Anime & Animation Center (قوانین پست اول خوانده شود)

چند درصد از کیفیت ساخت انیمه One Piece راضی هستید؟

  • 100%

  • 80%-90%

  • 60%-70%

  • 40%-50%

  • 20%-30%

  • 10%

  • فاقد ارزش گذاری

  • وان پیس نگاه نمی کنم "دیدن نتایج"


Results are only viewable after voting.
لعنتی دلم خواست ولی انگار ترجمه نداره =((

متاسفانه

ولی حداقل انیمه اش رو خودم ترجمه کردم اون موقع که وقت داشتم :دی
بگردید تو کانال انیم ورلد فکر کنم بتونید پیدا کنید زیرنویس شو... خیلی حال داد ترجمه اش... یادش بخیر8->
 
پیشنهاد دیگر من مانگای بسیار عالی Flower Knight Dakini هست. به زبان انگلیسی ترجمه شده، امیدوارم هرچه زودتر به فارسی هم ترجمه بشه و توجه بیشتری به این مانگا بشه (شایدم ترجمه شده و من خبر ندارم!)
مانگاکای مانگای Flower Knight Dakini آقای Shō Shibamoto هست که قبلأ با کتاب منحصر به فرد Pandemonium معروف شده بوده. اگر مانگای Flower Knight Dakini رو مطالعه کنین متوجه میشوین آرت بی‌نظیری داره و پر از سکانس‌های خشن و اکشن هست!
از نظر طراحی شباهت زیادی به Made In Abyss داره و بسیار طوفانی هم شروع میشه! تا چپتر سوم میتونم بگم واقعأ حرف نداره!!
خلاصه داستانش هم اینه: ایدن همیشه یک استعداد ذاتی در هنر داشت. مهارت‌های او به مرور زمان رشد کرد، زمانی که او در مدرسه‌ای به دور از شهر "بوربیکاس" پذیرفته شد تا در زمینه هنر مطالعه کند. سپس گولم‌ها از آسمان حمله کردند. یک سال بعد در "اینوث"، ایدن تلاش می کند تا در هر دو زمینه هنر و جنگاوری مهارت کسب کند. پس از اینکه او گم شد، با دختری عجیب و غریب در آسمان روبرو می‌شود که متوجه هنر او می‌شود. در حالی که سعی می‌کند متوجه شود بعد از آن چه کار باید کند، او اولین کسی است که پی میبرد که گولم‌های آسمان نزدیک هستند. آن دختر به لحاظ ذهنی گولم‌ها را که رعد خود را مستقیمأ به سوی آن دو نشانه گرفته‌اند، سحر و نفرین می‌کند و شمشیر خودش را بیرون می‌کشد. نام او "داکینی" هست و مأموریتش این است که همه گولم‌ها و رهبرشان را از بین ببرد. این ماجرای سفر او با ایدن است.

دوستانی که زبان انگلیسی شون خوبه من این مانگا رو تضمین میکنم (نام ژاپنی مانگاش هم Hana no Kishi Dakini هست). خیلی طوفانی‌ شروع میشه. تا چپتر سوم ترجمه انگلیسیش اومده و خوندمش. میتونم بگم حرف نداره...
اینم چند صفحه از مانگا (آرت مانگا رو ملاحظه کنید):
hana_no_kishi_dakini_9914515.jpg


hana_no_kishi_dakini_9914671.jpg


hana_no_kishi_dakini_9914701.jpg
متاسفانه

ولی حداقل انیمه اش رو خودم ترجمه کردم اون موقع که وقت داشتم :D
بگردید تو کانال انیم ورلد فکر کنم بتونید پیدا کنید زیرنویس شو... خیلی حال داد ترجمه اش... یادش بخیر
8->
یعنی من اون انیمه خاص و خلاقانه Houseki no Kuni (یا همون Land of the Lustrous) رو با زیرنویس شما میدیدم؟ واقعأ دستتون درد نکنه. یکی از بهترین انیمه‌های عمرم هست. توی تاپیک نقد و بررسی هم نظرم رو در موردش گفتم. بی‌صبرانه منتظر فصل دومش هم هستم...
 
آخرین ویرایش:
والا اصلا بعد اون ارکه(نگاه کن به یوزر نیم ام:D )
یکهو اول طراحی افت کرد و از اون بدتر خیلی از کرکترا سرانجام جالبی نداشتن
مثل موتسوکی که یکهو نویسند روانی ترین شخصیت داستان اوردش بعد یکهو رستگار شد تمام اون مشکلات اش رفع شدن:/
قشنگ من WTF شدم
باز تاکیزاوا میگفتی قبلا آدم عاقلی بوده یکم انسانیت توی وجودشه ولی این بشر رسما تهه خل و چل ها بود:))
تنها کرکتری که کرکتر ارک منسجم ایی داشت و تا پایان هم جذاب بود فوراتا بود.
هیده که محبوب ترین کرکتر خودم و رفیق اصلی کانکی بود، اصلا من اخرش پردازش درست و حسابی نشد، از بس هم دیر اومد دیگه بدتر شد.
خود کانکی از همه بدتر...نگاه کن یکی یا دو دفعه بگی کرکتری تغییری کنه اوکیه ولی ده بار این شخصیت رو تغییر ظاهری میدادن ولی تهش همونی بود که بود... من مشکلی ندارم کرکتری عوض نشه و داستان فقط راهی باشه که عقاید اش رو به چالش بکشه...ولی خود داستان میخواست مخاطب رو به این باور برسونه تغییری توی کرکتر شکل داده بعد کلا زیرش میزد.
بین اون ارک زندان و ارک جزیره اصلا پلات هول زمانی وجود داشت:)) اتفاقات با هم جور در نمیومد کلا همین ارک جزیره ببعد داستان وحشتناک افت کرد...خود سویی ایشیدا هم بعد تمام شدن مانگا اعتراف کرد که از اونجا ببعد دیگه واقعا اشتیاقی به ادامه داستان نداشته و هم توان روحی و جسمی ادامش رو، فقط میخواسته بخاطر تموم شدن سریع ترش تموم بشه بره پی کارش:D
الان ریزه چی شد؟ و چقدر از پردازش کرکترش میدونیم نزدیک به هیچی
خدایا حتی بابای جغد که توی داستان هزار گفتن زنده اهه یکبار نیومد:))
حتی درست یادم باشه بابای ریزه هم درست و حسابی ندیدم اریما بکشه...اونم که گم و گور شد.
خود اون دختره جغد که از همه بدتر رسما هیچ معلوم نشد چه بلایی سرش اومد اخر اومد ولی نگفتن چه بلایی سرش اومده:))
خلاصه جدا از پایان مشکلات خیلی بزرگی مثل روند مزخرف و گیج کننده و ارک های بی هدف و بی ثمر بیشتر به داستان ضربه زدن تا خود پایان...چون همونطور که گفتی واقعا پایان معمولی بود.

موتسوکی یکی از شخصیت های مورد علاقه من توی توکیو غول بود و کاملا دلم میخواست ارک داستانیش به فاکد آپ ترین شکل ممکن تموم بشه:D
خود کانکی رو من روند رشد شخصیتش رو دوست داشتم به نظرم به اندازه کافی توی سری اول و اوایل re عقایدش به چالش کشیده شده بود و از نیمه دوم دیگه درک درستی از کسی که بود و چیزی که میخواست باشه داشت.
من حافظم الان اصلا یاری نمیده که این پلات هول ها (یا شخصیتا) رو بخاطر بیارم همون موقع هم که هفتگی میخوندم انقدر از داستان رو در طی یه هفته فراموش میکردم که اگه یه اتفاقی تو اون چپتر به نظرم منطقی نمیومد میزاشتم به حساب اینکه حتما یادم رفته یه چیزایی رو از هفته های پیش:D بخاطر همین عمده مشکل من با آرک آخر و پایانشه.
با اینکه افت داشت ولی بازم میتونست داستان با impact خیلی بیشتری تموم بشه. تقریبا همونجاهایی که کانکی به دراگون تبدیل میشه (یا یکم قبل تر از اون) یادمه یکی از چپتر ها روی یه کلیف هنگری تموم میشد که توکا و هینامی (؟) در خطر مرگ بودن. با اینکه ناراحت میشدم اگه میمردن ولی حداقل تاثیر داستان اون طوری خیلی بیشتر میشد و آرک دراگون شدن کانکی هم تاثیر گذار تر میشد و میتونست اندینگ خیلی خفن تری داشته باشه:D
این تراژدی و فاکد آپ بودن از پایه های اصلی داستان بودن (اصلا یه مونولوگی بود توی چپتر اول که کانکی زندگی خودش رو یه تراژدی خطاب میکنه) ولی پایان مانگا و سر انجام شخصیت ها یه هپی اندینگ معمولی بود که فقط بدرد مانگاهای شونن میخورد:D
ولی به هر حال TG:re احتمالا بهترین مانگاییه که خوندم و خوبیهاش به نظرم بیشتر از بدیهاشه.
 
لوفی تیپه، برای اینکه توی دایره تعریف تیپ قرار می‌گیره. ما توی ادبیات مفهومی داریم به نام Archetype. آرک تایپ شامل عناصری از داستان (مثل شخصیت‌، اتمسفر، تم و پلات) می‌شه که به طور متداول در آثار مختلف تکرار شدن به شکلی که خواننده به سرعت با این عناصر همزاد پنداری می‌کنه. کارل یونگ بهترین تحلیل رو از مفهوم آرک تایپ کرده: آرک تایپ به عناصری گفته می‌شه که ریشه در «ناخودآگاه جمعی» یا collective unconscious بشر دارن. ناخودآگاه جمعی شامل مواردی مثل عشق، تلاش و مرگ می‌شه و از اون جایی که انسان‌ها پیوسته با این مفاهیم درگیرن، به صورت ناخودآگاه باهاشون همزاد پنداری می‌کنن. مثلا توی یک داستان نویسنده لازم نیست توضیح بده که چرا یک مادر برای نجات بچه‌اش حاضره خودش رو قربانی کنه. فقط کافیه بگه که این زن، مادر این بچه است. ولی عکس این موضوع اتفاقا نیاز به توضیح داره، یه نویسنده باید توضیح بده که چرا یه مادر از بچه‌اش بدش می‌یاد. استفاده از آرک تایپ به هیچ عنوان چیز بدی نیست. در خیلی از مواقع کار نویسنده و خواننده را راحت‌تر می‌کنه. اما چرا لوفی یه شخصیت تیپیکال به حساب می‌یاد؟ تمام شخصیت لوفی توی چپتر اول مانگا شکل می‌گیره و در ادامه هم تغییر نمی‌کنه. توی چپتر اول، به واسطه ملاقات با دزدان دریایی، هدف لوفی مشخص می‌شه و در انتهای همین چپتر، به واسطه اتفاقاتی که می‌افته، مفهوم «دوستی» برای لوفی یک ارزش میشه. توی چپتر ده وقتی از لوفی می‌پرسن کی هستی، جواب می‌ده: «من لوفی‌ام و قراره پادشاه دزدان دریایی بشم». توی چپتر هشتصد هم لوفی پاسخ مشابهی به این سوال می‌ده. لوفی نمونه مشخص آرک تایپ قهرمان عادلیه که با یک اراده تزلزل ناپذیر داره به سمت هدفش حرکت می‌کنه. اتفاقات لوفی رو تغییر نمی‌دن یا اتفاقاتی برای لوفی نمی‌افته که مقدمات تغییر را فراهم کنه.

آیا اینکه پروتاگونیست داستان تیپ باشه، ایراده؟ به نظر من ایراده، ولی این موضوع یه بحث ابجکتیو نیست. اینکه خواننده‌ای لوفی رو اتفاقا به خاطر همین ویژگی‌ دوست داشته باشه، چیز عجیبی نیست. بحث ما اینجاست که تو معتقدی که شخصیت‌پردازی این همه کاراکتر توی My hero کار سختیه، ولی من باهات مخالفم. بین تمام افرادی که توی آکادمی حضور دارن، اگه سه نفری رو که اسم بردم جدا کنیم، بقیه اصلا شخصیت نیستن. نویسنده برای این افراد یکسری ویژگی شخصیتی متداول رو تعریف کرده و این افراد بر اساس همون ویژگی‌ها دارن عمل می‌کنن.
با روندی که My hero academia پیش گرفته، به نظر من حتی شخصیت‌های فعلی هم دارن به یک نقطه‌ی سکون می‌رسن. حرفت در مورد میدوریا درسته. میدوریا مثل لوفی نیست. ولی این شخصیت داره به چه سمتی می‌ره؟ آیا براش دغدغه‌ی جدیدی پیش اومده؟ آیا از مسیرش عقب نشینی کرده؟ آیا از نظر اصول فکری توی ادامه مسیر شکست خورده؟ این مسائل باعث می‌شه نقطه‌ی قوت My hero شخصیت پردازی کاراکترها نباشن. نقطه‌ی مقابل این قضیه، پروتاگونیست برج خدا، یعنی بامه:
توی چپتر اول بام با یه عزم راسخ به دنبال راشل وارد برج می‌شه. من مخاطب با توجه به تجربیات قبلی که از خوندن آثار شونن دارم، انتظار دارم که بام با همین عزم راسخ به مسیرش ادامه بده. صد و اندی چپتر بعد، من مخاطب بام رو می‌بینم که داره توی تنهایی خودش قدم می‌زنه و توی یه منولوگ می‌گه: «من توی این برج دارم چیکار می‌کنم؟ برای چی اینجام؟»
این مقدار از تغییر چیز عجیبی نیست. ولی لازمه به وجود اومدنش این هست که اتفاق خاصی برای شخصیت اول داستان بیافته. اتفاقی که هنجارهای مورد قبول این فرد رو زیر سوال ببره. مثلا اگر فردی برای دوستی ارزش زیادی قائله، خیانت نزدیک‌ترین دوستش می‌تونه باعث ایجاد این تلنگر بشه. اگر آنتاگونیست داستان حتی با وجود شکست توی مبارزه، از نظر فکری جلوتر از قهرمان داستان باشه، این موضوع می‌تونه باعث ایجاد تلنگر بشه. طبیعتا این اتفاقات سطح شخصیت پردازی یک اثر رو بالا می‌برن، ولی لازمه‌اش این هست که نویسنده جرات بیشتری داشته باشه، مثلا قبول کنه که پروتاگونیست داستان می‌تونه از نظر فکری کاملا اشتباه کنه. با روندی که My hero پیش گرفته، من بعید می‌دونم که چنین اتفاقاتی توی داستان بیافته.
در مورد لوفی تا حدی درست (هدفش تغییر نکرده، ولی خیلی بالغ ار و کاپیتان تر شده نسبت به گذشته:-" )

اما تو وان پیس کم از این کاراکترها نداشتیم، دم دست ترین نمونش زورو هست که اتفاقا همین چندوقت پیش سر یه قضایایی با @Arima Kishou در موردش صحبت میکردیم...
یا آخرین نمونش همین چند چپتر اخیر مانگا دیدیمش:-"

البته خود وان پیس... خود "وان پیس" تغییرات زیادی داشته، و به طبع دیدگاه ما به عنوان خواننده، و به زودی حتی لوفی!
نگاه... لوفی هنوز میخواد پادشاه دزدای دریایی بشه، چون میخواد آزادترین آدم دنیا باشه...
ولی وان پیس یه زمانی گنج و لقب "پادشاه دزدان دریایی" بود، الان وان پیس یه رازه، یه انقلابه...
اون لوفیی که گنج و لقب رو میخواست، با این لوفیی که آدم چنین کاری هست و چنین باری رو دوششه، تغییراتی داره:-" قرار نیست حتما از راه خودشون کاراکترها خارج بشن و مثلا لوفی بگه به درک که وان پیس وجود داره، و من هدفم تغییر کرده:-"

ولی خوب برای همون تغییر، زورو که شدیدا کاراکتر مغروریه و تو اولین دیدارهاش با لوفی میگه : اگر کاری کنی از هدفم دور بشم، کاری میکنم که هاراکیری کنی ، توی این مسیر انقدر تغییر میکنه که میگه : اگر من نتونم از دوستام و کاپیتانم محافظت کنم این هدف و لقب ها به چه دردم میخوره!

و دوباره کمی بعد ترش میبینیم که جلوی شخصی که مهم ترین هدفش تو زندگیشه، چجوری غرورش رو کامل انداخت بیرون!

هنوزم زورو میگه "میخوام قوی ترین شمشیرزن دنیا بشم" ، ولی اون زورویی که این حرف رو اول داستان زد با این زورویی که الان داره این حرف رو میزنه فرق میکنه! خیلی هم فرق میکنه!
لوفی هم همینه!
بام هم...واقعا همینه ها:-" ولی ورژن خیلی دارک تر! دست از سر راچل بر نمیداره:)) میگه برمیدارم، ولی میبینیم که همش حرف بوده هروقت هم رو میبینند:-" کاری که باید بکنه رو... اگر لاکپشت آبی انجامش بده! و باعث بشه بام واقعا تغییر کنه! :D
البته بام هم با همین قضیه ی "وان پیس" برج آشنا شده، و اون مسئولیتی که در مورد لوفی گفتم، بام هم دقیقا همین مسئولیت رو داره! (تا حد زیادی کردن تو پاچه ش:-" )

من بیشتر از بام، معتقدم که فاگ تغییر کرده...یا بهتر بگم، دید مخاطب نسبت به فاگ تغییر کرده بعد از دونستن "وان پیس" برج :D
 
یکی از دوستان نظرش بر اینه دراگون و شنکس با هم همدست هستند
به دید مخاطب این شنکس که زیر دست دراگونه ولی در اصل شنکس رییس انقلابی ها و مافوق دراگون هست

مطمئنا زیاد از اودا این دوستم ضربه خورده :دی بهش روغن بنفشه پیشنهاد دادم :D

البته این دو سال پیش یه بار بهم گفت !!!!
راجرز اون شخص اصلی برای تمامیت وان پیس نبوده و خیلی زود بهش رسیده و وقتی هم فهمیده رفته تسلیم شده اینو از صحبت های ریش سفید تو مارینفورد فهمیده
 
Boku no Hero academia chapter 266 :-":-"
قلبم شکست :(
من همین چند صفحه پیش اومدم از لیگ و کاراکتر twice تعریف کردم، اصلا انتظار نداشتم که کشته بشه :|
اوایل که وارد داستان شد صرفا شبیه یه کاراکتر معمولی بود که فقط برای بار کمدی به مانگا اضافه شده بود ولی با هر چپتری که بهش پرداخته میشد شخصیت بهتر و بهتری میشد، در کل از شخصیت های محبوب من توی این مانگا بود و حیف واقعا :(
البته قابل درکه که چرا باید کشته میشد، بیش از حد op بود :| و اینم یکی از اشکالات مانگا هست به نظرم، شخصیت های خیلی قوی به داستان اضافه میشن و بعد نویسنده سریع از داستان پرتشون میکنه بیرون :| ( All for one, mirio, twice)
 
چرا این Cowboy Bebop و Samurai Champloo و michiko to hatchin این شکلی هستند؟

هر سری به این سه تا فک میکنم واقعا نمیتونم پردازش کنم
هر چقدرم خواستم از در احساسات وارد بشم بازم نتونستم پردازش و درک کنم
انگاری اینا چیزایی هستند که ماله درک و شعور من نیست
خسته شدم :sad:
 
خب میدونی من این حرفایی که نوشتی رو قبول دارم و کلی هم چیز یاد گرفتم در واقع نظرم رو هم در مورد شاخ بودن کار شخصیت پردازی بوکونو هیرو برگردوندم ولی مسئله ای که هست و باید در نظر گرفت اینه که این اثر برای یه مخاطب خاص تهیه شده و قطعا این پیچیدگی هایی که شما در مورد اثری مثل TOG مثال زدی (و منم توی مانهوا این جور پیچیدگی ها رو بیشتر دیدم نسبت به مانگا و همینم به نظرم باعث جذاب شدن این دست از آثار میشه) باعث میشه بار محتوایی داستان سنگین تر و خشن تر بشه و این خشونت برای هر مخاطبی مناسب نیست و این اثر و آثار مشابه اش از اون دسته آثارین که سعی میکنند مفاهیم رو خیلی نرم تر و با خشونت کمتر به مخاطب ارائه کنند.

گرچه ممکنه از نظر نویسندگی ایجاد این جور تغییرات در قهرمان داستان کار دشوارتری نسبت به پیروی از آرک تایپ باشه ولی طبق چیزی که خودت گفتی ارک تایپ ریشه در ناخود آگاه بشر داره و در ارتباطه با مسائلی که انسان ها بیشتر باهاش درگیرن پس این طبیعیه که حجم بیشتری از مخاطب ها رو به خودشون جذب کنند؛ با این حال من اینجا یه مسئله ای برام پیش میاد.

ناامید شدن، تحقیر شدن، خرد شدن شخصیت، گم کردن هدف، فرار از واقعیت، انکار واقعیت، تنفر، انتقام، شکست زیر بار مسئولیت، از بین رفتن باور ها، زیر و رو شدن حقائق، خیانت و ... این جور مسائل که معمولا باعث چالش برای نویسنده میشن و پرداختن بهشون جذابیت خاصی هم داره اینا هم بخشی از ذات انسان اند فقط جنبه تاریک و خشن انسانیت منشا اوناست. پس نمیشه اینا رو مسائلی دونست که انسان ها باهاشون درگیر نیستن و میدونم که منظور تو هم این نبود. در واقع اصلا همین تقابل بین نیمه تاریک و روشن درونی انسان هاست که اساس خیلی از داستان ها میشه و برای همین هم هست که این جور آثار هم محبوب و پرمخاطب اند گرچه ممکنه مناسب هر مخاطبی هم نباشد.

در واقع من فکر میکنم (ممکنه درست هم نباشه) آرک تایپ دو وجه داره یکی مسائلی که افراد بیشتر باهاشون درگیرند و بنظر یه امر اخلاقی و عقلانی میاد یکی هم اون مسائلی که زاده خشونت پنهان درونی افراده و معمولا سعی میکنند اونا رو سرکوب یا پنهان کنند.

داداش لطفا یه منبع برای مطالعه معرفی کن یا بگو باید چه کلید واژه هایی رو سرچ کنم که بیشتر بتونم درباره ساختار داستان پردازی اطلاعات کسب کنم و ترجیحا هم فارسی باشه ممنون:Rose:

حرفی که در مورد آرک تایپ می‌زنی کاملا درسته. آرک تایپ انواع گوناگونی داره؛ مثلا آرک تایپ Shadow مربوط به ویژگی‌های شخصیتی می‌شه که سعی داریم سرکوبشون کنیم. تصویری که یک زن از مرد داره و علاقه جنسیش به مرد، آرک تایپ Animus هست. کلا واژه آرک تایپ خلاصه شده Archaic type هست. ترجمه‌اش می‌شه «کهن الگو». الگوهای رفتاری که به طور پیوسته توی تاریخ بشر تکرار و وارد ناخودآگاه بشر شدن. مثلا علاقه دو زن به همدیگه در خیلی از جوامع امروزی پذیرفته شده، ولی هنوز هم وقتی داستانی گفته می‌شه که شخصیت اولش چنین احساساتی داره، توجه مردم ناخودآگاه به این موضوع جلب می‌شه. طبیعی هم هست، این موضوع متفاوت از آرک تایپ یا کهن الگویی هست که توی ذهن جامعه شکل گرفته. آرک تایپ مفهومیه که توی روانشناسی شکل گرفته و وارد ادبیات شده. یک مقدار استفاده‌ای که توی ادبیات از این مفهوم می‌شه، متفاوت از برداشتی است که ازش توی روانشناسی می‌شه.

این موضوع که قریب به اکثریت انسان‌ها میل به موفقیت دارند، یک آرک تایپه. ولی وقتی به زندگی تک تک این انسان‌هایی که میل یکسانی دارند، نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شیم که جزئیات زندگیشون کاملا متفاوت از یکدیگره. این وسط یه سوالی پیش می‌یاد: مفاهیمی مثل قهرمان (Hero)، پیرمردی که تجربه‌ی زیادی داره و تصاویر آشنای این چنینی آرک تایپ هستند؟ توی هری‌پاتر، دامبلدور شخصیتیه که خواننده فقط با دونستن خصوصیات ظاهریش می‌تونه به شخصیت‌اش پی ببره. برای اینکه توی ناخودآگاه ما جا افتاده که یک فرد پیر با موهای سفید، باید آدم با تجربه و عاقلی باشه. این مفاهیم توی ادبیات آرک تایپ به حساب می‌یان، ولی توی روانشناسی بهشون ارک تایپ نمی‌گن. بهشون Archetype-as-such می‌گن.حالا یعنی چی؟ قهرمانی که با اراده تزلزل ناپذیر به سمت هدفش حرکت می‌کنه، تصویری هست که بارها توی داستان‌ها تکرار شده و مخاطب باهاش به سرعت همزاد پنداری می‌کنه. مسئله اینجاست که این قهرمان کلیشه‌ای به صورت خودآگاهانه به وسیله انسان‌ها ساخته شده. این قهرمان تصویری اسطوره‌ای (mythical) از مفهوم اراده است. توی دنیای واقعی، فرد A می‌تونه با اراده به سمت هدفش حرکت کنه. ولی همین فرد A با اِن مسئله دیگه هم توی این مسیر رو به رو می‌شه و مسیری که این فرد طی کرده با شخص B که اون هم داره با اراده به سمت هدفش حرکت می‌کنه توی جزئیات متفاوته. فرق بین تیپ و شخصیت هم همین جاست. تیپ به کاراکتری گفته می‌شه که از چند آرک تایپ محدود پیروی می‌کنه و می‌شه نمونه مشابه‌اش رو توی سایر کارهای داستانی پیدا کرد.

من خودم جسته و گریخته از توی اینترنت و... مطلب خوندم. مثلا فلان رمان رو خوندم و بعد رفتم توی goodreads در موردش مطلب خوندم. کتاب Dare to be a Great Writer: 329 Keys to Powerful Fiction، کتاب خوبیه توی زمینه داستان نویسی. فکر می‌کنم ترجمه هم شده باشه. نکات جالبی رو توضیح داده، مثلا یه بخشش توضیح داده چرا اگه رمان کلاسیکی مثل «برادران کارامازوف» رو توی قرن بیست و یکم به یه ناشر تحویل بدید، کارتون رد می‌شه!




در مورد لوفی تا حدی درست (هدفش تغییر نکرده، ولی خیلی بالغ ار و کاپیتان تر شده نسبت به گذشته:-" )

اما تو وان پیس کم از این کاراکترها نداشتیم، دم دست ترین نمونش زورو هست که اتفاقا همین چندوقت پیش سر یه قضایایی با @Arima Kishou در موردش صحبت میکردیم...
یا آخرین نمونش همین چند چپتر اخیر مانگا دیدیمش:-"

البته خود وان پیس... خود "وان پیس" تغییرات زیادی داشته، و به طبع دیدگاه ما به عنوان خواننده، و به زودی حتی لوفی!
نگاه... لوفی هنوز میخواد پادشاه دزدای دریایی بشه، چون میخواد آزادترین آدم دنیا باشه...
ولی وان پیس یه زمانی گنج و لقب "پادشاه دزدان دریایی" بود، الان وان پیس یه رازه، یه انقلابه...
اون لوفیی که گنج و لقب رو میخواست، با این لوفیی که آدم چنین کاری هست و چنین باری رو دوششه، تغییراتی داره:-" قرار نیست حتما از راه خودشون کاراکترها خارج بشن و مثلا لوفی بگه به درک که وان پیس وجود داره، و من هدفم تغییر کرده:-"

ولی خوب برای همون تغییر، زورو که شدیدا کاراکتر مغروریه و تو اولین دیدارهاش با لوفی میگه : اگر کاری کنی از هدفم دور بشم، کاری میکنم که هاراکیری کنی ، توی این مسیر انقدر تغییر میکنه که میگه : اگر من نتونم از دوستام و کاپیتانم محافظت کنم این هدف و لقب ها به چه دردم میخوره!

و دوباره کمی بعد ترش میبینیم که جلوی شخصی که مهم ترین هدفش تو زندگیشه، چجوری غرورش رو کامل انداخت بیرون!

هنوزم زورو میگه "میخوام قوی ترین شمشیرزن دنیا بشم" ، ولی اون زورویی که این حرف رو اول داستان زد با این زورویی که الان داره این حرف رو میزنه فرق میکنه! خیلی هم فرق میکنه!
لوفی هم همینه!
بام هم...واقعا همینه ها:-" ولی ورژن خیلی دارک تر! دست از سر راچل بر نمیداره:)) میگه برمیدارم، ولی میبینیم که همش حرف بوده هروقت هم رو میبینند:-" کاری که باید بکنه رو... اگر لاکپشت آبی انجامش بده! و باعث بشه بام واقعا تغییر کنه! :D
البته بام هم با همین قضیه ی "وان پیس" برج آشنا شده، و اون مسئولیتی که در مورد لوفی گفتم، بام هم دقیقا همین مسئولیت رو داره! (تا حد زیادی کردن تو پاچه ش:-" )

من بیشتر از بام، معتقدم که فاگ تغییر کرده...یا بهتر بگم، دید مخاطب نسبت به فاگ تغییر کرده بعد از دونستن "وان پیس" برج :D

حرفت در مورد زورو رو قبول دارم :D. ولی لوفی تا جایی که من مانگا رو خوندم، کاملا تیپه. برای اینکه لوفی تبدیل به شخصیت بشه، لازم نیست حتما از مسیرش منحرف بشه، کافیه جنبه‌های دیگه‌ای از شخصیتش مشخص بشه. مثلا:
براش سوال ایجاد شه که پدرش داره توی این دنیا چیکار می‌کنه. توی آرکی که با یکی از World noble ها درگیر می‌شه، براش در مورد ساختار دنیایی که توش زندگی می‌کنه، سوال به وجود بیاد. ولی هیچ چالشی براش ایجاد نمی‌شه. لوفی به اون World Noble مشت می‌زنه، برای اینکه آدم خوبیه.
همین بامی که می‌گی، کاملا متفاوت از لوفیه. بام نسبت به اتفاق‌هایی که می‌افته، کنشگری داره. اتفاقات روش تاثیر می‌ذارن. در مورد همین راشل:
بام به خاطر راشل وارد برج می‌شه. تا مدت‌ها حس دوگانه‌ای بهش داره و توی انتها آرک قطار جهنمی بهش می‌گه دفع بعد که ببینمت می‌کشمت.
یا مثلا توی آرک قفس و تقابل با یاما:
برای اینکه بام با یاما متحد بشه، آقای A رو باید پیش یاما می‌برده. بام آقای A رو پیش یاما می‌بره، ولی جلوی یاما سینه سپر می‌کنه که تو حق نداری آزادی این فرد رو بگیری و از این داستان‌ها. توی انتهای این آرک، کسی که بام می‌خواست نجاتش بده، کشته می‌شه. بام توی شرایطی قرار می‌گیره که برای نجات آقای A، باید شخص B رو می‌کشت. نکته کنایه آمیز قضیه اینجا بود که آقای A قربانی شده بود تا آقای B نجات پیدا کنه و این دو نفر دوست صمیمی بودن. بعد از این اتفاق بام به خودش می‌گه: «برای چی منی که نه سر پیاز بودم و نه تهش توی این قضیه دخالت کردم». انتهای آرک بعدی هم به یاما می‌گه: «من اشتباه کردم باهات اون طوری حرف زدم. من کاره‌ای نبودم و از چیزی خبر نداشتم»
چنین اتفاقی، به جز توی یک آرک، برای لوفی نمی‌افته. اتفاقی که باعث بشه پروتاگونیست به جنبه‌های مختلف کاری که داره می‌کنه، فکر کنه. اتفاقی که اصلا بهش بگه زندگی جنبه‌های دیگه‌ای هم داره. مثال خیلی خوبش ناروتو هست. رفتاری که ناروتو نسبت به جنس مخالف نشون می‌ده، یه رفتار تیپیکال هست که توی کل مانگا تکرار می‌شه. ولی همین رفتار تیپیکال، توی فیلم The last، تبدیل به یک ویژگی شخصیتی می‌شه:
وقتی که ناروتو به هیناتا نگاه می‌کنه و دلش می‌ریزه. من می‌فهمم این آقا به غیر از داستان «من هوکاگه می‌شم و مثل تراکتور تلاش کردن» شخصیتش جنبه‌های دیگه‌ای هم داره. همین قضیه‌ که توی یک فیلم چفت و بست داده شد، می‌تونست یکی از پلات‌های فرعی نیمه دوم مانگا باشه. این موضوع ناروتو رو یه آدم دیگه نمی‌کرد، فقط به من مخاطب می‌گفت که این کاراکتر، جنبه‌های شخصیت دیگه‌ای هم داره.
در مورد قضیه مسئولیت بام و لوفی... بام برای اینکه دیدگاهش نسبت به مسئولیتی که داره، عوض بشه. یک مسیر مشخص رو طی می‌کنه:
توی فصل اول که بام فقط دنبال راشله. توی ابتدای فصل دوم اصلا هدفی نداره، اینو خودش هم توی یه منولوگ می‌گه. انتهای آرک کارگاه با رفلخو مواجه می‌شه. بعد از این تقابل، برای بام این موضوع که اصلا چه کسیه، تبدیل به یه مسئله می‌شه. بعد از اینکه می‌فهمه چه کسیه. تازه اون موقع شروع می‌کنه به فاگ متفاوت نگاه کردن.
 
آخرین ویرایش:
سلام :D
قسمت اول برج خدا خوب نبود، عالی بود! قبلا هم گفته بودم که یکسری از کارها، مثل هانتر و کیمیاگر تمام فلزی، این پتانسیل رو دارن که انیمه‌شون در صورت درست ساخته شدن، یک سر و گردن بهتر از منبع اصلی بشه. برج خدا هم توی این دسته قرار می‌گیره. ایراد اصلی برج خدا مربوط به روایت داستانه. این مشکلیه که انیمه می‌تونه حلش کنه و قسمت اولش هم کاملا توی این کار موفق بود. قسمت اول نیم ساعت بود و شامل شش قسمت اول منهوا می‌شد. حذفیات مربوط به جزئیات و شوخی‌های داستان بودن. نویسنده و کارگردان قشنگ فهمیدن که برج خدا، فضای کاملا دارکی داره. تقریبا تمام شوخی‌هایی که مربوط به تست دوم می‌شد، حذف شده بودن و بعضی‌هاشون حتی با صحنه‌های جدی‌تر جایگزین شده بودن. خشونت داستان هم بیشتر شده بود. همین ها هم باعث شده بودن که ریتم داستان بیخودی کند نشه و فضای حاکم بر انیمه جدی‌تر از منهوا بشه.در کل این قسمت حتی از بیشترین انتظارات منم فراتر رفت:D<:-P
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اینجا هم می‌تونین ببینید یا دانلود کنین (با چیزشکن باید باز کنین):
cloud anime encoding
 
یک مقدار pace روایت داستان زیادی بالا نبود؟ انگاری با اسحله نسشتن بالا سرشون!:D حتی واسه کسی که منهوا رو نخونده هم این مورد ملموس بود. حالا اینو میشه درک کرد ولی انیمیشن ضعیفی نداشت؟ اون فرود آمدن یوری!
دوبلور اوان هم یجورایی بهش نمی‌خورد. اپنینگ هم واقعا داغون بود.:)) تنها موردی که جلب توجه کرد و واقعا خوب بود تو این قسمت موسیقی متن بود.

انشالله که اینطور نشه ولی به نظر در آینده نزدیک معلوم شه TAFilm لقمه بزرگ‌تر از دهنش برداشته.
 
آخرین ویرایش:
دوستا ن عزیز ، کسی زیرنویس انیمه سینماییVampire Hunter D Bloodlust 2000 نسخه زبان ژاپنی رو داره به ما بده؟ خداییش نمیشه اصلا نسخه زبان انگلیسی رو دید:(

یه سوال دیگه
برا دیدن این فیلم قبلش باید چیزی دید؟ یا بعدش هم چیزی داره؟ یجا دیدم کسی کامنت داده بود که باید سری قبلش رو هم دیده باشید!!!!!
 
  • Like
Reactions: m.a.t and zack fair
رفتم دوباره 5-6 قسمت اول منهوا رو خوندم. حذفیات زیاد داره، ولی تنها موردی که ایراد داره به نظرم مربوط به دیالوگ آگوئرو می‌شه، جایی که می‌گه:
I will not be ruled...I make my own rules. That is the mindset of a ruler… but you…you are not even worth of dominating.
حذف کردن این دیالوگ عجیبه، چون شخصیت آگوئرو رو برای مخاطب تعریف می‌کرد. امیدوارم بعدا این دیالوگ رو اضافه کنن. بقیه حذفیات یا مربوط به شوخی‌ها می‌شد یا جزئیات داستانی. مثلا صحبت یوری و ایوان در مورد مازینو و فانتومینوم، با وجود اینکه داره به خاص بودن بام اشاره می‌کنه، ولی سوال هم برای ذهن مخاطب ایجاد می‌کنه.
 
یک مقدار pace روایت داستان زیادی بالا نبود؟ انگاری با اسحله نسشتن بالا سرشون؟:D حتی واسه کسی که منهوا رو نخونده هم این مورد ملموس بود. حالا اینو میشه درک کرد ولی انیمیشن ضعیفی نداشت؟ اون فرود آمدن یوری؟
دوبلور اوان هم یجورایی بهش نمی‌خورد. اپنینگ هم واقعا داغون بود.:)) تنها موردی که جلب توجه کرد و واقعا خوب بود تو این قسمت موسیقی متن بود.

انشالله که اینطور نشه ولی به نظر در آینده نزدیک معلوم شه TAFilm لقمه بزرگ‌تر از دهنش برداشته.
ریتم توی داستان عنصر مهمیه. ولی مسئله اینجاست که نه ریتم خیلی تند ایراده و نه ریتم خیلی کند. ریتم تند قسمت اول سوال برای مخاطب ایجاد می‌کنه، هدف نویسنده هم همین بوده. مهم چطوری ساختن قسمت‌های بعده. توی فصل اول، ریتم داستان خیلی از جاها به درستی کند می‌شه. ریتم چیزی نیست که بشه توی یه قسمت در موردش نظر داد. قسمت اول به اصل منهوا وفادار بود. نشون داد که برج فضای تاریکی داره. برای ذهن مخاطب سوال ایجاد کرد و شخصیت‌های داستان رو هم به اندازه کافی معرفی کرد. مسئله اینجاست که این مدل شروع متفاوت با سایر شونن هاست. مخاطب هنوز نمی‌دونه برج کجاست. مخاطب به همون اندازه پروتاگونیست گیجه. این حس‌ها رو توی قسمت اول تونستن منتقل کنن. اگه قسمت‌های بعدی رو درست بسازن، داستان نباید مشکل ریتم داشته باشه.
 
Capture.JPG


Tower of God - Episode 1

اولین اپیزود انیمه برج خدا به نظرم از جنبه‌های زیادی امیدوارکننده بود. چیزی که برام خیلی جالب هست اینه که این انیمه از نظر داستانی دقیقأ نقطه مقابل انیمه Made in Abyss هست. اما چرا؟ چون توی انیمه Made in Abyss ما شاهد پایین اومدن رگو و ریکو از لایه‌های گودال عمیق آبیس بودیم و در مقابل در انیمه Tower of God ما شاهد بالا رفتن از برج خدا (عبور از مراحل و تست‌های مختلف برای رسیدن به بالای برج خدا... و تبدیل شدن به گاد!) هستیم. این برای من مخاطب جذاب هست که مراحل بعدی چی میتونه باشه. پس در درجه اول انیمه کشش داستانی خوبی داره.

آهنگ اپنینگ و اندینگ انیمه رو دوست نداشتم و اصلأ مناسب این انیمه دارک فانتزی نیست ولی موسیقی متن انیمه مناسب هست (از موسیقی راضی بودم) هرچند بجز یکی دو مورد بقیه ترک‌ها چندان ماندگار نبودن (مثلأ اون موسیقی که بعد از آهنگ اپنینگ شنیده میشه لذت‌بخش هست).
توقعی نداشتم آرت انیمه در حد کارهای استودیو مدهاوس باشه اما میتونم بگم که استودیو Telecom Animation Film قدم محکمی برداشته که Tower of God رو تبدیل به یکی از بهترین آثار خودش کنه و از آرت انیمه زده نشدم و راضی بودم. کارگردان انیمه هم باتجربه هست و در آثار خوبی مثل Lupin 3 و +Blood به عنوان کارگردان اپیزودیک مشارکت داشته.

کارگردان به خوبی تونسته دارک بودن و هیجان این داستان فانتزی رو به مخاطب منتقل کنه. سکانس‌های اکشن انیمه هم جذاب هستن هرچند هرچه خشونت این انیمه بیشتر بشه بدون شک به ارزشش افزوده میشه! دلیلش چیه؟ دوباره انیمه Made in Abyss رو یادآوری میکنم. اگر یادتون باشه زمانی انیمه Made in Abyss بر سر زبان‌ها افتاد که خشونت انیمه‌اش گل کرد و شاهد اپیزودهای 7 و 10 و 13 بودیم که یک پله خشونت کار رو بالا برده بود. اینجا هم به نظر من جا داره انیمه Tower of God حتی خشونت کار رو بالاتر ببره و اون وجه دارک-فانتزی خودش رو در اپیزودهای بعدی بیشتر نشون بده.

به نظرم شخصیت‌پردازی انیمه باید بهتر صورت بگیره. البته کارگردان تا حدی تونسته گیج بودن و سردرگمی کاراکتر اصلی (بام) که شخصیت نترس و سرسختی هم هست که دست از هدفش برنمیداره و اینکه این شخصیت هنوز نتونسته خود واقعیش رو پیدا کنه رو به تصویر بکشه. ضمن اینکه این کاراکتر هدفش با بقیه شرکت‌کنندگان در این بازی خطرناک متفاوت هست. گرچه اگر در شخصیت‌پردازی ضعفی هم دیده بشه تمامأ به انیمه برنمیگرده و بیشتر به منهوا برمیگرده ضمن اینکه هنوز یک اپیزود بیشتر پخش نشده و برای قضاوت زود هست. حتمأ باید در ادامه شاهد کاراکترهای جذابی باشیم که رفتارشون قابل پیش‌بینی نباشه. در واقع وجود شخصیت‌های خاکستری میتونه داستان رو لذت‌بخش‌تر کنه.

به نظر من "آرت" منهوای این اثر بسیار ضعیفه ولی داستان جذابی داره و انیمه تونسته هم وفاداری خودش رو به آرت منهوا ثابت کنه و هم گاهی فراتر از اون بره. انیمه از نظر داستانی حذفیاتی نسبت به منهوا داشته که به جدی شدن انیمه کمک کرده و به نظرم میطلبه در اپیزودهای بعدی هم شاهد حذفیات بیشتری باشیم. انیمه ضعف‌های منهوا رو تا حد امکان پوشش داده و به جرأت میشه گفت انیمه برج خدا بسیار قوی‌تر و جذاب‌تر از سورس خودش روایت میشه. واقعأ از این سریعتر هم نمیشه داستان رو روایت کرد.

امتیاز من به اپیزود 1: 8.3/10


 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or