انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
سلام
WOW WOW WOW
آقا منم بازی :دی
چه کردید بابا!!!! ایول!!! =;

من كه 30 سالمه دارم باپسرم بازي ميكنم چي بگم
عزیزم هرچه دله تنگت میخواهد بگو!!! از اینکه خودتون چرا گیمر شدید؟ نسبت به گیمر بودن پسرتون چه حسی دارید؟ از خودتون... بابا اینهمه صحبت...
سلام به همگی باز من اومدم با ادامه خاطرات خفن!!!
دومین خاطره رو میگم براتون ادامه خاطرات قبلی!!!:

طبق معمول میزارم تو اسپویل
خاطره من مربوط میشه به مدرسه که همتون هم میدونید این کلوپ-گیم نت و ... همه رو از درس و زندگی انداخت در کل

برای من که خیلی خوب شد تا و خوب بود تا پارسال البته الان هم بدک نیست آقا ما کلاس اول دبیرستان بودیم همه هم

میدونید دوران طلایی زندگی بود(انتخاب رشته رو میگم) هیچی آقا ما همون روز اولش که رفتیم به سمت مدرسه روز اول

مهر بود وووووو هیچی ما به جای اینکه بریم اونجا رفتیم کلوپ و دیدیم این رفیقمون نشسته و مارو هم به سمت خودش

کشید و رفتیم یه دست مورتال کمبات شائولین زدیم رو مد Co-op و تا یه جاهایش رفتیم و روز اول مهر تموم شد بعد از همون

جا دیگه مثلا روزای دیگه خیلی نمیرفتیم مدرسه بیشتر میرفتیم کلوپ مثلا میرفتیم به سمت مدرسه یه هو وسط بلوار 500

متری مدرسه این رفیقمون امیر و مجتبی رو میدیدیم که کجا؟میگفتن هیچی بپیچ برم کلوپ دیگه کلا هفته ای 2 روز رو غایب

بودیم ولی کم کم داشت تابلو میشد که رفتیم سر کلاس و از بچه ها پرس و جو کردم گفتن که این زنگ ادبیات هست و

امتحان وااااااااییییی بدبخت شدیم تصمیم به فرار گرفتیم(من و امیر) که رفتیم به سمت در کلاس اما چهره زشت و خشم آلود

معلم رو دیدیم که داره از پله ها میاد پایین به امیر گفتم چه کنیم؟؟؟ اونم گفت که کاری نداره از پنجره فرار میکنیم؟گفتم

What؟ گفت میپریم روی کولر بعد تاب میخوریم پایین ما هم موافق کردیم حالا اومدیم حداقل 3 متر ارتفاع هست شایدم

بیشتر ولی برام مهم نبود و از همونجا خودمون رو پرت کردیم روی کولر (حس لیتو توی شهرک 13 در ما به وجود اومد) و

باشدت خودمون رو از روی کولر پرت کردیم و د برو که رفتی و خطر از بیخ گوشمون گذشت و یک راست رفتیم گیف نت و

جنرال!!!!هیچی آقا همین شد که ما هیچ رشته ای به جز کار و دانش رو نیاوردیم!!!و با معدل (شرمنده ام 11) به سوی رشته

مورد علاقه خودمون یعنی نرم افزار راهی شدیم اون هم کجااااااا توی نوفل نوشاتو آخه تو مشهد فقط دو جا بود که رشته نرم

افزار یا بهتره دقیق تر بگم طراحی صفحات وب داشت یکی جای خونمون که ما بی خبر بودیم و یکی هم همونجا حالا شما

حساب کنید طلاب کجا و نوفل نوشاتو کجا ووووووووووااااااا هیچی بابا هر روز صبح ساعت 6 بیدار میشدیم سوار صدتا اوتوبوس

تازه نیم ساعت هم پیاده روی بعد هم که میرسیدیم گیر میدادند که دیر اومدی(هه هه طلب کار هم بودن نامردا)ما ه م

نامردی نکردیم (البته به خانواده که چرا)سه روز رفتم دیگه نرفتم و پول رو میگرفتم میرفتم کلوپ که یه روز گندش در اومد و ما

زنگ زدیم به این آموزش پرورش همون ناحیه گفتن که نزدیک خونه شما مدرسه خماران هست(ببخشید جماران) برید اونجا

ماهم رفتیم گفتیم آخیش حداقل این نزدیک هست اما باز هم همون کلوپ وااااااییییی هیچی آقا میرفتیم همونجور کلوپ تا

اینکه یه روز مادرم اومد اونجا و مچ ما رو گرفت و زد زیر گوشمون جلوی ملتی و ملتی بودن که به ما میخندیدن و ناظم مدرسه

به من گفت چرا میری کلوپ منم گفتم آخه فلانی من رو اغفال میکنه!!!اونا هم یقه طرف رو چسبیدن هیچی ظهرش من و

دوستم تا وارد کلوپ شدیم پسره اومد همینجوری صافت مشت رو خوابوند وسط سینه ما چنان نفسم بند اومد که دیگه بالا

نیومد و نزدیک بود رو به قبله بشیم!!!!هیچی ما دیگه از اون روز به صورت مخفیانه و بعد از مدرسه میرفتیم و زیاد کاری به

همون نداشتن اما همین کلوپ رفتن باعث شد تو درس عربی-جغرافی و وووورزش تجدید بیاریم و سال سوم هم که اومدیم

کاشمر با معدل 17 (چی جلب) دیپلم رو گرفتیم و رفتیم سمت کنکور که باز این PC اومد گفت نه خیر برو بیخیال کنکور شو

سال اول که موندیم سال دوم سه ماه از PC دور بودیم(البته در نظر اطرافیان!!!!)بعد قبول شدیم اون هم علمی کاربردی و

میریم همچنان دانشگاه!!!!وسلام

راستی اون زمان یعنی کلاس دوم برای خودم تو درس های کامپیوتر شاخی بودم و حریف نداشتم از بچه من به جای معلم

امتحان میگرفتم و الانم هنوز که هنوز شاخش هستم و همین دیروز یه ارائه با عنوان هک تو دانشگاه نشون دادم و شاخ بودن

خودم رو به رخ همه کشیدم(بیچاره ها از دستم فرار میکردن!!!!)
من که میرم چرا هولم میدی؟؟؟!!!
مرسی! خیلی خوب بود رفیق!
ایول بابا!!! یه پا فراری بودیدا!!!
رفیق این تیکه فرارت خیلی حال داد... دمت گرم. منم یاد یه خاطره افتادم...
با اجازه ریش سفیدای تاپیک...
تا جایی که میدونم هر گیمری یه بار رو حداقل از مدرسه فرار کرده... خب من هم جزء اونا بودم... ولی ما خیلی شیک فرار می کردیم. مثل این رفیقمون آرتیست نبودیم... (اون موقع از عهدمون بر نمیومد که، نبینید الان یاغی شدیم :d )
برای خروج از دبیرستان ما... (دبیرستان البرز .... بابا بچه باهوش بودم کلی...;) ) نیاز به برگه خروج بود. یعنی اگه وسط روز میخواستی به هر دلیلی از دبیرستان بیای بیرون باید از ناظم یه برگه خروج می گرفتی که دم در دربونمون گیر نده... یادش بخیر... اسمش آقا پهلوون بود. :x
خلاصه منو یکی از رفقای صمیمیم که جعل امضاش حرف نداشت یه بار یه بهونه ی تپل واسه ناظممون جور کردیم و یه برگه ی خروج با امضاش گرفتیم. اما ... (فداکاری رو داشته باش) از برگه استفاده نکردیم و تا آخر روز موندیم تو مدرسه، بعدش با یه تیغ خیلی آروم امضاء رو از رو برگه پاک کردیم... (به نوعی تیغیدیمش) بعد از اون رفتیم کلی از برگه کپی گرفتیم و دیگه عشق و حال. هر وقت می خواستیم کلاسا رو بپیچونیم یکی از برگه ها رو در میاوردیم و حمید جونم یه امضاء میزد روش و بعدشم هم خداحافظ مدرسه.... ولییییییییییییییییی ما که کم کم این کارمون گرفت رو آوردیم به فروش این برگه به بقیه بچه ها... >:) تا که انقدر زیاد شد این برگه ه... که آخرش تابلو شدیم. جاتون خالی روزی که فهمیدن این کار کار من و حمید بود... چه عاشورایی شده بود دفتر مدیر.
یعنی جداً چه عجب! چه عجب که لیان عزیز هم بالاخره یه چیزی از خودش گفت ;) :دی
دمت گرم بابا! عجب فنی زدید! من همچین کاری رو با کارت امتیاز انجام دادم و انقدر امتیازام زیاد شد که تونستم یه هواپیما ببرم >:)
با عرض سلام خدمت همه گیمرهای عزیز
من سعید هستم و 32 سالمه و فکر میکنم دیگه جزو پیرمردهای گیمر حساب بشم !!!
کلأ این گیم تاکنون زندگی منو خراب کرده ...
اول از همه اینکه بخاطر گیم نتونستم در دانشگاه و رشته ای که میخواستم قبول بشم
دوم اینکه از زندگی و فعالیت و... افتادم
سوم اینکه تاکنون از لحاظ مالی ضرر زیادی به من زده است.
بهرحال خاطرات بچه ها را خواندم و تصمیم گرفتم زندگینامه گیمری خودم را برایتان تعریف کنم ....
البته داستانش کمی طولانی هست و در دو قسمت برایتان بازگو میکنم امیدوارم که خوشتون بیاد.
قسمت اول :
اولین بار که بازی ویدئویی دیدم مربوط میشود به موقعی که کلاس پنجم دبستان بودم یعنی سال 1368
آن موقع یک شب که خونه مادربزرگ پدریم ، شام مهمان بودیم یکی از عموهام که اهل حال بود یک دستگاهی آورد و به تلویزیون خودش وصل کرد که آتاری بود و من اولین بار با بازی هواپیمایی آتاری وارد زندگی گیمری خودم شدم.
بعد از آن هفته ای یکبار که شبهای جمعه میرفتیم خونه بابابزرگم من سریع میرفتم تو اتاق عمویم و شروع به بازی آتاری میکردم تا اینکه سال اول راهنمایی بعد از اینکه نمراتم خوب شد و رتبه دوم مدرسه شدم ، مامانم طبق قولی که به من داده بود برام یه دستگاه آتاری 3600 گرفت که یادمه حدود 120 تا بازی رو حافظه اش داشت و با داداشم می نشستیم و 3 چهارساعت پشت سرهم بازی میکردیم البته به مامانم قول داده بودم که فقط روزی یک ساعت بازی کنم و آنهم به شرط اینکه تکالیف مدرسه را قبلش انجام داده باشم.
بهرحال این وضعیت در حدود سه سالی که در دوره راهنمایی درس میخواندم ادامه داشت و من علی رغم اینکه آتاری بازی میکردم ولی در درس هم جزو رتبه اولهای مدرسه بودم تا اینکه شرایط بد از زمانی شروع شد که من با سگا آشنا شدم
یادم می آد یک روز غروب که برای تفریح و خوردن شام به یکی از پارکهای عمومی شهرمان رفته بودیم ، رفتم داخل کلوب بازی که در انتهای پارک قرار داشت و بازی شورش 2 سگا را برای اولین بار دیدم و یک دل نه که صد دل عاشق و شیفته آن شدم و به خانواده گفتم که حتمأ باید برام سگا بخرید که آن موقع ( سال 1371 ) حدود 35 هزار تومان قیمت داشت و برای پدرم که یه حقوق کارمندی میگرفت ، هزینه سنگینی بود.
بهرحال بخاطر گران بودن ، برام نخریدن و گفتن که سال دیگه اگر درسهات خوب بود برات میخریم ولی من طوری مجذوب سگا شده بودم که حتی شبها خوابش را میدیدم و حتی حرکات آرتیست های شورش 2 مثل اکسل و ماکس را هم در طول روز تقلید میکردم.
این آغاز بدبختی های من بود بطوریکه کلاسهای شیفت بعد از ظهر دبیرستان را نمیرفتم و به بهانه مدرسه ، کیف و کفش میکردم ولی میرفتم توی همان کلوبی که در آن پارک بود و از ظهر تا غروب یکسره بازی میکردم و حال آنکه خانواده فکر میکرد که من مدرسه هستم تا اینکه یکبار ناظم مدرسه به خانه ما زنگ میزنه و به مادرم میگه که بچه شما مدتی است زیاد غیبت میکنه و یادم هست که درس هندسه دو را در سال دوم دبیرستان حدود 8 جلسه بخاطر رفتن به پارک و بازی سگا ، غیبت کردم و استاد هندسه ، مرا از لیست دانش آموزان حذف کرد و نمره مردودی به من داد .... طوری شده بود که درسهام افتضاح شده بود و من که تا سال سوم راهنمایی همیشه جزو رتبه های اول و دوم و سوم مدرسه مان بودم ، تمام نمراتم در حد 10 – 12 شده بود و به زور پاس میکردم و مادر و پدرم هم هرکاری میکردند که مرا سر عقل بیاورند ، گوش من به این حرفها بدهکار نبود و اصلأ از درس زده شده بودم.
بهرحال مادرم به ناگزیر مدرسه ام را عوض کرد و سال سوم دبیرستان به مدرسه ای غیرانتفاعی رفتم و آنجا هم وضعیت نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر هم شد چون کنترل و نظم مدرسه دولتی را نداشت و یادم هست که حتی یکبار حدود 3 هفته اصلأ به مدرسه نرفتم بطوریکه مدیر مدرسه فکر کرده بود که من ترک تحصیل کرده ام و موضوع را به مادرم اطلاع داد و مادرم هم که میدانست پاتوق من کجاست بصورت یواشکی به کلوب پارک آمد و یه پس گردنی محکم به من که سرگرم بازی سگا بودم زد و جلو همه بروبچه های داخل کلوب که دیگه باهاشون رفیق شده بودم ، آبروی مرا برد.
تازه مشکل اصلی دیگری هم که غیر از درس برام پیش آمده بود ، موضع هزینه های سنگین بازی در کلوب بود .... آن موقع هزینه هر ساعت بازی سگا در کلوب ساعتی 200 تومان بود و 200 تومان در سال 73- 74 حدودأ به اندازه 1000 تومن امروز ارزش داشت و من هم که پول توجیبی نمیگرفتم ، ناگزیر شدم برای تأمین هزینه های بازی به دزدی از کیف مادر و پدرم رو بیاورم بطوریکه یواشکی هر دو سه روز یکبار سر کیف مامانم میرفتم و مثلأ 1000 تومن ، 2000 تومن بر میداشتم تا اینکه بعد از مدتی مادرم متوجه شد و از آن موقع به بعد پولش را داخل کیفش نمیگذاشت و پولش را قایم میکرد ولی باز هم من به هر دری میزدم تا بتونم پول مورد نیاز بازی در کلوب را تأمین کنم و حتی یادم هست یکبار که پول نداشتم و شدیدأ تو کف بازی بودم سر جیب بابام رفتم و فقط و فقط مبلغ 200 تومان برداشتم و به کلوب رفتم و شب که برگشتم دیدم بابام موضوع پول را فهمیده و همان شب مرا با کمربند به شدت کتک زد .......
و این موضع به همیم منوال تا پایان سال سوم دبیرستان ادامه داشت تا اینکه امتحان پیش دانشگاهی دادیم و وارد دوره پیش دانشگاهی شدیم آنهم مدرسه ای که دولتی بود و شدیدأ هم در خصوص حضور و غیاب سختگیری میشد و آن موقع بود که عقل تو سرم آمد و کلأ بازی را گذاشتم کنار و چسبیدم به درس خوندن و دیگه در آن سال جز یکی دوبار اصلأ به کلوب نرفتم ولی چه افسوس که دیگه دیر شده بود و من که پایه درسهام در سالهای اول تا سوم دبیرستان ضعیف شده بود دیگه نتونستم خودم را جمع و جور کنم و در کنکور سراسری قبول نشدم بلکه با هزار بدبختی و در دقیقه 90 بالاخره تونستم در رشته عمران دانشگاه آزاد یکی از شهرستانها که با شهر ما حدود 2 ساعت فاصله داشت قبول شوم.
WOW
بابا عالی بود! ایول! ببین به نظر من نباید ناراحت باشی! چون گیم یه تفریحه، و تفریح هم جزئی از زندگیه! توجه کن که میتونستی سراغ تفریحات دیگه هم بری اما گیم سالمترینشونه و بنظرم بهترینشون هم هست ;)
خودمونیما! فکر کنم سریال فرار از زندان رو از رو شما ساختن :دی
========================
خلاصه اینکه از همتون ممنونم! بازم منتظره خاطرات همتون هستم!!!!
 
سلام
ارتاس تو تاپیکت چی ریختی?گرم شده بد جور هرکی میاد توش دیگه دلش نمیخواد بره بیرون.دی:
من اصلا یادم نمیاد از مدرسه فرار کرده باشم چون کلوپ حدود 30 متر باهامون فاصله داشت
یادمه راهنمایی که بودیم زنگ های بیکاری با بچه ها(حدود 6 نفری بودیم)حدود ساعت 2 بعد ظهر میرفتیم خونه یکی از دوستامون که سگا داشت فوتبال 92 بازی میکردیم, چقدر سروصدا میکردیم مادرش که دیگه خواب از سرش میپرید بلند میشد خونه رو مرتب میکرد یادش بخیییر چه دورانی بود.
راستی این پول ورداشتن از تو کیف مادر و پدرمون هم انگار همه گیر بوده و من خبر نداشتم منم از این کار ها میکردم ولی آدم شدم (نا گفته نماند که سر این قضیه چقدر کتک خوردم) دی:
 
ادامه زندگینامه گیمری من ..........

با عرض سلام خدمت همه گیمرهای عزیز

من سعید هستم و 32 سالمه و فکر میکنم دیگه جزو پیرمردهای گیمر حساب بشم !!!
کلأ این گیم تاکنون زندگی منو خراب کرده ...
اول از همه اینکه بخاطر گیم نتونستم در دانشگاه و رشته ای که میخواستم قبول بشم
دوم اینکه از زندگی و فعالیت و... افتادم
سوم اینکه تاکنون از لحاظ مالی ضرر زیادی به من زده است.
بهرحال خاطرات بچه ها را خواندم و تصمیم گرفتم زندگینامه گیمری خودم را برایتان تعریف کنم ....
البته داستانش کمی طولانی هست و در دو قسمت برایتان بازگو میکنم امیدوارم که خوشتون بیاد.
قسمت اول :
اولین بار که بازی ویدئویی دیدم مربوط میشود به موقعی که کلاس پنجم دبستان بودم یعنی سال 1368
آن موقع یک شب که خونه مادربزرگ پدریم ، شام مهمان بودیم یکی از عموهام که اهل حال بود یک دستگاهی آورد و به تلویزیون خودش وصل کرد که آتاری بود و من اولین بار با بازی هواپیمایی آتاری وارد زندگی گیمری خودم شدم.
بعد از آن هفته ای یکبار که شبهای جمعه میرفتیم خونه بابابزرگم من سریع میرفتم تو اتاق عمویم و شروع به بازی آتاری میکردم تا اینکه سال اول راهنمایی بعد از اینکه نمراتم خوب شد و رتبه دوم مدرسه شدم ، مامانم طبق قولی که به من داده بود برام یه دستگاه آتاری 3600 گرفت که یادمه حدود 120 تا بازی رو حافظه اش داشت و با داداشم می نشستیم و 3 چهارساعت پشت سرهم بازی میکردیم البته به مامانم قول داده بودم که فقط روزی یک ساعت بازی کنم و آنهم به شرط اینکه تکالیف مدرسه را قبلش انجام داده باشم.
بهرحال این وضعیت در حدود سه سالی که در دوره راهنمایی درس میخواندم ادامه داشت و من علی رغم اینکه آتاری بازی میکردم ولی در درس هم جزو رتبه اولهای مدرسه بودم تا اینکه شرایط بد از زمانی شروع شد که من با سگا آشنا شدم
یادم می آد یک روز غروب که برای تفریح و خوردن شام به یکی از پارکهای عمومی شهرمان رفته بودیم ، رفتم داخل کلوب بازی که در انتهای پارک قرار داشت و بازی شورش 2 سگا را برای اولین بار دیدم و یک دل نه که صد دل عاشق و شیفته آن شدم و به خانواده گفتم که حتمأ باید برام سگا بخرید که آن موقع ( سال 1371 ) حدود 35 هزار تومان قیمت داشت و برای پدرم که یه حقوق کارمندی میگرفت ، هزینه سنگینی بود.
بهرحال بخاطر گران بودن ، برام نخریدن و گفتن که سال دیگه اگر درسهات خوب بود برات میخریم ولی من طوری مجذوب سگا شده بودم که حتی شبها خوابش را میدیدم و حتی حرکات آرتیست های شورش 2 مثل اکسل و ماکس را هم در طول روز تقلید میکردم.
این آغاز بدبختی های من بود بطوریکه کلاسهای شیفت بعد از ظهر دبیرستان را نمیرفتم و به بهانه مدرسه ، کیف و کفش میکردم ولی میرفتم توی همان کلوبی که در آن پارک بود و از ظهر تا غروب یکسره بازی میکردم و حال آنکه خانواده فکر میکرد که من مدرسه هستم تا اینکه یکبار ناظم مدرسه به خانه ما زنگ میزنه و به مادرم میگه که بچه شما مدتی است زیاد غیبت میکنه و یادم هست که درس هندسه دو را در سال دوم دبیرستان حدود 8 جلسه بخاطر رفتن به پارک و بازی سگا ، غیبت کردم و استاد هندسه ، مرا از لیست دانش آموزان حذف کرد و نمره مردودی به من داد .... طوری شده بود که درسهام افتضاح شده بود و من که تا سال سوم راهنمایی همیشه جزو رتبه های اول و دوم و سوم مدرسه مان بودم ، تمام نمراتم در حد 10 – 12 شده بود و به زور پاس میکردم و مادر و پدرم هم هرکاری میکردند که مرا سر عقل بیاورند ، گوش من به این حرفها بدهکار نبود و اصلأ از درس زده شده بودم.
بهرحال مادرم به ناگزیر مدرسه ام را عوض کرد و سال سوم دبیرستان به مدرسه ای غیرانتفاعی رفتم و آنجا هم وضعیت نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر هم شد چون کنترل و نظم مدرسه دولتی را نداشت و یادم هست که حتی یکبار حدود 3 هفته اصلأ به مدرسه نرفتم بطوریکه مدیر مدرسه فکر کرده بود که من ترک تحصیل کرده ام و موضوع را به مادرم اطلاع داد و مادرم هم که میدانست پاتوق من کجاست بصورت یواشکی به کلوب پارک آمد و یه پس گردنی محکم به من که سرگرم بازی سگا بودم زد و جلو همه بروبچه های داخل کلوب که دیگه باهاشون رفیق شده بودم ، آبروی مرا برد.
تازه مشکل اصلی دیگری هم که غیر از درس برام پیش آمده بود ، موضع هزینه های سنگین بازی در کلوب بود .... آن موقع هزینه هر ساعت بازی سگا در کلوب ساعتی 200 تومان بود و 200 تومان در سال 73- 74 حدودأ به اندازه 1000 تومن امروز ارزش داشت و من هم که پول توجیبی نمیگرفتم ، ناگزیر شدم برای تأمین هزینه های بازی به دزدی از کیف مادر و پدرم رو بیاورم بطوریکه یواشکی هر دو سه روز یکبار سر کیف مامانم میرفتم و مثلأ 1000 تومن ، 2000 تومن بر میداشتم تا اینکه بعد از مدتی مادرم متوجه شد و از آن موقع به بعد پولش را داخل کیفش نمیگذاشت و پولش را قایم میکرد ولی باز هم من به هر دری میزدم تا بتونم پول مورد نیاز بازی در کلوب را تأمین کنم و حتی یادم هست یکبار که پول نداشتم و شدیدأ تو کف بازی بودم سر جیب بابام رفتم و فقط و فقط مبلغ 200 تومان برداشتم و به کلوب رفتم و شب که برگشتم دیدم بابام موضوع پول را فهمیده و همان شب مرا با کمربند به شدت کتک زد .......
و این موضع به همیم منوال تا پایان سال سوم دبیرستان ادامه داشت تا اینکه امتحان پیش دانشگاهی دادیم و وارد دوره پیش دانشگاهی شدیم آنهم مدرسه ای که دولتی بود و شدیدأ هم در خصوص حضور و غیاب سختگیری میشد و آن موقع بود که عقل تو سرم آمد و کلأ بازی را گذاشتم کنار و چسبیدم به درس خوندن و دیگه در آن سال جز یکی دوبار اصلأ به کلوب نرفتم ولی چه افسوس که دیگه دیر شده بود و من که پایه درسهام در سالهای اول تا سوم دبیرستان ضعیف شده بود دیگه نتونستم خودم را جمع و جور کنم و در کنکور سراسری قبول نشدم بلکه با هزار بدبختی و در دقیقه 90 بالاخره تونستم در رشته عمران دانشگاه آزاد یکی از شهرستانها که با شهر ما حدود 2 ساعت فاصله داشت قبول شوم.

با عرض سلام مجدد و تشکر از اظهار لطف دوستان ، ادامه زندگینامه گیمری خودم را برایتان بازگو میکنم.

بله بالاخره پس از قبولی در رشته عمران دانشگاه آزاد شهرستان ، در طول چهار سال و نیم دوره دانشگاه هم اصلا و ابدا سراغ کلوب بازیهای ویدیویی نرفتم البته در سال دوم دانشگاه با پول خودم یک دستگاه سگا گرفتم و چون در شهرستان تحصیل میکردم و هر ده روزی به میزان دو سه روز به خانه مان می آمدم ، بازی کردن من هم محدود به بازی سگا در همان دو سه روزی میشد که به خانه مان سر میزدم.

البته در آن زمان دستگاههای PS1 و PS2 هم به بازار آمده بود و دیگه سگا جزو دستگاههای از رده خارج بود.
بالاخره دوره دانشگاه هم تمام شد و خوشبختانه با معدل نسبتأ خوبی لیسانس عمران خود را گرفتم و از این زمان دوره جدیدی از زندگی گیمری من شروع شد....
پس از اتمام دانشگاه و درحالیکه حدود 3 ماه تا زمان اعزام من به دوره سربازی باقیمانده بود با کمک خانواده در خردادماه سال 1381 یک دستگاه کامیوتر (PC) گرفتم و از آن زمان تاکنون تنها با کامپیوتر بازی میکنم و سراغ هیچ کنسولی هم نرفته ام و خوشبختانه گیم نتوانست مانع پیشرفت من در کار و زندگی شود بطوریکه پس از دوران سربازی ، حدود دو سال در شرکتهای خصوصی ساختمان سازی کار میکردم و از سال 1384 هم توانستم پس از قبولی در آزمون ورودی استانداری ، بعنوان کارشناس دفتر فنی در یکی از فرمانداریهای نزدیک به شهرمان مشغول بکار شوم و از آن زمان تاکنون هم شاغل در فرمانداری می باشم و بقول معروف با حقوق کارمندی توانسته ام زندگی خود را سپری نمایم.
حالا حتمأ دوستان میگویند که پس همه چیز به خیر گذشنه و گیم برای من مشکلی ایجاد نکرده اما اشتباه میکنید.
مشکلی که از آن زمان تاکنون مرا از زندگی انداخته آن است که بخاطر گیم از سال 84 تاکنون قسمت اعظم درآمد و پس انداز خود را صرف خرید قطعات کامپیوتر و ارتقای سیستم نموده ام تا بتوانم همیشه جدیدترین گیمها را با بهترین کیفیت روی سیستمم اجرا کنم بطوریکه بعنوان مثال در سال 1386 مبلغ 3 میلیون تومان خرج ارتقای سیستم کرده و بالاترین سیستم آن روز را خریدم و در پاییز سال گذشته هم مجددأ حدود 4 میلیون تومان خرج ارتقای سخت افزار سیستم کرده و تقریبأ بالاترین قطعات را خریدم ، بعنوان مثال در سال گذشته فقط مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان صرف خرید دو عدد کارت گرافیک Geforce 470 GTX از برند گیگابایت اما نه کارت معمولی بلکه کارت سوپر اور کلاک شده آن شرکت نمودم تا بتوانم بصورت SLI روی سیستم نصب کنم و همچنین مبلغ 660 هزار تومان صرف خرید یک CPU Core I7 960 – 3.2 Ghz نمودم.
پس ملاحظه میکنید که با توجه به درآمد اندک کارمندی ، خرج و مخارج ارتقای سیستم اجازه هیچگونه پس اندازی به من نمی دهد و مثل خوره به جانم افتاده و هرچه هم به خودم قول میدهم که دیگه سراغ ارتقاء سیستم نروم ولی باز هم دو سه سال بعد مجددأ قولهایم را فراموش کرده و پول خود را صرف خرید قطعات میکنم.
ضمنأ مشکل دیگر هم وقت فراوانی است که صرف بازی گیم میکنم یعنی بخاطر گیم از کارهای دیگر زندگی افتاده ام و وقتی از اداره به خانه میروم و ناهار میخورم ، معمولأ بقیه وقت خود را صرف گیم میکنم و به بقیه کارهای خود نمیرسم و این درحالیست که من درحال حاضر 32 ساله شده ام و گیمر بودن برای این سن و سال شاید کمی عجیب بنظر برسد .
پس همانطور که در قسمت اول زندگینامه گیمری خودم برایتان بازگو کردم ، گیم حداقل تاکنون این ضررها را به من زده :
1- از درس باز شدن در دوران مدرسه و قبول نشدن در رشته و دانشگاه مورد علاقه
2- اقدام به دزدی پول از جیب پدرو مادرم در دوران مدرسه جهت تأمین هزینه کلوب
3- خرج و مخارج سنگین جهت ارتقای کامپیوتر و نداشتن پس انداز
4- زیاد گرفته شدن وقت و نرسیدن به سایر کارهای روزمره زندگی


در پایان از کلیه دوستانی که حوصله کردند و زندگینامه گیمری مرا خواندند ، صمیمانه تشکر میکنم.
 
با عرض سلام مجدد و تشکر از اظهار لطف دوستان ، ادامه زندگینامه گیمری خودم را برایتان بازگو میکنم.

بله بالاخره پس از قبولی در رشته عمران دانشگاه آزاد شهرستان ، در طول چهار سال و نیم دوره دانشگاه هم اصلا و ابدا سراغ کلوب بازیهای ویدیویی نرفتم البته در سال دوم دانشگاه با پول خودم یک دستگاه سگا گرفتم و چون در شهرستان تحصیل میکردم و هر ده روزی به میزان دو سه روز به خانه مان می آمدم ، بازی کردن من هم محدود به بازی سگا در همان دو سه روزی میشد که به خانه مان سر میزدم.

البته در آن زمان دستگاههای PS1 و PS2 هم به بازار آمده بود و دیگه سگا جزو دستگاههای از رده خارج بود.
بالاخره دوره دانشگاه هم تمام شد و خوشبختانه با معدل نسبتأ خوبی لیسانس عمران خود را گرفتم و از این زمان دوره جدیدی از زندگی گیمری من شروع شد....
پس از اتمام دانشگاه و درحالیکه حدود 3 ماه تا زمان اعزام من به دوره سربازی باقیمانده بود با کمک خانواده در خردادماه سال 1381 یک دستگاه کامیوتر (PC) گرفتم و از آن زمان تاکنون تنها با کامپیوتر بازی میکنم و سراغ هیچ کنسولی هم نرفته ام و خوشبختانه گیم نتوانست مانع پیشرفت من در کار و زندگی شود بطوریکه پس از دوران سربازی ، حدود دو سال در شرکتهای خصوصی ساختمان سازی کار میکردم و از سال 1384 هم توانستم پس از قبولی در آزمون ورودی استانداری ، بعنوان کارشناس دفتر فنی در یکی از فرمانداریهای نزدیک به شهرمان مشغول بکار شوم و از آن زمان تاکنون هم شاغل در فرمانداری می باشم و بقول معروف با حقوق کارمندی توانسته ام زندگی خود را سپری نمایم.
حالا حتمأ دوستان میگویند که پس همه چیز به خیر گذشنه و گیم برای من مشکلی ایجاد نکرده اما اشتباه میکنید.
مشکلی که از آن زمان تاکنون مرا از زندگی انداخته آن است که بخاطر گیم از سال 84 تاکنون قسمت اعظم درآمد و پس انداز خود را صرف خرید قطعات کامپیوتر و ارتقای سیستم نموده ام تا بتوانم همیشه جدیدترین گیمها را با بهترین کیفیت روی سیستمم اجرا کنم بطوریکه بعنوان مثال در سال 1386 مبلغ 3 میلیون تومان خرج ارتقای سیستم کرده و بالاترین سیستم آن روز را خریدم و در پاییز سال گذشته هم مجددأ حدود 4 میلیون تومان خرج ارتقای سخت افزار سیستم کرده و تقریبأ بالاترین قطعات را خریدم ، بعنوان مثال در سال گذشته فقط مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان صرف خرید دو عدد کارت گرافیک Geforce 470 GTX از برند گیگابایت اما نه کارت معمولی بلکه کارت سوپر اور کلاک شده آن شرکت نمودم تا بتوانم بصورت SLI روی سیستم نصب کنم و همچنین مبلغ 660 هزار تومان صرف خرید یک CPU Core I7 960 – 3.2 Ghz نمودم.
پس ملاحظه میکنید که با توجه به درآمد اندک کارمندی ، خرج و مخارج ارتقای سیستم اجازه هیچگونه پس اندازی به من نمی دهد و مثل خوره به جانم افتاده و هرچه هم به خودم قول میدهم که دیگه سراغ ارتقاء سیستم نروم ولی باز هم دو سه سال بعد مجددأ قولهایم را فراموش کرده و پول خود را صرف خرید قطعات میکنم.
ضمنأ مشکل دیگر هم وقت فراوانی است که صرف بازی گیم میکنم یعنی بخاطر گیم از کارهای دیگر زندگی افتاده ام و وقتی از اداره به خانه میروم و ناهار میخورم ، معمولأ بقیه وقت خود را صرف گیم میکنم و به بقیه کارهای خود نمیرسم و این درحالیست که من درحال حاضر 32 ساله شده ام و گیمر بودن برای این سن و سال شاید کمی عجیب بنظر برسد .
پس همانطور که در قسمت اول زندگینامه گیمری خودم برایتان بازگو کردم ، گیم حداقل تاکنون این ضررها را به من زده :
1- از درس باز شدن در دوران مدرسه و قبول نشدن در رشته و دانشگاه مورد علاقه
2- اقدام به دزدی پول از جیب پدرو مادرم در دوران مدرسه جهت تأمین هزینه کلوب
3- خرج و مخارج سنگین جهت ارتقای کامپیوتر و نداشتن پس انداز
4- زیاد گرفته شدن وقت و نرسیدن به سایر کارهای روزمره زندگی


در پایان از کلیه دوستانی که حوصله کردند و زندگینامه گیمری مرا خواندند ، صمیمانه تشکر میکنم.

برای مورد ‏1‏ باید بگم که بعضی ها فقط درس میخونن ولی توی رشته مورد علاقشون هم قبول نمیشن

مورد ‏2‏ و ‏4‏ که مال بیشتر گیمر هاست
حالا نوبت مورد 3:
من فهمیدم چرا نمیتونستی پولت رو پس انداز کنی ببخشیدا به خاطر اینکه یکم از مغزت استفاده نکردی خوب وقتی میخوای فقط بازی کنی میرفتی یه کنسول میخریدی. به خاطر اینکه هزینه ارتقای کامپیوتر زیاده کنسول فروشش بیشتر شده چون همه بازی هارو تا آخر نسلش اجرا میکنه و نیاز به ارتقا نداره.
پس در نتیجه مشکل از خودت بوده
در کل ممنون بخاطر وقتی که گذاشتی و خاطراتت رو نوشتی
 
با عرض سلام مجدد و تشکر از اظهار لطف دوستان ، ادامه زندگینامه گیمری خودم را برایتان بازگو میکنم.

بله بالاخره پس از قبولی در رشته عمران دانشگاه آزاد شهرستان ، در طول چهار سال و نیم دوره دانشگاه هم اصلا و ابدا سراغ کلوب بازیهای ویدیویی نرفتم البته در سال دوم دانشگاه با پول خودم یک دستگاه سگا گرفتم و چون در شهرستان تحصیل میکردم و هر ده روزی به میزان دو سه روز به خانه مان می آمدم ، بازی کردن من هم محدود به بازی سگا در همان دو سه روزی میشد که به خانه مان سر میزدم.

البته در آن زمان دستگاههای PS1 و PS2 هم به بازار آمده بود و دیگه سگا جزو دستگاههای از رده خارج بود.
بالاخره دوره دانشگاه هم تمام شد و خوشبختانه با معدل نسبتأ خوبی لیسانس عمران خود را گرفتم و از این زمان دوره جدیدی از زندگی گیمری من شروع شد....
پس از اتمام دانشگاه و درحالیکه حدود 3 ماه تا زمان اعزام من به دوره سربازی باقیمانده بود با کمک خانواده در خردادماه سال 1381 یک دستگاه کامیوتر (PC) گرفتم و از آن زمان تاکنون تنها با کامپیوتر بازی میکنم و سراغ هیچ کنسولی هم نرفته ام و خوشبختانه گیم نتوانست مانع پیشرفت من در کار و زندگی شود بطوریکه پس از دوران سربازی ، حدود دو سال در شرکتهای خصوصی ساختمان سازی کار میکردم و از سال 1384 هم توانستم پس از قبولی در آزمون ورودی استانداری ، بعنوان کارشناس دفتر فنی در یکی از فرمانداریهای نزدیک به شهرمان مشغول بکار شوم و از آن زمان تاکنون هم شاغل در فرمانداری می باشم و بقول معروف با حقوق کارمندی توانسته ام زندگی خود را سپری نمایم.
حالا حتمأ دوستان میگویند که پس همه چیز به خیر گذشنه و گیم برای من مشکلی ایجاد نکرده اما اشتباه میکنید.
مشکلی که از آن زمان تاکنون مرا از زندگی انداخته آن است که بخاطر گیم از سال 84 تاکنون قسمت اعظم درآمد و پس انداز خود را صرف خرید قطعات کامپیوتر و ارتقای سیستم نموده ام تا بتوانم همیشه جدیدترین گیمها را با بهترین کیفیت روی سیستمم اجرا کنم بطوریکه بعنوان مثال در سال 1386 مبلغ 3 میلیون تومان خرج ارتقای سیستم کرده و بالاترین سیستم آن روز را خریدم و در پاییز سال گذشته هم مجددأ حدود 4 میلیون تومان خرج ارتقای سخت افزار سیستم کرده و تقریبأ بالاترین قطعات را خریدم ، بعنوان مثال در سال گذشته فقط مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان صرف خرید دو عدد کارت گرافیک Geforce 470 GTX از برند گیگابایت اما نه کارت معمولی بلکه کارت سوپر اور کلاک شده آن شرکت نمودم تا بتوانم بصورت SLI روی سیستم نصب کنم و همچنین مبلغ 660 هزار تومان صرف خرید یک CPU Core I7 960 – 3.2 Ghz نمودم.
پس ملاحظه میکنید که با توجه به درآمد اندک کارمندی ، خرج و مخارج ارتقای سیستم اجازه هیچگونه پس اندازی به من نمی دهد و مثل خوره به جانم افتاده و هرچه هم به خودم قول میدهم که دیگه سراغ ارتقاء سیستم نروم ولی باز هم دو سه سال بعد مجددأ قولهایم را فراموش کرده و پول خود را صرف خرید قطعات میکنم.
ضمنأ مشکل دیگر هم وقت فراوانی است که صرف بازی گیم میکنم یعنی بخاطر گیم از کارهای دیگر زندگی افتاده ام و وقتی از اداره به خانه میروم و ناهار میخورم ، معمولأ بقیه وقت خود را صرف گیم میکنم و به بقیه کارهای خود نمیرسم و این درحالیست که من درحال حاضر 32 ساله شده ام و گیمر بودن برای این سن و سال شاید کمی عجیب بنظر برسد .
پس همانطور که در قسمت اول زندگینامه گیمری خودم برایتان بازگو کردم ، گیم حداقل تاکنون این ضررها را به من زده :
1- از درس باز شدن در دوران مدرسه و قبول نشدن در رشته و دانشگاه مورد علاقه
2- اقدام به دزدی پول از جیب پدرو مادرم در دوران مدرسه جهت تأمین هزینه کلوب
3- خرج و مخارج سنگین جهت ارتقای کامپیوتر و نداشتن پس انداز
4- زیاد گرفته شدن وقت و نرسیدن به سایر کارهای روزمره زندگی

1-آقا ما هم از کار و زندگی افتادیم اما برام بهتر شد چون کاشمر دانشگاه دولتی نداشت یا باید میرفتم تربت یا مشهد که علمی کاربردی قبول شدیم رفتیم همون کاشمر
2-این کار رو که ما هم کردیم ولی حالا بعدا براتون میگم که البته الان من رو بخشیدن
3-این یکی خیلی دیگه خفن بود مثلا شما با یک کارت گرافیک 1 گیگ معمولی و یک CPU Corei3 هم میتونستی همه بازی های روز رو انجام بدی
4-این رو هم ما هم گرفتارشیم هنوزززززز

و این داستان همچنان ادامه دارد

To Be Continued....
 
با عرض سلام مجدد و تشکر از اظهار لطف دوستان ، ادامه زندگینامه گیمری خودم را برایتان بازگو میکنم.

بله بالاخره پس از قبولی در رشته عمران دانشگاه آزاد شهرستان ، در طول چهار سال و نیم دوره دانشگاه هم اصلا و ابدا سراغ کلوب بازیهای ویدیویی نرفتم البته در سال دوم دانشگاه با پول خودم یک دستگاه سگا گرفتم و چون در شهرستان تحصیل میکردم و هر ده روزی به میزان دو سه روز به خانه مان می آمدم ، بازی کردن من هم محدود به بازی سگا در همان دو سه روزی میشد که به خانه مان سر میزدم.

البته در آن زمان دستگاههای PS1 و PS2 هم به بازار آمده بود و دیگه سگا جزو دستگاههای از رده خارج بود.
بالاخره دوره دانشگاه هم تمام شد و خوشبختانه با معدل نسبتأ خوبی لیسانس عمران خود را گرفتم و از این زمان دوره جدیدی از زندگی گیمری من شروع شد....
پس از اتمام دانشگاه و درحالیکه حدود 3 ماه تا زمان اعزام من به دوره سربازی باقیمانده بود با کمک خانواده در خردادماه سال 1381 یک دستگاه کامیوتر (PC) گرفتم و از آن زمان تاکنون تنها با کامپیوتر بازی میکنم و سراغ هیچ کنسولی هم نرفته ام و خوشبختانه گیم نتوانست مانع پیشرفت من در کار و زندگی شود بطوریکه پس از دوران سربازی ، حدود دو سال در شرکتهای خصوصی ساختمان سازی کار میکردم و از سال 1384 هم توانستم پس از قبولی در آزمون ورودی استانداری ، بعنوان کارشناس دفتر فنی در یکی از فرمانداریهای نزدیک به شهرمان مشغول بکار شوم و از آن زمان تاکنون هم شاغل در فرمانداری می باشم و بقول معروف با حقوق کارمندی توانسته ام زندگی خود را سپری نمایم.
حالا حتمأ دوستان میگویند که پس همه چیز به خیر گذشنه و گیم برای من مشکلی ایجاد نکرده اما اشتباه میکنید.
مشکلی که از آن زمان تاکنون مرا از زندگی انداخته آن است که بخاطر گیم از سال 84 تاکنون قسمت اعظم درآمد و پس انداز خود را صرف خرید قطعات کامپیوتر و ارتقای سیستم نموده ام تا بتوانم همیشه جدیدترین گیمها را با بهترین کیفیت روی سیستمم اجرا کنم بطوریکه بعنوان مثال در سال 1386 مبلغ 3 میلیون تومان خرج ارتقای سیستم کرده و بالاترین سیستم آن روز را خریدم و در پاییز سال گذشته هم مجددأ حدود 4 میلیون تومان خرج ارتقای سخت افزار سیستم کرده و تقریبأ بالاترین قطعات را خریدم ، بعنوان مثال در سال گذشته فقط مبلغ یک میلیون و دویست هزار تومان صرف خرید دو عدد کارت گرافیک Geforce 470 GTX از برند گیگابایت اما نه کارت معمولی بلکه کارت سوپر اور کلاک شده آن شرکت نمودم تا بتوانم بصورت SLI روی سیستم نصب کنم و همچنین مبلغ 660 هزار تومان صرف خرید یک CPU Core I7 960 – 3.2 Ghz نمودم.
پس ملاحظه میکنید که با توجه به درآمد اندک کارمندی ، خرج و مخارج ارتقای سیستم اجازه هیچگونه پس اندازی به من نمی دهد و مثل خوره به جانم افتاده و هرچه هم به خودم قول میدهم که دیگه سراغ ارتقاء سیستم نروم ولی باز هم دو سه سال بعد مجددأ قولهایم را فراموش کرده و پول خود را صرف خرید قطعات میکنم.
ضمنأ مشکل دیگر هم وقت فراوانی است که صرف بازی گیم میکنم یعنی بخاطر گیم از کارهای دیگر زندگی افتاده ام و وقتی از اداره به خانه میروم و ناهار میخورم ، معمولأ بقیه وقت خود را صرف گیم میکنم و به بقیه کارهای خود نمیرسم و این درحالیست که من درحال حاضر 32 ساله شده ام و گیمر بودن برای این سن و سال شاید کمی عجیب بنظر برسد .
پس همانطور که در قسمت اول زندگینامه گیمری خودم برایتان بازگو کردم ، گیم حداقل تاکنون این ضررها را به من زده :
1- از درس باز شدن در دوران مدرسه و قبول نشدن در رشته و دانشگاه مورد علاقه
2- اقدام به دزدی پول از جیب پدرو مادرم در دوران مدرسه جهت تأمین هزینه کلوب
3- خرج و مخارج سنگین جهت ارتقای کامپیوتر و نداشتن پس انداز
4- زیاد گرفته شدن وقت و نرسیدن به سایر کارهای روزمره زندگی


در پایان از کلیه دوستانی که حوصله کردند و زندگینامه گیمری مرا خواندند ، صمیمانه تشکر میکنم.
سلام
واقعاً ممنونم که بیوگرافی رو کامل کردی...
واسه اون 4تا موردی که عنوان کردی؛ گرچه ما مثه شما مایه دار نیستیم :دی ولی اگه بیوگرافی منم (تو پست اول) بخونی میبینی که من (و خیلیایه دیگه) سر همین گیم ضربه خوردیم منتها نتیجه گیری من متفاوته و اصلاً ناراحت نیستم چون خلاصه و به زبون خودمون بخوام بگم، میگم که: حالشو بردم!!!!
اما درباه این یه تیکه:
من درحال حاضر 32 ساله شده ام و گیمر بودن برای این سن و سال شاید کمی عجیب بنظر برسد .
من واقعاً نمیفهمم که یعنی چی؟! آخه به سن چه ربطی داره؟ معذرت میخوام ولی تو همین بی سی من 2تا عضو 40ساله میشناسم با یه 52 ساله که گیمر هستن! پس تکلیف این عزیزان چیه؟! اصلاً هیچ به سن همون کسایی که گیم میسازن توجه کردید؟! بابا کی گفته گیمری سنی داره؟ به شخصه من بهش مثه گل کوچیک نگاه میکنم، و دوست دارم فردا روز هم با بچه م بتونم بازی کنم!!!! :دی

---------- نوشته در 04:52 PM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 04:49 PM ارسال شده بود ----------

سلام
ارتاس تو تاپیکت چی ریختی?گرم شده بد جور هرکی میاد توش دیگه دلش نمیخواد بره بیرون.دی:
من اصلا یادم نمیاد از مدرسه فرار کرده باشم چون کلوپ حدود 30 متر باهامون فاصله داشت
یادمه راهنمایی که بودیم زنگ های بیکاری با بچه ها(حدود 6 نفری بودیم)حدود ساعت 2 بعد ظهر میرفتیم خونه یکی از دوستامون که سگا داشت فوتبال 92 بازی میکردیم, چقدر سروصدا میکردیم مادرش که دیگه خواب از سرش میپرید بلند میشد خونه رو مرتب میکرد یادش بخیییر چه دورانی بود.
راستی این پول ورداشتن از تو کیف مادر و پدرمون هم انگار همه گیر بوده و من خبر نداشتم منم از این کار ها میکردم ولی آدم شدم (نا گفته نماند که سر این قضیه چقدر کتک خوردم) دی:
:دی
داش ما که کاری نکردیم، هر چی هست خوده بچه ها هستن که تاپیک رو ترکوندن! باید از اونا تشکر کرد ;)
یادش بخیر، فرار از مدرسه و... >:) :دی
 
سلام سلام :d

خب من پیر نیستم! 20 سال بیشتر ندارم! ولی میام تو جمتون! :d( با اجازه )

قسمتی از داستان گیمری بنده :
یادش بخیر! زندگیم شده بود آتاری و اون صدای باحالاش!( منظورم صدای بازی هاشه!) بوی این نواراش وقتی از دستگاه بیرون میاوردیش چقد دلپذیر بود!
وضع مالی خوبی نداشتیم! بر عکس این پسر خاله ی ما وضعشون توپ بود! لامصب همه چی داشت!:d
اون اولا نمیدونستم اسمش چیه! تا اینکه یواش یواش عاشقش شدم! البته هنوزم اسمشو نمیدونستم! این پسر خالهــه ام نمیدونست! این دستگاه که بعدا با تحقیقات ( :d ) خودم به اسمش پی بردم شده بود دلیلی واسه لنگر انداختن من در منزل خاله! وقتی هم که ب سن مدرسه ورود پیدا کردم کلا صبح میرفتم مدرسه شب میومدم خونه! اونم جهته خواب فقط! :d
تا اینکه این آتاری خوشگله نفله شد.یا شایدم از قصد خرابش کردن!
هر چی بود باعث شد بریم تو خماری! تنها سرگرمیه من بود! البته درسمم میخوندم!یه مدت گذشت و من ابعاده خونه خودمون دستم اومد تازه!:|
تقریبا یادی از گیم نمونده بود ک این پسر خالهــه سگا خرید! ایندفه دیگه عبور و مرور من کنترل میشد.
من ک دیدم اینجوری فاید نداره از پدر گرامی قول گرفتم اگه خوب بخونم درسمو ی سگا بگیره! اوایل راضی نمیشد! ولی از طریق مادر بالاخره راضی شد.
کلاس سوم ابتدایی بودم که بالاخره استقلال گیمری بنده شروع شد! پدره عزیز یک فروند ( :d ) سگا خریداری کرد! اما افسوس!
فک کنم غروب جمعه بود ک رفت سگا رو بیاره! آقا نیومد این پدر! بزور مارو خوابوندن! صبح زود پا شدم دیدم سگا جیگر کنار TV ــه! رفتم پدرو بیدار کردم ک نصبش کنه! پدرم خیلی راحت گفت : سوخته!!! موقع نصب فیشاشو اشتب نصبیدن! سوخت!

دیگه فک کنم خودتون درک کنید موقعیت منو! تنها فایده ای ک داشت البته اونم واس پسر خالهــه دسته هاش بود! بی انصاف دسته ها و آداپتورو برداشت برد! من ک دیگه حال این چیزارو نداشتم پی گیرش نشدم! البته بعدها تقریبا فهمیدم ک سوختگی دستگاه از قصد بوده!

کلاس پنجم ک بودم پدر یک فروند "رایانک" خرید! در واقع همون آتاری بود فک کنم! نواراش ک یکی بود! منتها ی کیبوردم داشت! بیشتر واسه تایپو اینا بود! ولی پدر خبر نداشت که میشه باهاش بازیم کرد! ( دیگه نذاشتم این یکی ترور بشه :d )

ی سالی با این رایانکه سر کردیم! تو این مدت PS1 هم اومد! دیگه رایانکه کیلو چند بود! البته من پاتوقم کلوب نشد! عصر میرفتم PS رو اجاره میکردم میوردم خونه تا فردا صبحش! :d کل شب فقط میزدیم! البته فقط من نبودم! خواهران نیز علاقه پیدا کردند! شانس آوردم! چون اگه خودم تنهایی میبودم پدر نمیذاشت کههه! :-$

دوران راهنمایی با ی معجزه شروع شد! هنوزم باورم نمیشه! در طی سفری که به مشهد داشتیم پدر رو جو گرفت یه PS1 خرید! :-o هنوزم لحظه ای که داشت چک مینوشت رو یادمه! من ک تو کف بودم! تا خونه PS1 در آغوش بنده ب سر میبرد! ( فک کنم امام رضا روی پدر کار کرد! :d )

...
اگر عمری بود ادامه میدم!
 
  • Like
Reactions: alisantori
با حمید جدی جدی ایول! یکی از قشنگترین پستایی بود که تو بی سی خووندم رسماً کفم برید!!!!!!!! واقعاً ممنونم ازت! با اجازت میزارمش تو پست اول لینکش رو!!!!!
میخوامت پسر! ایول!!!!!

رفیق دمت گرم... خداییش معلوم نیست تو مخت چه خبره...! ولی تو مغزت هر چی میگذره ... خیلی باحاله...
بسی شاد شدیم با غزلیاتت...
>:d<

Hamid4star جان, شعرت عالی بود. یعنی اگه ازم میخواستن بهترین پست سال رو انتخاب کنم, همینو انتخاب میکردم :d

ممنون بچه ها :x
خیلی باحالید :d
 
  • Like
Reactions: alisantori
سلام سلام :d

خب من پیر نیستم! 20 سال بیشتر ندارم! ولی میام تو جمتون! :d( با اجازه )

قسمتی از داستان گیمری بنده :
یادش بخیر! زندگیم شده بود آتاری و اون صدای باحالاش!( منظورم صدای بازی هاشه!) بوی این نواراش وقتی از دستگاه بیرون میاوردیش چقد دلپذیر بود!
وضع مالی خوبی نداشتیم! بر عکس این پسر خاله ی ما وضعشون توپ بود! لامصب همه چی داشت!:d
اون اولا نمیدونستم اسمش چیه! تا اینکه یواش یواش عاشقش شدم! البته هنوزم اسمشو نمیدونستم! این پسر خالهــه ام نمیدونست! این دستگاه که بعدا با تحقیقات ( :d ) خودم به اسمش پی بردم شده بود دلیلی واسه لنگر انداختن من در منزل خاله! وقتی هم که ب سن مدرسه ورود پیدا کردم کلا صبح میرفتم مدرسه شب میومدم خونه! اونم جهته خواب فقط! :d
تا اینکه این آتاری خوشگله نفله شد.یا شایدم از قصد خرابش کردن!
هر چی بود باعث شد بریم تو خماری! تنها سرگرمیه من بود! البته درسمم میخوندم!یه مدت گذشت و من ابعاده خونه خودمون دستم اومد تازه!:|
تقریبا یادی از گیم نمونده بود ک این پسر خالهــه سگا خرید! ایندفه دیگه عبور و مرور من کنترل میشد.
من ک دیدم اینجوری فاید نداره از پدر گرامی قول گرفتم اگه خوب بخونم درسمو ی سگا بگیره! اوایل راضی نمیشد! ولی از طریق مادر بالاخره راضی شد.
کلاس سوم ابتدایی بودم که بالاخره استقلال گیمری بنده شروع شد! پدره عزیز یک فروند ( :d ) سگا خریداری کرد! اما افسوس!
فک کنم غروب جمعه بود ک رفت سگا رو بیاره! آقا نیومد این پدر! بزور مارو خوابوندن! صبح زود پا شدم دیدم سگا جیگر کنار TV ــه! رفتم پدرو بیدار کردم ک نصبش کنه! پدرم خیلی راحت گفت : سوخته!!! موقع نصب فیشاشو اشتب نصبیدن! سوخت!

دیگه فک کنم خودتون درک کنید موقعیت منو! تنها فایده ای ک داشت البته اونم واس پسر خالهــه دسته هاش بود! بی انصاف دسته ها و آداپتورو برداشت برد! من ک دیگه حال این چیزارو نداشتم پی گیرش نشدم! البته بعدها تقریبا فهمیدم ک سوختگی دستگاه از قصد بوده!

کلاس پنجم ک بودم پدر یک فروند "رایانک" خرید! در واقع همون آتاری بود فک کنم! نواراش ک یکی بود! منتها ی کیبوردم داشت! بیشتر واسه تایپو اینا بود! ولی پدر خبر نداشت که میشه باهاش بازیم کرد! ( دیگه نذاشتم این یکی ترور بشه :d )

ی سالی با این رایانکه سر کردیم! تو این مدت PS1 هم اومد! دیگه رایانکه کیلو چند بود! البته من پاتوقم کلوب نشد! عصر میرفتم PS رو اجاره میکردم میوردم خونه تا فردا صبحش! :d کل شب فقط میزدیم! البته فقط من نبودم! خواهران نیز علاقه پیدا کردند! شانس آوردم! چون اگه خودم تنهایی میبودم پدر نمیذاشت کههه! :-$

دوران راهنمایی با ی معجزه شروع شد! هنوزم باورم نمیشه! در طی سفری که به مشهد داشتیم پدر رو جو گرفت یه PS1 خرید! :-o هنوزم لحظه ای که داشت چک مینوشت رو یادمه! من ک تو کف بودم! تا خونه PS1 در آغوش بنده ب سر میبرد! ( فک کنم امام رضا روی پدر کار کرد! :d )

...
اگر عمری بود ادامه میدم!

تا اینجاش که باحال بود ولی نگفتی کی آتاریو سگات رو سوزونده?
 
ها ها...
بچه ها ببخشیدا، این پست رو به حساب اسپم نزارید ولی از اینکه می بینم این تاپیک پیر پاتالا انقدر جون گرفته ذوق کردم...
=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>=d>
 
آقا من شاد شدم اومدم خاطره رو بنویسم اینجا نت لعنتی قطع بود تا همین الان فردا مینویسم آخه پاکش کردم چون عصبانی بودم

راستی دارم یه شعر هم درباره بازی میگم
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or