با زبان ژاپنی و کوروساوا مُد برای اولین بار پا به دنیای سوشیما گذاشتم. حقیقتا انتظار چنین قاب هنری قشنگی رو نداشتم. یه لحظه وسط گشت و گذار سوئیچ کردم روی normal display و محو تماشای محیطی شدم که موندم در ng+ به حالت رنگی در بیارمش. فعلا دور اول رو با همون سیاه سفید پیش میرم که قشنگ تو کف همه ی محیط ها بمونم برای ng+.
از این پیام تا امروز فکر میکنم نزدیک به ۱۰۰ ساعت غرق در دنیای این بازی بودم و داستان اصلی و کوئست های بازی به اتمام رسید. سوای از بحث های فنی و ...، با یک اثر فرهنگی مواجه هستیم و نکته قابل تاملش این هست که فرهنگ مشرق زمینی که ازش صحبت میکنم، توسط یک استودیوی مغرب زمینی طراحی و ارائه میشه. دنیای سوشیما سراسر زیبایی، شرافت، نجابت و احترام به یکدیگر هست. چیزی که بازتاب اصالت و ریشه های مشرق زمین و دیار سرزمین های افسانه ای و جادویی هست.
به طور مثال، وقتی سر و کله ی سم در دنیای بازی پیدا میشه، برای همه جای سوال هست که چرا و چطور به این روز افتادیم که برای مقابله با دشمن باید به سم پناه ببریم. چیزی که اگر در یک بازی برخاسته از فرهنگ غرب می بود، یک چیز کاملا عادی و انسانی تلقی میشد. مرحله اول بازی با احترام به هویت و انسانیت همه شروع میشه و این وقار و احترام در مرحله ی آخر تکرار میشه. معتقدم که فایت نهایی بازی، جزو ماندگارترین و هنری ترین چیزهایی هست که یک نفر در زندگیش میتونه تماشا کنه. باز هم دوست دارم درباره ی ابعاد فرهنگی این بازی بنویسم و یا بخونم. یادمه وقتی میازاکی Sekiro رو معرفی کرد، شیفته ی فرهنگ سامورایی و فرهنگ سرزمین های دور شدم و سوشیما تیر خلاصی بود که بیش از پیش به این سمت از کره ی زمین توجه نشون بدم و مطمئناً این مسئله از مشاوره گرفتن بسیار و مطالعه و بررسی این فرهنگ ریشه گرفته.
بازی زلال هست. لقمه گنده تر از دهنش بر نمیداره و همونی که پیش روی مخاطب میزاره هم سرشار از احترام و مشتری مداری هست. سوای از پول هایی که سونی به جیب زده دارم به مسئله نگاه میکنم. بازی هیچ ادعایی نداره و در عین حال در تمام ابعاد میتونیم ازش بعنوان یکی از بهترین آثار این صنعت یاد کنیم. مثل بازی های هم سبک و سیاق خودش، تو حلق و چشم مخاطب نمیکنه مولفه های مختلفش رو. تکلیفش با خودش معلومه.
به یاد نمیارم دیگه کجا چنین روایت شسته و رفته ی قشنگی رو هم در داستان اصلی و هم در مراحل فرعی شاهد بودم. من بعد از گذشت ساعت ها از شروع اولین کوئست فرعی، تمام اطلاعات و جزئیات اینکه دور و اطرافم چه خبر هست و این npc ها کی هستن در ذهنم بود. برعکس خیلی بازیای دیگه که یادت میره وسط مراحل که این کیه، اینجا کجاس، در سوشیما همه چیز یادتون میمونه و علت این موضوع هم اینه که در کمتر بازی دیگری، کارکترهای غیراصلی اینقدر عمیق و تحسین برانگیز دیالوگ میگن. یعنی عملا با هویج مواجه نیستیم و کارکترها همپای جین ساکای، شخصیت شون عمیق تر میشه و چیزی کم ندارن.
چه دیالوگ هایی،
چه داستانی،
چه اتمسفری! لعنت بهت ساکرپانچ. تعداد مناظر و لوکیشن های نفس گیر و بی نظیری که در این بازی مشاهده میکنید اونقدر زیاده که دیگه کار از فوتومد میگذره. یه جاهایی دسته رو کنار میذاشتم و فقط از محیط لذت میبردم. مثلا داری با اسب لا به لای محیط کوهستانی میلولی و به یکباره از یک روزنه، راهت به یک دشت پر از گل های رنگارنگ باز میشه. طیف رنگ ها و تنالیته های مختلف، بازی رو به یک بوم نقاشی بدل میکنن و شما در برابر این همه زیبایی، بی دفاعید.
من حوصله ی گشتن دنبال کالکتیبل رو ندارم و معمولا بازی هایی که تروفی هاشون به این صورت باشه رو زیاد درگیرشون نمیشم که بگردم ببینم فلان قطعه کجاست و این مسئله شامل حال سوشیما هم شد و سعی کردم تا جای ممکن با جزیره تعامل داشته باشم و نتیجه ی این تعامل در ۹۹ درصد مواقع چیزی جز لذت برام در پی نداشت.
یه کم از نکات منفیش بگم:
۱. بعضی جاها گرافیک بازی در حد دو سه نسل قبل میشه و یه جاهایی توازن و تعادل گرافیکی رو شاهد نیستیم. یه جاهایی، مصنوعی بودن محیط تو ذوق میزنه و در اکثر جاها البته، زیبایی هنری بازی جور گرافیک فنی رو میکشه که البته با در نظر گرفتن گستره و scale بازی، نمیشه زیاد بهش خرده گرفت
۲. مراحل فرعی اگرچه که دیالوگ و خط داستانی خیلی قشنگی دارن ولی در بعضی مولفه ها شبیه هم میشن و به تکرار مبتلا میشن
۳. حیات وحش تو بازی عملا تو دیوار هست در همه ابعاد، کاش کلا شاهد چنین تنوع جانوری مصنوعی و بی جزییاتی نمی بودیم. مثلا یه گوزن رو تو بازی با تیر کمان بزنید انگار که یه بادکنک رو تیر زدی.
۴. هوش مصنوعی دشمنا گاهی اذیت میکنه و تعجب برانگیزه.
و یکی دو مورد دیگه که حضور ذهن ندارم.
در کل، سوشیما یک بازی به یادموندنی و بسیار زیبا هست که باید تجربه بشه چون در این دنیای پرهیاهو، خلوت کردن در دنیای رنگارنگ سوشیما میتونه تسلی خاطر و آرامشی باشه که تا گیمر نباشی نمیفهمی.