فیلم 4 ماه، 3 هفته و 2 روز یه تقاطع زمان-مکانی رو همون اول فیلم مشخص میکنه. این یعنی باید با
روحی که توی این زمان و مکان برقرار بوده روبرو بشیم. ما با حکومت توتالیتری روبرو هستیم که چیزی بهپایان عمرش نمونده و نسلی که شکاف کاملاً عمیقی با نسل قبلی این ملت داره، تفاوتهای آشکار، دغدغههای متفاوت و دیدگاههای ناهمسو با جریان اجتماعی حاکم.
اما سوال من اینه که شما حق رو بهکدوم نسل میدید؟ رستگاری ملت مهمتره یا فرد؟ و اینکه رستگاری یک «ملت» رو در چه چیزی میبینید؟
ایجاد شکاف بین نسلهای یک ملت و تغییر کلی ارزشها براحتی نشوندهندهی ناکارآمدی سیستم حاکـم هست (داخل کشور خودمون همچین اتفاقی با سرعت و شدت آخرالزمانی در حال رخ دادنه و بدلایلی که مربوط بهبحث نیست پالایشش در حال حاضر غیرممکنه). سیستم درست و حسابی (مینویسم سیستم که زیاد منشوری نباشه) توانایی بهرهبرداری از تمامی سرمایههای ژنتیکی، جغرافیایی، محیطی و فرهنگی رو برای یک مرز و بوم مشخص بوجود میاره و با اجرای قوانین سفت و سختی که عدم تبعیت از اونها عواقبی رو در بر داره، سرانجام میتونه ملتی رو بهرستگاری برسونه. اینکه این رستگاری در دنیا چه ابعادی خواهد داشت و آیا منجر به تبدیل شدن یک ملت به قدرتی منطقهای/جهانی میشه یا خیر در گرو شدت، میزان و ویژگیهای منابع هست. رومانی در برابر آمریکا یا شوروی یا دیگر ابرقدرتها بازنده است و این خیلی راحت سرنوشت ملت رومانیه! چون منابعی که برای بهرهبرداری داره بسیار کمتر، ضعیفتر و کمکیفیتتر از اوناست. مسئله چگونگی سقوط هست، ایستاده مردن یا در فجیعترین شکل و در اوج انحطاط؟
البته این فرض زمانی به حفرههای موجودش میرسه که شما اصلش رو قبول داشته باشید، یعنی معنای «ملت» رو همونطور که از رنسانس بهبعد و با کنار رفتن ابر-هویتهای دینی/امتی رقابت بینالمللی در راستای بهرهبرداری از محیط رو بوجود اورد قبول داشته باشید. به عبارت دیگه توی ارزشگذاریهاتون به رستگاری یک ملت اهمیت بیشتری بدید تا رستگاری فرد، به سربلندی ایران اهمیت بیشتری بدید تا مشکلاتی که فلان اقلیت در حال دست و پنجه نرم کردن باهاشه.
چه بسا من احساس میکنم با وارونگی کامل این ارزشها چنین چیزی در حال حاضر ممکن نیست و ملتی که عقب افتاده درنهایت باید به ذلت تن بده. با گسترش روزافزونِ تکنولوژی و هموار شدنِ مسیر گلوبالیزاسیون در نهایت ملتی که بهرهبرداری کاملتری از منابعش کرده بهرستگاری نهایی میرسه؛ چیرگی کامل یک ملت در ابعاد جهانی. شاید بعد از اون شاهد شروع یه دوره تاریخی دیگه باشیم.
یه زمانی ارزشگذاریها به ترتیب زیر بود:
فرد < کشور < امت < گونهی انسان.
هرچه جوامع عظیمتر شدند، این ارزشگذاری به مراتب پایینتر تقلیل پیدا کرد و با گلوبالیزاسیون احتمالاً بهکلی و تماماً زیر و رو بشه. برای تفهیم بهتر، زمانی که انسان مثل بقیه موجودات فقط یه موجود بود که برای بقا تلاش میکرد گونهی انسان در بالاترین حد اهمیت بود، کسی که فایدهای برای گونه نداشت باید که حذف میشد و این حذف ناخودآگاه بود (فرگشت). با پیشروی جوامع اما ارزشها عوض شدند، هزار سال پیش «کافر» باید میمرد، اما برای چه چیزی؟ برای اینکه ممکن بود انسانها رو بهخطر بندازه؟ نه، چون تهدیدی برای اصل امت بود. سیصد سال پیش «سرباز» برای سربلندی ملت باید که جونش رو فدا میکرد، چون رستگاری ملت در الویت بالاتری بود، با کوچکتر شدن این حلقه داوری اخلاقی و انسانی به بن بست میخوره. تمام افراد حق دارند، تمام افراد مساوی هستند و هیچ هدف بزرگتری جز رستگاری فردی نیست. من اینجا داوری نمیکنم و ترجیح میدم حق رو به هیچکدوم از این سلسله مراتب ندم.
حس میکنم پیشزمینه برای طرح این سوال که آیا واقعاً رستگاری فردی وجود داره یا خیر، فراهم شده. توی فیلم چهار ماه، سه هفته، دو روز و در مهمترین سکانسش بهنظرم، دو نسل متفاوت رومانی در کنار همدیگه قرار میگیرن؛ نسل پیرتر کاملاً سرمست معاشرت و شادی اما نسل جوون تر ساکت، به فکر فرو رفته و انگار که طرد شده. نسل جوونی که دیگه دغدغههای پیشرفت و سربلندی ملت براش اهمیتی نداره، نسلی که شاید با سرپیچی از قوانین -البته همونطور که گفتم ناکارآمدی سیستم منجر به افتادن اختلاف بین نسلها میشه، انگشت اتهام رو به سمت کسی نمیبرم- و درگیر شدن با هنجارشکنیها به سقط جنین و برابری و حقوق اهمیت بیشتری بده. اما ما به عنوان مخاطبی که خارج از قاب داریم زندگی میکنیم باید دیده باشیم زندگیهایی رو که در اونها ارزش فردی ارجح هست و در باطن تفاوتی نداره؛ افراد همونقدر درگیر زمین هستند که آسمون رو فراموش کردن (استعاره است محکوممون نکنید به جزم اندیشی
)، همونقدر افسرده شدن، همونقدر طرد شدن، همونقدر سردرگم هستند که جوونهای داخل قاب بهنظر میان. افزایش روزافزون بیماریهای روانی هم گواهه...
سوالی که من رو این روزها درگیر کرده و توی خیلی از تفکراتم مجبور به بازاندیشیم کرده اینه:
ارزشهای این زمانه ما را به چه میرسانند؟ سلولی برای تا ابد در خود زیستن؟
یه سری تفکرات مِن باب روانشناسی شخصیتها هم داخل ذهنم هست که بیخیالش، خسته شدم، همین کافیه.
در نهایت: همه اینا نظر منه.