سریال Game Of Thrones [ اسپویل تا آخرین اپیزود پخش شده آزاد میباشد ]

بهترین فصل از نظر شما دوستان


  • مجموع رای دهنده‌ها
    164
  • نظرسنجی بسته شده است .

live is life

کاربر سایت
Apr 11, 2010
1,812
نام
leon
2s4m4ddoxfz21.jpg

:D

قسمت اخر اینقدر سوتی داشت که تمومی نداره!
اینم دو مورد دیگه:
UvNTT3ceRNVi-omJ4YBKVK7J-VraWCZjzY30MkLsaGI.jpg


cxbq4jgl7fz21.jpg


این دیگه خدا بود:)):)):))
easter eggs !=))
 
  • Like
Reactions: rosoneri9

Cloud Strife

کاربر سایت
Nov 13, 2006
15,177
نام
ماکان
تو خودت خب دوست داشتی چی بشه؟ پایانی که دوست داشتی رو دقیق توضیح بده. بگو دوست داشتی سکانس آخر سکانس عروسی جان و دنریس باشه بگو خجالت نکش.

توضیحاتی در مورد دنریس دادی مشخصه این شخصیت رو اصلا نشناختی اینکه دقیقا چه نکته مثبتی تو شخصیت این کاراکتر دیدی که میگی دنریس فرشته بود چرا یهو شیطان شد مشخص نیست. بعد از مرگ کال دروگو فقط یه مورد از خوبی و معرفت های دنریس رو مثال بزن.
دنریس اگه کشته نمیشد الان ملکه میشد و سریال به مسخره ترین حالت ممکن تموم میشد.

جان اسنو هم حقش بیشتر از این نبود چون شخصیت ناقصی داشت و شخصیت کاملا مثبت و با معرفتی نبود و همونجا تو نایت واچ یکی رو فقط به خاطر اینکه بهش توهین کرد و بعدش هم سریع عذرخواهی کرد و التماس که من رو نکش رو اعدام کرد.
جان انسو هم مثل دنریس فقط توهم خوب بودن داشت.

پایان خوبی که من منتظرش بودم چیزی بود که به سوالات پاسخ بده. بهم بگه شخصیت هایی که تا اینجا امدن و خصایص شخصیتشون منجر به این رویدادها شده به کجا میرسن و چی به سرشون میاد. دوست داشتم جواب سوالاتم رو بگیرم. به خصوص درباری نایت کینگ و رابطه اش با برن. بفهمم برای چی انقدر دنبال کشتن آدم هاست و با برن چیکار داره و این ها برای مقابله باهاش چیکار میکنن. یه جواب از جنس فن تئوری هایی که خیلی هم در نوع خودشون کامل و هیجان انگیز بودن. مثل اینکه آدم ها اول شکست میخورن از نایت کینگ و برن به دنبال پیدا کردن راه قلبه بر نایت کینگ برمیگرده به گذشته، حتی دلیل دیوانگی مد کینگ میشه (درواقع اون صداهایی که مد کینگ میشنیده صدای برن بوده)، دیوار رو میسازه و در نهایت هم میشه خود نایت کینگ. من دوست داشتم با جواب های جذاب این چنینی غافلگیر و ارضا بشم نه اینکه با سمبل کاری حالم بهم بخوره.

دنریس آدمی بود که از هیچ به همه چیز رسید و در عین حال از اصولش هم کنار نکشید هیچ وقت. وقتی میگی دنریس چه خصوصیت خوبی داشت یعنی نه تنها کتاب رو نخوندی بلکه حتی سریال رو هم درست ندیدی. دنریس خیلی قبل تر فرصت این رو داشت که به وستروس بیاد. ارباب ها بهش پیشنهاد پول و کشتی دادن. میتونست بیاد تو اوج آشوب وستروس رو به سادگی تسخیر کنه اما کسی که به خاطر آزاد کردن برده ها این پیشنهاد رو قبول نمیکنه، وای میسته میجنگه، آدم ها رو آزاد میکنه و بعدا یهو اسگلش در میره و همه رو میکشه؟

فصل هفتم و هشتم سلسله ای از اتفاقات به شدت غیر منطقی و احمقانه است که به خواست نویسنده ها و تنها برای پایان به دادن به داستان رخ میده. نه منطقی پشتشون هست، نه توجیح درستی و نه اینکه جذابیت خاصی دارن. برای پوشوندن ضعفشون هم مثل فیلم های بزرگ هالیوودی پناه برده شده به پروداکشن های عظیم و در آوردن جنگ های آنچنانی. تو فصل اول نبردها اصلا نشون داده نمیشدن، مثلا ما میدیدم راب رفت به نبرد ویسپرینگ وود و بعد جمی رو اثیر کرد برگشت. اما برای کی خود اون جنگ و دیدن سکانس های کشت و کشتار اهمیت داشت؟ برعکس طبعات جنگ و خود داستان مهم بود. ولی دو فصله که ما دیگه داستان نداریم، شخصیت پردازی نداریم، شخصیت های جدید هم هیمنطور، توییست های غافلگیر کننده هم ایضا، و به جای اینها تا دلت بخواد کشت و کشتار و جنگ های خفن دیدیم.

انتظار من همیشه از هر داستانی تموم شدنه. یعنی وقتی برای من سوال ایجاد میکنه و باعث میشه نسبت به سرنوشت آدم های قصه علاقه پیدا کنم میخوام ببینم پایان و سرانجامشون چی بوده. نه اینکه داستان رو ول کنن و با کشتن شخصیت ها از شرشون خلاص بشن. اینکه تو فکر میکنی پایان خوب یعنی عروسی جان و دنریس دقیقا نشون دهنده میزان درکت از داستانه. پس طبیعیه که متوجه نشی چی دارم میگم.

پ.ن: به نظر من فن های GoT بعد از فصل هشتم بیشتر میتونن دلیل طول کشیدن نوشتن The Winds of Winter رو درک کنن و متوجه بشن وقتی مارتین میگه فکر کردن به این دنیای بزرگ و کارکترها کار سختیه یعنی چی. اینطور که بوش میاد در آینده نزدیک میتونیم کتاب رو بخونیم و اون موقع خیلی از دوستانی که با این فصل های اخیر حال کردن نظرشون برمیگرده و بیشتر متوجه میشن گند زدن تو داستان یعنی چی.
 

Dinosaur

Loyal Member
Sep 29, 2005
16,997
نام
آریا
میدونم نظر شخصیته و اساسا نمیتونه به من ربطی داشته باشه اما از چه نظر پایان خوبی بوده؟

مگه پایان قرار نیست همونطور که از اسمش برمیاد داستان کارکترها رو به اتمام برسونه و بگه سرانجام همه انتخاب هایی که کردن چیه؟ پس چرا پایان این سریال و اتفاق هایی که میفته هیچ ربطی به خود داستان نداره؟

جان اسنو: شخصی اصلی داستان تو رمان جان اسنو نیست و یکی از شخصیت های اصلیه، اما تو سریال و به خصوص از فصل ششم که به صورت رسمی از رمان جدا میشه عملا میشه جان اسنو. ما تا 7 فصل گذشته از این شخصیت چی میبینیم؟ اینکه دنبال نفع شخصی نیست و حاضره به خاطر مصلحت بزرگ تر از منافع شخصی بگذره. در این حد که به خاطر آزادی وحشی ها جونش رو از دست میده. پیشرفت داستان طوری هست که این شخصیت رو ذره به ذره به اوج میبره و درگیر جنگ با نایت کینگ میکنه. بعد از گذشته اش میگه و میفهمیم واقعا کی بوده. خوب همه این انتخاب ها که میشن شخصیت پردازی این کارکتر، همینطور بک استوری که ازش میبینیم نتیجه اش چیه؟ به کجا قرار بود برسه؟ جان اسنو دنریس رو مثل فیلم هندیا میکشه و بعد تبعید میشه شمال؟ این پایان در مغایرت با تمام اتفاقاتی هست که تا الان تو سریال افتاده.

تیریون لنیستر: شخصیتی که باهوشه. کم اشتباه میکنه و عاقل ترین فرد سریاله. تیریون جزو کنشگر ترین شخصیت های داستانه. تا جایی که فصل چهارم میبینیم معشوقه و پدرش رو میکشه و از وستروس میره. اما تو فصل آخر تبدیل شده به یک آدم احمق. دیگه هیچ فراستی درش نمونده. باهوش تر از همه نیست. کنشگر نیست. و تا حد شخصیتی که با اخم و ناراحتی داره به همه چیز نگاه میکنه پایین امده.

برن: برن این همه میره کلاغ سه چشم میشه که در نهایت به چی برسه؟ کسی که میگه من دیگه استارک نیستم و حکومت به شمال رو نمیخوام یهو میشه پادشاه؟ حتی تو احمقانه ترین فن تئوری ها هم برن کسی هست که این همه مسیر رو طی کرده و به اینجا رسیده تا نقش خودش تو شکست نایت کینگ رو ایفا کنه. اما چون نویسنده های سریال نمیدونن باید چیکار کنن و نمیتوننم مثل فن تئوری ها عمل کنن (چون خز شده و ایده بهتری هم ندارن) یهو میکننش پادشاه! یعنی به نظر من کثافت ترین پایان برای برن هست که گند میزنه به همه استوری که تا الان داشته و در تضاد مطلق با شخصیت پردازیش هست. انقدر برن منفعل شده تو فصل هشت که حتی ازش استفاده نمیشه! یعنی نه ویژنش به درد کسی میخوره، نه توانایی های وارگیش. اون جایی هم که موقع نبرد با نایت کینگ رفت تو جلد کلاغ ها مشخص شد به هیچ دردی نمیخورده و کامل الکی بوده.

آریا استارک: آریا هم جزو مهمترین شخصیت های داستانه، از این جهت که انگیزه اش برای انتقام نیروی محرکی هست که خودش و داستانش رو میبره جلو و باعث تحول داستان کلی میشه. از دوستی با فیس لس ها و تبدیل شدن به یک قاتل خونسرد و بی رحم تا کشتن شخصیت هایی که توی لیستشه. اما تو این فصول آخر تبدیل میشه به شخصیتی که الکی همه جا هست و دیگه نه انگیزه ای داره، نه هدفی و نه انتخابی که به پیشبرد داستان کمک کنه. صرفا ازش یه پوسته تو خالی مونده که داره ادای کسی که بود رو در میاره. مثلا همیشه بدخلق و سرد و بی روحه. در صورتی که دیگه دلیلی برای این شخصیت پردازی خاص وجود نداره. و نویسنده ها برای اینکه بیش از حد اوت نشه اول از همه تو یه اقدام فوق مزخرف و صرفا جهت فن سرویس یه سکانس سک.س ازش نشون میدن و بعد تو بدترین چیزی که تو زندگیم دیدم به مزخرف ترین شکل ممکن ازش استفاده میکنن تا نایت کینگ رو بکشن از شرش راحت بشن. در نهایت هم آریا که میگم باز دیگه هیچ هدفی نداره سر به بیابون میزاره و میره تا مثل نایت کینگ از شر ایشون هم خلاص بشن.

نایت کینگ: جر خوردی اعظم داستان ایشونه که به هیچ کدوم از سوالاتی که پیرامونش شکل گرفته جواب داده نمیشه. نایت کینگ کی بود؟ چه دشمنی با آدم ها داشت؟ چرا میخواست همه رو بکشه؟ با برن چه پدرکشتگی داشت؟ و صدها سوال دیگه که همشون همینجوری ول باقی موندن! اگه قرار بود آخرش آریا از آسمون هفتم پرت بشه پایین زورت بکشتش اصلا چرا اینو آوردن تو داستان؟ این که خیلی احمق بود چرا همه نکشتنش؟

دنریس: باگ بزرگ بعدی داستان که یهو در فصل آخر همه اهداف و تزهای شخصیتش رو رها میکنه تا اون اتفاقی بیفته که نویسنده میخواد. انقدر شخصیت پردازی ها بده که سرسی به عنوان شخصیت اصلی طوری میمیره که سمپاتی بیننده به سمتش جذب بشه و دنریس تبدیل میشه به شخصیت منفی با غول آخر! خوب این چه کثافتیه آخه؟ دنریس اصلا آدمی نیست که قتل و عام راه بندازه و مردم بیگناه رو بکشه. کما اینکه پیش تر فرصت این رو داشت که بیاد وستروس بجنگه اما میمونه پیش برده دارها تا حکومت کنه و نزاره دوباره ارباب ها ملت رو به اف بدن. این آدم برای چی باید یهو این کارها رو بکنه؟ یا اینکه خیلی مسخره بیاد قمبرک بگیره که های مردم وستروس منو دوست ندارن! از جان اسنو خوششون میاد! ریلی؟ آدمی که از هیچ به اینجا رسیده ناراحت اینه که مردم وستروس قبولش ندارن؟

کلا باگ تو داستان خیلی زیاده. بخوام صحبت کنم درباری همشون واقعا باید بشینم ده ها صفحه بنویسم که نه حوصلش هست و نه حضور ذهن. منتها به صورت کلی میشه گفت داستان GoT دوپاره میشه. نیمه اول جایی هست که شخصیت ها متولد شدن، ما باهاشون آشنا میشیم، میبینیم واقعا کی هستن و چرا دارن این کارها رو میکنن و در این حین داستان کلی هم میره جلو. این قسمت جذابی هست که باعث شد همه گات رو دوست داشته باشن چون اتفاقا خیلی درباری نبردهای بزرگ و ویژوال ایفکت نبود، برعکس درباری روابط بین آدم ها، سیاست و خیانت بود. چطور آدم ها علیه هم کار میکنن و انگیزه های فردی چطور سرنوشت بقیه رو تحت تاثیر قرار میده. و به خصوص چون تو دنیای GoT یه کارمای وحشت ناک خفنی جریان داره این مساول انسانی خیلی خوب در امده بود. هرکی هر نامردی میکرد تو داستان، عینش سرش میومد. و باز میگم این درگیر کردن آدم ها با همدیگه و پیشبردن داستان جادوی خاص گات بود. اما تو نیمه دوم حالا ما با یه داستانی طرفیم که به شدت بزرگ و پیچیده شده و نویسنده هایی که نمیدونن باید با این داستان چیکار بکنن. پس یهو همه شخصیت ها ول میشن، داستان ول میشه، همه پوست میندازن و تبدیل میشن به آدم های جدیدی که دیگه بویی از شخصیت پردازی قبلی نبردن. برعکس دارن کارهایی رو میکنن اتفاقا تضاد هم داره با خودشون. اما باز اینکارو میکنن چون منجر به تموم شدن داستان میشه. من باگم با به خصوص دو فصل آخر گات اینه. این آدم هایی که من میبینیم دیگه اون آدم های قبل نیستن. جیمی لنیستر دیگه اون آدم قبل نیست. کرم خاکستری اون آدم نیست. دنریس نیست. برندون نیست. هیچ کس نیست! همه یهو شدن آدم های جدید که کارهای عجیب غریب میکنن!

شما به همون سکانس شورای وستروس نگاه کنید. جمعی از آدم های احمق که حالا شدن لردهای وستروس دور همن نشستن، تیریون که میخوان بکشنش از زندان میاد بیرون، با یه سخنرانی به شدت احمقانه که حرف های خودشم نیست، بلکه حرف های نویسنده است، پادشاه رو تعیین میکنه و همه هم میگن چشم! بعدشم میشه دست!!! برندون که از همه دنیا بریده و دیگه خودش رو استارک هم نمیدونه، چون بیکاره و معلوم نشده داستان خودش و نایت کینگ چیه یهو پادشاه میشه و این رو قبول میکنه. در صورتی که هیچ کلاغ سه چشمی این کار رو نمیکرد!

فصل هشتم هرچند درواقع ادامه یه روند افولی هست که از دو فصل قبل شروع شد، اما به این دلیل مزخرف محضه که تبدیل میشه یه یک سریال جدید. کارکترها اسم ها و قیافه هاشون مشترکه اما دیگه اون آدم های قبل نیستن. اون خصوصیات رو ندارن و اون طور انتخاب نمیکنن. این چیزی که من دیدم یه سریال بسیار چیپ بود نه پایان GoT. نه داستان برای جلو رفت و نه تموم شد. بلکه تبدیل شد به یه چیز دیگه که بسیار مسخره بود و تک تک سوالاتی که تو ذهنم داشتم هم بی جواب باقی موندن.
دنریس که اصلاً بحثی توش نیست و خودم هم گفتم، یکی از بزرگ‌ترین اشکالات سریال همین تغییر دنریس بود که خیلی بی‌مقدمه بود و الکی. :D
ولی در مورد بقیه:
جان اسنو: به نظرم سرنوشت جالبی داشت و مشکلی توش نمی‌بینم. این شخصیت کلاً ذاتش جوری نبود که بخواد پادشاه بشه و به درد این کارها نمی‌خورد. اینکه متوجه شدیم چه پیشینه‌ای داشته و در حقیقت کی بوده، دلیل نمیشه که به خاطر اون قضیه به سلطنت برسه. تارگرین بودن جان موضوعی بود که باعث می‌شد یه بُعد شخصیتی جدید به ند استارک اضافه بشه. کسی که حاضر شد برای حفظ جون خواهرزاده‌ش سال‌ها بد و بیراه بشنوه و همسرش ازش ناراحت باشه که رفته فلان جا فلان کار رو کرده و حرومزاده داره. از یه طرف دیگه هم قرار بود این ماجرای تارگرین بودن جان باعث تغییراتی توی شخصیت دنریس بشه که خب سازنده‌های سریال نتونستن خوب عملی‌ش کنن و یکی از کمبودهای شخصیتی دنریس همین قضیه بود.
اتفاقاً هندی در حالتی می‌شد که جان دنریس رو در آغوش بگیره و بگه عمه، تو رو به جان پدرم قسم می‌دمت که آدم بشو و دست از این دیوونه بازی‌ها بردار و دنریس هم بگه چشم عمه جون، از این به بعد دیگه کاری با کسی ندارم و بعد هم خوش و خرم به عنوان ملکه و معاونش یا هرچی به سلطنت ادامه بدن. :D اینکه جان میاد برای نجات ملت کسی رو می‌کشه که هم عاشقش هست و هم تنها عضو خونواده‌ پدری‌ش محسوب میشه و خودش هم میدونه با این قتل به سرنوشت بدی دچار میشه، به نظرم کاملاً برعکس هندی‌بازی هست و همون چیزیه که از جان انتظار می‌رفت.
جان از همون ابتدای کار به قول خودت بیشتر به فکر مردم هست تا خودش. الآن هم با این تبعیدی که نصیبش شد، هم به محلی برمیگرده که اولین چالش‌های مهم زندگی‌ش رو توش گذرونده بود، هم به بقیه کمک میکنه اوضاع بهتری پیدا کنن و انتهای این قسمت هم با اون بندگان خدا همراه شد تا خطری تهدیدشون نکنه.
تیریون: اینکه بهره هوشی‌ش پایین اومد رو قبول دارم. ولی این قضیه هم باز برمی‌گرده به شخصیت‌پردازی دنریس که مشکلات زیادی داشت. تیریون هم مثل بیننده‌های سریال حدس نمی‌زد ایشون یهویی در عرض چند دقیقه تصمیم بگیره ملت رو آتیش بزنه و برای همین تا لحظات آخر بهش امید داشت. ولی حتی همین تیریون هم توی قسمت آخر تبدیل شد به همون تیریونی که می‌شناختیم و یکی از دلایلی که از این قسمت خوشم اومد همین بود. یعنی اولش نشان مخصوص حاکم بزرگ رو انداخت جلوی دنریس تا سوژه‌ای پیدا کنه برای اینکه به جان اسنو بفهمونه دنریس حتی به اطرافیانش هم رحم نمیکنه و کسی مثل تیریون رو میخواد اعدام کنه. بعد هم توی بازداشتگاه صحبت‌هایی با جان کرد که به مرگ دنریس ختم شد. در نهایت هم باز تونست با صحبت‌های خودش کاری کنه که هم زندگی جان رو نجات بده و هم یه پادشاه مناسب انتخاب بشه.
برن: میشه از این زاویه به کلاغ سه چشم نگاه کرد که از اول هم پادشاهی رو می‌خواسته، ولی این قضیه رو مطرح نمی‌کرده که مشکلی پیش نیاد. مطمئناً نمی‌تونست تا وقتی دنریس هست حرفی از پادشاهی بزنه، چون تبدیل به خوراک اژدها می‌شد! :D حکومت شمال رو هم خب نمی‌خواست واقعاً! به نظرم یه چاشنی‌ ظریفی از خبیث بودن توی این کلاغ سه چشم هست که دست کم می‌گیریمش و ممکنه خیلی از چیزهایی که دیدیم نقشه اون بوده باشه. البته منظور از خبیث بودن این نیست که لزوماً آدم خیلی بدیه، ولی برای رسیدن به اهداف والایی که داره هر کاری ممکنه بکنه، حتی جلوگیری نکردن از آتیش‌سوزی شهر. کلاغ سه چشم خودش باعث شد بحث در مورد در مورد تارگرین بودن جان اوج بگیره که این قضیه هم باعث آشوب‌های دیگه‌ای شد. در نهایت هم داستانش به جایی رسید که به تیریون گفت «پس فکر کردی برای چی اینجا هستم؟» یعنی از اول هم قصدش رسیدن به تخت سلطنت بوده.
آریا: این شخصیت به نظرم بهترین پایان ممکن رو داشت. آریا از همون اپیزود اول حالات پسرونه‌ای داشت و یه شخصیت ماجراجو و پرخاشگر(!) بود، نه یه دختر ملایم و ناز. توی همون قسمت‌های اول افتاد به جون شاهزاده جافری و ترسی از این کارها نداشت. بعد هم شاهد سر بریدن پدرش بود و چند وقت بعدش هم مادر و برادرش تقریباً جلوی چشمش کشته شدن و خب طبیعیه که همچین شخصیتی تبدیل بشه به یه موجود سرد و خشک. بعد از اون هم که رفت کلی بدبختی کشید و کور شد و چاقو توی شکمش فرو رفت و کلاً منهدم شد تا بتونه به این توانایی‌ها برسه و کمتر کسی بین شخصیت‌های داستان بود که اندازه آریا برای رسیدن به جایگاهش تلاش کرده بود. قبلاً هم چند بار گفتم، به نظرم منطقی‌ترین حالت مرگ نایت‌کینگ همین بود که شخصیتی مثل آریا به شکل مخفیانه کارش رو تموم کنه. چون کاری از دست بقیه برنمی‌اومد. نه اژدهایان می‌تونستن حساب ایشون رو برسن، نه بقیه توی نبرد رو در رو به جایی می‌رسیدن، چون همیشه یه لشکر وایت‌واکر و زامبی دورش بودن. فقط دو حالت می‌موند. یا از فاصله دور بهش تیر می‌زدن یا همین حرکت آریا که خب این دومی به هر حال جذابیت بصری بیشتری هم داره نسبت به اینکه یه نفر از بالای قلعه تیر بزنه به نایت‌کینگ. آریا هم قبلاً به شکل‌های مختلف ثابت شده بود استاد مخفی‌کاری هست و به سبک بتمن(!) می‌تونه یه دفعه هر جا می‌خواد ظاهر بشه و چیزی نبود که مخصوص اون سکانس باشه.
در مورد اون صحنه قبل از نبرد، خودم هم خوشم نیومد از اون صحنه ولی تضادی با شخصیت آریا نداشت. به هر حال ایشون هنوز یه انسان هست و میل جنسی داره و دوست داشت قبل از مردن ببینه جریان چیه. ولی بعد از نبرد، باز نیومد بگه خب حالا یه بار دیگه... :D به جاش به گندری گفت من خانوم خونه نیستم و به دردت نمی‌خورم و شرمنده! در نهایت هم که به همون شغل شریف ماجراجویی ادامه داد و سوار کشتی شد تا دور از کارهای خسته‌کننده و زندگی توی دربار و تشریفات این مدلی، سراغ عشقش یعنی گشت و گذار توی دنیا بره.
نایت‌کینگ: این هم در کنار دنریس یکی از مواردی هست که قبول دارم و توی پست‌های قبلی هم بهش اشاره کردم که یکی از مشکلات این فصل بود. حالا بعضی موارد رو شاید بشه جواب داد. مثلاً عطش زیادش برای کشتن کلاغ سه چشم که برمیگرده به ماهیت کلاغ سه چشم که یه جورایی حافظه‌ی بشریت محسوب میشه. یا نفرتش از آدم‌ها که باز برمی‌گرده به ماهیت خود نایت‌کینگ که اصلاً در روز اول خلق شد تا انسان‌هایی که بچه‌های جنگل رو اذیت می‌کردن از بین ببره. یعنی طرف یه جور ماشین کشتار بود و وظیفه‌ش در حقیقت همین بود، ولی بعد قاطی کرد و به خود بچه‌های جنگل هم حمله کرد اگه درست یادم باشه. ولی این وسط مفهوم اون نمادهایی که با جسد درست می‌کرد مشخص نشد (یا من نفهمیدم) یا اون صحنه‌ای که کلاغ سه چشم دید، نمی‌دونم جریانش چی بود! ولی با هر چیزی مشکل داشته باشم، با نوع کشته شدنش مشکلی نداشتم.
البته باز هم میگم، صحبت من فقط در مورد این قسمت و پایان کار شخصیت‌ها هست که به نظرم پایان ماجراهای اکثرشون مناسب بود. وگرنه با کل فصل هشت به عنوان یه مجموعه کلی خیلی مشکل دارم و در این زمینه هم زیاد پست دادم. :D
 

Milkway Galaxy

کاربر سایت
Jan 12, 2013
248
تو خودت خب دوست داشتی چی بشه؟ پایانی که دوست داشتی رو دقیق توضیح بده. بگو دوست داشتی سکانس آخر سکانس عروسی جان و دنریس باشه بگو خجالت نکش.

توضیحاتی در مورد دنریس دادی مشخصه این شخصیت رو اصلا نشناختی اینکه دقیقا چه نکته مثبتی تو شخصیت این کاراکتر دیدی که میگی دنریس فرشته بود چرا یهو شیطان شد مشخص نیست. بعد از مرگ کال دروگو فقط یه مورد از خوبی و معرفت های دنریس رو مثال بزن.
دنریس اگه کشته نمیشد الان ملکه میشد و سریال به مسخره ترین حالت ممکن تموم میشد.

جان اسنو هم حقش بیشتر از این نبود چون شخصیت ناقصی داشت و شخصیت کاملا مثبت و با معرفتی نبود و همونجا تو نایت واچ یکی رو فقط به خاطر اینکه بهش توهین کرد و بعدش هم سریع عذرخواهی کرد و التماس که من رو نکش رو اعدام کرد.
جان انسو هم مثل دنریس فقط توهم خوب بودن داشت.
اصلا نمیشه سر سریال باهات بحث کرد ، چون ایده پردازی هات صرفا با هیت از دنریس چیده شده! برای کسی مثل تو اگه یه دفعه ناصرالدین شاه هم با یه لشکر میومد دنریس رو میکشت و می‌شست رو تخت آهنی ، همین قدر رضایت نشون میدادی، طرز فکرت از سریال آنقدر سطحیه !
مگه اون دو تا لیتل برد (در اصل لیتل هور) کاتلین استارک آدمای اوکی و پاکی بودن ! چرک ترین کارکتر داستان همون سانسا بود ! تو همین سناریو پوکیده پت و مت هم دلیل قتل عام دنریس فقط و فقط بر میگرده به فتنه ای که سانسا به پا کرد !


..................‌‌‌‌....
بیشتین ترول داستان هم مربوط میشه به همون وینتر ایز کامینگ و هر چی تابستون طولانی تر زمستونم طولانی تر ! کلا زمستون ته تهش سه ماه طول کشید تو این سناریو

کلا به جز شخصیت ها پت و مت روی یونیورس گات هم دستشویی کردن !

با از بین رفتن دنریس و ارتشش تکلیف خلیج برده دار ها چی شد ! داریو ناهاریس چه غلطی میکنه اونجا؟ دوتراکی ها دوباره برگردن به زندگی قتل و غارت و تجاوز ، (اینطوری بیگناه های بیشتری کشته نمیشن، خون وستروسی ها رنگین تره؟)

106966

گریه داره
 
آخرین ویرایش:

Francis Drake

کاربر سایت
Dec 24, 2008
7,727
نام
کیارش
من این همه هیت به سانسا رو نمیفهمم دلیلش رو؟ والا منم بودم زورم میگرفت وقتی میدیدم همخون خودم وارث حقیقی تخت آهنیه بعد یکی مثل دنریس که تو وستروس کوچکترین محبوبیتی نداره بشینه رو تخت. منم بودم میرفتم جار میزدم همه جا میگفتم! :D دنریس رسما داشت زور میگفت به جان که هویتت رو مخفی کن. پارادوکس جالب اینجاست نصف اینا که هیتر سانسا هستن عشق لیتل فینگر بودن :))

این وسط خیلی ایرادات به سریال هست ولی یه سریا هم دارن موج سواری میکنن هرچی که خواست و سلیقه شخصی خودشون بوده رو به عنوان ایراد میچسبونن به سریال
 
آخرین ویرایش:

Alkazar

کاربر سایت
Mar 1, 2012
3,141
نام
پویان
سریال به شدت ضعیف و بد تموم شد. به این دلیل که منطقی داستانی زیر خط فقر بود و همچنین بسیاری از سوالات و مسئله‌های شخصیت‌ها و وستروس بدون جواب و نتیجه موند.
از فصل ۵ به این‌ طرف سریال رو به افول بود و یکی دو جا یه چند تا اپیزود خوب رو کرد، ولی ضعف کاملا مشهود بود.
دیگه حوصله بحث و جدل ندارم؛ دارم سعی میکنم سریال رو فراموش کنم.
منتظر ادامه کتاب‌ها میمونم.
Thanks Game of Thrones by HBO, for all your good memories.

Sent from my SM-A510F using Tapatalk
 
  • Like
Reactions: arash1996

Red Dead

کاربر سایت
Jun 16, 2010
1,659
نام
سیاوش
و اما یکی دیگه از بخش‌های پر حرف و حدیث این قسمت، یعنی شورای عجیب‌الخلقه‌ها! :D دوستان میگن اونجا چرا حالت طنز پیدا کرده بود و خنده‌دار شده بود. خب هدف هم همین بود! یعنی از اون صحنه شروع سکانس که تیریون با اون قدش در حال تنظیم صندلی هست و می‌خواد ژست خفن بگیره تا ورود بقیه خل و چل‌ها، کلاً صحنه حالتی داشت که می‌خواست بگه شورای قبلی با حضور افراد خفنی (حداقل در ظاهر) که هرکدوم برای خودشون غولی بودن، تبدیل شده به شورایی که یه کوتوله، یه آدم 200 کیلویی، یه قاچاقچی و یه شیاد تشکیلش میدن و رییس‌شون هم یه آدم فلج هست که به جای نشستن روی تخت سلطنت باید روی صندلی چرخ‌دار بشینه! :D البته شاید همین شورا بتونه وظایف خودش رو بهتر از قبلی‌ها انجام بده و با عبرت گرفتن از گذشته و روح تازه‌ای که به کالبد پادشاهی می‌دمه (چقدر شاعرانه) اوضاع رو بهتر از سابق کنه، ولی کلاً یه طنز خاصی توی اون صحنه وجود داشت که از قصد هم طراحی شده بود، نه اینکه سازنده‌های سریال بخوان اون سکانس رو جدی بسازن و به خاطر کیفیت پایینش خندیده باشیم.
طنز داریم تا طنز,فرق طنز این شورا با اون شورای اوایل مثل فرق طنز سریال های مهران مدیری با طنز breaking bad بود,مکث های زیاد بین دیالوگ های one liner خنده دار برای این که مخاطب بتونه بخنده,لحن به شدت عامیانه تر با جمله بندی های ساده که مخاطب عادی دیالوگ را از دست نده,تمام جوک هاش هم به شدت قابل پیش بینی بودن

همه می دونن که صحنه از قصد خنده دار بود,ولی به شدت force شده و مصنوعی بود,در واقع فصل های قبلی شوراها کامل جدی نوشته شده بودن ولی در میان حرف هاشون مثل زندگی واقعی شوخی تلخی بود,این دقیقا برعکسش بود.دلیلش هم نیازی به گفتن نداره ( این مشکل الان ۴ فصل هست که برقرار هست و از این صحنه شروع نشده,ولی این صحنه اوجش بود)
 
  • Like
Reactions: Dinosaur

arman_69

کاربر سایت
Jan 5, 2019
257
این یارو بران هم نباید بهش پست و مقامی می دادن! ارباب سکه ها!:D کسی که اونجوری به خاطر پول بهت خیانت می کنه خیلی احمقانه است که بخواهی بهش حتی کوچیک ترین اعتمادی کنی چه برسه به اینکه یه پست مهم حکومتی هم بهش بدی! حتما به خاطر اینه که یه لنیستر حتما قرضش ادا می کنه نویسنده ها این کار کردن! که باز هم احمقانه است! برای اینکه اون حرف درست از آب دربیاد همیشه، دوباره از تیریون یه خنگ خوش قلب ساختند که حاضره به خیانت کار ترین آدم در کمال خنگی همچین مقامی بده! x-( اگه اصرار بر اینه که این حرف همیشه درست از آب دربیاد این یارو باید این لابلا کشته می شد که اون حرف ( ادای قرض لنیسترها) هم نقض نشه و این یارو هم مجازات بشه یا اینکه این یه بار حرفش نقض می کرد و در اولین فرصت دستگیرش می کرد و به جزای خیانتش می رسوندش! باز بهتر بود از اینکه بهش پست و مقام بده!
 
  • Like
Reactions: Guardian Angel

sabco

کاربر فعال
Sep 16, 2009
1,595
خب هر چی بود، بالاخره تموم شد. من همون قسمت سوم بدون هیچ حرف اضافی گفتم که واقعا برام نا امید کننده بود ولی به احترام اونایی که هنوز داشتن با سریال حال می کردن اینجا شروع به نقد و بررسی نکردم. اما حالا سریال تموم شده و فرصت برا نقد و بررسی هست اما متاسفانه اینقدر از نظر من گند زدن به روایت داستان که دیگه حال و حوصله اینکارو ندارم.

واقعا تو تاریخ تلویزیون شاید تکرار نشه که یه سریال به خاطر اینکه نخواستن کشش بدن اینقدر داستان خراب شده باشه و از این جهت فکر کنم منحصر به فرد باشه.

پ.ن: این فصل که مطمئنا برا من به یادموندنی ترین بخشش موسیقی بود، برید از دقیقه 3 ترک For Cersei رو گوش بدید که ترکیب light of seven و rains of castamere هست.(همون اهنگی هست که تو تیتراژ پایانی قسمت پنج زده شد)
 

arman_69

کاربر سایت
Jan 5, 2019
257
واقعا تو تاریخ تلویزیون شاید تکرار نشه که یه سریال به خاطر اینکه نخواستن کشش بدن اینقدر داستان خراب شده باشه و از این جهت فکر کنم منحصر به فرد باشه.
نخواستن کشش بدن غلطه، باید می گفتی نخواستن بیشتر ادامه اش بدن... کش دادن یعنی یه کار منفی! نخواستن کشش بدن هم یعنی نخواستن یه کار منفی انجام بدن، یعنی کار مثبتی انجام دادن که کشش ندادن! در صورتی که شما منظورت چیز دیگه ای بود.
 

Scαrface

Aspect of Life
کاربر سایت
Jan 17, 2010
3,202
نام
محمد
He who fights monster should beware, lest he become a monster himself"
"...for when you gaze long into the abyss. The abyss gazes also into you
"Friedrich Nietzsche "

-------


آقا این سکانسی که برن رو شاه میکنن وقتی به قیافش نگاه میکنم حسابی جوش میارم اصلا یه وضعی ... منفورتر از این آشغال ندیدم تا حالا :D
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر