طرح یک بازی (مخصوص بروبکس خلاق و با استعداد)

قسمت سوم: روانی chapter three: psycho
باور نمی کرد چندین بار چشمانش باز و بسته کرد ، مایکل نزدیک او شد و با تعجب پرسید: چی شده؟ الکسیا در حالیکه به تابلو خیره شده بود گفت: این....تابلو رو ....کی نقاشی کرده؟
مایکل با تعجب جواب داد: جیکوب، اینا همه آثار اون هستن.....چطور میگه؟
-نه ....نه .....من قبلا هیچوقت این تابلو رو ندیدم .....جیکوب همه ی آثارش رو به من.....
الکسیا ساکت شد و به فکر فرو رفت، 1 سال پیش بود یه روز پاییزی دیگه بود ولی با وجود جیکوب در کنارش احساس خوبی داشت، آن روز جیکوب در اتاق خود مشغول نقاشی بود ، الکسیا آهسته به او نزدیک شد و از پشت دستهایش را روی چشمان او گذاشت : سلام ببین واست چی اوردم ، کادویی که دردستش بود را به او نشان داد و گفت : دوسش داری . جیکوب لبخند زیبایی زد و سر تکان داد ، الکسی پرسید: امروز چی می کشی؟ جیکوب آهسته گفت: خودت بیا ببین
- این چیه .....یه پیرمرد.....برای چی داری اونو می کشی ....
- نمی دونم .....ناگهانی رسید به ذهنم.... که یه مرد تنهای دیوانه رو بکشم.....
- ووای لباش خیلی طبیعیه.....انگار داره یه چیزی میگه....چی میگه؟
- نمی دونم ، تو می تونی صداشو بشنوی.....
تصویر خاطرات آن روز از جلوی چشمانش محو شد ، او صدای آن مرد را می شنید: من اونو نکشتم....من اونو نکشتم.... تابلو از دستش روی زمین افتاد ، در همین لحظه تکه کاغذی از پشت تابلو روی زمین رها شد ، آن را برداشت ، روی آن نوشته شده بود : جاناتان لیکنین . نوشته را به مایکل نشان داد ، مایکل گفت: چقدر این اسم برام آشناس ، جاناتان ...... آها یادم اومد یه بیمار روانی بود ....10 سال به جرم دست داشتن در قتل زندانی شد ، اما خیلی زود فهمیدن دیوونه س و.......
الکسیا سرش را پایین انداخته بود ، بعد از چند لحظه ای سکوت متوجه حرفهای مایکل شد و پرسید: اما....تو همه ی اینا رو از کجا می دونی ؟
- مگه جیکوب بهت نگفته بود ، چند سالی میشه که از داشکده ی افسری فارغ التحصیل شدم...
- یعنی....تو پلیس هستی؟
- آره یه جورایی..... من واسه ی تحقیقات در مورد.....
ساکت شد و دیگر هیچ نگفت، الکسیا با خشم به او نگاه کرد و گفت: در مورد.....پس تو به خاطر من یا جیکوب نیومدی اینجا .....بخاطر تحقیقات بوده.....پس همه اینا فیلم بود....
مایکل آهسته پاسخ داد: نه الکسیا اتفاقا بخاطر تو و جیکوب این پرونده رو قبول کردم .... چون که....جیکوب تصادف نکرده ، اون به قتل رسیده ....و نه در لندن، همینجا.....
-چی؟....اون.....اون.... به قتل رسیده.....اینجا......اما اون لندن بوده خودش.....گفت که....
در حالیکه شوکه شده بود روی زمین نشست....مایکل دستش را روی شانه ی الکسیا گذاشت و گفت: من واقعا متاسفم ولی اینا رو باید بهت میگفتم.....برای همین هم اوردمت اینجا ..... تا بهت کمک کنم
- اون مرد....جاناتان لیکنین....من ....میخوام ببینمش....
- الکسیا فکر میکنم توی یه بیمارستان روانی بستری باشه ، برای چی میخوای ببینیش....
- تو....می خوای به من کمک کنی....پس من می خوام او رو ببینم.
سپس از روی زمین نوشته را برداشت و آدرس را به مایکل نشان دادم . مایکل آدرس را گرفت و هر دو به طرف بیمارستان روانی هاریسون حرکت کردند.
در تبمارستان
-ببخشید خانم مردی به نام جاناتان لیکنین اینجا بستری بوده....
-اه صبر کنید باید لیست بیماران رو چک کنم .
الکسیا به بررسی تیمارستان پرداخت ، چه محیط زیبا و سرسبزی برای دیوانگان درست کرده بودند ، محوطه ی بیرونی زیبا و دلنواز بود ، وارد ساختمان که شد دیوارهای تیمارستان با تابلوهای نقاشی شده ای پوشیده شده ، الکسیا به نقاشی ها خیره شد تا اینکه صدای پرستار را شنید که به مایکل می گوید: شما از بستگانشون هستید. مایکل کارت خود را نشان داد و گفت: نه ولی برای تحقیقات اومدم. پرستار به سرعت جواب داد: 5 روز پیش فوت کرد....
الکسیا با صدای بلند پرستار از جا پرید و در حالیکه با شتاب به طرف پرستار می رفت ، پرسید: اما چطوری؟
-اینجا نوشته در اثر سکته ی قلبی.
الکسیا به پرستار گفت که می خواهد اتاق او را ببیند ، پرستار تاکید کرد که این امر غیر ممکنه، اما مایکل او را مطمئن کرد که این کار آنها فقط برای تحقیقات پلیسی است. پرستار در اتاق لیکنین را باز کرد، دقیقا عین نقاشی بود ، همان چیزی که در خواب دیده بود و ..... روی دیوار کنار تخت فلزی عکس 4 نفر کشیده شده بود. الکسیا به آن خیره شد برای یک لحظه فکر کرد که آنها متحرک هستند ، به عقب پرید و در این لحظه احساس کرد سرش گیج می رود ، و دوباره بیهوش شد.....
ادامه دارد....
ببخشید که کند می رم جلو ، اما چیکار کنم باید شخصیت افراد و فضای داستان رو به خوبی براتون نشون بدم تا همون طوری که من تجسم می کنم شما هم بتونین تجسم کنین اما قول میدم تو قسمت بعدی یه چیزایی رو به تصویر بکشم که مطمئنم خوشتون میاد:d
پس با ما باشید تا قسمت بعدی;)
 
نقاشی دوم : اشباح the Ghosts
چشمانش را باز کرد ، کنار تخت فلزی روی زمین دراز کشیده بود ، سعی کرد به کمک دستانش از روی زمین بلند شود نگاهی به اطراف ، در اتاق همان مرد دیوانه بود و اما....عجیب بود ، دیوارهای اتاق از جنس بوم بودند ، و نقاشی ها ی عجیبی از دنبای واقعی روی آنها کشیده شده بود : روی به روی او نقاشی اتاق جیکوب بود که در آن به نقاشی می پرداخت ، اما هیچکس در آنجا نبود ، پشت سرش نقاشی مردی با کت و شلوار مشکی و کلاهی به سرش بود که سر به زیر انداخته و چیزی را زمزمه می کرد، چقدر شبیه مایکل بود، سمت چپش نقاشی زنی با لباس سفید و موهای مشکی رنگ بود که البته پشتش را به تابلو کرده و چهر ه اش مشخص نبود و نقاشی سمت راستش دختر لاغر ی بود موهای بور کوتاهی داشت و روی زمین نشسته بود و آهسته می گریست، دستانش خونی بود و آهسته با خود سخن می گفت، با دیدن این نقاشی احساس بعدی به او دست داد ، نمی دانست چرا احساس می کرد آن دختر ، خودش است ولی چرا دستانش خونی ست و می گرید .
بار دیگر به چاقویی که در دستش بود نگاه کرد ، گویی هر کدام از این نقاشی ها دنیایی بود که الکسیا باید یکی یکی وارد آنها می شد (خب بچه ها از اینجا بازی اصلی شروع میشه ، هدف من از این 4 تا نقاشی 4 تا دنیاس ، هر کدوم از این دنیاها داستان متفاوتی رو نشون میده ، از نظر داستان خیالتون راحت باشه ، اما برای بازی می دونین فضای بازی این طوری یه ذره شبیه Silent hill و Clock tower شده بنابراین چون ما خلاقیم و می خواییم خلاقیت از خودمون در وکنیم پس برای مبارزه با دشمان توی بازی که هر کدوم یه قاتل یه جنایتکاره باید از نقاشی ها کمک بگیریم به علاوه الکسیا فقط توی دنیای واقعی می تونه از ابزار آلاتی مثل هفت تیر (Pistol) یا چاقو استفاده کنه و توی دنیای نقاشی باید از قلمو برای نابود کردن دشمنان استفاده کنه، البته الکسیا در بیرون از نقاشی می تونه تصاویری رو به نقاشی اضافه یا اونا را پاک کنه برای همین داستان بازی به اصطلاح Flexible یعنی انعطاف پذیره و بازی کن می تونی با تغیراتی که توی نقاشی میده پایان داستان رو عوض کنه که البته بازی 4 تا پایان بیشتر نداره و هر کدوم یه اسم خاصی دارن و یه چیز دیگه شخصیت داستان در داخل نقاشی و در بیرون اگر که داخل خونه باشه الکسیا هستش ولی در بیرون ، البته به غیر از مرحله ی پایانی ، مایکل هست که توانایی استفاده از سلاحهای مختلفی غیر از قلم مو و رنگ رو داره ، و دیگه اینکه مایکل می تونه برای حل کردن معماهای پلیسی از الکسیا و نقاشی ها کمک بگیره)

.
ولی داستان هنوز ادامه داره.....
.....b-)
 
)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x)x
داستانش عالی بود ولی نقص بزرگی داشت.....(واسه جیکوب رقیب عاشقی میارید .... نچ نچ نچ نچ )نه شوخی کردم عالی بود می گم به نظرم اگه کسی پیدا نمی شه بکنیدش بازی بکنیدش کتاب.....=))
باقیش رو هم خونم chapter آخری خیلی خفن بود......Keep up the good works
 
آخرین ویرایش:
به کسی نگی ولی خودم هم قبلا همین تصمیم رو داشتم .:p حالا وایسا دویل تا 15 شهریور بنویسه بعد که رفت خودم می برم انتشار بنفشه !:d>:)
داستان خوب بود ولی یکمی هم واسه ما بزار ! من تا می رم ورد رو باز کنم می بینم قسمت شصت هفتیم ....! :d
راستی بابا قانون تاپیک این بود کسی که می خواست می تونست ایده جدید شروع کنه . این تیکه آخریش به امیره ! عزیزم اگه می خوای کارت رو ادامه بده ، خوشم اومد از داستانش .>:d<
 
به نظر من بیاید این داستانرو ادامه بدیم تا حالاش که شاهکار بوده البته شروع بکس یه خورده باحال تره...آخه دویل این طوری که تو داری می نویسی آخرش هم حتما Happy ending داره....
(بکس این همه که ازت تعریف کردم ضایعمون نکنیا.......:dجیکوب یادت نره.)
As I said before keep up the good works
by the way
اسمه منم امیره ها..... ولی من افتخار نمی دم ادامه بدم b-):d:d:d:d
می گم اگه کتابرو چاپ کردید منم می خرمش :d:x
راستی یه مینی گیم بازی کردم Max and the magic marker .....اونم سبکش مثه همینی بود که گفتی دویل
اگه مثه اون بشه به نظرم بازی بشه بهتره.....(هوووو حالا کی میاد ببینه نظره من چیه)
راستی بردیش برا چاپ اسم ما رو یادت نره.....:d:d
اگه اسممونو ننوشتی من خودم شخصا می رم در هر کتاب فروشی ای که دیدم رو جلدش اگه قیافه ی الکسیا بود براش سیبیل می زارم.....(شیراز با من:d)
 
آخرین ویرایش:
Coffee ART

خب من شروع کردم . اما قبل از این که داستان رو ادامه بدم چند چیزو بگم .
1. دویل عزیز فارق از شوخی تا به حال کارت عالی بوده . جدی می گم ، باور کن ! ولی چون از اون چیزی که من براش گیم پلی طراحی کردم دور شدیم ( منظور من اصلا سر خوب و بد نیست ، منظورم این که این داستان دیگه به اون چیزی که من فکر می کردم نمی خوره ، این خیلی جدی تره پس یه گیم پلی جدید تر و محک تر می خواد . ) من یه نوع جدید از گیم پلی براش طراحی کردم که نیاز داره حتما تا انتها داستان مشخص بشه پس تا اطلاع ثانوی گیم پلی رو بی خیال . اما هر چند وقت یکبار باید الکسیا توی اتاق چهار وجهی ، با چهار تا نقاشی وارد بشه .
2. فعلا ریتم کار درسته . ولی من نمی تونم توصیفی بنویسم . بیشتر خلاسه نویسی حال می کنم ! اما خب سعیمو می کنم اگه بد شد ، ببخشید .
3. با تشکر از تمامی طرفدارانم !................ (از این به بعد جیکوب شخصیت اصلی داستان می شود !)

Coffee ART

نقاشی دوم : شبح The ghost
چشمانش را باز کرد ، کنار تخت فلزی روی زمین دراز کشیده بود ، سعی کرد به کمک دستانش از روی زمین بلند شود نگاهی به اطراف کرد ، در اتاق همان مرد دیوانه بود و اما....عجیب بود ، دیوارهای اتاق از جنس بوم بودند ، و نقاشی ها ی عجیبی روی آنها کشیده شده بود : روی به روی او نقاشی اتاق جیکوب بود که در آن به نقاشی می پرداخت ، اما هیچکس در آنجا نبود ، پشت سرش نقاشی مردی با کت و شلوار مشکی و کلاهی به سرش بود که سر به زیر انداخته و چیزی را زمزمه می کرد، چقدر شبیه مایکل بود، سمت چپش نقاشی دختری با لباس سفید و موهای مشکی رنگ بود که البته پشتش را به تابلو کرده و چهر ه اش مشخص نبود و نقاشی سمت راستش دختر لاغر ی بود موهای بور کوتاهی داشت و روی زمین نشسته بود و آهسته می گریست، دستانش خونی بود و آهسته با خود سخن می گفت، با دیدن این نقاشی احساس بدی به او دست داد ، نمی دانست چرا احساس می کرد آن دختر ، خودش است ولی چرا دستانش خونی ست و می گرید.
بار دیگر به چاقویی که در دستش بود نگاه کرد ، گویی هر کدام از این نقاشی ها دنیایی بود که الکسیا باید یکی یکی وارد آنها می شد .
دوباره ، اینبار دقیقتر چهار گوشه ی اتاق را از نظر گذرانید ، باید از جایی شروع میکرد ، به سمت چپ خود نگاه کرد به طرف تابلوی دختری که پشتش نقاشی شده بود حرکت کرد ، دستی روی تابلو کشید چه احساس عجیبی داشت انگار روی موهای مشکی ابریشمی سیاه دخترک دست می کشید ، چقدر واقعی بود. دستش را از روی تابلو برداشت و دو قدم به عقب بازگشت و در حالیکه خیز می گرفت چاقو را بالای سرش گرفت و محکم در قلب تابلوی نقاشی شده کاشت ، در همین لحظه خون با شدت از تابلو بیرون زد و روی صورت و دستان الکسی ریخت ، با دستانی لرزان صورتش را پاک کرد ولی نور شدیدی چشمانش را زد برای همین با دستان خونی خود جلوی چشمانش را گرفت .....وقتی که چشمانش را باز کرد در یک اتاق زیبای کوچک بود ، تخت خوابی که با ملافه ی صورتی رنگ پوشانده شده بود کنار پنجره ی کوچک اتاق بود، از بیرون پنجره قرص کامل ماه پیدا بود ، شب بی ابری بود . در گوشه ی دیگر اتاق یک میز کوچک پر از عروسک بود و در مقابل الکسیا دخترکی با لباس سفید تمیزی رو به روی آینه ای ایستاده بود و موهای بلند مشکی خود را شانه می زد، الکسیا خواست او را صدا زند ولی نتواست گویی در آن فضا قدرت تکلم را از دست داده بود در آن اتاق الکسیا درست مثل یک شبح بود به طوریکه هیچ کس توانایی مشاهده ی او را نداشت ، دخترک زیبا پس از آنکه موهایش را شانه زد آنها را با روبان قرمزی بست . الکسیا بار دیگر به بررسی اتاقی که در آن بود پرداخت روی دیوار تقویم کوچکی آویزان بود ، روز 13 ماه دسامبر سال 1963 ، دقیقا 10 سال پیش .
دخترک با صدای جیغ زنی از جا پرید، زن جیغ می زد: اسکارلت ....اسکارلت....کمک.....جانانان ، خواهش می کنم
دخترک که رنگش پریده بود لبهای سرخ کوچکش را گاز گرفت و زیرلب گفت : مادر.... و به سرعت از اتاق خارج شد ، الکسیا هم به دنبال او رفت . طبقه ی پایین مرد میانسالی در حالیکه چاقوی در دست داشت به زن بیچاره نزدیک میشد ، از دهان مرد خون جاری بود ، زن زخمی شده بود و در گوشه ای روی زمین افتاده بود، مرد دیوانه وار می خندید، اسکارلت در حالیکه بالای پله ها ایستاده بود فریاد زد: مادر .....نه....خواهش می کنم پدر.... آن مرد دیوانه پدر اسکارلت بود که دیوانه وار قصد کشتن مادرش را داشت ، دور تا دور زن در طبقه ی پایین خانه پر از تابلوهای نقاشی شده ای به رنگ سیاه بود، مرد زیر لب زمزمه می کرد: اونا ....خون تو رو می خوان.... .....
اسکارلت به سرعت از پله ها پایین رفت ، الکسیا که نمی دانست باید چه کار کند سعی کرد دست اسکارلت را بگیرد ولی نمی توانست او فقط یک شبح بود ، اسکارلت با شتاب چاقویی را از آشپزخانه برداشت و به طرف تابلوهای نقاشی رفت یکی یکی آنها را پاره کرد ولی وقتی به جهارمین تابلو رسید ، مرد دستان ظریفش را گرفت او را به گوشه ای پرت کرد وسپس......بعد از آن همه اش صدای جیغ بود و رنگ قرمز خون در مقابل چشمان الکسیا ، او حتی قادر به حرکت هم نبود، بار دیگر سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد مرد چاقورا رها کرد و روی زمین نشست و در حالیکه گریه می کرد رو به الکسیا گفت : تو......تتتتو نفر بعدی خواهی بود....
الکسیا مشاهده کرد که 4 مرد سیاه پوش به او نزدیک میشوند یکی از آنها جلوتر از بقیه امد این بار الکسیا می توانست صورتش را به وضوح ببیند ، مرد میانسال با چشمانی به رنگ خون و پوست سفید بی روح به الکسیا لبخندی زد و گفت: من....جاناتان لیکنین هستم.....
در این لحظه الکسیا به یاد آورد روزی که در کافه 4 مرد سیاه پوش وارد شدند 4 نقاشی را به جا گذاشتند ، یکی از آنها نقاشی دختر جوان زیبایی به نام اسکارلت بود.... ( اه خدای من ) الکسیا از حال رفت.....
 
آخرین ویرایش:
خفن بود به نظرم برای گیم پلی این بهتر از ما دویل هست البته اگه قراره کتاب بشه بکس>:d<....... sry ولی حقیقت تلخه (اصلا کی نظره منو پرسید :d)
راحت می شه فهمید که از انیمه ی death note و فیلم چینی Hidden dragon and crouching tiger ابهام گرفتی....:d:d(پس چی منم دیدم.....مگه چیه)
کم کم به این فکر افتادم که امضام رو بکنم keep up the good works :دی
 
کارت خوبه بکس ولی تو رو قسم می دم به هر کی دوست داری قبل از اینکه داستان رو بزاری تو تاپیک پیغام شخصی بده ، کلا خوبه ولی به عنوان یه نویسنده بهت میگم ، اول اینکه منو از فضای داستان دور نکن به خدا یه دقیقه هم نمی تونم از فکرش بیام بیرون همینجور میاد امروز هم از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر داشتم قسمت بعدی رو می نوشتم ، دوم اینکه چرا شخصیت اصلی رو جیکوب می کنی ، اینکارو نکن من خودم واسه ی جیکوب یه سرنوشت توپ تو ذهنم دارم ، پس فکر کردی واسه چی مایکل رو اوردم تو کار. سوم اینکه بزار من داستان رو تکمیل کنم بعد از هر قسمتی هم تو هر ایده ای داشتی به روی چشم پیغام شخصی بده من درستش می کنم ،
چهارم و حرف آخر : من داستانی که گفتم از روی هیچ منبع قبلی یا فیلم و بازیه دیگه ای نبوده و تماما در ذهن خودم مجسم کردم بعدم منظور من از عکس سمت چپ الکسیا ، پرستاری بود که تو بیمارستان باهاش ملاقات کرده بود، نیکول،
بزار داستان اون طوری که از قبل ترسیم شده پیش بره

شیکامارو (امیر) در مورد پایان داستان هم خیالت راحت باشه اصلا انتظارش رو نداری ، بهت قول میدم .بعدشم وقتی میگی دمو ، ببخشیدا چون نوشتم و فضاسازی کردم این قدر طولانی شده مگر نه اگه بخوان بازیشو بسازن که همه ی این سه قسمت توی 10 دقیقه بیشتر نیست

با تشکر
 
خب من فکر کنم ناراحت شدی . پس من به هدفم رسیدم :d
کاری نداره که . تو همین چیزی رو که من نوشتم رو ویرایش کن بفرست برای من . من جایگزین می کنم . اما من پشت این نوشته کلی ایده برای آینده پنهان کردم ( چی کار کن دیگه ! :d ) که بعدا بهتون می گم اما اگه خوب نیست اصراری ندارم . جدا اگه می خوای ویرایش کن .>:d< من استقبال می کنم ولی اون چیزی که من نوشتم در مورد که یکی از اون پیر ها بود . در واقع هر کدوم از اون ها سرنوشت خودشون رو به الکسیا نشون می دن تا بتونن الکسیا را به سمت خوشون بکشن . این چیزی بود که قبلا در بارش حرف زدیم . اون جایی که نوشته بودم الکسیا از خودش بی خود می شه اولین قدم برای تسخیر الکسیاست . البته اگر هنوز داستان این باشه . اگرم عوض کرده باشی خوب عزیزم شما باید یه ندا هم به من می دادین . این جوری تا آخر خودت باید تنهایی بنویسی ها ! :d
نه بابا اون یه قول تبلیغاتی بود تو زیاد جدی می گیری . فعلا برای جیکوب برنامه ای ندارم . امیدوارم که امیر دومیه نخونش ! :d ضمنا من هیچ انیمی به جز فوتبالیست ها ندیدم . :d جدی شبیه شده به انیمه ها ؟:((
من تو رو قسم می دم به زیر شلواری مرلین لطفا از این شکلک ها استفاده کن من بفمم دقیقا حالت حرفته چطوریه !
 
آخرین ویرایش:
:d:d:d:d:d
همه ی حرفام با همین قیافه بود البته یه ذره هم اینجوری:-s:-sباشه واست پست میدم b-)

من هیچوقت اینجوری نمی شم)x

:p:pاینم واسه اینکه بفهمی من چقدر خوبم

>:)اینم همین جوری


(بچه ها منتظر ویرایش داستانی که بکس اونو نوشته باشین);)
 
بکس اینم واکنش من نسبت به اون حرفت )x)x)x)x)x)x)x
I will bring the hell in to your house >:)>:)>:)>:)
شوخی کردم جدی نگیر ....
بعدشم چرا امیر دومی مگه Eclipse هم امیره ؟؟؟؟
منم جدی نگرفتم که جیکوب شخصیت اول باشه ....
آره یکم شبیه Death note شده....
راستی دویل پس دکمه ی Esc رو توی دموها بزار تا بتونیم از شر دمو های طولانی خلاص شیم :d:d:d:d(من که شخصا فقط دمو های Ubisoft رو قبول دارم....)
ولی حالا چون شمایی دمو رو نیگا می کنم .....راستی می تونید خالکوبی رو دست جیکوب رو تو داستان تاثیرش بدید ؟؟؟؟
نشد هم خبری نیست
Keep up the good works Guys(and G s):D
 
Hero....
____________________
یه بازی اسپورت در سبک heavy rain (از نظر دادن اختیار به بازیکن)!
داستان هم داستان یه فوتبالیستی باشه که از یه منطقه فقیر اگه خوب داستان رو بازی کنه و درست تصمیم بگیره به اوج حرفه ای گری برسه....
تصمیمات در حدی باشه که بتونی موقع خدافظی کردنت رو تعیین کنی و بعدش هم حتی بتونی وارد عرصه مربی گری بشی!
بازی فوتبال بخش از زندگیت و بازی باشه و اکثر اوقات و روز هات یه open world باشه به طوری که خودت سوار ماشین شی بری سر تمرین و یا تو خیابون قدم بزنی......
دوست دختر داشته باشی! یا نه دست خودت باشه فساد اخلاقی و یا خوش اخلاق بودنت دست خودت باشه!!!
پ.ن: الزاما میتونه فوتبال نباشه! بوکس یا بسکت یا هاکی یا madden خیلی جواب میده!!!!
 
Hero....
____________________
یه بازی اسپورت در سبک heavy rain (از نظر دادن اختیار به بازیکن)!
داستان هم داستان یه فوتبالیستی باشه که از یه منطقه فقیر اگه خوب داستان رو بازی کنه و درست تصمیم بگیره به اوج حرفه ای گری برسه....
تصمیمات در حدی باشه که بتونی موقع خدافظی کردنت رو تعیین کنی و بعدش هم حتی بتونی وارد عرصه مربی گری بشی!
بازی فوتبال بخش از زندگیت و بازی باشه و اکثر اوقات و روز هات یه open world باشه به طوری که خودت سوار ماشین شی بری سر تمرین و یا تو خیابون قدم بزنی......
دوست دختر داشته باشی! یا نه دست خودت باشه فساد اخلاقی و یا خوش اخلاق بودنت دست خودت باشه!!!
پ.ن: الزاما میتونه فوتبال نباشه! بوکس یا بسکت یا هاکی یا madden خیلی جواب میده!!!!
نیکوی عزیز خوش اومدی . من یه ایده ای توی همین مایه ها داشتم . اگه شروع کنی به تشریحش منم هستم . البته اگه اجازه بدی ! :p
شیکامارو عزیز شما هم خیلی خوش اومدی . البته شما این جا پلاس هستین از خوش اومدن گذشته . :d آره اون هم امیره . چه تفاهمی ! :"> نه ولی جدی جیکوب یه بخش از داستانه که تازه دوزاری دویل افتاده که من چه برنامه ای دارم . جالبه منتظر باش . استثنا در مورد این یکی انمیه یه چیزایی می دونم ها ! >:)
و سر انجام دویل عزیز . آره جون خودت . که همش :d این طوری بودی ! هان ؟ !!! تو نهایتش با ارفاق در این حالت :(( یا :-o نامه رو نوشتی . تازه اون وقت خیلی خوش اخلاق هم بودی !!! :p
خب حالا منتظر شما هست که داستان رو بنویسی . بدو ، منتظرم . b-)
 
سلام به همگی :d


بچه ها قسمت بعدی کاملا به مایکل مربوط میشه و اینجا کراکتر اصلی بازی مایکله ;)
البته برای نوشتنش یه ذره کمک می خوام از بکس(پیغام خصوصی بده);)
 
آخرین ویرایش:
سلام داستانت رو خوندم خیلی اس بود و جزاب بود
چند تا پیشنهاد سازنده دارم
1.یکم عنصره خون رو کمتر کن اونطور که خون پاشید رو سر و صورت الکسیا بازی میشه +25سال
2.چرا الکسیا انقدر نترسه و هی غش میکنه باز دوباره به راه ادامه میده انگار نه انگار که ترسی تو کارشه دخترها که اینتوری نیستن اگه یک پسر میزاشتی بهتر بود.
3.واسه مایکل اگه بخوای گیم پلی بازی رو بزاری الکسیا تا اینجا که امدی کسل کننده میشه بازی خوب اونه که از اول مخاطب رو بکوبه به زمین تا اخر بلند نشه.
بازم میگم اینها پیشنهاد دشمنی نیست.من به خوندن ادامه میدم و سعی میکنم روش فکر کنم تا داستانت بهتر بشه.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or