Dinosaur
Loyal Member
حالا از اون قضیه ضد ضربه بودن اژدها که بگذریم (انصافاً نمیتونم بگذرم! یعنی اون صحنه به جای اینکه یه حس حماسی و خفنی بهم بده، باعث شد کلی بخندم! )، نظرم در مورد بقیه بخشهای این قسمت:
دیوونه شدن دنریس خوب بود، ولی یه کم اغراقآمیز بود به نظرم. با اینکه از قبل شواهدی وجود داشت که تیمارستانی میشه، ولی باز برای من منطقی نبود که وقتی جنگ تموم شده و دشمن تسلیم شده، بیاد کل شهر رو آتیش بزنه و ملت رو کباب کوبیده کنه. میشد مثلاً سراغ سرسی بره و اون رو آتیش بزنه، ولی اینکه بیفته به جون مردم بیگناه، علتش رو نمیدونم! به هر حال جنون هم باید دلایلی داشته باشه و نمیشه همینطوری یهویی خشمگین بشی و بیفتی به جون ملت، اون هم در حالی که پیروز شدی و دشمن تسلیم شده. دیگه بگذریم که بودجه نوسازی شهر در حدی زیاد هست که این اژدهای بدبخت هم باید بره کارگری کنه!
صحنههای مربوط به تیریون و جان وسط خرابهها و آتیشسوزیها خیلی خوب بود. یعنی قشنگ مفهوم گیج شدن و از دست دادن امید رو نشون میداد. مرگ وریس رو هم دوست داشتم.
نبردهای داخل شهر خوب اجرا شده بود و هم زوایای جالبی داشت و هم خون و خشونت خوبی.
جنگ دو برادر هم بد نبود به نظرم. مشکلش این بود که قابل پیشبینی بود و اکثراً حدس میزدن این دو تا با همدیگه بمیرن، ولی باز به نظرم مبارزهشون رو خوب طراحی کرده بودن. فقط آخرش نفهمیدم علت نفرت عجیب مانتین نسبت به برادرش چیه. باید برعکس باشه، ولی توی اون صحنه یه جوری بهش نگاه کرد و بعد هم کایبرن بدبخت رو نیمرو کرد و به التماسهای ملکه جوابی نداد که انگار سندور ارث باباش رو خورده، در حالی که این سندور هست که از برادرش کینه به دل داره.
بخشهای مربوط به آریا یه جوری بودن. اگه مختصر بودن بهتر بود، ولی دیگه خیلی کِش اومد و صد بار از این طرف میافتاد به اون طرف و...
سرسی و جیمی هم... نمیدونم. باید یه کم بیشتر بگذره تا نظر بدم، ولی بد نبود. به هر حال اینا همیشه عاشق همدیگه بودن و آخرش هم در آغوش هم ترکیدن. ولی از اون طرف بخش مربوط به یورون ضایع بود و انگار به زور چپونده بودن که این کاراکتر بالاخره بمیره و کارش تموم بشه. یه جورایی اضافه بود اون تیکه و حتی چاقو خوردن جیمی هم خوب درنیومده بود و دست کمی از مانتین نداشت که سندور هر جاش فرو میکرد، چیزیش نمیشد!
دیوونه شدن دنریس خوب بود، ولی یه کم اغراقآمیز بود به نظرم. با اینکه از قبل شواهدی وجود داشت که تیمارستانی میشه، ولی باز برای من منطقی نبود که وقتی جنگ تموم شده و دشمن تسلیم شده، بیاد کل شهر رو آتیش بزنه و ملت رو کباب کوبیده کنه. میشد مثلاً سراغ سرسی بره و اون رو آتیش بزنه، ولی اینکه بیفته به جون مردم بیگناه، علتش رو نمیدونم! به هر حال جنون هم باید دلایلی داشته باشه و نمیشه همینطوری یهویی خشمگین بشی و بیفتی به جون ملت، اون هم در حالی که پیروز شدی و دشمن تسلیم شده. دیگه بگذریم که بودجه نوسازی شهر در حدی زیاد هست که این اژدهای بدبخت هم باید بره کارگری کنه!
صحنههای مربوط به تیریون و جان وسط خرابهها و آتیشسوزیها خیلی خوب بود. یعنی قشنگ مفهوم گیج شدن و از دست دادن امید رو نشون میداد. مرگ وریس رو هم دوست داشتم.
نبردهای داخل شهر خوب اجرا شده بود و هم زوایای جالبی داشت و هم خون و خشونت خوبی.
جنگ دو برادر هم بد نبود به نظرم. مشکلش این بود که قابل پیشبینی بود و اکثراً حدس میزدن این دو تا با همدیگه بمیرن، ولی باز به نظرم مبارزهشون رو خوب طراحی کرده بودن. فقط آخرش نفهمیدم علت نفرت عجیب مانتین نسبت به برادرش چیه. باید برعکس باشه، ولی توی اون صحنه یه جوری بهش نگاه کرد و بعد هم کایبرن بدبخت رو نیمرو کرد و به التماسهای ملکه جوابی نداد که انگار سندور ارث باباش رو خورده، در حالی که این سندور هست که از برادرش کینه به دل داره.
بخشهای مربوط به آریا یه جوری بودن. اگه مختصر بودن بهتر بود، ولی دیگه خیلی کِش اومد و صد بار از این طرف میافتاد به اون طرف و...
سرسی و جیمی هم... نمیدونم. باید یه کم بیشتر بگذره تا نظر بدم، ولی بد نبود. به هر حال اینا همیشه عاشق همدیگه بودن و آخرش هم در آغوش هم ترکیدن. ولی از اون طرف بخش مربوط به یورون ضایع بود و انگار به زور چپونده بودن که این کاراکتر بالاخره بمیره و کارش تموم بشه. یه جورایی اضافه بود اون تیکه و حتی چاقو خوردن جیمی هم خوب درنیومده بود و دست کمی از مانتین نداشت که سندور هر جاش فرو میکرد، چیزیش نمیشد!