بیایید بحث رو پیچیده نکنیم؛ ما داریم در مورد قانون وراثت بحث میکنیم و نه انباشت سرمایه، هرچند که اون هم منتقدین خودش رو داره. کاری که الان دارن امثال بزوف و ماسک میکنن، انباشت سرمایهست. آیا من به این کار این افراد انتقادی کردم و گفتم دولت باید اموالشون رو مصادره کنه؟ چنین عقیدهای وجود داره و احتمالا صاحبان این عقیده دلایل محکمی هم براش دارن ولی بههرحال این عقیده، عقیده من نیست. من معتقدم که محدود کردن انباشت سرمایه با ذات انسان در تضاده و انسان به طور ذاتی دنبال ثروتمندتر شدن و ثروتمندتر شدنه. و همچنین عقیده دارم که انسانها از طریق فرزندانشون دنبال جاودانگین؛ پس با این عقیده افراطی که کلا هیچ ارثی به فرزندان افراد نرسه، مخالفم. اما تمام مزایایی که فرزندان افراد ثروتمند ازشون بهرهمندند، صرفا میراثی که بهشون میرسه نیست، اونها از آموزش برتر و آشنایی با افراد صاحب قدرت هم بهره میبرن. در نتیجه اگه حتی قانون سقف گذاشتن برای ارثیه هم اجرا بشه، باز هم این افراد ارثیه قابلتوجهای بهشون برسه و همچنین با کمک آموزشهاشون و روابطشون، خیلی بیشتر از افراد معمولی فرصت این رو دارن که به موفقیت برسن. پس مساله جاودانگی از طریق فرزندان هم حل شد.
بحث وراثت با انباشت سرمایه مربوطه و نمیشه در خلا بهشون نگاه کرد که اگر میشد شاید من هم موافق این پیشنهاد میبودم. بحثی هم روی کسانی که این ارث بهشون میرسه یا نمیرسه ندارم. مسئله من روی تاثیری هست که این پیشنهاد روی اقتصاد کلان میذاره و مثلا بعد 50 سال آیا به توسعه اون جامعه کمک میکنه یا نه.
از کجا معلوم که زمانی که میراث به فرزندانشون رسید، اونها مسیر شرکت رو کاملا تغییر ندن؟ و چرا فکر میکنید اگه مثلا پس از مرگ ماسک یا بزوس، اگه دولت یا یه نهاد خیریه دارایی اونها رو تصرف کنه، سیاستهای شرکت قراره تغییر کنه؟ تنها تفاوت اساسی اینه که سود به جای این که بره توی جیب ماسک یا بزوس، خرج طرحهای عمرانی یا حمایتی میشه.
هیچ تضمینی وجود نداره که این اتفاق پیش نیاد. هیچ راه حل مطلقی هم در دسترس نیست. نکته اینجاست که تجربه ثابت کرده صاحب مال بیشترین صلاحیت رو داره تا سرنوشت اموال خودش رو مشخص کنه حالا یا میتونه فرزندانشو برای اداره اموالش تربیت کنه یا به هر کسی که میدونه صلاحیت مالکیت داره بفروشه و مثل بیل گیتس یه خیریه تاسیس کنه. در همه این حالت ها مسئله اصلی اینه که مالکیت به چه کسی منتقل بشه که دو پیشنهادی که شما دادی صلاحیت ندارن:
1- خیریه ها سازمان های غیر انتفاعی هستند و برای پول کار نمیکنن که این خودش یه تضاد منافع به وجود میاره که چنین سازمانی بیاد مالکیت شرکتی رو به عهده بگیره که تاسیسش بر مبنای حداکثر کردن سود بوده. دوم اینکه سازمان های غیر انتفاعی معافیت های مالیاتی گسترده ای دارن که رابطشون با سازمان های دیگه رو پیچیده میکنه چون چنین رابطه ای پتانسیل زیادی برای پولشویی و فرار مالیاتی داره. مورد بعدی هم اینه که تخصیص اموال به خیریه باید با رضایت مالک باشه اگر با قانون و به صورت قهری صورت بگیره دیگه اسمش خیریه نیست میشه نمونه ای از سازمان هایی که در کشور خودمون هم نمونش هست.
2- این که دولت بیاد اموال خصوصی رو تصاحب کنه میشه بنگاه داری دولتی که بازم دوتا اشکال داره اول این که دولت خودش مجری قوانینی هست که بقیه بر مبنای اونها رقابت میکنن و بنگاه داری دولتی عملا مثل بازی دادن داور در مسابقه است. دوم اینکه دولت به اطلاعاتی دسترسی داره که بقیه ندارن و این رانت اطلاعاتی هم باز رقابت اقتصادی رو نا عادلانه میکنه.
راه حل دیگه اینه که دولت این اموال رو تصاحب کنه و بعد در مناقصه بفروشه که هنوز اون مشکل اصلی رو داریم: چه کسی صلاحیت مالکیت رو داره هر کسی که قیمت بیشتری پرداخت کنه؟ مورد داشتیم برای صادرات بنزین به افغانستان که بنزین لب مرزش 12 تومنه مناقصه برگزار کردن بعد یکی با پیشنهاد 3 تومن مناقصه رو برده.
در کل بهترین راه بازتوزیع ثروت و درآمد برای دولت همون مالیاته چون اون وقت نفعش در هرچه پولدارتر شدن مالیات دهنده هست و نظارت بر دخل و خرجش هم راحت تره.