آخه این 3 اذیت میکنه. دوست دارم V ادامه IV باشه. البته شخصیت های خوبی توش معرفی شدن، اما به همون نسبت شخصیت های نچسبی هم وارد گود شدن.
خب ببین اول اینکه آکوما میزنه گوکن رو کتلت میکنه و میکشه ولی توی IV سر و کله-ش پیدا میشه. گفته شده از یه تکنیکی استفاده کرد که تونست زنده بمونه. این توی کدوم بازه اتفاق میوفته؟
دوم اینکه Gen کیه و چکاره-ست؟ مرده هست یا زنده؟
سوم اینکه ساگات و کمی کی و به چه دلیلی از شادولو جدا میشن؟
اوه اوه چقدر طولانی
جریان گوکی و گوکن رو بذار بعداً مفصل بگم
و اما بقیه ـش
Gen دوست پدر چون لی ـه ، چند باری نجاتش داده و مهم تر از همه کسیه که چون لی رو بزرگ میکنه و آموزش میده
چون لی در واقع تکنیک کیکوکن رو از Gen یاد گرفته
دقت کنی Hyakuretsukyaku چون لی و Hyakurenko گن خیلی بهم شبیه هستن
چون لی با پا ، گن با دست
گن هنوز زندس ولی اینکه چه اتفاقی براش افتاده دقیق معلوم نیست
در ظاهر ممکنه به عنوان یه کرکتر منفی به نظر بیاد ولی حتی توی IV میره عضو S.I.N میشه که بتونه بیشتر مراقبت چون لی باشه
ولی بازم توی IV سرنوشتش تا حدودی مبهم رها شد ، یعنی دست سازنده برای کاری که بخواد بکنه فعلاً بازه
ساگات رفتنش از شادولو برمیگرده به همون SF II
توی SF I یه بار زیر دست ریو کتلت میشه ، بعد میاد توی SF II دوباره مقابل ریو قرار میگیره و شکست دوباره ـش می بردش توی فاز متنبه شدن و تصمیم میگیره از شادولو جدا بشه و روی تمرین و قوی کردن خودش تمرکز کنه
و اما Cammy
اسم اصلی ایشون در اصل Killer Bee هست
قویترین آساسین شادولو و بایسون و کسی که پدر چون لی رو میکشه
کمی ذهنش کاملاً توسط بایسون شست و شو شده بوده و کاملاً مطابق میل اون عمل می کرده تا اینکه یه روز که توی شادولو روی تخت افتاده بوده (اینا چون ذهنشون تحت کنترل بایسون بوده عین عروسک بودن و خارج از ماموریت عین روبات می افتادن یه گوشه
) رز بالا سرش ظاهر میشه و میگه من هنوز نور امیدی توی تو میبینم و ...
بعد یه دونه از این کارت مارتهاش فرو میکنه توی سر کمی و از تحت کنترل بودن بایسون خارجش میکنه. بعد از این در حالی که بیهوش بوده تلپورتش میکنه جلوی درِ مقر MI6 (کلاً رز یه حالت فرشته گونه و از این Who Came Before ها توی سری SF داره) و توی گوش کمی زمزمه میکنه که دیگه اسم تو Killer Bee نیست ، اسم تو Cammy White ـه
همونطور که در مورد ماهیت رز توضیح دادم این کارش حساب شده بوده ، اون روز روزی بوده که یه حمله ی تروریستی به MI6 انجام میشه و با یه انفجار کمی به هوش میاد و طبق غریزه ـش به تروریست ها حمله میکنه و همه رو کتلت میکنه
از اونور نیروهای ویژه که قابلیت هاش رو میبینن ترغیب میشن
هویت و پیشینه اش رو بررسی می کنن ولی چون چیزی ازش پیدا نمیکنن و خود کمی هم به خاطر جریان رز حافظه ـش رو از دست داده و چیزی یادش نمیاد که کی بوده و چی بوده وارد سازمان میشه
از اینجا میشه که به عضویت MI6 و بعدش اینترپل در میاد و باقی ماجرا
پ.ن : قضیه خیلی مفصل تر از این حرفهاست ، خیلی خلاصه ـش کردم
بعد از اینای که گفتم بازم جریان ادامه داره