SiminSecret
کاربر سایت
سلام مجدد خدمت پیران:biggrin1:
آقا ما این قضیه رو خواستیم دیروز بنویسیم که داغ داغ بود گفتم بنویسم ممکنه یکی فکر کنه دارم خدای نکرده خالی میبندم میخوام الکی یه پستیدوباره تو این تاپیک بدم
لطف کردی عزیز اتفاقا خاطره هاتی بود خیلی هم جالب
من یادم میاد از یه خاطره که تو سال دوم راهنمایی باهاش رو به رو شدیم،یادمه یه رفیق داشتم اسمش امیر بود اون زمان من مشهد زندگی میکردم بعد نزدیکه مدرسه یعه کلوپ بود به نام انقلاب بعد اونجا 6 تا PC گذاشته بود و چندتا PS 1 و PS 2 یادمه بازی که ما همیشه با این امیر میرفتیم پلی میکردیم ماشین جنگی بود اون زمان اسمش رو نمیدونستم چون همه همینو میگفتن بهش :d
هیچی دیگه روز اول مدرسه ها ما پیچوندیم رفتیم اونجا و من سرگرم بازی بودم یه هو احساس کردم که کیفم یه کم سنگین شد ولی دقت نکردم و همینطور بازی میکردم،وقتی رفتم سر کلاس با (تاخیر البته) دست کردم تو کیف که خودکار در بیارم دیدم ای دل غافل خودکار و دفتر نیست هرچی دنبالشون گشتم پیدا نشد که نشد،پس از تفکر زیادی متوجه شدم که بعله توی کلوپ همون موقع بهم دستپرد زدن l-)
حالا این که چرا برام مهم بود این بود که خودکار و دفتر رو همسایه مون از سوریه برای من آورده بود ما هم روز اول آکبند گمشون کردیم.
این هم از مزایای مراجعه به کلوپ
خاطره بعدی رو نگه میدارم برای روزای بعدی ...