گری فاکس کیه میشه یکی کامل بگه کی بوده وچرا اسنیک رو کمک کرد؟
گري فاكس همون فرانك ئيگر هست كه اسنيك توي ماموريت اولش در outer heaven باهاش آشنا ميشه و بقولي باهم دوست ميشن، بعداً توي زنزيبار مجبور ميشن كه روبروي هم قرار بگيرن و متعاقب اون اسنيك توي يك مبارزه خونين در ميدان مين فاكس رو از پا در مياره...
من امين الان اعصابم داغوونه متني كه نيم ساعت بود داشتم مينوشتم نميدونم چي شد دستم به چه زهرماري خورد متن از بين رفت الان دلم ميخواد كيبوردمو تو اين مانيتور خورد كنم انقدر اعصابم خورد شد.. اه اه.. مرده شور اين كيبورد زباله رو ببره..
:angry: :cursing: :censored:
بگذريم.. Arrrghhh :angry: ....
بعد از اينكه اسنيك متوجه ميشه كه اون نينجا گري فاكس و اين مسئله رو به كمبل منتقل ميكنه، كمبل ميگه كه تو بايد بهتر از هر كس ديگه اي بدوني كه فاكس تو زنزيبار مرده... كه نائومي يهوئي ميگه كه نه، اون بايد ميمرد اما... توضيح ميده كه قبل از ملحق شدن به فاكس هاند اون داشتن روي يك سرباز براي پروژه gene therapy (ميشه درمان ژنتيكي ولي من دلم ميخواد ترجمه كنم اينجارو اصلاح ژنتيكي) كار ميكردن و توضيح ميده دكتر كلارك مسئول اين پروژه بوده و دوسال ژيش طي يك انفجار تو لابراتوارش ميميره. توضيح ميده كه بعد از سقوط زنزيبار اونها جسد سربازي رو كه از اونجا پيدا كرده بودن رو مورد مطالعه و آزمايش قرار ميدن اون رو احيا ميكنن (revive) و داخل نمونه اول exoskeleton قرار ميدن و در طي چهارسال زير تزريق دارو (بنظرم مخدر يا چيزي شبيه مورفين) هرگونه آزمايشي در رابطه با پروژه روش انجام ميدن و مثل يك موش آزمايشگاهي باهاش رفتار ميكنن. ادامه ميده كه سربازهاي ژنتيكي امروز با استفاده از دستاوردهاي آزمايشهائي كه روي فاكس انجام شده امروز بصورت اصلاح شده بدنيا ميان.
بعداز اين ميپرسه كه حالا ميخوايد دوباره باهم مبارزه كنيد؟ اسنيك جواب ميده كه نميدونم ولي انگار اون برگشته كه تا سرحد مرگ با من مبارزه كنه. نائومي ميپرسه كه پس ميكشيش؟ اسنيك ميگه كه من ترجيح ميدم كه اينجوري نشه، اما بنظر مياد اين چيزيه كه اون ميخواد.
و بنظر من توي يكي از بهترين دابلوگهاي تمام ادوار اسنيك زماني كه سعي ميكنه با نائومي درد و دل كنه اطلاعات بيشتري راجع به فاكس بدست مياد. جائي كه اسنيك به نائومي ميگه لطفاً با من حرف بزن، نائومي ميگه من هم صحبت خوبي نيستم. اسنيك ميپرسه هيچ خانواده اي داري؟ نائومي با گفتن اينكه اين موضوع خوشايندي براي صحبت كردن براي اون نيست سعي در طفره رفتن براي جواب دادن به اسنيك ميكنه.
اسنيك ادامه ميده، من خانواده اي ندارم، اما صبر كن، مردي بود كه ميگفت پدر منه! نائومي ميپرسه كه اون كجاست؟ و اسنيك با ناراحتي ميگه كه مرده، با دستاي من. در اين بين كمبل ميگه كه بيگ باس (منظور پدر اسنيك) نائومي هم در حالي كه از تعجب خشك شده بود ميگه كه من نميدونستم! كمبل هم ميگه نبايدم بدوني، فقط من و اسنيك اين حقيقت رو ميدونم كه توي زنزيبار واقعاً چه اتفاقي افتاد...
موضوع دوباره به فاكس ميرسه.. نائومي ميگه منم خانواده اي ندارم، فقط يك برادر بزرگ كه حتي هم خون نبوديم و خيلي از من بزرگتر بود. اسنيك ميپرسه كه اون كجاست، نائومي ميگه كه مرده. بعد از اسنيك ميپرسه كه آيا دوستي داشته و اسنيك ميگه كه يكي بود، فرانك ئيگر. نائومي كه الان شاخ هاي روي سرش هم ديده ميشه ميگه چي؟! كمبل ميگه كه مورد اعتماد ترين افسر بيگ باس، تنها كسي كه به درجه فاكس رسيده. اسنيك ادامه ميده كه من چيزاي زيادي از اون ياد گرفتم و نائمي با تعجب ميگه كه اما شما مگه سعي نكردين كه همديگرو بكشين؟! اسنيك ميگه كه درسته، تو زنزيبار ما كرديم. اما هيچ چيز شخصي بين ما نبود، ما حرفه اي بوديم روبروي هم، همين. نائومي ميگه كه اونوقت اسم خودتونو گذاشتيد دوست؟! اسنيك ميگه باورش سخته؟ جنگ دليلي براي پايان دوستي نيست. نائومي هم ميگه اين ديوانگيه. اسنيك ميگه كه من اولين بار توي ميدان جنگ ديدمش، اون زندانيه outer heaven بود، اما بنظر من زنداني نميومد، اون هميشه آرام و خونسرد بود. نائومي ميپرسه كه اونو خوب ميشناختي؟و اسنيك ميگه كه نه، ما درمورد زندگيه شخصيمون هيچ وقت صحبت نكرديم، يك قانون نانوشته (منظور بين مزدورها). ما فقط دو تا سرباز بوديم كه كارمون رو انجام ميداديم، درست مثل يك جور ورزش (منظور تو ورزش دوستها با هم رقابت ميكنن و روبروي هم قرار ميگيرن). نائومي ميگه، مردها و بازيهاشون. شما مثل حيوانات وحشي ميمونيد. اسنيك ميگه درسته، ماها حيوان هستيم....
درجائي ديگه نائومي توضيح ميده كه هرچيزي كه در مورد خودش تاحالا گفته بوده دروغ بوده و ميگه كه نميدونه اسمش چيه، نميدونه از كجا اومده ولي دليلش رو براي روي آوردن به علم ژنتيك رو راست گفته بوده و ميخواسته ببينه كه كيه و خانوادش كي بودن و از كجا اومده.. و ميگه كه اون تو دهه 80 يجائي تو Rhodesia پيدا شده و اسنيك ميگه كه همون زيمبابوه امروز؟ و توضيح ميده كه اون برادر بزرگ كه ازش مراقبت ميكرده همون فرانك ئيگر يا گري فاكسه و ميگه كه اون يك سرباز جوان بوده وقتي اونو از كنار رودخانه زامبزي پيدا ميكنه من از شدت گرسنگي تقريباً مرده بودم زماني كه اون منو پيدا كرد و آذوغش رو با من شريك شد، درسته مردي كه تو كشتي برادر بزرگ من و تنها خانواده من بود. من و اون از اون جهنم جون سالم بدر برديم، اون تنها رابط من با گذشته است، با گذشته من. اسنيك ميگه كه اون تورو به آمريكا آورد؟ نائومي ميگه نه! ما در موزامبيك بوديم وقتي اون (بيگ باس) اومد. اون مارو به آمريكا برد و بعد با برادرم به آفريقا برگشت تا جنگ رو ادامه بده، جائي كه تو ناجي من (بيگ باس) رو كشتي و برادرم رو عاجز (زمينگير) به خونه فرستادي.. من قسم خوردم كه انتقام بگيرم براي همين به فاكس هاند ملحق شدم. چون ميدونستم اينجا تنها جائيه كه ميتونستم ببينمتو ...
حالا اين فعلاً جوابگوئه تا من عصبانيتم فروكش كنه
سوالي بود هستم اين دور و بر...