Tales of Berseria
9/10
به عنوان اولین بازی ای که از سری Tales of انجام دادم و بعد از حدود 80 ساعت تجربه دلنشین Tales of Berseria بلاخره این بازی هم با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین به اتمام رسید.
جهان برسریا از نژادهای مختلفی تشکیل شده: انسان هایی که بر اثر فساد به هیولاهای شیطانی تبدیل شده اند، جنگیرهایی که از قدرت های ذاتی برای مشاهده موجودات ماورایی و توانایی استفاده از جادو برخوردار هستن و ملائکه ای که فاقد قدرت اختیار هستن و به عنوان ابزاری توسط جنگیرها مورد استفاده قرار میگیرن تنها چند نمونه از این موجودات هستن.
اولین چیزی که با شروع بازی به چشم میاد اینه داستان در برسریا یه فرق اساسی با اکثر عناوین نقش آفرینی ژاپنی داره و اونم اینه که به جای اینکه در مورد چند تا نوجوان بچه مثبت باشه که از مادر قهرمان زائیده شدن و مقدر شده که دنیا رو از شر اهریمن نجات بدن، سرگذشت دختری به نام ولوت (Velvet) رو بیان میکنه که قدم در راه انتقام از کسانی گذاشته (که با آرمانگراییشون برای نجات دنیا)، خانواده، دوستان، احساسات و حتی انسانیتش رو ازش گرفتن و ولوت در راه رسیدن به این هدف از هیچ کاری حتی آتش زدن شهرها و کشتن انسان های بی گناه دریغ نمیکنه. تمرکز اصلی برسریا بر روی داستان قرار داره تا جایی که بخش عمده ای از مدت زمان بازی به روایت داستان از سه طریق کات سین های انیمه ای، ریل تایم و Skit (که مختص این سری بازی ها هست) اختصاص داده شده و حتی گشت و گذار در جهان بازی هم (که پتانسیل اوپن ورلد شدن رو داره) اکثر مواقع در جهت کمک به روایت خطی داستان محدود میشه. البته تماشای اکثر skit های بازی کاملاً اختیاری هست و بازی فقط با نشون دادن یه علامت در گوشه صفحه به بازیکن در مورد skitهای جدید اطلاع میده ولی از اونجایی که این skit های فرعی معمولاً شامل توضیحات تکمیلی داستان، اطلاع رسانی در مورد جهان بازی یا حتی گفتگوهای مهم و بعضاً جالب بین اعضای گروه هست، میشه گفت تماشا کردنشون کاملاً ضروریه. با اینحال داستان بدون ایراد هم نیست و بعضی مواقع طولانی بودن بیش از حدش باعث خستگی بازیکن میشه ولی به خاطر توئیست های به موقع و غیرقابل پیش بینی بودن اتفاقاتی که رخ میدن این مشکل چندان آزاردهنده نیست و بعد از مدتی کاملاً هموار میشه. همچنین در بازی تقریباً هیچگونه fetch quest ـی وجود نداره و (با وجود تعداد کم) تمام ماموریت های فرعی و حتی سیاهچالی که بعد از اتمام بازی باز میشه داستانی مرتبط با جهان بازی، تکمیل حوادث و اتفاقاتی که در طول بازی رخ دادن و یا گذشته و هدف شخصیت های گروه دارن. البته مشکلی که ماموریت های فرعی دارن اینه که برای پیدا کردن مکان شروعشون باید تمام نقشه رو زیر و رو کرد به همه علامت های تعجب (که اکثراً هم فقط گفتگوهای ساده هستن) سر زد و تازه بعد از اتمام یه بخش از ماموریت، باز شدن بخش های بعدی نیازمند پیشروی بیشتر داستان و دسترسی داشتن به مکان های جدید هست که ممکنه تا ساعت ها طول بکشه و باعث بشه ماموریت های فرعی کاملاً به حاشیه رونده بشن و به همین خاطر بهترین زمان برای تکمیل ماموریت های فرعی قبل از باس فایت نهایی یا حتی بعد از اتمام بازی هست که تمام مکان های بازی کاملاً در دسترس هستن.
با وجود اینکه تم اصلی بازی در مورد انتقام است ولی در عمل عامل و انگیزه اصلی قرارگیری بیشتر شخصیت های گروه در این مسیر مشکلات و حوادثی بوده که گریبانگیر خانواده اونا شده و کم کم و در خلال داستان اعضای گروه با همدیگه انس بیشتری پیدا میکنن و یه خانواده صمیمی رو تشکیل میدن.
بعد از داستان که یکی از نقاط قوت بازی هست، مطمئناً شخصیت پردازی مهمترین جاذبه بازی به حساب میاد. در برسریا چیزی تحت عنوان شخصیت کاملاً منفی یا کاملاً مثبت وجود نداره و هیچکدوم از شخصیت های گروه هم به خاطر دلایل بی معنی (مثلاً جد و آبادشون توی خواب بهشون گفته باشن و اینا) با ولولت همراه نشدن و هر کدوم دلیل و هدف خودشون رو دارن و فقط به این خاطر که دستیابی به هدفشون در راستای هدف ولوت هست به گروهش پیوستن و حتی ولوت هم چند بار اعلام میکنه که بود و نبودشون هم هیچ فرقی براش نداره. البته بعضی از شخصیت ها و اتفاقاتی که براشون میوفته به خاطر برقراری ارتباط با بازی Tales of Zestiria در بازی قرار داده شدن (چون در واقع برسریا پیش زمینه رستریا به حساب میاد) ولی روایت داستان قوی و شخصیت پردازی خیلی خوب باعث شده که بازی به عنوان یه اثر مستقل هم یه تجربه منحصر بفرد باشه و بازیکن نیازی به بازی کردن زستریا یا اطلاع از اتفاقاتی که در داستانش میوفته نداشته باشه. شاید بهترین شخصیت داستان (در کنار ملک لایفست) خود ولوت باشه. معمولاً اکثر عناوین نقش آفرینی ژاپنی در شخصیت پردازی برای کست مونث دچار مشکل اساسی هستن و شخصیت های مونث فقط به عنوان یه عروسک خوش رنگ و لعاب که برای رفع نیازهای عشقولانه یا برانگیختن مردونگی قهرمان داستان اضافه شده باشن هستن و هر جا هم میخوان مثلاً شخصیت زن قوی و با عزم و اراده بسازن برمیدارن موهاش رو کوتاه میکنن، لباس های مردونه تنش میکنن، زخم و زیلیش میکنن و کلاً یه شخصیت مرد جدید از توش درمیارن ولی خدا رو شکر در مورد ولوت قضیه اینطوری نیست و با حفظ ویژگی ها و هویت زنانه اش از اراده و عزم لازم برای دنبال کردن هدفش برخورداره و آدمی هم نیست که با دیدن یه بچه خوشگل و شنیدن دو تا کلمه حرف قلنبه سلمبه دست و دلش بلرزه و بزنه توی فاز عشق و عاشقی و حتی با اینکه در طی داستان اتفاقات زیادی براش میوفته که به رشد بیشتر شخصیتش کمک میکنه ولی هیچوقت به یکباره تغییر موضع نمیده و تصمیمات ناگهانی نمیگیره. همینطور با وجود اینکه ولوت متحمل رنج های زیادی شده ولی تبدیل به یه شخصیت خشک بی احساس نشده که فقط دنبال انتقام ـه بلکه در لحظاتی حتی مهربون، خوشحال و ناراحت هم میشه و تا انتهای بازی از عذاب وجدان کارهایی که کرده همیشه کابوس میبینه. علاوه بر ولوت بقیه شخصیت های اصلی مخصوصاً اعضای گروه هم از شخصیت پردازی خوب و بیاد موندنی برخوردار هستن و میشه گفت هیچکدومشون بی منطق و روی مخ و آزار دهنده نیستن.
سیستم شخصی سازی ظاهری بازی امکانات زیادی رو داره ولی متاسفانه اکثر لباس ها و متعلقات خوب رو فقط از طریق DLC های پولی میشه بدست آورد.
گرافیک برسریا ضعیفترین بخش بازی رو تشکیل میده. البته این ضعیفتر بودن الزاماً به معنی بد بودن نیست بلکه بیشتر از این نظر میگم که سبک گرافیکی سل شید (یا به قول یکی از دوستان پلاستیکی) با خشونت مناسب رده سنی 13 سال اونقدرها که باید با حال و هوای جهان و داستان برسریا همخونی نداره. همینطور گرافیک فنی هم با استانداردهای سه چهار قبل قابل مقایسه اس و مشکلاتی مثل فرو رفتن موهای شخصیت های در لباس هاشون (مخصوصاً هنگام استفاده از امکانات قسمت شخصی سازی) و یا افت فریم گاه و بیگاه گریبانگیرش هست که مطمئناً با چند تا آپدیت میشه برطرفشون کرد. از طرف دیگه طراحی محیط ها و شهرها به خوبی انجام شده و اکثر مناظر بازی دیدنی و چشم نواز هستن و سیستم آب و هوای بازی هم نه در حد و اندازه های عناوین بزرگ ولی در حد همین بازی قابل قبول هست و مثلاً در روزهایی که باد میوزه میشه حرکت ابرها در آسمان رو تماشا کرد یا بعضی مواقع با بارش باران و برف همراه هست ولی موردی که باعث ناامیدی میشه عکس العمل نشون ندادن NPC ها به تغییر آب و هوا و نبود سیستم شب و روز در بازی هست. علاوه بر موارد گفته شده انیمیشن های شخصیت ها خوب و روون طراحی شدن و کات سین های انیمه ای انگشت شماری هم که بازی داره از کیفیت خوبی (مخصوصاً در زمینه نورپردازی) برخوردار هستن.
حجم عظیم دیالوگ های صداگذاری شده در برسریا در مقایسه با دیگر عناوین JRPG چند سال اخیر مثل Ni No Kuni 2 یا Dragon Quest XI تحسین برانگیزه.
موسیقی بازی آنچنان بیادموندنی نیست ولی میشه گفت قابل قبول هست و (با توجه به تعداد زیاد محیط های بازی و کات سین های داستانی) شاید اگه تعداد ترک های بیشتری داشت تاثیر زیادی در کیفیت نهایی بازی میذاشت با اینحال بازم در مقایسه با دراگون کوئست 11 (که دائماً صدای طبل و شیپور توی سر بازیکن میچرخه)، موسیقی برسریا از تنوع بیشتر و بهتری برخورداره و به خوبی به انتقال حس داستان به بازیکن کمک میکنه. از طرف دیگه برخلاف دراگون کوئست 11 که از دوبله انگلیسی خوبی برخوردار بود، برسریا مثل اکثر عناوین ژاپنی در زمینه دوبله انگلیسی لنگ میزنه و به جز چند تا از شخصیت های اصلی (به غیر از لایفست که فکر کنم کلاً جنسیتش رو اشتباه متوجه شدن) بقیه شخصیت های بازی دوبله مناسبی ندارن و اکثراً نمیتونن اون حس مناسب رو در صداشون ارائه بدن که این مورد احتمالاً به خاطر کمبود بودجه بوجود اومده که خوشبختانه به خاطر اینکه صداگذاری ژاپنی بازی به طور پیشفرض در نسخه غربی قرار داده شده این مشکل زیاد حاد نیست و میشه با انتخاب صدای ژاپنی لذت کافی رو از بازی برد (بعد از مراجعه به صداگذاری ژاپنی متوجه شدم که بعضی جملات مخصوصاً اونایی که ماگیلو میگه با چیزی که در زیرنویس انگلیسی نوشته فرق میکنه و حتی در موارد معدودی ترجمه انگلیسی کاملاً نامفهوم هست).
اکثر محیط های بازی وسیع و خالی ولی در عین حال زیبا طراحی شدن.
گیم پلی برسریا از دو بخش گشت و گذار و مبارزات تشکیل شده. به بخش گشت و گذار اونقدرها که باید پرداخته نشده و جهان بازی با وجود اینکه پتانسیل اوپن ورلد بودن رو داره ولی بیشتر مواقع به خاطر اقتضای داستان دسترسی به مناطق مختلف محدود هست و محیط بازی هم به جای اینکه یکپارچه باشه از مناطق جدا جدا با وسعت عمدتاً زیاد تشکیل شدن که با وجود اینکه تنوع آب وهوایی زیادی دارن ولی عملاً به خاطر اینکه محیط ها خالی هستن فقط بدرد لول آپ کردن میخورن و بعضی وقت ها گذشتن از این مناطق با پای پیاده واقعاً طاقت فرساست و سیستم تلپورت بازی هم عیب های زیادی داره و کاربردی نیست. البته در طول داستان و با بزرگتر شدن محیط ها امکان استفاده از وسیله نقلیه هم به بازیکن داده میشه که گشت و گذار رو سریعتر و راحتر میکنه و برخورد با دشمن ها رو هم تا حد زیادی کم میکنه ولی مشکلی که هست این وسیله نقلیه تا نیمه های بازی بدست نمیاد و بعد از اون برای استفاده در هر محیط جدید باید از یه نقطه فعال بشه که این نقطه فعالسازی بعضی وقت ها در انتهای یه سیاهچال قرار داره. مورد دیگه ای که هست اینه که با اینکه در ساعات اولیه گروه یه کشتی بدست میارن ولی بازیکن هیچوقت نمیتونه خودش کشتی رو هدایت کنه و تنها میشه از یه نقطه به یه نقطه دیگه حرکت کرد و خیلی از جزایری هم که روی نقشه دیده میشن مستقیماً در دسترس نیستن و فقط با ارسال نیروهای کمکی برای تجسس به این جزایر میشه یه سری وسایل جدید، گنجینه های مربوط به پیشینه جهان بازی یا دستورالعمل غذاهای جدید رو بدست آورد. البته تمام این موارد رو میشه از جنبه مثبت هم بهشون نگاه کرد و اینطور در نظر گرفت که حداقل این بازی دیگه به کلکسیون کلون سازی های بی محتوا از بازی های نقش آفرینی های اوپن ورلد اضافه نشده و به جای سر و کله زدن با ماموریت های نخود سیاه و سیاهچال های بی سر و ته و مشابه، تمام تمرکز سازنده روی روایت داستان قرار گرفته که به نظرم تا حد زیادی هم موفق بوده.
حمله، دفاع، جاخالی دادن، تعویض و حرکات ویژه 5 رکن اساسی در مبارزات بازی هستن.
سیستم مبارزات بازی به صورت ریل تایم و کاملاً اکشن با تکیه بر کمبوزنی هست ولی تفاوتی که با عناوین هک و اسلش مثل Nier Automata داره اینه که اولاً هر چهار دکمه ای که برای حمله کردن تعبیه شدن رو میشه شخصی سازی کرد و برای هر دکمه تا چهار عدد کمبو مختلف انتخاب کرد و دیگه اینکه همه چیز وابسته به عاملی به نام BG هست که در ابتدای هر مبارزه معمولاً شخصیت های گروه با 3 عدد از این BG ها شروع میکنن و هنگامی که دشمنی رو میکشنن یا ضربه ای میزنن که باعث گیج شدن حریف میشه یکی به تعداد این BG ها اضافه میشه (تا حداکثر 5 عدد) و با مردن یا گیج شدن شخصیت ها از تعدادشون کم میشه و البته دشمن های بازی هم از همین مکانیزم BG برای جنگیدن استفاده میکنن. همچنین با جاخالی دادن به موقع از حملات دشمن ها یه BG در میدان مبارزه رها میشه که هر کدوم شخصیت های حاضر میتونن ازش استفاده کنن و این تکنیک بیشتر برای مبارزه با باس ها به کار میاد چون معمولاً روش های عادی روی اونا کارساز نیست و دامنه حملاتشون هم بخش بزرگی از میدان مبارزه رو در بر میگیره. اما اهمیت BG در اینه که برای اجرای هر کمبو یا به قول خود بازی Arte ـی به مقدار یه عدد BG نیاز هست که در مجموع تا نهایت 5 عدد کمبو رو میشه پشت سر هم زد و تا وقتی که BG شخصیت پر باشه حملاتش از قدرت و سرعت لازم برخوردار هستن ولی به محض اینکه BG خالی بشه هر ضربه ای به راحتی دفع میشه و حتی جاخالی دادن و دفاع کردن هم غیرممکن میشه. البته میشه محدودیت استفاده از BG رو با از دست دادن یه BG و ورود به حالت Break Souls از بین برد و چندین و چند کمبو رو به صورت زنجیروار به دشمن وارد کرد و تا زمانی هم که ولوت در حالت بریک سولز قرار داره قدرت حمله و دفاعش تقویت میشه ولی محدودیتی که داره اینه که مدت زمان موندن در این حالت کوتاه است چون وقتی ولوت از بریک سولز استفاده میکنه یکی از حملات حریف رو ازش میدزده تا بر علیه خودش ازش استفاده کنه و این حمله تا زمانی که بازیکن اجراش کنه از جون ولوت کم میکنه تا جایی که حتی ممکنه جونش رو به طور کامل مصرف کنه. سیستم مبارزات بازی پیچیدگی ها و مکانیزیم های زیادی داره که در طول بازی یکی یکی معرفی میشن و حتی تا بعد از اتمام بازی هم همچنان مکانیزم های جدید باز میشن و جالب اینجاست که این چیزهایی که گفتم فقط مربوط به ولوت میشن و بقیه اعضای گروه هم آرت و مکانیزم های مخصوص خودشون رو دارن که اکثر مواقع روی حالت خودکار قرار دارن و با چیدن یه استراتژی خوب میشه با خیال راحت کنترلشون رو به هوش مصنوعی سپرد و شاید حتی تا آخر بازی هم نیازی به کنترل کردن دستی اعضای دیگه گروه نباشه. البته بیشتر این مکانیزم ها روی درجه سختی معمولی کاربرد چندانی ندارن و اکثر قریب به یقین مبارزات بازی رو میشه با جاخالی به موقع و کمبو زدن پی در پی تموم کرد و کمتر پیش میاد هر 4 شخصیت حاضر در زمین به طور همزمان کشته بشن و صفحه گیم آور نمایش داده بشه.
رقابت اصلی در مبارزات بر سر اینه که کی بیشترین امتیاز رو بدست میاره و بعضی وقت ها این مورد باعث نمایش کات سین های جالبی هم میشه.
بازی در زمینه لول آپ اصلاً بازیکن رو مجبور به گرید کردن نمیکنه و کل بخش داستانی رو میشه فقط با کشتن دشمن های در مسیر و با لول 65 به بالا تموم کرد و حتی تمام آرت های شخصیت ها هم تا لول 60 باز میشن و لول های بالاتر (مخصوصاً 100 به بالا) فقط برای کشتن بعضی باس های فرعی یا باز کردن مکانیزم های جدید به کار میان. البته برای لول آپ کردن باید چند نکته رو در نظر داشت و اونم اینه که همیشه لول شخصیت باید پایینتر یا همتراز لول دشمن ها باشه و میزان exp دریافتی در پایان مبارزه بسته به تعداد کمبو، زمان و نمره ای که دریافت میکنه داره و کسی هم که آخرین ضربه رو وارد درصد بیشتری از exp رو به عنوان جایزه دریافت میکنه. با اینحال لول آپ معمولی وقت زیادی رو از بازیکن میگیره و با کشتن بعضی دشمن ها مثل Red Code ها هم فقط پول و تجهیزات به بازیکن داده میشه و میزان Exp دریافتی صفر هست ولی بازی برای این مورد هم راهکار داره و میشه با شرکت در مبارزات خطرناک که شامل چند گروه از دشمنان میشه مقدار پول، Exp و آیتم های دریافتی رو تا چند برابر افزایش داد که البته این حالت هم چالش مخصوص خودش رو داره و هر مبارزه مدت زمان بیشتری رو به خودش اختصاص میده و تعداد دشمن ها هم به صورت تصادعی بیشتر میشه و لولشون هم همیشه بالاتر از شخصیت های گروه هست.
گاهی انتخاب بین وسیله ای که هزینه زیادی صرف آپگریدش کردین و در استفاده از اون استاد شدین و وسیله ای که به تازگی بدست آوردین و قابلیت های بهتری داره خیلی سخت میشه.
قسمت بعدی (که سعی میکنم خلاصه اش کنم) بخش تجهیزات یا همون Equipment هست که تقریباً شبیه عناوین دیابلو هست و از سیستم لوت تصادفی استفاده میکنه و بعد از ساعت ها بازی کردن با نگاه کردن به قسمت تجیهزات میشه انواع وسایل با اسم یکسان و قابلیت های متفاوت رو مشاهده کرد که البته میشه وسایلی که دیگه کاربرد ندارن رو اوراق کرد و از مواد اولیه بدست اومده برای آپگرید باقی وسایل تا لول 10 استفاده کرد. همچنین استفاده دائم از یه وسیله باعث استاد شدن در اون وسیله میشه و اثر قابلیت هاش رو تا دو برابر افزایش میده. مشکلی که این بخش داره اینه که اولاً به غیر از سلاح ها باقی وسایل شکل کاملاً مشابه ای دارن و ثانیاً درگیر شدن با این قسمت وقت زیادی رو از بازیکن میگیره که ممکنه از سرعت پیشروی بازی کم کنه. علاوه بر وسایل در بخش تجهیزات بخشی هم برای انتخاب عناوین وجود داره که این عناوین با انجام مداوم بعضی کارها مثل کشف 200 گونه از دشمن های بازی یا 30 بار استفاده از Mystic Artes توسط شخصیت ها و غیره باز میشن و هر کدوم قابلیت های خاصی دارن و بازیکن میتونه در آن واحد یکی از این عناوین رو برای هر کدوم از شخصیت ها انتخاب کنه.
نتیجه گیری (برای اونایی که حوصله خوندن متن های طولانی ندارن
):
یکی از مشکلاتی که من همیشه موقع نقد نوشتن دارم اینه که ناخودآگاه بیشتر روی نقاط ضعف متمرکز میشم و به ویژگی های مثبت بازی ها کمتر توجه میکنم و در مورد این بازی هم با اینکه از اول قصدم فقط تعریف کردن بود ولی نهایتاً همین اتفاق افتاد. با اینحال مطمئناً بازی Tales of Berseria با وجود بعضی از کمبودهایی که داره یکی از عناوین ارزشمند چند سال اخیر سبک اکشن JRPG هست و تجربه داستان ماجراجویی ولوت و گروهش برای گرفتن انتقامش قطعاً ارزش اینو داره که با بعضی از مشکلات بازی کنار بیاین و این بازی رو امتحان کنین.