Chronicles Of Alan Wake (به پست اول مراجعه کنید)

MANIX

کاربر سایت
May 18, 2007
2,500
نام
حميدرضا
قسمت چهارم: به دنبال خون !


يادم مي آيد وقتي مي خواستم رمان قبلي خودم را بنويسم ، تحقيق بسياري در مورد آن كردم. رمان در مورد روحي سرگردان بود كه شبها به خيابان هاي شهر مي آمد و مردم را سلاخي مي كرد. براي اين كه جو و حس خواصي از آن بگييرم به مدت چند وقت به خيابانهاي شهر مي رفتم و از تمام محله ها ديدن مي كردم. عجيب بود ، انگار اين اولين باري بود كه شهر را ميديدم. چيزهايي را مشاهده كردم كه قبلا اصلا به آنها توجهي نمي كردم. در كوچه ها و بن بست هاي تاريك اتفاقاتي وحشتناكي مي افتاد كه تا به حال به آنها توجه نكرده بودم.

معتاده ها در كوچه هاي تنگ در تاريكي غرق شده بودند و مشغول مصرف و تزريق مواد بودند. گنگسترها به راحتي مواد و آدم جابه جا مي كردند. بعضي مردها به زور به زنها تجاوز مي كردند.
در واقع اين اتفاقها هر روزه در محيط اطراف ما و در تاريكي اتفاق مي افتد ولي چه كسي واقعا آنها را ميبيند؟ مردم فقط به مغازه ها و ماشين هاي لوكس خيابان توجه ميكنند و غافل از محيط اطراف خود هستند. همه وقتي از وحشت و تاريكي خيابانها مطلع مي شوند كه يا دارند روزنامه مي خوانند يا اخبار مشاهده مي كنند.

قطره اي عرق از پيشانيم سرازير شد. كسي جواب نمي داد. زنگ طبقه پايين را زدم و زني با صداي نه چندان خوشايند و بي حوسله جواب داد:" هان... كيه؟"... من گفتم:"سلام ، من دنبال جاشوا ميليكان همسايه طبقه بالايتان هستم ، نيستند؟"... زن با همان حالت بي حوسلگي جواب داد: " نه... آمبولانس اومد بردش... كاشكي سريع ريق رحمت رو سر بكشه از شرش خلاص شيم." متعجب از رفتار زن گفتم:"ببخشيد نميدانيد كدام بيمارستان بردنش؟" ... زن عصباني جواب داد:" من چميدونم... حالا سريع شر و بكن تا عمو بيلي رو نفرستادم تو هم كاري كنه با آمبولانس ببرنت پيشه اون رفيقت.".

نا اميد سوار ماشينم شدم ، نميدانستم كدام بيمارستان بايد جاشوا را پيدا كنم. دستم به طرف سوييچ رفت تا ماشين را روشن كنم كه ناگهان فكري به ذهنم رسيد. معمولا بيمار را به نزديك ترين بيمارستان منطقه ميبرند ، پس بايد دنبال نزديك ترين بيمارستان باشم. از ماشين پياده شدم و از پيرمردي كه در حال قدم زدن بود آدرس نزديك ترين بيمارستان را گرفتم.

ساعت 8 بود و هوا كم كم داشت تاريك ميشد. وارد بيمارستان شدم و از دختري كه مسئول اطلاعات بيمارستان بود سراغ جاشوا ميليكان را گرفتم. دختر سرش پايين بود و مشغول نوشتن بود. او توجهي به من نكرد و با نگاهي سريع به ليست بدون آن كه مرا نگاه كند گفت :" جاشوا ميليكان نداريم". من از او خواهش كردم يك بار ديگر ليست را بگردد. او بازهم كمي عصباني و بي ميل و بدون نگاه به من گفت: " گفتم كه جاشوا ميليكان نداريم." نفسي عميق كشيدم و مشغول فكر كردن بودم كه ناگهان دختر نگاهش به من افتاد و با خوشحالي گفت: " الن ويك ؟؟؟ من يكي از بزرگترين طرفدارهاي شما هستم". تعجبي نداشت بسياري از مردم كه كتابهاي مرا خوانده بودند روزانه مرا ميديند و از من امضا مي خواستند. با خوش رويي گفتم: "بله خودم هستم". دختر گفت:" خيلي ببخشيد كه اول نشنواختم. ميشه يك امضا از شما بگيرم؟" من امضايي به او دادم و گفتم:" بازهم ببخشيد ولي نميدانيد كجا مي توانم دوستم را پيدا كنم". دختر با هيجان گفت:" يك لحظه صبر كنيد". او يك ليست ديگر را برداشت و به آن نگاهي كرد و با خنده گفت: " آهان پيداش كردم ، اتاق 1408 ... جاشوا ميليكان. مثل اينكه خون زيادي ازش رفته بوده و دستش زخمي شده بوده." من با خوشحالي سريعا به طرف اتاق ذكر شده دويدم. از شبشه ي در اتقاق همان مردي كه ديشب در كتاب خانه بود را ديدم. دستش بر اثر ضربه ي تبر من زخمي شده بود و همان لباس را داشت. به نظر بي هوش و يا خواب بود. دستم را به دستگيره در گرفتم تا در را باز كنم كه ناگهان همه جا تاريك شد.

سكوت وحشتناكي در محيط پيچيده بود ، خيلي عجيب بود باز هم همانند ديشب برق ها رفته بودند. هيچ چيز معلوم نبود. سريغ چراغ قوه و اسلحه را از جيبم در آوردم و نگاه به اطراف انداختم . سالن خالي بود و هيچ صدايي نمي آمد. صداي تپش قلبم ، پرده گوشم را به لرزه در مي آورد. ديگر مثل ديشب نمي ترسيدم ولي بازهم جو خفه اين مكان دلهره را به من هديه داده بود. رو به دري كه جاشوا در آن بود كردم و دستگيره را كشيدم و وارد اتاق شدم. نور را روي تختي كه او روي آن خوابيده بود انداختم. .... هيچ كس آنجا نبود. نشانه هايي از درگيري معلوم بود چون پايه سرم روي زمين افتاده بود. يعني جاشوا در اين مدت كم كجا رفته؟... آيا كسي او را به زور از اينجا برده؟. قطرهاي خون روي زمين ريخته بود ، آنها را دنبال كردم . در راه روهاي پيچ در پيچ بيمارستان راه ميرفتم در حالي كسي آنجا نبود جز من ، اسلحه ، چراغ قوه و سكوت.

جايي خون به دري بزرگ در انتهاي راه رو منتهي ميشد . و پس از آن هيچ چيز نبود. در قفل بود و من به دنبال راهي براي باز كردن آن بودم كه ناگهان صداي افتادن چيزي از پشتم آمد. موهاي پشت گردنم سيخ شده بود و بازگشتم و ديدم 5 نفر مسلح به خطر ناك ترين وسايل بيمارستان در حال حمله به من هستند. نور چراغ قوه را روي اولين نفر انداختم. او ضعيف شد و پس از آن با شليك گلوله اي همانند ذرات خاكستر پودر شد. صداي گلوله راه رو را پور كرد. نفر بعدي را هم به همين شكل نابود كردم . هيجاني در جانم شكل گرفت. خود را قوي تر از آنها حس مي كردم ، اين بار به جاي فرار با قدمهاي محكم به سمت دو موجود و يا انسان ديگر حركت كردم. نور را روي آنها انداختم و باشليك گلوله نفره بعدي را كشتم. چراغ قوه را روي آخرين نفر انداختم و با تعجب ديدم كه او شبيه به همان دختري بود كه از من امضا گرفت. شليك نكردم... به او گفتم : " هي دختر ، منم الن ويك... منو يادت مياد؟ اون چاقو را بگزار زمين". او جوابي نداد و با سرعت به سمت من دويد. سخت بود ولي چراغ قوه را از فاصله 10 سانتي متري رو صورتش انداختم و با گلوله اي ميان پيشاني او ، مرگ را برايش آوردم.

هول بودم و سريع با يك لوله كه دمه دست بود در را شكستم و وارد اتاق جراحي شدم. از ترس خشكم زد ، جاشوا ميليكان را غرق در خون جلوي خود ديدم . آيا هنوز زنده بود ؟ بعيد به نظر مي رسد چون خون بسياري از او ريخته شده بود. او جواب تمام اين اتفاقات عجيب من بود.

ادامه دارد...
 
آخرین ویرایش:

Console

ناظم سابق انجمن
کاربر سایت
Nov 2, 2007
8,441
نام
پدرام
لینک دانلود ویدئو از سرور Rapidshare

image.php


دانلود
سرور ParsaSpace
سرور PersianGig
سرور ZShare
 
آخرین ویرایش:

capitanrayan

ابیلیتی سلیمان از من گرفته شده
کاربر سایت
Jun 23, 2007
8,490
حمید دمت گرم دیگه-رسما زدی مکس پینم کوبیدی:biggrin1:ایول
& he keep runing from the dark!!!!
ALAN WAKE up:laughing:
خیلی ملس بود این یک تیکش-ایول عمو حمید-

دمت گرم-

پ.ن:اصلا حسش نیست بشینم بخونم- هروقت ،وقت کنم میخونم-
TNX
 

Throne4naik

کاربر سایت
Nov 3, 2007
64
نام
Danial
ما داشتیم از این جا رد میشیدیم که پست شما رو دیدیم. دلم نیومدم نیام یه تشکر ازت نکنم.
جدآ کارت عالیه حرف نداره الالخصوص اهنگات عالی بودن متنشم خیلی خوب بود یعنی عالی بود خودت نوشتیشون؟!!
فیلمت و هنوز دانلود نکردم وقتی دانلود کردم همین پست و ویرایش می کنم نظرم و بهت میگم در موردش;)
کلام اخرم اینکه دمت گرم و خسته نباشی اگه من جزو تیم مدیریتی ریمدی بودم حتمآ ازت استفاده میکردم.
موفق باشی.
ویرایش: بابا ایول چه باحال بود فیلمت من فک می کردم تیکه های بازی و بهم چسبوندی وقتی دیدم خودتون فیلم گرفتین خیلی حال کردم باهاش. فقط چرا سایه ی فیلم بردارت معلوم بود!!! :D اون یاروم خیلی باحال بود داس را میرفت ههه خسته نباشی کارت درسته.اهنگ اخر فیلمت و شنیده بودم(اهنگ مکس پین 2 بود گویا) اما بازم بابت شعرت جای تقدیر داری.
 
آخرین ویرایش:

nero1371

کاربر سایت
Nov 2, 2008
1,494
نام
hamid
با اهنگت بی نهایت حال کردم:love: ولی از فیلمت زیاد خوشم نیومد!! ;)البته خسته نباشید میگم بابت کارهای عالیت. ولی فیلمت میتونست خیلی بهتر باشه!!
لااقلش این بود که با موبایل فیلم نمی گرفتید.ولی در کل خسته نباشید.منتظر یه فیلم بهتر دیگه ازت هستیم.:love:
داستانت هم دیگه توضیح ندم!خیلی باحاله! یه رمان بنویس! اولین نفر خودم ازت میخرم!داستان پردازی ات در حد یه نویسنده حرفه ای هست.
 

versus

کاربر سایت
Sep 12, 2008
1,496
نام
سینا
راستش من اول که تو گفتگوی آزاد پیرامون بازی ها و کامپیوتر میومدم این جا رو میدیدم ولی روش کلیک نمیکردم.تا این که امضای MANIX رو دیدم و .....
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نظر من اینه که عالی نوشتی !!!راستش رو بگو این ها رو تو نوشتی یا مهدی؟؟؟؟؟؟
بعد بازیش کی میاد؟ حتما ادامه بده .....
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 

Silent Death

کاربر سایت
Aug 21, 2009
1,158
نام
احمدرضا
اين دو آهنگ با برخورد فوق العاده اي از بچه هاي Remedy بود كه چند تاشون اينا بودن:

WOW! That was just...amazing!
Piano work was brilliant, and hilarious lyrics too.

Fantastic work, my friend!

Very well done! It sure is one of the better songs sung by a forum member I've heard over the years
wink.gif


That was good man!

Love the lyrics
smile.gif
سلام! :D میگم مطمئنی اینا بکس رمدی هستن؟! اینا که من دیدم فقط عضو فروم بودن و فکر کنم از فن های بازی بودن نه از بکس رمدی! :D
 

Silent Death

کاربر سایت
Aug 21, 2009
1,158
نام
احمدرضا
دوست عزيز منظور من بچه هاي سايت رمدي هستند نه سازندگان بازي.
میگم اگه دوست داری یه فصل کتک هم بهم بزن! :D خوب شما گفتین "بچه های رمدی" هر کی باشه فکر می کنه منظورتون بچه های استودیو رمدی هست! راستی قسمت بعدی کی حاضر میشه؟!‌مردیم ما! :D هیجان داستان موقع خوندن فجیع بالاست!
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر