لعنتی دلم خواست ولی انگار ترجمه نداره
متاسفانه
ولی حداقل انیمه اش رو خودم ترجمه کردم اون موقع که وقت داشتم
بگردید تو کانال انیم ورلد فکر کنم بتونید پیدا کنید زیرنویس شو... خیلی حال داد ترجمه اش... یادش بخیر
لعنتی دلم خواست ولی انگار ترجمه نداره
پیشنهاد دیگر من مانگای بسیار عالی Flower Knight Dakini هست. به زبان انگلیسی ترجمه شده، امیدوارم هرچه زودتر به فارسی هم ترجمه بشه و توجه بیشتری به این مانگا بشه (شایدم ترجمه شده و من خبر ندارم!)
مانگاکای مانگای Flower Knight Dakini آقای Shō Shibamoto هست که قبلأ با کتاب منحصر به فرد Pandemonium معروف شده بوده. اگر مانگای Flower Knight Dakini رو مطالعه کنین متوجه میشوین آرت بینظیری داره و پر از سکانسهای خشن و اکشن هست!
از نظر طراحی شباهت زیادی به Made In Abyss داره و بسیار طوفانی هم شروع میشه! تا چپتر سوم میتونم بگم واقعأ حرف نداره!!
خلاصه داستانش هم اینه: ایدن همیشه یک استعداد ذاتی در هنر داشت. مهارتهای او به مرور زمان رشد کرد، زمانی که او در مدرسهای به دور از شهر "بوربیکاس" پذیرفته شد تا در زمینه هنر مطالعه کند. سپس گولمها از آسمان حمله کردند. یک سال بعد در "اینوث"، ایدن تلاش می کند تا در هر دو زمینه هنر و جنگاوری مهارت کسب کند. پس از اینکه او گم شد، با دختری عجیب و غریب در آسمان روبرو میشود که متوجه هنر او میشود. در حالی که سعی میکند متوجه شود بعد از آن چه کار باید کند، او اولین کسی است که پی میبرد که گولمهای آسمان نزدیک هستند. آن دختر به لحاظ ذهنی گولمها را که رعد خود را مستقیمأ به سوی آن دو نشانه گرفتهاند، سحر و نفرین میکند و شمشیر خودش را بیرون میکشد. نام او "داکینی" هست و مأموریتش این است که همه گولمها و رهبرشان را از بین ببرد. این ماجرای سفر او با ایدن است.
یعنی من اون انیمه خاص و خلاقانه Houseki no Kuni (یا همون Land of the Lustrous) رو با زیرنویس شما میدیدم؟ واقعأ دستتون درد نکنه. یکی از بهترین انیمههای عمرم هست. توی تاپیک نقد و بررسی هم نظرم رو در موردش گفتم. بیصبرانه منتظر فصل دومش هم هستم...متاسفانه
ولی حداقل انیمه اش رو خودم ترجمه کردم اون موقع که وقت داشتم
بگردید تو کانال انیم ورلد فکر کنم بتونید پیدا کنید زیرنویس شو... خیلی حال داد ترجمه اش... یادش بخیر
والا اصلا بعد اون ارکه(نگاه کن به یوزر نیم ام )
یکهو اول طراحی افت کرد و از اون بدتر خیلی از کرکترا سرانجام جالبی نداشتن
مثل موتسوکی که یکهو نویسند روانی ترین شخصیت داستان اوردش بعد یکهو رستگار شد تمام اون مشکلات اش رفع شدن:/
قشنگ من WTF شدم
باز تاکیزاوا میگفتی قبلا آدم عاقلی بوده یکم انسانیت توی وجودشه ولی این بشر رسما تهه خل و چل ها بود
تنها کرکتری که کرکتر ارک منسجم ایی داشت و تا پایان هم جذاب بود فوراتا بود.
هیده که محبوب ترین کرکتر خودم و رفیق اصلی کانکی بود، اصلا من اخرش پردازش درست و حسابی نشد، از بس هم دیر اومد دیگه بدتر شد.
خود کانکی از همه بدتر...نگاه کن یکی یا دو دفعه بگی کرکتری تغییری کنه اوکیه ولی ده بار این شخصیت رو تغییر ظاهری میدادن ولی تهش همونی بود که بود... من مشکلی ندارم کرکتری عوض نشه و داستان فقط راهی باشه که عقاید اش رو به چالش بکشه...ولی خود داستان میخواست مخاطب رو به این باور برسونه تغییری توی کرکتر شکل داده بعد کلا زیرش میزد.
بین اون ارک زندان و ارک جزیره اصلا پلات هول زمانی وجود داشت اتفاقات با هم جور در نمیومد کلا همین ارک جزیره ببعد داستان وحشتناک افت کرد...خود سویی ایشیدا هم بعد تمام شدن مانگا اعتراف کرد که از اونجا ببعد دیگه واقعا اشتیاقی به ادامه داستان نداشته و هم توان روحی و جسمی ادامش رو، فقط میخواسته بخاطر تموم شدن سریع ترش تموم بشه بره پی کارش
الان ریزه چی شد؟ و چقدر از پردازش کرکترش میدونیم نزدیک به هیچی
خدایا حتی بابای جغد که توی داستان هزار گفتن زنده اهه یکبار نیومد
حتی درست یادم باشه بابای ریزه هم درست و حسابی ندیدم اریما بکشه...اونم که گم و گور شد.
خود اون دختره جغد که از همه بدتر رسما هیچ معلوم نشد چه بلایی سرش اومد اخر اومد ولی نگفتن چه بلایی سرش اومده
خلاصه جدا از پایان مشکلات خیلی بزرگی مثل روند مزخرف و گیج کننده و ارک های بی هدف و بی ثمر بیشتر به داستان ضربه زدن تا خود پایان...چون همونطور که گفتی واقعا پایان معمولی بود.
در مورد لوفی تا حدی درست (هدفش تغییر نکرده، ولی خیلی بالغ ار و کاپیتان تر شده نسبت به گذشته )لوفی تیپه، برای اینکه توی دایره تعریف تیپ قرار میگیره. ما توی ادبیات مفهومی داریم به نام Archetype. آرک تایپ شامل عناصری از داستان (مثل شخصیت، اتمسفر، تم و پلات) میشه که به طور متداول در آثار مختلف تکرار شدن به شکلی که خواننده به سرعت با این عناصر همزاد پنداری میکنه. کارل یونگ بهترین تحلیل رو از مفهوم آرک تایپ کرده: آرک تایپ به عناصری گفته میشه که ریشه در «ناخودآگاه جمعی» یا collective unconscious بشر دارن. ناخودآگاه جمعی شامل مواردی مثل عشق، تلاش و مرگ میشه و از اون جایی که انسانها پیوسته با این مفاهیم درگیرن، به صورت ناخودآگاه باهاشون همزاد پنداری میکنن. مثلا توی یک داستان نویسنده لازم نیست توضیح بده که چرا یک مادر برای نجات بچهاش حاضره خودش رو قربانی کنه. فقط کافیه بگه که این زن، مادر این بچه است. ولی عکس این موضوع اتفاقا نیاز به توضیح داره، یه نویسنده باید توضیح بده که چرا یه مادر از بچهاش بدش مییاد. استفاده از آرک تایپ به هیچ عنوان چیز بدی نیست. در خیلی از مواقع کار نویسنده و خواننده را راحتتر میکنه. اما چرا لوفی یه شخصیت تیپیکال به حساب مییاد؟ تمام شخصیت لوفی توی چپتر اول مانگا شکل میگیره و در ادامه هم تغییر نمیکنه. توی چپتر اول، به واسطه ملاقات با دزدان دریایی، هدف لوفی مشخص میشه و در انتهای همین چپتر، به واسطه اتفاقاتی که میافته، مفهوم «دوستی» برای لوفی یک ارزش میشه. توی چپتر ده وقتی از لوفی میپرسن کی هستی، جواب میده: «من لوفیام و قراره پادشاه دزدان دریایی بشم». توی چپتر هشتصد هم لوفی پاسخ مشابهی به این سوال میده. لوفی نمونه مشخص آرک تایپ قهرمان عادلیه که با یک اراده تزلزل ناپذیر داره به سمت هدفش حرکت میکنه. اتفاقات لوفی رو تغییر نمیدن یا اتفاقاتی برای لوفی نمیافته که مقدمات تغییر را فراهم کنه.
آیا اینکه پروتاگونیست داستان تیپ باشه، ایراده؟ به نظر من ایراده، ولی این موضوع یه بحث ابجکتیو نیست. اینکه خوانندهای لوفی رو اتفاقا به خاطر همین ویژگی دوست داشته باشه، چیز عجیبی نیست. بحث ما اینجاست که تو معتقدی که شخصیتپردازی این همه کاراکتر توی My hero کار سختیه، ولی من باهات مخالفم. بین تمام افرادی که توی آکادمی حضور دارن، اگه سه نفری رو که اسم بردم جدا کنیم، بقیه اصلا شخصیت نیستن. نویسنده برای این افراد یکسری ویژگی شخصیتی متداول رو تعریف کرده و این افراد بر اساس همون ویژگیها دارن عمل میکنن.
با روندی که My hero academia پیش گرفته، به نظر من حتی شخصیتهای فعلی هم دارن به یک نقطهی سکون میرسن. حرفت در مورد میدوریا درسته. میدوریا مثل لوفی نیست. ولی این شخصیت داره به چه سمتی میره؟ آیا براش دغدغهی جدیدی پیش اومده؟ آیا از مسیرش عقب نشینی کرده؟ آیا از نظر اصول فکری توی ادامه مسیر شکست خورده؟ این مسائل باعث میشه نقطهی قوت My hero شخصیت پردازی کاراکترها نباشن. نقطهی مقابل این قضیه، پروتاگونیست برج خدا، یعنی بامه:
این مقدار از تغییر چیز عجیبی نیست. ولی لازمه به وجود اومدنش این هست که اتفاق خاصی برای شخصیت اول داستان بیافته. اتفاقی که هنجارهای مورد قبول این فرد رو زیر سوال ببره. مثلا اگر فردی برای دوستی ارزش زیادی قائله، خیانت نزدیکترین دوستش میتونه باعث ایجاد این تلنگر بشه. اگر آنتاگونیست داستان حتی با وجود شکست توی مبارزه، از نظر فکری جلوتر از قهرمان داستان باشه، این موضوع میتونه باعث ایجاد تلنگر بشه. طبیعتا این اتفاقات سطح شخصیت پردازی یک اثر رو بالا میبرن، ولی لازمهاش این هست که نویسنده جرات بیشتری داشته باشه، مثلا قبول کنه که پروتاگونیست داستان میتونه از نظر فکری کاملا اشتباه کنه. با روندی که My hero پیش گرفته، من بعید میدونم که چنین اتفاقاتی توی داستان بیافته.توی چپتر اول بام با یه عزم راسخ به دنبال راشل وارد برج میشه. من مخاطب با توجه به تجربیات قبلی که از خوندن آثار شونن دارم، انتظار دارم که بام با همین عزم راسخ به مسیرش ادامه بده. صد و اندی چپتر بعد، من مخاطب بام رو میبینم که داره توی تنهایی خودش قدم میزنه و توی یه منولوگ میگه: «من توی این برج دارم چیکار میکنم؟ برای چی اینجام؟»
خب میدونی من این حرفایی که نوشتی رو قبول دارم و کلی هم چیز یاد گرفتم در واقع نظرم رو هم در مورد شاخ بودن کار شخصیت پردازی بوکونو هیرو برگردوندم ولی مسئله ای که هست و باید در نظر گرفت اینه که این اثر برای یه مخاطب خاص تهیه شده و قطعا این پیچیدگی هایی که شما در مورد اثری مثل TOG مثال زدی (و منم توی مانهوا این جور پیچیدگی ها رو بیشتر دیدم نسبت به مانگا و همینم به نظرم باعث جذاب شدن این دست از آثار میشه) باعث میشه بار محتوایی داستان سنگین تر و خشن تر بشه و این خشونت برای هر مخاطبی مناسب نیست و این اثر و آثار مشابه اش از اون دسته آثارین که سعی میکنند مفاهیم رو خیلی نرم تر و با خشونت کمتر به مخاطب ارائه کنند.
گرچه ممکنه از نظر نویسندگی ایجاد این جور تغییرات در قهرمان داستان کار دشوارتری نسبت به پیروی از آرک تایپ باشه ولی طبق چیزی که خودت گفتی ارک تایپ ریشه در ناخود آگاه بشر داره و در ارتباطه با مسائلی که انسان ها بیشتر باهاش درگیرن پس این طبیعیه که حجم بیشتری از مخاطب ها رو به خودشون جذب کنند؛ با این حال من اینجا یه مسئله ای برام پیش میاد.
ناامید شدن، تحقیر شدن، خرد شدن شخصیت، گم کردن هدف، فرار از واقعیت، انکار واقعیت، تنفر، انتقام، شکست زیر بار مسئولیت، از بین رفتن باور ها، زیر و رو شدن حقائق، خیانت و ... این جور مسائل که معمولا باعث چالش برای نویسنده میشن و پرداختن بهشون جذابیت خاصی هم داره اینا هم بخشی از ذات انسان اند فقط جنبه تاریک و خشن انسانیت منشا اوناست. پس نمیشه اینا رو مسائلی دونست که انسان ها باهاشون درگیر نیستن و میدونم که منظور تو هم این نبود. در واقع اصلا همین تقابل بین نیمه تاریک و روشن درونی انسان هاست که اساس خیلی از داستان ها میشه و برای همین هم هست که این جور آثار هم محبوب و پرمخاطب اند گرچه ممکنه مناسب هر مخاطبی هم نباشد.
در واقع من فکر میکنم (ممکنه درست هم نباشه) آرک تایپ دو وجه داره یکی مسائلی که افراد بیشتر باهاشون درگیرند و بنظر یه امر اخلاقی و عقلانی میاد یکی هم اون مسائلی که زاده خشونت پنهان درونی افراده و معمولا سعی میکنند اونا رو سرکوب یا پنهان کنند.
داداش لطفا یه منبع برای مطالعه معرفی کن یا بگو باید چه کلید واژه هایی رو سرچ کنم که بیشتر بتونم درباره ساختار داستان پردازی اطلاعات کسب کنم و ترجیحا هم فارسی باشه ممنون
در مورد لوفی تا حدی درست (هدفش تغییر نکرده، ولی خیلی بالغ ار و کاپیتان تر شده نسبت به گذشته )
اما تو وان پیس کم از این کاراکترها نداشتیم، دم دست ترین نمونش زورو هست که اتفاقا همین چندوقت پیش سر یه قضایایی با @Arima Kishou در موردش صحبت میکردیم...
یا آخرین نمونش همین چند چپتر اخیر مانگا دیدیمش
البته خود وان پیس... خود "وان پیس" تغییرات زیادی داشته، و به طبع دیدگاه ما به عنوان خواننده، و به زودی حتی لوفی!
نگاه... لوفی هنوز میخواد پادشاه دزدای دریایی بشه، چون میخواد آزادترین آدم دنیا باشه...
ولی وان پیس یه زمانی گنج و لقب "پادشاه دزدان دریایی" بود، الان وان پیس یه رازه، یه انقلابه...
اون لوفیی که گنج و لقب رو میخواست، با این لوفیی که آدم چنین کاری هست و چنین باری رو دوششه، تغییراتی داره قرار نیست حتما از راه خودشون کاراکترها خارج بشن و مثلا لوفی بگه به درک که وان پیس وجود داره، و من هدفم تغییر کرده
ولی خوب برای همون تغییر، زورو که شدیدا کاراکتر مغروریه و تو اولین دیدارهاش با لوفی میگه : اگر کاری کنی از هدفم دور بشم، کاری میکنم که هاراکیری کنی ، توی این مسیر انقدر تغییر میکنه که میگه : اگر من نتونم از دوستام و کاپیتانم محافظت کنم این هدف و لقب ها به چه دردم میخوره!
و دوباره کمی بعد ترش میبینیم که جلوی شخصی که مهم ترین هدفش تو زندگیشه، چجوری غرورش رو کامل انداخت بیرون!
هنوزم زورو میگه "میخوام قوی ترین شمشیرزن دنیا بشم" ، ولی اون زورویی که این حرف رو اول داستان زد با این زورویی که الان داره این حرف رو میزنه فرق میکنه! خیلی هم فرق میکنه!
لوفی هم همینه!
بام هم...واقعا همینه ها ولی ورژن خیلی دارک تر! دست از سر راچل بر نمیداره میگه برمیدارم، ولی میبینیم که همش حرف بوده هروقت هم رو میبینند کاری که باید بکنه رو... اگر لاکپشت آبی انجامش بده! و باعث بشه بام واقعا تغییر کنه!
البته بام هم با همین قضیه ی "وان پیس" برج آشنا شده، و اون مسئولیتی که در مورد لوفی گفتم، بام هم دقیقا همین مسئولیت رو داره! (تا حد زیادی کردن تو پاچه ش )
من بیشتر از بام، معتقدم که فاگ تغییر کرده...یا بهتر بگم، دید مخاطب نسبت به فاگ تغییر کرده بعد از دونستن "وان پیس" برج
ریتم توی داستان عنصر مهمیه. ولی مسئله اینجاست که نه ریتم خیلی تند ایراده و نه ریتم خیلی کند. ریتم تند قسمت اول سوال برای مخاطب ایجاد میکنه، هدف نویسنده هم همین بوده. مهم چطوری ساختن قسمتهای بعده. توی فصل اول، ریتم داستان خیلی از جاها به درستی کند میشه. ریتم چیزی نیست که بشه توی یه قسمت در موردش نظر داد. قسمت اول به اصل منهوا وفادار بود. نشون داد که برج فضای تاریکی داره. برای ذهن مخاطب سوال ایجاد کرد و شخصیتهای داستان رو هم به اندازه کافی معرفی کرد. مسئله اینجاست که این مدل شروع متفاوت با سایر شونن هاست. مخاطب هنوز نمیدونه برج کجاست. مخاطب به همون اندازه پروتاگونیست گیجه. این حسها رو توی قسمت اول تونستن منتقل کنن. اگه قسمتهای بعدی رو درست بسازن، داستان نباید مشکل ریتم داشته باشه.یک مقدار pace روایت داستان زیادی بالا نبود؟ انگاری با اسحله نسشتن بالا سرشون؟ حتی واسه کسی که منهوا رو نخونده هم این مورد ملموس بود. حالا اینو میشه درک کرد ولی انیمیشن ضعیفی نداشت؟ اون فرود آمدن یوری؟
دوبلور اوان هم یجورایی بهش نمیخورد. اپنینگ هم واقعا داغون بود. تنها موردی که جلب توجه کرد و واقعا خوب بود تو این قسمت موسیقی متن بود.
انشالله که اینطور نشه ولی به نظر در آینده نزدیک معلوم شه TAFilm لقمه بزرگتر از دهنش برداشته.