cloud _ strife
کاربر سایت
سلام
برید منهوای Aire رو بخونید یه داستان فانتزی با ستینگ ارجینال که خوشبختانه هیچ مادر مردهای از دنیای ما هوس نکرده توش وارد بشه. داستان در مورد سفر ادیسهوار یه دختر و همراهش برای پیدا کردن یه قدرت گمشده است. خلاصه رسمی منهوا هم همینه و منم چیز بیشتری بهش اضافه نمیکنم. به تدریج مخاطب با شخصیتها، انگیزهشون برای شروع این سفر و ساختار حاکم بر دنیا آشنا میشه. علاوه بر شخصیتپردازی و دنیاسازی مناسب، آرت داستان بینظیره. داستان فضای نسبتا دارکی هم تا به الان داشته. این بانویی هم که در زیر مشاهده میکنید، شخصیت اول داستانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مارتین توی کتاب «رقصی با اژدهاها» جمله معروفی رو میگه که احتمالا شنیدید: «کسی که کتاب میخونه هزار زندگی رو قبل از مرگش تجربه میکنه، و کسی که کتاب نمیخونه، فقط یکی رو». استاد مارتین احتمالا هنوز شروع به خوندن منهوا/مانگا نکرده بودن، و گرنه این حرفو نمیزدن امروز بعد از حدود دو ماه اومدم شروع به خوندن مانگا بکنم، انقدر که اسم، کاور و موضوع مانگاها شبیه به هم شده، اصلا نتونستم مانگایی که می خواستم رو پیدا کنم. بعد فهمیدمم که منهوایی که دنبالش بودم در اصل دوتا منهوا با تم villainess بودن که من داستانهاشون رو با هم تو ذهنم ترکیب کرده بودم، مگه میشه همچین چیزی؟! خوب یا بد، ترند فعلی مانگا/منهوا ها دو سالی هست که همین شده. گل سر سبدشون هم که امسال منتشر شده: Roxana! داستان یه آش شعله قلمکار از «نغمهای از آتش و یخ» توی ستینگ گوتیک با رگههای ریزی از «بی دی فلان بهمان» هست این بانویی هم که میبینید شخصیت اول داستانه. آرت داستان یه چیز وحشتناک عالی و منحصر به فرده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نظر من اگه همه چیز یه مانگا یا منهوا کامل باشه، مانگاکا/منهواگا به یه جایی میرسه که میتونه دنیایی از احساسات رو توی نگاه یه کاراکتر و بدون هیچ دیالوگی بیان کنه. من چندین بار Run Knight رو فصل اولش رو خوندم. داستان در مورد یه جنگ چند صد ساله بین نسل بشر و یه نژاد بیگانه است. شخصیت اول داستان (توی فصل اول) دختری به نام «آنه مایر» هست. توی چپتر اول، بعد از اینکه از ماموریت موفق برمیگردن، کل زندگی این شخصیت، کل دردهاش و همه سختیهاش رو میتونی توی فقط نگاهش ببینی. نگاه یه کهنه سربازه که میدونه با یه پیروزی، قرار نیست جنگ به یه پدیده زیبا تبدیل بشه. سر همین قضیه، برای من، Nasty Cat امام مانگاکاهاست این بشر نابغه است. یه منهوا داره (Can't See Can't see but love) که توش شخصیت اصلی لاله. با نگاهش میتونی فکر طرف رو بخونی. من خیلی دلم برای حسی که موقع خوندن اون مانگاها داشتم تنگ شده. نمیدونم، شاید اون موقع سلیقهها فرق میکرد
__________________________________________
یکی دو قسمت از انیمه پالادین رو دیدم. من مانگاش رو واقعا دوست دارم، به خصوص دوازده سیزده قسمت ابتداییش رو. مانگا یه طوری روایت میشه که مخاطب همزمان با پروتاگونیست با دنیا آشنا میشه، به شخصیتها وابستگی پیدا میکنه و این شخصیتها براش مهم میشن. توی انیمه، با وجود تمام رنگی بودن و استفاده از صدا و موسیقی، این حس منتقل نمیشه دست سازندهها درد نکنه
اون انیمهای رو هم که همتون داشتید ازش تعریف (موشوکو!؟) میکردید، باید کم کم شروع کنم. البته از فصل اولش تنها چیزی که از این انیمه یادم هست این بود که فصل اولش کلی حاشیه سر مسائل جنسی و این داستانها داشت.
86 رو هم باید شروع به دیدن فصل دومش بکنم. فصل اولش نسبتا خوب بود. منم کلا به کارهایی که تم میلیتاریزم دارن، علاقه دارم
برید منهوای Aire رو بخونید یه داستان فانتزی با ستینگ ارجینال که خوشبختانه هیچ مادر مردهای از دنیای ما هوس نکرده توش وارد بشه. داستان در مورد سفر ادیسهوار یه دختر و همراهش برای پیدا کردن یه قدرت گمشده است. خلاصه رسمی منهوا هم همینه و منم چیز بیشتری بهش اضافه نمیکنم. به تدریج مخاطب با شخصیتها، انگیزهشون برای شروع این سفر و ساختار حاکم بر دنیا آشنا میشه. علاوه بر شخصیتپردازی و دنیاسازی مناسب، آرت داستان بینظیره. داستان فضای نسبتا دارکی هم تا به الان داشته. این بانویی هم که در زیر مشاهده میکنید، شخصیت اول داستانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مارتین توی کتاب «رقصی با اژدهاها» جمله معروفی رو میگه که احتمالا شنیدید: «کسی که کتاب میخونه هزار زندگی رو قبل از مرگش تجربه میکنه، و کسی که کتاب نمیخونه، فقط یکی رو». استاد مارتین احتمالا هنوز شروع به خوندن منهوا/مانگا نکرده بودن، و گرنه این حرفو نمیزدن امروز بعد از حدود دو ماه اومدم شروع به خوندن مانگا بکنم، انقدر که اسم، کاور و موضوع مانگاها شبیه به هم شده، اصلا نتونستم مانگایی که می خواستم رو پیدا کنم. بعد فهمیدمم که منهوایی که دنبالش بودم در اصل دوتا منهوا با تم villainess بودن که من داستانهاشون رو با هم تو ذهنم ترکیب کرده بودم، مگه میشه همچین چیزی؟! خوب یا بد، ترند فعلی مانگا/منهوا ها دو سالی هست که همین شده. گل سر سبدشون هم که امسال منتشر شده: Roxana! داستان یه آش شعله قلمکار از «نغمهای از آتش و یخ» توی ستینگ گوتیک با رگههای ریزی از «بی دی فلان بهمان» هست این بانویی هم که میبینید شخصیت اول داستانه. آرت داستان یه چیز وحشتناک عالی و منحصر به فرده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نظر من اگه همه چیز یه مانگا یا منهوا کامل باشه، مانگاکا/منهواگا به یه جایی میرسه که میتونه دنیایی از احساسات رو توی نگاه یه کاراکتر و بدون هیچ دیالوگی بیان کنه. من چندین بار Run Knight رو فصل اولش رو خوندم. داستان در مورد یه جنگ چند صد ساله بین نسل بشر و یه نژاد بیگانه است. شخصیت اول داستان (توی فصل اول) دختری به نام «آنه مایر» هست. توی چپتر اول، بعد از اینکه از ماموریت موفق برمیگردن، کل زندگی این شخصیت، کل دردهاش و همه سختیهاش رو میتونی توی فقط نگاهش ببینی. نگاه یه کهنه سربازه که میدونه با یه پیروزی، قرار نیست جنگ به یه پدیده زیبا تبدیل بشه. سر همین قضیه، برای من، Nasty Cat امام مانگاکاهاست این بشر نابغه است. یه منهوا داره (Can't See Can't see but love) که توش شخصیت اصلی لاله. با نگاهش میتونی فکر طرف رو بخونی. من خیلی دلم برای حسی که موقع خوندن اون مانگاها داشتم تنگ شده. نمیدونم، شاید اون موقع سلیقهها فرق میکرد
__________________________________________
یکی دو قسمت از انیمه پالادین رو دیدم. من مانگاش رو واقعا دوست دارم، به خصوص دوازده سیزده قسمت ابتداییش رو. مانگا یه طوری روایت میشه که مخاطب همزمان با پروتاگونیست با دنیا آشنا میشه، به شخصیتها وابستگی پیدا میکنه و این شخصیتها براش مهم میشن. توی انیمه، با وجود تمام رنگی بودن و استفاده از صدا و موسیقی، این حس منتقل نمیشه دست سازندهها درد نکنه
اون انیمهای رو هم که همتون داشتید ازش تعریف (موشوکو!؟) میکردید، باید کم کم شروع کنم. البته از فصل اولش تنها چیزی که از این انیمه یادم هست این بود که فصل اولش کلی حاشیه سر مسائل جنسی و این داستانها داشت.
86 رو هم باید شروع به دیدن فصل دومش بکنم. فصل اولش نسبتا خوب بود. منم کلا به کارهایی که تم میلیتاریزم دارن، علاقه دارم
آخرین ویرایش: