محشر بودش:flowers:
خیلی جزییاتو که تو بازی نفهمیدم واسم آشکار ساخت فقط همون ابهام واسم هست که استانلی کیه و چطور هدر اونو نمیشناسه در حالیکه اون عاشق پاکباخته هدره و این که مربوط به 2 زندگی قبلیش آلسا و چریل هم نمیشه چون نامه عاشقانه واسه دختر دبستانی نمینویسن و دومن با اسم هدر خطاب کرده تش. راستی یه چیز غجیب اون عروسکه که واسه هدر میزاره منو یاد عروسک والتر/آیلین میندازه.
خوشحالم که خوشتون اومد! راجع موضوعاتی که مطرح کردی حتما توضیح میدم ولی الان احساس میکنم یکم خسته ام...
امیر حسین عزیز واقعا دستت درد نکنه، من چند وقت پیش شروع به بازی کردن این نسخه کردم اما شاید یک دهم چیزایی که توی این قسمت مقاله خوندم رو متوجه نشده بودم و الان از این بابت واقعا خوشحالم.
راستش به نظر من داستان نسخه سومش جالبه اما از هر نظر که حساب کنیم به پای نسخه اول و دوم نمیرسه مخصوصا نسخه دوم رو اگه پایان اصلیش رو بری میتونی سراسر بازی رو شاهکار تمام عیار حساب کنی اما بنظرمن پایان اصلی نسخه سوم یه مقدار زیادی خوب تموم میشه، البته با توجه به شخصیت تقریبا مثبت هدر و روند داستان بازم نمیشد انتظار یه پایان خیلی غم انگیز رو داشت. یه مورد دیگه هم بحث در مورد وجود یا عدم وجود هیولاها بود که بازم نمیشه سر این قضیه نتیجه گیری 100% کرد و هر نظریه ای رو که دنبال کنی بازم به شک و شبهه برمیخوری حتی اگه بخوایم نظریه 2 رو که منطقی تر هست قبول کنیم ولی بازم با توجه به حرف های وینسنت و جسدی که توی فروشگاه افتاده ابهامات بیشتری شکل میگیره. بنظر من این هنر کارگردانی و داستان پردازی بازی رو میرسونه که نمیاد مسائل رو کاملا روشن کنه و شاید میخواد به مخاطبانش این اجازه رو بده که خودشون در این مورد تصمیم بگیرند به این امر میگن نهایت احترام به شعور مخاطبان که توی بازی های دیگه اثری ازشون دیده نمیشه، بخاطر همین ویژگی های خاص و هنرمندانه هست که ارزش بازیهای این سری انقدر بالا رفته. البته من بجز شماره سوم بقیه نسخه ها رو انجام ندادم اما با توجه به مقاله امیرحسین عزیز بطورکامل از جزئیات نسخه های دیگه مطلع شدم.
جا داره از اشکان عزیز هم بابت کمک در جمع آوری این مطلب تشکر ویژه کرد.
ممنون حمیدرضا جان!
منم با شما موافقم! کیفیت نسخه سوم نسبت به نسخه اول و دوم پایین تر بود و داستانش چنان پیچ و تابی نداشت. ولی به هر حال خوب بود. یه موردی که تو مجموعه محسوسه، اجازه برداشت آزادی هست که به بازیکن ها داده میشه! منم سعی کردم تمام حالات رو بگم و نظر نهایی رو به منطق خودتون واگذار کنم!
یکی از دلایلی که باعث شد من عاشق سایلنت هیل بشم همین گره های کوری بود که می بایست گره های آن به دست خود بازیکن ها باز میشد. یعنی به مرور زمان و تفکری درست بدست اومدن! تو همین مقاله ای که من نوشتن کلی نکته مبهم وجود داره که دوست دارم مخاطبان به اون ها اشاره کنن که متاسفانه تا به امروز این مورد صورت نگرفته! یا مسائل دیگه که به عمد اصلا مطرح نشدن تا تقاضاش صورت بگیره! مثل همون دوستمون که دوست داره راجع به Stanley بدونه و من هم در خدمتش هستم!