درود بر شما
لطفا کسانی که بازی رو تموم نکردند وارد نشن چون برای بررسی بعضی نکات داستان بازی لو میره.
در این تاپیک فقط به داستان بازی و بیوگرافی شخصیت ها،بازگو کردن داستان، و ... از سری بازی های Assassin's Creed میپردازیم.قصد ما این هست که یک چیزی، به اصطلاح مرجع پارسی زبان درباره این بازی وجود داشته باشه.(اونم بدون جبهه گیری های خاص)
لطفا قوانین را رعایت کنید.
طبق اخطاری که دوستان دادند هر گونه بحث های مذهبی،سیاسی، و هرچیز دیگه ای که خارج از موضوعات ما قرار میگیره ممنوع میباشد.
از تمامی دوستانی که ما رو کمک میکنند و قوانین رو رعایت میکنند ممنونیم.
Assassin Creed:Trivia|توضیحات مربوط به پایان AC3|
Assassin Creed:Trivia|توضیحات مربوط به پایان AC3 قسمت دوم|
آریان(ArianUndead):
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
(صادق)Quarantine :
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
daniel45
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
:MehradCreed
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
A Homecoming
Lost Legacy
The Message
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ترجمه سکانس 4
ضیافت شاهزاده
ملاقات متشنج
چهارمین قسمت دنیا
بیداری استاد
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
داستان از یک تیمارستان شروع میشه،تیمارستانی به اسم St.Erembert .
روز به پایان رسیده و پرستاران مشغول جمع آوری بیماران هستند،آنها یک نفر از بیماران را پیدانکردند به نظر میرسید او فرار کرده است.شخصی پرستاران دیگر را صدا میزند او جنازه ای به آنها نشان میدهد.خادمین بیمارستان وحشت زده درخواست کمک میکنند،آن جنازه ای که پیدا شده بود توسط مردی که خودش نمونه 16 مینامید مورد حمله قرار گرفته بود!
داستان به زمان دیگری میرود،زمانی که یک اساسین سوار بر اسبش بود.او آکوئیلوس Aquiluc فرزند لوسیوس Lucius بود.به سمت شهری میرفت،با حاکم شهر مشغول صحبتهای گوناگونی بود.ناگهان آکوئیلوس شانه های طرف مقابلش را میشکافد و او را میکشد.
داستان به سمت دزموند در آزمایشگاه ابسترگو میرود.دزموند تحت نظارت ویدیچ و لوسی در ابسترگو بود دزموند در دستگاه انیموس قرار گرفته بود و پس از مدتی به خاطر جلسه ای بین روئسا و کارمندان ابسترگو انمیوس متوقف میشود، لوسی به دزموند پیشنهاد میدهد که در مدتی که به جلسه میرود دزموند استراحت کند.در قرار ملاقات در اتقاق کنفرانس، صحبتهایی درباره پروژه ی انیموس بود.لین صحبتها به سمت نمونه 16 میرود.16 دارای اندامی درشت و سر کچل بود.همه چیز داشت آرام پیش میرفت قبل از اینکه او،از انیموس با وحشت بیدار شد و لباسش را پاره کرد،به طرز وحشیانه ای ناخنهایش را به صورتش میکشید طوری که از صورتش خون آمد.سپس به سمت ویدیچ و لوسی حمله ور شد.16 ده دقیقه فرصت داشت تا نیروهای امنیتی برای آرام کردنش برسند.در این ده دقیقه 16 با خونی که از صورتش میامد شروع به کشیدن چیزهایی بر کف آزمایشگاه کرد.نیروهای امنیتی رسیدند و به او مسکن هایی تزریق کردند و 16 را راهی اتاقش کردند.با اینحال به دلایل نامعلومی 16 در صبح روز فردا برهنه و در حال خونریزی پیدا شد.او در اتاق خود با خون خودش باز هم چیزهای عجیبی بر دیوار بالای تخت خوابش کشیده بود.
دزموند از خواب بیدار میشود،او توسط لوسی با سرنگی که لوسی به دزموند تزریق کرده بود بیدار شد.بعد از مکالمه ای بین دزموند و لوسی ،دزموند باز هم به خواب میرود.دزموند خواب دزدیده شدنش توسط ابسترگو را دید.دزموند لوسی در کافه ای به اسم L HORIZON جایی که خودش در آنجا کار میکرد را دید.دزموند از خواب بیدار شد.دزموند از لوسی و ویدیچ خواستاز جوابگو بودن آن دو از ربودن خودش بود اما با این حال،ویدیچ او را آرام کرد و از دزموند خواست تا به اتاقش بازگردد.
بعد از مدتی دزموند درون انیموس قرار میگیرد تا به قسمت پایانی خاطرات جدش الطائر برسد.در پایان نقشه ای از کره ی زمین نشان داده شد که نقاطی بر روی آن به طور واضحی مشخص شده بود،ویدیچ این قسمت را ضبط کرد،انیموس خاموش شد و دزموند از خواب پرید.لوسی و ویدیچ دزموند را ترک کردند و دزموند با پیغام های مرموزی که بر در و دیوار آزمایشگاه و اتاقش کشیده شده بود تنها ماند.(توجه:پیغامها هیچ شباهتی به آنچه که در بازی اول مشاهده میکنیم ندارد)
در شماره دوم بازی ،لوسی دزموند را پیدا میکند و او را مجبور میکند برای دقایقی درون انمیوس قرار گیرد،سپس با دزموند از راه پارکینگ از ابسترگو فرار میکند.آنها زمانی که به مخفیگاهشان میرسند با همکیش دیگری به نام تام برخورد میکنند.،هیچ اثری از ربکا و شان نیست.آنها با تمام درباره ی نقشه ای که داشتند صحبت میکردند،که مردی با کت چرمی از راه میرسد.به او خوشامد میگویند و تصویر فرار او از بیمارستان St.Embert نمایش داده شد.او نمونه 16 بود.لوسی او را مایکل میخواند.
آنها درباره ی اینکه دزموند یا مایکل(16) سزاوار قرار گرفتن دز انمیوس باشند جروبحث میکردند.مایکل مدعی بود که مافوق همه ی آنهاست و باید آنها به خواسته ی مایکل گوش کنند.در انتها مایکل Hidden Blade را به سمت دزموند نشانه میرود و به او حمله میکند،اما لوسی او را پس میزند و بیهوش میکند.لوسی به تام میگوید که جای مناسبی برای مایکل پیدا کند که او نتواند به کسی یا به خودش صدمه بزند.
داستان جلوتر میرود جاییکه دزموند در ابسترگو قرار گرفته،آزمایشگاهی تاریک و دودی،اطراف دزموند را لوسی و دیگران پوشانده بودند،سپس دزموند به خاطرات اتزیو رفت و داستان به پایان رسید
توجه:
مهمترین چیزی که در این داستان مشاهد شد زنده بودن نمونه 16 بود.
این داستان در کانادا و فرانسه به زبان فرانسوی موجود میباشد
اطلاعات شخصی
اسم کامل:وارن ویدیچ
زمان زندگی:دوره ی مدرن-2012
اطلاعات سیاسی
وابسته به:ابسترگو-تمپلارها
وجود دارد در:
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
صدا پیشه: Phil Proctor
من کتابی را مطالعه میکردم که مدعی شده بود جهان در هفت روز به وجود آمده است
دکتر ویدیچ
دکتر وارن ویدیچ دانشمند و عضو شوالیه های معبد است(تمپلار).وی در اوایل قرن 21 در سازمان ابسترگو استخدام شد،ویدیچ سرپرست پروژه ی انیموس بود.
بیوگرافی:
نمونه 17
در سال 2012،موقعیت کاری وارن ودیدچ در سرپرستی پروژه ی ابسترگو هنوز نگه داشته شده بود.در همان سال خواستار گرفتن هفدمین نمونه پروژه ی کاری خود شد،نمونه ی هفدهم یک میخانه چی(متصدی کافه-ساقی bartender) به نام دزموند مایلز بود.در ابتدا،ویدیچ بر نمونه ی جدید خود با بی میلی آزمایش میکرد،زیرا مطمئن نبود که اطلاعات کافی را میتواند از او(جد دزموند)به دست بیاورد یا نه،چون دزموند در برابر او مقاومت میکرد.ویدیچ به برای دزموند توضیح داد که اگر به مقاومتش ادامه دهد و همکاری نکند،او را به کما فرو میبرد و دزموند را پس از به پایان رسیدن کارش رها میکند تا بمیرد.
دزموند ناخواسته قبول کرد.دستیار دکتر ویدیچ لوسی استیلمن او را در اینکار همراهی میکرد،لوسی سلامتی دزموند را برای آزمایش چک میکرد تا در آن مدتی که دزموند در دستگاه انیموس قرار میگیرد آسیبی به سلامتیش وارد نشود.لوسی پافشاری بسیار میکرد که حتما دزموند در مدتهای محدود و کوتاه در انیموس قرار بگیرد،چرا که در نمونه ی قبلی به خاطر استفاده ی زیاد دچار توهم و دیوانگی شد.مایوس اما پذیرا،ویدیچ دستور داد که دزموند به استراحت بپردازد و خود آزمایشگاه را ترک کرد.فردای آن روز دزموند وقتی بیدار شد ویدیچ را در روبه روی تختش در حالت ایستاده دید.ویدیچ از آن روز به بعد مشتاق تر شده بود.ویدچ خودش را با کنجکاوی دزموند وفق داده بود و به بعضی از پرسش های او باسخ میداد.یک روز ویدیچ پافشاری میکرد که دزموند دوباره وارد انیموس شود.یک هفته گذشت و دزموند طبق برنامه های انمیوس بود.ویدیج حالت نوسانی داشت مدام تغییر میکرد وقتی که آرام بود یا مشغول جمع آوری اطلاعات بود بدخلقی میکرد و یا برای مدتی ملایم میشد.در روزی مشابه،هنگامی خبر دار شد خط افق بر روی آزمایشگاهش افتاده،ویدیچ بی خبر خودکارش را جا گذاشت،دزموند بدون اینکه ویدیچ چیزی را بفهمد آن را برداشت.در آخر هفته،دزموند به بخش آخر سفرهایش با خاطراتش رسیده بود.ویدیچ مصرتر شده بود تا به پایانش هر چه سریعتر نزدیکتر شود.بعد از مرگ المعلم و فعال شدنPiece of Eden در حافظه ی دزموند ویدیچ مکان هایی که تکه ی بهشتی کره ی زمین را نمایش میداد ضبط کرد،و گفت:به دست آوردیمش.
دزموند بیدار شد،او 3 مردی کت و شلوار پوش را در اتاق کنفرانس دید.آن 3 نفر شروع به بحث با ویدیچ درباره ی نتیجه های آزمایش هایش صحبت میکردند،آنها بر کناره گیری دزموند اصرار میکردند.به دزموند دستور داده شد که به اتاقش برگردد،ویدیچ و لوسی آزمایشگاه را ترک کردند.
بعد از رهایی
ما تو رو به طور وحشتناک از دست دادیم.هنوز خیلی کارا با هم داریم.!
نقل قول از دکتر ویدیچ در صحبتهایش به دزموند
فردای آن روز،ویدیچ دریافت که دزموند و دستیار دکتر ویدیچ،لوسی فرار کردند.تمپلار ها سریعا به دنبال ردیابی از اساسینها افتادند.ویدیچ مخفیگاه آنها را پیدا کرد.او هنگامی که دزموند خاطرات نیای دیگری از خود،اتزیو آدیتوره را به اتمام میرساند رسید.
ویدیچ کوشید تا دزموند را بدون خشونت و درگیری با خود ببرد اما او قبول نکرد،لوسی هم قبول نکرد.ویدیچ به همراهان خود دستور داد به آنها حمله کنند،لوسی Hidden Blade را به دزموند میدهد تا از خود در برابر تمپلارهای امروزی دفاع کند،دزموند اینکار را به خوبی انجام میداد،شان و ربکا دو همراه دیگری از لوسی و دزموند مشغول جمع کردن وسایل بودند.چند دقیقه بعد دزموند بعد از کشتن تمپلارها وارد اتومبیل شد و از کابین پشت اتومبیل به ویدیچ نگاه میکرد،اساسین ها به شمال میرفتند.
ویژگی های شخصیتی
دکتر وارن ویدیچ دانشمند،و از متصبان تمپلارها بود.ویدیچ گاهی اوقات فراموش کار میشد،و اغلب احتیاج به یادآوری داشت.ویدیچ یک آتئیست(بی دین-کسانی که به خدا اعتقاد ندارند.)بود،او از صمیم قلب! معتقد بود خدا وجود ندارد.او رهنمون میشد که تکنولوژی وجود(همان تکه ی بهشتی) دارد که توسط Those Who Came Before به تمپلارها هدیه داده شده تا راه را برای بشر آسانتر کند.
ویدیچ بی مروت،سربه هوا و دست و پا چلفتی بود،او به سلامتی نمونه هایی که مورد آزمایش قرار میداد اهمیت نمیداد.
او گاهی اوقات تمام روزها را صرف آزمایش قرار دادن نمونه های خود در انیموس میکرد که باعث میشد آنها دچار نوعی توهم یا دیوانگی شوند،همانطور که نمونه 16 این اتفاق برایش افتاد و دست به خودکشی زد.
تنها کسی که میتوانست نظرش را تغییر دهد لوسی استیلمن دستیار او بود.رابطه ی دوستانه ی ویدیچ با لوسی از طریق بهترین راه متقاعد کردن همدیگر بود.با وجود آنکه جان لوسی را نجات داده بود! و او را در پروبال خود آورده بود.
وارن به نظر میامد که در حضور او بسیار بردباری میکرد.لوسی به او هشدار میداد که کسانی که مورد آزمایش قرار میگیرند نباید مدت های طولانی در انیموس باشند چون به آنها لطمه میزند،این حرف او دکتر وارن ویدیچ را بسیار اذیت میکرد.
ویدیچ مانند همکیشان خود به مخفی کاری علاقه داشت و در صورت لو رفتن کارهایی که از دیگران پنهان میکردند بسیار عصبانی میشد، ویدیچ مراقب لوسی هم بود و اطلاعاتی را که لوسی میخواست از او دور نگه میداشت، .به طور مثال لوسی پیرامون دوست نزدیکش که اتفاقا در ابسترگو هم کار میکرده است،اطلاعاتی را جمع آوری میکرد و به دنبال این بود که وی چگونه مرده است اما ویدیچ به او گفت که دست از اینکار بردارد و به او در پروژها کمک کند.دوست نزدیک مرده ی لوسی Leila Marino بود.
از گوشه و کنار
دکتر وارن ویدیچ و لوسی استیلمن از مستخدمین ابسترگو بودن تا بر روی دزموند که توسط ابسترگو ربوده شده بود آزمایش هایی را انجام بدهند.شرکت ابسترگو دستگاهی ساخته که animus نامیده میشد.این دستگاه میتوانست از طریق dna به گذشته ی نمونه آزمایش شده برود وآن را نمایش بدهد البته انیموس تاثیرات نامطلوبی هم میگذاشت که bleeding effect از این تاثیرات بود،کسانی که به Be دچار میشدند به نحوی دیوانه میشدند.
اما با این حال جلوه بیرونی ابسترگو یک سازمان تحقیقاتی پزشکی بود.دکتر ویدیچ معتقد بود که ابسترگو پاسخگو به هر موفقیت علمی در 1000 سال قبل است.بعد ها دزموند مایلز زمانی که در ابسترگو بود فهمید که آن ها همان تمپلارها هستند که در قالب امروزی درآمده اند.همچنین در ایمیلی Alan Rikkin برای ویدیچ نوشته بود،:خدای دانش(کشیش دانش-پدر دانش- البته منظور کلی تمپلار استاد حیرام است) تو را در موفقیتت راهنمایی کند.وقتی دزموند از سازنده ی تکنولوژی های ابسترگو سوال کرد ویدیچ با به طور مرموز گفت :Those Who Came Before آنها سازنده ی این تکنولوژی پیشرفته میباشند.
هدف دیگر ابسترگو شکار کردن آخرین اساسین باقی مانده در دنیاست.در ایمیل های دکتر ویدیچ آشکار میشود که ابسترگو و اساسین ها در بسیاری از رویدادهای تاریخی بودن مثل حادثه ی تانگوسکا.در ایمیل ها از حادثه ی فیلادلفیا صحبت به میان آمده بود.در حادثه ای که گفته میشد کارخانه ی کشتی سازی برای مدتی ناپدید ! شده،همچنین گفته شد که 13 جمجمه در آن مکان پیدا شد.
در عصر جدید تئوریسین ها گفتند که آن جمجمه ها برای آدمهایی بوده که با فرمانبردار خود تلپاتی میکردند،ابسترگو به 3 جمجمه دست پیدا کرد و از آنها برای ارتباط با چیزهای ناشناخته ای استفاده کرد.این ارتباط ها برای هر اساسین امروزی غیر فعال است.
در بین ایمیل ها میفهمیم که ابسترگو درباره ی چیزی مشغول به بررسی است،ابسترگو آن ها New Fluoride مینامد.شیءای که ابسترگو بر روی آن به طور مجزا آزمایش میکرد،و هنوز هم بر روی کاوش میکند.اما دلیل تاریخ 21 دسامبر 2012 اینست که ابسترگو با ماهواره ی Eye-Abstergo قصد دارد با اشیا ناشناخته ای که در دست دارد آنها را به فضا بفرستد و از طریق ماهواره ی خود امواجی را از درون آن شیء بر روی زمین بفرستد.
ابسترگو در حادثه ی فرودگاه Denver نیز دست داشت،که با ساختن و فرستادن ماهواره ی فضایی خود موجب آسب رساندن به آن منطقه شد.در حال حاضر ابسترگو از تکه های بهشتی که همان شیء ناشناخته است برای کنترل اذهان عمومی در دست دارد.ابسترگو به تکه های دیگری(احتمالا 2 تکه)احتیاج دارد تا پروژه ی خود را عملی کند.
آنها در راستای این پروژه دزموند مایلز را ربودند تا از طریق او بتوانند چیزی دستگیرشان بشود.
کارمندان کنونی
Alan Rikkin :رئیس کل سازمان ابسترگو(C.E.O)
Warren Vidic : سرپرست تحقیقات حافظه ی ژنتیکی و پروژه ی انیموس
Nancy Nilop :نامعلوم-احتملا رئیس لیلا
Jane Birkam:نامعلوم-از دوستان وارن ودیچ
Audrey Jacobs: دستیار Alan Rikkin
Richard:یکی از 3 مردی بود که به لوسی استیلمن سوءقصد برای گرفتن جانش کرده بود اما ویدیچ جلویش را گرفت
کارمندان سابق
Thomas Edison :مرده
Henry Ford :مرده
Lucy Stillman :زنده
Leila Marino:مرده(احتمالا خودکشی)
از گوشه و کنار
اطلاعات شخصی
اسم کامل:ربکا کرین Rebbeca Crane
متولد:1984
دوره ی زندگی:مدرن
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در:
Asssassin Creed 2
صدا پیشه: الیزا اشنایدر Eliza Schnider
ربکا یکی دیگر از اساسین های امروزی در Ac2 میباشد او از سازنگان animus 2.0 است.او در بخش پشتیبانی فنی انیموس با شریک دیگر خود شان هیستینگز فعالیت میکند.ربکا از دوستان قدیمی لوسی استیلمن نیز هست.در ac2 ربکا پشتیان سخت افزاری برای انیموس بود.ربکا برای لوسی فایل های کدگذاری شده توسط نمونه 16 را باز میکرد.
بیو گرافی
معلوم نیست که ربکا مانند دزموند و لوسی یک اساسین خاص باشد یا نه،ولی ربکا میگفت که نقش مهمی در زندگی شان بازی کرده،او میگفت هنگامی که شان از کارهای ابسترگو مطلع شده بود سعی میکرد به دنیا بگوید که چه در پشت پرده ی ابسترگو قرار دارد،که ربکا، شان را از دست تمپلارهای ابسترگو نجات میدهد و او را به یک اساسین تبدیل میکند.
Assassin Creed 2
ربکا نظاره گر انیموس بود تا مشکلی در آن به وجود نیاید.او هر اطلاعات کوچکی که به دست میاورد به شان میفرستاد تا او آنها را تفسیر کند و سپس اطلاعات نهایی را بر پایگاه داده های (!) خود منتقل کند.ربکا در پایان داستان بازی نقش مهمی ایفا نمیکرد و فقط به شان در جمع کردن وسایل انیموس کمک میکرد.
ویژگی های شخصیتی
ربکا بسیار پر اشتیاق خود را جلوه میداد.او شان را از زندگی نجات داده بود ولی با این حال شان به او سرکوفت میزد و او را مسخره میکرد.ربکا پرتحمل و خوش بین بود.او بر خلاف لوسی بسیار پر حرف بود.او فکر میکرد که مانند پسرها است و دوست داشت مثل آنها رفتار کند.همچنین او شباهت هایی هم با Rosa داشت که همین ویژگی Tomboyish(دختر هایی که مثل پسر رفتار کنند( را انگاز از او به ارث برده.
از گوشه و کنار
اطلاعات شخصی
اسم کامل:شان هیستینگز-Shaun Hastings
دوره ی زندگی:دوران مدرن-حال
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین
وجود دارد در:
ASSASSIN CREED 2
صدا پیشهANNY WALLACE
من کیم؟تو کی هستی؟مامان من؟
نقل قول از شان در صحبت با دزموند.
شان در AC 2 یک بریتانیایی مولف و شوخ طبعی میباشد.او با ربکا مشغول ساخت ANIMUS 2.0 بوده است
بیوگرافی
اوایل زندگی
در طی گفت و گوهای شان با دزموند، دزموند از شان چیزهای زیادی درباره ی عصر جدید تمپلارها و اساسین ها مطلع میشد.شان به جست و جوهایی پرداخته بود که به تمپلارها مربوط میشد او این را اطلاعات منتشر میکرد.در نهایت او به مطلب مهمی برخورد که هضمش برای او ممکن نبود (PIECE OF EDEN).او به دیگران این مطلب را میگوید و تمپلار ها به دنبال شان میگردند تا او را ساکت کنند،خوشبختانه شان توسط ربکا کرین REBECCA CRANE
نجات میابد،ربکا او را به محفل اساسین ها میبرد و شان در آنجا تبدیل به اساسین میشود.
ASSASSIN CREED II
در بین اتفاقات AC2 ،نقش شان این بود که اطلاعاتی را که دزموند به دست میاورد فراهم کند یا برای دزموند اطلاعاتی را مخابره کند.شان در اکثر اوقات مشغول کار با کامپیوترش است و هر وقت دزموند میخواست در وقت آزادش با او صحبت کند شان به او توجهی نمیکرد
ویژگی های شخصیتی
شان بیشتر وقت ها آدم منفی بافی است،خود خواه و بدبین.اما از طرفی بازیگوش(!) هم هست،گاهی در معرفی شخصیت های رنسانس در انیموس برای دزموند از زبان چرب و نرم خود استفاده میکرد.گاهی اصلا با دزموند صحبت نمیکند و وقتی هم که صحبت میکند،گفت و گویش طولانی بود. شان دزموند را اذیت میکرد و به ربکا گهگاهی زخم زبان میزد.
ربکا درباره ی شان گفته بود که چندین بار جانش را نجات داده.شان به میزکارش علاقه ای فراوان داشت و از جست و جو و افشا گری بسیار لذت میبرد.وقتی شان درباره موقعیتش در یک اساسین صحبت میکرد میگفت: قبلا آدم میکشتم. در انتظار این هستم که بازم آدم بکشم.!
از گوشه و کنار
لطفا کسانی که بازی رو تموم نکردند وارد نشن چون برای بررسی بعضی نکات داستان بازی لو میره.
در این تاپیک فقط به داستان بازی و بیوگرافی شخصیت ها،بازگو کردن داستان، و ... از سری بازی های Assassin's Creed میپردازیم.قصد ما این هست که یک چیزی، به اصطلاح مرجع پارسی زبان درباره این بازی وجود داشته باشه.(اونم بدون جبهه گیری های خاص)
لطفا قوانین را رعایت کنید.
- توجه:منظور ما از بررسی داستان و نکات حاشیه در حد همون چیزی هست که در بازی بهش اشاره میشه.
طبق اخطاری که دوستان دادند هر گونه بحث های مذهبی،سیاسی، و هرچیز دیگه ای که خارج از موضوعات ما قرار میگیره ممنوع میباشد.
از تمامی دوستانی که ما رو کمک میکنند و قوانین رو رعایت میکنند ممنونیم.
Assassin Creed:Trivia|توضیحات مربوط به پایان AC3|
Assassin Creed:Trivia|توضیحات مربوط به پایان AC3 قسمت دوم|
آریان(ArianUndead):
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
(صادق)Quarantine :
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
daniel45
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
:MehradCreed
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
- ترجمه دیالوگ های Revelations (قسمتی از سکانس 3 و 9)
A Homecoming
Lost Legacy
The Message
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ترجمه سکانس 4
ضیافت شاهزاده
یوسف : یه سورپرایز باحال اتزیو. ما باید دساتان هامون رو برای هم تعریف کنیم اگه من فردا همین موقع نمرده بودم .
اتزیو : یعنی ممکنه ؟
ـ ما فهمیدیم حالا که شاهزاده سلیمان داره از حج میاد بیزانسی ها برای نفوذ به topkapi نقشه میکشن . اگه قرار باشه اقدامی بکنن در نمایشگاه فرهنگی که شاهزاده ترتیب داده است .
ـ برادر این جنگ تو نیست و نیازی نیست خودتو قاطی امور عثمانی ها کنی
ـ بیزانسی ها کلید {مصیاف} رو در زیر topkapi پیدا کردن و من میخوام بدونم چطوری
ـ اتزیو ما میخوایم از شاهزاده مون دفاع کنیم نه اینکه بازجوییش کنیم
ـ به من اعتماد کن یوسف و فقط بگو کجا باید بریم
ـ دروازه ی اصلی topkapi . ما میخوایم لباس هنرمندا رو بپوشیم و بریم داخل .
بعد از زدن چند هنرمند و پوشیدن لباس هاشون اتزیو و بقیه وارد مکان میشن
یوسف توضیح میده :
ـ سلیمان , نوه ی پادشاه و و فرماندار کفه . اون فقط هفده سالشه .
ـ من اونو توی کشتی دیدم اون به من گفت شاگرد بوده .
ـ اون عموش شاهزاده احمده پسر مورد علاقه شاه اون خودشو ولیعهد میدونه .
بعد از درگیری با قاتلان اتزیو و شاهزاده :
ـ خیلی خوبه که دوباره تورو میبینم خنیاگر زیبا . درست گفتم ؟
ـ بله به اندازه کافی . من شنیدم شما فرماندارم هستید . کاری هست که شما انجام ندین ؟
ـ من با غریبه ها صحبت نمی کنم .من سلیمانم.
ـ اتزیو ادیتوره
اتزیو : یعنی ممکنه ؟
ـ ما فهمیدیم حالا که شاهزاده سلیمان داره از حج میاد بیزانسی ها برای نفوذ به topkapi نقشه میکشن . اگه قرار باشه اقدامی بکنن در نمایشگاه فرهنگی که شاهزاده ترتیب داده است .
ـ برادر این جنگ تو نیست و نیازی نیست خودتو قاطی امور عثمانی ها کنی
ـ بیزانسی ها کلید {مصیاف} رو در زیر topkapi پیدا کردن و من میخوام بدونم چطوری
ـ اتزیو ما میخوایم از شاهزاده مون دفاع کنیم نه اینکه بازجوییش کنیم
ـ به من اعتماد کن یوسف و فقط بگو کجا باید بریم
ـ دروازه ی اصلی topkapi . ما میخوایم لباس هنرمندا رو بپوشیم و بریم داخل .
بعد از زدن چند هنرمند و پوشیدن لباس هاشون اتزیو و بقیه وارد مکان میشن
یوسف توضیح میده :
ـ سلیمان , نوه ی پادشاه و و فرماندار کفه . اون فقط هفده سالشه .
ـ من اونو توی کشتی دیدم اون به من گفت شاگرد بوده .
ـ اون عموش شاهزاده احمده پسر مورد علاقه شاه اون خودشو ولیعهد میدونه .
بعد از درگیری با قاتلان اتزیو و شاهزاده :
ـ خیلی خوبه که دوباره تورو میبینم خنیاگر زیبا . درست گفتم ؟
ـ بله به اندازه کافی . من شنیدم شما فرماندارم هستید . کاری هست که شما انجام ندین ؟
ـ من با غریبه ها صحبت نمی کنم .من سلیمانم.
ـ اتزیو ادیتوره
سلیمان : من یک جلسه با عموم احمد و رئیس ینی چری ها ترتیب دادم . ینی چری ها به پدربزرگ من وفادارند اما اونها اخیرا بخاطر انتخاب ولیعهد از دستش عصبانی اند و اونها به ولیعهدی پدر من اعتقاد دارن .
اتزیو : و تو در شرایط سختی هستی . ولی بیزانسی ها طرف کین ؟
ـ من فکر میکردم شاید تو بدونی .کمکم میکنی اینو بفهمم ؟
ـ من اینو پیگیری میکنم تا جایی که منافعمون مشترکه.
ـ هر کمکی بتونم بهت میکنم . بالای اون برج یه دریچه به سمت اتاق مخفی هست برو و نگاه کن .
جلسه ی تاریک و احمد و سلیمان :
ا :به برادرزاده ام نگاه کن تاریک . بی کفایتی و خیانت نگهبان های تو . ینی چری های تو امروز مورد حمله ی نوازنده های ایتالیایی قرار گرفتن ! مسخره است !
ت : یک قصور نابخشودنی اتفاق افتاده منو ببخشین .دراین باره حتما رسیدگی میکنم .
س : من رسیدگی میکنم تاریک. به دلایلی باید واضح بشه .
ت :بله شاهزاده . شما به باهوشی پدرتون هستین .
س : و به کم طاقتی اون.خوشحالم شما رو سالم میبینم عمو .
ا : منم همینطور.خدانگهدارت .فرمانده تاریک شما وایسین.من نمیدونم هدف این حمله چی بوده؟که منو احمق جلوه بدین؟ که یه فرماندار احمق توی این شهرم ؟اگه تو توی این قضیه نقش داشته باشی قبر خودتو با دستات کندی. پدرم منو به عنوان ولیعهد انتخاب کرده نه برادرم .
ت : احمد من اونقدر که کثیف نیستم که توطئه ای که تو میگی رو انجام داده باشم .
ا : تاریک من باید چه کاری برای ینی چری ها انجام بدم که ندادم ؟ برادرم چه کاری کرده که من نکردم ؟
ت : تو احمقی احمد ! تو در زمان جنگ گوشه گیر و در زمان صلح بی قراری. تو شور و هیجان کافی به عنوان یه سرباز مقدس رو نداری هنوز از برادری در بین کفار حرف میزنی.تو مثل یک فیلسوف نجیبی احمد . و تو یه سلطان فرومایه خواهی بود . (در کل گفته خشن نیست و جذبه مردانه رو نداره )
سلیمان و اتزیو :
س : درست مثل یک خانواده نه ؟
ا : عموی شما جذبه فرمان دادن به زیردستان رو نداره سرورم.
س:تاریک مرد محکمیه.مغرور و توانمند اما جاه طلب .اون زیادی پدرمو تحسین میکنه .
ا :اما اون نتونست اینجا رو از حمله بیزانسی ها در امان نگه داره و ای به تنهایی ارزش توجه مارو داره.
اتزیو : و تو در شرایط سختی هستی . ولی بیزانسی ها طرف کین ؟
ـ من فکر میکردم شاید تو بدونی .کمکم میکنی اینو بفهمم ؟
ـ من اینو پیگیری میکنم تا جایی که منافعمون مشترکه.
ـ هر کمکی بتونم بهت میکنم . بالای اون برج یه دریچه به سمت اتاق مخفی هست برو و نگاه کن .
جلسه ی تاریک و احمد و سلیمان :
ا :به برادرزاده ام نگاه کن تاریک . بی کفایتی و خیانت نگهبان های تو . ینی چری های تو امروز مورد حمله ی نوازنده های ایتالیایی قرار گرفتن ! مسخره است !
ت : یک قصور نابخشودنی اتفاق افتاده منو ببخشین .دراین باره حتما رسیدگی میکنم .
س : من رسیدگی میکنم تاریک. به دلایلی باید واضح بشه .
ت :بله شاهزاده . شما به باهوشی پدرتون هستین .
س : و به کم طاقتی اون.خوشحالم شما رو سالم میبینم عمو .
ا : منم همینطور.خدانگهدارت .فرمانده تاریک شما وایسین.من نمیدونم هدف این حمله چی بوده؟که منو احمق جلوه بدین؟ که یه فرماندار احمق توی این شهرم ؟اگه تو توی این قضیه نقش داشته باشی قبر خودتو با دستات کندی. پدرم منو به عنوان ولیعهد انتخاب کرده نه برادرم .
ت : احمد من اونقدر که کثیف نیستم که توطئه ای که تو میگی رو انجام داده باشم .
ا : تاریک من باید چه کاری برای ینی چری ها انجام بدم که ندادم ؟ برادرم چه کاری کرده که من نکردم ؟
ت : تو احمقی احمد ! تو در زمان جنگ گوشه گیر و در زمان صلح بی قراری. تو شور و هیجان کافی به عنوان یه سرباز مقدس رو نداری هنوز از برادری در بین کفار حرف میزنی.تو مثل یک فیلسوف نجیبی احمد . و تو یه سلطان فرومایه خواهی بود . (در کل گفته خشن نیست و جذبه مردانه رو نداره )
سلیمان و اتزیو :
س : درست مثل یک خانواده نه ؟
ا : عموی شما جذبه فرمان دادن به زیردستان رو نداره سرورم.
س:تاریک مرد محکمیه.مغرور و توانمند اما جاه طلب .اون زیادی پدرمو تحسین میکنه .
ا :اما اون نتونست اینجا رو از حمله بیزانسی ها در امان نگه داره و ای به تنهایی ارزش توجه مارو داره.
اون مرده که قبلا با خواهر اتزیو بوده و سوفیا
عزیزم! سرنوشت تقدیر ما رو با هم قرار داد .دو ایتالیایی تنها و گمشده در شرق .شما هیچ جاذبه ای حس نمی کنید ؟
ـ من خیلی چیزها احساس میکنم اقا. بیشتر از همه تهوع
اتزیو وارد می شود
ـ کاری با این خانم دارین ؟
ـ ببخشید اقا ولی منو این خانم ... ای پلید دور وایسا .خانم بخاطر جونتون فرار کنین
ـ اون کی بود ؟
ـ اون سالها قبل با خواهر من نامزد بود
ـ و چه اتفاقی افتاد ؟
ـ dick )فحش بد( با شش تای دیگه هم نامزد بود. خب چی تورو به اینجا کشونده سوفیا ؟
ـ من کارمو ترک کردم که بیام و یه بسته ای رو بگیرم ولی اونا میگن اجازه دسترسی به کاغذای کاپیتان رو ندارن برای همین من وایسادم (براش پست شده)
ـ بزا ببینم چی کار میتونم بکنم من راههای خم کردن قانونو بلدم .
بعد از برداشتن بسته و برگشتن پیش سوفیا
ـ چه خبر اتزیو ؟
ـ خانم سوفیا سارتر , کتابدار و اهل استانبول
ـ ببین چی کارش کردن مگه باهاش با دزدا جنگیدن ؟
ـ اوه ببین زیبا نیست ؟ کپی نقشه مارتین والدسیمولر.اینجا رو ببین سرزمین توصیف شده توسط امریگو وسپاچی. نظرت درباره این اب ها چیه ؟
ـ شاید یه اقیانوس جدید . من یه محقق رو میشناسم که اندازه زمین رو دست کم گرفته .
ـ باور نکردنیه .هرچی بیشتر درباره زمین میدونیم میفهمیم که چقد کم میدونیم .اگه درست پیش رفته باشیم ای جای اولین کتاب رو نشون میده .باید اعتراف کنم ذهنم پراز حدسیات درباره این کتاب هاست..این دانشه.چرا میخندی ؟
ـ ببخشید ولی برام جالبه که یه نفر با این شور درگیر کاریه.این واقعا تحسین برانگیزه.
عزیزم! سرنوشت تقدیر ما رو با هم قرار داد .دو ایتالیایی تنها و گمشده در شرق .شما هیچ جاذبه ای حس نمی کنید ؟
ـ من خیلی چیزها احساس میکنم اقا. بیشتر از همه تهوع
اتزیو وارد می شود
ـ کاری با این خانم دارین ؟
ـ ببخشید اقا ولی منو این خانم ... ای پلید دور وایسا .خانم بخاطر جونتون فرار کنین
ـ اون کی بود ؟
ـ اون سالها قبل با خواهر من نامزد بود
ـ و چه اتفاقی افتاد ؟
ـ dick )فحش بد( با شش تای دیگه هم نامزد بود. خب چی تورو به اینجا کشونده سوفیا ؟
ـ من کارمو ترک کردم که بیام و یه بسته ای رو بگیرم ولی اونا میگن اجازه دسترسی به کاغذای کاپیتان رو ندارن برای همین من وایسادم (براش پست شده)
ـ بزا ببینم چی کار میتونم بکنم من راههای خم کردن قانونو بلدم .
بعد از برداشتن بسته و برگشتن پیش سوفیا
ـ چه خبر اتزیو ؟
ـ خانم سوفیا سارتر , کتابدار و اهل استانبول
ـ ببین چی کارش کردن مگه باهاش با دزدا جنگیدن ؟
ـ اوه ببین زیبا نیست ؟ کپی نقشه مارتین والدسیمولر.اینجا رو ببین سرزمین توصیف شده توسط امریگو وسپاچی. نظرت درباره این اب ها چیه ؟
ـ شاید یه اقیانوس جدید . من یه محقق رو میشناسم که اندازه زمین رو دست کم گرفته .
ـ باور نکردنیه .هرچی بیشتر درباره زمین میدونیم میفهمیم که چقد کم میدونیم .اگه درست پیش رفته باشیم ای جای اولین کتاب رو نشون میده .باید اعتراف کنم ذهنم پراز حدسیات درباره این کتاب هاست..این دانشه.چرا میخندی ؟
ـ ببخشید ولی برام جالبه که یه نفر با این شور درگیر کاریه.این واقعا تحسین برانگیزه.
المعلم : تو از من میخوای تنها چیزی که میتونه جنگ های صلیبی رو پایان بده و صلح واقعی رو بوجود بیاره نابود کنم ؟ هرگز.
الطائر : منو ببخش بابت این ولی اون سیب تورو نابود کرده و بوسیله تو مارو هم نابود میکنه.برای اینکه ما زنده بمونیم تو باید بمیری .
یکی از اساسین ها : واقعا تموم شد ؟ اون جادوگر مرده ؟
ا : اون جادوگر نبود یه مرد عادی بود که گرفتار توهماتش بود .جایگاه سوزاندن رو اماده کردی ؟
ـ من بله اما خیلی از افراد برای چنین چیزی نمی ایستند .
ـ کمک کن بلندش کنم.من از مالک خواستم به اورشلیم بره و خبر مرگ المعلم رو بده تو میتونی به Acre بری؟
عباس : اینجا چه اتفاقی افتاده ؟
ا : رهبرمون ما رو فریب داد اون با تمپلار ها بود .
ع : مدرکی هم داری؟
ا : با من بیا عباس برات توضیح میدم .
ع : و اگه من قانع نشدم ؟
ا : به اندازه ای باهات صحبت میکنم که قانع بشی .
بعد از اتش زدن جنازه
ـ الطائر! نه!
ـ من باید مطمئن بشم اون برنمیگرده .
ـ اما این روش ما نیست ! اتش زدن جنازه ها ممنوعه .
ـ اینجا گوش کنید ! این میتونه یه بدل از المعلم باشه من باید مطمئن بشم .
ـ دروغه !!
ـ تو همه عمر ایین مارو به مسخره گرفتی و قوانین رو شکستی تا به امیال خودت برسی.اطرافیانت رو تحقیر کردی .
جلوشو بگیرید
ع :به تو چی گفته بودم الطائر ؟فکر کردی وقتی رهبر محبوب مارو بکشی چه اتفاقی میفته ؟
ا :تو اونو از همه کمتر دوست داشتی حتی اونو برای خودکشیه پدرت سرزنش میکردی .
ع :پدر من یه قهرمان بود !
ا : الان وقت این نیست که درباره گذشته بحث کنیم. الان باید تصمیم بگیریم با اون اسلحه چه کار کنیم.
ع : هرچقدرم که این قوی باشه تو شایسته ی نگهداری از اون نیستی .
ا : هیچکس نیست .
بعد از اینکه به بالای برج رسیدین :
عباس : منو ببخش ... من نمیدونستم ...
الطائر خطاب به سیب : تو چیزی برای اموختن به ما داری؟ یا همه ی مارو به سوی نابودی می بری ؟
اتزیو :الطائر به سختی 26 سال داره و استاد اعظم.اون جطوری با این قدرت بی پایان و مسئولیتش کنار میاد ؟
نامه ی اتزیو به خواهرش :
من با یک شاهزاده ی عثمانی اشنا شدم به اسم سلیمان. اون جوان باهوشیه و نسبت به سنش زیادی شکیباست . با پیشنهاد اون من مسئول شدم تا اطلاعاتی درباره ی ینی چری های خودسر که احتمالا با تمپلار ها هم دستن پیدا کنم و اگه من خوش شانس باشم اونا منو مستقیما وسط تمپلار ها میرسونن.درضمن سوفیا سارتر همچنان داره به من در پیدا کردن کلید های مصیاف کمک میکنه . اون یه زن سخت کوش و پرشور و قدرتمنده.اما تا حالا جرات نکردم بهش بگم که اینجا چیکار دارم.به این خاطر که کسانی که داوطلب نیستن مجبور نیستن به ما ملحق شن.
الطائر : منو ببخش بابت این ولی اون سیب تورو نابود کرده و بوسیله تو مارو هم نابود میکنه.برای اینکه ما زنده بمونیم تو باید بمیری .
یکی از اساسین ها : واقعا تموم شد ؟ اون جادوگر مرده ؟
ا : اون جادوگر نبود یه مرد عادی بود که گرفتار توهماتش بود .جایگاه سوزاندن رو اماده کردی ؟
ـ من بله اما خیلی از افراد برای چنین چیزی نمی ایستند .
ـ کمک کن بلندش کنم.من از مالک خواستم به اورشلیم بره و خبر مرگ المعلم رو بده تو میتونی به Acre بری؟
عباس : اینجا چه اتفاقی افتاده ؟
ا : رهبرمون ما رو فریب داد اون با تمپلار ها بود .
ع : مدرکی هم داری؟
ا : با من بیا عباس برات توضیح میدم .
ع : و اگه من قانع نشدم ؟
ا : به اندازه ای باهات صحبت میکنم که قانع بشی .
بعد از اتش زدن جنازه
ـ الطائر! نه!
ـ من باید مطمئن بشم اون برنمیگرده .
ـ اما این روش ما نیست ! اتش زدن جنازه ها ممنوعه .
ـ اینجا گوش کنید ! این میتونه یه بدل از المعلم باشه من باید مطمئن بشم .
ـ دروغه !!
ـ تو همه عمر ایین مارو به مسخره گرفتی و قوانین رو شکستی تا به امیال خودت برسی.اطرافیانت رو تحقیر کردی .
جلوشو بگیرید
ع :به تو چی گفته بودم الطائر ؟فکر کردی وقتی رهبر محبوب مارو بکشی چه اتفاقی میفته ؟
ا :تو اونو از همه کمتر دوست داشتی حتی اونو برای خودکشیه پدرت سرزنش میکردی .
ع :پدر من یه قهرمان بود !
ا : الان وقت این نیست که درباره گذشته بحث کنیم. الان باید تصمیم بگیریم با اون اسلحه چه کار کنیم.
ع : هرچقدرم که این قوی باشه تو شایسته ی نگهداری از اون نیستی .
ا : هیچکس نیست .
بعد از اینکه به بالای برج رسیدین :
عباس : منو ببخش ... من نمیدونستم ...
الطائر خطاب به سیب : تو چیزی برای اموختن به ما داری؟ یا همه ی مارو به سوی نابودی می بری ؟
اتزیو :الطائر به سختی 26 سال داره و استاد اعظم.اون جطوری با این قدرت بی پایان و مسئولیتش کنار میاد ؟
نامه ی اتزیو به خواهرش :
من با یک شاهزاده ی عثمانی اشنا شدم به اسم سلیمان. اون جوان باهوشیه و نسبت به سنش زیادی شکیباست . با پیشنهاد اون من مسئول شدم تا اطلاعاتی درباره ی ینی چری های خودسر که احتمالا با تمپلار ها هم دستن پیدا کنم و اگه من خوش شانس باشم اونا منو مستقیما وسط تمپلار ها میرسونن.درضمن سوفیا سارتر همچنان داره به من در پیدا کردن کلید های مصیاف کمک میکنه . اون یه زن سخت کوش و پرشور و قدرتمنده.اما تا حالا جرات نکردم بهش بگم که اینجا چیکار دارم.به این خاطر که کسانی که داوطلب نیستن مجبور نیستن به ما ملحق شن.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
- Assassin’s Creed:French Graphic Novel
داستان از یک تیمارستان شروع میشه،تیمارستانی به اسم St.Erembert .
روز به پایان رسیده و پرستاران مشغول جمع آوری بیماران هستند،آنها یک نفر از بیماران را پیدانکردند به نظر میرسید او فرار کرده است.شخصی پرستاران دیگر را صدا میزند او جنازه ای به آنها نشان میدهد.خادمین بیمارستان وحشت زده درخواست کمک میکنند،آن جنازه ای که پیدا شده بود توسط مردی که خودش نمونه 16 مینامید مورد حمله قرار گرفته بود!
داستان به زمان دیگری میرود،زمانی که یک اساسین سوار بر اسبش بود.او آکوئیلوس Aquiluc فرزند لوسیوس Lucius بود.به سمت شهری میرفت،با حاکم شهر مشغول صحبتهای گوناگونی بود.ناگهان آکوئیلوس شانه های طرف مقابلش را میشکافد و او را میکشد.
داستان به سمت دزموند در آزمایشگاه ابسترگو میرود.دزموند تحت نظارت ویدیچ و لوسی در ابسترگو بود دزموند در دستگاه انیموس قرار گرفته بود و پس از مدتی به خاطر جلسه ای بین روئسا و کارمندان ابسترگو انمیوس متوقف میشود، لوسی به دزموند پیشنهاد میدهد که در مدتی که به جلسه میرود دزموند استراحت کند.در قرار ملاقات در اتقاق کنفرانس، صحبتهایی درباره پروژه ی انیموس بود.لین صحبتها به سمت نمونه 16 میرود.16 دارای اندامی درشت و سر کچل بود.همه چیز داشت آرام پیش میرفت قبل از اینکه او،از انیموس با وحشت بیدار شد و لباسش را پاره کرد،به طرز وحشیانه ای ناخنهایش را به صورتش میکشید طوری که از صورتش خون آمد.سپس به سمت ویدیچ و لوسی حمله ور شد.16 ده دقیقه فرصت داشت تا نیروهای امنیتی برای آرام کردنش برسند.در این ده دقیقه 16 با خونی که از صورتش میامد شروع به کشیدن چیزهایی بر کف آزمایشگاه کرد.نیروهای امنیتی رسیدند و به او مسکن هایی تزریق کردند و 16 را راهی اتاقش کردند.با اینحال به دلایل نامعلومی 16 در صبح روز فردا برهنه و در حال خونریزی پیدا شد.او در اتاق خود با خون خودش باز هم چیزهای عجیبی بر دیوار بالای تخت خوابش کشیده بود.
دزموند از خواب بیدار میشود،او توسط لوسی با سرنگی که لوسی به دزموند تزریق کرده بود بیدار شد.بعد از مکالمه ای بین دزموند و لوسی ،دزموند باز هم به خواب میرود.دزموند خواب دزدیده شدنش توسط ابسترگو را دید.دزموند لوسی در کافه ای به اسم L HORIZON جایی که خودش در آنجا کار میکرد را دید.دزموند از خواب بیدار شد.دزموند از لوسی و ویدیچ خواستاز جوابگو بودن آن دو از ربودن خودش بود اما با این حال،ویدیچ او را آرام کرد و از دزموند خواست تا به اتاقش بازگردد.
بعد از مدتی دزموند درون انیموس قرار میگیرد تا به قسمت پایانی خاطرات جدش الطائر برسد.در پایان نقشه ای از کره ی زمین نشان داده شد که نقاطی بر روی آن به طور واضحی مشخص شده بود،ویدیچ این قسمت را ضبط کرد،انیموس خاموش شد و دزموند از خواب پرید.لوسی و ویدیچ دزموند را ترک کردند و دزموند با پیغام های مرموزی که بر در و دیوار آزمایشگاه و اتاقش کشیده شده بود تنها ماند.(توجه:پیغامها هیچ شباهتی به آنچه که در بازی اول مشاهده میکنیم ندارد)
در شماره دوم بازی ،لوسی دزموند را پیدا میکند و او را مجبور میکند برای دقایقی درون انمیوس قرار گیرد،سپس با دزموند از راه پارکینگ از ابسترگو فرار میکند.آنها زمانی که به مخفیگاهشان میرسند با همکیش دیگری به نام تام برخورد میکنند.،هیچ اثری از ربکا و شان نیست.آنها با تمام درباره ی نقشه ای که داشتند صحبت میکردند،که مردی با کت چرمی از راه میرسد.به او خوشامد میگویند و تصویر فرار او از بیمارستان St.Embert نمایش داده شد.او نمونه 16 بود.لوسی او را مایکل میخواند.
آنها درباره ی اینکه دزموند یا مایکل(16) سزاوار قرار گرفتن دز انمیوس باشند جروبحث میکردند.مایکل مدعی بود که مافوق همه ی آنهاست و باید آنها به خواسته ی مایکل گوش کنند.در انتها مایکل Hidden Blade را به سمت دزموند نشانه میرود و به او حمله میکند،اما لوسی او را پس میزند و بیهوش میکند.لوسی به تام میگوید که جای مناسبی برای مایکل پیدا کند که او نتواند به کسی یا به خودش صدمه بزند.
داستان جلوتر میرود جاییکه دزموند در ابسترگو قرار گرفته،آزمایشگاهی تاریک و دودی،اطراف دزموند را لوسی و دیگران پوشانده بودند،سپس دزموند به خاطرات اتزیو رفت و داستان به پایان رسید
توجه:
مهمترین چیزی که در این داستان مشاهد شد زنده بودن نمونه 16 بود.
این داستان در کانادا و فرانسه به زبان فرانسوی موجود میباشد
- WARREN VIDIC
اطلاعات شخصی
اسم کامل:وارن ویدیچ
زمان زندگی:دوره ی مدرن-2012
اطلاعات سیاسی
وابسته به:ابسترگو-تمپلارها
وجود دارد در:
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
صدا پیشه: Phil Proctor
من کتابی را مطالعه میکردم که مدعی شده بود جهان در هفت روز به وجود آمده است
دکتر ویدیچ
دکتر وارن ویدیچ دانشمند و عضو شوالیه های معبد است(تمپلار).وی در اوایل قرن 21 در سازمان ابسترگو استخدام شد،ویدیچ سرپرست پروژه ی انیموس بود.
بیوگرافی:
نمونه 17
در سال 2012،موقعیت کاری وارن ودیدچ در سرپرستی پروژه ی ابسترگو هنوز نگه داشته شده بود.در همان سال خواستار گرفتن هفدمین نمونه پروژه ی کاری خود شد،نمونه ی هفدهم یک میخانه چی(متصدی کافه-ساقی bartender) به نام دزموند مایلز بود.در ابتدا،ویدیچ بر نمونه ی جدید خود با بی میلی آزمایش میکرد،زیرا مطمئن نبود که اطلاعات کافی را میتواند از او(جد دزموند)به دست بیاورد یا نه،چون دزموند در برابر او مقاومت میکرد.ویدیچ به برای دزموند توضیح داد که اگر به مقاومتش ادامه دهد و همکاری نکند،او را به کما فرو میبرد و دزموند را پس از به پایان رسیدن کارش رها میکند تا بمیرد.
دزموند ناخواسته قبول کرد.دستیار دکتر ویدیچ لوسی استیلمن او را در اینکار همراهی میکرد،لوسی سلامتی دزموند را برای آزمایش چک میکرد تا در آن مدتی که دزموند در دستگاه انیموس قرار میگیرد آسیبی به سلامتیش وارد نشود.لوسی پافشاری بسیار میکرد که حتما دزموند در مدتهای محدود و کوتاه در انیموس قرار بگیرد،چرا که در نمونه ی قبلی به خاطر استفاده ی زیاد دچار توهم و دیوانگی شد.مایوس اما پذیرا،ویدیچ دستور داد که دزموند به استراحت بپردازد و خود آزمایشگاه را ترک کرد.فردای آن روز دزموند وقتی بیدار شد ویدیچ را در روبه روی تختش در حالت ایستاده دید.ویدیچ از آن روز به بعد مشتاق تر شده بود.ویدچ خودش را با کنجکاوی دزموند وفق داده بود و به بعضی از پرسش های او باسخ میداد.یک روز ویدیچ پافشاری میکرد که دزموند دوباره وارد انیموس شود.یک هفته گذشت و دزموند طبق برنامه های انمیوس بود.ویدیج حالت نوسانی داشت مدام تغییر میکرد وقتی که آرام بود یا مشغول جمع آوری اطلاعات بود بدخلقی میکرد و یا برای مدتی ملایم میشد.در روزی مشابه،هنگامی خبر دار شد خط افق بر روی آزمایشگاهش افتاده،ویدیچ بی خبر خودکارش را جا گذاشت،دزموند بدون اینکه ویدیچ چیزی را بفهمد آن را برداشت.در آخر هفته،دزموند به بخش آخر سفرهایش با خاطراتش رسیده بود.ویدیچ مصرتر شده بود تا به پایانش هر چه سریعتر نزدیکتر شود.بعد از مرگ المعلم و فعال شدنPiece of Eden در حافظه ی دزموند ویدیچ مکان هایی که تکه ی بهشتی کره ی زمین را نمایش میداد ضبط کرد،و گفت:به دست آوردیمش.
دزموند بیدار شد،او 3 مردی کت و شلوار پوش را در اتاق کنفرانس دید.آن 3 نفر شروع به بحث با ویدیچ درباره ی نتیجه های آزمایش هایش صحبت میکردند،آنها بر کناره گیری دزموند اصرار میکردند.به دزموند دستور داده شد که به اتاقش برگردد،ویدیچ و لوسی آزمایشگاه را ترک کردند.
بعد از رهایی
ما تو رو به طور وحشتناک از دست دادیم.هنوز خیلی کارا با هم داریم.!
نقل قول از دکتر ویدیچ در صحبتهایش به دزموند
فردای آن روز،ویدیچ دریافت که دزموند و دستیار دکتر ویدیچ،لوسی فرار کردند.تمپلار ها سریعا به دنبال ردیابی از اساسینها افتادند.ویدیچ مخفیگاه آنها را پیدا کرد.او هنگامی که دزموند خاطرات نیای دیگری از خود،اتزیو آدیتوره را به اتمام میرساند رسید.
ویدیچ کوشید تا دزموند را بدون خشونت و درگیری با خود ببرد اما او قبول نکرد،لوسی هم قبول نکرد.ویدیچ به همراهان خود دستور داد به آنها حمله کنند،لوسی Hidden Blade را به دزموند میدهد تا از خود در برابر تمپلارهای امروزی دفاع کند،دزموند اینکار را به خوبی انجام میداد،شان و ربکا دو همراه دیگری از لوسی و دزموند مشغول جمع کردن وسایل بودند.چند دقیقه بعد دزموند بعد از کشتن تمپلارها وارد اتومبیل شد و از کابین پشت اتومبیل به ویدیچ نگاه میکرد،اساسین ها به شمال میرفتند.
ویژگی های شخصیتی
دکتر وارن ویدیچ دانشمند،و از متصبان تمپلارها بود.ویدیچ گاهی اوقات فراموش کار میشد،و اغلب احتیاج به یادآوری داشت.ویدیچ یک آتئیست(بی دین-کسانی که به خدا اعتقاد ندارند.)بود،او از صمیم قلب! معتقد بود خدا وجود ندارد.او رهنمون میشد که تکنولوژی وجود(همان تکه ی بهشتی) دارد که توسط Those Who Came Before به تمپلارها هدیه داده شده تا راه را برای بشر آسانتر کند.
ویدیچ بی مروت،سربه هوا و دست و پا چلفتی بود،او به سلامتی نمونه هایی که مورد آزمایش قرار میداد اهمیت نمیداد.
او گاهی اوقات تمام روزها را صرف آزمایش قرار دادن نمونه های خود در انیموس میکرد که باعث میشد آنها دچار نوعی توهم یا دیوانگی شوند،همانطور که نمونه 16 این اتفاق برایش افتاد و دست به خودکشی زد.
تنها کسی که میتوانست نظرش را تغییر دهد لوسی استیلمن دستیار او بود.رابطه ی دوستانه ی ویدیچ با لوسی از طریق بهترین راه متقاعد کردن همدیگر بود.با وجود آنکه جان لوسی را نجات داده بود! و او را در پروبال خود آورده بود.
وارن به نظر میامد که در حضور او بسیار بردباری میکرد.لوسی به او هشدار میداد که کسانی که مورد آزمایش قرار میگیرند نباید مدت های طولانی در انیموس باشند چون به آنها لطمه میزند،این حرف او دکتر وارن ویدیچ را بسیار اذیت میکرد.
ویدیچ مانند همکیشان خود به مخفی کاری علاقه داشت و در صورت لو رفتن کارهایی که از دیگران پنهان میکردند بسیار عصبانی میشد، ویدیچ مراقب لوسی هم بود و اطلاعاتی را که لوسی میخواست از او دور نگه میداشت، .به طور مثال لوسی پیرامون دوست نزدیکش که اتفاقا در ابسترگو هم کار میکرده است،اطلاعاتی را جمع آوری میکرد و به دنبال این بود که وی چگونه مرده است اما ویدیچ به او گفت که دست از اینکار بردارد و به او در پروژها کمک کند.دوست نزدیک مرده ی لوسی Leila Marino بود.
از گوشه و کنار
- وارن معناهای گوناگونی داردپزشکی)جدی و غیر قابل پیش بینی-محتاط،مواظب-پاسدار شده،بررسی و کنترل شده
- معنا ویدیچ:که واژه ای صربستانی است اما هرگز گفته نشد که خود ویدیچ صرب است)کسی که میبیند.
- دزموند در قسمتی از بازی خودکار ویدیچ که از دزموند نیز دور بود را از جیبش میدزد.شاید این از همان تاثیرات انیموس باشد که (BLEEDING EFFECT) که از الطائر به دزموند رسیده.
- ABSTERGO
دکتر وارن ویدیچ و لوسی استیلمن از مستخدمین ابسترگو بودن تا بر روی دزموند که توسط ابسترگو ربوده شده بود آزمایش هایی را انجام بدهند.شرکت ابسترگو دستگاهی ساخته که animus نامیده میشد.این دستگاه میتوانست از طریق dna به گذشته ی نمونه آزمایش شده برود وآن را نمایش بدهد البته انیموس تاثیرات نامطلوبی هم میگذاشت که bleeding effect از این تاثیرات بود،کسانی که به Be دچار میشدند به نحوی دیوانه میشدند.
اما با این حال جلوه بیرونی ابسترگو یک سازمان تحقیقاتی پزشکی بود.دکتر ویدیچ معتقد بود که ابسترگو پاسخگو به هر موفقیت علمی در 1000 سال قبل است.بعد ها دزموند مایلز زمانی که در ابسترگو بود فهمید که آن ها همان تمپلارها هستند که در قالب امروزی درآمده اند.همچنین در ایمیلی Alan Rikkin برای ویدیچ نوشته بود،:خدای دانش(کشیش دانش-پدر دانش- البته منظور کلی تمپلار استاد حیرام است) تو را در موفقیتت راهنمایی کند.وقتی دزموند از سازنده ی تکنولوژی های ابسترگو سوال کرد ویدیچ با به طور مرموز گفت :Those Who Came Before آنها سازنده ی این تکنولوژی پیشرفته میباشند.
هدف دیگر ابسترگو شکار کردن آخرین اساسین باقی مانده در دنیاست.در ایمیل های دکتر ویدیچ آشکار میشود که ابسترگو و اساسین ها در بسیاری از رویدادهای تاریخی بودن مثل حادثه ی تانگوسکا.در ایمیل ها از حادثه ی فیلادلفیا صحبت به میان آمده بود.در حادثه ای که گفته میشد کارخانه ی کشتی سازی برای مدتی ناپدید ! شده،همچنین گفته شد که 13 جمجمه در آن مکان پیدا شد.
در عصر جدید تئوریسین ها گفتند که آن جمجمه ها برای آدمهایی بوده که با فرمانبردار خود تلپاتی میکردند،ابسترگو به 3 جمجمه دست پیدا کرد و از آنها برای ارتباط با چیزهای ناشناخته ای استفاده کرد.این ارتباط ها برای هر اساسین امروزی غیر فعال است.
در بین ایمیل ها میفهمیم که ابسترگو درباره ی چیزی مشغول به بررسی است،ابسترگو آن ها New Fluoride مینامد.شیءای که ابسترگو بر روی آن به طور مجزا آزمایش میکرد،و هنوز هم بر روی کاوش میکند.اما دلیل تاریخ 21 دسامبر 2012 اینست که ابسترگو با ماهواره ی Eye-Abstergo قصد دارد با اشیا ناشناخته ای که در دست دارد آنها را به فضا بفرستد و از طریق ماهواره ی خود امواجی را از درون آن شیء بر روی زمین بفرستد.
ابسترگو در حادثه ی فرودگاه Denver نیز دست داشت،که با ساختن و فرستادن ماهواره ی فضایی خود موجب آسب رساندن به آن منطقه شد.در حال حاضر ابسترگو از تکه های بهشتی که همان شیء ناشناخته است برای کنترل اذهان عمومی در دست دارد.ابسترگو به تکه های دیگری(احتمالا 2 تکه)احتیاج دارد تا پروژه ی خود را عملی کند.
آنها در راستای این پروژه دزموند مایلز را ربودند تا از طریق او بتوانند چیزی دستگیرشان بشود.
کارمندان کنونی
Alan Rikkin :رئیس کل سازمان ابسترگو(C.E.O)
Warren Vidic : سرپرست تحقیقات حافظه ی ژنتیکی و پروژه ی انیموس
Nancy Nilop :نامعلوم-احتملا رئیس لیلا
Jane Birkam:نامعلوم-از دوستان وارن ودیچ
Audrey Jacobs: دستیار Alan Rikkin
Richard:یکی از 3 مردی بود که به لوسی استیلمن سوءقصد برای گرفتن جانش کرده بود اما ویدیچ جلویش را گرفت
کارمندان سابق
Thomas Edison :مرده
Henry Ford :مرده
Lucy Stillman :زنده
Leila Marino:مرده(احتمالا خودکشی)
از گوشه و کنار
- Abstergo به زبان لاتین است و بدین معنی:من از هرگونه گناه عاری هستم یا من پاکم.
- در فایل ها قسمت Truth لوگوی ابسترگو در کره ی ماه دیده میشود
- درون The Vault وقتی اتزیو وارد آن میشود لوگوی ابسترگو نیز دیده میشود
- REBECCA CRANE
اطلاعات شخصی
متولد:1984
دوره ی زندگی:مدرن
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در:
Asssassin Creed 2
صدا پیشه: الیزا اشنایدر Eliza Schnider
ربکا یکی دیگر از اساسین های امروزی در Ac2 میباشد او از سازنگان animus 2.0 است.او در بخش پشتیبانی فنی انیموس با شریک دیگر خود شان هیستینگز فعالیت میکند.ربکا از دوستان قدیمی لوسی استیلمن نیز هست.در ac2 ربکا پشتیان سخت افزاری برای انیموس بود.ربکا برای لوسی فایل های کدگذاری شده توسط نمونه 16 را باز میکرد.
بیو گرافی
معلوم نیست که ربکا مانند دزموند و لوسی یک اساسین خاص باشد یا نه،ولی ربکا میگفت که نقش مهمی در زندگی شان بازی کرده،او میگفت هنگامی که شان از کارهای ابسترگو مطلع شده بود سعی میکرد به دنیا بگوید که چه در پشت پرده ی ابسترگو قرار دارد،که ربکا، شان را از دست تمپلارهای ابسترگو نجات میدهد و او را به یک اساسین تبدیل میکند.
Assassin Creed 2
ربکا نظاره گر انیموس بود تا مشکلی در آن به وجود نیاید.او هر اطلاعات کوچکی که به دست میاورد به شان میفرستاد تا او آنها را تفسیر کند و سپس اطلاعات نهایی را بر پایگاه داده های (!) خود منتقل کند.ربکا در پایان داستان بازی نقش مهمی ایفا نمیکرد و فقط به شان در جمع کردن وسایل انیموس کمک میکرد.
ویژگی های شخصیتی
ربکا بسیار پر اشتیاق خود را جلوه میداد.او شان را از زندگی نجات داده بود ولی با این حال شان به او سرکوفت میزد و او را مسخره میکرد.ربکا پرتحمل و خوش بین بود.او بر خلاف لوسی بسیار پر حرف بود.او فکر میکرد که مانند پسرها است و دوست داشت مثل آنها رفتار کند.همچنین او شباهت هایی هم با Rosa داشت که همین ویژگی Tomboyish(دختر هایی که مثل پسر رفتار کنند( را انگاز از او به ارث برده.
از گوشه و کنار
- وقتی ربکا وارد انیموس میشد با نام REBECCA84 وار میشد.شاید این عدد نشان دهنده ی این باشد که او متولد 1984 است. در 2012 او 28 ساله است.
- به نظر میرسد ربکا از وارثین ROSA باشد.در مرحله ای که روزا به اتزیو نوع دیگری از بالا رفتن را یاد میدهد ،روزا از اتزیو میخواهد که با او مسابقه دهد.
- ربکا همین موضوع را به دزموند بیان میکند و به او میگوید که دوست دارد با دزموند مسابقه ای از بالا رفتن یک ساختمان بدهد.
- هنگامی که لوسی و دزموند از ابسترگو فرار میکنند و به مخفیگاه جدیدی میروند ربکا در خوش آمد گویی به لوسی میگوید:خیلی طول کشید،هفت سال گذشت.
- پس معلوم میشود این دو دوست قدیمی همدیگر را از سال 2005 ندیده اند،یعنی لوسی هفت سال در ابسترگو بوده تا دزموند را پیدا کند؟
- SHAUN HASTINGS
اطلاعات شخصی
اسم کامل:شان هیستینگز-Shaun Hastings
دوره ی زندگی:دوران مدرن-حال
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین
وجود دارد در:
ASSASSIN CREED 2
صدا پیشهANNY WALLACE
من کیم؟تو کی هستی؟مامان من؟
نقل قول از شان در صحبت با دزموند.
شان در AC 2 یک بریتانیایی مولف و شوخ طبعی میباشد.او با ربکا مشغول ساخت ANIMUS 2.0 بوده است
بیوگرافی
اوایل زندگی
در طی گفت و گوهای شان با دزموند، دزموند از شان چیزهای زیادی درباره ی عصر جدید تمپلارها و اساسین ها مطلع میشد.شان به جست و جوهایی پرداخته بود که به تمپلارها مربوط میشد او این را اطلاعات منتشر میکرد.در نهایت او به مطلب مهمی برخورد که هضمش برای او ممکن نبود (PIECE OF EDEN).او به دیگران این مطلب را میگوید و تمپلار ها به دنبال شان میگردند تا او را ساکت کنند،خوشبختانه شان توسط ربکا کرین REBECCA CRANE
نجات میابد،ربکا او را به محفل اساسین ها میبرد و شان در آنجا تبدیل به اساسین میشود.
ASSASSIN CREED II
در بین اتفاقات AC2 ،نقش شان این بود که اطلاعاتی را که دزموند به دست میاورد فراهم کند یا برای دزموند اطلاعاتی را مخابره کند.شان در اکثر اوقات مشغول کار با کامپیوترش است و هر وقت دزموند میخواست در وقت آزادش با او صحبت کند شان به او توجهی نمیکرد
ویژگی های شخصیتی
شان بیشتر وقت ها آدم منفی بافی است،خود خواه و بدبین.اما از طرفی بازیگوش(!) هم هست،گاهی در معرفی شخصیت های رنسانس در انیموس برای دزموند از زبان چرب و نرم خود استفاده میکرد.گاهی اصلا با دزموند صحبت نمیکند و وقتی هم که صحبت میکند،گفت و گویش طولانی بود. شان دزموند را اذیت میکرد و به ربکا گهگاهی زخم زبان میزد.
ربکا درباره ی شان گفته بود که چندین بار جانش را نجات داده.شان به میزکارش علاقه ای فراوان داشت و از جست و جو و افشا گری بسیار لذت میبرد.وقتی شان درباره موقعیتش در یک اساسین صحبت میکرد میگفت: قبلا آدم میکشتم. در انتظار این هستم که بازم آدم بکشم.!
از گوشه و کنار
- دنی والاس صدا پیشه ی شان،وقتی به BAFTA (British Academy Video Game Awards) رفته بود با یوبی سافت قرارداد بست،او در ایمیلی به یوبی سافت خواسته بود تا در نقش یکی از شخصیت ها صداپیشگی کند.
- گفته میشود که شان در ابسترگو مشغول به کار بوده و توسط ربکا نجات داده میشود.
- شان در ویدئویی که مربوط به رودریگو است نمایش میدهد که وی پاپ شده و با لباس پاپ کنار کارلو گریمالدی و دیگر همراهانش است،که این غیر ممکن است.چون وقتی رودریگو پاپ میشود اتزیو تمامی یاران او را کشته بود.
- در یک گفت و گویی بین شان و دزموند،شان از توانایی ویژه ای که در خودش وجود دارد به دزموند میگوید.توانایی که میتوانست کار او را در دیدن اطلاعات و رمزگشایی کردن آنها آسانتر از قبل کند.(Eagle Vision)
اطلاعات شخصی
اسم کامل:الطائرابن لااحد.
متولد:1165
زمان زندگی:سومین جنگ صلیبی قرن 12
اطلاعات سیاسی:
وابسته به: اساسین
وجود دارد در:
Assassin's Creed
AC: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed: Bloodlines
Assassin's Creed II (مدت کوتاهی که دزموند به خاطراتش میرود)
صدا پیشه:فیلیپ شهباز
المعلم:"یادت باشه،هیچ چیز درست است..."
الطائر:....همه چیز میسر شدنی است.
نقل قول از المعلم و الطائر در گفت و گویی در مصیاف
الطائر ابن لااحد (متولد 1165) استاد اساسین ها در جنگ سوم صلیبی بود که بعدها خلع درجه میشود و از کارآموزی شروع میکند.وارثان او اتزیو آدیتوره،دزموند مایلز و نمونه 16 هستند.الطائر از کودکی تحت آموزش های اساسین ها بود تا اینکه در 25 سالگی به درجه ی استادی میرسد.او به خاطر شکستش در ماموریتی که داشت(بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده بود)المعلم او را تنزیل درجه میکند و الطائر از کارآموزی شروع میکند.
المعلم به او فرصتی دوباره میدهد و او را به سراغ کشتن 9 مرد تمپلاری که در جنگهای صلیبی دست داشتند میفرستد.الطائر بعد از کشتن نفر نهم متوجه خیانت استادش میشود و بعد از کشتن المعلم، خود استاد اعظم اساسین های مصیاف میشود.
الطائر در صفحات دست نوشته( codex) میراث خودش را برای نسل های آینده اش باقی میگذارد تا آنها را از حقیقتی پنهان با خبر کند.
بیوگرافی
اوایل زندگی
الطائر در خانواده ای اساسین به دنیا آمد،وی مادری مسیحی و پدری مسلمان داشت.در دوران کودکی وی توسط المعلم بزرگ شد و استعدادهایش به سرعت رشد کرد تا جایی که به درجه ی استادی رسید
الطائر هیچ وقت مورد توجه خانواده ی خود نبود و هرچه بزرگتر میشد هیچ حسی به آنها نداشت تا جایی که بعدها الطائر المعلم را از پدرش بیشتر دوست میداشت و او را پدر خود میدانست.(از سیاست های المعلم)
پژوهش برای جام مقدس شراب
در سال 1190 الطائر به رتبه ی استادی رسید، و به او ماموریتی محول شد.وی باید به جست و جوی شی ناشناخته ای که از آن با نام جام مقدس(chalice) یاد میشد میرفت.او باید سه کلید از تمپلارها که مالک آن بودند به دست میاورد.
الطائر ماموریتش را شروع کرد او در ابتدا به بندر عکا رفت و ازعکا در برابر یکی از اساسین های خائن به نام Harash
دفاع میکرد.در همین لحظه همکاری قدیمی الطائر رسید و به او کمک کرد. او نامش adha بود.الطائر از اطلاعات او شگفت زده شده بود،او درباره جام مقدش میداست.در میان نبرد او به درستی نتوانست با الطائر صحبت کند و پس از آن توسط تمپلار Lord Basilisk ربوده شد و او را به Tyre برد(شهر باستانی تایر در لبنان امروزی).
در راه به تایر الطائر لرد را پیدا کرد و او را کشت،اما دیگر برای نجات adha دیر شده بود و لرد انتقامش را از او گرفته بود.در صفحات دست نوشته ی الطائر گفته شده است که وی او را تعقیب میکرده و قاتل adha را کشته است.
جنگ سوم صلیبی
یک قربانی کوچک برای نجات خیلی ها ضروری است.
الطائر
الطائر همراه دو یار خود برادران اصیاف توسط المعلم به معبد سلیمان در اورشلیم فرستاده میشوند تا شیئی که زیر معبد دفن شده است از دست تمپلارها بربایند و به مصیاف بازگردانند.الطائر در این ماموریت دو قانون اساسین ها را میشکند و ناکام میماند.رابرت دی سابل الطائر را میبیند الطائر به او حمله میکند اما رابرت او را ناکام میگذارد،الطائر و مالک فرار میکنند و kadar برادر مالک کشته میشود.در ادامه وقتی المعلم آن دو را ناکام میبیند عصبانی میشود،رابرت هم به مصیاف لشگرکشی میکند،روستاها میگیرد،و نزدیک قلعه میشود،الطائر هم الوار درختان را بر روی سپاه او میریزد،سپس المعلم از رابرت میخواهد برگردد و وضع از این بدتر نشود،رابرت همین کار را میکند.المعلم عصبانی از کاری که الطائر کرده او را مجازات میکند،پدر ناتنی الطائر خنجر را درون شکم فرزند خوانده اش میکند.
الطائر از خواب بیدار میشود،خوابی که به قیمت مرگش تمام شده بود،درباره ی زنده ماندنش از المعلم پرسید
استاد اعظم فقط جواب داد:الطائر فقط آن چیزی را ببین که المعلم فقط میخواهد ببیند
الطائر به رتبه ی پایینتری سقوط کرد،حالا او یک نوآموز بود،و نفوذ قبلی را در مصیاف نداشت.المعلم همه چیز او را گرفت.
المعلم یک شانس دیگری به او داد،از او خواست تا یکی از خائنینی که در مصیاف بوده را بکشد او به تمپلارها اجازه ی ورود داده بود.الطائر او را پیدا میکند و میکشد،پس از بارگشت به المعلم،استاد اعظم به او Hidden Blade و شمشیرش را پس میدهد.حال پیشنهاد دیگری به قاتل پرنده میشود:کشتن 9 مرد
9 هدف
المعلم:من برات یه لیستی دارم،نه مرد رو باید زینت بدی(بکشی).....نه نفری که باید بمیرند.اونا آفت به بار میارن..جنگ درست میکنند....،اونا با قدرتشون سرزمین ها رو به گند کشیدند... و جنگ های صلیبی را ادامه میدن...
اونا رو پیدا کن،بکششون.....اگه اینکارو کنی،تخم آشتی رو بین دو طرف میکاری
الطائر:نه جونی که بین دستهای من میچرخند.
المعلم:یک پیشنهاد سخاوتمندانه در واقع.ایا سوالی داری
الطائر:فقط جایی که برای شروع احتیاج دارم
نقل قول از شاگرد و استاد در مصیاف
الطائر ماموریتش را شروع میکند.مصیاف را ترک میکند و اسبش را به طرف دمشق زین میکند،اولین شکار او tamir
الطائر به دمشق رسید و دنبال رفیق rafiq)) رفت.او راهنمای الطائر بود.الطائر به شهر میرود و پس از جیب بری و دزدیدن نقشه و فال گوش ! ایستادن،نقشه ها و اطلاعاتی که دریافت کرده بود به شعبه ی bureau))!!! اساسین ها که رفیق آنجا بود میرود،رفیق بعد از بررسی اطلاعات جواز کشتن او را صادر میکند و پری را به او میدهد.الطائر tamir را میکشد و پر را به خون شکارش آغشته میکند.الطائر به مصیاف برمیگردد.پر را به المعلم میدهد و المعلم در ازای اینکار شاگردش باقی تسلیحات الطائر را بازمیگرداند.سپس الطائر مصیاف را ترک میکند و به سمت دوهدف بعدی در بندرعکا و شهر اورشلیم روانه میشود.در عکا الطائر به سمت مقر اساسین ها میرود و مانند هدف قبلی اطلاعاتی درباره ی هدف خود کسب میکند: گارنیر ناپلوسGarnier de Naplouse)) استاد اعظم شوالیه های هاسپیتالرHospitalier))
الطائر پر را دریافت میکند و این هدف خود هم از میان برمیدارد.بعد از قتل او الطائر مدتی در مقر اساسین ها در عکا مخفی میشود و به المعلم این موفقیت خود را گزارش میدهد.
الطائر به سمت اورشلیم میرود و در مقر اساسین های اورشلیم با مالک رهبر آنجا آشنا میشود.بعد از دریافت پر الطائر به سمت برده خانه ی Talalهدف بعدی خود میرود،اما او توسط برده گانش مورد حمله قرار میگیرد و فرار میکند الطائر به دنبال او در خیابان ها میافتد و با Hidden Blade تیغه اش را در گردن او فرو میکند.الطائر طبق روال همیشگی به مخفیگاهش به پیش مالک میرود و بعد از مدتی که اوضاع آرام تر شد به کنار المعلم میرود و این موفقیتش را به او شرح میدهد،و باز هم قسمت دیگری از تسلیحات خودش را پس میگیرد.الطائر باز هم به همان سه شهری که رفته بود برای هدف های جدید بازگشت.ابتدا به دمشق برای از بین بردن Abdul Nuqod که با لقب "شاه بازرگانان"شناخته میشد.مثل همیشه الطائر به مقر خود رفت و رفیق را دیدار کرد،بعد از دریافت اطلاعات از او پر را دریافت کرد.الطائر به سرعت به مکانی عبدل بود رفت او را در حال شلاق زدن به یکی پیدا میکند.الطائر از اینکار او به تنگ میاید و حمله ور میشود.عبدل فرار میکند و به آدمهای خود و کماندارانش دستور میدهد که این مرد سفید پوش را بکشد.اساسین از دیوار ها بالا رفت و ابتدا کمانداران را کشت سپس با چند تن از محافظان عبدل مبارزه کرد و به راحتی آنها را از میان برداشت،الطائر به دنبال عبدل میرفت،او به سمت بازار میرفت،الطائر در تعقیب و گریز جانانه در بازار از بلندی بر روی عبدل همانند عقابی که از دریا ماهی شکار میکند پرید و با تیغه اش او را هم از میان پرداشت.طبق روال همیشگی ابتدا به مقر خود،سپس به مصیاف رفت.
در عکا الطائر مامور کشتن William of Montferrat میشود.نایب السلطنه ی شهر و معاون ریچارد شیر دل.
الطائر به سمت بندر میرود و منتظر میشود تا ریچارد بعد از صحبت با ویلیام بندر را ترک کند.قبل از نفوذ کردن به قلعه که نزدیک بندر بود،الطائر منتظر شد تا اینبار ویلیام کارش را با یکی از سربازان که در کاری ویلیام را ناکام گذاشته بود تمام شود.
الطائر از بلندی ضربه ی مهلکی بر Montferrat وارد میکند و او را میکشد.مثل همیشه به کنار المعلم میرود و به سمت هدف بعدیش حرکت میکند اینبار در اورشلیم.
در اورشلیم الطائر ششمین هدف خود را پیدا مکیند، مجدالدین Majd Addin ،حکمران نامشروع اورشلیم.
او تمامی مجازات ها را خودش انجام میداد،هم هیئت منصفه بود و هم جلاد.الطائر وی را در صحنه ی مجازات نفر دیگری در شلوغی جمعیت میکشد.،البته سربازان متوجه حضور او شدند.الطائر به مصیاف بازگشت.
المعلم باز هم قسمت دیگری از تسلیحاتش را به او داد !!.اینبار الطائر از المعلم درباره ی حقیقت پشت پرده ی کشتن این نه مرد سوال میکند،المعلم به او میگوید که تمامی آنها تمپلار بوده و با آن گنجی که در معبد سلیمان بود آنها از آن گنج سوء استفاده میکردند.با دانستن این اطلاعات جدید الطائر راهی عکا و دمشق میشود.هفتمین هدف او در عکا بود به اسم Sirband ،استاد اعظم تمپلار های تتونیکTeutonic)) الطائر به شعبه ی ! اساسین ها در عکا میرود و پر را میگیرد.هنگامی که Sirband از کشتی پیاده شد الطائر همانجا او را کشت و فرار کرد.الطائر به مصیاف رفت مثل همیشه.
هدف بعدی او در دمشق Jubair Al Hakim از دانشمندان صلاح الدین Saladin)) بود.او هر کتابی را که در شهر بود شروع به سوزاندن کرده بود.الطائر مثل گذشته پر را دریافت کرد و جبیر را در کنار همراهانش کشت.
الطائر از شهر فرار کرد و موفقیت را گزارش داد
الطائر را به مصیاف بازگشت تنها یک نفر باقی مانده بود،استاد اعظم شوالیه های معبد رابرت دی سابل.
رابرت اخیرا در تشییع جنازه مجدالدین شرکت کرده بود.الطائر رابرت را در گورستانی پیدا کرد ،به او حمله کرد اما توسط تمپلارهای دیگر غافلگیر شد،رابرت از فرصت استفاده کرد و به Arsuf رفت.الطائر با زنی جنگید ولی او را نکشت.
الطائر به کنار مالک رفت و به او توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده،الطائر به شبه افتاده بود و این قتلها را چیز دیگری میدانست.مالک به گفت که بهترین کار این است که مصیاف برود و با خود المعلم صحبت کند،اما الطائر نپذیرفت و خواست خود حقیقت را پیدا کند.
الطائر به Arsuf رفت،الطائر نبرد بین نبرد بین نیروهای ریچارد و صلاح الدین را دید.الطائر از بین نیروهای عرب و صلیبی گذشت تا
به کمپ ریچارد برسد.الطائر به پادشاه مسیحیان خیانت رابرت را توضیح داد . رابرت مشتاقانه از ریچارد خواست تا با الطائر نبرد کند بدون دخالت ریچارد.ریچارد قبول میکند ولی خود در نبرد میان آن دو شرکت نمیکند.الطائر ابتدا باید 10نفر از یاران رابرت را میکشت تا با خود رابرت مبارزه کند.او اینکار را به خوبی انجام داد و رابرت را بر زمین زد،رابرت در لحظه های واپسین خود به الطائر توضیح میدهد که المعلم نفر دهم هست،او نیز تمپلارهست.رابرت در ادامه میگوید که الطائر فقط اهداف المعلم را جلو برد تا المعلم هیچ رقیبی نداشته باشد،رابرت در انتها رازدیگری را افشا کرد او گفت آن گنجی که او از آن مراقبت کرد Piece of Eden بوده و با آن میشد اذهان را کنترل کرد و قدرت برتر روی زمین شد.الطائر این حرف ها را باور نمیکند،خود به مصیاف میرود تا شاهد این قضیه باشد.
الطائر به مصیاف میرود مردم را خارج از حالت عادی میبیند،اساسین های دیگر در مصیاف الطائر را خائن خوانده و به او
حمله ور میشوند،هر چه قدر که الطائر جلوتر میرفت تعداشان بیشتر شد،در همین لحظه مالک و یارانش میرسند و به الطائرکمک میکنند تا به المعلم برسد،الطائر دیکر متوجه حرفهای رابرت شده بود و از اینکه مردی را که همچون پدر خود میدانست واو را بیشتر از خانواده ی خود دوست میداشت،انسان دیگری بوده و تمام این مدت بازیچه ی دست المعلم بوده است .
الطائر به درون قلعه میرود المعلم را میبیند که شی عجیبی در دست دارد او میخواهد الطائر را هیبنوتیزم کند اما الطائر مقاومت میکند،آن شیء عجیب همان تکه ی بهشتی بوده است که خود المعلم دستور به دزدینش را داد و رابرت درباره ی آن درست گفته بود.
در یک نبرد جانانانه و نفس گیر الطائر توانست استاد خود را شکست بدهد تکه ی بهشتی از دست المعلم بر روی زمین قل میخورد اتزیو المعلم را در آغوش گرفت تا آخرین حرف های او را بشنود.المعلم گفت که الطائر نمیتواند آن تکه ی بهشتی را نابود کند.مالک از راه میرسد الطائر به سمت تکه ی بهشتی میرود از درون تکه ی بهشتی تصویری از کره ی زمین نشان داده میشود،آن تصویر محل هایی مشخص شده بر روی نقشه را نشان میداد.آن نقاط دیگری از تکه های بهشتی دیگری بود .
استاد اعظم محفل اساسین ها
بعد از مرگ المعلم،الطائر جانشین او شد،او حالا استاد اعظم اساسین ها شده بود.او شروع به نوشتن دست نوشته های خود درباره ی چیز های مهمی در زندگیش شد تا به نسل بعد از خود برسد.جنگهای صلیبی ادامه داشت و صلیبی ها هنوز شکست نخورده بودند.الطائر به جست جو هایبیشتری میپردازد تا درباره ی تکه ی بهشتی اطلاعات بیشتری کسب کند.او به قبرس میرود و در آنجا تکه ی بهشتی را دفن میکند.گفته میشود،الطائر از همسر سابق خود دو پسر داشته که به آنها تکنیک های جدید اساسین ها و اطلاعاتی درباره ی Those Who Came Before میداده ،این دو پسر وارثان الطائر بوده اند که در تاریخ زندگی الطائر گم شده اند و اسمی از آنها در صفحات codex ( همان دست نوشته ها( نیامده .
میراث
در سال 1259 دست نوشته های الطائر به دست مارکوپولو میوفتد.از وارثان الطائر دومنیکو بود که مامور بود این دست نوشته ها را از ونیز به اسپانیا به دانته آلیگری ببرد،دانته این صفحات را رمز گشایی میکرد)همان کاری که لئوناردو داوینچی برای اتزیو میکرد(دومنیکو در پی این رفت و امد در کشتی مورد حمله تمپلارها یا دزدان دریایی قرار میگیرد و همسر خود را از دست میدهد.
دومنیکو و پسرش آدیتوره به Monteriggioni میروند و ویلای خانواده ی آدیتوره را میسازند.در آنجا آنها مجسمه ی هفت اساسین را میسازند که الطائر سرآمد همه ی آنها بود،در مقبره ی الطائر تسلیحات و زره او قرار داشت که طی انجام
کارهای خاص این تسلیحات قابل دسترسی بود . در قرن 10 تمپلارها ابسترگو را میسازند و دزموند مایلز از نوادگان الطائر را میربایند تا حافظه ی او را بخوانند.)از طریق انیموس ) دزموند دچار bleeding effect میشود و بدون استفاده از انیموس به خاطرات جدش میرود،در اینجا او الطائر را میبیند که با ماریا بالا برجی دیده میشود.بعد از گذراندن ساعاتی الطائر آنجا را ترک میکند .
ویژگی های شخصیتی
الطائر در مصیاف همانند یک اساسین بزرگ شد.از کودکی در بین اساسین ها بزرگ شد و در جوانی به رتبه های بالایی کسب کرد.
بعد از شکست خوردن ماموریتش در معبد سلیمان از استادی خلع درجه میشود و به پایینترین درجه یک اساسین یعنی یک کارآموز تبدیل میشود.بعد از آن با ماموریت کشتن نه مرد فرصت دوباره ای برای ثابت کردن خود پیدا میکند . او به کسانی که میکشت احترام میگذاشت و به جملات پایانی آنها گوش میداد و برای آنها خواستار آرامش بود.او همیشه آرام بود و با آرامش کلامتش را بیان میکرد بر روی هدفهایش شناخت کافی داشت و سرعت در قتل مهمترین نکته برای او بود.
الطائر تمرکز،آرامش،خردمندی و حوصله را نزد المعلم یاد گرفته بود.الطائر با این سیاست بزرگ شده بود که در همه ی کارهایش آشتی و نظم وجود داشته باشد.شاید بتوان گفت نزدیکترین فرد به المعلم الطائر بود،او از خانواده ی خود مورد محبت قرار نگرفته بود در عوض المعلم با او مقل پسرش رفتار میکرد و الطائر هم المعلم را همچون پدرش دوست میداشت . شریک زندیگ الطائر ماریا Maria Thorpe )) بود همان زنی که الطائر وقتی میخواست او را بکشد بعد از ملاحظه کردن
صورتش و شناختن او به او آسیبی نرساند.
مهارتها و توانایی ها
آموزش ها سخت و طاقت فرسای او از کودکی،الطائر را مانع محکمی جلوی هر کسی قرار میداد . بالا رفتن از بزرگترین برج ها و پریدن از روی آنها بدون ترس از او قاتل وحشتناکی ساخته بود.مثل همه ی اساسین های دیگر
او تکنیک های مخفی کاری قتل را بلد بود او در هر شرایطی توانایی مبارزه داشت،مسلح یا دست خالی،پرتاب چاقو،مهارتهای آکروباتیک،جیب بری)!!!( و هر کاری که به ماموریتش میتوانست کمک کند.در کنار قدرتهای فیریکیش وی دانش بالایی در باره ی فعالیت های سیاسی در سرزمین مقدس و مذاهب مختلف داشت که میتوانست در قتل هدفهایش وی را کمک کند.ا
لطائر ازدید عقابی بهره مند هم بود.او با این توانایی امکان تشخیص دوست و دشمن را از هم داشت.این توانایی را تمامی وارثین الطائر تا به حال داشته اند .
زندگی رومانتیک
گفته میشد که الطائر زنی به اسم Adha را در ابتدا دوست داشته،اما بعد از مرگ او،الطائر با ماریا آشنا میشود،الطائر در
یادداشت های خود نوشته بود که احساسی که نسبت به Adha داشته با احساسی که به ماریا داشته یکسان و متشابه نبوده (adha را بیشتر دوست میداشت(در صفحات codex گفته شده که الطائر با ماریا ارتباط داشته که نهایتا به
دو فرزند پسر منجر شده است.ماریا زنی مسیحی بوده است.الطائر چهره ی او را در صفحات CODEX نقاشی کرده است
از گوشه و کنار
* لباس الطائر در بازی MGS4 وجود دارد . * الطائر همان زخمی را بر روی لبش دارد که اتزیو و دزموند دارد . * طراحی الطائر از روی عقاب صورت گرفته و ویژگی های او مثل دید عقابی با عقاب نسبت داده میشود
* الطائر به معنی پرنده است وی لباس سفیدی بر تن دارد،شاید وی همانند پرنده ی سفید نماد آشتی باشد !
* الطائر دو پسر دارد ولی هرگز اسمی از آنها را در صفحات CODEX نبرد
* مالک از دوستان الطائر هم در برابرتکه ی بهشتی مقاوم بود
اسم کامل:الطائرابن لااحد.
متولد:1165
زمان زندگی:سومین جنگ صلیبی قرن 12
اطلاعات سیاسی:
وابسته به: اساسین
وجود دارد در:
Assassin's Creed
AC: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed: Bloodlines
Assassin's Creed II (مدت کوتاهی که دزموند به خاطراتش میرود)
صدا پیشه:فیلیپ شهباز
المعلم:"یادت باشه،هیچ چیز درست است..."
الطائر:....همه چیز میسر شدنی است.
نقل قول از المعلم و الطائر در گفت و گویی در مصیاف
الطائر ابن لااحد (متولد 1165) استاد اساسین ها در جنگ سوم صلیبی بود که بعدها خلع درجه میشود و از کارآموزی شروع میکند.وارثان او اتزیو آدیتوره،دزموند مایلز و نمونه 16 هستند.الطائر از کودکی تحت آموزش های اساسین ها بود تا اینکه در 25 سالگی به درجه ی استادی میرسد.او به خاطر شکستش در ماموریتی که داشت(بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده بود)المعلم او را تنزیل درجه میکند و الطائر از کارآموزی شروع میکند.
المعلم به او فرصتی دوباره میدهد و او را به سراغ کشتن 9 مرد تمپلاری که در جنگهای صلیبی دست داشتند میفرستد.الطائر بعد از کشتن نفر نهم متوجه خیانت استادش میشود و بعد از کشتن المعلم، خود استاد اعظم اساسین های مصیاف میشود.
الطائر در صفحات دست نوشته( codex) میراث خودش را برای نسل های آینده اش باقی میگذارد تا آنها را از حقیقتی پنهان با خبر کند.
بیوگرافی
اوایل زندگی
الطائر در خانواده ای اساسین به دنیا آمد،وی مادری مسیحی و پدری مسلمان داشت.در دوران کودکی وی توسط المعلم بزرگ شد و استعدادهایش به سرعت رشد کرد تا جایی که به درجه ی استادی رسید
الطائر هیچ وقت مورد توجه خانواده ی خود نبود و هرچه بزرگتر میشد هیچ حسی به آنها نداشت تا جایی که بعدها الطائر المعلم را از پدرش بیشتر دوست میداشت و او را پدر خود میدانست.(از سیاست های المعلم)
پژوهش برای جام مقدس شراب
در سال 1190 الطائر به رتبه ی استادی رسید، و به او ماموریتی محول شد.وی باید به جست و جوی شی ناشناخته ای که از آن با نام جام مقدس(chalice) یاد میشد میرفت.او باید سه کلید از تمپلارها که مالک آن بودند به دست میاورد.
الطائر ماموریتش را شروع کرد او در ابتدا به بندر عکا رفت و ازعکا در برابر یکی از اساسین های خائن به نام Harash
دفاع میکرد.در همین لحظه همکاری قدیمی الطائر رسید و به او کمک کرد. او نامش adha بود.الطائر از اطلاعات او شگفت زده شده بود،او درباره جام مقدش میداست.در میان نبرد او به درستی نتوانست با الطائر صحبت کند و پس از آن توسط تمپلار Lord Basilisk ربوده شد و او را به Tyre برد(شهر باستانی تایر در لبنان امروزی).
در راه به تایر الطائر لرد را پیدا کرد و او را کشت،اما دیگر برای نجات adha دیر شده بود و لرد انتقامش را از او گرفته بود.در صفحات دست نوشته ی الطائر گفته شده است که وی او را تعقیب میکرده و قاتل adha را کشته است.
جنگ سوم صلیبی
یک قربانی کوچک برای نجات خیلی ها ضروری است.
الطائر
الطائر همراه دو یار خود برادران اصیاف توسط المعلم به معبد سلیمان در اورشلیم فرستاده میشوند تا شیئی که زیر معبد دفن شده است از دست تمپلارها بربایند و به مصیاف بازگردانند.الطائر در این ماموریت دو قانون اساسین ها را میشکند و ناکام میماند.رابرت دی سابل الطائر را میبیند الطائر به او حمله میکند اما رابرت او را ناکام میگذارد،الطائر و مالک فرار میکنند و kadar برادر مالک کشته میشود.در ادامه وقتی المعلم آن دو را ناکام میبیند عصبانی میشود،رابرت هم به مصیاف لشگرکشی میکند،روستاها میگیرد،و نزدیک قلعه میشود،الطائر هم الوار درختان را بر روی سپاه او میریزد،سپس المعلم از رابرت میخواهد برگردد و وضع از این بدتر نشود،رابرت همین کار را میکند.المعلم عصبانی از کاری که الطائر کرده او را مجازات میکند،پدر ناتنی الطائر خنجر را درون شکم فرزند خوانده اش میکند.
الطائر از خواب بیدار میشود،خوابی که به قیمت مرگش تمام شده بود،درباره ی زنده ماندنش از المعلم پرسید
استاد اعظم فقط جواب داد:الطائر فقط آن چیزی را ببین که المعلم فقط میخواهد ببیند
الطائر به رتبه ی پایینتری سقوط کرد،حالا او یک نوآموز بود،و نفوذ قبلی را در مصیاف نداشت.المعلم همه چیز او را گرفت.
المعلم یک شانس دیگری به او داد،از او خواست تا یکی از خائنینی که در مصیاف بوده را بکشد او به تمپلارها اجازه ی ورود داده بود.الطائر او را پیدا میکند و میکشد،پس از بارگشت به المعلم،استاد اعظم به او Hidden Blade و شمشیرش را پس میدهد.حال پیشنهاد دیگری به قاتل پرنده میشود:کشتن 9 مرد
9 هدف
المعلم:من برات یه لیستی دارم،نه مرد رو باید زینت بدی(بکشی).....نه نفری که باید بمیرند.اونا آفت به بار میارن..جنگ درست میکنند....،اونا با قدرتشون سرزمین ها رو به گند کشیدند... و جنگ های صلیبی را ادامه میدن...
اونا رو پیدا کن،بکششون.....اگه اینکارو کنی،تخم آشتی رو بین دو طرف میکاری
الطائر:نه جونی که بین دستهای من میچرخند.
المعلم:یک پیشنهاد سخاوتمندانه در واقع.ایا سوالی داری
الطائر:فقط جایی که برای شروع احتیاج دارم
نقل قول از شاگرد و استاد در مصیاف
الطائر ماموریتش را شروع میکند.مصیاف را ترک میکند و اسبش را به طرف دمشق زین میکند،اولین شکار او tamir
الطائر به دمشق رسید و دنبال رفیق rafiq)) رفت.او راهنمای الطائر بود.الطائر به شهر میرود و پس از جیب بری و دزدیدن نقشه و فال گوش ! ایستادن،نقشه ها و اطلاعاتی که دریافت کرده بود به شعبه ی bureau))!!! اساسین ها که رفیق آنجا بود میرود،رفیق بعد از بررسی اطلاعات جواز کشتن او را صادر میکند و پری را به او میدهد.الطائر tamir را میکشد و پر را به خون شکارش آغشته میکند.الطائر به مصیاف برمیگردد.پر را به المعلم میدهد و المعلم در ازای اینکار شاگردش باقی تسلیحات الطائر را بازمیگرداند.سپس الطائر مصیاف را ترک میکند و به سمت دوهدف بعدی در بندرعکا و شهر اورشلیم روانه میشود.در عکا الطائر به سمت مقر اساسین ها میرود و مانند هدف قبلی اطلاعاتی درباره ی هدف خود کسب میکند: گارنیر ناپلوسGarnier de Naplouse)) استاد اعظم شوالیه های هاسپیتالرHospitalier))
الطائر پر را دریافت میکند و این هدف خود هم از میان برمیدارد.بعد از قتل او الطائر مدتی در مقر اساسین ها در عکا مخفی میشود و به المعلم این موفقیت خود را گزارش میدهد.
الطائر به سمت اورشلیم میرود و در مقر اساسین های اورشلیم با مالک رهبر آنجا آشنا میشود.بعد از دریافت پر الطائر به سمت برده خانه ی Talalهدف بعدی خود میرود،اما او توسط برده گانش مورد حمله قرار میگیرد و فرار میکند الطائر به دنبال او در خیابان ها میافتد و با Hidden Blade تیغه اش را در گردن او فرو میکند.الطائر طبق روال همیشگی به مخفیگاهش به پیش مالک میرود و بعد از مدتی که اوضاع آرام تر شد به کنار المعلم میرود و این موفقیتش را به او شرح میدهد،و باز هم قسمت دیگری از تسلیحات خودش را پس میگیرد.الطائر باز هم به همان سه شهری که رفته بود برای هدف های جدید بازگشت.ابتدا به دمشق برای از بین بردن Abdul Nuqod که با لقب "شاه بازرگانان"شناخته میشد.مثل همیشه الطائر به مقر خود رفت و رفیق را دیدار کرد،بعد از دریافت اطلاعات از او پر را دریافت کرد.الطائر به سرعت به مکانی عبدل بود رفت او را در حال شلاق زدن به یکی پیدا میکند.الطائر از اینکار او به تنگ میاید و حمله ور میشود.عبدل فرار میکند و به آدمهای خود و کماندارانش دستور میدهد که این مرد سفید پوش را بکشد.اساسین از دیوار ها بالا رفت و ابتدا کمانداران را کشت سپس با چند تن از محافظان عبدل مبارزه کرد و به راحتی آنها را از میان برداشت،الطائر به دنبال عبدل میرفت،او به سمت بازار میرفت،الطائر در تعقیب و گریز جانانه در بازار از بلندی بر روی عبدل همانند عقابی که از دریا ماهی شکار میکند پرید و با تیغه اش او را هم از میان پرداشت.طبق روال همیشگی ابتدا به مقر خود،سپس به مصیاف رفت.
در عکا الطائر مامور کشتن William of Montferrat میشود.نایب السلطنه ی شهر و معاون ریچارد شیر دل.
الطائر به سمت بندر میرود و منتظر میشود تا ریچارد بعد از صحبت با ویلیام بندر را ترک کند.قبل از نفوذ کردن به قلعه که نزدیک بندر بود،الطائر منتظر شد تا اینبار ویلیام کارش را با یکی از سربازان که در کاری ویلیام را ناکام گذاشته بود تمام شود.
الطائر از بلندی ضربه ی مهلکی بر Montferrat وارد میکند و او را میکشد.مثل همیشه به کنار المعلم میرود و به سمت هدف بعدیش حرکت میکند اینبار در اورشلیم.
در اورشلیم الطائر ششمین هدف خود را پیدا مکیند، مجدالدین Majd Addin ،حکمران نامشروع اورشلیم.
او تمامی مجازات ها را خودش انجام میداد،هم هیئت منصفه بود و هم جلاد.الطائر وی را در صحنه ی مجازات نفر دیگری در شلوغی جمعیت میکشد.،البته سربازان متوجه حضور او شدند.الطائر به مصیاف بازگشت.
المعلم باز هم قسمت دیگری از تسلیحاتش را به او داد !!.اینبار الطائر از المعلم درباره ی حقیقت پشت پرده ی کشتن این نه مرد سوال میکند،المعلم به او میگوید که تمامی آنها تمپلار بوده و با آن گنجی که در معبد سلیمان بود آنها از آن گنج سوء استفاده میکردند.با دانستن این اطلاعات جدید الطائر راهی عکا و دمشق میشود.هفتمین هدف او در عکا بود به اسم Sirband ،استاد اعظم تمپلار های تتونیکTeutonic)) الطائر به شعبه ی ! اساسین ها در عکا میرود و پر را میگیرد.هنگامی که Sirband از کشتی پیاده شد الطائر همانجا او را کشت و فرار کرد.الطائر به مصیاف رفت مثل همیشه.
هدف بعدی او در دمشق Jubair Al Hakim از دانشمندان صلاح الدین Saladin)) بود.او هر کتابی را که در شهر بود شروع به سوزاندن کرده بود.الطائر مثل گذشته پر را دریافت کرد و جبیر را در کنار همراهانش کشت.
الطائر از شهر فرار کرد و موفقیت را گزارش داد
الطائر را به مصیاف بازگشت تنها یک نفر باقی مانده بود،استاد اعظم شوالیه های معبد رابرت دی سابل.
رابرت اخیرا در تشییع جنازه مجدالدین شرکت کرده بود.الطائر رابرت را در گورستانی پیدا کرد ،به او حمله کرد اما توسط تمپلارهای دیگر غافلگیر شد،رابرت از فرصت استفاده کرد و به Arsuf رفت.الطائر با زنی جنگید ولی او را نکشت.
الطائر به کنار مالک رفت و به او توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده،الطائر به شبه افتاده بود و این قتلها را چیز دیگری میدانست.مالک به گفت که بهترین کار این است که مصیاف برود و با خود المعلم صحبت کند،اما الطائر نپذیرفت و خواست خود حقیقت را پیدا کند.
الطائر به Arsuf رفت،الطائر نبرد بین نبرد بین نیروهای ریچارد و صلاح الدین را دید.الطائر از بین نیروهای عرب و صلیبی گذشت تا
به کمپ ریچارد برسد.الطائر به پادشاه مسیحیان خیانت رابرت را توضیح داد . رابرت مشتاقانه از ریچارد خواست تا با الطائر نبرد کند بدون دخالت ریچارد.ریچارد قبول میکند ولی خود در نبرد میان آن دو شرکت نمیکند.الطائر ابتدا باید 10نفر از یاران رابرت را میکشت تا با خود رابرت مبارزه کند.او اینکار را به خوبی انجام داد و رابرت را بر زمین زد،رابرت در لحظه های واپسین خود به الطائر توضیح میدهد که المعلم نفر دهم هست،او نیز تمپلارهست.رابرت در ادامه میگوید که الطائر فقط اهداف المعلم را جلو برد تا المعلم هیچ رقیبی نداشته باشد،رابرت در انتها رازدیگری را افشا کرد او گفت آن گنجی که او از آن مراقبت کرد Piece of Eden بوده و با آن میشد اذهان را کنترل کرد و قدرت برتر روی زمین شد.الطائر این حرف ها را باور نمیکند،خود به مصیاف میرود تا شاهد این قضیه باشد.
الطائر به مصیاف میرود مردم را خارج از حالت عادی میبیند،اساسین های دیگر در مصیاف الطائر را خائن خوانده و به او
حمله ور میشوند،هر چه قدر که الطائر جلوتر میرفت تعداشان بیشتر شد،در همین لحظه مالک و یارانش میرسند و به الطائرکمک میکنند تا به المعلم برسد،الطائر دیکر متوجه حرفهای رابرت شده بود و از اینکه مردی را که همچون پدر خود میدانست واو را بیشتر از خانواده ی خود دوست میداشت،انسان دیگری بوده و تمام این مدت بازیچه ی دست المعلم بوده است .
الطائر به درون قلعه میرود المعلم را میبیند که شی عجیبی در دست دارد او میخواهد الطائر را هیبنوتیزم کند اما الطائر مقاومت میکند،آن شیء عجیب همان تکه ی بهشتی بوده است که خود المعلم دستور به دزدینش را داد و رابرت درباره ی آن درست گفته بود.
در یک نبرد جانانانه و نفس گیر الطائر توانست استاد خود را شکست بدهد تکه ی بهشتی از دست المعلم بر روی زمین قل میخورد اتزیو المعلم را در آغوش گرفت تا آخرین حرف های او را بشنود.المعلم گفت که الطائر نمیتواند آن تکه ی بهشتی را نابود کند.مالک از راه میرسد الطائر به سمت تکه ی بهشتی میرود از درون تکه ی بهشتی تصویری از کره ی زمین نشان داده میشود،آن تصویر محل هایی مشخص شده بر روی نقشه را نشان میداد.آن نقاط دیگری از تکه های بهشتی دیگری بود .
استاد اعظم محفل اساسین ها
بعد از مرگ المعلم،الطائر جانشین او شد،او حالا استاد اعظم اساسین ها شده بود.او شروع به نوشتن دست نوشته های خود درباره ی چیز های مهمی در زندگیش شد تا به نسل بعد از خود برسد.جنگهای صلیبی ادامه داشت و صلیبی ها هنوز شکست نخورده بودند.الطائر به جست جو هایبیشتری میپردازد تا درباره ی تکه ی بهشتی اطلاعات بیشتری کسب کند.او به قبرس میرود و در آنجا تکه ی بهشتی را دفن میکند.گفته میشود،الطائر از همسر سابق خود دو پسر داشته که به آنها تکنیک های جدید اساسین ها و اطلاعاتی درباره ی Those Who Came Before میداده ،این دو پسر وارثان الطائر بوده اند که در تاریخ زندگی الطائر گم شده اند و اسمی از آنها در صفحات codex ( همان دست نوشته ها( نیامده .
میراث
در سال 1259 دست نوشته های الطائر به دست مارکوپولو میوفتد.از وارثان الطائر دومنیکو بود که مامور بود این دست نوشته ها را از ونیز به اسپانیا به دانته آلیگری ببرد،دانته این صفحات را رمز گشایی میکرد)همان کاری که لئوناردو داوینچی برای اتزیو میکرد(دومنیکو در پی این رفت و امد در کشتی مورد حمله تمپلارها یا دزدان دریایی قرار میگیرد و همسر خود را از دست میدهد.
دومنیکو و پسرش آدیتوره به Monteriggioni میروند و ویلای خانواده ی آدیتوره را میسازند.در آنجا آنها مجسمه ی هفت اساسین را میسازند که الطائر سرآمد همه ی آنها بود،در مقبره ی الطائر تسلیحات و زره او قرار داشت که طی انجام
کارهای خاص این تسلیحات قابل دسترسی بود . در قرن 10 تمپلارها ابسترگو را میسازند و دزموند مایلز از نوادگان الطائر را میربایند تا حافظه ی او را بخوانند.)از طریق انیموس ) دزموند دچار bleeding effect میشود و بدون استفاده از انیموس به خاطرات جدش میرود،در اینجا او الطائر را میبیند که با ماریا بالا برجی دیده میشود.بعد از گذراندن ساعاتی الطائر آنجا را ترک میکند .
ویژگی های شخصیتی
الطائر در مصیاف همانند یک اساسین بزرگ شد.از کودکی در بین اساسین ها بزرگ شد و در جوانی به رتبه های بالایی کسب کرد.
بعد از شکست خوردن ماموریتش در معبد سلیمان از استادی خلع درجه میشود و به پایینترین درجه یک اساسین یعنی یک کارآموز تبدیل میشود.بعد از آن با ماموریت کشتن نه مرد فرصت دوباره ای برای ثابت کردن خود پیدا میکند . او به کسانی که میکشت احترام میگذاشت و به جملات پایانی آنها گوش میداد و برای آنها خواستار آرامش بود.او همیشه آرام بود و با آرامش کلامتش را بیان میکرد بر روی هدفهایش شناخت کافی داشت و سرعت در قتل مهمترین نکته برای او بود.
الطائر تمرکز،آرامش،خردمندی و حوصله را نزد المعلم یاد گرفته بود.الطائر با این سیاست بزرگ شده بود که در همه ی کارهایش آشتی و نظم وجود داشته باشد.شاید بتوان گفت نزدیکترین فرد به المعلم الطائر بود،او از خانواده ی خود مورد محبت قرار نگرفته بود در عوض المعلم با او مقل پسرش رفتار میکرد و الطائر هم المعلم را همچون پدرش دوست میداشت . شریک زندیگ الطائر ماریا Maria Thorpe )) بود همان زنی که الطائر وقتی میخواست او را بکشد بعد از ملاحظه کردن
صورتش و شناختن او به او آسیبی نرساند.
مهارتها و توانایی ها
آموزش ها سخت و طاقت فرسای او از کودکی،الطائر را مانع محکمی جلوی هر کسی قرار میداد . بالا رفتن از بزرگترین برج ها و پریدن از روی آنها بدون ترس از او قاتل وحشتناکی ساخته بود.مثل همه ی اساسین های دیگر
او تکنیک های مخفی کاری قتل را بلد بود او در هر شرایطی توانایی مبارزه داشت،مسلح یا دست خالی،پرتاب چاقو،مهارتهای آکروباتیک،جیب بری)!!!( و هر کاری که به ماموریتش میتوانست کمک کند.در کنار قدرتهای فیریکیش وی دانش بالایی در باره ی فعالیت های سیاسی در سرزمین مقدس و مذاهب مختلف داشت که میتوانست در قتل هدفهایش وی را کمک کند.ا
لطائر ازدید عقابی بهره مند هم بود.او با این توانایی امکان تشخیص دوست و دشمن را از هم داشت.این توانایی را تمامی وارثین الطائر تا به حال داشته اند .
زندگی رومانتیک
گفته میشد که الطائر زنی به اسم Adha را در ابتدا دوست داشته،اما بعد از مرگ او،الطائر با ماریا آشنا میشود،الطائر در
یادداشت های خود نوشته بود که احساسی که نسبت به Adha داشته با احساسی که به ماریا داشته یکسان و متشابه نبوده (adha را بیشتر دوست میداشت(در صفحات codex گفته شده که الطائر با ماریا ارتباط داشته که نهایتا به
دو فرزند پسر منجر شده است.ماریا زنی مسیحی بوده است.الطائر چهره ی او را در صفحات CODEX نقاشی کرده است
از گوشه و کنار
* لباس الطائر در بازی MGS4 وجود دارد . * الطائر همان زخمی را بر روی لبش دارد که اتزیو و دزموند دارد . * طراحی الطائر از روی عقاب صورت گرفته و ویژگی های او مثل دید عقابی با عقاب نسبت داده میشود
* الطائر به معنی پرنده است وی لباس سفیدی بر تن دارد،شاید وی همانند پرنده ی سفید نماد آشتی باشد !
* الطائر دو پسر دارد ولی هرگز اسمی از آنها را در صفحات CODEX نبرد
* مالک از دوستان الطائر هم در برابرتکه ی بهشتی مقاوم بود
- Ezio Auditore
طلاعات شخصی
متولد: [TABLE="class: infobox"]
[TR]
[TD="class: infoboxlabel"][/TD]
[TD="class: infoboxcell"] June 24, 1459[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
زمان زندگی:ایتالیا رنسانس -
اطلاعات سیاسی:
وابسته به : خانواده ی آدیتوره -اساسین
وجود دارد در : Assassin's Creed: Lineage Assassin's Creed II Assassin's Creed II: Discovery Assassin's Creed: Brotherhood Assassin's Creed: Lost Legacy
بازیگر : Devon Bostick
صدا پیشه : Roger Craig Smith
اسم من اتزیو آدیتور دی فرنزه است،و من مثل پدر و پدربزرگان قبل از خودم،یک اساسین هستم
اتزیو آدیتوره
اتزیو (متولد 1459) از خانواده ای نجیب زاده در عصر رنسانس بود.خانواده ای او از محفل اساسین ها،و از نوادگان الطائر ابن لااحد بودند،و همچنین فرزندان خانواده ی آدیتوره به دزموند مایلز و نمونه 16 میرسید.
اتزیو تا 17 سالگی جوانی خوشگذران بود و از اینکه پدر او اساسین است مطلع نبود،هنگامی که پدرش جیووانی و دو برادرش فدریکو و پتروچیو به دار آویخته میشوند وی از فلورانس خانه ی پدریش خارج میشود و به Monteriggioni در Tuscan به کنار عمویش ماریو که مالک ویلای خانوادگی آدیتوره بود میرود.(صاحب اصلی این ویلا دومنیکو آدیتوره میباشد.وی بزرگ خانواده ی آدیتوره بود.)بعد از زندگی در ویلای آدیتوره،اتزیو تحت آموزش های عمویش ماریو قرار میگیرد،اتزیو در نظر داشت تا استاد اعظم تمپلارها،رودریگو بورجیا کسی که دستور به دار آویخته شدن پدر و دو برادرش را داد به قتل برساند.در بین این هدف، وی دست نوشته های الطائر را پیدا میکند،که برای بار اول این دست نوشته ها توسط دومنیکو آدیتوره نگه میشد.(دومنیکو مامور بود این دست نوشته ها را به دانته آلیگری ببرد)
بیو گرافی:
اتزیو متولد 1459 در فلورانس بود،فرزند دوم جیوانی و ماریا آدیتوره.
وی تا 17 سالگی چیزی از اساسین ها و تمپلار ها و حتی شغل واقعی پدرش نمیدانست.در سال 1476 اتزیو و برادر بزرگترش فدریکو با وارد دعوایی با ویری(Vieri de' Pazzi) میشود.در این درگیری اتزیو و برادرش تمامی همراهان ویری را لت و پار میکنند اما قبل از اینکه بتوانند به ویری صدمه ای بزنند،او فرار میکند.در طی این درگیری گوشه ی لب اتزیو زخمی میشود و برادرش او را نزد پزشک میبرد تا اتزیو را تیمار کند.(توضیح:این زخم حتی بر لب دزموند و الطائر دیده میشود).بعد از آن اتزیو با برادرش مسابقه میدهند تا به کلیسایی که به آن دو نزدیکتر است بروند و از ساختمان کلیسا بالا بروند.برادر وسطی مسابقه را میبرد و دو برادر از بالای کلیسا شهر را مینگرند.بعد از آن از هم خداحافظی میکنند،بعد از آن اتزیو به خانه کریستینا(Cristina Vespucci )میرود و شب را با او میگذراند.
صبح با ورود پدر کریستینا و شوکه شدن او اتزیو از خواب میپرد و از پنجره ی اتاق کریستانا به بیرون میپرد تا راهی خانه اش شود.
اتزیو بعد از ملاقات با پدرش،میبایست نامه هایی را از سوی پدرش به اشخاص مورد نظر برساند.بعد از بازگشت دوباره ی وی به خانه،خواهرش را گریه کنان میابد،خواهر اتزیو مورد بی مهری نامزدش قرار گرفته بود..
اتزیو بعد از پیدا کردن نامزد خواهرش او و دوستانش را کتک زد و به آن مرد گفت که از کلودیا دور بماند.
باز هم اتزیو به خانه بازگشت و این بار برادر کوچکترش پیتروچیو از او خواست چند پر عقاب از پشت بام خانه ها برایش جمع آوری کند.مادر اتزیو هم از او خواست تا پیش لئوناردو داوینچی برود و نقاشی هایی که سفارش داده بودد از او بگیرد.لئوناردو از دوستان بسیار صمیمی اتزیو بود.
اعدام آدیتوره
من تو رو به خاطر کاری که کردی میکشم...!(خواهم کشت)
نقل قول از اتزیو به ابروتو آلبرتی بعد از مشاهده اعدام خانوده اش در سال 1486
بعد از کامل کردن کارهای خانواده اش به خانه بازمیگردد،انگار که خانه چپاول شده....پدر و برادرانش گم شده اند و مادر و خواهرش قایم.اتزیو متوجه میشود که پدر و برادرانش دستگیر شده اند،او خودش را Palazzo della Signoria میرساند جایی که آنها زندانی شده بودند.از ساختمان آنجا بالا میرود،پدرش را از پشت میله ها سلول ملاقات میکند،جیووانی به وی میگوید که به دفتر شخصیش برود و تمامی چیزهایی که در صندوقچه است به ابرتو آلبرتی ،دستیار لورنزو مدیچی از دوستان نزدیک خانواده آدیتوره ببرد.اتزیو همین کار را کرد درون صندوقچه اسنادی بود که بیگناهی خانواده ی آدیتوره را ثابت میکرد.فردای آن روز اتزیو به دیدار پدرش در Piazza della Signoria رفت.اما اینبار برادران و پدر خود را پای چوبه ی دار میدید،آلبرتی هم جرم آنها را میخواند،اوبرتو به خانواده ی آدیتوره خیانت کرد،این آخرین لحظه ای بود که اتزیو چهره ای عزیزانش را میدید،اوبرتو فرمان اعدام را داد.اتزیو فریاد میزند و از جمعیت میگذرد تا پدر و برادرانش را نجات دهد اما دیگر دیر شده بود و توانایی مبارزه با آن همه سرباز را نداشت.در همین حین که به سمت چوبه ی دار میامد اوبرتو اتزیو را خشمگین میبیند و فریاد میزند که او هم باید دستگیر شود،اتزیو از دست سربازان فرار میکند،تعدادشان خیلی زیاد است.اتزیو به زنان خیابانی پناه میبرد و در بین آنها قایم میشود.در اینجا او به پائولا از آشنایان خانواده ی آدیتوره آشنا میشود.او وی را از دست سربازان قایم میکند
میراث
انتقام سختگیرانه
خانواده ی آدیتوره نمرده...من هنوز زنده ام..من!اتزیو!اتزیو آدیتوره دی فرنزه
نقل قول از اتزیو در سال 1476
پائولا.کسی که بود که اتزیو نمیدانست او یک اساسین است،پائولا به اتزیو کمک میکند تا انتقامش را اوبرتو بگیرد.
پائولا به اتزیو جیب بری و راه های مخفی شهر و مخفی شدن در جمعیت را یاد میدهد.او اتزیو را به لئوناردو داوینچی راهنمایی میکند،کسی که میتوانست برای اتزیو Hidden Blade را بازسازی کند.اتزیو به پیش لئوناردو میرود.در کارگاه لئوناردو سربازان در را میکوبند و از لئوناردو میخواهند که به بیرون بیاید تا آنجا را بگردند؛با این حال اتزیو خودش را از دست آنان مخفی میکند و لئوناردو از وی تشکر میکند.حال اتزیو به دنبال این بود تا در جای مناسبی اوبرتو آلبرتی را بکشد.بهترین جا در حیاط Basilica of Santa Croce بود،اتزیو به آنجا رفت.
او به وروچیو آخرین اسنادش را نشان میداد.بعد از اینکه البرتی به داخل حیاط میرود،اتزیو با خشم دیوانه وار به آن خائن حمله کرد.چند چاقو بر روی سینه اش زد و فرار کرد.این اولین قتل او بود.
گرده همایی خانواده
منو نشناختی....؟ این منم،ماریو
نقل قول از ماریو آدیتوره به برادرزاده اش در رسیدن به ویلای آدیتوره
حالا مردی که در فلورانس تحت تعقیب بود اتزیو بود.
بازمانده ی خانواده ی او به سرپناهی احتیاج داشتند،دیگر در فلورانس نمیشد زندگی کرد،اتزیو تصمیم گرفت همراه مادر و خواهرش به Monteriggioni کنار عمویش در ویلای آدیتوره بروند.
در بینابین سفر به Monteriggioni ویری به دنبال اتزیو بود،تا در فرصت مناسب به او حمله کند،اما ماریو و مزدورانش سر وقت میرسند و او را از دست ویری نجات میدهند.
ماریو درباره ی اساسین ها به اتزیو توضیح میدهد.عموی اتزیو میگفت که پدرش و پدربزرگان اتزیو همگی اساسین بوده اند و جیووانی هم قسمتی از این محفل بوده است.اتزیو در ابتدا قبول نمیکند،ماریو به اتزیو پیشنهاد میدهد که او را در نبردی ذزSan Gimignano همراهی کند،اتزیو این پیشنهاد ماریو را میپذیرد.وقتی اتزیو به بیرون شهر میرسد به ماریو و مزردورانش میپیوندد،آنها تا شب منتظر میشود که ویری را بکشند.بعد از ملاقات Rodrigo Borgia, Jacopo de' Pazzi, Francesco de' Pazzi اتزیو ویری را در حال بازگشت میبیند.اتزیو با لشکر عمویش به سربازان ویری حمله میکنند،اتزیو به سراغ خود ویری میرود و این آخرین باری بود که با وی مبارزه میکرد.اتزیو با تمام وجودش با ویری مبارزه میکرد،اتزیو بعد از به زمین زدن ویری سعی در گرفتن اعتراف از وی شد اما ویری به اتزیو کنایه میزد.اینکار ویری اتزیو را بسیار خشمگین کرد و اتزیو ویری را کشت و به حتی به جنازه اش هم رحم نکرد.
بعد از این رفتار اتزیو عمویش او را آرام کرد و به او گفت که در بین اساسین ها رسم است که:
به کسانی که میکشید احترام بگذارید. !
تجارت با the pazzi
من از طرف فرنزه اومدم...من یه خورده حساب هایی دارم که باید تسویه اش کنم....من دنبال Jacopo de' Pazzi هستم
نقل از از اتزیو به فرانچسکو دی پازی
در ادامه ی مرگ ویری،اتزیو در سال 1478 به فلورانس برگشت تا کار خانواده ی پازی را تمام کند.
اتزیو وقتی به فلورانس میرسد با صحنه ی قتل لورنزو(lorezo de Medici) و برادرش جولیانو(giuliano) مواجه میشد برای نجات دادن جولیانو دیر شده بود اما توانست از مرگ لورنزو حکمران فلورانس، جلوگیری کند.
با این حال خانواده پازی توانسته بود قسمتی از نقشه اش را عملی کند،نقشه آنها به راه انداختن جنگ داخلی بود.
بعد از مراقبت کردن لورنزو تا خانه اش،لورنزو به اتزیو گفت که پولیزیانو(Poliziano) وکیل فرانچسکو پازی محل موکلش را میداند.در Piazza della Signoria نیروهای پازی و مدیچی وارد نبردی در خیابان شده بودند.
اتزیو فرانچسکو را تعقیب میکرد،در همین زمان یاکوپو پازی و چند تن از همدستانش توانستند از شهر فرار کنند.پس از آن
حکمران فلورانس نام خانواده ی آدیتوره که در اذهان عمومی به بدی از آنان یاد میشد را پاک کرد و اسم همدستانی که با پازی همکاری میکردند را به اتزیو داد: Antonio Maffei, Stefano da Bagnone, Bernardo di Bandino Baroncelli and Francesco Salviatiاتزیو تمامی آنها را پیدا کرد و کشت.
از هر کدام اطلاعاتی درباره ی مخفیگاه یاکوپو دریافت کرد.اتزیو مکان یاکوپو را پیدا کرد و به تعقیب او پرداخت.یاکوپو به قرار ملاقاتی میرفت.اتزیو به مکان آنان نزدیک شد و به استراق سمع میکرد.دیداری بین یاکوپو،رودریگو بورجیا و امیلیو بارباریگو(Emilio Barbarigo) بازرگانی از ونیز بود.بعد از شکست یاکوپو در به دست گرفتن فلورانس رودریگو او را زخمی کرد و از حضور اتزیو مطلع شد.هنگامی که امیلیو و بورجیا فرار میکردند،سربازان بورجیا به اتزیو حمله کردند،قبل از این اتزیو به سرعت یاکوپو را خلاص کرد،وتمامی سربازان را کشت
سفر به ونیز
کارلو:خونه ی پوشالی تو،داره میلزره امیلیو...(داره وقت مردنت میرسه)
امیلیو: یک شکست غم انگیز(به تمسخر)، باید معامله هم باهاش باشه.این ناچیزی آنتونیو و دزدانش هست(نمیتونن کاری کنن)
کارلو:هرگز اینو نگو!اونا میخوان تو رو بکشند تو باید نگرانش باشی
امیلیو:چرا؟.......اون...اون مگه توی ونیزه؟
نقل قول از کارلو گریمالدی و امیلیو باباریگو در گفتگویی درباره اتزیو قبل مردنش!
در پایان توطئه پازی،اتزیو در سال 1480 به کنار لورنزو برمیگردد و موفقیتش را به او شرح میدهد.
قبل از ترک کردن فلورانس به مقصد ونیز لورنزو هدیه ای به اتزیو میدهد:شنل مدیچی
آن شنل میتوانست از اتزیو در برابر سربازان محافظت کند.اتزیو به کنار لئوناردو میرود تا راهی برای ورود به ونیز برای او پیدا کند.در ملاقات او با لئونارد در کوه Appennine، ملاقات میکند.آنها از سربازان رودریگو فرار میکنند و به شهر forli میرسند.اتزیو برای ورود به ونیز احتیاج به دعوت نامه(پاسپورت)داشت.او با نجات دادن زنی در forli به اسم Caterina Sforza (اتزیو با این زن ازدواج میکند.کاترینا در اولین تریلر e3-10 در کنار اتزیو دیده شد.)
جوازش را برای ورود به ونیز پیدا میکند.
اتزیو بعد از رسیدن به ونیز با دختریبه اسم روزا (rosa) اشنا میشود و به او کمک میکند،بعد از آن اتزیو با پدر روزا، آنتونیو سردسته ی دزدان ونیز آشنا میشود،آنتونیو تصمیم میگیرد تا به اتزیو در کشتن امیلیو!کمک کند.اتزیو امیلیو بارباریگو را میکشد و با کمک آنتونی تمام دارایی و ثروت او را به غنمیت میبرد و آنها را بین آدم های آنتونی تقسیم میکند.
بعد از کشتن امیلیو حالا اتزیو به دنبال کارلو گریمالدی (Carlo Grimaldi) افسر دولتی که عضو شورای 10 بود.کارلو به قاضی کل ونیز نزدیک بود و امیدوار بود نظر او را به سمت تمپلارها بکشاند.
بعد از شنیدن دیدار دیگری بین بورجیا و کارلو اتزیو فهمید که میخواهند به قاضی کل ونیز سم بدهند و جایش را با مارکو بارباریگو عوض کنند.اتزیو نمیتوانست به مقر آنها دست پیداکند.او به کنار آنتونیو رفت تا راهی برای نفوذ بهPalazzo Ducale پیدا کند.اما دیوارها و درهای ورودی این اجازه را به آنها نمیداد.اتزیو به یاد ماشین پرنده ی لئوناردو افتاد،همانی که در forli دیده بود.بعد از آزمایش های ناموفق از رواز لئنارد مکان هایی را برای اتزیو در نقشه نشان کرد تا اتزیو از آنها عبور کند که به مقصد خود برسد.در آن مکانها بر روی پشت بامها آتش برپا میکردند تا اتزیو با ماشین پرنده از بالای آنها عبور کند تا دوباره در هوا اوج بگیرد.با این حال اتزیو باز هم دیر رسید و برای نجات قاضی فرصتی نمانده بود.کارلو از صحنه ی جنایت فرار کرد و اسم اتزیو را به عنوان قاتل قاضی فریاد زد.حالا اتزیو مردی شده بود که برای سرش جایزه گذاشته شد و تمام نیروهای امنیتی به دنبال او بودند.
اتزیو به کارگاه لئوناردو برای کمک در سال 1486 بازگشت.اتزیو توسط خواهر تئودورا !راهنمایی شد که به پوشش کارنوال(ماسک بالماسکه!)احتیاج دارد تا با اینکار نقشه اش را برای کشتن مارکو بارباریگو عملی کند.اتزیو باید در 4 بازی برنده میشد تا ماسک طلایی را برنده شود تا به مهمانی اختصاصی مارکو جواز حضور را پیدا کند.اتزیو موفق شد تمامی بازیها را ببرد اما جایزه در کمال بی انصافی(پارتی بازی) به سیلویو بارباریگو برادرزاده ی مارکو داده شد.اتزیو مجبور شد با زور ماسک را پس بگیرد وی ماسک را پس گرفت و مارکو را با سلاح جدیدش که در آستینش بود(همون تفنگ باروتی)از راهی دور وی را کشت.
در آخر این ماموریت اتزیو با کمک بارتولومئو آلویانو (Bartolomeo d'Alviano) سیلویو و دانته مورو(moro) را هم از سر راه برمیدارد.
فراخوان
اسپانیایی ها و سیب
10 سال گذشت و من شاهد مرگ پدر و برادرانم بودم.10 سال آدمهایی را کشتم که باید پاسخگو باشند.من دیگر به آخرش رسیدم،اما نه اونقدر نزدیک که بدونم هر کودومش برای چی بود
صحبت های اتزیو درباره ی زندگیش در نقش یک اساسین
در تولد 27 سالگی اتزیو شاهد بود که سربازان تمپلارها Piece of Eden را از کشتی به مقرشان در شهر با خود حمل میکنند.اتزیو یکی از سربازان را میشکد،لباس او را میپوشد و خود به دیدن رودریگو میرود.در نهایت جلو مردی ایستاد که باید درباره ی مرگ پدر و برادرانش پاسخگو باشد.اتزیو به پیامبری که درون codex پیشبینی میشد سرکوفت زد.
بورجیا با آن تطابق داشت،خودش را متکبرانه پیامبر نامید و از وجود اتزیو آگاه گشت این بار اتزیو نبرد کوتاه ولی رودرو با رودریگو داشت.در همین لحظات ماریو آدیتوره،آنتونیو،پائولا،ولپه و بارتولومئو از راه میرسند و رودریگو فرار میکند.با رسیدن نیکولو ماکیاولی(Niccolò Machiavell) اتزیو در واقع همان پیامبری است که پیشبینی میشد.و در دهه های گذشته گفته میشد آنها(اتزیو و یارانش)باهم هم قسم میشوند.آن شب اتزیو همه ی یارانش را دید و به محفل اساسین ها فراخوانده شد،آن شب همه همقسم شدند.........
معامله با بورجیا
سفر به واتیکان
کشتن تو خانواده ی منو برنمیگردونه......کار من تموم شده....
در سال 1499 اتزیو تمامی codex را پیدا کرد.وقتی آن کامل میشد نقشه تمام دنیا بود که محل های Piece of Eden را نقاطی مشخص میکرد.در سال 1492 رودریگو پاپ شده بود.وقت نبرد نهایی اتزیو رسیده بود،او باید کارش را تمام میکرد.اتزیو به رم سفر میکند،به واتیکان،گفته میشد که در زیر واتیکان محلی به اسم The Vault است که با استفاده Staff Of Eden و Piece of Eden با ترکیب این دو قابل مشاهده است.اتزیو به رم رفت تا عصای بهشتی و تکه ی بهشتی را از رودریگو پس بگیرد.سرانجام اتزیو در نبردی پا یا پای رودریگو را شکست میدهد رودریگو از اتزیو میخواهد که او را بکشد اما اتزیو پرهیز میکند و به اوم میگوید که کشتن او خانواده اش را برنمیگرداند.
او سیب و عصا را با هم ترکیب میکند و به The Vault میرود.در آنجا با Minerva دیدار میکند،مینروا هشداری را به اتزیو میدهد و در آخر اسم دزموند را میبرد که تعجب همه حتی اتزیو را برمی انگیزد و اتزیو میماند و یک دنیا سوال ناجواب!
متولد: [TABLE="class: infobox"]
[TR]
[TD="class: infoboxlabel"][/TD]
[TD="class: infoboxcell"] June 24, 1459[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
زمان زندگی:ایتالیا رنسانس -
اطلاعات سیاسی:
وابسته به : خانواده ی آدیتوره -اساسین
وجود دارد در : Assassin's Creed: Lineage Assassin's Creed II Assassin's Creed II: Discovery Assassin's Creed: Brotherhood Assassin's Creed: Lost Legacy
بازیگر : Devon Bostick
صدا پیشه : Roger Craig Smith
اسم من اتزیو آدیتور دی فرنزه است،و من مثل پدر و پدربزرگان قبل از خودم،یک اساسین هستم
اتزیو آدیتوره
اتزیو (متولد 1459) از خانواده ای نجیب زاده در عصر رنسانس بود.خانواده ای او از محفل اساسین ها،و از نوادگان الطائر ابن لااحد بودند،و همچنین فرزندان خانواده ی آدیتوره به دزموند مایلز و نمونه 16 میرسید.
اتزیو تا 17 سالگی جوانی خوشگذران بود و از اینکه پدر او اساسین است مطلع نبود،هنگامی که پدرش جیووانی و دو برادرش فدریکو و پتروچیو به دار آویخته میشوند وی از فلورانس خانه ی پدریش خارج میشود و به Monteriggioni در Tuscan به کنار عمویش ماریو که مالک ویلای خانوادگی آدیتوره بود میرود.(صاحب اصلی این ویلا دومنیکو آدیتوره میباشد.وی بزرگ خانواده ی آدیتوره بود.)بعد از زندگی در ویلای آدیتوره،اتزیو تحت آموزش های عمویش ماریو قرار میگیرد،اتزیو در نظر داشت تا استاد اعظم تمپلارها،رودریگو بورجیا کسی که دستور به دار آویخته شدن پدر و دو برادرش را داد به قتل برساند.در بین این هدف، وی دست نوشته های الطائر را پیدا میکند،که برای بار اول این دست نوشته ها توسط دومنیکو آدیتوره نگه میشد.(دومنیکو مامور بود این دست نوشته ها را به دانته آلیگری ببرد)
بیو گرافی:
اتزیو متولد 1459 در فلورانس بود،فرزند دوم جیوانی و ماریا آدیتوره.
وی تا 17 سالگی چیزی از اساسین ها و تمپلار ها و حتی شغل واقعی پدرش نمیدانست.در سال 1476 اتزیو و برادر بزرگترش فدریکو با وارد دعوایی با ویری(Vieri de' Pazzi) میشود.در این درگیری اتزیو و برادرش تمامی همراهان ویری را لت و پار میکنند اما قبل از اینکه بتوانند به ویری صدمه ای بزنند،او فرار میکند.در طی این درگیری گوشه ی لب اتزیو زخمی میشود و برادرش او را نزد پزشک میبرد تا اتزیو را تیمار کند.(توضیح:این زخم حتی بر لب دزموند و الطائر دیده میشود).بعد از آن اتزیو با برادرش مسابقه میدهند تا به کلیسایی که به آن دو نزدیکتر است بروند و از ساختمان کلیسا بالا بروند.برادر وسطی مسابقه را میبرد و دو برادر از بالای کلیسا شهر را مینگرند.بعد از آن از هم خداحافظی میکنند،بعد از آن اتزیو به خانه کریستینا(Cristina Vespucci )میرود و شب را با او میگذراند.
صبح با ورود پدر کریستینا و شوکه شدن او اتزیو از خواب میپرد و از پنجره ی اتاق کریستانا به بیرون میپرد تا راهی خانه اش شود.
اتزیو بعد از ملاقات با پدرش،میبایست نامه هایی را از سوی پدرش به اشخاص مورد نظر برساند.بعد از بازگشت دوباره ی وی به خانه،خواهرش را گریه کنان میابد،خواهر اتزیو مورد بی مهری نامزدش قرار گرفته بود..
اتزیو بعد از پیدا کردن نامزد خواهرش او و دوستانش را کتک زد و به آن مرد گفت که از کلودیا دور بماند.
باز هم اتزیو به خانه بازگشت و این بار برادر کوچکترش پیتروچیو از او خواست چند پر عقاب از پشت بام خانه ها برایش جمع آوری کند.مادر اتزیو هم از او خواست تا پیش لئوناردو داوینچی برود و نقاشی هایی که سفارش داده بودد از او بگیرد.لئوناردو از دوستان بسیار صمیمی اتزیو بود.
اعدام آدیتوره
من تو رو به خاطر کاری که کردی میکشم...!(خواهم کشت)
نقل قول از اتزیو به ابروتو آلبرتی بعد از مشاهده اعدام خانوده اش در سال 1486
بعد از کامل کردن کارهای خانواده اش به خانه بازمیگردد،انگار که خانه چپاول شده....پدر و برادرانش گم شده اند و مادر و خواهرش قایم.اتزیو متوجه میشود که پدر و برادرانش دستگیر شده اند،او خودش را Palazzo della Signoria میرساند جایی که آنها زندانی شده بودند.از ساختمان آنجا بالا میرود،پدرش را از پشت میله ها سلول ملاقات میکند،جیووانی به وی میگوید که به دفتر شخصیش برود و تمامی چیزهایی که در صندوقچه است به ابرتو آلبرتی ،دستیار لورنزو مدیچی از دوستان نزدیک خانواده آدیتوره ببرد.اتزیو همین کار را کرد درون صندوقچه اسنادی بود که بیگناهی خانواده ی آدیتوره را ثابت میکرد.فردای آن روز اتزیو به دیدار پدرش در Piazza della Signoria رفت.اما اینبار برادران و پدر خود را پای چوبه ی دار میدید،آلبرتی هم جرم آنها را میخواند،اوبرتو به خانواده ی آدیتوره خیانت کرد،این آخرین لحظه ای بود که اتزیو چهره ای عزیزانش را میدید،اوبرتو فرمان اعدام را داد.اتزیو فریاد میزند و از جمعیت میگذرد تا پدر و برادرانش را نجات دهد اما دیگر دیر شده بود و توانایی مبارزه با آن همه سرباز را نداشت.در همین حین که به سمت چوبه ی دار میامد اوبرتو اتزیو را خشمگین میبیند و فریاد میزند که او هم باید دستگیر شود،اتزیو از دست سربازان فرار میکند،تعدادشان خیلی زیاد است.اتزیو به زنان خیابانی پناه میبرد و در بین آنها قایم میشود.در اینجا او به پائولا از آشنایان خانواده ی آدیتوره آشنا میشود.او وی را از دست سربازان قایم میکند
میراث
انتقام سختگیرانه
خانواده ی آدیتوره نمرده...من هنوز زنده ام..من!اتزیو!اتزیو آدیتوره دی فرنزه
نقل قول از اتزیو در سال 1476
پائولا.کسی که بود که اتزیو نمیدانست او یک اساسین است،پائولا به اتزیو کمک میکند تا انتقامش را اوبرتو بگیرد.
پائولا به اتزیو جیب بری و راه های مخفی شهر و مخفی شدن در جمعیت را یاد میدهد.او اتزیو را به لئوناردو داوینچی راهنمایی میکند،کسی که میتوانست برای اتزیو Hidden Blade را بازسازی کند.اتزیو به پیش لئوناردو میرود.در کارگاه لئوناردو سربازان در را میکوبند و از لئوناردو میخواهند که به بیرون بیاید تا آنجا را بگردند؛با این حال اتزیو خودش را از دست آنان مخفی میکند و لئوناردو از وی تشکر میکند.حال اتزیو به دنبال این بود تا در جای مناسبی اوبرتو آلبرتی را بکشد.بهترین جا در حیاط Basilica of Santa Croce بود،اتزیو به آنجا رفت.
او به وروچیو آخرین اسنادش را نشان میداد.بعد از اینکه البرتی به داخل حیاط میرود،اتزیو با خشم دیوانه وار به آن خائن حمله کرد.چند چاقو بر روی سینه اش زد و فرار کرد.این اولین قتل او بود.
گرده همایی خانواده
منو نشناختی....؟ این منم،ماریو
نقل قول از ماریو آدیتوره به برادرزاده اش در رسیدن به ویلای آدیتوره
حالا مردی که در فلورانس تحت تعقیب بود اتزیو بود.
بازمانده ی خانواده ی او به سرپناهی احتیاج داشتند،دیگر در فلورانس نمیشد زندگی کرد،اتزیو تصمیم گرفت همراه مادر و خواهرش به Monteriggioni کنار عمویش در ویلای آدیتوره بروند.
در بینابین سفر به Monteriggioni ویری به دنبال اتزیو بود،تا در فرصت مناسب به او حمله کند،اما ماریو و مزدورانش سر وقت میرسند و او را از دست ویری نجات میدهند.
ماریو درباره ی اساسین ها به اتزیو توضیح میدهد.عموی اتزیو میگفت که پدرش و پدربزرگان اتزیو همگی اساسین بوده اند و جیووانی هم قسمتی از این محفل بوده است.اتزیو در ابتدا قبول نمیکند،ماریو به اتزیو پیشنهاد میدهد که او را در نبردی ذزSan Gimignano همراهی کند،اتزیو این پیشنهاد ماریو را میپذیرد.وقتی اتزیو به بیرون شهر میرسد به ماریو و مزردورانش میپیوندد،آنها تا شب منتظر میشود که ویری را بکشند.بعد از ملاقات Rodrigo Borgia, Jacopo de' Pazzi, Francesco de' Pazzi اتزیو ویری را در حال بازگشت میبیند.اتزیو با لشکر عمویش به سربازان ویری حمله میکنند،اتزیو به سراغ خود ویری میرود و این آخرین باری بود که با وی مبارزه میکرد.اتزیو با تمام وجودش با ویری مبارزه میکرد،اتزیو بعد از به زمین زدن ویری سعی در گرفتن اعتراف از وی شد اما ویری به اتزیو کنایه میزد.اینکار ویری اتزیو را بسیار خشمگین کرد و اتزیو ویری را کشت و به حتی به جنازه اش هم رحم نکرد.
بعد از این رفتار اتزیو عمویش او را آرام کرد و به او گفت که در بین اساسین ها رسم است که:
به کسانی که میکشید احترام بگذارید. !
تجارت با the pazzi
من از طرف فرنزه اومدم...من یه خورده حساب هایی دارم که باید تسویه اش کنم....من دنبال Jacopo de' Pazzi هستم
نقل از از اتزیو به فرانچسکو دی پازی
در ادامه ی مرگ ویری،اتزیو در سال 1478 به فلورانس برگشت تا کار خانواده ی پازی را تمام کند.
اتزیو وقتی به فلورانس میرسد با صحنه ی قتل لورنزو(lorezo de Medici) و برادرش جولیانو(giuliano) مواجه میشد برای نجات دادن جولیانو دیر شده بود اما توانست از مرگ لورنزو حکمران فلورانس، جلوگیری کند.
با این حال خانواده پازی توانسته بود قسمتی از نقشه اش را عملی کند،نقشه آنها به راه انداختن جنگ داخلی بود.
بعد از مراقبت کردن لورنزو تا خانه اش،لورنزو به اتزیو گفت که پولیزیانو(Poliziano) وکیل فرانچسکو پازی محل موکلش را میداند.در Piazza della Signoria نیروهای پازی و مدیچی وارد نبردی در خیابان شده بودند.
اتزیو فرانچسکو را تعقیب میکرد،در همین زمان یاکوپو پازی و چند تن از همدستانش توانستند از شهر فرار کنند.پس از آن
حکمران فلورانس نام خانواده ی آدیتوره که در اذهان عمومی به بدی از آنان یاد میشد را پاک کرد و اسم همدستانی که با پازی همکاری میکردند را به اتزیو داد: Antonio Maffei, Stefano da Bagnone, Bernardo di Bandino Baroncelli and Francesco Salviatiاتزیو تمامی آنها را پیدا کرد و کشت.
از هر کدام اطلاعاتی درباره ی مخفیگاه یاکوپو دریافت کرد.اتزیو مکان یاکوپو را پیدا کرد و به تعقیب او پرداخت.یاکوپو به قرار ملاقاتی میرفت.اتزیو به مکان آنان نزدیک شد و به استراق سمع میکرد.دیداری بین یاکوپو،رودریگو بورجیا و امیلیو بارباریگو(Emilio Barbarigo) بازرگانی از ونیز بود.بعد از شکست یاکوپو در به دست گرفتن فلورانس رودریگو او را زخمی کرد و از حضور اتزیو مطلع شد.هنگامی که امیلیو و بورجیا فرار میکردند،سربازان بورجیا به اتزیو حمله کردند،قبل از این اتزیو به سرعت یاکوپو را خلاص کرد،وتمامی سربازان را کشت
سفر به ونیز
کارلو:خونه ی پوشالی تو،داره میلزره امیلیو...(داره وقت مردنت میرسه)
امیلیو: یک شکست غم انگیز(به تمسخر)، باید معامله هم باهاش باشه.این ناچیزی آنتونیو و دزدانش هست(نمیتونن کاری کنن)
کارلو:هرگز اینو نگو!اونا میخوان تو رو بکشند تو باید نگرانش باشی
امیلیو:چرا؟.......اون...اون مگه توی ونیزه؟
نقل قول از کارلو گریمالدی و امیلیو باباریگو در گفتگویی درباره اتزیو قبل مردنش!
در پایان توطئه پازی،اتزیو در سال 1480 به کنار لورنزو برمیگردد و موفقیتش را به او شرح میدهد.
قبل از ترک کردن فلورانس به مقصد ونیز لورنزو هدیه ای به اتزیو میدهد:شنل مدیچی
آن شنل میتوانست از اتزیو در برابر سربازان محافظت کند.اتزیو به کنار لئوناردو میرود تا راهی برای ورود به ونیز برای او پیدا کند.در ملاقات او با لئونارد در کوه Appennine، ملاقات میکند.آنها از سربازان رودریگو فرار میکنند و به شهر forli میرسند.اتزیو برای ورود به ونیز احتیاج به دعوت نامه(پاسپورت)داشت.او با نجات دادن زنی در forli به اسم Caterina Sforza (اتزیو با این زن ازدواج میکند.کاترینا در اولین تریلر e3-10 در کنار اتزیو دیده شد.)
جوازش را برای ورود به ونیز پیدا میکند.
اتزیو بعد از رسیدن به ونیز با دختریبه اسم روزا (rosa) اشنا میشود و به او کمک میکند،بعد از آن اتزیو با پدر روزا، آنتونیو سردسته ی دزدان ونیز آشنا میشود،آنتونیو تصمیم میگیرد تا به اتزیو در کشتن امیلیو!کمک کند.اتزیو امیلیو بارباریگو را میکشد و با کمک آنتونی تمام دارایی و ثروت او را به غنمیت میبرد و آنها را بین آدم های آنتونی تقسیم میکند.
بعد از کشتن امیلیو حالا اتزیو به دنبال کارلو گریمالدی (Carlo Grimaldi) افسر دولتی که عضو شورای 10 بود.کارلو به قاضی کل ونیز نزدیک بود و امیدوار بود نظر او را به سمت تمپلارها بکشاند.
بعد از شنیدن دیدار دیگری بین بورجیا و کارلو اتزیو فهمید که میخواهند به قاضی کل ونیز سم بدهند و جایش را با مارکو بارباریگو عوض کنند.اتزیو نمیتوانست به مقر آنها دست پیداکند.او به کنار آنتونیو رفت تا راهی برای نفوذ بهPalazzo Ducale پیدا کند.اما دیوارها و درهای ورودی این اجازه را به آنها نمیداد.اتزیو به یاد ماشین پرنده ی لئوناردو افتاد،همانی که در forli دیده بود.بعد از آزمایش های ناموفق از رواز لئنارد مکان هایی را برای اتزیو در نقشه نشان کرد تا اتزیو از آنها عبور کند که به مقصد خود برسد.در آن مکانها بر روی پشت بامها آتش برپا میکردند تا اتزیو با ماشین پرنده از بالای آنها عبور کند تا دوباره در هوا اوج بگیرد.با این حال اتزیو باز هم دیر رسید و برای نجات قاضی فرصتی نمانده بود.کارلو از صحنه ی جنایت فرار کرد و اسم اتزیو را به عنوان قاتل قاضی فریاد زد.حالا اتزیو مردی شده بود که برای سرش جایزه گذاشته شد و تمام نیروهای امنیتی به دنبال او بودند.
اتزیو به کارگاه لئوناردو برای کمک در سال 1486 بازگشت.اتزیو توسط خواهر تئودورا !راهنمایی شد که به پوشش کارنوال(ماسک بالماسکه!)احتیاج دارد تا با اینکار نقشه اش را برای کشتن مارکو بارباریگو عملی کند.اتزیو باید در 4 بازی برنده میشد تا ماسک طلایی را برنده شود تا به مهمانی اختصاصی مارکو جواز حضور را پیدا کند.اتزیو موفق شد تمامی بازیها را ببرد اما جایزه در کمال بی انصافی(پارتی بازی) به سیلویو بارباریگو برادرزاده ی مارکو داده شد.اتزیو مجبور شد با زور ماسک را پس بگیرد وی ماسک را پس گرفت و مارکو را با سلاح جدیدش که در آستینش بود(همون تفنگ باروتی)از راهی دور وی را کشت.
در آخر این ماموریت اتزیو با کمک بارتولومئو آلویانو (Bartolomeo d'Alviano) سیلویو و دانته مورو(moro) را هم از سر راه برمیدارد.
فراخوان
اسپانیایی ها و سیب
10 سال گذشت و من شاهد مرگ پدر و برادرانم بودم.10 سال آدمهایی را کشتم که باید پاسخگو باشند.من دیگر به آخرش رسیدم،اما نه اونقدر نزدیک که بدونم هر کودومش برای چی بود
صحبت های اتزیو درباره ی زندگیش در نقش یک اساسین
در تولد 27 سالگی اتزیو شاهد بود که سربازان تمپلارها Piece of Eden را از کشتی به مقرشان در شهر با خود حمل میکنند.اتزیو یکی از سربازان را میشکد،لباس او را میپوشد و خود به دیدن رودریگو میرود.در نهایت جلو مردی ایستاد که باید درباره ی مرگ پدر و برادرانش پاسخگو باشد.اتزیو به پیامبری که درون codex پیشبینی میشد سرکوفت زد.
بورجیا با آن تطابق داشت،خودش را متکبرانه پیامبر نامید و از وجود اتزیو آگاه گشت این بار اتزیو نبرد کوتاه ولی رودرو با رودریگو داشت.در همین لحظات ماریو آدیتوره،آنتونیو،پائولا،ولپه و بارتولومئو از راه میرسند و رودریگو فرار میکند.با رسیدن نیکولو ماکیاولی(Niccolò Machiavell) اتزیو در واقع همان پیامبری است که پیشبینی میشد.و در دهه های گذشته گفته میشد آنها(اتزیو و یارانش)باهم هم قسم میشوند.آن شب اتزیو همه ی یارانش را دید و به محفل اساسین ها فراخوانده شد،آن شب همه همقسم شدند.........
معامله با بورجیا
سفر به واتیکان
کشتن تو خانواده ی منو برنمیگردونه......کار من تموم شده....
در سال 1499 اتزیو تمامی codex را پیدا کرد.وقتی آن کامل میشد نقشه تمام دنیا بود که محل های Piece of Eden را نقاطی مشخص میکرد.در سال 1492 رودریگو پاپ شده بود.وقت نبرد نهایی اتزیو رسیده بود،او باید کارش را تمام میکرد.اتزیو به رم سفر میکند،به واتیکان،گفته میشد که در زیر واتیکان محلی به اسم The Vault است که با استفاده Staff Of Eden و Piece of Eden با ترکیب این دو قابل مشاهده است.اتزیو به رم رفت تا عصای بهشتی و تکه ی بهشتی را از رودریگو پس بگیرد.سرانجام اتزیو در نبردی پا یا پای رودریگو را شکست میدهد رودریگو از اتزیو میخواهد که او را بکشد اما اتزیو پرهیز میکند و به اوم میگوید که کشتن او خانواده اش را برنمیگرداند.
او سیب و عصا را با هم ترکیب میکند و به The Vault میرود.در آنجا با Minerva دیدار میکند،مینروا هشداری را به اتزیو میدهد و در آخر اسم دزموند را میبرد که تعجب همه حتی اتزیو را برمی انگیزد و اتزیو میماند و یک دنیا سوال ناجواب!
ویژگی های شخصیتی
اتزیو در خانواده ی اشراف زاده ای به دنیا آمد،او در بین قرن 15 و 16 زندگی میکرد.برخلاف جدش از بچگی تحت آموزش نبود.اتزیو قبل از اینکه اساسین شود مهارتهای آکروباتیک در خود داشت و آنها را برای نجات برادرش به کار برد.
او از پیشینه ای ثروت مند و با اصل نسب آمده بود،او تا مرگ پدرش دوستان و آشنایان فراوانی داشت.بعد از مرگ پدر و برادرانش وی با کمک عمویش به اساسین تبدیل شد تا انتقام خانواده اش را از خائنین بگیرد.اتزیو از ویری شروع کرد و او را کشت اما نمیتوانست احساساتش را کنترل کند و جنون او را فرا میگرفت طوری که به جنازه ی قاتلینش رحم نمیکرد.
اما بعد از آن به خود اجازه نداد تا احساساتش بر او غلبه کند و آنها را کنترل کرد،تا اینکه به درجه ی استادی رسید و توانست کنترل اموری را به دست بگیرد.(در BrotherHood)
زندگی رمانتیک
اتزیو با کریستینا وسپوچی در فلورانس رابطه داشت،دو سال بعد کریستینا Manfredo d'Arzenta ازدواج میکند
بعد از اینکه وی اتزیو را میبیند به او میگوید که هنوز اتزیو را دوست دارد.ده سال بعد وقتی کریستینا با Manfredo d'Arzenta به ونیز سفر میکند در جشن کارنوال اتزیو از کریستینا میخواهد که بیاید او را ببیند اما بعد از اتفاقاتی که بین آن دو افتاد کریستینا به اتزیو گفت که دیگر نمیخواهد او را ببیند.اتزیو بسیار افسرده گشت وقتی فهمید که وی به دست یکی از آدمهای Girolamo Savonarola کشته میشود.بعد از آن اتزیو با کاترینا اسفورزا در forli آشنا میشود و با او ازدواج میکند.
هنگامی که اتزیو بار اول به ونیز میرسد با روزا برخورد میکند او از دزدان شهر بود،وقتی اتزیو او را نجات داد روزا به اتزیو علاقه پیدا کرد ولی اتزیو هیچگاه او را نخواست.
در سال 1499 اتزیو در ویلای آدیتوره با کاترینا اسفورزا دیده میشود.
توانایی ها و مهارتها
اتزیو مهارت های بسیار بالایی در بین رهبران اساسین ها داشت.او توانایی های چندگانه در:دزدی(!)،قایم شدن،نبرد مسلح و غیر مسلح،تکنیک های مخفی کاری ترور!،گشت آزاد(دویدن،بالا رفتن و ...) و نبرد از راه دور داشت.
او همچنین میتوانست از دو hidden blade استفاده کند.همچنین او با قابلیت دید عقابی متولد شده بود،وی میتوانست دوست و دشمن را از هم بشناسد.اتزیو بعد از پیدا کردن مقبره ی 6 اساسین به تسلیحات الطائر ابن لااحد دست پیدا میکرد(نیای او)
همچنین با شنل هایی که بر تن میکرد میتوانست خود را ناشناخته جلوه دهد.
از گوشه و کنار
اتزیو در خانواده ی اشراف زاده ای به دنیا آمد،او در بین قرن 15 و 16 زندگی میکرد.برخلاف جدش از بچگی تحت آموزش نبود.اتزیو قبل از اینکه اساسین شود مهارتهای آکروباتیک در خود داشت و آنها را برای نجات برادرش به کار برد.
او از پیشینه ای ثروت مند و با اصل نسب آمده بود،او تا مرگ پدرش دوستان و آشنایان فراوانی داشت.بعد از مرگ پدر و برادرانش وی با کمک عمویش به اساسین تبدیل شد تا انتقام خانواده اش را از خائنین بگیرد.اتزیو از ویری شروع کرد و او را کشت اما نمیتوانست احساساتش را کنترل کند و جنون او را فرا میگرفت طوری که به جنازه ی قاتلینش رحم نمیکرد.
اما بعد از آن به خود اجازه نداد تا احساساتش بر او غلبه کند و آنها را کنترل کرد،تا اینکه به درجه ی استادی رسید و توانست کنترل اموری را به دست بگیرد.(در BrotherHood)
زندگی رمانتیک
اتزیو با کریستینا وسپوچی در فلورانس رابطه داشت،دو سال بعد کریستینا Manfredo d'Arzenta ازدواج میکند
بعد از اینکه وی اتزیو را میبیند به او میگوید که هنوز اتزیو را دوست دارد.ده سال بعد وقتی کریستینا با Manfredo d'Arzenta به ونیز سفر میکند در جشن کارنوال اتزیو از کریستینا میخواهد که بیاید او را ببیند اما بعد از اتفاقاتی که بین آن دو افتاد کریستینا به اتزیو گفت که دیگر نمیخواهد او را ببیند.اتزیو بسیار افسرده گشت وقتی فهمید که وی به دست یکی از آدمهای Girolamo Savonarola کشته میشود.بعد از آن اتزیو با کاترینا اسفورزا در forli آشنا میشود و با او ازدواج میکند.
هنگامی که اتزیو بار اول به ونیز میرسد با روزا برخورد میکند او از دزدان شهر بود،وقتی اتزیو او را نجات داد روزا به اتزیو علاقه پیدا کرد ولی اتزیو هیچگاه او را نخواست.
در سال 1499 اتزیو در ویلای آدیتوره با کاترینا اسفورزا دیده میشود.
توانایی ها و مهارتها
اتزیو مهارت های بسیار بالایی در بین رهبران اساسین ها داشت.او توانایی های چندگانه در:دزدی(!)،قایم شدن،نبرد مسلح و غیر مسلح،تکنیک های مخفی کاری ترور!،گشت آزاد(دویدن،بالا رفتن و ...) و نبرد از راه دور داشت.
او همچنین میتوانست از دو hidden blade استفاده کند.همچنین او با قابلیت دید عقابی متولد شده بود،وی میتوانست دوست و دشمن را از هم بشناسد.اتزیو بعد از پیدا کردن مقبره ی 6 اساسین به تسلیحات الطائر ابن لااحد دست پیدا میکرد(نیای او)
همچنین با شنل هایی که بر تن میکرد میتوانست خود را ناشناخته جلوه دهد.
از گوشه و کنار
- اتزیو در 1499 ،40 ساله شد،سنی که پدرش کشته شد.(وی در همین سن به نظر رسید که کشته شده اما زخمی شد و جان سالم به در برد)
- اتزیو شخصیتی است که 23 سال از زندگیش را در بازی با او میگذرانیم
- در Ac:BrotherHood او پیرتر شده،صدایش آرامتر شده و آرام صحبت میکند.
- همانند الطائر و دزموند،اتزیو زخمی بر روی لبش دارد.بعد از انجام ماموریت Boys Will Be Boys ویری سنگی بر او پرتاب میکند که باعث همین زخم میشود.
- لباس اتزیو در بازی Prince Of Persia: The Forgotten Sands وجود دارد
- معنی اسم الطائر و اتزیو شبیه به هم است.
- الطائر به معنی:پرنده و اتزیو به معنی :عقاب-الطائر در بازی اول با عقاب تطابق داده میشد و الگوی وی را عقاب قرار داده بودند
- Desmon Miles
desmon miles
اطلاعات شخصی
اسم کامل:دزموند مایلز تولد:1987 در پرورشگاه
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
Assassin's Creed: Brotherhood
صدا پیشه:Nolan North
من متصدی بار هستم؟ از من چی میخواید؟میخواید درست کردن مارتینی رو بهتون یاد بدم؟
دزموند به ویدیچ و لوسی
دزموند مایلز متولد 1987 شخصیت ثابت و اصلی سری بازی Ac و یکی از نوادان گروه قسم خورده ی حشاشین هست.
او در ابتدا توسط نیروهایی که داشت تحت استفاده دستگاهی درامد که به آن انیموس میگویند که توسط ابسترگو ساخته شده است. شرکت ابسترگو نسل جدید تمپلارها است.ابسترگو دزموند را ربود تا خاطرات جدش را از طریق dna وی با استفاده از دستگاه انیموس بازخوانی کند تا محل piece of eden را پیدا کنند.
دزموند با کمک نیروهای حشاشین از ابسترگو فرار کرد تا خاطرات نیای دیگری از خود اتزیو ادیتوره دی فرنزه را مرور کند اما نکته ای که دزموند و دیگران از او متعجب شدند این بود که وی هنگام مرور خاطرات توانایی های نیاکانش به او میرسد و سریعتر از حد نرمال راه هایی که یک فرد معمولی برای اساسین شدن اموزش مبییند و تحت اموزش های سنگین قرار میگرید را براحتی با استفاده از مرور خاطرات جدش به وسیله ی انیموس به دست می آورد.
زندگی نامه
دزموند در پرورشگاهی که مخفی گاه اساسین ها در صحرا بود دنیا امد جایی که حدود 30 نفر فقط در انجا زندگی میکددند شهری شبیه مصیاف جایی که اساسین ها در آنجا آموزش های لازم را میبینند.دزموند توسط سرپرستان خود سرخورده شده بود و به آنها سوء ظن پیدا کرده بود، در نهایت16 سالگی مکان زندگیش را ترک کرد و تصمیم گرفت به دیدن دنیا برود. بعدها دزموند به لوسی استیلمن توضیح داد که از اینکه سرپرستان خود را بدون هیچ توضیحی ترک کرده متاسف هست وی میگفت هر چه قدر دور تر میشد بیشتر دلواپس آنها میشد چون آنها سرپرست وی بودند.بعد از ترک کردن مخفیگاهش او برای 9 سال خودش را قایم کرد درست زمانی که هیچ پرونده ای از خود به جا نگذاشته بود او به طور اتفاقی متصدی بار (میخانه چی-ساقی)میشود که اینکار او باعث میشود تمپلارها او را پیدا کنند چرا که دزموند هیچ وقت از نام واقعی خود استفاده نباید میکرد اما چگونه وی ربوده شد؟
او به خاطر گواهی نامه موتور سیکلت از اثر انگشت خود استفاده کرد و توسط ازمایشگاه ابسترگو ربوده شد.
ربوده شدن توسط ابسترگو
من نه اساسین هستم نه چیزی بیشتر از اون
دزموند به دکتر ویدیچ
در سپتامبر 2012 دزموند مایلز توسط سازمان ابسترگو ربوده میشود سازمانی که وابسته تمپلار ها بود تا از وی در دستگاه به نام انیموس استفاده شود.
دستگاهی که میتوانست از ژن های دزموند خاطرات جدش را بازخوانی کند.بار اول وارن ویدیچ قصد بازخوانی اطلاعات دزموند را داشت که نتوانست چون ذهن دزموند در برابر آنان مقاومت میکدد و خود را بیشتر از متصدی بار نمیدانست(باورش نمیشد که اساسین است).ویدیچ دزموند را تهدید کرد که اگر به مقاومتش ادامه دهد او را به کما فرو میبرند تا کار خودشان را پیش ببرند و اگر کار خود را تمام کردند دزموند را رها کنند تا بمیرد. دزموند قبول کرد تا به آنها کمک کند.
desmond eagle vision
دزموند موفق شده بود که خاطرات جدش را الطائر ابن لااحد(اساسین بین جنگ سوم صلیبی) را کاوش کند.وی تمام مدت تحت مراقبت وارن ویدیچ بود.با این حال، در هنگام شب وی میتوانست از محیطی که درونش بود جستجو کند.دسترسی به کامپیوتر انیموس و بعد از آن خواندن ایمیلها،دزدیدن خودکار وارن ویدیچ و دسترسی به کامپیوتر شخصی دکتر ویدیچ.
در بین ایمیل ها دزموند مطالبی در مورد نمونه 16 پیدا کرد.گفته شده بود 16 به خاطر استفاده شدید وی زیر دستگاه انیموس وی به bleeding effect مبتلا و دیوانه شده و دست به خودکشی زده.بعد ها دزموند از لوسی استیلمن درباره ی خانواده ی خودش پرسید که لوسی جوابی برای او نداشت.در قسمت پایانی بازی دزموند به bleeding effect دچار میشود.وی یکی از توانایی های جدش الطائر که دید عقابی بود بدون استفاده از انیموس دست میابد.بعد از مشاهده شدن تقشه ی کره ی زمین در بازی و نشان دادن قسمت هایی poe دزموند از انیموس بیدار میشود ،در همین حین 3 مرد پشت شیشه( توضیح:گمان میشود که مرد وسطی که نسبت به بقیه اندام بزرگتری و سر کچلی داشت alan rikkin رئیس سازمان ابسترگو باشد)از لوسی و ویدیچ میخواهد که لحظاتی دست از کار بردارند و برای کاری از آنجا خارج شوند.دزموند در این لحظه با دید عقابی که از نیای خود به ارث رسیده بود از آن استفاده میکند وی ویدیچ را قرمز(دشمن) و لوسی را آبی(خودی) میبیند.و بعد از خروج آن دو دزموند الفباهای تصویری بسیاری را در کف و دیوارهای سالن و اتاق خود مشاهده میکند،این ها نشانه هایی بود که 16 با خون خودش برای دزموند کشیده بود تا پیغامش را به وی برساند.
توضیح(درباره نمونه ی 16 و دلیل او برای اینکارها را درAssassin’s Creed - French Graphic Novel بیشتر آشنا میشویم.)
فرار از مخفیگاه:
وای...انتظار همچین چیزی رو نداشتم
دزموند-هنگامی که از نیایش دید عقابی به دست آورد
در شروع Ac2 دزموند در آزمایشگاه ابسترگو نگه داشته شده است که ناگهان لوسی میرسد.بر روی لباس لوسی لکه های خونی دیده میشود وی سریعا از دزموند درخواست میکند که به وارد انموس شود،قبل از اینکه ابسترگو بداند چه هدفی در سر لوسی است.دزموند قبول میکند و وارد میشود، در این لحظه تولد اتزیو ادیتوره دی فرنزه نمایش داده میشود،نیای دزموند و نمونه 16.بلافاصله بعد از مشاهده این صحنه دزموند از انیموس خارج میشود و با لوسی از ابسترگو فرار میکنند.
دو اساسین فراری ماموران امنیتی را از سر راه برمیرداند تا اینکه به در آسانسور میرسند که به رمز عبور احتیاج دارد،لوسی رمز را به خاطر نمیاورد، دزموند با دید عقابی توانست اثر انگشتی را که بر روی عددها هک شده ببیند و بعد از یکی دوبار امتحان از این مرحله هم گذشتند(لوسی از دزموند پرسید که چه طور تونستی؟ و دزموند هم به او گفت نمیدونم شانسی بود).دزموند و لوسی به پارکینگ ابسترگو میرسند و از انجا به سمت مخفیگاه لوسی فرار میکنند.
در ادامه دزموند با همکیش خود در مخفیگاه لوسی آشنا میشود شان هیستینگز (Shaun Hastings ) و ربکا کرین(Rebecca Crane ) کسانی که سالهاست با لوسی کار میکنند.آنها توانسته بودند انیموس 2 را بسازند.
لوسی با کمک bleeding effect که وارد دزموند شده بود خیلی راحت تر توانست استفاده از دید عقابی و مهارت های گشت زدن (بالا رفتن-پریدن-دویدن و...)را به وی یاد دهد.
دزموند بار دیگر تحت تاثیر bleeding effect قرار گرفت اما اینبار توانایی به او اضافه نشد،وی در به خاطرات الطائر سفر کرد،نیای دزموند در بندر عکا بود وی با ماریا(Maria Thorpe)دیده شد و گواه از نیای دیگری از دزموند میداد.
فردا آن روز دزموند برای آژمایش های دوباره به انیموس برگشت،او به اتفاقی که دیشب برایش افتاد کم توجهی کرد و به همکیشان خود حرفی درباره ی آن نزد.در ادامه دزموند با اتزیو به 1492 سفر میکند،سالی رودریگو بورجیا پاپ الکساندر ششم شده است.دزموند بعد از مبارزه با رودریگو staff of eden و piece of eden را به دست میاورد.وی با ترکیب آن دو در زیر واتیکان دروازه ای را باز میکند که the vault نامیده میشود.اتزیو درون the vault با Minerva صحبت میکند،مینروا از اتزیو میخواهد که به حرفهایش گوش دهد و به وی میگوید که تو وسیله ای هستی برای ارتباط من با دیگری،در پایان مینروا اسم دزموند را میبرد که تعجب همگان حتی اتزیو را برمی انگیزد.دزموند بلافاصله دز انیموس خارج میشود و متوجه حمله ی تمپلار ها به مخفیگاه خود میشود.بعد از خروج فوری از انیموس لوسی hidden blade را به دزموند میدهد و از او میخواهد که مبارزه کند.دزموند بعد از سر راه برداشتن تمپلارها دکتر ویدیچ را مشاهده میکند ولی فرصت مبارزه با او را پیدا نمیکند دزموند با دیگر یاران خود از مهلکه جان سالم به در میبرند و به طرف شمال فرار میکنند.
دزموند هنوز به حرف های مینروا فکر میکرد......
ویژگی های شخصیتی:
همانطور که میدانید دزموند از نوادگان الطائر و اتزیو میباشد.لباس های دزموند بسیار ساده هستند و چیز گرانقیمتی در پوشش او دیده نمیشود،سوشرت کلاه دار سفید،شلوار لی آبی،و کتانی های سفید. در بازی اول چهره اش متمایل به الطائر بود و شماره ی دوم متمایل به اتزیو.
دزموند جوان رک و حاضرجواب منفی بافی برای خودش بود.دزموند چشم اندازی مهم در زندگی داشت،او از وجود تمپلارها و اساسین ها در زندگیش مطلع بود،اگر چه در ابتدا نمیداست که ابسترگو همان کمپانی تمپلار ها است.
علی رغم این او بالاتر از آدم بذله گو در موقعیتش نبود و گهگاهی جوک میساخت.هر چند که عکس العمل خوبی از آدمهای مقابلش داشت.بعد از خلاص شدن از دست ابسترگو رفتار دزموند به طور قابل ملاحظه ای آرامتر شد، و بیشتر وقتش را صرف گفت و گو با لوسی میکرد.
توانایی ها
مراحل اولیه ای که دزموند که برای اساسین شدن باید در کودکی میدید درون او فروکش کرده بودند.بعد از یک هفته استفاده از خاطرات الطائر دزموند دچار bleeding effect شد و سپس توانایی جدش را که دید عقابی بود به ارث بود.بعد از آن شروع به بازخوانی خاطرات اتزیو کرد که او هم نیای دیگرش بود و خیلی زود توانایی های استفاده از سلاح ها و گشت زدن(پریدن-فرار کردن-دویدن-قایم شدن و..)را پیدا کرد.بعد از مدت کوتاهی در حمله ی تمپلار ها به وی،دزموند به خوبی از آنچه که آموزش دیده بود به نحو فوق العاده ای استفاده کرد.
از گوشه و کنار
اطلاعات شخصی
اسم کامل:دزموند مایلز تولد:1987 در پرورشگاه
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
Assassin's Creed: Brotherhood
صدا پیشه:Nolan North
من متصدی بار هستم؟ از من چی میخواید؟میخواید درست کردن مارتینی رو بهتون یاد بدم؟
دزموند به ویدیچ و لوسی
دزموند مایلز متولد 1987 شخصیت ثابت و اصلی سری بازی Ac و یکی از نوادان گروه قسم خورده ی حشاشین هست.
او در ابتدا توسط نیروهایی که داشت تحت استفاده دستگاهی درامد که به آن انیموس میگویند که توسط ابسترگو ساخته شده است. شرکت ابسترگو نسل جدید تمپلارها است.ابسترگو دزموند را ربود تا خاطرات جدش را از طریق dna وی با استفاده از دستگاه انیموس بازخوانی کند تا محل piece of eden را پیدا کنند.
دزموند با کمک نیروهای حشاشین از ابسترگو فرار کرد تا خاطرات نیای دیگری از خود اتزیو ادیتوره دی فرنزه را مرور کند اما نکته ای که دزموند و دیگران از او متعجب شدند این بود که وی هنگام مرور خاطرات توانایی های نیاکانش به او میرسد و سریعتر از حد نرمال راه هایی که یک فرد معمولی برای اساسین شدن اموزش مبییند و تحت اموزش های سنگین قرار میگرید را براحتی با استفاده از مرور خاطرات جدش به وسیله ی انیموس به دست می آورد.
زندگی نامه
دزموند در پرورشگاهی که مخفی گاه اساسین ها در صحرا بود دنیا امد جایی که حدود 30 نفر فقط در انجا زندگی میکددند شهری شبیه مصیاف جایی که اساسین ها در آنجا آموزش های لازم را میبینند.دزموند توسط سرپرستان خود سرخورده شده بود و به آنها سوء ظن پیدا کرده بود، در نهایت16 سالگی مکان زندگیش را ترک کرد و تصمیم گرفت به دیدن دنیا برود. بعدها دزموند به لوسی استیلمن توضیح داد که از اینکه سرپرستان خود را بدون هیچ توضیحی ترک کرده متاسف هست وی میگفت هر چه قدر دور تر میشد بیشتر دلواپس آنها میشد چون آنها سرپرست وی بودند.بعد از ترک کردن مخفیگاهش او برای 9 سال خودش را قایم کرد درست زمانی که هیچ پرونده ای از خود به جا نگذاشته بود او به طور اتفاقی متصدی بار (میخانه چی-ساقی)میشود که اینکار او باعث میشود تمپلارها او را پیدا کنند چرا که دزموند هیچ وقت از نام واقعی خود استفاده نباید میکرد اما چگونه وی ربوده شد؟
او به خاطر گواهی نامه موتور سیکلت از اثر انگشت خود استفاده کرد و توسط ازمایشگاه ابسترگو ربوده شد.
ربوده شدن توسط ابسترگو
من نه اساسین هستم نه چیزی بیشتر از اون
دزموند به دکتر ویدیچ
در سپتامبر 2012 دزموند مایلز توسط سازمان ابسترگو ربوده میشود سازمانی که وابسته تمپلار ها بود تا از وی در دستگاه به نام انیموس استفاده شود.
دستگاهی که میتوانست از ژن های دزموند خاطرات جدش را بازخوانی کند.بار اول وارن ویدیچ قصد بازخوانی اطلاعات دزموند را داشت که نتوانست چون ذهن دزموند در برابر آنان مقاومت میکدد و خود را بیشتر از متصدی بار نمیدانست(باورش نمیشد که اساسین است).ویدیچ دزموند را تهدید کرد که اگر به مقاومتش ادامه دهد او را به کما فرو میبرند تا کار خودشان را پیش ببرند و اگر کار خود را تمام کردند دزموند را رها کنند تا بمیرد. دزموند قبول کرد تا به آنها کمک کند.
desmond eagle vision
دزموند موفق شده بود که خاطرات جدش را الطائر ابن لااحد(اساسین بین جنگ سوم صلیبی) را کاوش کند.وی تمام مدت تحت مراقبت وارن ویدیچ بود.با این حال، در هنگام شب وی میتوانست از محیطی که درونش بود جستجو کند.دسترسی به کامپیوتر انیموس و بعد از آن خواندن ایمیلها،دزدیدن خودکار وارن ویدیچ و دسترسی به کامپیوتر شخصی دکتر ویدیچ.
در بین ایمیل ها دزموند مطالبی در مورد نمونه 16 پیدا کرد.گفته شده بود 16 به خاطر استفاده شدید وی زیر دستگاه انیموس وی به bleeding effect مبتلا و دیوانه شده و دست به خودکشی زده.بعد ها دزموند از لوسی استیلمن درباره ی خانواده ی خودش پرسید که لوسی جوابی برای او نداشت.در قسمت پایانی بازی دزموند به bleeding effect دچار میشود.وی یکی از توانایی های جدش الطائر که دید عقابی بود بدون استفاده از انیموس دست میابد.بعد از مشاهده شدن تقشه ی کره ی زمین در بازی و نشان دادن قسمت هایی poe دزموند از انیموس بیدار میشود ،در همین حین 3 مرد پشت شیشه( توضیح:گمان میشود که مرد وسطی که نسبت به بقیه اندام بزرگتری و سر کچلی داشت alan rikkin رئیس سازمان ابسترگو باشد)از لوسی و ویدیچ میخواهد که لحظاتی دست از کار بردارند و برای کاری از آنجا خارج شوند.دزموند در این لحظه با دید عقابی که از نیای خود به ارث رسیده بود از آن استفاده میکند وی ویدیچ را قرمز(دشمن) و لوسی را آبی(خودی) میبیند.و بعد از خروج آن دو دزموند الفباهای تصویری بسیاری را در کف و دیوارهای سالن و اتاق خود مشاهده میکند،این ها نشانه هایی بود که 16 با خون خودش برای دزموند کشیده بود تا پیغامش را به وی برساند.
توضیح(درباره نمونه ی 16 و دلیل او برای اینکارها را درAssassin’s Creed - French Graphic Novel بیشتر آشنا میشویم.)
فرار از مخفیگاه:
وای...انتظار همچین چیزی رو نداشتم
دزموند-هنگامی که از نیایش دید عقابی به دست آورد
در شروع Ac2 دزموند در آزمایشگاه ابسترگو نگه داشته شده است که ناگهان لوسی میرسد.بر روی لباس لوسی لکه های خونی دیده میشود وی سریعا از دزموند درخواست میکند که به وارد انموس شود،قبل از اینکه ابسترگو بداند چه هدفی در سر لوسی است.دزموند قبول میکند و وارد میشود، در این لحظه تولد اتزیو ادیتوره دی فرنزه نمایش داده میشود،نیای دزموند و نمونه 16.بلافاصله بعد از مشاهده این صحنه دزموند از انیموس خارج میشود و با لوسی از ابسترگو فرار میکنند.
دو اساسین فراری ماموران امنیتی را از سر راه برمیرداند تا اینکه به در آسانسور میرسند که به رمز عبور احتیاج دارد،لوسی رمز را به خاطر نمیاورد، دزموند با دید عقابی توانست اثر انگشتی را که بر روی عددها هک شده ببیند و بعد از یکی دوبار امتحان از این مرحله هم گذشتند(لوسی از دزموند پرسید که چه طور تونستی؟ و دزموند هم به او گفت نمیدونم شانسی بود).دزموند و لوسی به پارکینگ ابسترگو میرسند و از انجا به سمت مخفیگاه لوسی فرار میکنند.
در ادامه دزموند با همکیش خود در مخفیگاه لوسی آشنا میشود شان هیستینگز (Shaun Hastings ) و ربکا کرین(Rebecca Crane ) کسانی که سالهاست با لوسی کار میکنند.آنها توانسته بودند انیموس 2 را بسازند.
لوسی با کمک bleeding effect که وارد دزموند شده بود خیلی راحت تر توانست استفاده از دید عقابی و مهارت های گشت زدن (بالا رفتن-پریدن-دویدن و...)را به وی یاد دهد.
دزموند بار دیگر تحت تاثیر bleeding effect قرار گرفت اما اینبار توانایی به او اضافه نشد،وی در به خاطرات الطائر سفر کرد،نیای دزموند در بندر عکا بود وی با ماریا(Maria Thorpe)دیده شد و گواه از نیای دیگری از دزموند میداد.
فردا آن روز دزموند برای آژمایش های دوباره به انیموس برگشت،او به اتفاقی که دیشب برایش افتاد کم توجهی کرد و به همکیشان خود حرفی درباره ی آن نزد.در ادامه دزموند با اتزیو به 1492 سفر میکند،سالی رودریگو بورجیا پاپ الکساندر ششم شده است.دزموند بعد از مبارزه با رودریگو staff of eden و piece of eden را به دست میاورد.وی با ترکیب آن دو در زیر واتیکان دروازه ای را باز میکند که the vault نامیده میشود.اتزیو درون the vault با Minerva صحبت میکند،مینروا از اتزیو میخواهد که به حرفهایش گوش دهد و به وی میگوید که تو وسیله ای هستی برای ارتباط من با دیگری،در پایان مینروا اسم دزموند را میبرد که تعجب همگان حتی اتزیو را برمی انگیزد.دزموند بلافاصله دز انیموس خارج میشود و متوجه حمله ی تمپلار ها به مخفیگاه خود میشود.بعد از خروج فوری از انیموس لوسی hidden blade را به دزموند میدهد و از او میخواهد که مبارزه کند.دزموند بعد از سر راه برداشتن تمپلارها دکتر ویدیچ را مشاهده میکند ولی فرصت مبارزه با او را پیدا نمیکند دزموند با دیگر یاران خود از مهلکه جان سالم به در میبرند و به طرف شمال فرار میکنند.
دزموند هنوز به حرف های مینروا فکر میکرد......
ویژگی های شخصیتی:
همانطور که میدانید دزموند از نوادگان الطائر و اتزیو میباشد.لباس های دزموند بسیار ساده هستند و چیز گرانقیمتی در پوشش او دیده نمیشود،سوشرت کلاه دار سفید،شلوار لی آبی،و کتانی های سفید. در بازی اول چهره اش متمایل به الطائر بود و شماره ی دوم متمایل به اتزیو.
دزموند جوان رک و حاضرجواب منفی بافی برای خودش بود.دزموند چشم اندازی مهم در زندگی داشت،او از وجود تمپلارها و اساسین ها در زندگیش مطلع بود،اگر چه در ابتدا نمیداست که ابسترگو همان کمپانی تمپلار ها است.
علی رغم این او بالاتر از آدم بذله گو در موقعیتش نبود و گهگاهی جوک میساخت.هر چند که عکس العمل خوبی از آدمهای مقابلش داشت.بعد از خلاص شدن از دست ابسترگو رفتار دزموند به طور قابل ملاحظه ای آرامتر شد، و بیشتر وقتش را صرف گفت و گو با لوسی میکرد.
توانایی ها
مراحل اولیه ای که دزموند که برای اساسین شدن باید در کودکی میدید درون او فروکش کرده بودند.بعد از یک هفته استفاده از خاطرات الطائر دزموند دچار bleeding effect شد و سپس توانایی جدش را که دید عقابی بود به ارث بود.بعد از آن شروع به بازخوانی خاطرات اتزیو کرد که او هم نیای دیگرش بود و خیلی زود توانایی های استفاده از سلاح ها و گشت زدن(پریدن-فرار کردن-دویدن-قایم شدن و..)را پیدا کرد.بعد از مدت کوتاهی در حمله ی تمپلار ها به وی،دزموند به خوبی از آنچه که آموزش دیده بود به نحو فوق العاده ای استفاده کرد.
از گوشه و کنار
- مدل دزموند از Francisco Randez و صدایش از Nolan North میباشد.
- دزموند با هر دو نیای خود تطابق کاملی دارد.
- صورت او در Ac2 بیشتر متمایل اتزیو، و در Ac 1 متمایل الطائر بود.
- دزموند دقیقا همان زخم های را بر روی لبش دارد که الطائر و اتزیو دارند.
- دزموند و الطائر در بازی اول بنا به اتفاقاتی که رخ میداد هر دو سن یکسانی داشتند،در آن موقع هر دو 25 سال داشتند.
- (1191 برای الطائر و 2012 برای دزموند)
- شاید نیای اصلی دزموند آدم و حوا بودند که در برابر poe (مثل الطائر-اتزیو-16-دزموند)مقاوم بودند.
- گروه خونی دزموند A+ است.
- در تاریخچه ی دزموند نشان داده میشود که او هیچ علاقه ای به اساسین شدن نداشته،و توانایی ها آن ها را قبل از شماره ی دوم بازی نداشته،حال چه طور در Assassin’s Creed - French Graphic Novel که در limited edition بازی اول وجود داشت،او خودش را اساسین مینامد و مهارت های مخفی کاری و مرگبار خودش را نشان میدهد
- Hidden Blade ــی که دزموند در Ac2 به دست میاورد دارنده ی اصلی آن معلوم نیست اما بسیار شبیه تیغی است که پدر اتزیو ،جیووانی ادیتوره داشت و به او ارث رسید
- ارتباط خانوادگی او با نمونه 16 به خوبی معلوم نیست، اما هر دو از نوادگان اتزیو هستند.
- دزموند به زبان لاتین به معنای:جهان یا مرد جهان است و فامیلی او مایلز به معنای سرباز میباشد.
- دزموند نمونه ی 17 هم شناخته میشود.
- شاید دزدیدن خودکار وارن ویدیچ در شماره اول از مهارتهای جیب بری!!الطائر باشد که از طریق bleeding effect به وی رسیده است.
- Almualim:
اطلاعات شخصی
اسم کامل: المعلم وضعیت:مرده در سال 1191-مصیاف-سوریه
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین ها و تمپلارها(شوالیه های معبد)
وجود داشته در:
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed
صدا پیشه:
Peter Renaday
تنها فرق من با استادت(المعلم) این هست که اون نمیخواست(در قدرت) شریک باشه.
رابرت دی سابل به الطائر
المعلم استاد اعظم assassin در سوریه در خلال جنگ صلیبی سوم بود.استاد الطائر همچنین به طور کاملا پنهانی عضور تمپلارها نیز بود(شوالیه های معبد)
بیوگرافی
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
در سال 1191 بعد از میلاد،المعلم به شاگردش الطائر ماموریت پیدا کردن جام شراب مقدس را داد.
وی در این بازی ریش های کوتاه تر و به رنگ سیاه داشت.
Assassin's Creed
المعلم: من سندی رو پیدا کردم
الطائر: چه سندی؟
المعلم: هیچ چیز حقیقت نیست و همه چیز میسر شدنی است
That nothing is true and that everything is permitted!(شاید ترجمه ی مختلفی داشته باشه)
المعلم به الطائر در مصیاف
در 1191،المعلم الطائر رو برای بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده میفرستد تا آن را به مصیاف بازگرداند
الطائر در این ماموریت با دو اساسین دیگری همراه بود،Malik A-Sayf و برادرشKadar A-Sayf
درون معبد الطائر یکی از اصول مربوط به اساسین ها رو میشکنه با کشتن پیرمردی که نگهبان در ورودی بود.(باید به صورت کاملا مخفی انجام میشد)
بار دیگر در داخل معبد الطائر توسط رابرت دی سابل Robert De Sable استاد اعظم شوالیه های معبد دیده میشه در ادامه رابرات و محافظانش به اساسین ها حمله میکنند.Kadar A-Sayf کشته میشه و براردش مالکMalik A-Sayf دستش را از دست میدهدودر نهایت الطائر با توانایی هایی که داشت فراری را ترتیب میدهد و به مصیاف با تنها همراه خود بازمیگردد.وقتی الطائر به المعلم گزارش شکست در ماموریت را میدهد؛او عصبانی میشود، اما خیلی زود عصبانیتش تبدیل به جنون میشود، وقتی مالک را خون آلود و زخمی میبیند.اوضاع وخیم تر هم میشود،رابرت و تمپلارها به مصیاف حمله میکنند .استاد اعظم اساسین ها با رابرت صحبت میکند و او را متقاعد میکند که با سپاهیانش برگردد.المعلم الطائر را از استادی به نوآموز تنزیل درجه میکند و اختیار و تسلیحات شاگردش را اخذ میکند.
المعلم به شاگرد سقوط کرده ی خود دستور کشتن 9 مرد که باعث رخدادهای جنگ سوم صلیبی شدند از دو طرف مسلمان و مسیحی را میدهد، تا یک بار دیگر به الطائر شانس این را بدهد درجه ی خود را ارتقا دهد و باردیگر خودش را ثابت کند.
الطائر به سرزمین مقدس سفر میکند و اهداف را شکار میکند.موقعی که به رابرت دی سابل مرد شماره نه میرسد ،استاد اعظم تمپلارها حقیقتی درباره استاد اعظم اساسین ها افشا مکیند.وی به الطائر میگوید که المعلم خودش تمپلار بوده،گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان بوده در واقع piece of eden بوده و نقشه ی تمپلارها این بود که از آن استفاده کنند تا ذهن مردم را کنترل کنند،با این حال المعلم کسی بود که میخواست قدرت مطلق باشد او در تقسیم قدرت شریک نمیخواست.
الطائر این حرف رابرت را باور نمیکند و خود مصیاف میرود تا شاهد حقیقت باشد.وقتی که به مصیاف میرسد مردم را هیبنوتیزم شده میابد. الطائر به سمت اقامتگاه المعلم میرود در این بین اساسین ها که هیبنوتیزم شده بودند الطائر را خیانت کار دانستند و به او حمله ور شدند الطائر به راحتی چند تنشان را کشت اما هرچه جلو تر میرفت تعداشان بیشتر شد در حین مبارزه مالک و یارانش میرسند و به الطائر کمک میکنند تا راه خود را باز کنند عجیب است که آنها تحت کنترل در نیامده بودند.الطائر در قلعه المعلم را میابد و میفهمد که همه ی چیزی که درباره ی کشتن 9 مرد دانسته بود دروغ بوده و وی ابزاری بوده تا اهداف استادش را کامل کند.بعد از مبارزه با 9 کپی از 9 فردی که در بازی ترور کرده بودیم نوبت به مبارزه با المعلم میرسد و در انتها الطائر استاد خودش را میکشد.در حین مرگ المعلم باور نمیکند که شاگرد خودش وی را کشته و به او میگوید که الطائر نمیتواند piece of eden را نابود کند
.بعد از مرگ المعلم مقامش به الطائر میرسد:استاد اعظم اساسین های مصیاف!
ویژگی ها شخصیتی
المعلم خردمند و دقیقا مانند یک رهبر شایسته کلام آرام و رسایی دارد.او هرگز درباره مسائل شخصیش صحبت نمیکرد.گاهی اوقات مرموز و گاهی دمدمه مزاج خودش را نشان میداد.هنگامی که مردم ازش سوال میپرسیدند،موضوع را عوض میکرد یا جواب های غیر منتظره میداد یا به قول الطائر:بسیار عمیق.
اقرار به گناه در کارش نبود اما خودش پنهان کاریهای بسیاری داشت
یک شهر محتاطانه در جنگل و کوه های سوریه داشت که بیشتر وقت خود را صرف خواندن و آموزش میکرد.
با تلاش های بسیار او محفلش به مبهم کردن کارهایش رسید و کسی سر از کارهایشان درنمیاورد.به این شوند در باب آنها افسانه ها و شایعات رواج یافت.
المعلم هیچ نگرانی بابت قتلهای سیاسی که به دست او انجام میشد نداشت بلکه آنها را به خوبی آموزش میداد/
قوه ی ادراک و آگاهی رهبر اساسین ها با فلسفه در آمیخته بود.این دانش او باعث استخدام شدن افراد زبده و کارآمد در میشد.
او موعظه گر عقیدشان بود و تنها عقیده را عامل موفقیت برادری و آشتی میدانست.او بر روی عقیده ای پافشاری میکرد که میتوانست آشتی را به خوبی نگه میداشت.
در یکی از پندهایش به الطائر میگوید که دشمنهایش را جن زده نکند:
هرگز به قربانی هایی که ازشان نفرت داری پناهگاه نده،برای هر چیزی سمی وجود دارد
رهبر اساسین ها اغلب فرزندانش را (اساسین ها)جنگجویان سیاسی استخدام میکدد.
کسانی که ماموریت را انجام میداند به آنها ثروت فراوان از همه لحاظ میداد،اما متنفر از شکست بود و تحمل خائنین را نداشت.
آخرین حرفهای المعلم:
(المعلم بر روی زمین میافتد و piece of eden از دستش جدا میشود و بر روی زمین غل میخورد.
المعلم:غیر ممکنه!شاگردان معلمانشان را شکست نمیدهند
الطائر:هر چیزی ممکنه اتفاق بیافته...
(Arabic La shai' waqee mutlak bl kollin mumkin. (English : Nothing is true, everything is permitted* )
یا هیچ چیز درست است.همه چی میسر شدنی است یا هیچ چیزی واقعی نیست،بلکه هر چیزی ممکن است
المعلم:پس به نظر میرسه که تو بردی.برو و جایزه ات رو بخواه(بگیر)
الطائر:تو آتش رو در دستت نگه میداشتی پیرمرد،این باید نابود شه!
المعلم:نابود کردنش تنها چیزیه که میتونه جنگهای صلیبی را تموم کنه و یک آشتی واقعی رو برقرار کنه؟هرگز!!
الطائر:من اینکار رو میکنم....
المعلم: بعدا میبینیمش......
از گوشه و کنار
اسم کامل: المعلم وضعیت:مرده در سال 1191-مصیاف-سوریه
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین ها و تمپلارها(شوالیه های معبد)
وجود داشته در:
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed
صدا پیشه:
Peter Renaday
تنها فرق من با استادت(المعلم) این هست که اون نمیخواست(در قدرت) شریک باشه.
رابرت دی سابل به الطائر
المعلم استاد اعظم assassin در سوریه در خلال جنگ صلیبی سوم بود.استاد الطائر همچنین به طور کاملا پنهانی عضور تمپلارها نیز بود(شوالیه های معبد)
بیوگرافی
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
در سال 1191 بعد از میلاد،المعلم به شاگردش الطائر ماموریت پیدا کردن جام شراب مقدس را داد.
وی در این بازی ریش های کوتاه تر و به رنگ سیاه داشت.
Assassin's Creed
المعلم: من سندی رو پیدا کردم
الطائر: چه سندی؟
المعلم: هیچ چیز حقیقت نیست و همه چیز میسر شدنی است
That nothing is true and that everything is permitted!(شاید ترجمه ی مختلفی داشته باشه)
المعلم به الطائر در مصیاف
در 1191،المعلم الطائر رو برای بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده میفرستد تا آن را به مصیاف بازگرداند
الطائر در این ماموریت با دو اساسین دیگری همراه بود،Malik A-Sayf و برادرشKadar A-Sayf
درون معبد الطائر یکی از اصول مربوط به اساسین ها رو میشکنه با کشتن پیرمردی که نگهبان در ورودی بود.(باید به صورت کاملا مخفی انجام میشد)
بار دیگر در داخل معبد الطائر توسط رابرت دی سابل Robert De Sable استاد اعظم شوالیه های معبد دیده میشه در ادامه رابرات و محافظانش به اساسین ها حمله میکنند.Kadar A-Sayf کشته میشه و براردش مالکMalik A-Sayf دستش را از دست میدهدودر نهایت الطائر با توانایی هایی که داشت فراری را ترتیب میدهد و به مصیاف با تنها همراه خود بازمیگردد.وقتی الطائر به المعلم گزارش شکست در ماموریت را میدهد؛او عصبانی میشود، اما خیلی زود عصبانیتش تبدیل به جنون میشود، وقتی مالک را خون آلود و زخمی میبیند.اوضاع وخیم تر هم میشود،رابرت و تمپلارها به مصیاف حمله میکنند .استاد اعظم اساسین ها با رابرت صحبت میکند و او را متقاعد میکند که با سپاهیانش برگردد.المعلم الطائر را از استادی به نوآموز تنزیل درجه میکند و اختیار و تسلیحات شاگردش را اخذ میکند.
المعلم به شاگرد سقوط کرده ی خود دستور کشتن 9 مرد که باعث رخدادهای جنگ سوم صلیبی شدند از دو طرف مسلمان و مسیحی را میدهد، تا یک بار دیگر به الطائر شانس این را بدهد درجه ی خود را ارتقا دهد و باردیگر خودش را ثابت کند.
الطائر به سرزمین مقدس سفر میکند و اهداف را شکار میکند.موقعی که به رابرت دی سابل مرد شماره نه میرسد ،استاد اعظم تمپلارها حقیقتی درباره استاد اعظم اساسین ها افشا مکیند.وی به الطائر میگوید که المعلم خودش تمپلار بوده،گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان بوده در واقع piece of eden بوده و نقشه ی تمپلارها این بود که از آن استفاده کنند تا ذهن مردم را کنترل کنند،با این حال المعلم کسی بود که میخواست قدرت مطلق باشد او در تقسیم قدرت شریک نمیخواست.
الطائر این حرف رابرت را باور نمیکند و خود مصیاف میرود تا شاهد حقیقت باشد.وقتی که به مصیاف میرسد مردم را هیبنوتیزم شده میابد. الطائر به سمت اقامتگاه المعلم میرود در این بین اساسین ها که هیبنوتیزم شده بودند الطائر را خیانت کار دانستند و به او حمله ور شدند الطائر به راحتی چند تنشان را کشت اما هرچه جلو تر میرفت تعداشان بیشتر شد در حین مبارزه مالک و یارانش میرسند و به الطائر کمک میکنند تا راه خود را باز کنند عجیب است که آنها تحت کنترل در نیامده بودند.الطائر در قلعه المعلم را میابد و میفهمد که همه ی چیزی که درباره ی کشتن 9 مرد دانسته بود دروغ بوده و وی ابزاری بوده تا اهداف استادش را کامل کند.بعد از مبارزه با 9 کپی از 9 فردی که در بازی ترور کرده بودیم نوبت به مبارزه با المعلم میرسد و در انتها الطائر استاد خودش را میکشد.در حین مرگ المعلم باور نمیکند که شاگرد خودش وی را کشته و به او میگوید که الطائر نمیتواند piece of eden را نابود کند
.بعد از مرگ المعلم مقامش به الطائر میرسد:استاد اعظم اساسین های مصیاف!
ویژگی ها شخصیتی
المعلم خردمند و دقیقا مانند یک رهبر شایسته کلام آرام و رسایی دارد.او هرگز درباره مسائل شخصیش صحبت نمیکرد.گاهی اوقات مرموز و گاهی دمدمه مزاج خودش را نشان میداد.هنگامی که مردم ازش سوال میپرسیدند،موضوع را عوض میکرد یا جواب های غیر منتظره میداد یا به قول الطائر:بسیار عمیق.
اقرار به گناه در کارش نبود اما خودش پنهان کاریهای بسیاری داشت
یک شهر محتاطانه در جنگل و کوه های سوریه داشت که بیشتر وقت خود را صرف خواندن و آموزش میکرد.
با تلاش های بسیار او محفلش به مبهم کردن کارهایش رسید و کسی سر از کارهایشان درنمیاورد.به این شوند در باب آنها افسانه ها و شایعات رواج یافت.
المعلم هیچ نگرانی بابت قتلهای سیاسی که به دست او انجام میشد نداشت بلکه آنها را به خوبی آموزش میداد/
قوه ی ادراک و آگاهی رهبر اساسین ها با فلسفه در آمیخته بود.این دانش او باعث استخدام شدن افراد زبده و کارآمد در میشد.
او موعظه گر عقیدشان بود و تنها عقیده را عامل موفقیت برادری و آشتی میدانست.او بر روی عقیده ای پافشاری میکرد که میتوانست آشتی را به خوبی نگه میداشت.
در یکی از پندهایش به الطائر میگوید که دشمنهایش را جن زده نکند:
هرگز به قربانی هایی که ازشان نفرت داری پناهگاه نده،برای هر چیزی سمی وجود دارد
رهبر اساسین ها اغلب فرزندانش را (اساسین ها)جنگجویان سیاسی استخدام میکدد.
کسانی که ماموریت را انجام میداند به آنها ثروت فراوان از همه لحاظ میداد،اما متنفر از شکست بود و تحمل خائنین را نداشت.
آخرین حرفهای المعلم:
(المعلم بر روی زمین میافتد و piece of eden از دستش جدا میشود و بر روی زمین غل میخورد.
المعلم:غیر ممکنه!شاگردان معلمانشان را شکست نمیدهند
الطائر:هر چیزی ممکنه اتفاق بیافته...
(Arabic La shai' waqee mutlak bl kollin mumkin. (English : Nothing is true, everything is permitted* )
یا هیچ چیز درست است.همه چی میسر شدنی است یا هیچ چیزی واقعی نیست،بلکه هر چیزی ممکن است
المعلم:پس به نظر میرسه که تو بردی.برو و جایزه ات رو بخواه(بگیر)
الطائر:تو آتش رو در دستت نگه میداشتی پیرمرد،این باید نابود شه!
المعلم:نابود کردنش تنها چیزیه که میتونه جنگهای صلیبی را تموم کنه و یک آشتی واقعی رو برقرار کنه؟هرگز!!
الطائر:من اینکار رو میکنم....
المعلم: بعدا میبینیمش......
از گوشه و کنار
- همه ی اساسین ها باید نه انگشت داشته باشند چون جز قانونشون هست و با قطع کردن انگشتشون وفاداریشون رو نشون میدند،اما المعلم 10 انگشت داره!
- درAssassin's Creed: Altaïr's Chronicles,المعلم جوانتر و با ریشهای سیاه نمایش داده میشه و با لباس های متفاوت
- تخمین زده میشه سن او در بازی اول 50 سال بوده
- وقتی در مرحله ی آخر او از جایی به جای دیگه تله پورت میشه میتوانید با پرتاب چاقو او را بزنید و نزدیکش بروید و راحت تر بکشیدش
- در همان مرحله شما آزادنه میتوانید حرکت کنید از دیواری برید بالا و با hiden blade میتوانید او را بکشید
- کامیک بوکی در وبسایت penny arcade هست که نشان داده میشود که الطائر به دنبال شخصی است که شبیه اساسین ها هست،در آن رابطه ی پدر و پسری بودن الطائر و المعلم بیان میشود جاییکه هدف تعقیب شده به الطائر میگوید:
- من فکر میکنم که او را (المعلم) در چهره ی تو میبینم
- المعلم بسیار شبیه شخصی به نام رشیدالدین سینان(یا راشد الدین)داعی بزرگ قلعه ی مصیاف هست که به شیخ کوهستان معروف هست که در سوریه بوده و زمان مرگش و اقداماتش بسیار شبیه المعلم و سیر زمانی assassin creed میباشد.
- Bleeding Effect
در معرض قرار گرفتن طولانی مدت انیموس موجب bleeding effect میشود که در ساختار ژنی 16 وجود داشت. این نتیجه وراثت ژنی و حافظه ی همزمان بود
ایمیل لوسی استیل من به وارن ویدیچ
bleeding effect در اثر استفاده ی نادرست و ممتد از انیموس است.این پدیده بر روی 16 و دزموند مایلز اتفاق افتاد.
symptoms
مشخص است که نشانه های بر روی نمونه های مختلف کم و زیاد بشود (تغییر کند) اما نیتجه ی نهایی یکسان است و نمونه ها عقلشان(ذهنشان) را از دست میدهند.
دزموند توانایی های مبارزه ای جدش را نفی کرد اما به خوبی جدش خودش از یکی از آنها برخوردار شد که آن هم دید عقابی بود eagle vision. -
16/ در پیغامهای وی که به وسیله ی الفبای تصویری به دزموند رساند. خود نمیتوانست به یاد بیاود که کی هست و در چه زمانی است با این وجود او به درستی و روشن درباره ی حقیقتی که در ذهنش وجود داشت فکر میکدد و بهترین راهی که برای انچه که در ذهن خود میرسید را انتخاب کرد و با خون خودش انچه که در ذهنش خودش بود را کشید.
assassin creed
be برای اولین بار و در شماره اول بازی به وسیله ی لوسی و ویدیچ اشاره شد و گفته شد که در اثر استفاده ی طولانی مدت از انیموس این اتفاق می افتد.بعدا در ایمیلی از لوسی به ویدیچ شرح میشود که این اتفاق جزئیات بیشتری دارد :Be به تدریج به درون بدن 16 وارد شد طوری که وی نمیتوانست خود را کنترل کند و در بیرون از انیموس وی میتوانست خاطرات جدش را بازخوانی کند که ناگهان 16 با نوشتن یا کشیدن هشدارهایی درباه ی آینده با خون خودش دست به خودکشی زد.
ac 2
بعد از فرار از ابسترگو لوسی سعی کرد که be را در جهت اموزش assassin شدن دزموند به خار ببرد چرا که دزموند با be تواناییهای بیشتری و سریعتری پیدا میکرد.دزموند یک بار توانایی Be را در خود موقعی که دید عقابی پیدا کرد دید و یک بار هنگامی که خارج از انیموس بود به خاطرات جدش الطیر وارد شد که نمایش داده شد که جدش در عکا هست وی به سمت ماریا همسر سابقش در برجی میرود و.......
ظاهرا 16 میتوانست که توطئه ی ابسترگو با Be را ببیند و نشانه هایی برای دزموند و وارث اتزیو گذاشت.
Assassin's Creed: The Fall
در Assassin's Creed: The Fall دانیل کراس بر اثر استفاده ی مواد مخدر از زندگی گذشته خود رنج میبرد،یک assassin روسی به اسم نیکولای اورلوف nikolai orelov در خلال انقلاب روسیه،او برای بار اول در دفتر روانپزشک دیده شد و بعد در قسمت دیگری از زندگیش وی مشغول اموزش assassin شدن بود
ایمیل لوسی استیل من به وارن ویدیچ
bleeding effect در اثر استفاده ی نادرست و ممتد از انیموس است.این پدیده بر روی 16 و دزموند مایلز اتفاق افتاد.
symptoms
مشخص است که نشانه های بر روی نمونه های مختلف کم و زیاد بشود (تغییر کند) اما نیتجه ی نهایی یکسان است و نمونه ها عقلشان(ذهنشان) را از دست میدهند.
دزموند توانایی های مبارزه ای جدش را نفی کرد اما به خوبی جدش خودش از یکی از آنها برخوردار شد که آن هم دید عقابی بود eagle vision. -
16/ در پیغامهای وی که به وسیله ی الفبای تصویری به دزموند رساند. خود نمیتوانست به یاد بیاود که کی هست و در چه زمانی است با این وجود او به درستی و روشن درباره ی حقیقتی که در ذهنش وجود داشت فکر میکدد و بهترین راهی که برای انچه که در ذهن خود میرسید را انتخاب کرد و با خون خودش انچه که در ذهنش خودش بود را کشید.
assassin creed
be برای اولین بار و در شماره اول بازی به وسیله ی لوسی و ویدیچ اشاره شد و گفته شد که در اثر استفاده ی طولانی مدت از انیموس این اتفاق می افتد.بعدا در ایمیلی از لوسی به ویدیچ شرح میشود که این اتفاق جزئیات بیشتری دارد :Be به تدریج به درون بدن 16 وارد شد طوری که وی نمیتوانست خود را کنترل کند و در بیرون از انیموس وی میتوانست خاطرات جدش را بازخوانی کند که ناگهان 16 با نوشتن یا کشیدن هشدارهایی درباه ی آینده با خون خودش دست به خودکشی زد.
ac 2
بعد از فرار از ابسترگو لوسی سعی کرد که be را در جهت اموزش assassin شدن دزموند به خار ببرد چرا که دزموند با be تواناییهای بیشتری و سریعتری پیدا میکرد.دزموند یک بار توانایی Be را در خود موقعی که دید عقابی پیدا کرد دید و یک بار هنگامی که خارج از انیموس بود به خاطرات جدش الطیر وارد شد که نمایش داده شد که جدش در عکا هست وی به سمت ماریا همسر سابقش در برجی میرود و.......
ظاهرا 16 میتوانست که توطئه ی ابسترگو با Be را ببیند و نشانه هایی برای دزموند و وارث اتزیو گذاشت.
Assassin's Creed: The Fall
در Assassin's Creed: The Fall دانیل کراس بر اثر استفاده ی مواد مخدر از زندگی گذشته خود رنج میبرد،یک assassin روسی به اسم نیکولای اورلوف nikolai orelov در خلال انقلاب روسیه،او برای بار اول در دفتر روانپزشک دیده شد و بعد در قسمت دیگری از زندگیش وی مشغول اموزش assassin شدن بود
- Truth Video
توی AC2 قسمتی بود به اسم TRUTH که باید 20 تا معما رو حل میکردید تا باز بشه
بعد از اون یه ویدئویی هست که دو نفر دونده رو نشون میده که همدیگر رو آدم و حوا صدا میکنند
خوب از موزیکش شروع کنیم:
موزیکی که نواخته میشه رو ما ا
بعد از اون یه ویدئویی هست که دو نفر دونده رو نشون میده که همدیگر رو آدم و حوا صدا میکنند
خوب از موزیکش شروع کنیم:
موزیکی که نواخته میشه رو ما ا
ول بازی شنیدیم جایی که دزموند و لوسی از ABSTERGO (به لاتین به معنی من پاک هستم) فرار میکنند. اسم این آهنگ Wetlands Escape هستش
در ادامه این ,آدم و حوا از ساختمان های شیشه ای بالا میرند و به بالای اون ساختمان میرسند
اینجا دوربین یه نمای دور از پشت بوم ساختمان نشون میده که محیط پشت ساختمان معلوم هست. اما چیزی توجه هر کسی رو جلب میکنه کوه کلیمانجارو (در جنوب غرب کنیا و در مرز تانزانیا ) خودش رو نشون میده .از طرفی بعضی از باستان شناسان میگن که جای اولیه انسان های اولیه توی قاره ی آفریقا هست که میشه این برداشت رو از این تصویر کرد.
بعد از این تصویر حوا رو میبینیم که به ادم میگه:Look Out!
این کلمه رو حوا در نسخه های pc , x360 میگه اما در نسخه ی ps3 نمیگه!
و فقط ساکت هستش و کد زیر میاد
01000101 01000100 01000101 01001110
اگر 0 ها رو بشمرید میشه 20 تا اگر 1 ها رو بشمارید میشه 12
که همون 21 دسامبر 2012 رو یاد ما میندازه
و از طرفی ترجمه ی این اعداد میشه:
01000101=E
01000100=D
01000101=E
01001110=N )
در ادامه این ,آدم و حوا از ساختمان های شیشه ای بالا میرند و به بالای اون ساختمان میرسند
اینجا دوربین یه نمای دور از پشت بوم ساختمان نشون میده که محیط پشت ساختمان معلوم هست. اما چیزی توجه هر کسی رو جلب میکنه کوه کلیمانجارو (در جنوب غرب کنیا و در مرز تانزانیا ) خودش رو نشون میده .از طرفی بعضی از باستان شناسان میگن که جای اولیه انسان های اولیه توی قاره ی آفریقا هست که میشه این برداشت رو از این تصویر کرد.
بعد از این تصویر حوا رو میبینیم که به ادم میگه:Look Out!
این کلمه رو حوا در نسخه های pc , x360 میگه اما در نسخه ی ps3 نمیگه!
و فقط ساکت هستش و کد زیر میاد
01000101 01000100 01000101 01001110
اگر 0 ها رو بشمرید میشه 20 تا اگر 1 ها رو بشمارید میشه 12
که همون 21 دسامبر 2012 رو یاد ما میندازه
و از طرفی ترجمه ی این اعداد میشه:
01000101=E
01000100=D
01000101=E
01001110=N )
آخرین ویرایش: