اگر کسی نمیخواد داستان بازی براش اسپویل بشه به هیچ وجه این تاپیک رو دنبال نکنه .
تامی حرومی ؟ چرا حرومی حالا اتفاقا خیلی لذت بردم وقتی کله اون پسر تو مخی که رو جول تف کرد با یه هدشات تمییز پاشوند رو زمین داغ دل یه امتی رو خنک کرد این صحنهیعنی اون تیکه از بازی من از پشت اولین ماشین که اومدم بیرون و منو هد شات کرد ، (فلش بک دوم) گفتم این حرومی خود تامیه... بعد چه جوری تا آخرش بری و باهاش تن به تن درگیر شی و نفهمی کیه
یا همین اسنایپر که اینقدر نفرت توی ادم ایجاد می کرد بعد من واقعا انتظار داشتم الان ابی تیکه تیکه ش کنه بذارش لای نون سنگک بخورتش اما خیلی مسخره پرتش کرد توی اب فکر کنم اصلا طرفم نمرد.
تامی که نمیشد اونجا بمیره که چون روز سوم میاد پیش الیاگر قرار بود تامی هم تو تون سکانس بمیره با سر رفته بودم تلویزیون
فایرفلای بود دوستاش کشته بود باعث شده بود گروهش منحل شه و هدفش از دست بده. حق بده بهش یه تف بندازهتامی حرومی ؟ چرا حرومی حالا اتفاقا خیلی لذت بردم وقتی کله اون پسر تو مخی که رو جول تف کرد با یه هدشات تمییز پاشوند رو زمین داغ دل یه امتی رو خنک کرد این صحنه
View attachment 152553
p.s : یه تحلیلی از یکی از دوستان میخوندم راجع به داستان جالب بود . میگفت نیل دراکمن تمام کسانی که تو این قصه انتقام کشی نقش بیخودی داشتن و خودشونو وارد این داستان کردن تنبیه و کشته شدن ! یکی از اون افراد این بابایی بود که خودشو نخود اش کرد و تفم کرد رو جول تازه
من خیلی تو نقشم با ابی فرو رفته بودم ولی حرومی تعریف بود ازش ... وگرنه وقتی آخرش دیدم تامی زنده است ، پنج دقیقه زار زدم ...تامی حرومی ؟ چرا حرومی حالا اتفاقا خیلی لذت بردم وقتی کله اون پسر تو مخی که رو جول تف کرد با یه هدشات تمییز پاشوند رو زمین داغ دل یه امتی رو خنک کرد این صحنه
View attachment 152553
p.s : یه تحلیلی از یکی از دوستان میخوندم راجع به داستان جالب بود . میگفت نیل دراکمن تمام کسانی که تو این قصه انتقام کشی نقش بیخودی داشتن و خودشونو وارد این داستان کردن تنبیه و کشته شدن ! یکی از اون افراد این بابایی بود که خودشو نخود اش کرد و تفم کرد رو جول تازه
البته من توی این مردن آیزاک شک دارما چون تیر به کمرش خورد حس میکنم و این پتانسیلدار بودن کارکترش رو خواستم چندبار اشاره کنم یادم رفت. هم اکت بازیگرش خیلی عالی بود هم چهره کاریزماتیکی داشت همراه با صدای خوف. اونجا که یهو در باز شد و دیدیم که داره طرف رو شکنجه میکنه خیلی حال کردمبعد چندین ساعت شخصیت پردازی تازه معرفیش میکنه و چه معرفیی! بعد خیلی ضایع یارا با یه تیر میکشتش
کاتسینهای بازی که دوسشون داشتم رو طی اولین برای که داشتم بازی رو میرفتم کامل ضبط کردم که هروقت دلم تنگ شد دوباره ببینمشون. مشکل اینجاست که الان دلم تنگ شد ولی هرچقدر تلاش کردم جرئت نکردم دیگه کاتسین مرگ جول رو ببینم علاقهای به اون حس ضربان قلب قبل اون اتفاق ندارم. نشستم کاتسین آخر بازی رو دیدم و چرااااا چرااااا الی بعد از اینکه گفت دوست دارم تلاشمو بکنم که ببخشمت نرفت بغلش کنه که حداقل آدم اینقدر حسرت نخوره بازی یک سیر تاریکی عجیبی داره که حس یک راهروی تاریک و تنگ رو به آدم میده که جرئت نداری دیگه توش قدم بزنی با اینکه خیلی دوسش داری. بدترین حسی هم که میده برای من نه حس پوچیه و نه چیز دیگه، بدترین حس همون حس تنهاییه که چرا جول اون دو سال آخر باید تنهایی کنار پنجره غذا میخورد و بدون اینکه الی بغلش کنه اونطوری کشته شد. بدترین حس اونه که چرا الی تهش تنهای تنها شد و دیگه کسی رو نداره یا اون وضعیت اسفبار ابی. بدترین حس اونیه که جول اون لحظه آخر مرگ، الی رو دید ولی حرفی نزد چون نمیخواست اون حرف بعدها هی تو ذهن الی تکرار بشه و فقط لباشو یکم تکون داد. فقط دیالوگ آخر الی که بعدش یه نگاه خاصی هم داره : just take him . از هرچی راهرو و در هست متنفرم
از دید داداشمون که گفت اون اسنایپره به قضیه نگاه کنی ممکن بود بمیرهتامی که نمیشد اونجا بمیره که چون روز سوم میاد پیش الی
نه نمیتونم کنار بیام و حق بدم من فکر کنم جزو معدود کسایی هستم که جدای از اینکه با کلیت داستان ارتباط برقرار کردم ولی واقعا با یه سری شخصیت پردازی ها نتونستم کنار بیام . یکیش همین abby ، تناقص تو رفتار و صحبت هاش زیاده و نمیتونم واقعا هضمش کنم ! ببین مثلا یه جا بچه کوچیک ها همون لیو اینا ازش میپرسن چرا داری به ما کمک میکنی ؟ میگه چون شما جون منو نجات دادیدخوب حالا برگردیم به پلاتی که جول و ابی با هم ربورو میشن . جول جون ابی رو نجات میده . توقع همندارم به خاطرش از خیر انتقام باباش بگذره . ولی توقع داشتم اینطوری عقده گشایی و کثافت کاری و شکنجه راه نندازه ! تا جایی که خود اوون میاد بالا سرش شاکی میشه و میگه جمع کن این بساط و زودتر بکشش . کل دوستاشو به کشتن داد از زن حامله بگیر تا عشق سابق و ...بعد واقعا شماها الان با abby بیشتر از جول ارتباط برقرار کردید ؟ دمتون گرم من واقعا نمیتونم خیلی حق بدم بهش و کاراشو توجیه کنم ! میدونم البته اینا همش سلیقه ای ولی واسم جالبه یه سری میگن ما با abby بیشتر از جول اراتباط برقرار کردیم . یعنی طرف ۲۰ ساعت tlou 1 زد با جول اشنا شد . بعد کشتن دکتر و فراری دادن الی خوشحالم بود و منقلب نشد . بعد سر یه تریلر از دید ابی و دکتر یهو چرخش قهرمانانه نشون داده و میگه فقط abby و مرگ بر جول من نمیتونم واقعا خیلی های دیگه هم دیدممشکلشون با همینه کمم نیست تعدادشون . میشد خیلی کارا کرد این احساس تو ماها بهتر بشه به نظرم که قبلا راجع بهش صحبت کردیم .تامی که نمیشد اونجا بمیره که چون روز سوم میاد پیش الی
فایرفلای بود دوستاش کشته بود باعث شده بود گروهش منحل شه و هدفش از دست بده. حق بده بهش یه تف بندازه
من اصلا از هیچ شخصیتی تو این بازی بدم نیومد. حتی آیزک هم به نظرم خیلی پتانسیل داشت کرکترش و حیف که استفاده نشد ازش زیاد. یعنی اون همه اطلاعات اول بازی بهت میده ازش. بعد چندین ساعت شخصیت پردازی تازه معرفیش میکنه و چه معرفیی! بعد خیلی ضایع یارا با یه تیر میکشتش
بعدا که با Abby میری توی سالن تئاتر، توی رادیو اعضای WLF تایید میکنن که آیزاک مرده...البته من توی این مردن آیزاک شک دارما چون تیر به کمرش خورد حس میکنم و این پتانسیلدار بودن کارکترش رو خواستم چندبار اشاره کنم یادم رفت. هم اکت بازیگرش خیلی عالی بود هم چهره کاریزماتیکی داشت همراه با صدای خوف. اونجا که یهو در باز شد و دیدیم که داره طرف رو شکنجه میکنه خیلی حال کردم
این قضیه بغل نکردن هم جالبه چون نیل در موردش صحبت کرده...اتفاقا میگفت یه کات سین دیگه هم داشتیم که الی جول رو بغل میکرد توی اون لحظه...جالبم اینه که میگه صحنهی بهتر و احساسیتری بوده نسبت به کات سین فعلی! ولی وقتی به صورت کلی داستان رو نگاه میکردی، این کات سین فعلی بیشتر جوابگو و منطقی بوده...بنظرم با نشون ندادن لحظه بغل کردن نمیخواستن قطعا بگن که الی جول رو بخشیده و صرفا داره بهش فکر میکنه...اینطوری الی یه حس پشیمونی هم در آینده داره که چرا در اون لحظه برای بخشش مردد بوده...توی دفترشم نوشته بود که اون آخرین گفتگو مدام توی ذهنش تکرار میشه و معلومه با خودش داره کلنجار میره که چرا آخرین لحظه کوتاه نیومده...اینجاست که اندینگ بازی هم ارزش بیشتری پیدا میکنه چون موفق میشه دقیقا در اون لحظه آخر کوتاه بیاد.کاتسینهای بازی که دوسشون داشتم رو طی اولین برای که داشتم بازی رو میرفتم کامل ضبط کردم که هروقت دلم تنگ شد دوباره ببینمشون. مشکل اینجاست که الان دلم تنگ شد ولی هرچقدر تلاش کردم جرئت نکردم دیگه کاتسین مرگ جول رو ببینم علاقهای به اون حس ضربان قلب قبل اون اتفاق ندارم. نشستم کاتسین آخر بازی رو دیدم و چرااااا چرااااا الی بعد از اینکه گفت دوست دارم تلاشمو بکنم که ببخشمت نرفت بغلش کنه که حداقل آدم اینقدر حسرت نخوره بازی یک سیر تاریکی عجیبی داره که حس یک راهروی تاریک و تنگ رو به آدم میده که جرئت نداری دیگه توش قدم بزنی با اینکه خیلی دوسش داری. بدترین حسی هم که میده برای من نه حس پوچیه و نه چیز دیگه، بدترین حس همون حس تنهاییه که چرا جول اون دو سال آخر باید تنهایی کنار پنجره غذا میخورد و بدون اینکه الی بغلش کنه اونطوری کشته شد. بدترین حس اونه که چرا الی تهش تنهای تنها شد و دیگه کسی رو نداره یا اون وضعیت اسفبار ابی. بدترین حس اونیه که جول اون لحظه آخر مرگ، الی رو دید ولی حرفی نزد چون نمیخواست اون حرف بعدها هی تو ذهن الی تکرار بشه و فقط لباشو یکم تکون داد. فقط دیالوگ آخر الی که بعدش یه نگاه خاصی هم داره : just take him . از هرچی راهرو و در هست متنفرم
ابی اونجا نمیاد واقعیت رو بهشون بگه چون میخوام احساس بهتری پیدا کنم ... ولی خب موقعیت این دو قضیه هم یکسان نیست ... علت اینکه ابی اولش به اینها کمک میکنه فقط به خاطر احساسات خودشه ، نه اینکه به کسی احساس دین کنهنه نمیتونم کنار بیام و حق بدم من فکر کنم جزو معدود کسایی هستم که جدای از اینکه با کلیت داستان ارتباط برقرار کردم ولی واقعا با یه سری شخصیت پردازی ها نتونستم کنار بیام . یکیش همین abby ، تناقص تو رفتار و صحبت هاش زیاده و نمیتونم واقعا هضمش کنم ! ببین مثلا یه جا بچه کوچیک ها همون لیو اینا ازش میپرسن چرا داری به ما کمک میکنی ؟ میگه چون شما جون منو نجات دادیدخوب حالا برگردیم به پلاتی که جول و ابی با هم ربورو میشن . جول جون ابی رو نجات میده . توقع همندارم به خاطرش از خیر انتقام باباش بگذره . ولی توقع داشتم اینطوری عقده گشایی و کثافت کاری و شکنجه راه نندازه ! تا جایی که خود اوون میاد بالا سرش شاکی میشه و میگه جمع کن این بساط و زودتر بکشش . کل دوستاشو به کشتن داد از زن حامله بگیر تا عشق سابق و ...بعد واقعا شماها الان با abby بیشتر از جول ارتباط برقرار کردید ؟ دمتون گرم من واقعا نمیتونم خیلی حق بدم بهش و کاراشو توجیه کنم ! میدونم البته اینا همش سلیقه ای ولی واسم جالبه یه سری میگن ما با abby بیشتر از جول اراتباط برقرار کردیم . یعنی طرف ۲۰ ساعت tlou 1 زد با جول اشنا شد . بعد کشتن دکتر و فراری دادن الی خوشحالم بود و منقلب نشد . بعد سر یه تریلر از دید ابی و دکتر یهو چرخش قهرمانانه نشون داده و میگه فقط abby و مرگ بر جول من نمیتونم واقعا خیلی های دیگه هم دیدممشکلشون با همینه کمم نیست تعدادشون . میشد خیلی کارا کرد این احساس تو ماها بهتر بشه به نظرم که قبلا راجع بهش صحبت کردیم .
نه نمیتونم کنار بیام و حق بدم من فکر کنم جزو معدود کسایی هستم که جدای از اینکه با کلیت داستان ارتباط برقرار کردم ولی واقعا با یه سری شخصیت پردازی ها نتونستم کنار بیام . یکیش همین abby ، تناقص تو رفتار و صحبت هاش زیاده و نمیتونم واقعا هضمش کنم ! ببین مثلا یه جا بچه کوچیک ها همون لیو اینا ازش میپرسن چرا داری به ما کمک میکنی ؟ میگه چون شما جون منو نجات دادیدخوب حالا برگردیم به پلاتی که جول و ابی با هم ربورو میشن . جول جون ابی رو نجات میده . توقع همندارم به خاطرش از خیر انتقام باباش بگذره . ولی توقع داشتم اینطوری عقده گشایی و کثافت کاری و شکنجه راه نندازه ! تا جایی که خود اوون میاد بالا سرش شاکی میشه و میگه جمع کن این بساط و زودتر بکشش . کل دوستاشو به کشتن داد از زن حامله بگیر تا عشق سابق و ...بعد واقعا شماها الان با abby بیشتر از جول ارتباط برقرار کردید ؟ دمتون گرم من واقعا نمیتونم خیلی حق بدم بهش و کاراشو توجیه کنم ! میدونم البته اینا همش سلیقه ای ولی واسم جالبه یه سری میگن ما با abby بیشتر از جول اراتباط برقرار کردیم . یعنی طرف ۲۰ ساعت tlou 1 زد با جول اشنا شد . بعد کشتن دکتر و فراری دادن الی خوشحالم بود و منقلب نشد . بعد سر یه تریلر از دید ابی و دکتر یهو چرخش قهرمانانه نشون داده و میگه فقط abby و مرگ بر جول من نمیتونم واقعا خیلی های دیگه هم دیدممشکلشون با همینه کمم نیست تعدادشون . میشد خیلی کارا کرد این احساس تو ماها بهتر بشه به نظرم که قبلا راجع بهش صحبت کردیم .
البته اونجا فقط نمیگه چون جونمو نجات دادید. در ادامه میگه چون نیاز داشتم به انجامش که برمیگرده به انتقامی که از جول گرفت و اما همچنان آروم نگرفته بود هیچ حتی بدتر هم شده بود. حال روحی خودش یه طرف، حرفای اطرفیانش و نوع نگاهشون بهش یه طرف دیگه. در مورد نحوهی کشتن جول هم نیل گفته بود که نیاز بود برای ایجاد ماکسیمم حس تنفر تو گیمر مجبور بودیم اونجوری طراحیش کنیم اما به نظر خودم حرف جول هم تاثیر داشت تو تغییر رفتار Abby. اونجا که بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش میگه حرفایی که تمرین کردی رو بزن و کارو تموم کن. علاوه بر اینکه سوپر Badass بودن جول رو به تصویر میکشه باعث میشه کسی که قصد انتقام داشته، خشمش ۲برابر بشه و به جنون برسه. اینکه میبینه جول ذرهای اهمیت نمیده که این کی هست اصن که البته کسی هم انتظار نداشت اونجا جول از موضع ضعف برخورد کمه با داستان. البته این برداشت من ازون صحنه هست و اصلا نمیگم که چرا از Abby خوشت نمیاد.