انجمن پیرهای دنیای گیم (افراد 30 سال به بالا)

بیشترین دورانی که از گیم لذت بردید


  • مجموع رای دهنده‌ها
    1,286
محبوب ترین کاراکتر های من روی کنسول نینتندو nemo و dr mario بودن.
توی سگا مایکل جکسون بود
و بعد از اون ها از دهه ی 90 تا به امروز اینا هستن:
bj blazkowich توی سری بازی های wolfenstein
gordon freeman سری half life
altair سری assassin creed
thomas anjello سری mafia
duke سری duke nukem
شاهزاده ی پارس توی تمام نسخه های prince of persia
max payne
با اینا خیلی حال کردم ولی nemo توی همشون یه چیز دیگه بود:).
 
سلام خدمت دوستان عزیز خاطراتتون رو خوندم و کلی حال کردم خدایی از دوست عزیزی هم که این تاپیک رو زده واقعا سپاس گذارم هی میخوام بهت امتیاز بدم هی این مرورگر ما کرش میکنه

خب من محمدرضا هستم 20 ساله گفتم خاطرات دوران بچگی رو بگیم هر چند سن زیادی نداریم

میزارم تو اسپویل هرکی دوست داشت بخونه

خاطرات کنسولی ما از اینجا شروع شد که من هنوز 3-4 سالم بیشتر نبود خونمون هم تو مشهد بود که یه شب داییم اومد

گفت بیا میخوایم بریم بیرون دوتایی ما رو برداشت برد احمد آباد اووووووووههههه چه دور!خلاصه آقا ما رفتیم تو یه مغازه ای

دیدیم که 7-8 10 تا بچه نشستن پای TV و دارن با یه وسایلی تو دستشون بازی میکنند چی هست اینا نگو میکرو بود

باووووووو هیچی ما هم نشستیم اونجا طرف یه بازی گذاشت یه سوسماری بود میرفت توی لوله های فاضلاب ما کلی ذوق

میکردیم حدود نیم ساعت بازی کردیم و رفتیم خونه از همون روز حسرت یه دونه ازین میکرو ها به دل ما موند ما هم هی گیر

دادیم برامون بخرید که نخریدن تا اینکه ما بیخیال شدیم و یه روز همینجوری از مدرسه میومدیم دیدیم که رو زمین یه هزاری

افتاده برداشتیم رفتیم جلوتر یه هزاری دیگه همینجوری 5 هزار پیدا کردیم اون زمان هزاری خودش به اندازه ده هزار ارزش

داشت ما برداشتیم یه پسره اومد گفت اینا از منه ما هم دادیم رفت (ای دل غافل)بعد دیدیم نه خیر دو نفر دیگه هم دارن جمع

میکنند آخر یه هزاری واسه خودمون برداشتیم و رفتیم یه آتاری دستی از این 999999... بازی ها خریدیم (حالا بماند پول از

کی بود و چجوری) بعد من و دادشم و داییم کلی با این آتاری دستی بازی میکردیم مخصوصا ماشین بازی که تا مرحله 16ش

رو رفتم و تانک بازی اما بعد از چند روز خراب شد ما شدیم دپرس همش با خودم میگفتم باد آورده را باد میبرد...تا اینکه آقا این

مامان و بابای ما اومدن و گفتن عموت از تهران واست یه میکرو فرستاده البته ما اولا میگفتیم آتاری آخرشم نفهمیدم میکرو

بود یا آتاری!!!به هر حال ما کلی با این کنسول حال کردیم من و دادشم همش باهم کنترا بازی میکردیم یادش بخیر غول آخر یه

چیزی شبیه قلب بود هی عنکبوت میفرستاد چندبار تا آخرش رفتیم و قارچ خور که دیگه نگو بازی هواپیما هم که تموم بود

عجب بازی بود هی بمب افکن میزدیم رو سر کشتی ها هنوز صداش تو گوشم هست هیچی خلاصه این گذشت تا اینکه یه

روز این پسر عمه ما رفته بود یه چیزی گرفته بود شبیه کیبرد کامپیوتر که بهش میگفتم رایانک!ما هم پیله کردیم بخرین که آخر

خریدن کلی باهاش حال کردیم مخصوصا با بازی المپیکش که دو و میدانی داشت-پرتاب تیر و کلی بازی های باحال بعد از اون

پسر عمم سگا خرید که ما رفتیم تو کفش که باوووووو این چه چیز باحالیه همیشه میرفتیم خونشون یا خرگوش بازی

میکردیم یا رامبو 3 مخصوصا اون مرحله دومش که عجب گرافیکی داشت جایی که باید اون هیلیکوپتر رو نفله میکردی بعد ما

گیر دادیم که برامون سگا بخرین نگرفتن بعدش من و دادشم هروز با هم میرفتیم کلوپ سر کوچه یا فوتبال سگا میزدیم یا

خرگوش کلی صفا میداد تا اینکه عید شد و من و داداشم از پول عیدی که 13 هزارتومن بود با خودمون نقشه کشیدیم بریم

سگا بخریم هرچی ما اصرار کردیم بابامون نزاشت که نزاشت تا اینکه عصبانی شدم چادر مادرم رو انداختم رو خودم و شروع

کردم به گریه کردن اینقدر گریه کردم تا رفتن خریدن ما شاد شدیم کلی بازی میکردیم مخصوصا با دزد و پلیسش ولی من اصلا

تو این سگای خودم بازی MK رو تجربه نکردم چون اون زمان قیمتش 2500 یا 3000 بود و نمیشد خرید آخر سر هم از کلاس

چهارم به بعد توی مدرسمون یه کتابخونه بود که توش کتابفروشی درست کرده بودن که من از اونجا یه کتاب کامپیوتر چیست

خریدم هی میرفت دم گوش مادرم میگفتم کامپیوتر اینه و اونه و میتونه تو کارا به ما کمک کنه و نقاشی بکشه و اوووووووو

کلی مسخره بازی کردم نخریدن آخر سر سال دوم راهنمایی بود میرفتم سر کار تو یه کیف سازی و تابستون بود که تصمیم

گرفتم از روش خرید سگا استفاده کنم و همون کار رو کردم و رفتم زیر چادر و باز گریه کردم و جواب داد جال اینکه اون چادر

همون چادر آبی بود و هنوزم داریمش واسه خاطره هنوزم وقتی چیزی میخوام برام نمیخرن مادرم میگه برو زیر چادر هیچی من

یه روز از سرکار میومدم که داداشم گفت بابا زنگ زده به یه جایی و گفته برامون سیستم ببندن ما هم کلی ذوق کردیم و

فرداش دقیقا یادمه شنبه بود ماه مرداد سال 1384 رفتیم سیستم رو خریدیم طفلی مادرم با پای شکسته اومد امضا کرد چک

رو من دیگه نزدیک بود بمیرم از شادی چه سیستمی بود اون زمان خدا بود هنوزم دارمش با میزش در اومد 710 هزار تومن که

مشخصاتش اینا بود :
رم 256-گرافیک128-سی پی یو2.4-سی دی رایتر ال جی همون روز اول که خریدیم یعنی همون شب مادرم اینا تو حیاط

خواب بودن من و داداشم تا صبح مکس پین 2 بازی میکردیم آخه از قبل روش نصب کرده بودن وای چه بازی بود البته همون

زمان که سیستم داشتم هم گیر داده بودم برام PS1 بخرین (آخه یکی نبود بگه دیوانه ای مگه)به خاطر همون قضیه هی ما

کتک میخوردیم باز PS2 اومد گیر دادم به PS2 ولی کلا من این دو کنسول رو + PS3 و XBOX360 هنوز حسرتش به دلم هست

که البته با این شبیه ساز ها حالا بهتر شده!!!آخر سر هم همین پارسال یه سیستم نو گرفتم و شروع کردم بازی که البته

باعث شد ترم 1 دانشگاه رو مشروط بشم و ناگفته نماد که این ADSL هم در مشروط شدن ما بی تاثیر نبود!

خیلی ممنونم که داستان طولانی منو خوندید خیلی خاطرات خفن و پر دردسر و خنده داری از این کنسول ها و PC دارم اگه

دوست داشتین بگم چون خیلی باحال و زیاده

ممنون
 
  • Like
Reactions: alisantori
سلام خدمت دوستان عزیز خاطراتتون رو خوندم و کلی حال کردم خدایی از دوست عزیزی هم که این تاپیک رو زده واقعا سپاس گذارم هی میخوام بهت امتیاز بدم هی این مرورگر ما کرش میکنه

خب من محمدرضا هستم 20 ساله گفتم خاطرات دوران بچگی رو بگیم هر چند سن زیادی نداریم

میزارم تو اسپویل هرکی دوست داشت بخونه
خیلی ممنونم که داستان طولانی منو خوندید خیلی خاطرات خفن و پر دردسر و خنده داری از این کنسول ها و PC دارم اگه
دوست داشتین بگم چون خیلی باحال و زیاده
ممنون
سلام ای که در شُرُفه پیری در دنیایه گیم هستی :دی
آقا دمت گرم! خیلی شاخ بود مخصوصاً اون چادر رو که میگفتی من همش یاده روپوش اون دکتر تو اسنیک میوفتادم :دی
بابت اعتبار هم بیخیال باو، اعتبار میخوام چیکار، مهم خوشحالیه دوستان بود که حاصل شد :دی
کلاً خاطره باحال (تلخ و شیرین) داری بزار...
به این میگی طولانی؟! مثه اینکه واسه خودمو نخوندیا :دی
 
  • Like
Reactions: Ali_divoone
خوب شما اوکی رو دادی منم اینقدر خاطره بگم که مدیران منو بن کنند!!!
اولین خاطره بهتره بگم دومین خاطره نه میگم چنتا چون نظرم عوض شد!!!:

ماله بازی جنرال 2 هست این خاطره وای اون زمان که هنوز بلد نبودم بازیشو عجب بازی شاخی بود ولی من اون موقع ها از بازی های

استراتژیک خوشم نمیومد واسه همین بازی نمیکردم تا این که یه روز تو یه کلوپی بودم طرف از دوستای ما بود گفت من میرم

بیرون بشین اینجا هر کی اومد پول بگیر حساب کن منم گفتم چششششششم هیچی اول داداشم اومد مجانی براش شارژ

کردم رفت PS2 بازی کرد نفر بعدی یا نفرای بعد دوتا دوستای دیگم بودن که اومدن Wining Eleven 12 میزدن یادش بخیر

میگفتن هم اتو هم هنری تو بارسلونا هست برای اونا هم مجانی شارژ کردم رفتن نشستن بعد یکی از بچه ها که اسمش

حمید بود اومد گفت برای من یه ساعت شارژ کن میخوام جنرال 2 رو توی پی سی برم آخه کلوپش 2 تا پی سی هم داشت

گفتم باشه گزاشتم گفت تو هم میای بازی ما هم که سیستم سرور بودیم گفتیم چرا که نه ولی بلد نبودم!!!هیچی آقا ما

شروع کردیم به بازی و با هم مچ شدیم و اون چین رو برداشت من GLA حالا بلد نبودیم چه خیط!!! یکم یادم داد و یادمه همون

شب اول ازش باختم آقا شب که رفتیم خونه مگه میشد بخوابی همش تو فکر این بازی بود همش با خودم میگفتم فردا چیکار

کنم فردا چیکار کنم هیچی باز فردا هم باختم آخر سر تصمیم گرفتم از GLA به USA ارتغا بدم خودم رو!خلاصه ما هی هلی

کوپتر این چیزا درست میکردیم پولمون هم ته میکشید این لامصب هی با این Hacker ش که میگفتیم آرنولدش همون زنه تو

چین میومد اتم-همه چی رو هک میکرد میرفت باز ما میباختیم وای وای فقط نمیدونین شبا با داداشم روی ورقه نقشه

میکشیدیم که مثلا من با سه تا هواپیما از اینجا حلمه کنم و روی هر دفاعی و اتمی یه هلیکوپتر به عنوان محافظ بزارم کلی

مسخره بازی که اصلا شبا خوابم نمیبرد بلاخره با همه این بدبختیا نشد طرف رو برد تا اینکه رفتم پیش یکی از همکلاسی

هام به اسم امیر دمش گرم استاد جنرال و WOW بود به ما یاد داد منم رفتم پوز طرف رو زدم تو خاک!!!اما بعدش چنان نشسته

بودم اونجا کنار پسره که یه هویی بابای همین حمید اومد تو کلوپ همچین یکی گزاشت زیر گوشش که اصلا من یادم رفت چه

قدر بازی کرده وقتی ازم پرسید گفتم هیچی هنوز شروع نکرده با این که یه ساعت بازی کرده بود دیگه از اون موقع نرفتم اون

کلوپ
پایان خاطره اول!!!

نکته : آخرین باری که این حس بهم دست داد وقتی بود که ساعت 1:30 برای اولین بار پس از دانلود 147 مگی درایور کارت

گرافیک با اینترنت زغالی تونستم بازی The Run رو اجرا کنم همه خواب بودن به جز من و داداشم که همون توی قصابی با

بدبختی سیستم رو خاموش کردم(آخه دلم نمیخواست) و شب خوابم نبرد و رفتم تو فضا!!!

خاطره دوم :

خاطره دوما مربوط میشه به یه کلوپی که معروف بود به کلوپ حسن عرب (بچه هایی که اهل مشهد هستند و طرفای طلاب

رفتن محال اسم این کلوپ رو نشنیده باشند)آقا من و این داداشم شبانه روزی همونجا بودیم حتی ماه رمضون طرف میگفت

دارم میرم افطاری میکنم میگفتم بیار افطاری رو اینجا بخور ما نمیریم یادمه جایزه گزاشته بودن هرکی GOW رو روی حالت

Hard تا آخر بره بهش 20 هزارمیدن ما که نتونستیم و تو مرحله اول موندیم!!!بگذریم هیچی آقا من کارم شده بود از ساعت 6

صبح تا 2 بعد از ظهر میرفتم اونجا هنوز طرف در مغازه رو باز نکرده بود من میرفتم همونجا مینشستم تا بیاد فقط هم بازی که

میکردیم کشتی کج بود اون زمان 2007 بود من و داداشم حریف نداشتیم هرکی میومد اونجا بازی میکرد میگفتن رضا و سینا

خدای این بازین بگو رمزاشو بزنند(به فینیشر میگفتن رمز ما میگفتیم اسمک)ما هم شده بودیم فن این بازی یادمه داداشم یه

همکلاسی داشت به اسم امید از این بچه مایه دار ها بود طرف با سینا از امتحان خرداد که میومدن میرفتیم کلوپ فقط ما سه

تا بودیم اونجا واسه خودش و سینا یه دستگاه میگرفت واسه من یکی همه هم آزاد از 8 صبح میزدیم تا 2 ظهر چه حالی

میداد اما کم کم میرسیم جاهای خطری آقا من و این داداشم رفته بودیم کراش بازی کنیم اون زمان PS1 ساعتی 200 بود 2

ساعت زدم یه دفعه دیدم ماشین بابام دم در کلوپ داره بوغ میزنه رفتیم گفت سوار شو گفتم کجا میریم گفت میریم خونه

لباسا رو عوض کنین میریم خونه عمه ما چه خوشحال بودیم!!!آقا چشمتون روز بد نبینه ما که رفتیم این مادرمون اومد شلنگ

رو برداشت بزن تا جایی که میخوری!!!شبش که بابام اومد هر چی فن کشتی کج بود روی ما اجرا کرد از AA-Last Ride بگیر تا

Spear و ..... همه رو زد نزدیک بود آخر کاری یه RKO به ما بزنه البته ناگفته نماند که ما باز هم میرفتیم تا جایی که زمانی بود

که من میرفتم کلوپ سی دی فروشی کار میکردم به یه بهانه هایی از کلوپ جیم میشدم میرفتم کلوپ حسن شروع به بازی

تا جایی که یه روز نشسته بودیم با سینا بازی میکردیم که هنوز گفتم واااا سرعت و تکنیک مستریو رو نیگاه یه دفعه دیدم

پشتم یه سایه است نگاه کردم دیدم بعلههههه اوستا کار ما اومده گفت همینجوری میری کلاس ریاضی ها!!!!اخراجججججج

نکته 2 : هنوز هم که هنوزه وقتی میرم مشهد میرم بهش سر میزنم چون آدم باحالیه کشتی کج رو از 2007 تا 2011 روی PS2 هاش بازی کردم الانم اگه برم اونجا بازی SVR2007 رو ازش میخرم خیلی شاخ بود

خاطره سوم: (بگم یا نه)؟؟؟انتخاب با شماست
 
سلام خدمت دوستان عزیز خاطراتتون رو خوندم و کلی حال کردم خدایی از دوست عزیزی هم که این تاپیک رو زده واقعا سپاس گذارم هی میخوام بهت امتیاز بدم هی این مرورگر ما کرش میکنه

خب من محمدرضا هستم 20 ساله گفتم خاطرات دوران بچگی رو بگیم هر چند سن زیادی نداریم

میزارم تو اسپویل هرکی دوست داشت بخونه

خاطرات کنسولی ما از اینجا شروع شد که من هنوز 3-4 سالم بیشتر نبود خونمون هم تو مشهد بود که یه شب داییم اومد

گفت بیا میخوایم بریم بیرون دوتایی ما رو برداشت برد احمد آباد اووووووووههههه چه دور!خلاصه آقا ما رفتیم تو یه مغازه ای

دیدیم که 7-8 10 تا بچه نشستن پای TV و دارن با یه وسایلی تو دستشون بازی میکنند چی هست اینا نگو میکرو بود

باووووووو هیچی ما هم نشستیم اونجا طرف یه بازی گذاشت یه سوسماری بود میرفت توی لوله های فاضلاب ما کلی ذوق

میکردیم حدود نیم ساعت بازی کردیم و رفتیم خونه از همون روز حسرت یه دونه ازین میکرو ها به دل ما موند ما هم هی گیر

دادیم برامون بخرید که نخریدن تا اینکه ما بیخیال شدیم و یه روز همینجوری از مدرسه میومدیم دیدیم که رو زمین یه هزاری

افتاده برداشتیم رفتیم جلوتر یه هزاری دیگه همینجوری 5 هزار پیدا کردیم اون زمان هزاری خودش به اندازه ده هزار ارزش

داشت ما برداشتیم یه پسره اومد گفت اینا از منه ما هم دادیم رفت (ای دل غافل)بعد دیدیم نه خیر دو نفر دیگه هم دارن جمع

میکنند آخر یه هزاری واسه خودمون برداشتیم و رفتیم یه آتاری دستی از این 999999... بازی ها خریدیم (حالا بماند پول از

کی بود و چجوری) بعد من و دادشم و داییم کلی با این آتاری دستی بازی میکردیم مخصوصا ماشین بازی که تا مرحله 16ش

رو رفتم و تانک بازی اما بعد از چند روز خراب شد ما شدیم دپرس همش با خودم میگفتم باد آورده را باد میبرد...تا اینکه آقا این

مامان و بابای ما اومدن و گفتن عموت از تهران واست یه میکرو فرستاده البته ما اولا میگفتیم آتاری آخرشم نفهمیدم میکرو

بود یا آتاری!!!به هر حال ما کلی با این کنسول حال کردیم من و دادشم همش باهم کنترا بازی میکردیم یادش بخیر غول آخر یه

چیزی شبیه قلب بود هی عنکبوت میفرستاد چندبار تا آخرش رفتیم و قارچ خور که دیگه نگو بازی هواپیما هم که تموم بود

عجب بازی بود هی بمب افکن میزدیم رو سر کشتی ها هنوز صداش تو گوشم هست هیچی خلاصه این گذشت تا اینکه یه

روز این پسر عمه ما رفته بود یه چیزی گرفته بود شبیه کیبرد کامپیوتر که بهش میگفتم رایانک!ما هم پیله کردیم بخرین که آخر

خریدن کلی باهاش حال کردیم مخصوصا با بازی المپیکش که دو و میدانی داشت-پرتاب تیر و کلی بازی های باحال بعد از اون

پسر عمم سگا خرید که ما رفتیم تو کفش که باوووووو این چه چیز باحالیه همیشه میرفتیم خونشون یا خرگوش بازی

میکردیم یا رامبو 3 مخصوصا اون مرحله دومش که عجب گرافیکی داشت جایی که باید اون هیلیکوپتر رو نفله میکردی بعد ما

گیر دادیم که برامون سگا بخرین نگرفتن بعدش من و دادشم هروز با هم میرفتیم کلوپ سر کوچه یا فوتبال سگا میزدیم یا

خرگوش کلی صفا میداد تا اینکه عید شد و من و داداشم از پول عیدی که 13 هزارتومن بود با خودمون نقشه کشیدیم بریم

سگا بخریم هرچی ما اصرار کردیم بابامون نزاشت که نزاشت تا اینکه عصبانی شدم چادر مادرم رو انداختم رو خودم و شروع

کردم به گریه کردن اینقدر گریه کردم تا رفتن خریدن ما شاد شدیم کلی بازی میکردیم مخصوصا با دزد و پلیسش ولی من اصلا

تو این سگای خودم بازی MK رو تجربه نکردم چون اون زمان قیمتش 2500 یا 3000 بود و نمیشد خرید آخر سر هم از کلاس

چهارم به بعد توی مدرسمون یه کتابخونه بود که توش کتابفروشی درست کرده بودن که من از اونجا یه کتاب کامپیوتر چیست

خریدم هی میرفت دم گوش مادرم میگفتم کامپیوتر اینه و اونه و میتونه تو کارا به ما کمک کنه و نقاشی بکشه و اوووووووو

کلی مسخره بازی کردم نخریدن آخر سر سال دوم راهنمایی بود میرفتم سر کار تو یه کیف سازی و تابستون بود که تصمیم

گرفتم از روش خرید سگا استفاده کنم و همون کار رو کردم و رفتم زیر چادر و باز گریه کردم و جواب داد جال اینکه اون چادر

همون چادر آبی بود و هنوزم داریمش واسه خاطره هنوزم وقتی چیزی میخوام برام نمیخرن مادرم میگه برو زیر چادر هیچی من

یه روز از سرکار میومدم که داداشم گفت بابا زنگ زده به یه جایی و گفته برامون سیستم ببندن ما هم کلی ذوق کردیم و

فرداش دقیقا یادمه شنبه بود ماه مرداد سال 1384 رفتیم سیستم رو خریدیم طفلی مادرم با پای شکسته اومد امضا کرد چک

رو من دیگه نزدیک بود بمیرم از شادی چه سیستمی بود اون زمان خدا بود هنوزم دارمش با میزش در اومد 710 هزار تومن که

مشخصاتش اینا بود :
رم 256-گرافیک128-سی پی یو2.4-سی دی رایتر ال جی همون روز اول که خریدیم یعنی همون شب مادرم اینا تو حیاط

خواب بودن من و داداشم تا صبح مکس پین 2 بازی میکردیم آخه از قبل روش نصب کرده بودن وای چه بازی بود البته همون

زمان که سیستم داشتم هم گیر داده بودم برام PS1 بخرین (آخه یکی نبود بگه دیوانه ای مگه)به خاطر همون قضیه هی ما

کتک میخوردیم باز PS2 اومد گیر دادم به PS2 ولی کلا من این دو کنسول رو + PS3 و XBOX360 هنوز حسرتش به دلم هست

که البته با این شبیه ساز ها حالا بهتر شده!!!آخر سر هم همین پارسال یه سیستم نو گرفتم و شروع کردم بازی که البته

باعث شد ترم 1 دانشگاه رو مشروط بشم و ناگفته نماد که این ADSL هم در مشروط شدن ما بی تاثیر نبود!

خیلی ممنونم که داستان طولانی منو خوندید خیلی خاطرات خفن و پر دردسر و خنده داری از این کنسول ها و PC دارم اگه

دوست داشتین بگم چون خیلی باحال و زیاده

ممنون
این بازی و اینترنت کیا رو که از کار و زندگی ننداخته.....
ببین رفیق زیاد عجله نکن، تو هم پیر میشی... هی ی ی ی ی

---------- نوشته در 08:47 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 08:45 AM ارسال شده بود ----------

خوب شما اوکی رو دادی منم اینقدر خاطره بگم که مدیران منو بن کنند!!!
اولین خاطره بهتره بگم دومین خاطره نه میگم چنتا چون نظرم عوض شد!!!:

ماله بازی جنرال 2 هست این خاطره وای اون زمان که هنوز بلد نبودم بازیشو عجب بازی شاخی بود ولی من اون موقع ها از بازی های

استراتژیک خوشم نمیومد واسه همین بازی نمیکردم تا این که یه روز تو یه کلوپی بودم طرف از دوستای ما بود گفت من میرم

بیرون بشین اینجا هر کی اومد پول بگیر حساب کن منم گفتم چششششششم هیچی اول داداشم اومد مجانی براش شارژ

کردم رفت PS2 بازی کرد نفر بعدی یا نفرای بعد دوتا دوستای دیگم بودن که اومدن Wining Eleven 12 میزدن یادش بخیر

میگفتن هم اتو هم هنری تو بارسلونا هست برای اونا هم مجانی شارژ کردم رفتن نشستن بعد یکی از بچه ها که اسمش

حمید بود اومد گفت برای من یه ساعت شارژ کن میخوام جنرال 2 رو توی پی سی برم آخه کلوپش 2 تا پی سی هم داشت

گفتم باشه گزاشتم گفت تو هم میای بازی ما هم که سیستم سرور بودیم گفتیم چرا که نه ولی بلد نبودم!!!هیچی آقا ما

شروع کردیم به بازی و با هم مچ شدیم و اون چین رو برداشت من GLA حالا بلد نبودیم چه خیط!!! یکم یادم داد و یادمه همون

شب اول ازش باختم آقا شب که رفتیم خونه مگه میشد بخوابی همش تو فکر این بازی بود همش با خودم میگفتم فردا چیکار

کنم فردا چیکار کنم هیچی باز فردا هم باختم آخر سر تصمیم گرفتم از GLA به USA ارتغا بدم خودم رو!خلاصه ما هی هلی

کوپتر این چیزا درست میکردیم پولمون هم ته میکشید این لامصب هی با این Hacker ش که میگفتیم آرنولدش همون زنه تو

چین میومد اتم-همه چی رو هک میکرد میرفت باز ما میباختیم وای وای فقط نمیدونین شبا با داداشم روی ورقه نقشه

میکشیدیم که مثلا من با سه تا هواپیما از اینجا حلمه کنم و روی هر دفاعی و اتمی یه هلیکوپتر به عنوان محافظ بزارم کلی

مسخره بازی که اصلا شبا خوابم نمیبرد بلاخره با همه این بدبختیا نشد طرف رو برد تا اینکه رفتم پیش یکی از همکلاسی

هام به اسم امیر دمش گرم استاد جنرال و WOW بود به ما یاد داد منم رفتم پوز طرف رو زدم تو خاک!!!اما بعدش چنان نشسته

بودم اونجا کنار پسره که یه هویی بابای همین حمید اومد تو کلوپ همچین یکی گزاشت زیر گوشش که اصلا من یادم رفت چه

قدر بازی کرده وقتی ازم پرسید گفتم هیچی هنوز شروع نکرده با این که یه ساعت بازی کرده بود دیگه از اون موقع نرفتم اون

کلوپ
پایان خاطره اول!!!

نکته : آخرین باری که این حس بهم دست داد وقتی بود که ساعت 1:30 برای اولین بار پس از دانلود 147 مگی درایور کارت

گرافیک با اینترنت زغالی تونستم بازی The Run رو اجرا کنم همه خواب بودن به جز من و داداشم که همون توی قصابی با

بدبختی سیستم رو خاموش کردم(آخه دلم نمیخواست) و شب خوابم نبرد و رفتم تو فضا!!!

خاطره دوم :

خاطره دوما مربوط میشه به یه کلوپی که معروف بود به کلوپ حسن عرب (بچه هایی که اهل مشهد هستند و طرفای طلاب

رفتن محال اسم این کلوپ رو نشنیده باشند)آقا من و این داداشم شبانه روزی همونجا بودیم حتی ماه رمضون طرف میگفت

دارم میرم افطاری میکنم میگفتم بیار افطاری رو اینجا بخور ما نمیریم یادمه جایزه گزاشته بودن هرکی GOW رو روی حالت

Hard تا آخر بره بهش 20 هزارمیدن ما که نتونستیم و تو مرحله اول موندیم!!!بگذریم هیچی آقا من کارم شده بود از ساعت 6

صبح تا 2 بعد از ظهر میرفتم اونجا هنوز طرف در مغازه رو باز نکرده بود من میرفتم همونجا مینشستم تا بیاد فقط هم بازی که

میکردیم کشتی کج بود اون زمان 2007 بود من و داداشم حریف نداشتیم هرکی میومد اونجا بازی میکرد میگفتن رضا و سینا

خدای این بازین بگو رمزاشو بزنند(به فینیشر میگفتن رمز ما میگفتیم اسمک)ما هم شده بودیم فن این بازی یادمه داداشم یه

همکلاسی داشت به اسم امید از این بچه مایه دار ها بود طرف با سینا از امتحان خرداد که میومدن میرفتیم کلوپ فقط ما سه

تا بودیم اونجا واسه خودش و سینا یه دستگاه میگرفت واسه من یکی همه هم آزاد از 8 صبح میزدیم تا 2 ظهر چه حالی

میداد اما کم کم میرسیم جاهای خطری آقا من و این داداشم رفته بودیم کراش بازی کنیم اون زمان PS1 ساعتی 200 بود 2

ساعت زدم یه دفعه دیدم ماشین بابام دم در کلوپ داره بوغ میزنه رفتیم گفت سوار شو گفتم کجا میریم گفت میریم خونه

لباسا رو عوض کنین میریم خونه عمه ما چه خوشحال بودیم!!!آقا چشمتون روز بد نبینه ما که رفتیم این مادرمون اومد شلنگ

رو برداشت بزن تا جایی که میخوری!!!شبش که بابام اومد هر چی فن کشتی کج بود روی ما اجرا کرد از AA-Last Ride بگیر تا

Spear و ..... همه رو زد نزدیک بود آخر کاری یه RKO به ما بزنه البته ناگفته نماند که ما باز هم میرفتیم تا جایی که زمانی بود

که من میرفتم کلوپ سی دی فروشی کار میکردم به یه بهانه هایی از کلوپ جیم میشدم میرفتم کلوپ حسن شروع به بازی

تا جایی که یه روز نشسته بودیم با سینا بازی میکردیم که هنوز گفتم واااا سرعت و تکنیک مستریو رو نیگاه یه دفعه دیدم

پشتم یه سایه است نگاه کردم دیدم بعلههههه اوستا کار ما اومده گفت همینجوری میری کلاس ریاضی ها!!!!اخراجججججج

نکته 2 : هنوز هم که هنوزه وقتی میرم مشهد میرم بهش سر میزنم چون آدم باحالیه کشتی کج رو از 2007 تا 2011 روی PS2 هاش بازی کردم الانم اگه برم اونجا بازی SVR2007 رو ازش میخرم خیلی شاخ بود

خاطره سوم: (بگم یا نه)؟؟؟انتخاب با شماست
بگو رفیق... چرا که نه... این تاپیک واسه همین کاره... و مطمئن باش خاطراتت خونده می شه.
البته با اجازه دوست خوبم Arth@s .... من این جسارت رو کردم.
 
خوب شما اوکی رو دادی منم اینقدر خاطره بگم که مدیران منو بن کنند!!!
اولین خاطره بهتره بگم دومین خاطره نه میگم چنتا چون نظرم عوض شد!!!:
ماله بازی جنرال 2 هست این خاطره وای اون زمان که هنوز بلد نبودم بازیشو عجب بازی شاخی بود ولی من اون موقع ها از بازی های

استراتژیک خوشم نمیومد واسه همین بازی نمیکردم تا این که یه روز تو یه کلوپی بودم طرف از دوستای ما بود گفت من میرم

بیرون بشین اینجا هر کی اومد پول بگیر حساب کن منم گفتم چششششششم هیچی اول داداشم اومد مجانی براش شارژ

کردم رفت PS2 بازی کرد نفر بعدی یا نفرای بعد دوتا دوستای دیگم بودن که اومدن Wining Eleven 12 میزدن یادش بخیر

میگفتن هم اتو هم هنری تو بارسلونا هست برای اونا هم مجانی شارژ کردم رفتن نشستن بعد یکی از بچه ها که اسمش

حمید بود اومد گفت برای من یه ساعت شارژ کن میخوام جنرال 2 رو توی پی سی برم آخه کلوپش 2 تا پی سی هم داشت

گفتم باشه گزاشتم گفت تو هم میای بازی ما هم که سیستم سرور بودیم گفتیم چرا که نه ولی بلد نبودم!!!هیچی آقا ما

شروع کردیم به بازی و با هم مچ شدیم و اون چین رو برداشت من GLA حالا بلد نبودیم چه خیط!!! یکم یادم داد و یادمه همون

شب اول ازش باختم آقا شب که رفتیم خونه مگه میشد بخوابی همش تو فکر این بازی بود همش با خودم میگفتم فردا چیکار

کنم فردا چیکار کنم هیچی باز فردا هم باختم آخر سر تصمیم گرفتم از GLA به USA ارتغا بدم خودم رو!خلاصه ما هی هلی

کوپتر این چیزا درست میکردیم پولمون هم ته میکشید این لامصب هی با این Hacker ش که میگفتیم آرنولدش همون زنه تو

چین میومد اتم-همه چی رو هک میکرد میرفت باز ما میباختیم وای وای فقط نمیدونین شبا با داداشم روی ورقه نقشه

میکشیدیم که مثلا من با سه تا هواپیما از اینجا حلمه کنم و روی هر دفاعی و اتمی یه هلیکوپتر به عنوان محافظ بزارم کلی

مسخره بازی که اصلا شبا خوابم نمیبرد بلاخره با همه این بدبختیا نشد طرف رو برد تا اینکه رفتم پیش یکی از همکلاسی

هام به اسم امیر دمش گرم استاد جنرال و WOW بود به ما یاد داد منم رفتم پوز طرف رو زدم تو خاک!!!اما بعدش چنان نشسته

بودم اونجا کنار پسره که یه هویی بابای همین حمید اومد تو کلوپ همچین یکی گزاشت زیر گوشش که اصلا من یادم رفت چه

قدر بازی کرده وقتی ازم پرسید گفتم هیچی هنوز شروع نکرده با این که یه ساعت بازی کرده بود دیگه از اون موقع نرفتم اون

کلوپ
پایان خاطره اول!!!

نکته : آخرین باری که این حس بهم دست داد وقتی بود که ساعت 1:30 برای اولین بار پس از دانلود 147 مگی درایور کارت

گرافیک با اینترنت زغالی تونستم بازی The Run رو اجرا کنم همه خواب بودن به جز من و داداشم که همون توی قصابی با

بدبختی سیستم رو خاموش کردم(آخه دلم نمیخواست) و شب خوابم نبرد و رفتم تو فضا!!!

خاطره دوم :

خاطره دوما مربوط میشه به یه کلوپی که معروف بود به کلوپ حسن عرب (بچه هایی که اهل مشهد هستند و طرفای طلاب

رفتن محال اسم این کلوپ رو نشنیده باشند)آقا من و این داداشم شبانه روزی همونجا بودیم حتی ماه رمضون طرف میگفت

دارم میرم افطاری میکنم میگفتم بیار افطاری رو اینجا بخور ما نمیریم یادمه جایزه گزاشته بودن هرکی GOW رو روی حالت

Hard تا آخر بره بهش 20 هزارمیدن ما که نتونستیم و تو مرحله اول موندیم!!!بگذریم هیچی آقا من کارم شده بود از ساعت 6

صبح تا 2 بعد از ظهر میرفتم اونجا هنوز طرف در مغازه رو باز نکرده بود من میرفتم همونجا مینشستم تا بیاد فقط هم بازی که

میکردیم کشتی کج بود اون زمان 2007 بود من و داداشم حریف نداشتیم هرکی میومد اونجا بازی میکرد میگفتن رضا و سینا

خدای این بازین بگو رمزاشو بزنند(به فینیشر میگفتن رمز ما میگفتیم اسمک)ما هم شده بودیم فن این بازی یادمه داداشم یه

همکلاسی داشت به اسم امید از این بچه مایه دار ها بود طرف با سینا از امتحان خرداد که میومدن میرفتیم کلوپ فقط ما سه

تا بودیم اونجا واسه خودش و سینا یه دستگاه میگرفت واسه من یکی همه هم آزاد از 8 صبح میزدیم تا 2 ظهر چه حالی

میداد اما کم کم میرسیم جاهای خطری آقا من و این داداشم رفته بودیم کراش بازی کنیم اون زمان PS1 ساعتی 200 بود 2

ساعت زدم یه دفعه دیدم ماشین بابام دم در کلوپ داره بوغ میزنه رفتیم گفت سوار شو گفتم کجا میریم گفت میریم خونه

لباسا رو عوض کنین میریم خونه عمه ما چه خوشحال بودیم!!!آقا چشمتون روز بد نبینه ما که رفتیم این مادرمون اومد شلنگ

رو برداشت بزن تا جایی که میخوری!!!شبش که بابام اومد هر چی فن کشتی کج بود روی ما اجرا کرد از AA-Last Ride بگیر تا

Spear و ..... همه رو زد نزدیک بود آخر کاری یه RKO به ما بزنه البته ناگفته نماند که ما باز هم میرفتیم تا جایی که زمانی بود

که من میرفتم کلوپ سی دی فروشی کار میکردم به یه بهانه هایی از کلوپ جیم میشدم میرفتم کلوپ حسن شروع به بازی

تا جایی که یه روز نشسته بودیم با سینا بازی میکردیم که هنوز گفتم واااا سرعت و تکنیک مستریو رو نیگاه یه دفعه دیدم

پشتم یه سایه است نگاه کردم دیدم بعلههههه اوستا کار ما اومده گفت همینجوری میری کلاس ریاضی ها!!!!اخراجججججج

نکته 2 : هنوز هم که هنوزه وقتی میرم مشهد میرم بهش سر میزنم چون آدم باحالیه کشتی کج رو از 2007 تا 2011 روی PS2 هاش بازی کردم الانم اگه برم اونجا بازی SVR2007 رو ازش میخرم خیلی شاخ بود
خاطره سوم: (بگم یا نه)؟؟؟انتخاب با شماست

این بازی و اینترنت کیا رو که از کار و زندگی ننداخته.....
ببین رفیق زیاد عجله نکن، تو هم پیر میشی... هی ی ی ی ی [2]
--------------------------------------
بگو رفیق... چرا که نه... این تاپیک واسه همین کاره... و مطمئن باش خاطراتت خونده می شه. [2]
:دی
 
  • Like
Reactions: 4th
سلام به همگی باز من اومدم با دو تا خاطره خفن!!!


اولین خاطره رو میگم براتون دومی باشه برای پست بعد که فعلا حال ندارم دستام درد گرفت!!!:

میزارم تو اسپویل هر کی شاد بود بخونه ما رو هم شاد کنه بگه کلا سبک خاطرات من چجوریاس؟خفن-شاخ-خنده دار-گریه آور-بیخود(قابل توجه آرتاس عزیز)
خاطره من مربوط میشه به کتاب رمزهای بازی کامپیوتر آخه اون زمان ما خبر نداشتیم چیزی به اسم اینترنت هست واسه

همین رفته بودم با داداشم (اه دیگه کلمه داداش طولانیه مینویسم سینا) سینا سعدی واسه خرید کتاب که گرفتم 3400

صاف رفدیم خونه و شروع کردیم به زدن رمزا کلی حال کردم با زمزهای بازی GTA SA یادش بخیر رمز OHDODE رمز

AEZAKME رمز معروف HESOYAM کلی باهاشون حال میکردیم (حیف که رمزای نسخه PS2 بیخود بود مثلا بالا پایین چپ

راست L1-R1-L2-R2 یک دور بچرخون (شوک سمت چپ)) و میرفتیم گیم نت ها همش بچه ها دنبال ما بودن که رمز رو بزن

واسه ما و ماهم تبدیل شده بودیم به یک هیرو در رمزهای بازی جی تی آی در این بین چون خودم هم بازی رو داشتم کلی

باهاش حال میکردم یه روز با سینا نشسته بودیم داشتیم GTA میزدیم که من اسنایپ برداشته بودم فقط هدشات میکردم و

خون از سرو کله بنده خدا ها میومد این سینا گیرداده بود ولشون کن منم میخواستم پول جمع کنم(حالا پولا رو چیکار

کردیم!!!) من ول کن نبودم سینا هم همینطور یه دفعه عصبانی شد و مانیتور رو برداشت بلند کرد گفت ول میکنی یا بندازم

زمین گفتم بشین عمو مسخره بازیها چیه اونم گفت آخه نکش اینقدر گفتم مگه تورو دارم میکشم که شاکی شد مانیتور رو

گذاشت سه چهارتا مشت زد تو بازوی 12 سانتی متری ما و هنوز هم جاش درد میکنه (آخه هنوزم میزنه همونجا لامصب) بعد

شروع کرد به گریه کردن که چرا آدم میکشی منم عصبانی شدم خلاصه یه دعوای خفنی کردیم(حیف اون زمان فن کشتی کج

نبودم وگرنه صدتا RKO روش میرفتم)در آخر هم ما رو کلی کتک زد و خودش نشست پشت سیستم و رفت تو بازیو رفت توی

یه باشگاه شروع کرد به تند تند زدن دکمه SPACE روی تردمیل اینقدر زد زد هی من گفتم ولش کن هی گفت خفه این قدر زد

که بازی ارور داد وکرش کرد با لگد پرتمون کرد بیرون دیگه هر وقت میرفتم مینداختمون بیرون بعد از 5 دقیقه لعنتی سیو 81

درصد پرنس یک هم بودم به خاطر همین بازی هی مینداخت بیرون مجبور شدم با بهترین بازی GTA خداحافظی کنم و اون رو

پاک کنم تا سال 2009 که دوباره بازیش کردم(البته به خاطرش رفتم DVD Writer خریدم)بعد از اون هم بازی پرنس 3 رو

نصبیدم و توی یه مرحله مونده بودم که رفتم کلوپ همون یارو که پست بالاتر گفتم و یه کتاب بازی های PS2 داشت و چون تو

کتابش راهنمایی بازی پرنس پرشیا 3 بود کتاب خودم رو باهاش عوض کردم و بعدش هم طرف رفت از اونجا بعد از چند وقت

فهمیدم چه کتاب بیخودی بوده اینکه هیچیش به درد ما نمیخورد لعنتی،این سینا رفته بود چند روز بعد بازی پرنس 2 رو خریده

بود (از شانس ما 5 بار خریدیمش هیچوقت نسخه اصلی نبود همیشه تک دیسک بود و بدون دمو و هیچی)بعد تو مراحلش

مثل خر تو گل مونیدیم یادمون اومد که تو کتاب قبلی خودمون یعنی همون که دادیم به طرف راهنمای کامل بازی بوده و کلا

عصبانی تر شدم وقتی بازی رو تا ته رفتم دیدم بیخود تموم شد وقتی فهمیدم که باید 9 تا جای مخفی رو پیدا کنی تا به

قسمت مبارزه با داهاکا برسی و تو همون کتاب هم بوده کلی قاط زدم و باخودم عهد بستم تا من باشم که دیگه به کسی

کتابم رو ندم!!!!

راستی هنوزم که هنوز بازی پرنس 2 رو نسخه اصلیش رو نگرفتم و بعد از این 5 بار خردیش (بازخریدش) فقط 8تا جا رو پیدا

کردم و یکی از این جاها رو پیدا نکردم!!!
 
این ممد رضا جوگیرمون کرد :دی

یکی بود یکی نبود :))
خفه شو بـ نیم چی میگه :-b
زیر گنبد کبود. من بودم با یه کلوب :دی
کلوب عجب کلوبی بود
همه بازی ---- همه شادی ------------- وای عجب هوایی بود.
چشم خورد به ps وان ------------------ ایول باو ، ای جان :دی
اولین روز نشستیم به نظاره ----------- لامصب چه صفایی داره
آدم باهاش هوا میره ------------------- نمیشه گفت تا کجا میره
روزا همینطور میگذشت --------------- نگو بابامون دنبالمون میگشت.
یه روز اومدیم خونه -------------------- دیدم مامان و صابخونه
همچین نگامون میکنن ---------------- مشکوک صدامون میکنن
پس کی تو آدم میشوی --------------- درس رو ولش .مکتب چرا نمیروی؟
باشه بابا سعی میکنم ---------------- دیگه تکرار نمیکنم
اما همین که مدرسم ------------------ بازم به اینجا میرسم
درس چیه ؟ مشق چیه --------------- این همه نیرنگ چیه؟
سر زنگ هندسه ---------------------- میگم این درسا بسه
کی میشه زنگ بخوره ----------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه.
بعد زنگ مدرسه ----------------------- پام که به منزل میرسه
نهارو با لیوان میخوم ------------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه

باز یکی بود یکی نبود =))
خفه شو بـ نیم چی میگه :-b
زیر گنبد کبود. باز رسیدم به کلوب :دی
رفتم ولی تنها نبودم ------------------ دوچرخمم برده بودم
دوچرخرو بستم به دیوار --------------- منم رفتم عین بیمار
نیگا بروسلی چه میزد ---------------- مشت، برگردون با یه لگد
این دخترم با موهای بور -------------- سانسور سانسور -- سانسور سانسور :دی
یواش یواش دیرم میشد -------------- نرم خونه بلوا میشد
رفتم بیرون دیدم که نیست ----------- کافی به قلبم بگی ایست
کاش نمیرفتم کاش ------------------- آخه نبود دوچرخم تو جاش
کجا بریم به کی بگیم ----------------- از کجا پیداش کنیم
رفتم خونه همینجوری ---------------- گلوم خشک شد بد جوری
بابام که فهمید ماجرا ------------------ عصبانی شد رفت بالا
برگشت باهم رفتیم بیرون ------------ نزد ولی . گفت برو بیرون
تا پیداش نکنی بر نگرد --------------- شدی عین بچه های ولگرد
هرجا رو گشتم چن ساعتیست ------ بابا گشتم نبود نگرد که نیست.
بابام که عصبی شده بود ------------- گفتش دوچرخت مگه کجابود؟
با ترسو سر افکندگی ----------------- گفتم کلوب به شرمندگی

باز یکی بود یکی نبود :))=))
خفه شو بـ نیم چی میگه :-b
زیر گنبد کبود. هر دو رفتیم سمت کلوب :دی
بابام رفت تو چند دقیقه ای ------------ برگشت . نشد حتی 5 دقیقه ای
رفتیم همینطوری خونه ---------------- البت با 1.5 متر فاصله
اون شبو خوابم نبرد -------------------- دوچرخمو آخه کی برد
صبح زود ساعت هفت ----------------- یکی درو زد در رفت
بابامون رفتش جلو درمون ------------- برگشتنی یه چیز آورد از بیرون
دیدم آورد خودشه دوچرخمون --------- حالا راحت شد خیالمون
بعد که همه پا شدیم ------------------ دوچرخرو باهم دیدیم
بابام فرمود آخرین بارته ---------------- اینبار گذشتم یادته؟
دیگه قول دادیم که نریم ---------------- از این بیشتر ضایع نشیم

فرداش بازم رفتیم کلوب
باز یکی بود یکی نبود =)):))=))
خفه شو بـ نیم چی میگه :-b

هوی عمو تموم شد.
خفه شو بـ نیم چی میگه :-b
:|
 
سلام به همگی باز من اومدم با دو تا خاطره خفن!!!
اولین خاطره رو میگم براتون دومی باشه برای پست بعد که فعلا حال ندارم دستام درد گرفت!!!:
میزارم تو اسپویل هر کی شاد بود بخونه ما رو هم شاد کنه بگه کلا سبک خاطرات من چجوریاس؟خفن-شاخ-خنده دار-گریه آور-بیخود(قابل توجه آرتاس عزیز)
خاطره من مربوط میشه به کتاب رمزهای بازی کامپیوتر آخه اون زمان ما خبر نداشتیم چیزی به اسم اینترنت هست واسه

همین رفته بودم با داداشم (اه دیگه کلمه داداش طولانیه مینویسم سینا) سینا سعدی واسه خرید کتاب که گرفتم 3400

صاف رفدیم خونه و شروع کردیم به زدن رمزا کلی حال کردم با زمزهای بازی GTA SA یادش بخیر رمز OHDODE رمز

AEZAKME رمز معروف HESOYAM کلی باهاشون حال میکردیم (حیف که رمزای نسخه PS2 بیخود بود مثلا بالا پایین چپ

راست L1-R1-L2-R2 یک دور بچرخون (شوک سمت چپ)) و میرفتیم گیم نت ها همش بچه ها دنبال ما بودن که رمز رو بزن

واسه ما و ماهم تبدیل شده بودیم به یک هیرو در رمزهای بازی جی تی آی در این بین چون خودم هم بازی رو داشتم کلی

باهاش حال میکردم یه روز با سینا نشسته بودیم داشتیم GTA میزدیم که من اسنایپ برداشته بودم فقط هدشات میکردم و

خون از سرو کله بنده خدا ها میومد این سینا گیرداده بود ولشون کن منم میخواستم پول جمع کنم(حالا پولا رو چیکار

کردیم!!!) من ول کن نبودم سینا هم همینطور یه دفعه عصبانی شد و مانیتور رو برداشت بلند کرد گفت ول میکنی یا بندازم

زمین گفتم بشین عمو مسخره بازیها چیه اونم گفت آخه نکش اینقدر گفتم مگه تورو دارم میکشم که شاکی شد مانیتور رو

گذاشت سه چهارتا مشت زد تو بازوی 12 سانتی متری ما و هنوز هم جاش درد میکنه (آخه هنوزم میزنه همونجا لامصب) بعد

شروع کرد به گریه کردن که چرا آدم میکشی منم عصبانی شدم خلاصه یه دعوای خفنی کردیم(حیف اون زمان فن کشتی کج

نبودم وگرنه صدتا RKO روش میرفتم)در آخر هم ما رو کلی کتک زد و خودش نشست پشت سیستم و رفت تو بازیو رفت توی

یه باشگاه شروع کرد به تند تند زدن دکمه SPACE روی تردمیل اینقدر زد زد هی من گفتم ولش کن هی گفت خفه این قدر زد

که بازی ارور داد وکرش کرد با لگد پرتمون کرد بیرون دیگه هر وقت میرفتم مینداختمون بیرون بعد از 5 دقیقه لعنتی سیو 81

درصد پرنس یک هم بودم به خاطر همین بازی هی مینداخت بیرون مجبور شدم با بهترین بازی GTA خداحافظی کنم و اون رو

پاک کنم تا سال 2009 که دوباره بازیش کردم(البته به خاطرش رفتم DVD Writer خریدم)بعد از اون هم بازی پرنس 3 رو

نصبیدم و توی یه مرحله مونده بودم که رفتم کلوپ همون یارو که پست بالاتر گفتم و یه کتاب بازی های PS2 داشت و چون تو

کتابش راهنمایی بازی پرنس پرشیا 3 بود کتاب خودم رو باهاش عوض کردم و بعدش هم طرف رفت از اونجا بعد از چند وقت

فهمیدم چه کتاب بیخودی بوده اینکه هیچیش به درد ما نمیخورد لعنتی،این سینا رفته بود چند روز بعد بازی پرنس 2 رو خریده

بود (از شانس ما 5 بار خریدیمش هیچوقت نسخه اصلی نبود همیشه تک دیسک بود و بدون دمو و هیچی)بعد تو مراحلش

مثل خر تو گل مونیدیم یادمون اومد که تو کتاب قبلی خودمون یعنی همون که دادیم به طرف راهنمای کامل بازی بوده و کلا

عصبانی تر شدم وقتی بازی رو تا ته رفتم دیدم بیخود تموم شد وقتی فهمیدم که باید 9 تا جای مخفی رو پیدا کنی تا به

قسمت مبارزه با داهاکا برسی و تو همون کتاب هم بوده کلی قاط زدم و باخودم عهد بستم تا من باشم که دیگه به کسی

کتابم رو ندم!!!!

راستی هنوزم که هنوز بازی پرنس 2 رو نسخه اصلیش رو نگرفتم و بعد از این 5 بار خردیش (بازخریدش) فقط 8تا جا رو پیدا

کردم و یکی از این جاها رو پیدا نکردم!!!

آقا بازم دمت گرم! خیلی خوب بود! در کل که تم خنده داری داشت به من که خیلی چسبید! دمت گرم!!!!!
این ممد رضا جوگیرمون کرد :دی

یکی بود یکی نبود :))

زیر گنبد کبود. من بودم با یه کلوب :دی
کلوب عجب کلوبی بود
همه بازی ---- همه شادی ------------- وای عجب هوایی بود.
چشم خورد به ps وان ------------------ ایول باو ، ای جان :دی
اولین روز نشستیم به نظاره ----------- لامصب چه صفایی داره
آدم باهاش هوا میره ------------------- نمیشه گفت تا کجا میره
روزا همینطور میگذشت --------------- نگو بابامون دنبالمون میگشت.
یه روز اومدیم خونه -------------------- دیدم مامان و صابخونه
همچین نگامون میکنن ---------------- مشکوک صدامون میکنن
پس کی تو آدم میشوی --------------- درس رو ولش .مکتب چرا نمیروی؟
باشه بابا سعی میکنم ---------------- دیگه تکرار نمیکنم
اما همین که مدرسم ------------------ بازم به اینجا میرسم
درس چیه ؟ مشق چیه --------------- این همه نیرنگ چیه؟
سر زنگ هندسه ---------------------- میگم این درسا بسه
کی میشه زنگ بخوره ----------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه.
بعد زنگ مدرسه ----------------------- پام که به منزل میرسه
نهارو با لیوان میخوم ------------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه

باز یکی بود یکی نبود =))

زیر گنبد کبود. باز رسیدم به کلوب :دی
رفتم ولی تنها نبودم ------------------ دوچرخمم برده بودم
دوچرخرو بستم به دیوار --------------- منم رفتم عین بیمار
نیگا بروسلی چه میزد ---------------- مشت، برگردون با یه لگد
این دخترم با موهای بور -------------- سانسور سانسور -- سانسور سانسور :دی
یواش یواش دیرم میشد -------------- نرم خونه بلوا میشد
رفتم بیرون دیدم که نیست ----------- کافی به قلبم بگی ایست
کاش نمیرفتم کاش ------------------- آخه نبود دوچرخم تو جاش
کجا بریم به کی بگیم ----------------- از کجا پیداش کنیم
رفتم خونه همینجوری ---------------- گلوم خشک شد بد جوری
بابام که فهمید ماجرا ------------------ عصبانی شد رفت بالا
برگشت باهم رفتیم بیرون ------------ نزد ولی . گفت برو بیرون
تا پیداش نکنی بر نگرد --------------- شدی عین بچه های ولگرد
هرجا رو گشتم چن ساعتیست ------ بابا گشتم نبود نگرد که نیست.
بابام که عصبی شده بود ------------- گفتش دوچرخت مگه کجابود؟
با ترسو سر افکندگی ----------------- گفتم کلوب به شرمندگی

باز یکی بود یکی نبود :))=))

زیر گنبد کبود. هر دو رفتیم سمت کلوب :دی
بابام رفت تو چند دقیقه ای ------------ برگشت . نشد حتی 5 دقیقه ای
رفتیم همینطوری خونه ---------------- البت با 1.5 متر فاصله
اون شبو خوابم نبرد -------------------- دوچرخمو آخه کی برد
صبح زود ساعت هفت ----------------- یکی درو زد در رفت
بابامون رفتش جلو درمون ------------- برگشتنی یه چیز آورد از بیرون
دیدم آورد خودشه دوچرخمون --------- حالا راحت شد خیالمون
بعد که همه پا شدیم ------------------ دوچرخرو باهم دیدیم
بابام فرمود آخرین بارته ---------------- اینبار گذشتم یادته؟
دیگه قول دادیم که نریم ---------------- از این بیشتر ضایع نشیم

فرداش بازم رفتیم کلوب
باز یکی بود یکی نبود =)):))=))


هوی عمو تموم شد.
:|
با حمید جدی جدی ایول! یکی از قشنگترین پستایی بود که تو بی سی خووندم رسماً کفم برید!!!!!!!! واقعاً ممنونم ازت! با اجازت میزارمش تو پست اول لینکش رو!!!!!
میخوامت پسر! ایول!!!!!
 
سلام به همگی باز من اومدم با دو تا خاطره خفن!!!


اولین خاطره رو میگم براتون دومی باشه برای پست بعد که فعلا حال ندارم دستام درد گرفت!!!:

میزارم تو اسپویل هر کی شاد بود بخونه ما رو هم شاد کنه بگه کلا سبک خاطرات من چجوریاس؟خفن-شاخ-خنده دار-گریه آور-بیخود(قابل توجه آرتاس عزیز)
خاطره من مربوط میشه به کتاب رمزهای بازی کامپیوتر آخه اون زمان ما خبر نداشتیم چیزی به اسم اینترنت هست واسه

همین رفته بودم با داداشم (اه دیگه کلمه داداش طولانیه مینویسم سینا) سینا سعدی واسه خرید کتاب که گرفتم 3400

صاف رفدیم خونه و شروع کردیم به زدن رمزا کلی حال کردم با زمزهای بازی GTA SA یادش بخیر رمز OHDODE رمز

AEZAKME رمز معروف HESOYAM کلی باهاشون حال میکردیم (حیف که رمزای نسخه PS2 بیخود بود مثلا بالا پایین چپ

راست L1-R1-L2-R2 یک دور بچرخون (شوک سمت چپ)) و میرفتیم گیم نت ها همش بچه ها دنبال ما بودن که رمز رو بزن

واسه ما و ماهم تبدیل شده بودیم به یک هیرو در رمزهای بازی جی تی آی در این بین چون خودم هم بازی رو داشتم کلی

باهاش حال میکردم یه روز با سینا نشسته بودیم داشتیم GTA میزدیم که من اسنایپ برداشته بودم فقط هدشات میکردم و

خون از سرو کله بنده خدا ها میومد این سینا گیرداده بود ولشون کن منم میخواستم پول جمع کنم(حالا پولا رو چیکار

کردیم!!!) من ول کن نبودم سینا هم همینطور یه دفعه عصبانی شد و مانیتور رو برداشت بلند کرد گفت ول میکنی یا بندازم

زمین گفتم بشین عمو مسخره بازیها چیه اونم گفت آخه نکش اینقدر گفتم مگه تورو دارم میکشم که شاکی شد مانیتور رو

گذاشت سه چهارتا مشت زد تو بازوی 12 سانتی متری ما و هنوز هم جاش درد میکنه (آخه هنوزم میزنه همونجا لامصب) بعد

شروع کرد به گریه کردن که چرا آدم میکشی منم عصبانی شدم خلاصه یه دعوای خفنی کردیم(حیف اون زمان فن کشتی کج

نبودم وگرنه صدتا RKO روش میرفتم)در آخر هم ما رو کلی کتک زد و خودش نشست پشت سیستم و رفت تو بازیو رفت توی

یه باشگاه شروع کرد به تند تند زدن دکمه SPACE روی تردمیل اینقدر زد زد هی من گفتم ولش کن هی گفت خفه این قدر زد

که بازی ارور داد وکرش کرد با لگد پرتمون کرد بیرون دیگه هر وقت میرفتم مینداختمون بیرون بعد از 5 دقیقه لعنتی سیو 81

درصد پرنس یک هم بودم به خاطر همین بازی هی مینداخت بیرون مجبور شدم با بهترین بازی GTA خداحافظی کنم و اون رو

پاک کنم تا سال 2009 که دوباره بازیش کردم(البته به خاطرش رفتم DVD Writer خریدم)بعد از اون هم بازی پرنس 3 رو

نصبیدم و توی یه مرحله مونده بودم که رفتم کلوپ همون یارو که پست بالاتر گفتم و یه کتاب بازی های PS2 داشت و چون تو

کتابش راهنمایی بازی پرنس پرشیا 3 بود کتاب خودم رو باهاش عوض کردم و بعدش هم طرف رفت از اونجا بعد از چند وقت

فهمیدم چه کتاب بیخودی بوده اینکه هیچیش به درد ما نمیخورد لعنتی،این سینا رفته بود چند روز بعد بازی پرنس 2 رو خریده

بود (از شانس ما 5 بار خریدیمش هیچوقت نسخه اصلی نبود همیشه تک دیسک بود و بدون دمو و هیچی)بعد تو مراحلش

مثل خر تو گل مونیدیم یادمون اومد که تو کتاب قبلی خودمون یعنی همون که دادیم به طرف راهنمای کامل بازی بوده و کلا

عصبانی تر شدم وقتی بازی رو تا ته رفتم دیدم بیخود تموم شد وقتی فهمیدم که باید 9 تا جای مخفی رو پیدا کنی تا به

قسمت مبارزه با داهاکا برسی و تو همون کتاب هم بوده کلی قاط زدم و باخودم عهد بستم تا من باشم که دیگه به کسی

کتابم رو ندم!!!!

راستی هنوزم که هنوز بازی پرنس 2 رو نسخه اصلیش رو نگرفتم و بعد از این 5 بار خردیش (بازخریدش) فقط 8تا جا رو پیدا

کردم و یکی از این جاها رو پیدا نکردم!!!
یادش به خیر Prince 2...
راستی خاطرتم تو مایه های خنده بود... ;) شانس آوردی مانیتور رو سرت خراب نشده... :d

---------- نوشته در 09:09 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 09:05 AM ارسال شده بود ----------

این ممد رضا جوگیرمون کرد :دی

یکی بود یکی نبود :))

زیر گنبد کبود. من بودم با یه کلوب :دی
کلوب عجب کلوبی بود
همه بازی ---- همه شادی ------------- وای عجب هوایی بود.
چشم خورد به ps وان ------------------ ایول باو ، ای جان :دی
اولین روز نشستیم به نظاره ----------- لامصب چه صفایی داره
آدم باهاش هوا میره ------------------- نمیشه گفت تا کجا میره
روزا همینطور میگذشت --------------- نگو بابامون دنبالمون میگشت.
یه روز اومدیم خونه -------------------- دیدم مامان و صابخونه
همچین نگامون میکنن ---------------- مشکوک صدامون میکنن
پس کی تو آدم میشوی --------------- درس رو ولش .مکتب چرا نمیروی؟
باشه بابا سعی میکنم ---------------- دیگه تکرار نمیکنم
اما همین که مدرسم ------------------ بازم به اینجا میرسم
درس چیه ؟ مشق چیه --------------- این همه نیرنگ چیه؟
سر زنگ هندسه ---------------------- میگم این درسا بسه
کی میشه زنگ بخوره ----------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه.
بعد زنگ مدرسه ----------------------- پام که به منزل میرسه
نهارو با لیوان میخوم ------------------- د ـــــــــل به دلدار برسه . دل به دلدار برسه

باز یکی بود یکی نبود =))

زیر گنبد کبود. باز رسیدم به کلوب :دی
رفتم ولی تنها نبودم ------------------ دوچرخمم برده بودم
دوچرخرو بستم به دیوار --------------- منم رفتم عین بیمار
نیگا بروسلی چه میزد ---------------- مشت، برگردون با یه لگد
این دخترم با موهای بور -------------- سانسور سانسور -- سانسور سانسور :دی
یواش یواش دیرم میشد -------------- نرم خونه بلوا میشد
رفتم بیرون دیدم که نیست ----------- کافی به قلبم بگی ایست
کاش نمیرفتم کاش ------------------- آخه نبود دوچرخم تو جاش
کجا بریم به کی بگیم ----------------- از کجا پیداش کنیم
رفتم خونه همینجوری ---------------- گلوم خشک شد بد جوری
بابام که فهمید ماجرا ------------------ عصبانی شد رفت بالا
برگشت باهم رفتیم بیرون ------------ نزد ولی . گفت برو بیرون
تا پیداش نکنی بر نگرد --------------- شدی عین بچه های ولگرد
هرجا رو گشتم چن ساعتیست ------ بابا گشتم نبود نگرد که نیست.
بابام که عصبی شده بود ------------- گفتش دوچرخت مگه کجابود؟
با ترسو سر افکندگی ----------------- گفتم کلوب به شرمندگی

باز یکی بود یکی نبود :))=))

زیر گنبد کبود. هر دو رفتیم سمت کلوب :دی
بابام رفت تو چند دقیقه ای ------------ برگشت . نشد حتی 5 دقیقه ای
رفتیم همینطوری خونه ---------------- البت با 1.5 متر فاصله
اون شبو خوابم نبرد -------------------- دوچرخمو آخه کی برد
صبح زود ساعت هفت ----------------- یکی درو زد در رفت
بابامون رفتش جلو درمون ------------- برگشتنی یه چیز آورد از بیرون
دیدم آورد خودشه دوچرخمون --------- حالا راحت شد خیالمون
بعد که همه پا شدیم ------------------ دوچرخرو باهم دیدیم
بابام فرمود آخرین بارته ---------------- اینبار گذشتم یادته؟
دیگه قول دادیم که نریم ---------------- از این بیشتر ضایع نشیم

فرداش بازم رفتیم کلوب
باز یکی بود یکی نبود =)):))=))


هوی عمو تموم شد.

:|
رفیق دمت گرم... خداییش معلوم نیست تو مخت چه خبره...! ولی تو مغزت هر چی میگذره ... خیلی باحاله...
بسی شاد شدیم با غزلیاتت...
>:d<
 
سلام به همگی باز من اومدم با ادامه خاطرات خفن!!!
دومین خاطره رو میگم براتون ادامه خاطرات قبلی!!!:

طبق معمول میزارم تو اسپویل
خاطره من مربوط میشه به مدرسه که همتون هم میدونید این کلوپ-گیم نت و ... همه رو از درس و زندگی انداخت در کل

برای من که خیلی خوب شد تا و خوب بود تا پارسال البته الان هم بدک نیست آقا ما کلاس اول دبیرستان بودیم همه هم

میدونید دوران طلایی زندگی بود(انتخاب رشته رو میگم) هیچی آقا ما همون روز اولش که رفتیم به سمت مدرسه روز اول

مهر بود وووووو هیچی ما به جای اینکه بریم اونجا رفتیم کلوپ و دیدیم این رفیقمون نشسته و مارو هم به سمت خودش

کشید و رفتیم یه دست مورتال کمبات شائولین زدیم رو مد Co-op و تا یه جاهایش رفتیم و روز اول مهر تموم شد بعد از همون

جا دیگه مثلا روزای دیگه خیلی نمیرفتیم مدرسه بیشتر میرفتیم کلوپ مثلا میرفتیم به سمت مدرسه یه هو وسط بلوار 500

متری مدرسه این رفیقمون امیر و مجتبی رو میدیدیم که کجا؟میگفتن هیچی بپیچ برم کلوپ دیگه کلا هفته ای 2 روز رو غایب

بودیم ولی کم کم داشت تابلو میشد که رفتیم سر کلاس و از بچه ها پرس و جو کردم گفتن که این زنگ ادبیات هست و

امتحان وااااااااییییی بدبخت شدیم تصمیم به فرار گرفتیم(من و امیر) که رفتیم به سمت در کلاس اما چهره زشت و خشم آلود

معلم رو دیدیم که داره از پله ها میاد پایین به امیر گفتم چه کنیم؟؟؟ اونم گفت که کاری نداره از پنجره فرار میکنیم؟گفتم

What؟ گفت میپریم روی کولر بعد تاب میخوریم پایین ما هم موافق کردیم حالا اومدیم حداقل 3 متر ارتفاع هست شایدم

بیشتر ولی برام مهم نبود و از همونجا خودمون رو پرت کردیم روی کولر (حس لیتو توی شهرک 13 در ما به وجود اومد) و

باشدت خودمون رو از روی کولر پرت کردیم و د برو که رفتی و خطر از بیخ گوشمون گذشت و یک راست رفتیم گیف نت و

جنرال!!!!هیچی آقا همین شد که ما هیچ رشته ای به جز کار و دانش رو نیاوردیم!!!و با معدل (شرمنده ام 11) به سوی رشته

مورد علاقه خودمون یعنی نرم افزار راهی شدیم اون هم کجااااااا توی نوفل نوشاتو آخه تو مشهد فقط دو جا بود که رشته نرم

افزار یا بهتره دقیق تر بگم طراحی صفحات وب داشت یکی جای خونمون که ما بی خبر بودیم و یکی هم همونجا حالا شما

حساب کنید طلاب کجا و نوفل نوشاتو کجا ووووووووووااااااا هیچی بابا هر روز صبح ساعت 6 بیدار میشدیم سوار صدتا اوتوبوس

تازه نیم ساعت هم پیاده روی بعد هم که میرسیدیم گیر میدادند که دیر اومدی(هه هه طلب کار هم بودن نامردا)ما ه م

نامردی نکردیم (البته به خانواده که چرا)سه روز رفتم دیگه نرفتم و پول رو میگرفتم میرفتم کلوپ که یه روز گندش در اومد و ما

زنگ زدیم به این آموزش پرورش همون ناحیه گفتن که نزدیک خونه شما مدرسه خماران هست(ببخشید جماران) برید اونجا

ماهم رفتیم گفتیم آخیش حداقل این نزدیک هست اما باز هم همون کلوپ وااااااییییی هیچی آقا میرفتیم همونجور کلوپ تا

اینکه یه روز مادرم اومد اونجا و مچ ما رو گرفت و زد زیر گوشمون جلوی ملتی و ملتی بودن که به ما میخندیدن و ناظم مدرسه

به من گفت چرا میری کلوپ منم گفتم آخه فلانی من رو اغفال میکنه!!!اونا هم یقه طرف رو چسبیدن هیچی ظهرش من و

دوستم تا وارد کلوپ شدیم پسره اومد همینجوری صافت مشت رو خوابوند وسط سینه ما چنان نفسم بند اومد که دیگه بالا

نیومد و نزدیک بود رو به قبله بشیم!!!!هیچی ما دیگه از اون روز به صورت مخفیانه و بعد از مدرسه میرفتیم و زیاد کاری به

همون نداشتن اما همین کلوپ رفتن باعث شد تو درس عربی-جغرافی و وووورزش تجدید بیاریم و سال سوم هم که اومدیم

کاشمر با معدل 17 (چی جلب) دیپلم رو گرفتیم و رفتیم سمت کنکور که باز این PC اومد گفت نه خیر برو بیخیال کنکور شو

سال اول که موندیم سال دوم سه ماه از PC دور بودیم(البته در نظر اطرافیان!!!!)بعد قبول شدیم اون هم علمی کاربردی و

میریم همچنان دانشگاه!!!!وسلام

راستی اون زمان یعنی کلاس دوم برای خودم تو درس های کامپیوتر شاخی بودم و حریف نداشتم از بچه من به جای معلم

امتحان میگرفتم و الانم هنوز که هنوز شاخش هستم و همین دیروز یه ارائه با عنوان هک تو دانشگاه نشون دادم و شاخ بودن

خودم رو به رخ همه کشیدم(بیچاره ها از دستم فرار میکردن!!!!)
من که میرم چرا هولم میدی؟؟؟!!!
 
سلام به همگی باز من اومدم با ادامه خاطرات خفن!!!
دومین خاطره رو میگم براتون ادامه خاطرات قبلی!!!:

طبق معمول میزارم تو اسپویل
خاطره من مربوط میشه به مدرسه که همتون هم میدونید این کلوپ-گیم نت و ... همه رو از درس و زندگی انداخت در کل

برای من که خیلی خوب شد تا و خوب بود تا پارسال البته الان هم بدک نیست آقا ما کلاس اول دبیرستان بودیم همه هم

میدونید دوران طلایی زندگی بود(انتخاب رشته رو میگم) هیچی آقا ما همون روز اولش که رفتیم به سمت مدرسه روز اول

مهر بود وووووو هیچی ما به جای اینکه بریم اونجا رفتیم کلوپ و دیدیم این رفیقمون نشسته و مارو هم به سمت خودش

کشید و رفتیم یه دست مورتال کمبات شائولین زدیم رو مد Co-op و تا یه جاهایش رفتیم و روز اول مهر تموم شد بعد از همون

جا دیگه مثلا روزای دیگه خیلی نمیرفتیم مدرسه بیشتر میرفتیم کلوپ مثلا میرفتیم به سمت مدرسه یه هو وسط بلوار 500

متری مدرسه این رفیقمون امیر و مجتبی رو میدیدیم که کجا؟میگفتن هیچی بپیچ برم کلوپ دیگه کلا هفته ای 2 روز رو غایب

بودیم ولی کم کم داشت تابلو میشد که رفتیم سر کلاس و از بچه ها پرس و جو کردم گفتن که این زنگ ادبیات هست و

امتحان وااااااااییییی بدبخت شدیم تصمیم به فرار گرفتیم(من و امیر) که رفتیم به سمت در کلاس اما چهره زشت و خشم آلود

معلم رو دیدیم که داره از پله ها میاد پایین به امیر گفتم چه کنیم؟؟؟ اونم گفت که کاری نداره از پنجره فرار میکنیم؟گفتم

What؟ گفت میپریم روی کولر بعد تاب میخوریم پایین ما هم موافق کردیم حالا اومدیم حداقل 3 متر ارتفاع هست شایدم

بیشتر ولی برام مهم نبود و از همونجا خودمون رو پرت کردیم روی کولر (حس لیتو توی شهرک 13 در ما به وجود اومد) و

باشدت خودمون رو از روی کولر پرت کردیم و د برو که رفتی و خطر از بیخ گوشمون گذشت و یک راست رفتیم گیف نت و

جنرال!!!!هیچی آقا همین شد که ما هیچ رشته ای به جز کار و دانش رو نیاوردیم!!!و با معدل (شرمنده ام 11) به سوی رشته

مورد علاقه خودمون یعنی نرم افزار راهی شدیم اون هم کجااااااا توی نوفل نوشاتو آخه تو مشهد فقط دو جا بود که رشته نرم

افزار یا بهتره دقیق تر بگم طراحی صفحات وب داشت یکی جای خونمون که ما بی خبر بودیم و یکی هم همونجا حالا شما

حساب کنید طلاب کجا و نوفل نوشاتو کجا ووووووووووااااااا هیچی بابا هر روز صبح ساعت 6 بیدار میشدیم سوار صدتا اوتوبوس

تازه نیم ساعت هم پیاده روی بعد هم که میرسیدیم گیر میدادند که دیر اومدی(هه هه طلب کار هم بودن نامردا)ما ه م

نامردی نکردیم (البته به خانواده که چرا)سه روز رفتم دیگه نرفتم و پول رو میگرفتم میرفتم کلوپ که یه روز گندش در اومد و ما

زنگ زدیم به این آموزش پرورش همون ناحیه گفتن که نزدیک خونه شما مدرسه خماران هست(ببخشید جماران) برید اونجا

ماهم رفتیم گفتیم آخیش حداقل این نزدیک هست اما باز هم همون کلوپ وااااااییییی هیچی آقا میرفتیم همونجور کلوپ تا

اینکه یه روز مادرم اومد اونجا و مچ ما رو گرفت و زد زیر گوشمون جلوی ملتی و ملتی بودن که به ما میخندیدن و ناظم مدرسه

به من گفت چرا میری کلوپ منم گفتم آخه فلانی من رو اغفال میکنه!!!اونا هم یقه طرف رو چسبیدن هیچی ظهرش من و

دوستم تا وارد کلوپ شدیم پسره اومد همینجوری صافت مشت رو خوابوند وسط سینه ما چنان نفسم بند اومد که دیگه بالا

نیومد و نزدیک بود رو به قبله بشیم!!!!هیچی ما دیگه از اون روز به صورت مخفیانه و بعد از مدرسه میرفتیم و زیاد کاری به

همون نداشتن اما همین کلوپ رفتن باعث شد تو درس عربی-جغرافی و وووورزش تجدید بیاریم و سال سوم هم که اومدیم

کاشمر با معدل 17 (چی جلب) دیپلم رو گرفتیم و رفتیم سمت کنکور که باز این PC اومد گفت نه خیر برو بیخیال کنکور شو

سال اول که موندیم سال دوم سه ماه از PC دور بودیم(البته در نظر اطرافیان!!!!)بعد قبول شدیم اون هم علمی کاربردی و

میریم همچنان دانشگاه!!!!وسلام

راستی اون زمان یعنی کلاس دوم برای خودم تو درس های کامپیوتر شاخی بودم و حریف نداشتم از بچه من به جای معلم

امتحان میگرفتم و الانم هنوز که هنوز شاخش هستم و همین دیروز یه ارائه با عنوان هک تو دانشگاه نشون دادم و شاخ بودن

خودم رو به رخ همه کشیدم(بیچاره ها از دستم فرار میکردن!!!!)
من که میرم چرا هولم میدی؟؟؟!!!
رفیق این تیکه فرارت خیلی حال داد... دمت گرم. منم یاد یه خاطره افتادم...
با اجازه ریش سفیدای تاپیک...
تا جایی که میدونم هر گیمری یه بار رو حداقل از مدرسه فرار کرده... خب من هم جزء اونا بودم... ولی ما خیلی شیک فرار می کردیم. مثل این رفیقمون آرتیست نبودیم... (اون موقع از عهدمون بر نمیومد که، نبینید الان یاغی شدیم :d )
برای خروج از دبیرستان ما... (دبیرستان البرز .... بابا بچه باهوش بودم کلی...;) ) نیاز به برگه خروج بود. یعنی اگه وسط روز میخواستی به هر دلیلی از دبیرستان بیای بیرون باید از ناظم یه برگه خروج می گرفتی که دم در دربونمون گیر نده... یادش بخیر... اسمش آقا پهلوون بود. :x
خلاصه منو یکی از رفقای صمیمیم که جعل امضاش حرف نداشت یه بار یه بهونه ی تپل واسه ناظممون جور کردیم و یه برگه ی خروج با امضاش گرفتیم. اما ... (فداکاری رو داشته باش) از برگه استفاده نکردیم و تا آخر روز موندیم تو مدرسه، بعدش با یه تیغ خیلی آروم امضاء رو از رو برگه پاک کردیم... (به نوعی تیغیدیمش) بعد از اون رفتیم کلی از برگه کپی گرفتیم و دیگه عشق و حال. هر وقت می خواستیم کلاسا رو بپیچونیم یکی از برگه ها رو در میاوردیم و حمید جونم یه امضاء میزد روش و بعدشم هم خداحافظ مدرسه.... ولییییییییییییییییی ما که کم کم این کارمون گرفت رو آوردیم به فروش این برگه به بقیه بچه ها... >:) تا که انقدر زیاد شد این برگه ه... که آخرش تابلو شدیم. جاتون خالی روزی که فهمیدن این کار کار من و حمید بود... چه عاشورایی شده بود دفتر مدیر.


---------- نوشته در 11:28 AM اضافه شد ---------- نوشته قبلی در 11:26 AM ارسال شده بود ----------

من كه 30 سالمه دارم باپسرم بازي ميكنم چي بگم
خوشامد میگوییم آقای پدر... به جمع پیران دنیای GAME
آقا دمت گرم... حالا با پسرت چی بازی میکنی؟ پسرت چند سالشه؟ "فضولی نباشه ها"
 
زندگینامه گیمری من .....

با عرض سلام خدمت همه گیمرهای عزیز

من سعید هستم و 32 سالمه و فکر میکنم دیگه جزو پیرمردهای گیمر حساب بشم !!!
کلأ این گیم تاکنون زندگی منو خراب کرده ...
اول از همه اینکه بخاطر گیم نتونستم در دانشگاه و رشته ای که میخواستم قبول بشم
دوم اینکه از زندگی و فعالیت و... افتادم
سوم اینکه تاکنون از لحاظ مالی ضرر زیادی به من زده است.
بهرحال خاطرات بچه ها را خواندم و تصمیم گرفتم زندگینامه گیمری خودم را برایتان تعریف کنم ....
البته داستانش کمی طولانی هست و در دو قسمت برایتان بازگو میکنم امیدوارم که خوشتون بیاد.
قسمت اول :
اولین بار که بازی ویدئویی دیدم مربوط میشود به موقعی که کلاس پنجم دبستان بودم یعنی سال 1368
آن موقع یک شب که خونه مادربزرگ پدریم ، شام مهمان بودیم یکی از عموهام که اهل حال بود یک دستگاهی آورد و به تلویزیون خودش وصل کرد که آتاری بود و من اولین بار با بازی هواپیمایی آتاری وارد زندگی گیمری خودم شدم.
بعد از آن هفته ای یکبار که شبهای جمعه میرفتیم خونه بابابزرگم من سریع میرفتم تو اتاق عمویم و شروع به بازی آتاری میکردم تا اینکه سال اول راهنمایی بعد از اینکه نمراتم خوب شد و رتبه دوم مدرسه شدم ، مامانم طبق قولی که به من داده بود برام یه دستگاه آتاری 3600 گرفت که یادمه حدود 120 تا بازی رو حافظه اش داشت و با داداشم می نشستیم و 3 چهارساعت پشت سرهم بازی میکردیم البته به مامانم قول داده بودم که فقط روزی یک ساعت بازی کنم و آنهم به شرط اینکه تکالیف مدرسه را قبلش انجام داده باشم.
بهرحال این وضعیت در حدود سه سالی که در دوره راهنمایی درس میخواندم ادامه داشت و من علی رغم اینکه آتاری بازی میکردم ولی در درس هم جزو رتبه اولهای مدرسه بودم تا اینکه شرایط بد از زمانی شروع شد که من با سگا آشنا شدم
یادم می آد یک روز غروب که برای تفریح و خوردن شام به یکی از پارکهای عمومی شهرمان رفته بودیم ، رفتم داخل کلوب بازی که در انتهای پارک قرار داشت و بازی شورش 2 سگا را برای اولین بار دیدم و یک دل نه که صد دل عاشق و شیفته آن شدم و به خانواده گفتم که حتمأ باید برام سگا بخرید که آن موقع ( سال 1371 ) حدود 35 هزار تومان قیمت داشت و برای پدرم که یه حقوق کارمندی میگرفت ، هزینه سنگینی بود.
بهرحال بخاطر گران بودن ، برام نخریدن و گفتن که سال دیگه اگر درسهات خوب بود برات میخریم ولی من طوری مجذوب سگا شده بودم که حتی شبها خوابش را میدیدم و حتی حرکات آرتیست های شورش 2 مثل اکسل و ماکس را هم در طول روز تقلید میکردم.
این آغاز بدبختی های من بود بطوریکه کلاسهای شیفت بعد از ظهر دبیرستان را نمیرفتم و به بهانه مدرسه ، کیف و کفش میکردم ولی میرفتم توی همان کلوبی که در آن پارک بود و از ظهر تا غروب یکسره بازی میکردم و حال آنکه خانواده فکر میکرد که من مدرسه هستم تا اینکه یکبار ناظم مدرسه به خانه ما زنگ میزنه و به مادرم میگه که بچه شما مدتی است زیاد غیبت میکنه و یادم هست که درس هندسه دو را در سال دوم دبیرستان حدود 8 جلسه بخاطر رفتن به پارک و بازی سگا ، غیبت کردم و استاد هندسه ، مرا از لیست دانش آموزان حذف کرد و نمره مردودی به من داد .... طوری شده بود که درسهام افتضاح شده بود و من که تا سال سوم راهنمایی همیشه جزو رتبه های اول و دوم و سوم مدرسه مان بودم ، تمام نمراتم در حد 10 – 12 شده بود و به زور پاس میکردم و مادر و پدرم هم هرکاری میکردند که مرا سر عقل بیاورند ، گوش من به این حرفها بدهکار نبود و اصلأ از درس زده شده بودم.
بهرحال مادرم به ناگزیر مدرسه ام را عوض کرد و سال سوم دبیرستان به مدرسه ای غیرانتفاعی رفتم و آنجا هم وضعیت نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر هم شد چون کنترل و نظم مدرسه دولتی را نداشت و یادم هست که حتی یکبار حدود 3 هفته اصلأ به مدرسه نرفتم بطوریکه مدیر مدرسه فکر کرده بود که من ترک تحصیل کرده ام و موضوع را به مادرم اطلاع داد و مادرم هم که میدانست پاتوق من کجاست بصورت یواشکی به کلوب پارک آمد و یه پس گردنی محکم به من که سرگرم بازی سگا بودم زد و جلو همه بروبچه های داخل کلوب که دیگه باهاشون رفیق شده بودم ، آبروی مرا برد.
تازه مشکل اصلی دیگری هم که غیر از درس برام پیش آمده بود ، موضع هزینه های سنگین بازی در کلوب بود .... آن موقع هزینه هر ساعت بازی سگا در کلوب ساعتی 200 تومان بود و 200 تومان در سال 73- 74 حدودأ به اندازه 1000 تومن امروز ارزش داشت و من هم که پول توجیبی نمیگرفتم ، ناگزیر شدم برای تأمین هزینه های بازی به دزدی از کیف مادر و پدرم رو بیاورم بطوریکه یواشکی هر دو سه روز یکبار سر کیف مامانم میرفتم و مثلأ 1000 تومن ، 2000 تومن بر میداشتم تا اینکه بعد از مدتی مادرم متوجه شد و از آن موقع به بعد پولش را داخل کیفش نمیگذاشت و پولش را قایم میکرد ولی باز هم من به هر دری میزدم تا بتونم پول مورد نیاز بازی در کلوب را تأمین کنم و حتی یادم هست یکبار که پول نداشتم و شدیدأ تو کف بازی بودم سر جیب بابام رفتم و فقط و فقط مبلغ 200 تومان برداشتم و به کلوب رفتم و شب که برگشتم دیدم بابام موضوع پول را فهمیده و همان شب مرا با کمربند به شدت کتک زد .......
و این موضع به همیم منوال تا پایان سال سوم دبیرستان ادامه داشت تا اینکه امتحان پیش دانشگاهی دادیم و وارد دوره پیش دانشگاهی شدیم آنهم مدرسه ای که دولتی بود و شدیدأ هم در خصوص حضور و غیاب سختگیری میشد و آن موقع بود که عقل تو سرم آمد و کلأ بازی را گذاشتم کنار و چسبیدم به درس خوندن و دیگه در آن سال جز یکی دوبار اصلأ به کلوب نرفتم ولی چه افسوس که دیگه دیر شده بود و من که پایه درسهام در سالهای اول تا سوم دبیرستان ضعیف شده بود دیگه نتونستم خودم را جمع و جور کنم و در کنکور سراسری قبول نشدم بلکه با هزار بدبختی و در دقیقه 90 بالاخره تونستم در رشته عمران دانشگاه آزاد یکی از شهرستانها که با شهر ما حدود 2 ساعت فاصله داشت قبول شوم.
 
  • Like
Reactions: alisantori
با عرض سلام خدمت همه گیمرهای عزیز

من سعید هستم و 32 سالمه و فکر میکنم دیگه جزو پیرمردهای گیمر حساب بشم !!!
کلأ این گیم تاکنون زندگی منو خراب کرده ...
اول از همه اینکه بخاطر گیم نتونستم در دانشگاه و رشته ای که میخواستم قبول بشم
دوم اینکه از زندگی و فعالیت و... افتادم
سوم اینکه تاکنون از لحاظ مالی ضرر زیادی به من زده است.
بهرحال خاطرات بچه ها را خواندم و تصمیم گرفتم زندگینامه گیمری خودم را برایتان تعریف کنم ....
البته داستانش کمی طولانی هست و در دو قسمت برایتان بازگو میکنم امیدوارم که خوشتون بیاد.
قسمت اول :
اولین بار که بازی ویدئویی دیدم مربوط میشود به موقعی که کلاس پنجم دبستان بودم یعنی سال 1368
آن موقع یک شب که خونه مادربزرگ پدریم ، شام مهمان بودیم یکی از عموهام که اهل حال بود یک دستگاهی آورد و به تلویزیون خودش وصل کرد که آتاری بود و من اولین بار با بازی هواپیمایی آتاری وارد زندگی گیمری خودم شدم.
بعد از آن هفته ای یکبار که شبهای جمعه میرفتیم خونه بابابزرگم من سریع میرفتم تو اتاق عمویم و شروع به بازی آتاری میکردم تا اینکه سال اول راهنمایی بعد از اینکه نمراتم خوب شد و رتبه دوم مدرسه شدم ، مامانم طبق قولی که به من داده بود برام یه دستگاه آتاری 3600 گرفت که یادمه حدود 120 تا بازی رو حافظه اش داشت و با داداشم می نشستیم و 3 چهارساعت پشت سرهم بازی میکردیم البته به مامانم قول داده بودم که فقط روزی یک ساعت بازی کنم و آنهم به شرط اینکه تکالیف مدرسه را قبلش انجام داده باشم.
بهرحال این وضعیت در حدود سه سالی که در دوره راهنمایی درس میخواندم ادامه داشت و من علی رغم اینکه آتاری بازی میکردم ولی در درس هم جزو رتبه اولهای مدرسه بودم تا اینکه شرایط بد از زمانی شروع شد که من با سگا آشنا شدم
یادم می آد یک روز غروب که برای تفریح و خوردن شام به یکی از پارکهای عمومی شهرمان رفته بودیم ، رفتم داخل کلوب بازی که در انتهای پارک قرار داشت و بازی شورش 2 سگا را برای اولین بار دیدم و یک دل نه که صد دل عاشق و شیفته آن شدم و به خانواده گفتم که حتمأ باید برام سگا بخرید که آن موقع ( سال 1371 ) حدود 35 هزار تومان قیمت داشت و برای پدرم که یه حقوق کارمندی میگرفت ، هزینه سنگینی بود.
بهرحال بخاطر گران بودن ، برام نخریدن و گفتن که سال دیگه اگر درسهات خوب بود برات میخریم ولی من طوری مجذوب سگا شده بودم که حتی شبها خوابش را میدیدم و حتی حرکات آرتیست های شورش 2 مثل اکسل و ماکس را هم در طول روز تقلید میکردم.
این آغاز بدبختی های من بود بطوریکه کلاسهای شیفت بعد از ظهر دبیرستان را نمیرفتم و به بهانه مدرسه ، کیف و کفش میکردم ولی میرفتم توی همان کلوبی که در آن پارک بود و از ظهر تا غروب یکسره بازی میکردم و حال آنکه خانواده فکر میکرد که من مدرسه هستم تا اینکه یکبار ناظم مدرسه به خانه ما زنگ میزنه و به مادرم میگه که بچه شما مدتی است زیاد غیبت میکنه و یادم هست که درس هندسه دو را در سال دوم دبیرستان حدود 8 جلسه بخاطر رفتن به پارک و بازی سگا ، غیبت کردم و استاد هندسه ، مرا از لیست دانش آموزان حذف کرد و نمره مردودی به من داد .... طوری شده بود که درسهام افتضاح شده بود و من که تا سال سوم راهنمایی همیشه جزو رتبه های اول و دوم و سوم مدرسه مان بودم ، تمام نمراتم در حد 10 – 12 شده بود و به زور پاس میکردم و مادر و پدرم هم هرکاری میکردند که مرا سر عقل بیاورند ، گوش من به این حرفها بدهکار نبود و اصلأ از درس زده شده بودم.
بهرحال مادرم به ناگزیر مدرسه ام را عوض کرد و سال سوم دبیرستان به مدرسه ای غیرانتفاعی رفتم و آنجا هم وضعیت نه تنها بهتر نشد بلکه بدتر هم شد چون کنترل و نظم مدرسه دولتی را نداشت و یادم هست که حتی یکبار حدود 3 هفته اصلأ به مدرسه نرفتم بطوریکه مدیر مدرسه فکر کرده بود که من ترک تحصیل کرده ام و موضوع را به مادرم اطلاع داد و مادرم هم که میدانست پاتوق من کجاست بصورت یواشکی به کلوب پارک آمد و یه پس گردنی محکم به من که سرگرم بازی سگا بودم زد و جلو همه بروبچه های داخل کلوب که دیگه باهاشون رفیق شده بودم ، آبروی مرا برد.
تازه مشکل اصلی دیگری هم که غیر از درس برام پیش آمده بود ، موضع هزینه های سنگین بازی در کلوب بود .... آن موقع هزینه هر ساعت بازی سگا در کلوب ساعتی 200 تومان بود و 200 تومان در سال 73- 74 حدودأ به اندازه 1000 تومن امروز ارزش داشت و من هم که پول توجیبی نمیگرفتم ، ناگزیر شدم برای تأمین هزینه های بازی به دزدی از کیف مادر و پدرم رو بیاورم بطوریکه یواشکی هر دو سه روز یکبار سر کیف مامانم میرفتم و مثلأ 1000 تومن ، 2000 تومن بر میداشتم تا اینکه بعد از مدتی مادرم متوجه شد و از آن موقع به بعد پولش را داخل کیفش نمیگذاشت و پولش را قایم میکرد ولی باز هم من به هر دری میزدم تا بتونم پول مورد نیاز بازی در کلوب را تأمین کنم و حتی یادم هست یکبار که پول نداشتم و شدیدأ تو کف بازی بودم سر جیب بابام رفتم و فقط و فقط مبلغ 200 تومان برداشتم و به کلوب رفتم و شب که برگشتم دیدم بابام موضوع پول را فهمیده و همان شب مرا با کمربند به شدت کتک زد .......
و این موضع به همیم منوال تا پایان سال سوم دبیرستان ادامه داشت تا اینکه امتحان پیش دانشگاهی دادیم و وارد دوره پیش دانشگاهی شدیم آنهم مدرسه ای که دولتی بود و شدیدأ هم در خصوص حضور و غیاب سختگیری میشد و آن موقع بود که عقل تو سرم آمد و کلأ بازی را گذاشتم کنار و چسبیدم به درس خوندن و دیگه در آن سال جز یکی دوبار اصلأ به کلوب نرفتم ولی چه افسوس که دیگه دیر شده بود و من که پایه درسهام در سالهای اول تا سوم دبیرستان ضعیف شده بود دیگه نتونستم خودم را جمع و جور کنم و در کنکور سراسری قبول نشدم بلکه با هزار بدبختی و در دقیقه 90 بالاخره تونستم در رشته عمران دانشگاه آزاد یکی از شهرستانها که با شهر ما حدود 2 ساعت فاصله داشت قبول شوم.
سعید جان، ای پیرمردترین پیرمردهای دنیای GAME سلام و خوشامد گویی و تبریک برای عضویت جدید.
آقا خاطرت خیلی باحال بود انصافاً. واقعاً صادقانه و از ته دل. بیشتر ماها هم همینا رو تجربه کردیم اما به زیبابی شما کسی نمی تونست توضیح بده. خیلی حال کردم با خاطرت رفیق.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or