House of Sand and Fog
چند وقتی بود داشتم فیلمایی که جنیفر کانلی (چون خیـــلی دوستش دارم
) توش بازی کرده و من ندیدم رو دانلود میکردم که رسیدم به این فیلم!
خیلی راجع به خود فیلم اطلاعی نداشتم و همون اوایلش که توی مراسم عروسی دیدم اندی اومده فارسی می خونه شوکه شدم
به طور خلاصه داستان فیلم راجع به یک سرهنگ رده بالای زمان شاهه به اسم امیر مسعود بهرانی (با بازی بن کینگزلی!!!) و خانواده ش که بعد از انقلاب به دلیل ارتباطشون با ساواک ناچار به فرار از ایران و مهاجرت به آمریکا میشن. از سمت دیگه کتی (جنیفر کانلی) که از شوهرش جدا شده و سابقه اعتیاد الکلی هم داره، شغل درست حسابیم نداره و ظاهرا وضعیت روحی داغونی هم داره در خانه ای که از پدرش بهش رسیده زندگی میکنه. داستان اصلی ازینجا شروع میشه که کتی زحمت باز کردن هیچ کدوم از نامه هایی هشدار مالیاتی که براش پست میشه رو به خودش نمیده تا جایی که یک روز مامورین میریزن و به دلیل عدم پرداخت مالیات، خونه رو از کتی مصادره میکنن (که البته بعدا معلوم میشه که اشتباه شده!!!) و به حراج میذارن! یکی از مامورین به نام لستر که خودش درگیر مسائل خانوادگیه در همون نگاه اول عاشق کتی میشه و .... از طرف دیگه آقای بهرانی هم که به دلیل مخارج دانشگاه بچه ش و زندگی نسبتا اشرافی که با هزار بدبختی در آمریکا برای خودشون فراهم میکنن به شدت پول لازمن که با دیدن آگهی حراج خونه کتی وسوسه خرید این خونه به سرش میزنه تا بعدا بتونه 4 برابر قیمت خریدش خونه رو بفروشه و یک سود کلانی این وسطه ببره (ماشالا به ایرانی ها که در همه جای دنیا در اینطور مسائل معروفیم!!) درگیری و ارتباط این چند نفر با هم سر این خونه محور اصلی فیلمه.
اولین نکته منفی که توی فیلم به چشمم اومد (البته به عنوان یه بیننده ایرانی) بازیگر نقش امیر مسعود بهرانی بود که صد البته استاد بن کینگزلی بازی خیلی خوبی رو در نقش یه فرد نظامی ارائه میده اما کاملا تابلوعه که اصلا فارسی بلد نیست و به طور مسخره ای با همسر و بچه ش توی خلوت خودشون هم انگلیسی حرف میزنه! فقط گهگاهی یه کلمات فارسی هم لابه لاش میگه که واقعا قابل قبول نیست (این در حالیه که همسرش زیاد انگلیسی متوجه نمیشه!!). در مقابل همسرش (شهره آغداشلو) و پسرش هر دو بازیگرای ایرانی-آمرکایی هستن که خیلی خوبم فارسی حرف میزنن و از عهده نقششون برمیان.
فیلم هر چقدر به انتهاش نزدیک شده بیشتر از ریل خارج شد و انگار فقط دنبال یک روایت دراماتیک تا بیننده رو هر طور شده تحت تاثیر قرار بده که من تقریبا از یه جاهایی دیگه احساس کردم دارم یه فیلم ایرانی میبینم!
مثلا اون صحنه انتهایی که پسر امیر مسعود اسلحه رو میگیره سمت پلیس که بهش تیراندازی میکنن واقعا غیرقابل باور بود که این بچه انقدر ابله باشه که توی اون شرایط که هیچ خطری وجود نداشت همچین حماقتی کنه!
یا مثلا اگر کتی انقدر بی تفاوت نبود که لااقل یه دونه ازون نامه های هشدار مالیات رو باز میکرد و پیگیری میکرد اصلا هیچ کدوم از وقایع داستانی فیلم اتفاق نمی افتاد!
یا شخصیت لستر به عنوان یه افسر پلیس آروم و منطقی با کارایی که بعدا انجام میده تا خونه کتی رو پس بگیره ابدا همخوانی نداره و خیلی موارد دیگه
در کل من احساس کردم که فیلم از هر ابزاری به هر قیمتی استفاده کرد تا یک روایت کاملا ملودارام بسازه که اگه خیلی به جزئیات اهمیت ندید و فقط با جریان خود فیلم همراه بشید (با توجه به بازی های خوب و وجود یک ساب پلات ایرانی!) احتمالا بتونید از تماشای فیلم لذت ببرید.
The Grand Budapest Hotel
برای بار دوم پای تماشای این فیلم نشستم و حتی از دفعه قبل هم بیشتر ازین فیلم لذت بردم
داستان فیلم در واقع شامل چندین روایت تو در تو در سال های مختلف میشه: ابتدا دختری که کتابی رو با نام The Grand Budapest Hotel باز میکنه (زمان حال) که ما رو به زمانی می فرسته که نویسنده کتاب رو می نوشته (سال 1985) و اونجا هم نویسنده خاطرات اقامت خودش رو در این هتل گرند بوداپست بازگویی میکنه (سال 1968) که طی اون با هتل دار اون زمان (زیرو مصطفی!) گفتگویی داره که طی این گفتگوها هم به زمان قبل تری (1932) میریم که مصطفی فقط یه Lobby Boy (نمیدونم معادل فارسیش چیه، یه جور خدمتکار!) تحت نظارت هتل دار قبلی (موسیو گوستاو که شخصیت جالبی داره!) بوده رو میبینیم!!
وس اندرسن برای هر کدوم ازین زمان ها به دقت از یک Aspect Ratio متفاوت که در زمان خودش رایج بوده استفاده میکنه مثلا برای نمایش وقایع دهه 30 از نسبت 4:3 که اون زمان رایج بوده استفاده میکنه.
اگر کارای قبلی وس اندرسون رو دیده باشید احتمالا دیگه باید استایل منحصر بفرد این کارگردان آشنا باشید:
مثلا استفاده از ست های مینیاتوری و دست ساخت، میزانس های با دقت طراحی شده و متقارن و استفاده از رنگ های اشباع (رسما خیلی از قاب هاش یک کلاس درسه و میشه فیلمو متوقف کرد و به دقت جزئیات فوق العاده شو نگاه کرد)، کاراکترهای عجیب و روایت داستانی خاص خودش. فیلمای وس اندرسون مثال بارزی از میزان اهمیت کارگردان در ساخت یک فیلمه، من شخصا به حدی از استایل کارگردانی وس اندرسون لذت می برم که اصلا برام محتوای فیلماش مهم نیست و حتی اگه یه داستان چرت و پرتم توی این فرم تحویلم بده ازش لذت می برم! خیلیا اندرسون رو به عنوان مصداق یک کارگردان مولف امروزی (هر چند از کارگردان های زیادی الهام گرفته) در نظر میگیرن.
توصیه میکنم اگر به سینما و کارگردانی علاقه مندید حتما حتما این فیلم (که جزو بهترین کاراشه) و بقیه کارای اندرسونو روی یک صفحه بزرگ (نه گوشی و لپ تاپ) و با دقت زیاد ببینید و لذت ببرید!