Lonesome Dove رو دیدم و به شدت لذت بردم، واقعا فیلم و سریال های کلاسیک یک چیز دیگه هستند... مخصوصا وقتی همچین کست معرکه ای هم داشته باشه، عاشق تامی لی جونز بودم از بچگی و از اون بازیگر هایی بود که اتوماتیک میرفتم سراغ کارهاش....
دیگه باید بزنم تو کار همچین سریال هایی، به شدت حس و حال اینارو دارم الان، البته همیشه داشتم الان فقط زده بالا بعد یلواستون و هم خانواده هاش، واقعا ایشون چسبید و البته خیلی بهتر هم به نظرم رسید...
پاییز شده
هوا خنک میشه
حداقل این جا که داره بارون میزنه
شبا میخوای یه سریال ببینی که توش مطمئن باشی اتفاق در اون حد ب=گایی نمیوفته
اما درام داره به اندازه کافی
عمق داره شدید
و کمدی داره خندهدار
احساسات و روابط پیچیده رو در نهایت سادگی
و در نهایت ملموسی
نشون میده
رشد شخصیتها و تصمیمات در موقعیتها
سریالی میخوای خود شهر شخصیت داشته باشه
خود شهر موجود زندهست و نوستالژیوار
اما در حین نوستالژی بودنش معاصره و در لحظه t=now به سر میبره و قبول میکنی همچین شهری همین الان هم میتونه باشه
کل اهالی هم رو میشناسن
یکمم با هم بد شن، سر هم داد بزنن
میدونی هیچوقت قرار نیست پشتت کسی جاکشی کنه
از پشت خنجر زدنی این چیزا در کار نی
چون فضای سریال این اجازه رو بهت نمیده
در شهر شخصیتها کمیکوارند
از معلم زن رقص چاق شهر که پا به سن گذاشته اما انرژی جنسی هنوز بالاست و میخواد با هر کی بره توش
از شخصیت کرک، که هر شغلی تو شهر رو یه دور انجاممیده(که برا من از بهترین شخصیتهای تاریخه، امکان نداشت با هر اکتش جر نخورم)
از شهردار چاپلوس شهر
از خدمه هتل
از دانشآموزای مدرسه
هر کدوم یونیکن
این موقعیتها و شخصیتهای کمیک
هیچوقت به کمدی سخیف یا خنگی نمیگرایند
هوش کرکترا و فهمشون همش حفظ شدهاس
و تمام کمدیهای سریال در بستر و چارچوب درام قضیه اتفاق میوفته،
و از خط کشیهای درام بیرون نمیزنه
یعنی برای مثال اینطور نیست که یه موقعیت مهم درام، با یک کمدی چه دیالوگ باشه چه اتفاق
یهو سر و همش جمع بیاد
نه
هر مسئله درامی تا ته بهش پرداخته میشه و رشد شخصیتها در خلال اون اتفاق نمایش داده میشه
و البته دو مادر و دختر گیلمور سریال
مادر فوقالعاده
دختر هم فوقالعاده
هم اکت هم زبان بدن هم چهره هم شعور هم شوخطبعی
اون مادره که یکی از بهترین لیدهای تاریخ تلویزیونه و واقعا دیالوگها رو طوری در موقعیتها با آهنگ و وزن مناسب ادا میکنه که رو دست نداره
در کل سریال gilmore girls
در مورد روابط انسانی هست
یک سریال پاییزی که به زمستون هم میتونیم کشش بدیم
حتی یکی دو ماه بهار رو در بر میگیره
اما هیچوقت تابستونی نمیشه
پس اگر میخواید برا شبای پاییز یک سریال انتخاب کنید تا زمستون بره
که اصطلاحا بهش میگن comfort
یعنی chill کنی ببینی
و در عین حال عمق داشته باشه
با شخصیتهای فراموش نشدنی که همشون کار شده
با اتمسفری نوستالژیوار و در حد برگهای ریخته پاییز و برف شبای زمستون
این سریال گزینه محشریه
10/10
علمی-تخیلی نه از اون دور دورا
در آینده نزدیک
نهایت ۱۰ ۲۰ سال آینده
که نهایت تکنولوژی که یه ربات دستیار باشه
با صاحبش تو کوچههای دنج و کمنور و سنتی کیوتو قدم میزنن
یه جوری تکنولوژی رو با سنت و زندگی روزمره تلفیق کرده و اون حالت سایبرپانک توکیویی رو نداریم
بلکه سنت کیوتویی
بهترین ویژگی سریال ضربآهنگشه
که با تایم کم اپیزودهای ۳۰ دقیقهای
بیننده رو نه خسته میکنه نه راش میده
بعد اینکه سریال تو یکی دو اپیزود اول دنیا و قوانینش رو خوب پیاده سازی کرد
رو اون ساختمان محکم شروع به روایت هیجانانگیز و معمایی داستانش میکنه
و به علت همون ساختمان محکم،
دستش برا تلفیق ژانرها بازه
به حدی که در اپیزود ۵ سریال
انگار با یک ویدئو گیم ادونچر طرفیم با پروداکشن بالا
در حالی که تا ۴ تا اپیزود قبلش ژانر سریال یر و کاری با ادونچر نداشت
در کل هم production value سریال بسیار بالاست
سریال همکاری نتفلیکس و A24عه
که دومی برا ساخت آثار arthouse معروفه
و این سریال هم از این قاعده مثتثنی نیست
و نماها و قاببندیها و رنگبندیهای قالبی که به خوبی تلفیق شده
و سبک کارگردانی
میتونه در حد یک فیلم ۱۰۰ دقیقهای پروداکشن بالا باشه
سناریو و چینش دیالوگها برای کسایی که علاقهمند به فیلمنامهنویسی هستن، پیشنهاد و تمرین خوبیه
کمدی سریال خوبه هم دیالوگی و هم کمدی فیزیکی که نوع دوم خندوندنش تو سال ۲۰۲۴ سخته ولی خوب براومده سریال ازش
اما به وقتش سریال کاملا جدی و خشنه
تا حدی که به سناریوش بخوره لوکیشنها و سنتهای ژاپن رو نشون میده وگرنه خارج از سناریوش قفل اون چیزا نمیشه
کسایی که به مد و فشن علاقه دارن خیبی راضی میشن
شخصیتها یه لباس رو دو بار نمیپوشن
و سلیقهشون تو ترکیب لباسها عالیه
مخصوصا شخصیت اصلی که مد آمریکایی با ژاپنی رو تلفیق میکنه
احتمالا یه لز ریز تو کار باشه جلوتر
ولی woke نیست سریال
داستان جنایی و معماییش هم ابهام مناسب برای همراه کردن مخاطب و هم کششش رو داره
این نسخه طولانیشه اما من خودم به شکل بالا رو دوست دارم. فعلا اونقدر برگ ندارم هر جور دلم بخواد بنویسم اما میرسه.
سوزی، زن تنهاییگزینی است که به ژاپن مهاجرت میکند، چون سوا از بحث علاقهمندی به فرهنگ و غذاهای ژاپنی، در مقالهای خوانده که جامعهی ژاپن متشکل از یک درصد افراد تنهاییگزین است و به آنها به چشم افراد عجیب و غریب نگاه نمیکند و وجود چنین افرادی را پذیرفته است. او در ژاپن، به تدریس آنلاین زبان انگلیسی به دانشآموزان مشغول است. اما تنهایی سوزی در ژاپن قرار نیست مدت زیادی طول بکشد. پس از آشنایی با ماسا ساکاماتو، که او هم در گذشته سه سالی هیکیکوموری(افراد به شدت گوشهگیر که ارتباط خود را به طور کامل با جامعه قطع کرده و در انزوا، خود را در اتاقشان محصور میکنند) بوده، اما حالا خیلی وقت است آن دوران را سپری کرده و در بخش مربوط به یخچال یک کمپانی تکنولوژی، مشغول به کار است.
پس از مدتی کوتاه، آنها عاشق هم میشوند و یک زندگی مشترک تشکیل میدهند. حالا صاحب یک فرزند دبستانی به نام ذن هستند. ماسا و ذن برای یک سفر، سوار هواپیمای ۴۰۵ میشوند، اما هواپیما سقوط کرده و سرنشینان آن جان خود را از دست میدهند. اکنون سوزی در سوگ و ماتم از دست دادن همسر و فرزند خود به سر میبرد. کمی بعد یکی از همکاران ماسا، هدیهای از طرف شوهرش به او میدهد. بله یک ربات که توسط خود ماسا، مخصوص عواطف و ذهنیات سوزی، برنامهنویسی شده است. سوزی به همکار ماسا میگوید چطور شوهرش که در بخش یخچال بوده، توانسته یک ربات هوشمند بسازد؟ همکار میخندد و میگوید که بخش یخچال، ۱۲ سال است که به کشور میانمار منتقل شده است.
پس ماسا تا به حال به سوزی دروغ میگفته و هویتی پنهان داشته؟ در یک مراسم اشکریزان برای تخلیه شدن از ماتم و از دست دادن عزیزان(از سنن ژاپنی)، خانوادههای سرنشینان هواپیما دور هم جمع شده و به گوشی عزیز از دست رفته خود زنگ میزند. با رفتن تماس به قسمت پیام صوتی و شنیدن صدای فرد از دست رفته، خانوادهی سوگوار اشک میریزد و با توجه به گفتههای سرپرست گروه، این قطره اشک باعث رفتن استرس و ماتم میشود. نوبت که به سوزی میرسد، تماس او به ماسا به قسمت پیام صوتی نمیرود و گوشی زنگ میخورد. اما جوابی دریافت نمیشود. آیا ماسا زنده است؟ آیا اصلاً سوار هواپیما شده است؟ چه بلایی به سر فرزند او آمده؟ چرا در مراسم ختم ماسا، اعضای یاکوزا حضور داشتند؟ آیا او با یاکوزا در ارتباط بوده؟ سوزی به تمام گذشتهای که با همسر خود داشته و به تمام گفتههای او شک میکند...
Sunny سریالی در ژانرهای علمی-تخیلی، درام، کمدی، جنایی، ماجراجویی و معمایی است. همانطور که میبینید سریال تلفیقی از ژانرهای مختلف است و به خوبی هم توانسته از پس همهی آنها بر بیاید. تم جنایی و معمایی سریال در خلاصهی داستان گفته شد، حالا به قسمت علمی-تخیلی ماجرا بپردازیم. از جنبهی علمی-تخیلی، سریال نه در آیندهی دور، بلکه آیندهای را به تصویر میکشد که از منظر تکنولوژِیک قریبالوقوع است و احتمالاً تا یکی دو دهه بعد شاهد رسیدن به چنین سطح از تکنولوژی در جوامع مدرن باشیم. پس افرادی که به آیندهی تکنولوژی، رباتها و هوش مصنوعی در آیندهای نزدیک علاقهمندند، سریال Sunny میتواند گزینهی خوبی برایشان باشد. با این حال سریال تم ظریف دیستوپایی هم دارد که آن را بیشتر در فضاهای بسته شبیه به شرکت ماسا، اتاقش در آن جا یا فروشگاهها و سالنهای رقص شاهد هستیم، اما وقتی به فضای شهر میرسیم، روحیهی سنتی شهر حفظ شده و کاملاً چیره بر قسمت صنعتی آن است. البته انتخاب شهر کیوتو به جای توکیو به عنوان لوکیشن فیلم در این امر بی تأثیر نیست.
در اینجا دیگر شاهد تابلوهای عظیم تبلیغاتی و نورهای نئون و تم سایبرپانکی آینده نیستیم، بلکه بالاترین سطح تکنولوژی حال حاضر که همان ربات دستیار سوزی است، با او در کوچههای تنگ و دنج و سنتی ژاپن قدم میزد. صحبت از سنت شد، باید بگویم که سناریو در استفاده تمام و کمال از سنتهای ژاپن کم نمیگذارد، البته سننی که به روند کلی سناریو و اتفاقهایش بیاید، نه این که در خارج از سناریو، سرگرم نمایش سنن ژاپنی شود. برای همین بیننده در خلال داستان، یعنی صحنههای هیجانی یا کمدی ماجرا، اطلاعاتی از سنن ژاپن هم کسب میکند.
یکی از نکات مثبت و شایان ذکر سریال، دیالوگهای بهجا، چینش و ساختار مناسب آنهاست. مثلاً دیالوگهایی که در موقعیتی پیشین توسط شخصیتی بیان شده و آنقدرها بامزه نبوده، در صحنهی جلوتر و در موقعیتی دیگر توسط سوزی وام گرفته شده و این بار بیننده نه فقط به خاطر این صحنه، بلکه برای صحنهی پیشین هم به خنده میافتد و در دلش فیلمنامه و ظرافت آن را تحسین میکند. کمدی فیلم فقط مربوط به دیالوگها نمیشود بلکه سریال در خلق موقعیتهای کمدی فیزیکی هم بسیار موفق است، جنس کمدیای که به خنده انداختن مخاطب از طریق آن در سال ۲۰۲۴ بسیار سخت است، اما سریال Sunny به خوبی از پسش بر میآید.
سریال Sunny زمانی که وقتش برسد کاملاً جدی است و در واقع هیچوقت با کمدیهای خود، باعث نمیشود داستان اصلی سریال جدی گرفته نشود. سریال در صحنههای هیجانانگیز و تعلیقوار خود، هیچگاه اجازه نمیدهد که لحن طنز سکانسهای پیشین، به داخل سکانسهای جنایی و هیجانی آن ورود کند و لحن آن را خراب کند، تا مبادا بیننده سکانس را آن طور که باید و شاید جدی نگیرد و عمق خطرناک بودن و ترسناک بودن داستان در حال وقوع را درک نکند.
سریال در قسمتهای نخست خود قوانین دنیایش را شرح میدهد و بیننده را متقاعد کند که در این دنیا، مسائل به این نحو اتفاق میافتد. پس از شکل گیری ساختمان روایت داستان و استحکام آن، حالا سریال میتواند روایت جنایی و معمایی خود را به سرعت پیش برد و آن را کاملاً جدی و حتی ژانرهای دیگر را وارد ماجرا کند. مثلا در قسمت پنجم سریال، دو زن و یک ربات در جنگلی تاریک در حالی که یک فرد هم در حال نعقیبشان است، گم میشوند که در این قسمت انگار با یک فیلم در ژانر ماجراجویی با بودجه بالا، یا یک مرحلهی از بازی ویدئویی ماجراجویی طرفیم.
Sunny، نام رباتی است که ماسا برای سوزی ساخته است. اولین خاطراهای که سانی دارد، مربوط به اولین دیدارش با سوزی است. سریال میخواهد دیدگاه خود نسبت به ورود ربات به زندگی انسانها و تطابق آنها با زندگی انسانی را نشان دهد. این ربات صفر کیلومتر، که چیزی از احساست و روابط انسانی نمیداند، با مشاهده غم و اندوه سوزی، با دیدن سختیهای مادر بودن، میخواهد خود را جای سوزی بگذارد و در یک کلام انسان بودن را بفهمد. و البته برای فهمیدن انسان، کمکم باید کارایی نظیر دروغ گفتن، گول زدن، حسادت ورزیدن و ... را هم درک کند.
در کنار همهی اینها، قصهی درام سوزی وجود دارد، زنی که به علت جامعهگریزی و تنهاییگزینی، به ژاپن مهاجرت میکند، جامعهای که در آن تنهاییگزینی چیزی پذیرفتنی و مقبول بین اعضای آن است. به هر حال آنها در این کشور حتی رستورانی مخصوص افراد به شدت درونگرا و جامعهگریز دارند، رستورانی که در آن حتی لازم نیست با متصدیها حرف بزنید و میتوانید سفارش خود را روی کاغذ بنویسد و غذا را بر روی صندلی در جایی سرو کنید که دو طرف آن پوشیده شده تا مبادا کسی نگاهش به کس دیگر بیافتد. اما تنهایی سوزی طولی نمیکشد و عاشق فردی میشود که مرد رویاهایش است. بعد از مرگ همسر و فرزندش، او باید با مصائب سوگواری آنها دست و پنجه نرم کند، اما در پی به دست آوردن مدارکی میفهمد شوهرش آن کسی نبوده که در تمام این مدت فکرش را میکرده است.
تمام سکانسهای سریال حالتی هنری دارند و طوری برداشت شدهاند که انگار با یک فیلم هنری با بودجهی بالا طرفیم. دوربین سر موقع به جای خود میایستد و خوب میداند کجا به حرکت در آید. ضربآهنگ سریال میداند کجا کند شود و کجا سرعتی سرسامآور به خود بگیرد بدون این که این کند و سریع شدن باعث به هم ریختن توازن ریتم سریال شود. البه به صورت کلی ضربآهنگ سریال سریع است و یک مزیت برای افرادی به حساب میآید که حوصلهی سریالها با ریتم کند را ندارند.
چند رنگ غالب برای نماهای سریال انتخاب شده که آنها را در لوازم و اشیا و لباسهای اشخاص میبینیم. مثلا اگر یخچالی در نما وجود دارد، اگر باید رنگی باشد، آن رنگ زرد است و اگر کابینتها بخواهند رنگی باشند، آن رنگ آبی ملایم است. به همین روال اگر کاپشن یکی از شخصیتهای زن سریال که در جنگل گم و گور شده، اگر بخواهد رنگی داشته باشد، باید ترکیبی از رنگ زرد و آبی باشد. به همین منوال از رنگهای دیگری شبیه به صورتی، بنفش، سبز استفاده شده که البته همهی آنها ملایم هستند و به نماهای سریال جلوهای هنری بخشیدهاند.
سریال همچنین انتخاب خوب برای کسانی است که عاشق لباسها و مد هستند. تقریباً هیچ شخصیتی، یک دست لباس را دو مرتبه بر تن نمیکند و در هر سکانسی، لباسی جدید و متنوع بر تن دارد. انتخاب لباسها و سلیقه در ترکیب رنگ آنها عالی بوده و تیپی خاص و یکتا را خلق میکند. این موضوع مخصوصاً در مورد شخصیت اول سریال، یعنی سوزی صادق است، که فرهنگ لباسپوشی آمریکایی با ژاپنی را تلفیق کرده و شمایل جالبی را رقم زده است.
با تمام این تفاسیر، چه به ژانر علمی تخیلی و چه به ژانر جنایی و معمایی با کمدی سیاه علاقه دارید، حتماً سریال Sunny میتواند با داستان جدید، روایت سریع و نماها و قاب بندی هنری خود شما را راضی کند.
شخصيت تونى سوپرانو تكرار نميشه چون پايه همه ضد قهرماناى درام هاى تلوزيونى همين شخصيت هست؛حالا ميخواد والتر وايت باشه يا هر شخصيت ديگه ايي.
خب دو بار اپيزود اول پينگويين رو ديدم.
شخصيت اصلى يه تركيبى از انواع و اقسام كركتراى مافيايي سينما هست با تم كميك بوكى اصلى شخصيت پينگويين.
تو نگاه اول شايد حس تونى سوپرانو رو منتقل كنه ولى بيشتر به خاطر فرم بدنيش هست و شايد يكم صداش.
باقى شخصيتا به نظرم نه وايب كميك بوكى داشتن و نه وايب اعضاى مافيا!!!!
سوفيا فالكونه شايد اولش خيلى معصوم و كيوت به نظر بياد ولى در ادامه نسبتا خوب خودشو جا انداخت و اينكه بازيگر انتخابى و گريمش هم شبيه به شخصيت كانى كورلئون هست در نوع خودش جالبه چون تو كتاب ها هم اين شباهت زياد بوده از نظر ظاهرى.
فقط من نميدونم چرا بايد هميشه يه شخصيت بچه سال آماتور و جديدا سياه پوست هم هميشه بايد ناخواسته بيفته وسط فعاليتاى جنايي و يهويي هم مستعد خودشو نشون بده.
خدارو شكر تلاش خاصيم در راستاى ايجاد حس هم ذات پندارى با ويلين معروف نداشت فعلا و اميدواريم استاد فراستى انجمن تا حدودى راضى باشن ( @Origami 2008 )
در كل اپيزود اول به نظرم 7.5/10
واسه اونایی که با دیدن شرلوک کرینج ـشون نمیشه و سطح انتظار بالایی ندارن
سریال High Potential رو پیشنهاد میکنم.
سریال درمورد یه نظافتچی تو ایستگاه پلیس ـه که با آی کیو بالا و وسواس رو حل مشکلاتی که داره روی یه پرونده کمک دست پلیس میشه.
یک قسمتی که اومده مارو سرگرم کرد، شاید شما هم سرگرم شید.