همه ي ps2 بازها بازي devil may cry رو براي ۱ بار هم که شده تجربه کردن يکي از بازيهايي که خيلي زود بازي محبوب خيلي از بازيکن هاي حرفه اي شد دليلش رو شما بهتر از من ميدونيد شخصيت دوست داشتني دانته ومعماري هاي سبک گوتيک و از همه مهمترکنترل نرم و عالي شخصيت دانته که شما به راحتي مي توانستيد هر بلايي که سر دشمنانتان هست در بياوريد
سازنده ي اين بازي اقاي Hideki Kamiya است ايشون طراح و برنامه نويسي بودند که به تازگي به غول بازي سازي يعني CapCom پيوسته بودند کاميا در ان زمان به اين فکر افتاد که ادمه ي ساخت نسخه هاي جديدي از سري بازي هاي محبوب Resident Evil کار چندان خوشايندي نيست و ممکن است به علت تکراري بودن سوژه در انتها اين پروژه با شکست مواجه شود نظر کاميا اين بود که کار روي اين پروژه فعلا متوقف شود وبه جاي ان از طرح جديدي در ساخت بازي استفاده شود
با مطرح شدن اين پيشنهاد از طرف يک کارگردان جوان و تازه کار همه ي اعضاي گروه به خصوص اقاي Shinji Mikami که حتما او رو به خوبي ميشناسيد خالق و سازنده ي Resident Evil و کارگردان Resident Evil 4 نسبت به موفقيت طرح پيشنهادي اظهار نا اميدي کردند و ميکامي صراحتا اعلام کرد که اين طرح به هيچ وجه عملي نخواهد شد
اما با توجه به اصرار کاميا به انجام اين کار و سابقه ي درخشان او در Resident Evil 2 بالاخره مديران شرکت کاپ کام راضي شدند تا اجازه ي ساخت بازي جديد را به او بدهند
کاميا براي اينکه بتواند به اين اعتماد پاسخ مثبتي بدهد و بازي فوق العاده به وجود اورد تصميم گرفت تا تحقيقات وسيعي را براي پيدا کردن سوژه اي مناسب انجام دهد او بعد از چند ماه تحقيق بالاخره توانست سوژهي مورد بظرش را پيدا کند سوژه ي مورد نظر او شخصيت مو سفيد يکي از داستانهاي محبوب کميک استريپ بود
کاميا تصميم گرفت تا با الگو برداري از اين شخصيت محبوب و تلفيق ان با يک داستان اسطوره اي قديمي بازي جديدش را خلق کند البته او براي ايجاد بعضي از فراز و نشيبهاي داستان بازي به سراغ کتاب مورد علاقه اش کمدي الهي اثر دانته رفت وبا الهام از ان داستان بازي را تکميل کرد
علاقه کاميا به کتاب کمدي الهي به حدي بود که حتي نام شخصيت اصلي بازي راهم دانته يعني هم نام نويسنده ي اين اثر ادبي انتخاب کرد.
داستان اصلي بازي در مورد ماجراي شواليه سياه افسانه ايمعروف به اسپاردا بود که ميليونها سال پيش در نبردي سخت و مرگبار عليه فرمانرواي موجودات جهنمي که قصد حمله به زمين ونابود کردن انسانها را داشت توانسته بود او را شکست دهد و در سياه چالي واقع در اعماق جهنم او را زنداني کند.
پس از اين پيروزي مردم زمين اين کار بزرگ اسپاردا را مورد ستايش قرار دادند و او را همچون يک انسان قهرمان در بين خود پذيرفتندسالهاي سال از اين ماجرا ميگذرد و در همين بين اسپاردا که در واقع ماهيتي اهريمني داشت دلباخته ي دختري از نسل انسانها مي شود و با او ازدواج مي کند حاصل اين ازدواج تولد دو پسر دو قولوي سفيد موي به نام هاي دانته و ورجيل مي شود هر دو پسر به خاطر پيوند اسپاردا با يک انسان ظاهري انساني داشتند اما نيمي از ماهيت وجودي انها اهريمني وشبيه به اسپاردا بود در اين بين دانته خوي انساني نسبت به ورجيل داشت و برعکس ورجيل بيشتر از خلق و خوي اهريمني بهره مي برد.
سالهاي سال ازاين موضوع مي گذشت و همه چي به خوبي پيش مي رفت و هر دو پسر اسپاردا در حال بزرگ شدن بودن اما اين ارامش دوام چنداني نداشت و به يک باره همه چيز دگرگون شد .
موندوس فرمانرواي موجودات جهنمي موفق مي شود خود را از زنداني که اسپاردا او را در ان محبوس کرده بود ازاد کند حالا زمان ان رسيده بود تا موندوس انتقام اين کار اسپاردا را از او بگيرد.
او در اقدامي قافل گير کننده به محل زندگي اسپاردا حمله مي کند و او و خانواده اش را اسير خود مي کند موندوس براي گرفتن انتقام اسپاردا را در همان سياه چال جهنمي که سابقا خودش در ان زنداني بود زنداني مي کند اما با انجام اين کار هنوز خشم او نسبت به اسپاردا فروکش نمي کند و تصميم مي گيرد تا براي وارد کردن ضربات کاري تر به او همسر و فرزندانش را در جلوي ديدگانش نابود کند.
موندوس با اين طرز فکر دست به کار مي شود و همسر اسپاردا را به قتل مي رسانداما زماني که او قصد داشت تا دو فرزند اسپاردا را نابود کند دانته فرصت مي يابد تا از دست ماموران موندوس فرار کند به اين ترتيب فقط ورجيلدر اسارت موندوس باقي مي ماند بعد از اين اتفاق موندوس نظرش را راجع به کشتن ورجيل تغيير مي دهد و تصميم مي گيرد که از ورجيل به عنوان خدمتکار خود براي رسيدن به اهداف پليدش استفاده کند.
به اين ترتيب دو برادر از هم جدا مي شوند و تنها نشاني که مي تواند بهشناسايي انها کمک کند گردنبند افسانه اي اسپاردا است که نيمي از ان به گردن ورجيل و نيمي ديگر به گردن دانته است.
طبق افسانه ها داشتن هر دو نيمه ي گردنبند مي تواند قدرت خانداني اسپاردا يعني شمشير افسانه اي او که قدرت نابودي شياطين را دارد در اختيار دارنده ي ان قرار دهد.
داستان قسمت اول بازي devil may cry زماني اغاز مي شود که دانته به مرد کاملي تبديل شده است و فارق از گذشته ي اسرار اميزش به حرفه ي شکار شياطين مشغول است.
در همين زمان موندوس هم توانسته تا با استفاده از نيروهاي اهريمني قدرت خودش را بيش از پيش افزايش دهد و جهان انسانها را تحت تسخير خود در بياورد ديگر کمتر انساني روي زمين وجود دارد و به جاي انسانها هيولاهاي دست پرورده ي موندوس هم ي زمين را فرا گرفته اند.
موندوس کهحالا به قدرتي عظيم دستپيداکرده است قصد دارد تا اخرين حلقه ي قدرتش را تکميل کند اما او براي دستيابي به هدفش نياز به قدرت افسانه اي شمشير اپاردا دارد.
براي به دست اوردن اين شمشير تنها يک راه وجود دارد به دست اوردن دو قطعه گردنبند.
موندوس براي رسيدن به اين هدف شروع به جستجو براي پيدا کردن دانته مي کند بالاخره بعد از مدتي جستجو جاسوس هاي موندوس مشخصات فردي که شباهت زيادي با مشخصات دانته ي مورد نظر را دارد به او مي دهند موندوس براي پي بردن به واقعيت اين موضوع جاسوس و مامور ويژه ي خودش که زني اهريمني و انسان نما به نام trish است را به سراغ دانته مي فرستد.
ترش به سراغ دانته ميرود وطي ازمايشي سخت او را مورد ارزيابي قرار مي دهد پس از اينکه ترش از واقعي بودن دانته مطمپن مي شود از او در خواست مي کند تا ماموريتي را براي او انجام دهد دانته اين ماموريت را قبول مي کند و به اين ترتيب ناخواسته روانه ي محل زندگي موندوس مي شود. طي انجام اين ماموريت دانته متوجه نيت ترش مي شود و تصميم به بازگشت مي گيرد اما رويارويي غير منتظره ي او با برادر دوقولويش ورجيل مانع اين کار مي شود به دنبال اين جريان دانته که گذشته ي خودش را به ياد اورده بود تصميم ميگيرد که موندوس را نابود کند در اين بين که ترش به دانته علاقه مند شده از کرده ي خودش پشيمان مي شود و از دستورهاي موندوس سرپيچي مي کند و به دانته کمک مي کند تا محل اختفاي موندوس را پيدا کند در سکانس هاي انتهايي بازي دانته به همراه ترش با موندوس روبرو مي شوند موندوس به خاطر نافرماني ترش از او خشمگين مي شود و او را مي کشد واز مهلکه ميگريزد.
در يک صحنه ي دراماتيک ترش در اخرين لحظات حيات اهريمني اش از دانته مي خواهد که او را ببخشد ودر حالتي که اشک از چشمانش جاري مي شود از شيطان بودن خودش اظهار تنفر مي کند.
دانته قطرات اشک روي صورت ترش را پاک مي کند و به او مي گويد که او ديگر شيطان نيست زيرا شياطين هرگز گريه نمي کنند با شنيدن اين حرف ترش لبخند رضايت بخشي مي زند و وجود اهريمني اش مي ميرد پس از اين واقعه دانته که حالا خوي اهريمني اش به خوي انساني اش غلبه کرده است حس انتقام گيري در وجودش شعله مي کشد و اشک از چشمانش جاري مي شود.
در واقع نام بازي از همين سکانس عاطفي انتهايي بازي برداشت شده است ( شيطان هم ممکن است بگريد ) کاري که ترش و دانته در انتهاي بازي انجام دادند.
پس از ساخت و عرضه ي اين بازي از طرف شرکت کاپ کام چنان استقبال بي نظيري از اين بازي صورت گرفت که تا ان زمان بازي هاي محبوبي چون Resident Evil و Street Fighter شرکت کاپ کام هم نتوانسته بودند به چنين موفقيتي دست پيدا کنند بازي در ان زمان از گرافيک بالايي برخوردار بود و همون جور که قبلا گفتم حرکات دانته به نرم ترين شکل ممکن طراحي شده بودند و نکته جالب ديگر در مورد شخصيت دانته توانايي بالاي او در کار با انواع سلاح هاي گرم وسرد بود و موسيقي بازي هم بسيار زيبا و تاثيرگذار بود.
با موفقيت بي نظير اين بازي و سود زيادي که اين بازي براي کاپ کام به ارمغان اورد بدين ترتيب شرکت کاپ کام تصميم گرفت تا قسمت دوم بازي رو هم بسازد اما هيدکي کاميا معتقد بود که براي جاودانه ماندن يک بازي نبايد شماره هاي زيادي از ان را تکرار کرد به همين دليل کارگرداني قسمت دوم اين بازي را قبول نکرد و کارگرداني بازي جديد به Hideaki Itsuno سپرده شد.
داستان قسمت دوم بازي درباره ي يکي از ماموريتهاي ويژه دانته بود پس از نابودي موندوس موجود اهريمني ديگري به نام Arius جاي او را روي زمين گرفته بود او قصد داشت تا با جمع اوري چندين نشان باستاني کار ناتمام موندوس را تمام کند و قدرت خودش را کامل کند.
اين نشانها در سراسر زمين پخش شده بود ند و جمع اوري انها کار چندان ساده اي نبود دراين بين دختر جواني به نام Lucia از نيت پليد اريوس اگاه مي شود و تصميم مي گيرد تا جلوي او را بگيرد لوسيا تنهايي دست به کار مي شود و جستوجوي وسيعي را براي پيدا کردن نشانها اغاز مي کند بازي از درون يک موزهي قديمي اغاز مي شود لوسيا توانسته است رد يکي از اين نشانها را در موزه پيدا کند اما زماني که او قصد برداشتن نشان را دارد دسته اي از پرنده هاي غول پيکر اهريمني به او حمله ور مي شوند در اين هنگام است که سر و کله ي دانته به شکل اسراراميزي پيدا مي شود و همه ي پرنده هاي اه ريمني را نابود مي کند لوسيا با ديدن دانته بلافاصله او را مي شناسد او در مورد اريوس و اهداف پليدش با دانته صحبت مي کند و از او مي خواهد که براي متوقف کردن اريوس به او کمک کند دانته اين در خواست لوسيا را به عنوان يک پيشنهاد ساده ي کاري مي پذيرد و به همراه لوسيا به منطقه زندگي اريوس مي رود.
در انجا لوسيا دانته را پيش مادر پير خودش مي برد و مادر لوسيا اطلا عات با ارزشي از اريوس در اختيار دانته قرار مي دهد و به او قول مي دهد که در صورت نا بودي اريوس حقايقي را در مورد پدرش اسپاردا براي او باز گو کند دانته قبول مي کند و به سراغ اريوس مي رود در اخرين بخشهاي بازي معلوم مي شود که لوسيا انسان نيست و ما هيتي شيطاني دارد و اريوس ان را به وجود اورده است لوسيا متوجه مي شود که ان پيرزن مادر واقعي اش نيست و زماني که او کودکي خوردسال و بي سرپرست بوده او را پيدا کرده و بزرگ کرده است در واقع پيرزن يکي از حاميان اسپارداي افسانه اي در زمان نبرد با موندوس بوده است و با اگاهي از ماجراي زندگي لوسيا قصد داشته تا او را از خوي شيطاني خودش نگه دارد.
لوسيا با شنيدن اين موضوع حسابي شوکه مي شود و از شدت نا راحتي اشک از چشمانش جاري ميشود دانته که شاهد اين موضوع است براي دلداري دادن به او دوباره جملهي معروفش را تکرار مي کند: تو شيطان نيستي براي اينکه شياطين هرگز گريه نمي کنند.
بعد از اين جريان دانته با اريوس مشغول نبرد مي شود و بعد از يک جنگ تمام عيار و نفس گير او را نابود مي کند.
بر خلاف قسمت اول بازي قسمت دوم از خط داستاني قوي بهره مند نبود و بيشتر بر پايه اکشن هاي پر زد و خورد پايه ريزي شده بود ديگر از جزييات زيباي محيط و موسيقي تاثير گذار خبري نبود و از معماريهاي سبک گوتيک فقط ياد و خاطره اي کم رنگ در اين بازي ديده مي شد با وجود اينکه براي ايجاد تنوع اين بازي در دو DVD طراحي شده بود اما خيلي زود بازيکنها را خسته مي کرد شايد وجود محيط هاي کسل کننده و عدم جذابيت داستاني بازي علتهاي اصلي شکست قسمت دوم بازي بودند.
تنها گرافيک بازي نسبت به نسخه اول بهبود يافته بود و دشمنهاي بازي متنوع تر از قسمت اول بودند .
ولي اينها کافي نبودند چون بعد از عرضه ي اين بازي شرکت کاپ کام دچار شکست مالي شديدي شد عدم استقبال مردم و اعتراض انها به پايين امدن کيفيت بازي باعث شد تا مديران شرکت کاپ کام در مراسمي رسمي از همه ي طرفداران بازي عذر خواهي کنند انها به همه ي علاقه مندانبه اين بازي قول دادند که در اينده اي نزديک و نه چندان دور با ساخت قسمت جديدي از اين بازي تمام انتظارات ان ها را براورده کنند.
به اين ترتيب طرح ساخت قسمت سوم اين بازي در دستور کار سازندگان شرکت کاپ کام قرار گرفت شرکت کاپ کام دوباره فرصتي را در اختيار کارگردان قسمت دوم بازي يعني هيده اکي ايتسونو قرار داد تا با ساخت قسمت سوم بازي اشتباه گذشته ي خود را جبران کند ( به اين ميگن اعتماد به نفس مگه نه) ايتسونو به همراه سازندگان بازي تصميم گرفتند تا براي جبران ضعف هاي موجود در قسمت دوم بازي ورسيدن به شرايط ارماني قسمت اول ان سوژه ي قسمت سوم را به صورت ماجراي بازگشت به گذشته ( Flash Back) کار کنند.
با انجام اين کار مي توانستند که دوباره از عناصر موفقيت اميز قسمت اول بازي در ساخت قسمت سوم ان نيز استفاده کنند عناصر موفقيت اميزي چون معماري هاي سبک گوتيگ و حضور مجدد شخصيت ورجيل.
قسمت سوم به ماجراي جواني دانته و تلاش برادر او ورجيل براي بدست اوردن تکه ي ديگر گردنبند اسپاردا مي پردازد بازي همانند قسمت اول از درون دفتر دانته اغاز مي شود و زماني که دانته هنوز کار روزانه خود را شروع نکرده مرد تاس و مرموزي به نام Arkham وارد دفتر کار او مي شود و از او در مورد نام خودش و اسپاردا سوالهايي مي پرسد بعد در حالي که پيام دعوت ورجيل را به او مي دهد ميز کار او را واژگون مي کند و مثل ترش در قسمت اول بازي دانته را مورد ارزيابي قرار مي دهد بعد از اين اتفاق تعداد زيادي هيولا به طور ناگهاني به دانته حمله مي کنند و با سلاح هاي داسي شکل خود به او ضرباتي وارد ميکنند اما دانته به شکل اسرار اميزي اسيب نميبيند و خيلي راحت وخونسرد هيولا ها را نا بود مي کند ولي محل کار او به شدت اسيب مي بيند دانته از اين جريان حسابي ناراحت وخشمگين شده است براي گرفتن انتقام به سراغ ارخام و ورجيل مي رود در ادامه ما شاهد دختري با نام Mary هستيم که کار او هم شکار شياطين استو در اواسط داستان مشخص مي شود که او دختر ارخام است و بالاخره بعد از مدتي تعقيب و گريز ورجيل ودانته با هم روبرو مي شوند که بعد از گفتگويي طولاني دو برادر با هم مشغول مبارزه مي شوند که در عين ناباوري اين ورجيل است که موفق به شکست دانته مي شود و تکه ي دوم گردنبند را که اختيار اوست از ان خود کند بعد از کشته شدن دانته ناگهان خوي شيطاني او که تا ان زمان مخفي مانده بود بيدار مي شود و او را به زندگي باز مي گرداند بدين ترتيب دانته به ماهيت اصلي خود پي مي برد و متوجه مي شود که که علت اصلي تمام قدرت هاي او وجود همين قدرت شيطاني است که در وجود او نهفته است به نظر مي رسد نام داستان بازي بيداري دانته ( Dante`s Awakening ) از همين بخش الهام گرفته شده باشد.
ورجيل بعد از بدست اوردن تکه ديگر گردنبند احساس مي کرد ديگر به ارخام احتياجي ندارد به طور غافلگير کننده اي او را مي کشد.
کمي بعد ماري با بدن نيمه جان پدرش روبرو مي شود و ارخام به او مي گويد که توسط ورجيل طلسم شده بوده و به همين علت دست به اعمال شيطاني مي زده او به ماري مي گويد هدف ورجيل باز کردن طلسم باستاني است که سالها پيش اسپاردا به وسيله ي ان دروازه ي دنياي جهنمي را مسدود کرده بود ارخام از ماري مي خواهد که جلوي اين اتفاق رو بگيرد و بعد در اثر خونريزي زياد مي ميرد اما در انتهاي بازي معلوم مي شود که او نمرده و دلقک مرموز همان ارخام است ودر صحنه ي نمايشي انتهايي بازي زماني که دانته وماري در حال صحبت با يکديگرند مي بينيم که در اثر ياداوري خاطره اي اشک از چشمان دانته جاري مي شود ماري با ديدن اشکهاي دانته از او سوال مي کند تو داري گريه ميکني؟ دانته در جواب او جمله ي معروف خود را يکبار ديگر تکرار ميکند: شياطين هرگز گريه نمي کنند ماري نگاهي به دانته مي کند و ميگويد: به نظر من اگر شيطاني کسي را دوست داشته باشد به خاطر از دست دادن او شايد گريه کند و به اين ترتيب يکبار ديگه بام بازي تکرار مي شود.
گرافيک بازي بسيار قابل قبول است و موسيقي متال شما را تحت تاثير قرار مي دهد در مجموع اين نسخه مانند قسمت اول موفق بود و شرکت کاپ کام به قول خودش عمل کرد.
دانته يکي از محبوبترين و دوست داشتني ترين شخصيتهاي بازيهاي کهمپيوتري است.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
این هم یه تاریخچه جمع و جور برای The Greatest Game Of All DEVIL MAY CRY