Origami 2008
عضو تحریریه
پیرامون بحث جالب که بالا مطرح شد:
سریال Killing؛ شاید سریال کیلینگ بیشتر از اندازه سریال Breaking Bad، من رو به سمت و سوی آرشیوسازی و ورود به دنیای سریال های پرمخاطب برد. سریال کیلینگ را اردیبهشت سال 1395 شروع به دیدن کردم. آب و هوای مشهد آن موقع کمی مه آلود و گاهی بارانی می شد. به طرز عجیبی، اتمسفر و ستینگ بارانی سیاتل با آن روزهای شهر مشهد بدجور هماهنگ شده بود. قشنگ به خاطر دارم که یکی از بهترین کلیفنهنگرهای سریال در فصل اول که در آن سکانس باران شدیدی می بارد، همزمان شده بود با یک باران شدید در یک روز بهاری در مشهد. تعجب و حیرت من از آن سکانس حتی هماهنگ شد با یک رعد و برق کوچک. چه حال خوبی داشتم آن موقع! دوست دارم حافظه ام پاک شود و دوباره با Killing از نو وارد دنیای سریال ها بشوم.
سریال Bloodline؛ یک سال بعد، یعنی خرداد سال 96. یکی از گرم ترین ماه های سال مشهد بود. تماشای این سریال کمی حواسم و انرژی منفی جهت بیماری که داشتم را از بین برد. به علت امتحانات دانشگاه، تماشای فصل دوم و سوم را به تعویق انداختم و فصل سوم افتاد در ماه تیر. آن موقع هم تصمیم گرفته بود به شمال سفر کنم. هوای شمال هم به شدت شرجی، گرم و جایی که اقامت داشتم، روبروی یک فضای سبز با جنگل های انبوه بود. کاملا فضای شمال با فضا و ستینگ مسخ کننده سریال بلادلاین هماهنگ شده بود. به خاطر دارم که تک تک لحظاتی که در طول فصل دوم و سوم در ذهنم مرور می کردم، آن را با تصاویر زیبای شمال کشور مقایسه می کردم.
سریال Ozark؛ فکر کنم اواخر تیر 96 بود که فصل اول سریال اوزارک منتشر شد. در آن موقع، قصد برگشت به شهر مشهد را داشتم. در طول مسیر گرگان به مشهد، از شدت بیکاری، تصمیم گرفتم که اپیزود اول سریال را تماشا کنم (قرار بود که پایم رسید به شهر، به تماشای سریال بنشینم ولی طاقت نیاوردم)، لامصب ورود مارتی برد به اوزارک، همزمان با ورود من به جاده های سرسبز و بارانی مشهد-گرگان شد. یک لحظه سرم را بالا آوردم و انگار احساس کردم که خودم در اوزارک هستم. به شدت اپیزود اولش با آن لحظه سازی برایم بی نظیر شد و در خاطرتم ماند.
بالعکس هم گاهی بوده؛ مثلا Breaking Bad را توی اوج زمستان دیدم (در حالی که سریال کاملا تابستانی است!).
سریال Killing؛ شاید سریال کیلینگ بیشتر از اندازه سریال Breaking Bad، من رو به سمت و سوی آرشیوسازی و ورود به دنیای سریال های پرمخاطب برد. سریال کیلینگ را اردیبهشت سال 1395 شروع به دیدن کردم. آب و هوای مشهد آن موقع کمی مه آلود و گاهی بارانی می شد. به طرز عجیبی، اتمسفر و ستینگ بارانی سیاتل با آن روزهای شهر مشهد بدجور هماهنگ شده بود. قشنگ به خاطر دارم که یکی از بهترین کلیفنهنگرهای سریال در فصل اول که در آن سکانس باران شدیدی می بارد، همزمان شده بود با یک باران شدید در یک روز بهاری در مشهد. تعجب و حیرت من از آن سکانس حتی هماهنگ شد با یک رعد و برق کوچک. چه حال خوبی داشتم آن موقع! دوست دارم حافظه ام پاک شود و دوباره با Killing از نو وارد دنیای سریال ها بشوم.
سریال Bloodline؛ یک سال بعد، یعنی خرداد سال 96. یکی از گرم ترین ماه های سال مشهد بود. تماشای این سریال کمی حواسم و انرژی منفی جهت بیماری که داشتم را از بین برد. به علت امتحانات دانشگاه، تماشای فصل دوم و سوم را به تعویق انداختم و فصل سوم افتاد در ماه تیر. آن موقع هم تصمیم گرفته بود به شمال سفر کنم. هوای شمال هم به شدت شرجی، گرم و جایی که اقامت داشتم، روبروی یک فضای سبز با جنگل های انبوه بود. کاملا فضای شمال با فضا و ستینگ مسخ کننده سریال بلادلاین هماهنگ شده بود. به خاطر دارم که تک تک لحظاتی که در طول فصل دوم و سوم در ذهنم مرور می کردم، آن را با تصاویر زیبای شمال کشور مقایسه می کردم.
سریال Ozark؛ فکر کنم اواخر تیر 96 بود که فصل اول سریال اوزارک منتشر شد. در آن موقع، قصد برگشت به شهر مشهد را داشتم. در طول مسیر گرگان به مشهد، از شدت بیکاری، تصمیم گرفتم که اپیزود اول سریال را تماشا کنم (قرار بود که پایم رسید به شهر، به تماشای سریال بنشینم ولی طاقت نیاوردم)، لامصب ورود مارتی برد به اوزارک، همزمان با ورود من به جاده های سرسبز و بارانی مشهد-گرگان شد. یک لحظه سرم را بالا آوردم و انگار احساس کردم که خودم در اوزارک هستم. به شدت اپیزود اولش با آن لحظه سازی برایم بی نظیر شد و در خاطرتم ماند.
بالعکس هم گاهی بوده؛ مثلا Breaking Bad را توی اوج زمستان دیدم (در حالی که سریال کاملا تابستانی است!).