cloud _ strife
کاربر سایت
من مانگایِ وان پیس، ناروتو و هانتر رو خوندم، ولی فقط انیمه هانتر رو کامل دیدم. انیمهی ناروتو رو نصفه و وان پیس رو هم فقط چند قسمت دیدم. برایِ همین هم طبیعتا حرفهایی که میزنم مربوط به مانگاست و کاری با انیمههاشون ندارم.
به نظر من هانتر به شکل مشخصی از وان پیس و ناروتو کار بهتریه، ولی هانتر مشکل خیلی بزرگ داره که نباید بیخیالش شد. توی زمینه روایت مفهومی به نام ریتم وجود داره. ریتم سرعت روایت داستان رو مشخص میکنه. ممکنه توی بازهای از داستان اتفاقات به سرعت رخ بده و بعد سرعت روایت اتفاقات کندتر بشه تا مثلا نویسنده به بیان جزئیات روابط بین کاراکترها بپردازه. وقتی وارد مدیوم مانگا میشیم، بحث ریتم فقط محدود به اتفاقات داخل داستان نمیشه. نوع انتشار مانگا هم روی این موضوع تاثیر گذاره. من دارم داستانی رو میخونم و بین هر اپیزود باید یک هفته صبر کنم. اگه این یک هفته تبدیل به یک ماه بشه روی تجربهی من تاثیر میذاره. اگه این یه ماه تبدیل به یک سال بشه، دوباره روی تجربهی من تاثیر میذاره. فرض کنیم که داستان به یه نقطه کلیدی رسیده، یکی از مهمترین گرههای داستانی داره باز میشه و دقیقا توی این زمان انتشار مانگا یک سال به تاخیر میافته. هرچند این یک سال تاخیر ربطی به اتفاقات داخل داستان نداره، ولی روی تجربهی من از این داستان تاثیر میذاره. مثل این میمونه که وسط مهمترین اتفاق داستان، نویسنده بره در مورد کاراکتر فرعی که توی دویست قسمت پیش مرده، شروع کنه توضیح دادن. هانتر شدیدا از این مشکل رنج میبره. منی که نزدیک نه ساله دارم دنبالش میکنم، بیخیال این آرک شدم و تا وقتی تموم نشه سراغش نمیرم. تازه این حس رو منی دارم که شخصیت مورد علاقهام کوراپیکا هست که بعد از اِن سال، توگاشی (مانگاکایِ مانگای هانتر) رفته سراغ آرکش. خلاصه اینکه باید فرقی بین مانگایی که به شکل منظم منتشر میشه با هانتری که معلوم نیست حتی توگاشی بتونه تمومش کنه، باشه. هر چند که این موضوع به شکل مستقیم ربطی به اتفاقات درون داستان نداره.
بحث کاراکترهای منفی شد... وقتی ما داریم در مورد آنتاگونیست یه داستان صحبت میکنیم، نباید این انتاگونیست رو محدود به شخصیتهای یه داستان بکنیم. آنتاگونیست الزاما نباید یه شخصیت باشه. تقسیم بندیهای مختلفی از آنتاگونیست شده، من خودم این تقسیم بندی را ترجیح میدم:
1- The evil antagonist: اسمش روشه. این افراد نه تنها در تقابل با شخصیت اول داستاناند، بلکه آدمهای بدی هم هستند. حالا ممکنه چرایی بد شدن این افراد توضیح داده شده باشه و ممکن هم هست که این افراد ذاتا بد باشن. اینکه شخصیتی ذاتا بد باشه، الزما چیز بدی نیست. سائرون ذاتا موجود بدی هست، آیا این ارباب حلقهها رو تبدیل به یه داستان بد میکنه؟
2- The opposing force: آنتاگونیست نباید همیشه آدم بدی باشه، فقط کافیه در تقابل با شخصیت اول داستان باشه. مثلا توی دفترچه مرگ، آنتاگونیست داستان، یعنی «اِل»، همچین ویژگی رو داره. نکته دوم، این نیروی مقابله کننده الزاما نباید یک فرد باشه. مثلا توی فیلم «سرگذشت عجیب بنجامین باتن» چگونگی گذر زمان حکم آنتاگونیست رو پیدا میکنه.
3- The superior entities: ناروتو و وان پیس هر دو سراغ این نوع از آنتاگونیست رفتن. کتاب 1984 نوشته جورج اورول رو در نظر بگیرید. آنتاگونیست اصلی داستان چه کسیه؟ آیا اصلا یه فرده؟ وینستون اسمیت، قهرمان داستان، با چه چیزی در تقابله؟ توی این کتاب، آنتاگونیست داستان نظام توتالیتری هست که وینستون داره باهاش مقابله میکنه. یه مثال انیمهای میزنم. توی مدفن کرمهای شب تاب، آنتاگونیست داستان چه چیزی هست؟ آنتاگونیست داستان خودِ جنگه. نکتهی جالب توجه اینجاست که به غیر از صحنه بمب باران اول انیمه، جنگ به صورتی که انتظارش رو داریم، توی داستان حضور نداره. ولی قهرمانهای داستان پیوسته در حال تقابل با نتایج حاصل از جنگاند، هرچند که در متنش حضور ندارن ( In one corner of the world هم دقیقا چنین سبکی از روایت رو داره و اونجا هم آنتاگونیست اصلی داستان جنگ هست)
4- The internal Antagonist: خیلی وقتها هست که قهرمان داستان یا هر شخصیت دیگهای دچار درگیریهای ذهنی میشه. دچار تضاد میشه و پیوسته توی ذهنش داره با خودش تقابل میکنه. توی این مواقع خود فرد و ذهنیتاش هست که تبدیل به آنتاگونیست داستان میشه.
حالا بریم سراغ وان پیس و ناروتو. با ناروتو حرفمو شروع میکنم. بخش مورد علاقهی من توی ناروتو، که شامل اکثر مفاهیمی هست که ماساشی کیشیموتو قصد بیانشون رو داشت، مربوط به سرگذشت اوبیتو میشه. توی این قسمت از مانگا، آنتاگونیست داستان خود جنگه. جنگی که ماهیت درستی داره، یعنی یه جنگ بی رحم و خشن. به واسطهی همین جنگ، کیشیموتو تویِ همین چند چپتر میتونه مفهوم دوستی رو بهترین شکل ممکن توضیح بده. بریم سراغ گذشتهی پین. پین داره با چه چیزی مقابله میکنه؟ جواب دوباره همین جنگه. پین و ناروتو دو کاراکتر کامل یکسان بودند. هر دو با یک روش قصد مقابله با جنگ را داشتند. ولی پین شکست میخوره، چرا؟
این وسط یه سوالی به وجود مییاد، ناروتو اوزوماکی داره با چه جنگی تقابل میکنه؟
وان پیس هم اتفاقا آنتاگونیست مشابهی داره و این آنتاگونیست مشکلات کم و بیش مشابهی داره. آنتاگونیست اصلی داستان توی وان پیس دولت جهانیه. نقش این دولت جهانی توی داستان چیه؟
خلاصهی مطلب اینکه نه اودا و نه کشیموتو به نظرم درک درستی از مفاهیمی که دارن بیان میکنن، ندارن و اتفاقا هانتری که وارد این مسائل نمیشه، پلات خیلی منطقیتری داره. حداقل تکلیفش با خودش مشخصه. در نقطهی مقابل وان پیس و ناروتو، شوننهایی مثل کیمیاگر تمام فلزی، برج خدا و حمله به تایتان قرار دارن. شونن هایی که وارد مفاهیمی مثل جنگ، عدالت و... میشن، ولی نویسنده میدونه باید چه طور با این مفاهیم سر و کله بزنه. اگه اتفاق نظامی توی حمله به تایتان میافته، این اتفاق عواقب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی داره. این طوری نیست که مثلا فلان تایتان دیوار فلان جا رو بشکنه و کل این اتفاق در حد یکی دو تا پنل باقی بمونه.
البته که این سه تا مانگا رو میشه از منظرهای دیگه، مثل شخصیت پردازی و... هم بررسی کرد. این فقط یه بخشی از مقایسههایی هست که میشه انجام داد.
به نظر من هانتر به شکل مشخصی از وان پیس و ناروتو کار بهتریه، ولی هانتر مشکل خیلی بزرگ داره که نباید بیخیالش شد. توی زمینه روایت مفهومی به نام ریتم وجود داره. ریتم سرعت روایت داستان رو مشخص میکنه. ممکنه توی بازهای از داستان اتفاقات به سرعت رخ بده و بعد سرعت روایت اتفاقات کندتر بشه تا مثلا نویسنده به بیان جزئیات روابط بین کاراکترها بپردازه. وقتی وارد مدیوم مانگا میشیم، بحث ریتم فقط محدود به اتفاقات داخل داستان نمیشه. نوع انتشار مانگا هم روی این موضوع تاثیر گذاره. من دارم داستانی رو میخونم و بین هر اپیزود باید یک هفته صبر کنم. اگه این یک هفته تبدیل به یک ماه بشه روی تجربهی من تاثیر میذاره. اگه این یه ماه تبدیل به یک سال بشه، دوباره روی تجربهی من تاثیر میذاره. فرض کنیم که داستان به یه نقطه کلیدی رسیده، یکی از مهمترین گرههای داستانی داره باز میشه و دقیقا توی این زمان انتشار مانگا یک سال به تاخیر میافته. هرچند این یک سال تاخیر ربطی به اتفاقات داخل داستان نداره، ولی روی تجربهی من از این داستان تاثیر میذاره. مثل این میمونه که وسط مهمترین اتفاق داستان، نویسنده بره در مورد کاراکتر فرعی که توی دویست قسمت پیش مرده، شروع کنه توضیح دادن. هانتر شدیدا از این مشکل رنج میبره. منی که نزدیک نه ساله دارم دنبالش میکنم، بیخیال این آرک شدم و تا وقتی تموم نشه سراغش نمیرم. تازه این حس رو منی دارم که شخصیت مورد علاقهام کوراپیکا هست که بعد از اِن سال، توگاشی (مانگاکایِ مانگای هانتر) رفته سراغ آرکش. خلاصه اینکه باید فرقی بین مانگایی که به شکل منظم منتشر میشه با هانتری که معلوم نیست حتی توگاشی بتونه تمومش کنه، باشه. هر چند که این موضوع به شکل مستقیم ربطی به اتفاقات درون داستان نداره.
بحث کاراکترهای منفی شد... وقتی ما داریم در مورد آنتاگونیست یه داستان صحبت میکنیم، نباید این انتاگونیست رو محدود به شخصیتهای یه داستان بکنیم. آنتاگونیست الزاما نباید یه شخصیت باشه. تقسیم بندیهای مختلفی از آنتاگونیست شده، من خودم این تقسیم بندی را ترجیح میدم:
1- The evil antagonist: اسمش روشه. این افراد نه تنها در تقابل با شخصیت اول داستاناند، بلکه آدمهای بدی هم هستند. حالا ممکنه چرایی بد شدن این افراد توضیح داده شده باشه و ممکن هم هست که این افراد ذاتا بد باشن. اینکه شخصیتی ذاتا بد باشه، الزما چیز بدی نیست. سائرون ذاتا موجود بدی هست، آیا این ارباب حلقهها رو تبدیل به یه داستان بد میکنه؟
2- The opposing force: آنتاگونیست نباید همیشه آدم بدی باشه، فقط کافیه در تقابل با شخصیت اول داستان باشه. مثلا توی دفترچه مرگ، آنتاگونیست داستان، یعنی «اِل»، همچین ویژگی رو داره. نکته دوم، این نیروی مقابله کننده الزاما نباید یک فرد باشه. مثلا توی فیلم «سرگذشت عجیب بنجامین باتن» چگونگی گذر زمان حکم آنتاگونیست رو پیدا میکنه.
3- The superior entities: ناروتو و وان پیس هر دو سراغ این نوع از آنتاگونیست رفتن. کتاب 1984 نوشته جورج اورول رو در نظر بگیرید. آنتاگونیست اصلی داستان چه کسیه؟ آیا اصلا یه فرده؟ وینستون اسمیت، قهرمان داستان، با چه چیزی در تقابله؟ توی این کتاب، آنتاگونیست داستان نظام توتالیتری هست که وینستون داره باهاش مقابله میکنه. یه مثال انیمهای میزنم. توی مدفن کرمهای شب تاب، آنتاگونیست داستان چه چیزی هست؟ آنتاگونیست داستان خودِ جنگه. نکتهی جالب توجه اینجاست که به غیر از صحنه بمب باران اول انیمه، جنگ به صورتی که انتظارش رو داریم، توی داستان حضور نداره. ولی قهرمانهای داستان پیوسته در حال تقابل با نتایج حاصل از جنگاند، هرچند که در متنش حضور ندارن ( In one corner of the world هم دقیقا چنین سبکی از روایت رو داره و اونجا هم آنتاگونیست اصلی داستان جنگ هست)
4- The internal Antagonist: خیلی وقتها هست که قهرمان داستان یا هر شخصیت دیگهای دچار درگیریهای ذهنی میشه. دچار تضاد میشه و پیوسته توی ذهنش داره با خودش تقابل میکنه. توی این مواقع خود فرد و ذهنیتاش هست که تبدیل به آنتاگونیست داستان میشه.
حالا بریم سراغ وان پیس و ناروتو. با ناروتو حرفمو شروع میکنم. بخش مورد علاقهی من توی ناروتو، که شامل اکثر مفاهیمی هست که ماساشی کیشیموتو قصد بیانشون رو داشت، مربوط به سرگذشت اوبیتو میشه. توی این قسمت از مانگا، آنتاگونیست داستان خود جنگه. جنگی که ماهیت درستی داره، یعنی یه جنگ بی رحم و خشن. به واسطهی همین جنگ، کیشیموتو تویِ همین چند چپتر میتونه مفهوم دوستی رو بهترین شکل ممکن توضیح بده. بریم سراغ گذشتهی پین. پین داره با چه چیزی مقابله میکنه؟ جواب دوباره همین جنگه. پین و ناروتو دو کاراکتر کامل یکسان بودند. هر دو با یک روش قصد مقابله با جنگ را داشتند. ولی پین شکست میخوره، چرا؟
برای اینکه واقعیت خشن جنگ بهش نشون میده که تویِ نوعی، هر چقدر هم که اراده داشته باشی، با تسلیم نشدنِ تنها نمیتونی با واقعیتی مهیبی مثل جنگ مقابله کنی. یه جایی به دیوار میرسی.
ما با دنیایی مواجهایم که کشیموتو گفته دهکدههای مختلف سایهی هم رو با تیر میزنن. سالها اختلاف روی هم انباشته شده و به وضعیت فعلی منجر شده. نتیجهی این همه سال اختلاف این هست که جناب رایکاگه با مشت روی میز میزنه و میز رو میشکونه همین! بعد خیلی راحت همه نینجاها با هم متحد میشن و هیچکس به کسی خیانت نمیکنه. اون جنگ خشنی که اوبیتو و ناگاتو باهاش سر و کله میزدند، تبدیل به یه کاریکاتور میشه که ناروتو که قراره با تسلیم نشدن بهش پایان بده. از اون بدتر اینکه مادارا، اوبیتو و... دارن برایِ جنگی که خودشوت تجربه کردن، نسخه صلح میپیچن. برای همین هم حرفهایی که میزنن اصلا با عقل جور در نمییاد. دنیای نینجاها بعد از یه دور همی به صلح رسیده، بعد اینا دارن از جنگ و... صحبت میکنن.
وان پیس هم اتفاقا آنتاگونیست مشابهی داره و این آنتاگونیست مشکلات کم و بیش مشابهی داره. آنتاگونیست اصلی داستان توی وان پیس دولت جهانیه. نقش این دولت جهانی توی داستان چیه؟
مهمترین شخصیت داستان یعنی گلد راجر به وسیلهی این دولت کشته شده. بر اساس حرفهای رایلی دلیل اصلی کشته شدن راجر احتمالا این بود که تونسته راز void century رو بفهمه. همین دولت برایِ این که وقایع void century فاش نشه، صدها مورخ رو قتل عام میکنه. بخشی مهمی از این دولت شامل یک گروه آریستوکرات به نام world nobles هست که تقریبا آزادن هر کثافتکاری که میخوان، بکنن. این دولت با اختلاف صاحب بزرگترین نیروی نظامی و نفوذ سیاسی تویِ دنیای وان پیس هست.
سوالی به وجود مییاد، این دولت جهانی کجای داستان حضور داره؟ چرا حضورش این همه با توضیحاتی که در موردش دادن، متفاوته. خود رایلی داره میگه فردی که ارادهی دی رو داره، روزی این دولت رو نابود میکنه و خوب، مشخصا هم داره به لوفی اشاره میکنه. خود دولت جهانی هم این موضوع رو میدونه، پس چرا کاری نمیکنه؟ پررنگترین حضورش مربوط به اعدام ایس میشه. ایسی که حتی خودشون هم نتونستن دستگیرش کنن. توی همین قضیهی نجات ایس، اون خانومه که شیچیبوکای بود انواع کمکها رو علنی به لوفی میکنه و در ادامه دو سال هم بهش پناه میده تا لوفی با خیال راحت تمرین کنه و این وسط، دولت جهانی که قاعدتا باید از افراد خاندان دی بترسه، اصلا عین خیالش نیست. داستان تکلیفش با خودش مشخص نیست. همین دولتی که با کلی کشتار میتونه یک قرن از تاریخ رو پنهان کنه، وقتی یکی از نیروهای زیردستش علنا داره بهش خیانت میکنه، هیچ کاری نمیکنه. چیزی که از دولت جهانی توی مانگا نشون داده شده، کاریکاتوری از حرفهایی هست که در موردش میزنن. ابرقدرتی که تقریبا هیچ حضوری در داستان نداره. قدرتش از حد حرف بالاتر نمیره و از اون بدتر، نیرویی که داره باهاش مقابله میکنه، یعنی شورشیها، حضورشون از خود دولت جهانی هم کمتره.
نتیجه اینکه کارهایی هم که میکنه، باورپذیر نیست. اگه World Noble ها برده داری میکنند، این برده داری چیزی فراتر از یه عمل زشت نمیشه. اگه نسل کشی میکنن، این نسل کشی فراتر از یه کار بد نمیره. مفاهیم مشابهی توی کیمیاگر تمام فلزی مطرح میشه. توی اونجا هم بحث نسل کشی و برتری نژادی مطرح میشه. ولی این مفاهیم از همان ابتدا توی داستان مطرح میشن، این اتفاق روی شخصیتهای افراد و نگرششون به زندگی تاثیر میذازن و این اتفاقات نقش کلیدی در پلات داستان دارند. ما با ابعاد مختلف یه موضوعی مثل نسل کشی و تاثیر قابل توجهی که روی سیاست و افراد میذاره آشنا میشیم. ولی توی وان پیس فلان طرف برده داری میکنه و لوفی بهش مشت میزنه و قضیه تموم میشه. گروهی هم که با این افراد مقابله میکنن اصلا توی داستان حضور ندارن اودا (مانگاکای وان پیس) هنوز به این نتیجه نرسیده که طنز سیاه به معنی پرداخت پیشِ پا افتاده به مسائل نیست. خیلی از مسائلی که مطرح میکنه، تاثیرات اجتماعی قابل توجهی باید بذارن، ولی در عمل هیچ تاثیری نمیذارن و فقط در حدِ یه اتفاق زشت باقی میمونن.
سوالی به وجود مییاد، این دولت جهانی کجای داستان حضور داره؟ چرا حضورش این همه با توضیحاتی که در موردش دادن، متفاوته. خود رایلی داره میگه فردی که ارادهی دی رو داره، روزی این دولت رو نابود میکنه و خوب، مشخصا هم داره به لوفی اشاره میکنه. خود دولت جهانی هم این موضوع رو میدونه، پس چرا کاری نمیکنه؟ پررنگترین حضورش مربوط به اعدام ایس میشه. ایسی که حتی خودشون هم نتونستن دستگیرش کنن. توی همین قضیهی نجات ایس، اون خانومه که شیچیبوکای بود انواع کمکها رو علنی به لوفی میکنه و در ادامه دو سال هم بهش پناه میده تا لوفی با خیال راحت تمرین کنه و این وسط، دولت جهانی که قاعدتا باید از افراد خاندان دی بترسه، اصلا عین خیالش نیست. داستان تکلیفش با خودش مشخص نیست. همین دولتی که با کلی کشتار میتونه یک قرن از تاریخ رو پنهان کنه، وقتی یکی از نیروهای زیردستش علنا داره بهش خیانت میکنه، هیچ کاری نمیکنه. چیزی که از دولت جهانی توی مانگا نشون داده شده، کاریکاتوری از حرفهایی هست که در موردش میزنن. ابرقدرتی که تقریبا هیچ حضوری در داستان نداره. قدرتش از حد حرف بالاتر نمیره و از اون بدتر، نیرویی که داره باهاش مقابله میکنه، یعنی شورشیها، حضورشون از خود دولت جهانی هم کمتره.
نتیجه اینکه کارهایی هم که میکنه، باورپذیر نیست. اگه World Noble ها برده داری میکنند، این برده داری چیزی فراتر از یه عمل زشت نمیشه. اگه نسل کشی میکنن، این نسل کشی فراتر از یه کار بد نمیره. مفاهیم مشابهی توی کیمیاگر تمام فلزی مطرح میشه. توی اونجا هم بحث نسل کشی و برتری نژادی مطرح میشه. ولی این مفاهیم از همان ابتدا توی داستان مطرح میشن، این اتفاق روی شخصیتهای افراد و نگرششون به زندگی تاثیر میذازن و این اتفاقات نقش کلیدی در پلات داستان دارند. ما با ابعاد مختلف یه موضوعی مثل نسل کشی و تاثیر قابل توجهی که روی سیاست و افراد میذاره آشنا میشیم. ولی توی وان پیس فلان طرف برده داری میکنه و لوفی بهش مشت میزنه و قضیه تموم میشه. گروهی هم که با این افراد مقابله میکنن اصلا توی داستان حضور ندارن اودا (مانگاکای وان پیس) هنوز به این نتیجه نرسیده که طنز سیاه به معنی پرداخت پیشِ پا افتاده به مسائل نیست. خیلی از مسائلی که مطرح میکنه، تاثیرات اجتماعی قابل توجهی باید بذارن، ولی در عمل هیچ تاثیری نمیذارن و فقط در حدِ یه اتفاق زشت باقی میمونن.
خلاصهی مطلب اینکه نه اودا و نه کشیموتو به نظرم درک درستی از مفاهیمی که دارن بیان میکنن، ندارن و اتفاقا هانتری که وارد این مسائل نمیشه، پلات خیلی منطقیتری داره. حداقل تکلیفش با خودش مشخصه. در نقطهی مقابل وان پیس و ناروتو، شوننهایی مثل کیمیاگر تمام فلزی، برج خدا و حمله به تایتان قرار دارن. شونن هایی که وارد مفاهیمی مثل جنگ، عدالت و... میشن، ولی نویسنده میدونه باید چه طور با این مفاهیم سر و کله بزنه. اگه اتفاق نظامی توی حمله به تایتان میافته، این اتفاق عواقب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی داره. این طوری نیست که مثلا فلان تایتان دیوار فلان جا رو بشکنه و کل این اتفاق در حد یکی دو تا پنل باقی بمونه.
البته که این سه تا مانگا رو میشه از منظرهای دیگه، مثل شخصیت پردازی و... هم بررسی کرد. این فقط یه بخشی از مقایسههایی هست که میشه انجام داد.
آخرین ویرایش: