باز -فقط- به نظر من تو همون اول بازی ، کارگردان خیلی جالب داستان رو بهمون گفت و بعد به تماشا نشت
خیلی جالب تو شلوغی فروشگاه ایتان دنبال پسرش نبود بلکه دنبال یه بادکنک قرمز بود ، که به نظر من ساختن این سکانس خیلی فوق العاده بود اول اینکه تو جستجوی اول بادکنک قاطی بادکنک های دیگه می شه و گم می شه و اثری از کسی که دنبال می گشت پیدا نمی کنه ، بعد تو تلاش بعدی دنباله بادکنک یعنی یه پسر بچه رو پیدا می کنه ولی این بچه کسی نیست که دنبالش می گردی و وقتی که چیزی که دنبال می گردی رو پیدا می کنی نمی تونی ازش محافظت کنی
مثل اینکه دنبال این نیستی که بچه رو پیدا کنی بلکه برای پیدا کردن اون باید خواسته های اوریگامی رو انجام بدی بعد شاید بشه گفت مدیسن رو به عنوان یه همراه پیدا می کنی یا شاید لورن اسکات رو به عنوان یه کمک پیدا می کنه ولی تو مورد اولی اتفاق می تونه به جدایی برسه که این مورد تو دومی هم صادقه و در آخر همون طور که همیشه گفتم به نظر اون پایانی از داستان قشنگه که ایتان می میره