PlayStation *SPOILER ALERT* گفتگو در مورد داستان The Last of Us Part II (پست اول با دقت خوانده شود)

  • Thread starter Thread starter Nima
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز
اگر کسی نمیخواد داستان بازی براش اسپویل بشه به هیچ وجه این تاپیک رو دنبال نکنه .
 
موفق میشه کاری کنه که خیلی‌ها مثل من بهش حق میدن جول رو (قهرمان بازی محبوب‌مون رو) بکشه.
ببین آریا
یه موضوعی هست که شاید بهش توجه نشده
دیدگاه واقعیت محور
از دیدگاه واقعی و در همین جهانی که خودمون داریم توش زندگی می کنیم، پدر ابی کاری رو می خواد انجام بده که بطور کامل با تمام اصولی که باهاش آموزش دیده و بزرگ شده مغایرت داره، اصولی به نام اخلاق پزشکی...
بر اساس این اصل حتی اگر پای نجات بشریت در میون باشه، شما نمی تونی یک فرد (که البته حتی در فلش بک ها تحت عنوان تحقیر آمیز Host از الی یاد میشه، ما حتی در خصوص نمونه ی حیوانی هم از لغت Host استفاده نمی کنیم) رو بدون اطلاع رسانی کامل و روشن کردن موضوع برا خودش، قربانی کنی. کاری که این پدر ابی داشت انجامش می داد.
این میشه جرم، و ایشون میشه تبه کار
در حرفه ی ما، هر فرد برای خودش یک دنیاست و نمیشه برای نجات باقی دنیا، برای بودن یا نبودن اون فرد تصمیم گرفت.
پس
اگر این آقای دکتر محترم، خیلی راحت موضوع رو به خود الی توضیح می داد و رضایت آگاهانه ش رو کسب می کرد، قتلش توسط جوئل یک تراژدی بود، ولی با روندی که ایشون پیش گرفته بود و داشت از جون یک فرد دیگه برای ساخت احتمالی یک واکسن مایه میزاشت، قتلش توسط جوئل یک گونه ای از دفاع محسوب میشه.
اینم در نظر بگیریم که ایشون با یک shot احتمالا نمی تونست موفق به ساخت واکسن بشه. مثالش رو الان با کرونا داریم تجربه می کنیم!
پس نه نجات دنیایی در کار بوده، نه ساخت ۱۰۰٪ واکسنی!
موضوع یه دو دو تا چهار تای ساده ست، یه criminal در حین criminal act، طی یک پروسه ی دفاع کشته میشه
به همین سادگی

اما جوئل
جوئل همین جوری یک دفعه از آسمون نیفتاد وسط داستان
TLoU1 با تراژدی مرگ دختر جوئل شروع شد، چیزی که برای من از مرگ خود جوئل به مراتب وحشتناک تر و بدتر بود
درسته که جوئل روند انتقال الی رو تحت عنوان یک قاچاقچی شروع کرد! اما در ادامه رابطه ش با الی در حد رابطه ی پدر و دختری پیش رفت
جوئل دچار PTST هست، درمان هم نشده، با اینکه سالها گذشته
الی رو دختر خودش می بینه توی آخر کار
وقتی متوجه میشه که بدون کسب اجازه از الی و یا اون (به نوعی خودش رو قیم الی احساس می کنه)، دارن چیکار می کنن، واکنشش خیلی راحت قابل پیشبینی هست
واکنشی که هر کدوم از ما اگر در شرایطش قرار می گرفتیم، قطعاً همون کار رو می کردیم!
رفتار جوئل طبیعیه، و صد البته قابل دفاع هم هست

و اما می رسیم به ابی
اینکه اینقدر خون جلوش چشمش رو گرفته که نمی تونه حتی کسی که ۵ دقیقه قبل جونش رو نجات داده رو در موردش مجدد قضاوت و تصمیم گیری کنه، بر می گرده به ریشه ی PTST مشابهی که ابی داره
رفتارش طبیعیه، ولی اصلاً قابل دفاع نیست

و الی
اونم PTST داره. از شرایط خودش، و از مرگ جوئل
مثل ابی، و صد البته به جای جاش که میرسه
وقتی حقیقت رو لمس می کنه، در حد ابی پایین نمی یاد، و جون ابی رو بهش می بخشه
درسته توی ABBY ACT، الی رو تبدیل به غول آخر کردن!
ولی رفتار نهایی الی هم منطقیه و هم قابل دفاع

پ.ن: PTST مخفف Post Trauma Stress Disorder هست. چیزی که تقریباً همه توی اون دنیا ازش رنج می برن!
 
خب ما هم نظرمون رو درباره داستان بازی بگیم:

بعد از نزدیک به 40 ساعت تجربه فوق العاده و بینظیری که با The Last Of Us Part 2 داشتم، هنوز هم ذهنم درگیر اتفاقات و ماجراهای داستانی بازیه. از یک طرف بازی همه جوره منو غافلگیر و درگیر کرده بود و از طرفی، یک سری نکات ریز داستانی برام قابل هضم نبود. قبل از شروع به تجربه TLOU2، با وجود اینکه دیسک بازی کنار دستم بود و میتونستم هرچه سریعتر برم سراغ بازی، ولی برای سومین بار TLOU و LB رو به طور کامل و با حوصله تموم کردم. حالا احساس میکردم همه جوره آماده روبه رو شدن با اتفاقات Part2 هستم.
به نظرم نسبت به نسخه اول که تو بحث پلات و روایت شاهکار بود، به هسته داستانی TLOU Part2 ایرادات جزئی و ریزی وارده و علت اینکه این ایرادات ریز به چشم بعضی از دوستان نمیاد، روایت جذاب و کارگردانی عالی کاتسین ها و بازی فوق العاده ظریف و با احساس بازیگراست. اول انتقاد خودم رو به داستان میگم و در آخر توضیح میدم که چرا پایان بازی رو تونستم بپذیرم. این هم بگم امتیاز من به این بازی بدون کوچکترین شک و تردیدی 10 از 10 ـه. چون معتقدم این اشکالات ریز به داستان، تنها در مقایسه این بازی با استاندارد های Naughty Dog به چشم میاد.
من شخصا با کشته شدن Joel حتی به شکلی تا این حد وحشیانه مخالف نیستم، هرچند که به شدت از این بابت متاثر شدم و این درحالیه که کم پیش اومده که برای کشته شدن کارکتری، تا این اندازه داغون و ناراحت شده باشم با اینکه آدم به شدت احساسی هم هستم. جوئل واسه من جزو بهترین شخصیت های تمام عمر گیمریم بود.
به نظر من مشکل در نحوه ورود Abby به بازی هست. من به عنوان یه انسان به اَبی حق میدم که به دنبال گرفتن انتقام خون عزیزترین آدم زندگیش باشه و برای دادن این حق، لازم نیست که حتما جوئل، شیطان صفت یا خونخوار باشه. توی دنیای پساآخرالزمانی بازی، هر کسی به دنبال نجات جون خودش و عزیزانش اونم در نهایت خودخواهیه. این همون ذات بَدَوی و تمایل غریزی انسانه که در فقدان قانون و نظم اجتماعی، باعث میشه تا به این شکل رفتار کنه.
مشکل این جاست که برای من، اَبی فقط یه آدم بی اهمیته و من بعد از کاری که با جوئل کرده، نمیتونم احساس عمیقی نسبت بهش داشته باشم. حتی با وجود اینکه میبینم که در برخورد با آدمای دیگه چقدر مهربون و نوعدوسته! نویسنده بازی، برای جبران این مسئله میاد از فلش بکی استفاده میکنه تا بگه: "ببینید اَبی چه دختر ناز و مهربونی بود. حتی اونقدر نجیبه که وقتی باباش میگه از علاقه اش به Owen باخبره، از خجالت سرخ میشه. از طرفی دکتر Jerry Anderson پزشک مهربان و دل نازکیه که واسه نجات یه گورخر تا آخرین لحظه تلاشش رو میکنه."
خب من با تجربه یه فلش بک نهایتا چند دقیقه ای، قراره همون احساس یا چیزی نزدیک به اون احساس رو نسبت به اَبی و پدرش داشته باشم که نسبت به Ellie و Joel در طول نزدیک به 20 ساعت ماجراجویی پر فراز و نشیب و با احساس داشتم؟! تمام اتفاقات شماره قبل و LB رو به یاد بیارید. من چطور میتونم با وجود اون خاطرات، با اَبی همراه بشم و به عنوان یه کارکتر قابل کنترل بپذیرمش؟
همین باعث میشه که تلاش های اَبی برای کمک به Yara و Lev، برام اون اهمیت و دغدغه ای که باید رو نداشته باشه. یعنی منی که ذهنم مونده پیش جوئل و انتقام خونش، از خودم می پرسم این کارای اَبی به من چه ارتباطی داره؟ به من چه که برای عمل جراحی Yara باید تا بیمارستان WLF برم؟ به من چه که برای برگردوندن Lev باید تا اون روستا برم؟
حالا این تناقض درونی زمانی در من بیشتر میشه که می بینم حداقل برای من، مراحل اَبی به لحاظ لول دیزاین و تنوع محیط ها خیلی جذاب تر و به یاد موندنی تر از مراحل اِلی هستن:D. (مثلا مراحل پل ها با Lev و مرحله روستا با Yara فوق العاده بودن. البته اینو بگم که همچنان بهترین مرحله بازی با اختلاف، مرحله مربوط به هدیه تولد اِلیه. همون مرحله موزه دایناسورها و نجوم و اون لحظه که اِلی چشماش رو می بنده و تصور میکنه که با فضاپیما به فضا پرتاب میشه، خداسست، خدا!:x:x اون مرحله رو من چندبار تکرار کردم و هربار بیشتراز قبل لذت بردم.)
خلاصه اینکه، به شخصه در طول بازی هر کاری کردم تا این حق دادن به اَبی رو یه مرحله جلوتر ببرم و پیش تر باهاش اُنس بگیرم، نتونستم. حتی با وجود اینکه به من ثابت شد اَبی واقعا انسان بدی نیست. به نظرم اینکه Druckmann میخواد ما از زاویه دید اَبی هم به ماجرا نگاه کنیم، ایده خیلی خوبیه ولی بهتر بود قبل از کشته شدن جوئل، ما فرصت بیشتری برای آشنایی و اُنس گرفتن با اَبی پیدا می کردیم و کم کم مارو بر سر دوراهی اخلاقیِ حق دادن به اَبی و همدری باهاش یا جانبداری از جوئل قرار می داد.

و اما چرا پایان بازی رو پذیرفتم؛
درباره پایان بازی و اینکه چرا اِلی، انتقامش رو کامل نکرد و اَبی رو نکشت، چند روزه که دارم بهش فکر می کنم. در نگاه اول، همه چیز احمقانه به نظر میرسه. اگر اِلی می خواست به چرخه معیوب انتقام و خشونت پایان بده، چرا اینقدر دیر؟؟ حتما باید Jesse کشته می شد؟ حتما باید Nora، Whitney، Mel و Owen اونجوری شکنجه و کشته می شدن تا اِلی بیخیال بشه؟ (شخصا از کشته شدن Manny تا سرحد جنون خوشحال شدم) نمیگم اینا قدیس بودن ولی از اَبی که گناهکارترنبودن و شاید تنها گناهشون این بود که نخواستن جای دوستشون رو لو بدن (همون لطفی که خود اِلی هم در موقعیت مشابه در حق دوستاش میکرد)!
ولی بعد از چند روز فکر کردن به وقایع بازی توی ذهنم، به یه نتیجه رسیدم که پایان بازی رو برام قانع کننده تر کرد و حالا با پایان بازی می تونم کنار بیام. به نظر من این بازی درباره نفرت و انتقام نیست، بلکه درباره «باختن» ـه. اِلی در پایان به معنای حقیقی کلمه باخت؛ همه چیز رو باخت. به نظر من مشکلِ اِلی، عصبانیت از دست اَبی نبود بلکه از دست خودش خشمگین بود. اِلی توی این بازی تبدیل شده بود به یه دختر خودخواه و سرد که حتی نمی تونست عزیزترین آدم زندگیش یعنی جوئل رو هم درک کنه. اولین چیزی که در ساعت های اولیه بازی مشهوده، تغییر اخلاق و روحیات Ellie ـه. بی توجهی ها و بی محلی های اِلی نسبت به جوئل و رفتار سردی که باهاش داره، شخصا برای من آزار دهنده بود. جوئلی که تو این شماره می بینیم خیلی شکسته تر و مظلوم تر شده و تنهایی، بارزترین چیزیه که تو زندگیش به چشم میاد. توی اون صحنه که به الی گیتار هدیه میده و قول میده که بهش گیتار زدن یاد بده و با رفتار سرد الی روبه رو میشه، خیلی دردناکه. به خصوص اونجا که میخواد یه جوکی تعریف کنه و الی بهش میگه دیر وقته و میخوام بخوابم، در حالی که یه زمانی خودِ اِلی از این دست جوک ها (از روی همون کتابچه ای که Riley بهش داده بود) تعریف می کرد و هیچ وقت جوئل تو ذوقش نمی زد. اون دختر بانمک و دوست داشتنی شماره قبل حالا خیلی عوض شده بود.
این سرد شدن رابطه تا 19 سالگی الی ادامه داره و اون شب تو مهمونی، وقتی جوئل پشتِ اِلی درمیاد و جواب Seth رو میده، به اوج خودش میرسه. تا اینکه اون روز لعنتی فرا میرسه و جوئل به اون شکل کشته میشه . به نظر من حالا اِلی از تمام بی محلی کردن ها، سرد برخورد کردن ها و دل شکستن هاش نسبت به جوئل عصبانی بود. ناراحت بود چرا اینقدر دیر جنبید؛ چون دیگه هیچ وقت فرصت نشد با جوئل فیلم ببینه، باهاش گیتار بزنه و از همه مهم تر، در آغوش بگیرتش و بگه بابت ماجرای بیمارستان بخشیدمت ....
شماره قبل رو یادتون میاد؟ اِلی از چی وحشت داشت؟ ازFireFlies؟ از کلیکرها یا رانرها؟ نه! اِلی از اینکه جوئل رو از دست بده وحشت داشت. چطور اِلی میتونه برای نجات عزیزترین آدمِ باقی مونده زندگیش هر تلاشی بکنه ولی جوئل حق نداره؟! به خصوص که جوئل یک بار طعم تلخ از دست دادن عزیز رو چشیده بود. خودخواهی اِلی تو شماره دوم از همین جا نشات میگیره. وقتی نمیتونه درک کنه همونقدر که جوئل برای اِلی مهمه، اِلی هم برای جوئل مهمه و تو به عنوان یک انسان در راه حفظ جون عزیزانت، نمیتونی مثلا به نجات بشریت فکر کنی، چون تو سوپر هیرو نیستی، فقط یه انسانی! با همه بدی ها و خوبیات، یه آدم معمولی هستی!
این خشم افسارگسیخته اِلی از خودش، یه جایی باید تخلیه می شد. یه جایی و به یه بهونه ای باید به خودش ثابت می کرد که شاید دل جوئل رو نتونستم به دست بیارم ولی با گرفتن انتقامش، لااقل خودم رو آروم میکنم. حالا برگردیم به همون سوالات بالا! حالا که اِلی بیخیال کشتن اَبی شد، چرا زودتر این تصمیم رو نگرفت؟ به نظرم جواب این سوال رو میشه در یکی از مصاحبه های Neil Druckmann قبل از انتشار بازی پیدا کرد. Neil توی اون مصاحبه میگه اِلی در سن نوزده سالگیه. شما در این سن فکر می کنید که از پس هر کاری برمیاید. فکر می کنید که می تونید درست رو از غلط تشخیص بدید. توجه کنید میگه "فکر می کنید". اِلی در تمام طول داستان، فکر می کرد که داره کار درست رو انجام میده ولی تصمیماتش در نهایت خامی و از سر احساسات گرفته می شد. یه مشکل دیگه هم وجود داشت. اِلی بزرگترین تکیه گاه و فرد با تجربه و عاقل زندگیش یعنی جوئل رو از دست داده بود و متاسفانه Tommy هم به عنوان یه بزرگتر، معلوم نبود با خودش چند چنده! یه بار به اِلی از خطرات راهی که میخواد قدم درش بذاره حرف میزد تا منصرفش کنه، یه بار هم مثل بچه ها از اینکه اِلی حاضر نمیشه برای تموم کردن ماموریت انتقام، به Santa Barbara بره و به زندگی آرومش با Dina گند بزنه، باهاش قهر میکنه!!! خامی، کم تجربگی و خودخواهی اِلی در پایان باعث شد بزرگترین کابوس زندگیش به حقیقت بپیونده: " جوئل، من همه آدمایی که برام مهم بودن رو یا از دست دادم یا ترکم کردن، همه به جز توی لعنتی" و اِلی از همین می ترسید، از اینکه آخرش تنها بمونه ... برای همینه که میگم اِلی در پایان یه بازنده بود، چون همه چیز رو باخت حتی انگشتاش، انگشتایی که در نبودشون نمیتونه گیتار یادگاری جوئل رو به صدا دربیاره .......

ببخشید سرتون رو درد آوردم ولی اگر وقت گذاشتید و خوندید، ازتون ممنونم.
 
آخرین ویرایش:
اگر این آقای دکتر محترم، خیلی راحت موضوع رو به خود الی توضیح می داد و رضایت آگاهانه ش رو کسب می کرد، قتلش توسط جوئل یک تراژدی بود، ولی با روندی که ایشون پیش گرفته بود و داشت از جون یک فرد دیگه برای ساخت احتمالی یک واکسن مایه میزاشت، قتلش توسط جوئل یک گونه ای از دفاع محسوب میشه.
اینم در نظر بگیریم که ایشون با یک shot احتمالا نمی تونست موفق به ساخت واکسن بشه. مثالش رو الان با کرونا داریم تجربه می کنیم!
پس نه نجات دنیایی در کار بوده، نه ساخت ۱۰۰٪ واکسنی!
موضوع یه دو دو تا چهار تای ساده ست، یه criminal در حین criminal act، طی یک پروسه ی دفاع کشته میشه
به همین سادگی
شرایط رو هم در نظر بگیریدا
درسته دکتره هم اشتباه کرد......
ولی تو یه دنیای آخرالزمانی که همه سالهاست با انواع و اقسام بدبختی ها و فلاکت ها و اینفکتدها زندگی می کنن، طبیعتا بشدت زیر فشارن و از هر روزنه امیدی استفاده میکنن
در نتیجه حتی مارلینی که ادعای آدم خوبه بودن میکرد و همینطور تیم پزشکی، نتونستن در مقابل وسوسه اینکه شاید الی یه روزنه امیدی باشه مقاومت کنن

خلاصه که تو شرایط غیر عادی محتمله که انسانها هم تصمیمات غیر عادی و حتی اشتباهی هم بگیرن ( همینطور که تصمیم جویل و دکتر و مارلین و الی و ابی و ..... همشون در شرایط غیر عادی بود و شاید تو یه دنیای نرمال مثه دنیای ما همشون تصمیمای درست می گرفتن و زندگی عادی داشتن8-|)

خلاصه اینکه، به شخصه در طول بازی هر کاری کردم تا این حق دادن به اَبی رو یه مرحله جلوتر ببرم و پیش تر باهاش اُنس بگیرم، نتونستم. حتی با وجود اینکه به من ثابت شد اَبی واقعا انسان بدی نیست. به نظرم اینکه Druckmann میخواد ما از زاویه دید اَبی هم به ماجرا نگاه کنیم، ایده خیلی خوبیه ولی بهتر بود قبل از کشته شدن جوئل، ما فرصت بیشتری برای آشنایی و اُنس گرفتن با اَبی پیدا می کردیم و کم کم مارو بر سر دوراهی اخلاقیِ حق دادن به اَبی و همدری باهاش یا جانبداری از جوئل قرار می داد.

اولا که پست زیبایی بود
دوما در این مورد که اول یکم ابی رو بیشتر می شناختیم، هم من و هم یکی از بچه ها قبلش برا یکی از دوستان همین سوال شما رو جواب دادیم که اگر اینطوری میشد اونوقت همون اول بازی هیچکس نمی گفت "ای وای چرا جویلمون رو کشتن، این دیگه کیه و چرا اینطوری شد " ، بجاش همه می گفتن " جویل عجب ادمای خوبی رو بدبخت کرده بودا...پس حقش بود بمیره و شماره 1 هم عملا بیهوده بوده"
یعنی یجورایی اعتبار جویل کمرنگ تر میشد بنظرم :D
 
آخرین ویرایش:
شرایط رو هم در نظر بگیریدا
درسته دکتره هم اشتباه کرد......
ولی تو یه دنیای آخرالزمانی که همه سالهاست با انواع و اقسام بدبختی ها و فلاکت ها و اینفکتدها زندگی می کنن، طبیعتا بشدت زیر فشارن و از هر روزنه امیدی استفاده میکنن
در نتیجه حتی مارلینی که ادعای آدم خوبه بودن میکرد و همینطور تیم پزشکی، نتونستن در مقابل وسوسه اینکه شاید الی یه روزنه امیدی باشه مقاومت کنن

خلاصه که تو شرایط غیر عادی محتمله که انسانها هم تصمیمات غیر عادی و حتی اشتباهی هم بگیرن ( همینطور که تصمیم جویل و دکتر و مارلین و الی و ابی و ..... همشون در شرایط غیر عادی بود و شاید تو یه دنیای نرمال مثه دنیای ما همشون تصمیمای درست می گرفتن و زندگی عادی داشتن8-|

اصول اخلاقی بر اساس شرایط نوشته نشدن، بر اساس حقوق individual person نوشته شدن
یعنی اینکه اصلا و ابدا به جامعه نگاه نمی کنن، به فرد نگاه می کنن
اگر بخوایم اینطوری نگاه کنیم باید هر کسی که مبتلا به AIDS هست رو درجا بکشیم، چرا؟ چون قطعاً درمان نمیشه و خیلی محتمله که چند نفر دیگه رو هم مبتلا کنه!
واقعاً هم کمک کننده ست ها. یعنی اگر شما عمده ی کسانی که حامل ویروس HIV هستند رو پیدا و حذف کنی، می تونی امیدوار باشی به اینکه آروم آروم کلاً این بیماری رو حذفش کنی
ولی آیا می کشیمشون؟ معلومه که نه!
چرا؟ چون اصول اخلاقی (در زمینه ی پزشکی) فرد محور هستند، نه جامعه محور. اون فرد حق حیات داره، حتی اگر مبتلا به واگیر ترین و درگیر کننده ترین بیماری روی این کره ی خاکیه، حتی اگر بودنش برای هزاران نفر ممکنه مشکل ایجاد کنه. و تنها خود اون فرده که می تونه روی بودن و یا نبودنش تصمیم گیری کنه و لاغیر
نگاه جامعه محور میشه آدولف هیلتر. می خواست دنیا رو از یهود پاک کنه، می خواست بیماری های ژنتیک رو به کل حذف کنه و نژاد برتر درست کنه. ولی کسی بهش این اجازه رو نداد
برعکسش (ماجرای الی) هم دقیقاً به همین صورته، حتی اگر اون تنها امید بشریته، فقط خودش و تنها خودش می تونه تصمیم بگیره همکاری کنه یا نه، کسی نمی تونه براش تصمیم بگیره!

بنابراین
۱- دکتره یک اشتباه خودخواهانه و مهلک رو مرتکب شده که منجر به مرگش هم میشه، با توجه به کاری که انجام داده هیچ جای اعتراضی هم براش باقی نمی مونه. جونش رو در مقابل جونی که می خواسته بگیره از دست می ده
بچه ش هم اگر نگاه منطقی می داشت، این رو می فهمید، که البته نفهمید، و یا بدلیل شرایط خاص روحی و روانی ایجاد شده براش نتونست بفهمه و رفت دنبال انتقام کور

۲- مارلین هم سعی کرده بدون مشورت با فرد اصلی، برای بودن یا نبودنش تصمیم گیری کنه که منجر به مرگ خودش هم میشه، که البته در مورد مارلین بحث بازه، چون جوئل برای عدم پیگیری مجدد اون رو حذف می کنه... یه جورایی اینجا تصمیم یکجانبه می گیره

۳- رفتار جوئل اما همون طوری که بالا هم گفتم قابل پیشبینی و قابل دفاعه. درست نیست، ولی قابل دفاعه
اون هم بدون سوال از خود الی براش تصمیم می گیره، ولی این تصمیمش در شرایطی بوده که راه دومی وجود نداشته، یا باید میزاشته اون بمیره و یا اینکه نجاتش بده
با توجه به پیش زمینه ای که داشته و احساس پدرانه ای که طی این مدت به الی پیدا کرده، راه دوم رو انتخاب می کنه و تا تهش هم میره.
 
ببین آریا
یه موضوعی هست که شاید بهش توجه نشده
دیدگاه واقعیت محور
از دیدگاه واقعی و در همین جهانی که خودمون داریم توش زندگی می کنیم، پدر ابی کاری رو می خواد انجام بده که بطور کامل با تمام اصولی که باهاش آموزش دیده و بزرگ شده مغایرت داره، اصولی به نام اخلاق پزشکی...
بر اساس این اصل حتی اگر پای نجات بشریت در میون باشه، شما نمی تونی یک فرد (که البته حتی در فلش بک ها تحت عنوان تحقیر آمیز Host از الی یاد میشه، ما حتی در خصوص نمونه ی حیوانی هم از لغت Host استفاده نمی کنیم) رو بدون اطلاع رسانی کامل و روشن کردن موضوع برا خودش، قربانی کنی. کاری که این پدر ابی داشت انجامش می داد.
این میشه جرم، و ایشون میشه تبه کار
در حرفه ی ما، هر فرد برای خودش یک دنیاست و نمیشه برای نجات باقی دنیا، برای بودن یا نبودن اون فرد تصمیم گرفت.
پس
اگر این آقای دکتر محترم، خیلی راحت موضوع رو به خود الی توضیح می داد و رضایت آگاهانه ش رو کسب می کرد، قتلش توسط جوئل یک تراژدی بود، ولی با روندی که ایشون پیش گرفته بود و داشت از جون یک فرد دیگه برای ساخت احتمالی یک واکسن مایه میزاشت، قتلش توسط جوئل یک گونه ای از دفاع محسوب میشه.
اینم در نظر بگیریم که ایشون با یک shot احتمالا نمی تونست موفق به ساخت واکسن بشه. مثالش رو الان با کرونا داریم تجربه می کنیم!
پس نه نجات دنیایی در کار بوده، نه ساخت ۱۰۰٪ واکسنی!
موضوع یه دو دو تا چهار تای ساده ست، یه criminal در حین criminal act، طی یک پروسه ی دفاع کشته میشه
به همین سادگی

اما جوئل
جوئل همین جوری یک دفعه از آسمون نیفتاد وسط داستان
TLoU1 با تراژدی مرگ دختر جوئل شروع شد، چیزی که برای من از مرگ خود جوئل به مراتب وحشتناک تر و بدتر بود
درسته که جوئل روند انتقال الی رو تحت عنوان یک قاچاقچی شروع کرد! اما در ادامه رابطه ش با الی در حد رابطه ی پدر و دختری پیش رفت
جوئل دچار PTST هست، درمان هم نشده، با اینکه سالها گذشته
الی رو دختر خودش می بینه توی آخر کار
وقتی متوجه میشه که بدون کسب اجازه از الی و یا اون (به نوعی خودش رو قیم الی احساس می کنه)، دارن چیکار می کنن، واکنشش خیلی راحت قابل پیشبینی هست
واکنشی که هر کدوم از ما اگر در شرایطش قرار می گرفتیم، قطعاً همون کار رو می کردیم!
رفتار جوئل طبیعیه، و صد البته قابل دفاع هم هست

و اما می رسیم به ابی
اینکه اینقدر خون جلوش چشمش رو گرفته که نمی تونه حتی کسی که ۵ دقیقه قبل جونش رو نجات داده رو در موردش مجدد قضاوت و تصمیم گیری کنه، بر می گرده به ریشه ی PTST مشابهی که ابی داره
رفتارش طبیعیه، ولی اصلاً قابل دفاع نیست

و الی
اونم PTST داره. از شرایط خودش، و از مرگ جوئل
مثل ابی، و صد البته به جای جاش که میرسه
وقتی حقیقت رو لمس می کنه، در حد ابی پایین نمی یاد، و جون ابی رو بهش می بخشه
درسته توی ABBY ACT، الی رو تبدیل به غول آخر کردن!
ولی رفتار نهایی الی هم منطقیه و هم قابل دفاع

پ.ن: PTST مخفف Post Trauma Stress Disorder هست. چیزی که تقریباً همه توی اون دنیا ازش رنج می برن!
بَه سلام بر احمد عزیز! :D چطوری آقا؟
تقریباً با همه صحبت‌هات موافقم و توی یه سری از پست‌هایی که زده بودم هم به بعضی از این موارد اشاره کردم ولی همون‌طور که گفتی این قضیه بیشتر برمی‌گرده به دنیای واقعی و روزگار فعلی. به نظرم باید دنیای خاص بازی رو در نظر گرفت که نسل بشر به جاهای خیلی بدی رسیده و درصد زیادی از جمعیت از بین رفتن و این بیماری هم هنوز ادامه داره. سال‌ها از شیوع این قضیه می‌گذره و تا اون روز هیچ موردی شبیه الی پیدا نشده بوده که بتونه در این حد به بشریت امید بده بابت پشت سر گذاشتن این ماجرا.
به خاطر همین اون کار دکتر و قربانی کردن یه نفر برای نجات دنیا رو شاید بشه از زاویه‌ای توجیه کرد. نمیگم حتماً کار درستیه، چون به هر حال داره جون یه نفر رو بدون اجازه‌ش می‌گیره، ولی شرایطش هم با یه دنیای معمولی متفاوته.

در مورد واکسن هم به هر حال باید در نظر گرفت این یه بازی ویدیویی هست. :D اتفاقاً چند روز پیش یه ویدیویی منتشر شد که یه پزشکی راجع به بخش‌های مختلف بازی از زاویه علمی و پزشکی صحبت می‌کنه و یکی از معدود گیرهایی که به بازی از نظر علمی میده، همین قضیه واکسن هست. الآن دقیق یادم نیست ولی فکر کنم یه چیزی تو این مایه‌ها می‌گفت که می‌شده بدون کشتن الی و مطالعه مغزش، از راه‌های دیگه (پلاسما یا همچین چیزی) روش مطالعه کرد. ولی به جز اون اکثر بخش‌های بازی رو خیلی دقیق توصیف می‌کنه، حتی اون صحنه اعدام ابی که به نظر من یه ذره مصنوعی بود و خیلی طول کشید، ولی ایشون میگه آدم توی اون شرایط ممکنه چند دقیقه یا حتی چند ساعت هم زنده بمونه! ولی در مجموع به نظرم چون با یه بازی علمی تخیلی طرف هستیم (هرچند تا حدودی حالت واقع‌گرایانه‌ای داره)، چون یه بیماری جدید رو معرفی می‌کنه میشه این اشکالات رو بخشید و گفت این بیماری و راه درمانش مخصوص دنیای بازی هست نه واقعیت. :D

در مورد جول هم موافقم و دقیقاً به همین قضایایی که گفتی توی یه سری از پست‌هام اشاره کردم. یعنی کاملاً میشه بهش حق داد بابت اون قضیه و هرکدوم از ما هم بودیم، همون تصمیم رو می‌گرفتیم (البته ما که اسلحه برنمی‌داریم توی شکم دشمن بریم، ولی کلاً منظورم اینه که عزیز خودمون رو خیلی سخت می‌تونیم فدای بقیه بکنیم). ولی اینجا باز بحث زاویه دید مطرح میشه و باید زاویه دید ابی رو هم در نظر گرفت.
یعنی به ابی به عنوان یه دختر نوجوون نگاه کنیم که پدرش براش حکم یه قهرمان رو داشته. کسی که احتمالاً آدم مهربون و خوش‌قلبی بوده (با توجه به صحنه گورخر) و از اون طرف هم قرار بوده بشریت رو نجات بده. ابی از اون دسته آدم‌هایی هست که فکر می‌کنه فدا کردن جون یه نفر برای نجات دنیا اشتباه نیست و به پدرش هم میگه اگه من جای این دختره (الی) بودم هم باید همین کار رو می‌کردی. بعد در حالی که منتظر پایان کار پدرش توی اتاق جراحی هست، یه دفعه با جسدش روبرو میشه و متوجه میشه یه قاچاقچی به نام جول پدرش رو کشته. در جریان کل ماجرا هم نیست و نمی‌دونه که جول یه علاقه پدرانه‌ای نسبت به الی پیدا کرده بوده یا پدرش برای جول چاقو کشیده بوده. کلاً توی تصوراتش از جول یه موجود شیطان‌صفت وحشی می‌سازه که پدر فرشته‌مانندش رو کشته، یه جورایی گروه فایرفلای (که براش حکم خونواده رو داشتن) از بین برده و انسان‌ها رو هم به فنا داده.
همین قضیه هم باعث میشه حس انتقامی پیدا کنه که حتی روی کل زندگیش تأثیر می‌ذاره. یعنی همون حالت فیزیکی بدنش هم به خاطر همین قضیه انتقام هست و با اینکه در حالت عادی هم فیزیک بدنش درشته ولی به خاطر بحث انتقام و بالا بردن قدرت بدنی خودش و تمرکز روی اون قضایا، کل زیبایی‌های زندگی رو فدا می‌کنه و حتی عشقش اوون رو هم ناکام می‌ذاره (در حدی که دیگه اون بنده خدا هم میره سراغ یکی دیگه). کسی که چند سال از عمرش رو با تفکر انتقام پشت سر گذاشته، سخت می‌تونه به خاطر نجات پیدا کردن جونش توسط جول اون رو ببخشه.
یا حتی ممکنه به خاطر همون نجات پیدا کردنش توسط جول، قصد کشتن جول رو از سرش بیرون کرده بوده و می‌خواسته شکنجه‌ش کنه و عذرخواهی‌ش رو بشنوه، ولی صحبت‌های جول باعث شده تصمیم نهایی رو بگیره. یعنی ابی توی اون صحنه میاد با یه ژست خفنی که براش کلی تمرین کرده بوده به جول میگه فکر می‌کنی من کی هستم و جول هم که آدم مغروریه و حال و حوصله این بیست سوالی بازی‌ها رو نداره، میگه هرکی هست باش و انشایی که از قبل آماده کردی رو بخون و برو. دیگه اینجا یه جورایی به ابی توهین میشه و پیش خودش میگه طرف پدرم رو کشته و حالا هم من رو مسخره می‌کنه و حس انتقامش به اوج می‌رسه و چوب گلف رو برمی‌داره و...

در مجموع من رفتار هر دو شخصیت (الی و ابی) رو از زاویه دید خودشون قابل دفاع می‌دونم. یعنی به ابی هم کاملاً حق میدم و حتی شاید بیشتر از الی! چون ابی اومد انتقامش رو از جول گرفت و رفت. در حالی که الی داشت با اون میزان نفرت بهش فحش می‌داد و فریاد می‌زد که می‌کشمت، ابی کاری باهاش نداشت و ولش کرد. بعدش الی رفت یه لشکر آدم رو کشت تا به ابی برسه و این وسط نزدیک‌ترین افراد به ابی هم کشته شدن. ولی آخرش که دوباره ابی رفت سراغ الی، با اینکه می‌تونست به ساده‌ترین شکل ممکن کار الی و دینا رو تموم کنه دوباره ولشون کرد و رفت. ولی باز الی دست‌بردار نبود و افتاد دنبال ابی و در نهایت این بار الی از خیر کشتن ابی گذشت. یعنی هر دو توی موقعیت‌های مختلف همدیگه رو بخشیدن، در حالی که هر دو هم از زاویه دید خودشون حق داشتن این کار رو نکنن. همین قضیه هم باعث میشه بازی در عین حال که راجع به انتقام هست، راجع به بخشش هم باشه.
بخششی که البته با نابود شدن زندگی هر دو نفر همراه میشه و یکی کل اطرافیانش رو از دست میده و یکی دیگه هم عزیزترین فرد زندگیش که شبیه پدرش بوده رو از دست میده و عشقش هم ترکش می‌کنه و علاقه بزرگش یعنی گیتار زدن هم برای همیشه نابود میشه. البته بازی یه نیمچه امیدی هم برای هر دو شخصیت باقی می‌ذاره و از یه طرف ابی به همراه لِو که براش حکم مادر یا خواهر بزرگ‌تر رو پیدا کرده سراغ فایرفلی‌ها میره و الی هم دیگه سعی می‌کنه واقعیت رو بپذیره و با رها کردن گیتار، یه جورایی دلبستگی بیش از حدش به خاطرات جول رو هم رها می‌کنه و میره سراغ زندگیش، البته اگه بتونه و دوباره درگیر مشکلات روحی نشه.

در نهایت به نظر من نکته مهم در مورد داستان TLoU2 زاویه دید شخصیت‌ها هست و اینکه ببینیم هرکدوم نسبت به نوع نگاه خودشون حق داشتن اون کارها رو انجام بدن. یعنی ممکنه کار دکتره درست نبوده، ولی ابی که در جریان مسائل و قراردادهای پزشکی نیست از زاویه دید خودش اون کار رو درست می‌دونسته و کشته شدن پدرش رو یه جرم غیرقابل بخشش تصور می‌کرده. همون‌طور که الی هم کاری به این نداشته که جول قبلاً چیکار کرده و حتی بیشتر از اینکه براش علت کشته شدن جول مهم باشه، بحث انتقام از قاتل اهمیت داشته و از زاویه دید الی کسی که اون طوری با چوب گلف پدر معنوی‌ش رو نابود کرده، باید جواب پس می‌داده.
 
آخرین ویرایش:
منم نظرمو در مورد داستان بعد از دو بار تموم کردن بدم امیدوارم حوصله کنید بخونید شرمنده اگه زیاد شد.
من دفعه اول بازیو تموم کردم حس بد و پوچی داشتم حس میکردم پایان بازی بدون کشتن ابی ناقص تموم شد چون حس نفرت شدیدی بخاطر مردن جول داشتم عین خود الی. با یه سری از رفقام صحبت میکردم اونا راحتتر با پایانش کنار اومدن ولی من نه نمیتوستم باهاش کنار بیام یه جورایی داشتم هیتر داستان میشدم واسه همین گفتم زودتر دوباره بازیو برم و عجولانه هم نظری ندم. دفعه دوم که شروع کردم تمام صحنه های مهم بازی رو بهتر درک کردم خیلی بیشتر روم تاثیر گذاشت خیلی از دیالوگ ها واسم آشنا میومد حس جالبی داشت عین خود الی که با حس نفرت و خشم کور شده بود تا موقعی که تو بیمارستان نورا رو به طرز فجیعی کشت کم کم به خودش اومد که دیگه با کشتن مل کاملا بهم ریخت خود منم دفعه دوم همین احساسات الی رو داشتم و‌ فقط نفرتش رو نمیدیدم بعد دیگه ی احساساتش هم تونستم ببینم.
با بخش ابی دفعه اول صرفا با گیم پلیش حال میکردم هیچ حس خاصی بهش نداشتم ولی دفعه دوم خیلی بهتر درکش کردم کارکتر محبوبی واسم نشد ولی دیگه اون حس نفرت رو نسبت بهش نداشتم خیلی جاها بهش حق میدادم و سر قضیه کمک کردنش به اون لو و یارا خیلی خیلی بهتر تونستم درکش کنم به خواب هایی که میدید دقت کردم به دیالوگاش با رابطه‌اش با اوون و رفیقاش که سر نفرت و انتقامی که داشت همشونو نابود کرد غم از دست دادنش رو بهتر تونستم درک کنم اون حس امید داشتنش حتی تو شرایط سخت رو هم خیلی خوشم میومد.
بنظرم هم الی هم ابی جفتشون وسطای راه خیلی عوض میشن و پشیمون میشن از کاراشون بالغ میشن عین ما که بازی میکنیم دفعه دوم نسبت به اولین بار بالغ تر میشیم بهتر میتونیم احساساتمون رو کنترل کنیم و اینم بخاطر اون شوک اول بازیه که همه چی رو تحت تاثیر قرار داده بود و این نکته جالبی از داستانه.
میرسیم به بخش اصلی و پایانی بازی دفعه اول فقط میخواستم ابی بمیره اصلا هم اون حال و روز داغونش دلمو به رحم نیورد و از اینکه بیخیالش شد خیلی بهم خوردم ولی دفعه دوم از یه دید دیگه نگاه کردم اون صحنه مبارزه رو خیلی طولش دادم همش به این فکر میکردم چرا دو تا انسان باید به این روز بیوفتن دلم به حاله جفتشون سوخت دیدن حال و روز جفتشون واسم عذاب آور بود و اونجا که الی ابی رو داشت خفه میکرد خیلی ناراحت بودم و احساساتی شده بودم انگار دفعه اوله میبینم این صحنه رو خدا خدا میکردم نکشتش و اونجا که جول رو دید منم مثل الی به آرامش رسیدم و اینکه نکشتش خوشحال شدم دقیقا مثل واقعیت یه فرد عزیزی تو زندگیت میمیره بعد از یکماه تونستم با مردن جول کنار بیام و با بخشیدن ابی به آرامش برسم و این چرخه انتقام به پایان برسه و به این فکر میکردم یه گیم چقدر میتونه درس زندگی بده و بد بودن حس انتقام رو انقدر قشنگ قابل لمس کنه که به فکر فرو بری و تو زندگی واقعی هم ازش الهام بگیری و دنبال انتقام از بقیه نباشی و اونجاست که میتونی به آرامش درونی که خیلیا آرزوشونه برسی.
بنظرم طراحی این داستان سه تصمیم بسیار جاه طلبانه و مهم داشت اول کشتن جول با اون وضعیت که واقعا جرات میخواست دوم بازی کردن با ابی قاتل شخصیت اصلی و سوم بخشیدن و نکشتن ابی که این تصمیم وسطای پروژه بازی گرفته شده و تصمیم درستی بود این سه تصمیم مثل شمشیر دو لبه میمونن که میتونست بازیو نابود کنه ولی خوشبختانه شخصیت پردازی و روایت داستانی انقدر عمق داره و واقعیه و بخش های فنی بازی بینظیره که بازیو تبدیل به یک اثر هنری فاخر کرده واقعا به تیم نویسندگان باید تبریک گفت بابت این شجاعت و پیشنهاد میکنم حتما دفعه دوم بازی کنید تا بهترین لذت رو از این شاهکار ببرید.
مرسی که این مطلب رو خوندین.
 
اولا که پست زیبایی بود
دوما در این مورد که اول یکم ابی رو بیشتر می شناختیم، هم من و هم یکی از بچه ها قبلش برا یکی از دوستان همین سوال شما رو جواب دادیم که اگر اینطوری میشد اونوقت همون اول بازی هیچکس نمی گفت "ای وای چرا جویلمون رو کشتن، این دیگه کیه و چرا اینطوری شد " ، بجاش همه می گفتن " جویل عجب ادمای خوبی رو بدبخت کرده بودا...پس حقش بود بمیره و شماره 1 هم عملا بیهوده بوده"
یعنی یجورایی اعتبار جویل کمرنگ تر میشد بنظرم :D

ممنون.
اتفاقا به این حرف شما قبلا فکر کرده بودم و از یه جهت باهاش موافقم. احتمالا چیزی که دراکمن از صحنه کشته شدن جوئل توقع داشته، وارد شدن یه شوک آنی و سنگین به گیمرا بوده و خب انصافا هم در این زمینه موفق عمل کرده. یعنی خود من رسما خشکم زده بود و اصلا نمی تونستم چیزی که اتفاق می افته رو باور کنم! این حادثه به قدری سریع و بی معطلی افتاد، که عملا زبون آدمو بند می آورد. ولی خب به نظرم این تصمیم تیم نویسنده بازی، کار رو واسه نوشتن خط داستانی اَبی سخت تر کرد و نتیجه اینکه من شخصا نتونستم جز یه حق دادن ساده به اَبی، ارتباط دیگه ای باهاش بگیریم. نمی دونم، شاید هدف سازنده هم همین بوده و همینقدر که بتونیم به عنوان یه انسان خودمون رو جای بقیه (حتی یکی که اینطور شخصیت محبوبمون رو میکشه) بذاریم و از زاویه اون به ماجرا نگاه کنیم، کافیه.


در مجموع من رفتار هر دو شخصیت (الی و ابی) رو از زاویه دید خودشون قابل دفاع می‌دونم. یعنی به ابی هم کاملاً حق میدم و حتی شاید بیشتر از الی! چون ابی اومد انتقامش رو از جول گرفت و رفت. در حالی که الی داشت با اون میزان نفرت بهش فحش می‌داد و فریاد می‌زد که می‌کشمت، ابی کاری باهاش نداشت و ولش کرد. بعدش الی رفت یه لشکر آدم رو کشت تا به ابی برسه و این وسط نزدیک‌ترین افراد به ابی هم کشته شدن. ولی آخرش که دوباره ابی رفت سراغ الی، با اینکه می‌تونست به ساده‌ترین شکل ممکن کار الی و دینا رو تموم کنه دوباره ولشون کرد و رفت. ولی باز الی دست‌بردار نبود و افتاد دنبال ابی و در نهایت این بار الی از خیر کشتن ابی گذشت.

دقیقا این نکته خیلی مهمیه تو بازی. وقتی اَبی تصمیم میگیره انتقام پدرش رو بگیره، همه جوره واسه این کار آماده میشه و این توانایی رو هم در خودش میبینه. اون هیکل تنومند رو هم مطمئنا با انگیزه گرفتن انتقام می سازه و کلا مسیر زندگیش رو برای همین کار انتخاب می کنه. آخر سر هم بدون اینکه دستش به خون یه بیگناه دیگه آلوده بشه، فقط هدف اصلیش یعنی جوئل رو میکشه و میره سراغ زندگیش. علتش هم اینه که اونقدر از زمان مرگ پدرش فاصله گرفته که به طور منطقی درباره همه جوانب کارش فکر کنه. در این راه هم یه عالمه رفیق و دوست بزرگسال و حتی Issac رو داره تا با مشورت کردن با اونا، بهترین و کم دردسر ترین راه رو انتخاب کنه.
ولی اِلی در نهایتِ احساسات تصمیم میگیره واسه انتقام اقدام کنه؛ چون اولا سنی نداره و ثانیا در این راه آدم های عاقل و باتجربه اطرافشو پر نکردن! Dina که چنان افتاده رو دور عاشقی که با یه بچه تو شکمش بلند میشه همراه اِلی میره واسه انتقام. Tommy هم که خودش رفته واسه انتقام ولی زنش Maria به جای اینکه بچه مردمو از این کار خطرناک منصرف کنه، میگه برو و راستی شوهر منو هم سالم بهم برگردون. Jesse هم که واقعا دلم براش می سوزه. اومد واسه رفقاش مرام بذاره و آخرش این شد.
واسه همین میگم اِلی بیشتر از اینکه از اَبی عصبانی باشه، از خودش به خاطر همه اون فرصت ها و روزهای از دست رفته عصبانی بود و یه جورایی با چشم خودش می دید که هر چه قدر پیش میره، بیشتر گند میزنه ولی انگار با خودش افتاده بود سر لج! کسی هم که جلوش رو نمی گرفت!
اِلی به خاطر احساس گناهی که داشت به نوعی خودش رو داشت تنبیه می کرد. شاید قطع شدن انگشتاش، آخرین تنبیه بود. حتی وقتی دستای اَبی رو بلافاصله باز میکنه، اون لحظه فقط داره با خودش می جنگه و انگار اصلا حالیش نیست که کل سیاتل رو حمام خون کردم که به اَبی برسم ولی حالا دارم دستاش رو باز میکنم. آخرش هم که تصویر جوئل در حال گیتار زدن میاد تو ذهنش؛ شاید جوئل نماد همون راهنما و مشاور عاقل رو اونجا براش بازی کرد. همون کاری که Tommy و Maria و بقیه نتونستن یا نخواستن واسه منصرف کردن اِلی بکنن، جوئل انجام داد. به خصوص اینکه اون تصویر از جوئل مربوط به همون شبی میشه که اِلی میگه دارم سعی میکنم ببخشمت و جوئل میگه اگه یه فرصت دیگه داشتم، باز هم همون تصمیم رو می گرفتم! همون شبی که اکثر ماها دوست داشتیم اِلی بره و جوئل رو در آغوش بگیره ولی این کار رو نکرد. یعنی یه فرصت از دست رفته دیگه واسه مهربون بودن با عزیزان زندگی و دونستن قدرشون ..... چون گاهی اوقات آدم به این فکر نمیکنه اون شبی که قراره با عزیزترین آدم زندگیت بشینی و یه فیلم ببینی، هیچ وقت فرا نمیرسه .....
 
اصول اخلاقی بر اساس شرایط نوشته نشدن، بر اساس حقوق individual person نوشته شدن
یعنی اینکه اصلا و ابدا به جامعه نگاه نمی کنن، به فرد نگاه می کنن
اگر بخوایم اینطوری نگاه کنیم باید هر کسی که مبتلا به AIDS هست رو درجا بکشیم، چرا؟ چون قطعاً درمان نمیشه و خیلی محتمله که چند نفر دیگه رو هم مبتلا کنه!
واقعاً هم کمک کننده ست ها. یعنی اگر شما عمده ی کسانی که حامل ویروس HIV هستند رو پیدا و حذف کنی، می تونی امیدوار باشی به اینکه آروم آروم کلاً این بیماری رو حذفش کنی
ولی آیا می کشیمشون؟ معلومه که نه!
بنده هم کاملا حرف شما رو تایید میکنم
ولی میگم شرایط دنیای لست شرایط اصلا عادی نبوده......شرایط اروم جهان ما بود اره میشد گفت اصول بر اساس شرایط فرق نمی کنه ولی تو اون دنیای داغون گاهی اوضاع فرق میکنه (البته به این معنی نیس که کارشون درسته )

در مورد این مثال ایدز هم باز شما تو شرایط نرمال میگید ولی اگر شرایط اینطوری باشه چطور:
کل دنیا ایدز گرفتن آمار مرگ و میر وحشتناک بالاس و بیم این میره تو چند سال اینده اصلا نسل بشر منقرض بشه....حالا یه نفر پیدا شده که با قربانی کردنش امیدی برای بقای نسل بشر باشه اونوقت شاید خیلی از دکترها و مسئولین و ....... اون یه نفر رو فدا کنن تا بشر زنده بمونه و خانوادشون نجات پیدا کنه (بازم میگم نه اینکه درسته ها نه ولی قابل توجیه میشه)
پدر ابی هم در همین وضعیت بود.......کارش درست نبود ولی توجیه داشت
چطور که کار جویل هم درست نبود ولی توجیه داشت

ممنون.
اتفاقا به این حرف شما قبلا فکر کرده بودم و از یه جهت باهاش موافقم. احتمالا چیزی که دراکمن از صحنه کشته شدن جوئل توقع داشته، وارد شدن یه شوک آنی و سنگین به گیمرا بوده و خب انصافا هم در این زمینه موفق عمل کرده. یعنی خود من رسما خشکم زده بود و اصلا نمی تونستم چیزی که اتفاق می افته رو باور کنم! این حادثه به قدری سریع و بی معطلی افتاد، که عملا زبون آدمو بند می آورد. ولی خب به نظرم این تصمیم تیم نویسنده بازی، کار رو واسه نوشتن خط داستانی اَبی سخت تر کرد و نتیجه اینکه من شخصا نتونستم جز یه حق دادن ساده به اَبی، ارتباط دیگه ای باهاش بگیریم. نمی دونم، شاید هدف سازنده هم همین بوده و همینقدر که بتونیم به عنوان یه انسان خودمون رو جای بقیه (حتی یکی که اینطور شخصیت محبوبمون رو میکشه) بذاریم و از زاویه اون به ماجرا نگاه کنیم، کافیه.
هدف در حد همین درک کردن بوده .....وگرنه مطمینا خود نیل هم میدونه وقتی یکی از بهترین نمادهای گیمری رو با دستای خودت میکشی و له میکنی با چوب گلف مطمینا عمرا بیای اونو در حد قهرمانت قرار بدی
خواسته صرفا درکش کنی

وگرنه اگر میخواست ابی رو هم در حد جویل محبوب کنه part2 رو کلا مربوط به ابی میکردن و این اتفاقات تو part3 رخ میداد ولی خب اونموقع دیگه جویل این اعتبارو نداشت(چون ابی هم برات جا افتاده بود و یجوری جویل و محق بودنش برات زیر سوال میرفت و ابی رقیب عاطفی جویل تو ذهنت میشد)

.
 
من تو این نظرسنجی Part 1 vs Part II شرکت نکردم، به دلیل اینکه هر چی بیشتر از تجربه‌ی پارت 2 گذشت، به تجربه‌ای که از پارت 1 داشتم عمق بیشتری داد. همین دلیل به تنهایی باعث می‌شه من به این دو تا پارت به عنوان یه پکیج نگاه کنم؛ نه به عنوان دو تا بازی جدا. اما می‌خوام یه سری مسائل رو راجب پارت 1 بگم، چون بنظرم بعضی جاها بهش اجحاف می‌شه! :D

به قول معروف In Defence of" Part 1":

پارت 2 تو خیلی از مسائل از پارت 1 بهتره. شکی درش نیست. گان‌پلی روون‌تری داره، گیم‌پلی عمیق‌تر و متنوع‌تری داره، لول دیزاین چندلایه‌تری داره، و هوش مصنوعیش بهترین چیزیه که تا امروز بین بازی‌های ویدئویی خلق شده، از نظر روایت داستان هم به شدت از پارت 1 پیچیده‌تره، و در نهایت به طرز شدیدی از پارت 1 ساختارشکن‌تر و شجاعانه‌تره. همه‌ی اینا درست، اما چیزی که احساس می‌کنم از نظر خیلی‌ها نادیده گرفته می‌شه، اینه که پارت 2 دنباله‌ی پارت 1ـه. یعنی تمام دستاورد‌هایی که پارت 2 داشته، رو ستون‌هایی ساخته شده که پارت 1 یه نسل قبل چیده بود. تقریبا همه‌ی چیزایی که توی پارت 2 نسبت به پارت 1 پیشرفت کرده، چیزایی هست که همه از استودیویی مثل ناتی‌داگ انتظار داشتن. اگه دنباله‌ی یکی از بهترین بازی‌های تاریخ توی این زمینه‌ها پیشرفتی نداشت نتیجه‌ش می‌شد یه بازی بی‌روح و تکراری که برای دوشیدن مردم ساخته شده. مورد دیگه‌ای که باید در نظر گرفته بشه، اینه که پارت 1 به دلیل اینکه new IP بود؛ تجربه‌ی جدیدتری از پارت 2 رو ارائه می‌داد. اون سنگینی گیم‌پلی و در عین حال روون بودنش، اون هوش مصنوعی که با وجود پرفکت نبودنش، همچنان جدید و جذاب بود، اون شخصیت‌پردازی و کارگردانی و ویس اکتینگ انقلابیش که بازی‌های سینماتیک رو یه تکون اساسی داد، و در نهایت اون خاکستری بودنش که برای یه بازی AAA تو زمان خودش نسبتا جدید و متفاوت بود. پارت 1 اومد یه شخصیت فوق‌العاده خاکستری خلق کرد و اون روی کثیف انسان‌ها رو نه تنها تو صورت مخاطب تف کرد، بلکه به وسیله‌ی شخصیت‌پردازی بی‌نظیر جول اون همه کثافت رو برای مخاطب قابل هضم کرد و کاری کرد که ما با به عنوان یه آدم خودخواه خودخواه باشیم و دروغ بگیم و درنهایت عاشقش بشیم!

چند مورد هم هست که پارت 1 توی اجراشون حتی از پارت 2 هم موفق‌تر بود و منتظرم ببینم چه بازی‌ای بالاخره می‌تونه یه روزی برای من به اون سطح برسه:
1. شروع بازی. شروع پارت 2 فوق‌العاده بود. یه شات نزدیک از گیتار و روایت پارت 1 با صدا و چهر‌ه‌ی درمونده‌ی جول. اسب سواری به عنوان جول، در حالی که گوستاوو داره به بهترین شکل ممکن حس و حال و رنگ و بوی اون لحظات رو به موسیقی تبدیل می‌کنه. به تصویر کشیدن رابطه‌ی سرد بین جول و الی، و تلاش جول برای بهتر کردن اوضاع، و در نهایت خارج شدن جول از تصویر و صدای شوم و مرده‌ای که الی با یکی از سیم‌های گیتاری که جول بهش هدیه داده درمیاره، و در نهایت سیاه شدن تصویر و ظاهر شدن اسم بازی. نه تنها شروع فوق‌العاده‌ای بود، بلکه نسبت به شروع پارت 1 متفاوت بود.
اما شروع پارت 1 برای من فقط فوق‌العاده نبود، بهترین شروعی بود که تا به امروز بین بازی‌های ویدئویی دیدم. اون لحظه که جول داره ناله می‌کنه و اشک می‌ریزه و تو به عنوان مخاطب برای اولین بار می‌فهمی این بازی باهات شوخی نداره، و درست همون لحظه تیتراژ chaotic بازی شروع می‌شه.

2. پایان بازی! :D پایان پارت 2 هم فوق‌العاده بود. یکی از شاعرانه‌ترین پایان‌هایی که این مدیوم به خودش دیده. بازی با یه شات از گیتار شروع و با یه شات از همون گیتار تموم می‌شه. منتهی توی شات ابتدایی، گیتار تو دستای جول در حال تمیز شدنه، برای اینکه قراره به دستای الی برسه. تو شات آخر اما دیگه خبری از جول و تمیز کردنش و رسیدن به دستای الی نیست. تو یه خونه‌ی متروکه جا مونده و قراره بپوسه و کلی خاک روش بشینه، و الی هر لحظه ازش بیشتر فاصله بگیره.
اما پایان پارت 1 یه چیز عجیبی به همراه خودش داره. برعکس پایان 2 خیلی تلخ نیست، تلخ و شیرینه، اما با این حال اون "I swear" و "Okay" و آهنگ بی‌نظیری که که در حال build up شدنه و تلاقی نقطه‌ی اوجش با سیاه شدن تصویر، یه چیزی با خودش داره که همچنان برای من تکرار نشدنیه.

3. موزیک بازی. مثل همون دو تا مورد بالا، باید بگم موسیقی پارت 2 هم فوق‌العاده بود، اما به صورت کلی ساندترک پارت 1 برای من موندگارتر بود.

4. شخصیت‌های جانبی. شخصیت‌های جانبی پارت 1 تو یه لیگ دیگه‌ای بودن. هنوز هم سکانس مرگ اون دو تا برادر به یادم میاد یه تشنج ریزی می‌کنم! :D منتهی اینم نمی‌شه نادیده گرفت که شخصیت‌های جانبی پارت 1 خیلی کمتر از پارت 2 بودن. شاید عمق هر شخصیت توی پارت 2 به اندازه‌ی پارت 1 نباشه، اما تو یه سطح بزرگ‌تر، تعداد بیشتر شخصیت‌های جانبی به روایت پیچیده‌تر پارت 2 کمک کرده.

5. شخصیت اصلی! جول شخصیت مورد علاقه‌ی من بین تمام بازی‌هایی که بازی کردم بوده، و خواهد بود. چیزیم قراره نیست این موضوع رو عوض کنه.

6. pacing. پارت 1 از این نظر برای من پرفکت بود کاملا. در صورتی که پارت 2 یکم طولانی بود. نیمه‌ی دوم بازی می‌تونست کوتاه‌تر باشه. نمی‌دونم چطوری، چون تقریبا همه‌ی قسمتاش برای شخصیت پردازی ابی ضروری بود، ولی به نظر من اگه کوتاه‌تر بود بهتر بود.

ولی خب به نظرم این تصمیم تیم نویسنده بازی، کار رو واسه نوشتن خط داستانی اَبی سخت تر کرد و نتیجه اینکه من شخصا نتونستم جز یه حق دادن ساده به اَبی، ارتباط دیگه ای باهاش بگیریم.

هدف نیل هم دقیقا همین بوده. قطعا نمی‌خواست دوباره یه پروتاگونیست بسازه تا همه عاشقش بشن. این کارو قبلا با جول و الی به بهترین شکل ممکن کرده. اگه قرار بود اول عاشق شخصیت ابی بشیم و بعد باهاش جول رو بکشیم، فرق پارت 2 با پارت 1 چی می‌شد؟ چون ما تو پارت 1 دقیقا همین کار رو با جول کردیم. اول عاشقش شدیم، بعد یه کار بی‌رحمانه انجام دادیم و پذیرفتیم که کارش بی‌رحمانه‌ست، اما در نهایت بهش حق دادیم. تمام هدف نیل از این نوع روایت ساختارشکنانه این بود که شما اول از ابی با تمام وجود متنفر بشی، و بعد سعی کنی بهش حق بدی؛ نه اینکه نسبت بهش علاقه پیدا کنی.
 
آخرین ویرایش:
اصول اخلاقی بر اساس شرایط نوشته نشدن، بر اساس حقوق individual person نوشته شدن
یعنی اینکه اصلا و ابدا به جامعه نگاه نمی کنن، به فرد نگاه می کنن
اگر بخوایم اینطوری نگاه کنیم باید هر کسی که مبتلا به AIDS هست رو درجا بکشیم، چرا؟ چون قطعاً درمان نمیشه و خیلی محتمله که چند نفر دیگه رو هم مبتلا کنه!
واقعاً هم کمک کننده ست ها. یعنی اگر شما عمده ی کسانی که حامل ویروس HIV هستند رو پیدا و حذف کنی، می تونی امیدوار باشی به اینکه آروم آروم کلاً این بیماری رو حذفش کنی
ولی آیا می کشیمشون؟ معلومه که نه!
چرا؟ چون اصول اخلاقی (در زمینه ی پزشکی) فرد محور هستند، نه جامعه محور. اون فرد حق حیات داره، حتی اگر مبتلا به واگیر ترین و درگیر کننده ترین بیماری روی این کره ی خاکیه، حتی اگر بودنش برای هزاران نفر ممکنه مشکل ایجاد کنه. و تنها خود اون فرده که می تونه روی بودن و یا نبودنش تصمیم گیری کنه و لاغیر
نگاه جامعه محور میشه آدولف هیلتر. می خواست دنیا رو از یهود پاک کنه، می خواست بیماری های ژنتیک رو به کل حذف کنه و نژاد برتر درست کنه. ولی کسی بهش این اجازه رو نداد
برعکسش (ماجرای الی) هم دقیقاً به همین صورته، حتی اگر اون تنها امید بشریته، فقط خودش و تنها خودش می تونه تصمیم بگیره همکاری کنه یا نه، کسی نمی تونه براش تصمیم بگیره!

بنابراین
۱- دکتره یک اشتباه خودخواهانه و مهلک رو مرتکب شده که منجر به مرگش هم میشه، با توجه به کاری که انجام داده هیچ جای اعتراضی هم براش باقی نمی مونه. جونش رو در مقابل جونی که می خواسته بگیره از دست می ده
بچه ش هم اگر نگاه منطقی می داشت، این رو می فهمید، که البته نفهمید، و یا بدلیل شرایط خاص روحی و روانی ایجاد شده براش نتونست بفهمه و رفت دنبال انتقام کور

۲- مارلین هم سعی کرده بدون مشورت با فرد اصلی، برای بودن یا نبودنش تصمیم گیری کنه که منجر به مرگ خودش هم میشه، که البته در مورد مارلین بحث بازه، چون جوئل برای عدم پیگیری مجدد اون رو حذف می کنه... یه جورایی اینجا تصمیم یکجانبه می گیره

۳- رفتار جوئل اما همون طوری که بالا هم گفتم قابل پیشبینی و قابل دفاعه. درست نیست، ولی قابل دفاعه
اون هم بدون سوال از خود الی براش تصمیم می گیره، ولی این تصمیمش در شرایطی بوده که راه دومی وجود نداشته، یا باید میزاشته اون بمیره و یا اینکه نجاتش بده
با توجه به پیش زمینه ای که داشته و احساس پدرانه ای که طی این مدت به الی پیدا کرده، راه دوم رو انتخاب می کنه و تا تهش هم میره.
احمد سلام چطوری ؟ :D خوشحالم بعد مدت ها کامنتی رو دادی که اینجا بارها بهش اشاره شده و به بهترین شکل ممکن دوباره توضیح دادی و بازش کردی. دقیقا بزرگترین مشکل فن های بازی با این داستان نه تنها کشتن جول بلکه اومدن شخصیتی هست که وارد داستان میشه و از لحاظ اخلاقی هم نمیشه بهش حق داد . مشکلی که باعث شد حجم عظیمی از انتقادات سمت داستان بازی روانه بشه و نیل دراکمن و تیمش رو مجبور به ارائه پادکست و توضیحات بکنه . که از نظر من خود همون پادکست هم اشتباه بود ! داستان خوب یا بد هر چی که هست روایت شده و نیازی نیست ۴ روز بعد پادکست گذاشته بشه و کلی توضیح و توجیه اورده بشه .
اگر قرار شخصیت و قهرمان نسخه قبل کشته بشه و کنترلش به دست گیمر داده بشه . قطعا باید توجیحات بسیار قانع کننده تری برای مخاطب در نظر گرفته میشد . در حالی که کلیت داستان داره یه جسارت و ساختار شکنی قوی رو روایت میکنه . ولی شخصیت پردازی ها و توجیحات بعضا غیر منطقی باعث میشه خیلی از فن های داستان نسخه قبل باهاش زاویه پیدا کنن .
نمی دونم شنیدی یا نه قرار بوده ابی دختر یه بنده خدایی باشه که زمان جوونی های جول و تامی توی یه راهزنی بیگناه کشته میشه . این داستان چقدر میتونست جذاب تر و ملموس تر باشه . به شکلی که حتی اندینگ نسخه قبل و اون موزیک فوق العاده رو هم زیر سوال نبره . و جول تاوان اشتباهی رو بده که حقش بود .

@Mehdi Cage
میدونستم در نهایت رای به داستان نسخه اول میدی :D راجع به شخصیت پردازی ها هم بیشتر بحثو باز کن نظرتو بدونم :D
 
  • Like
Reactions: benjohn and 8030v2
نمی دونم شنیدی یا نه قرار بوده ابی دختر یه بنده خدایی باشه که زمان جوونی های جول و تامی توی یه راهزنی بیگناه کشته میشه . این داستان چقدر میتونست جذاب تر و ملموس تر باشه . به شکلی که حتی اندینگ نسخه قبل و اون موزیک فوق العاده رو هم زیر سوال نبره . و جول تاوان اشتباهی رو بده که حقش بود .

تا الان که ابی دختر NPC بود ، اونموقع اشکال نداشت مثلا دختر یکی میشد که اصلا وجود نداشته تو نسخه اول ؟ :D دیگه یهو نمیفتاد وسط داستان ؟
تکلیف دروغی که جوئل به الی گفته بود چی میشد ؟ اندینگ نسخه اول همین دروغ جوئل به الی بود دیگه . موزیک چه ربطی داره این وسط ؟

ببین ببخشید من پستهات رو نقل قول میکنم چون متاسفانه این نگاه معصومانه و قهرمانانه که به جوئل داری و حتی خیلی از واقعیات همون نسخه ی اول رو هم واسه خودت سانسور میکنی که به هر قیمتی حق رو تمام و کمال به جوئل بدی واقعا رو مُخمه :D تو حتی ناراحتی و عصبانیت خود الی رو هم نادیده میگیری ، کسی که اصلا همه چی مربوط به اونه .

ما انسان ها در شرایط حساس وقتی باید بین خودمون و دیگران انتخاب کنیم 99 درصدمون خودمون رو انتخاب میکنیم حتی اگه به ضرر دیگران باشه . این موضوع در دنیای آخرالزمان بسیار شدیدتر میشه . لطفا اینو نادیده نگیرید . زمان و فضای بازی رو درنظر داشته باشید .
شما در مورد یک دنیای متمدن و نرمال صحبت نمیکنید که حتی اگه میخوان یه عمل جراحی ساده انجام بشه باید 100 تا برگه امضا کنید .

من 10 بار تو این بحث ها گفتم الی حکم یک گزینه برای فایرفلایز رو داشت بتونن ازش یک واکس تولید کنن و این گزینه هم هیییییچ ربطی به جوئل نداشت ، بلکه فقط بخاطر یک معامله توسط خود مارلین به جوئل تحویل داده شد . حالا تو این مسیر جوئل به الی احساس پیدا میکنه ولی همچنان یک معامله ست .
بعدش یجوری حرف میزنید که انگار اون دکتر میخواسته واسه تفریح دل و جیگر الی رو دربیاره بذاره رو منقل کباب کنه دور هم بخورن :D

عزیزان موضوع 1 در برابر 1000 بوده ، یا حتی 1 در برابر میلیون بوده ، درسته وقتی اون 1 عزیز ما باشه به هیچ وجه اجازه نمیدیم فدا بشه و اصلا گور پدر میلیون نفر ...
ولی از دید بقیه مخصوصا در یک دنیای آخرالزمانی وقتی روزانه صدها نفر به دلیل همین ویروس جونشون رو به فجیع ترین حالت از دست میدن فدا شدن 1 نفر خیلی خیلی منطقی و درسته !

میدونم الان این نوشته نقل قول میشه و قسمتهای مهمش کلا نادیده گرفته میشه و باز هم روز از نو روزی از نو :D
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or