سلام.<br>
<br><div style="text-align: center;"><font size="4"><span style="font-family: verdana"> <font color="#FF0000"><strong>Spoiler Warning</strong></font></span></font><br></div><br>
<br>
اگر هنوز نمیخواهید درباره ی الطائر چیزی بدانید، کتاب <strong>Secret Crusade و </strong>بازیها ی <strong>Bloodlines </strong>و <strong>Altair Chronicles را انجام نداده اید مطلب زیر را نخوانید.</strong><br>
<br>
<br>
<hr><table class="wysiwyg_dashes wysiwyg_cms_table_grid" width=""><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td"><img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/ytzc0eq60kj2gzepcrzs.jpg" alt="" border="0"></td></tr></tbody></table><br>
<br>
<br>
<br>
<table class="wysiwyg_dashes wysiwyg_cms_table_grid" style="width: 263px" width="263"><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">تولد</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">11 ژانویه ی سال 1165-خاور میانه</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">زمان<br>
زندگی</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">قرون وسطی</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">وابسته به</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">اساسین ها</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">حضور در</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">Assassin's Creed<br>
Assassin's Creed: Bloodlines<br>
Assassin's Creed: Altair Chronicles<br>
Assassin's Creed 2(یک قسمت کوتاه در خاطرات دزموند)<br>
Assassin's Creed: Revelations<br>
Assassin's Creed: Secret Crusade(رمان مربوط به الطائر)</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">صدا پیشه</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td"><a href="http://www.imdb.com/name/nm1717255/" target="_blank">Philip Shahbaz</a></td></tr></tbody></table><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
الطائر ابن لا احد متولد سال 1165، اساسین افسانه ای محفل اساسین ها بود.او از سال 1191 تا هنگام فوت، استاد اعظم اساسین ها بود و رهبری آنها را در دست داشت.<br>
از هنگام تولد تحت آموزش های سنگین اساسین ها در آمد. در سن 25 سالگی به بالاترین درجه ی یک اساسین یعنی استاد اعظم میرسد. با این وجود در طی ماموریت معبد سلیمان، در سال 1191 شکست میخورد، که حاصل این شکست محاصره مصیاف توسط تمپلارها بود و در ادامه تنزل رتبه ی الطائر به کارآموز.<br>
<a href="http://forum.bazicenter.com/showthread.php?t=33398" target="_blank">المعلم</a> به او ماموریت کشتن نه هدف را واگذار کرد تا الطائر با استفاده از این فرصت بار دیگر توانایی هایش را ثابت کند. پس از قتل 9 نفری که فساد میکردند، جنگ به راه مینداختند، چپاول میکردند، نوبت به نفر دهم رسید، نفر دهم پدرخوانده ی الطائر، المعلم بود. پس از مرگ المعلم به دست الطائر وی اصلاحتی در نظام اساسین ها به وجود آورد، کیش اساسین ها را گسترش داد، مطالعاتی بر تکه ی بهشتی انجام داد و حاصل زندگی نود و چند ساله ی خود را از طریق برادران پولو به اشتراک وارثین خود باقی گذاشت.<br>
نسب خونی الطائر به دزموند مایلز میرسد.<br>
<br>
<strong>زندگی اخیر</strong><br>
الطائر از پدری مسلمان و مادری مسیحی به دنیا آمد، نام پدر او عمر ابن لا احد بود.<br>
در زمان کودکی الطائر، وی از خانواده اش جدا گردید، و بیشتر اوقات الطائر و دیگر کودکان، در کنار المعلم گذرانده میشد. المعلم اجازه ی محبت و عشق ورزیدن خانواده ها را به کودکانشان نمیداد. او اعتقاد داشت، با عشق ورزیدن ، اساسین ها به خانواده ی خود وابسته میشوند و حاضر نمیشوند برای کیش اساسین ها فداکاری کنند. اینگونه الطائر و دیگر کودکان مصیاف، روابط سرد و بی عاطفه ای بین خانواده هایشان ایجاد شد.<br>
مادر الطائر در زمان کودکی الطائر جان سپرد، و پدرش عمر، به خاطر کشتن یک عرب نجیب زاده توسط نیروهای صلاح الدین اعدام شد. در آن زمان الطائر 11 سال بیشتر نداشت. الطائر اعدام پدرش را با چشمانش دید و هیچ چیز برای یک پسر 11 ساله بیش از این دردناک تر نبود. عمر حاضر به فداکاری برای محفل شده بود و المعلم باید جواب تمام خدمتی را که عمر در حق محفل کرده بود، میداد. المعلم شخصا تصمیم گرفت که نقش پدر را برای الطائر بازی کند و شخصا مربی هنرهای رزمی وی شود. المعلم، معلم زندگی الطائر شد و به گفته ی خود الطائر المعلم چیزی بیشتر از یک پدر بود. با این حال المعلم در عشق ورزیدن قدرت نداشت و در اینکار ضعیف بود، ولی الطائر شدیدا به وی وابسته شده بود. الطائر در سنین کودکی با عباس سفیان بزرگ شد، او از همبازی ها و دوستان نزدیک الطائر بود، البته تا زمان مرگ پدر عباس یعنی، احمد. و از زمان مرگ احمد دشمنی و تنفر عباس از الطائر بیشتر میشود.<br>
در سال 1183 ، مصیاف توسط تمپلارها مورد حمله واقع شد، الطائر که در بیرون از مصیاف بود، در هنگام بازگشت به مصیاف متوجه ماجرا شده، وارد قلعه میشود و تمامی تمپلارها میکشد، او برای اولین بار جان المعلم را نجات میدهد.<br>
<hr><br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/vwho641ylwa10ni9426.png" alt="" border="0"><br>
<br>
در سال 1190 بعد از میلاد مسیح، جنگ سوم صلیبی بین اعراب و صلیبی ها در سرزمین مقدس روی داد. جنگ بر سر کنترل شهر مقدس، اورشلیم بود.<br>
<br>
<strong> بازگشت به خانه</strong><br>
<br>
الطائر ابن لا احد، یکی از جوانان ارشد، عضو محفل اساسین ها بود. او پس از انجام ماموریت کوتاهی که داشت، از خانه به آلپ (شهری در سوریه) بازمیگردد.الطائر یک کاپیتان تمپلار را کشته بود و تعداد زیادی از سربازان تمپلارها را از زندگی خلاص کرده بود.<br>
الطائر به دلیل اینکه موفق از ماموریت بازگشته بود، توسط المعلم تشویق شد و ماموریت تازه و مهمی به وی واگذار گردید.ماموریت جام مقدس و کشتن Tamir<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/dl2kaeagbfk30u6ep2j.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>قتل تمیر</strong><br>
الطائر سفرش را آغاز کرد و به دمشق رفت. در آنجا با رفیق ملاقاتی کرد و اطلاعات کافی درباره ی تمیر کسب کرد. الطائر برای مکان دقیقتر تمیر ابتدا باید <strong>Misbah </strong>را پیدا میکرد، او با تمپلارها در ارتباط بود. الطائر با گشت زدن در شهر و پرس و جو مصباح را پیدا کرده و در جایی خلوت به او حمله کرد و شروع به اعتراف گرفتن از وی شد.الطائر متوجه شد که جام مقدس در Temple Of The Sand پنهان شده و برای ورود به آنجا به سه کلید احتیاج داشت.<br>
<br>
<strong>رقاصه</strong><br>
الطائر وارد سیرک میشود و در آنجا با رقاصه ای به نام <strong>Fajera </strong>آشنا میشود. الطائر به سمت او میرود تا از او کمکی بگیرد اما، فاجرا به این کار تمایلی ندارد و شخص دیگری به نام <strong>Badr </strong>با الطائر مبارزه را شروع میکند. الطائر به راحتی بدر را شکست میدهد و از فاجرا یکی از سه کلید ورود به معبد شن را میگیرد.<br>
در ادامه فاجرا به الطائر را برای یافتن کلید های دیگر راهنمایی میکند و نام بیمارستان تمپلارها در <strong>Tyre </strong>را میگوید.همچنین در ازای این کمک به الطائر از او میخواهد که تمپلار دیگری به نام <strong>Alaat </strong>را بکشد.<br>
<br>
<strong>بیمارستان قرمز</strong><br>
پس از رسیدن الطائر، به دنبال <strong>Hamid</strong> میرود. حمید از جاسوسان و ماموران مخفی اساسین ها بود. برای راهنمایی الطائر حمید <strong>Roland Napule</strong> را نام میبرد.کسی که رئیس بیمارستان و تمپلارها بود. الطائر پس از بررسی برای ورود به بیمارستان، نفوذ از فاضلاب را انتخاب میکند.این فاضلاب مستقیما الطائر را به سمت اتاق رولند هدایت میکرد. الطائر وارد اتاق رولند شده و به محض دیدن وی، تیغه ی آستینش را در شکم وی فرو میکند و کلید دوم را به دست می آورد. سپس الطائر کلید دوم را برای بازبینی به زندانی رولند میدهد، او یک پیرمرد بود که درباره ی اسرار معبد شن و جام مقدس چیزهایی میدانست.<br>
<br>
<strong>مهمانی مخفی</strong><br>
برای کلید سوم ،الطائر به سمت اورشلیم سفر میکند و با <strong>Kadar </strong>، مامور مخفی اطلاعات آن قسمت به گفت و گو مینشیند. در ادامه الطائر باید رهبر منطقه ی تمپلارها را پیدا میکرد. نام او <strong>Lord Basilisk</strong> بود، وی از خانواده ای سلطنتی و با پادشاه ارتباط نزدیکی داشت. کلید سوم نزد او بود.<br>
پادشاه اورشلیم، قرار بود که به مهمانی مخفی که در آن اشخاص خاصی دعوت شده بودند، برود.الطائر پس از پرس و جوهای بسیار شخصی به نام <strong>Ayman </strong>را پیدا میکند.او به مهمانی دعوت شده بود و میتوانست از طریق وی اطلاعات کاملتری را کسب کند. الطائر توانست به مهمانی برود، لرد همراهش دو محافظ بود، الطائر آنها را کشت، و کلید سوم را از لرد گرفت، فرصتی پیدا نکرد تا به خدمت خود لرد برسد، بنابراین روی به عقب نشینی آورد.<br>
<br>
<strong>کشتن قاتلین</strong><br>
پس از حمله به لرد، تمپلارها به حمید حمله کردند و نقشه ی مربوط به معبدی را که جام مقدس در آن وجود داشت را دزدیدند. بلافاصله الطائر متوجه شد و سریعا به دنبال تمپلارها رفت. تمپلار ها به سمت برجی حرکت میکردند که در آن کمانداران حضور داشتند و به خیال خود میتوانستند از دست الطائر بگریزند اما اینگونه نبود. الطائر سربازانی را پیاده در حال فرار بودند، با پرتاب خنجر از پای در آورد، سپس به سمت برج حرکت کرد، تا نقشه را پس بگیرد. تیرهایی را که از طرف کمانداران پرتاب میشد، با شمشیر دفع کرد، سپس جنازه ای را از تمپلارها به عنوان سپر رو به روی خود قرار داد سریعا خود را به برج رساند. الطائر از برج با مهارتهایی که داشت، بالا رفت و همه ی کمانداران و کاپیتان تمپلارها را درید. نقشه را برداشت و همراه خود برد.<br>
<br>
<strong>معبد شن</strong><br>
پس از ترک برج، به معبد شن میرود تا جام مقدس را پیدا کند، اما به جای جام مقدس با انبوهی از سرباز روبه رو شد که، پس از قتل همه ی آنها، الطائر همه جای معبد را جست و جو میکند، خبری از جام مقدس نبود. الطائر به صور بازمیگردد.<br>
<br>
<strong>نفوذ به قلعه ی تمپلارها</strong><br>
در صور، حمید به الطائر میگوید که تمپلارها درون قلعه مرکزی شهر هستند و دو نفر از اساسین ها را زندانی کرده اند. الطائر آنها را پیدا و آزاد میکند. الطائر به قسمت دیگر قلعه میرود و لرد را پیدا میکند. الطائر با لرد وارد نبرد میشود و او را شکست میدهد. در عوض الطائر جان لرد را با اطلاعات درباره ی جام مقدس معامله میکند. لرد میپذیرد و میگوید که جام مقدس درواقع درون شهر اورشلیم واقع شده است، او اضافه کرد که تمپلار ها هم بندر عکا را نیز محاصره کرده اند. لرد ضمن صحبت های قبلی ادامه داد که، تمپلارها نقشه ی شوم دیگری نیز دارند و میخواهند آب را سمی کنند. الطائر کشتی باسیلیک را آتش میزند تا نتواند قبل از الطائر به جام مقدس دسترسی پیدا کند.<br>
<br>
<strong>محاصره ی نبرد</strong><br>
الطائر به عکا میرود و به سربازان علیه تمپلارها کمک میکند. الطائر در اینجا برای اولین بار از منجنیق برای مبارزه با تمپلارها استفاده کرد.<br>
<br>
<strong>پیدا کردن خائن</strong><br>
پس از ترک الطائر از عکا به اورشلیم، الطائر توانست جام مقدس را از دست گروهی از تمپلارها نجات دهد. در واقع زنی به نام <strong>Adha </strong> جام مقدس بود، و درباره ی آن اطلاع کافی داشت. تمپلارها قصد داشتند که ادها را را بکشند، برای اینکار شخصی به نام <strong>Harash </strong>را استخدام کردند. او از اساسین های خائن بود که به تمپلارها پیوسته بود. الطائر باید هر چه سریعتر او را میکشت، پس به آلپ رفت. <br>
<br>
<strong>دوئل در کشتی لرد باسیلیک</strong><br>
پس از کشتن هاراش، ادها توسط لرد باسیلیک دزدیده شد، تمپلارها او را با خود به صور میبردند. الطائر پس از ردگیری تمپلارها و لرد باسیلیک به دنبال ادها رفت، الطائر وارد کشتی لرد شد و به سختی او را مجازات کرد. به دنبال ادها در کشتی گشت، اما خبری از آن زن نبود. الطائر متوجه شد که ادها با کشتی دیگری برده میشود و تمپلارها از نیت الطائر با خبر بودند و باسیلیک طعمه ای برای الطائر شد. الطائر به دریا نگاه کرد و خود را به آب زد، بلکه با شنا کردن به ادها برسد اما افسوس که کشتی بسیار دورتر از الطائر بود. الطائر شکست خورده بود. الطائر با بغض درون گلویش فریاد زد" ادهــــــا! به دنـــبــــالــــت مـــــیـــــام.<br>
الطائر به آسمان نگاه میکند و با آب دریا اشکهایش را پاک میکند. بعدها در صفحات کدکس الطائر میخوانیم که الطائر همه ی مسببین قتل او را به سختی از پای در می آورد و اینکار برای او انتقام شخصی بوده است.<br>
<br>
<br>
<hr><br>
<div style="text-align: center;"><br>
</div><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<font color="Red">المعلم:"یادت باشه،هیچ چیز درست است..."<br>
الطائر:....همه چیز میسر شدنی است</font>.<br>
نقل قول از المعلم و الطائر در گفت و گویی در مصیاف<br>
<br>
الطائر ابن لااحد (متولد 1165) استاد اساسین ها در جنگ سوم صلیبی بود که بعدها خلع درجه میشود و از کارآموزی شروع میکند.وارثان او <a href="http://forum.bazicenter.com/showthread.php?t=33398" target="_blank">اتزیو آدیتوره</a>،دزموند مایلز و نمونه 16 هستند.الطائر از کودکی تحت آموزش های اساسین ها بود تا اینکه در 25 سالگی به درجه ی استادی میرسد.او به خاطر شکستش در ماموریتی که داشت(بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده بود)المعلم او را تنزیل درجه میکند و الطائر از کارآموزی شروع میکند.<br>
المعلم به او فرصتی دوباره میدهد و او را به سراغ کشتن 9 مرد تمپلاری که در جنگهای صلیبی دست داشتند میفرستد.الطائر بعد از کشتن نفر نهم متوجه خیانت استادش میشود و بعد از کشتن المعلم، خود استاد اعظم اساسین های مصیاف میشود.<br>
الطائر در صفحات دست نوشته( codex) میراث خودش را برای نسل های آینده اش باقی میگذارد تا آنها را از حقیقتی پنهان با خبر کند.<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<strong>جنگ سوم صلیبی</strong><br>
<br>
<em>یک قربانی کوچک برای نجات خیلی ها ضروری است.<br>
الطائر</em><br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/64l1sfxaotlc3ly0vtw8.jpg" alt="" border="0"><br>
در اواخر سال 1191،الطائر همراه برادران اصیاف توسط المعلم به معبد سلیمان در اورشلیم فرستاده میشوند تا شیئی که زیر معبد دفن شده است از دست تمپلارها بربایند و به مصیاف بازگردانند.الطائر در این ماموریت دو قانون اساسین ها را میشکند و ناکام میماند.رابرت دی سابل الطائر را میبیند الطائر به او حمله میکند اما رابرت او را ناکام میگذارد،الطائر و مالک فرار میکنند و <strong> kadar </strong>برادر مالک کشته میشود.در ادامه وقتی المعلم آن دو را ناکام میبیند عصبانی میشود،رابرت هم به مصیاف لشگرکشی میکند،مصیاف را در محاصره قرار میدهد.الطائر هم الوار درختان را بر روی سپاه او میریزد،سپس المعلم از رابرت میخواهد برگردد و وضع از این بدتر نشود،رابرت همین کار را میکند.المعلم عصبانی از کاری که الطائر کرده او را مجازات میکند،پدر ناتنی الطائر خنجر را درون شکم فرزند خوانده اش میکند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/9hs91awcvzzejm8ngxpz.png" alt="" border="0"><br>
الطائر از خواب بیدار میشود،خوابی که به قیمت مرگش تمام شده بود،درباره ی زنده ماندنش از المعلم پرسید.<br>
استاد اعظم فقط جواب داد:الطائر فقط آن چیزی را ببین که المعلم فقط میخواهد ببیند.<br>
الطائر به رتبه ی پایینتری سقوط کرد،حالا او یک نوآموز بود،و نفوذ قبلی را در مصیاف نداشت.المعلم همه چیز او را گرفت.<br>
المعلم یک شانس دیگری به او داد،از او خواست تا یکی از خائنینی که در مصیاف بوده را بکشد او به تمپلارها اجازه ی ورود داده بود.الطائر او را پیدا میکند و میکشد،پس از بازگشت به المعلم،استاد اعظم به او <strong>Hidden Blade</strong> و شمشیرش را پس میدهد.حال پیشنهاد دیگری به قاتل پرنده میشود:کشتن 9 مرد<br>
<strong><br>
9 هدف</strong><em><br>
<br>
المعلم:من برات یه لیستی دارم،نه مرد رو باید بکشی.....نه نفری که باید بمیرند.اونا آفت به بار میارن..جنگ درست میکنند....،اونا با قدرتشون سرزمین ها رو به گند کشیدند... و جنگ های صلیبی رو ادامه میدن...<br>
اونا رو پیدا کن،بکششون.....اگه اینکارو کنی،تخم آشتی رو بین دو طرف میکاری<br>
الطائر:نه زندگی که در دستان من است....<br>
المعلم:این یک پیشنهاد سخاوتمندانه برای توـــه الطائر.ایا سوالی داری؟<br>
الطائر:فقط بگو از کجا باید شروع کنم.</em><br>
نقل قول از شاگرد و استاد در مصیاف<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/b2n66sihfcaqa271b5nz.png" alt="" border="0"><br>
الطائر ماموریتش را شروع میکند.مصیاف را ترک میکند و اسبش را به طرف دمشق زین میکند،اولین شکار او <strong>tamir</strong> بود.<br>
الطائر به دمشق رسید و دنبال رفیق (<strong>rafiq</strong>) رفت.او راهنمای الطائر بود.الطائر به شهر میرود و پس از جیب بری و دزدیدن نقشه و فال گوش ! ایستادن،نقشه ها و اطلاعاتی که دریافت کرده بود در اختیار رفیق قرار میدهد.رفیق بعد از بررسی اطلاعات جواز کشتن او را صادر میکند و پری را به او میدهد.الطائر tamir را میکشد و پر را به خون شکارش آغشته میکند.<br>
<br>
<br>
<strong>آخرین سخنان تمیر با الطائر</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: آرام بخواب.</li>
<li style="">تمیر: تو سزای کارت خواهی دید. تو و بقیه اساسین ها</li>
<li style="">الطائر: کسی که الان سزای کارش رو میپردازه، به نظر میرسه که تویی. دوست من، به پایان این درد و رنج چیزی نمانده، به زودی خلاص میشوی.</li>
<li style="">تمیر: چرا منو کشتی؟ تو فکر میکنی که من بازرگانی هستم که مثل یه کودک از سینه ی جنگ میمکم؟ مگه دیگران کار منو انجام نمیدهند؟</li>
<li style="">الطائر: تو فکر میکنی با دیگران تفاوت داشتی؟</li>
<li style="">تمیر: معلومه که داشتم. من آدم منفعت طلبی نیستم کار من دلیل شرافتمندانه داشت، درست مثل برادرانم</li>
<li style="">الطائر: برادرانت؟</li>
<li style="">تمیر: بله، و فقط من یک نقش کوچکی برای آنها بازی میکردم، من تکه ای کوچک در میان همه ی آنهای بود. به زودی با بقیه آنها آشنا خواهی شد.... ومطمئن باش که سزای عملت رو بهت نشون میدن.</li>
<li style="">الطائر: خوبه. من هم پشت سر هم اونا رو از زندگی خلاص میکنم.</li>
<li style="">تمیر: چه غرور زیادی داری، این تو رو نابود میکنه پسر....</li>
</ul><br>
<br>
<br>
الطائر به مصیاف برمیگردد.پر را به المعلم میدهد و المعلم در ازای اینکار شاگردش باقی تسلیحات الطائر را بازمیگرداند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/jxfc1l73yy72alrp5zt.png" alt="" border="0"><br>
سپس الطائر مصیاف را ترک میکند و به سمت دوهدف بعدی در بندرعکا و شهر اورشلیم روانه میشود.در عکا الطائر به سمت مقر اساسین ها میرود و مانند هدف قبلی اطلاعاتی درباره ی هدف خود کسب میکند: گارنیر ناپلوس(<strong>Garnier de Naplouse</strong>) استاد اعظم شوالیه های هاسپیتالر(<strong>Hospitalier</strong>)<br>
الطائر پر را دریافت میکند و این هدف خود هم از میان برمیدارد.بعد از قتل او الطائر مدتی در مقر اساسین ها در عکا مخفی میشود و به المعلم این موفقیت خود را گزارش میدهد.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی پایانی</strong> با گارنیر<br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: آرام باش</li>
<li style="">گارنیر، بله، آرامش خواهم یافت، پس از آنکه بمیرم، به من بگو چه بر سر فرزندانم خواهم آمد؟</li>
<li style="">الطائر: منظور تو از فرزندان، همان کسانی که است که بر روی آنها آزمایش میکردی، و عذابشان میدادی؟ آنها آزاد شده اند و در خانه هایشان زندگی خواهند کرد.</li>
<li style="">گارنیر: خانه هایشان؟ فاضلاب ها؟ فاحشه خانه؟ زندان ها؟ من آنها را نجات داده بودم.</li>
<li style="">الطائر: نـــه. تو اینها را از آنها گرفتی، آنها میخواستند که اینطور باشند.</li>
<li style="">گارنیر: بله، آنها اراده ای نداشتند. اما تو کودکی را به خاطر اینکه فقط گریه میکند ساکت میکنی؟ یا موقعی که بگوید: من میخواهم آتشبازی کنم.، تو در پاسخ چه میگویی؟ هر طور میلت است فرزندم"؟ وقتی که سوخته شد، جوابی داری به او بدهی؟</li>
<li style="">الطائر: اینها دیگر کودک نیستند. این ها زنان و مردانی بالغ هستند.</li>
<li style="">گارنیر: البته، اما از لحاظ فیزیکی، عقل آنها هنوز کودک است. من میخواهم این کودکان بزرگسال را درمان کنم. وقتی تو سیب بهشتی را دزدیدی، معالجات من به سختی پیش رفت، از داروهای دیگر استفاده کردم، اما مانند تکه ی بهشتی کارآمد نبودند. سربازان و محافظان من، گواه این موضوع هستند. من این انسان های دیوانه را پیدا کردم، و به انسانیت خودشان، آنها را بازگرداندم. با مردن من، هچکس نخواهد بود که به آنها کمک کند، و دیوانه ها بیشتر از قبل وجود خواهند داشت.</li>
<li style="">الطائر: تو واقعا فکر میکنی که آنها را درمان میکردی؟</li>
<li style="">گارنیر: فکر نمیکردم، بلکه به آن انجام میدادم.</li>
</ul><br>
الطائر به سمت اورشلیم میرود و در مقر اساسین های اورشلیم با مالک رهبر آنجا آشنا میشود.بعد از دریافت پر الطائر به سمت برده خانه ی <strong>Tala</strong>lهدف بعدی خود میرود،اما او توسط برده گانش مورد حمله قرار میگیرد و فرار میکند الطائر به دنبال او در خیابان ها میافتد و با Hidden Blade تیغه اش را در گردن او فرو میکند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/pmbkck6sijtkjjr8xyzp.jpg" alt="" border="0"><br>
<br>
<strong>گفت و گوی پایانی با طلال</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: دیگه نمیتونی فرار کنی، من رو با رازهات شریک بدون.</li>
<li style="">طلال، من نقشمو خوب بازی کردم. برادری ما مرگ ضعیف نمیشه، اون به کار خودش ادامه میده.</li>
<li style="">الطائر: کودوم برادری؟</li>
<li style="">طلال: به جز المعلم افراد دیگری هم برای اورشلیم، نقشه کشیده ان.. بیشتر از این نمیتونم بگم</li>
<li style="">الطائر: پس کارت تمومه، از خدای خودت طلب مغفرت کن</li>
<li style="">طلال: المعلم خیلی وقته که مارو ترک کرده. او زنان و مردان زیادی رو از خودش راند، مدتهاست که من مسئولیت اونا رو قبول کردم.</li>
<li style="">الطائر: منظورت چیه؟</li>
<li style="">طلال: گداها، فاحشه ها، معتادها، جذامی ها، اینا میتونستند به تو ضربه ای بزنند؟ اینا چیزی بیشتر از برده بودن؟ اینا ساده ترین کارها رو هم نمیتونند انجام بدن. نه... من اونا رو برای نجاتشون، نفروختمشون، اما حالا تو داری همه ی ما ها رو میکشی، بدون هیچ دلیلی. فقط به خاطر اینکه المعلم ازت خواسته.</li>
<li style="">الطائر: نه! تو از اونا برای جنگ استفاده میکردی، زندگی اونا رو میگرفتی و نابود میکردی.</li>
<li style="">طلال: بله، میتونی اینطور فکر کنی، و این از کوته فکری توــه. به یاد داشته باش، درباره ی شما میگن که فقط کاری رو که بهتون محول شه، به بهترین نحو انجام میدید، اما نمیتونید درباره اش فکر کنید. میتونی همه ی این مسخره بازی ها رو ببینی؟ نه، هنوز نمیتونی، ولی در آینده خواهی دید</li>
</ul> <br>
الطائر طبق روال همیشگی به مخفیگاهش به پیش مالک میرود و بعد از مدتی که اوضاع آرام تر شد به کنار المعلم میرود و این موفقیتش را به او شرح میدهد،و باز هم قسمت دیگری از تسلیحات خودش را پس میگیرد.الطائر باز هم به همان سه شهری که رفته بود، برای هدف های جدید بازگشت.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/aq3ojtqkytx20qjtezs.png" alt="" border="0"><br>
ابتدا به دمشق برای از بین بردن <strong>Abul Nuqod</strong> که با لقب "شاه بازرگانان"شناخته میشد.مثل همیشه الطائر به مقر خود رفت و رفیق را دیدار کرد،بعد از دریافت اطلاعات از او پر را دریافت کرد.الطائر به سرعت به مکانی که ابو النقود بود رفت. او را در حال شلاق زدن به یکی پیدا میکند.الطائر از اینکار او به تنگ میاید و حمله ور میشود.ابو النقود فرار میکند و به آدمهای خود و کماندارانش دستور میدهد که این مرد سفید پوش را بکشد.اساسین از دیوار ها بالا رفت و ابتدا کمانداران را کشت سپس با چند تن از محافظان ابو النقود مبارزه کرد و به راحتی آنها را از میان برداشت،الطائر به دنبال ابو النقود میرفت،او به سمت بازار میرفت،الطائر در تعقیب و گریز جانانه در بازار از بلندی بر روی ابو النقود همانند عقاب بر ابوالنقود پرید و با تیغه اش، او را هم از میان پرداشت.<br>
<br>
<strong>گفت و گو الطائر و ابوالنقود</strong><br>
<ul><li style="">الطائر: در آرامش بخواب. سخنانشون دیگه آسیبی نداره.</li>
<li style="">ابو: چرا اینکار رو کردی؟</li>
<li style="">الطائر: تو پولهای زیر دستهایت رو ازشون میدزدیدی، و توی راهی نامعلوم خرج میکردی. به من بگو که در چه راهی؟ و چرا؟</li>
<li style="">ابو: به من نگاه کن، حتی وجود من برای اونا خفت به حساب میاد، و این لباس های فاخر در مقابل فریادهای تنفر آمیز اونا، هیچی نبود.</li>
<li style="">الطائر: به خاطر همین انتقام میگرفتی؟ بعدش چی؟</li>
<li style="">ابو: نه، انتقام من نبود. بلکه یک انتخاب آگاهانه از طرف خودم بود. چه طور میتونم در جنگی خدمت کنم که خدا منو" نجس" خطاب کنه؟</li>
<li style="">الطائر: اگه تو برای صلاح الدین خدمت نمیکنی؟ پس برای که کار میکنی؟</li>
<li style="">ابو: به وقتش خودت میفهمی، و فکر کنم الان شاید بتونی حدس بزنی.</li>
<li style="">الطائر: پس این مخفی کاریها برای چی هستش؟ چرا تخم نفاق میکارید؟</li>
<li style="">ابو: به نظرت کار من و تو با هم فرق مگه داره؟ توی جان زنان و مردان رو به سختی میگیری، و کارت رو با نجات دادن افراد دیگه توجیه میکنی.یک کار شیطانی و پلید برای هدفی والاتر و مصلحت آمیز؟ ما شبیه هم هستیم</li>
<li style="">الطائر: نه به هیج وجه، ما به هم شباهتی نداریم.</li>
<li style="">ابو: آه، اما من شک رو تو چشمات میبینم، تو نمیتونی ما رو متوقف کنی، ما نظم جهانی خودمون را خواهیم داشت.</li>
</ul><br>
<br>
طبق روال همیشگی ابتدا به مقر خود،سپس به مصیاف رفت.در عکا الطائر مامور کشتن <strong>William of Montferrat </strong>میشود.نایب السلطنه ی شهر و معاون ریچارد شیر دل.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/vro8bdmhhl0c0px4st9v.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به سمت بندر میرود و منتظر میشود تا ریچارد بعد از صحبت با ویلیام بندر را ترک کند.قبل از نفوذ کردن به قلعه که نزدیک بندر بود،الطائر منتظر شد تا اینبار ویلیام کارش را با یکی از سربازان که در کاری ویلیام را ناکام گذاشته بود تمام شود.<br>
الطائر از بلندی ضربه ی مهلکی بر ویلیام وارد میکند و او را میکشد.<br>
<strong><br>
گفت و گوی الطائر با ویلیام</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: در آرامش بخواب.نقشه هات به بنبست رسیده.</li>
<li style="">ویلیام: تو از کار چی میدونی؟</li>
<li style="">الطائر: من میدونم که میخواستی بری ریچارد رو به قتل برسونی و بندر عکا رو به ریاست پسرت بسپاری.</li>
<li style="">ویلیام: (میخندد) برای کنراد؟ پسر من از خر هم بیشتر نیست، اصلا شایسته فرمانروایی نیست، ریچارد؟ اون بهتره که هیچی ندونه، سرنوشت خودش رو کور کرده. بندر عکا به هیچ از این دو نباید تعلق بگیره</li>
<li style="">الطائر: پس باید به چه کسی تعلق بگیره؟</li>
<li style="">ویلیام: عکا متعلق به مردم ــــه</li>
<li style="">الطائر: چگونه از مردم صحبت میکنی؟ تو غذای اونا رو دزدیدی، به هیچ کودوم از آنها رحم نمیکردی، اونها رو تحت سلطه ی خودت در آورده بودی.</li>
<li style="">ویلیام: هر کاری رو که من انجام دادم، برای رساندن هدف" نظم جهانی " بود. غذای اون ها رو دزدیدم؟ نه من اونا رو تصاحب کردم، تا در زمان قحطی جیره ی غذایی براشون وجود داشته باشه. به اطرافت نگاه کن، محله ی من خالی از جنایت ـــه.من عکا رو از دست شما اساسین ها نجات دادم. سربازان من برای برقراری نظم آموزش میبینند نه برای جنگ. حالا به نظر تو این چیزا شیطانی هست؟</li>
<li style="">الطائر: منضبط بودن تو در کارهایت اصلا مهم نیست، بلکه کارهای تو جنایت و بی رحمی مهمه که داری ادامه میدی.</li>
<li style="">ویلیام: (میخندد) ما ثمره ی کار تو را خواهیم دید، تو به خیال خودت، شهرها رو آزاد نمیکنی، بلکه مورد نفرین قرار میدی. تو خودت رو به خاطر کارهایی که کردی سرزنش میکنی، الطائر کسی که حرف از نیت خیر میزند.</li>
</ul><br>
مثل همیشه به کنار المعلم میرود و به سمت هدف بعدیش حرکت میکند اینبار در اورشلیم.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/wddtn1g0i3ykmgn8amc.png" alt="" border="0"><br>
در اورشلیم الطائر ششمین هدف خود را پیدا مکیند، مجدالدین( <strong>Majd Addin</strong> )،حکمران نامشروع اورشلیم.او تمامی مجازات ها را خودش انجام میداد،هم هیئت منصفه بود و هم جلاد.الطائر وی را در صحنه ی مجازات نفر دیگری در شلوغی جمعیت میکشد.،البته سربازان متوجه حضور او شدند.<br>
<strong><br>
گفت و گوی اطائر با مجد الدین</strong><br>
<ul><li style="">الطائر: دیگه کارت به اتمام رسیده</li>
<li style="">مجد: نه! نه! من میخوام ادامه بدم...</li>
<li style="">الطائر: به من بگو نقش تو در همه ی این ها چه بود؟ میخواهی تمام کارهای پلید و شیطانی که تا الان انجام دادی، مثل بقیه توجیه کنی؟</li>
<li style="">مجد: برادری شهر رو میخواست، و من هم قدرت رو میخواستم. این یک فرصت بود.</li>
<li style="">الطائر: فرصتی برای کشتن بیگناهان؟</li>
<li style="">مجد: نه فقط بیگناه، برادری(منظور همان تمپلارها میباشد) معتقده هر صدای مخالفی باید قطع بشه، این یک قانونه! و من هم موافق هستم</li>
<li style="">الطائر: تو مردمی رو که مثل تو فکر نمیکردند میکشتی؟</li>
<li style="">مجد: البته که نه! من اونا رو برای این میکشتم چون میتونستم. برای اینکه سرگرمی من بود. برام جالبه. میدونی سرنوشت یک نفر وقتی در دستانت قراره تعیین میشه چه حسی داره؟ مردم از من به وجد اومده بوند. میدونی چه قدر از من میترسیدند؟ من مثل یک خدا بودم. اگر تو هم قدرت کافی داشتی همین کار را میکردی...</li>
<li style="">الطائر: اره شاید یکبار انجام بدم،(منظور الطائر این هست که حالا سرنوشت تو دست منه و میخوام یک بار امتحانش کنم) حالا متوجه شدم که اونایی که خودشون رو بالاتر از دیگران قرار میدند، چه سرنوشتی سرشون میاد.</li>
<li style="">مجد: چه سرنوشتی؟</li>
<li style="">الطائر: بزار نشونت بدم(الطائر با تیغ آستینش گردن مجد را میدرد.)</li>
</ul><br>
<br>
الطائر به مصیاف بازگشت.المعلم باز هم قسمت دیگری از تسلیحاتش را به او داد. اینبار الطائر از المعلم درباره ی حقیقت پشت پرده ی کشتن این نه مرد سوال میکند، المعلم به او میگوید که تمامی آنها تمپلار بوده و با آن گنجی که در معبد سلیمان ارتباط پیدا میکند. آنها از آن گنج سوء استفاده میکردند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/t12wf3ijljeq01lgd4.png" alt="" border="0"><br>
با دانستن این اطلاعات جدید الطائر راهی عکا و دمشق میشود.هفتمین هدف او در عکا بود به اسم <strong>Sirband</strong> ،استاد اعظم تمپلار های تتونیک( Teutonic )الطائر به مقر جاسوسی اساسین ها در عکا میرود و پر را میگیرد.هنگامی که Sirband از کشتی پیاده شد الطائر همانجا او را کشت و فرار کرد.<br>
<strong><br>
گفت و گوی الطائر با سیبرند</strong><br>
<br>
<ul><li style="">سیبرند: خواهش میکنم اینکار رو نکن</li>
<li style="">الطائر: تو پشیمونی</li>
<li style="">سیبرند: البته که آره...من پشیمونم</li>
<li style="">الطائر: اما الان تو در آرامش هستی، دست هایت را برای خدا باز کن.</li>
<li style="">سیبرند: برادران من چیزی به تو نیاموخته اند؟ من میدونم چی چیزی در انتظارم هست، در انتظار همه ما هست.</li>
<li style="">الطائر: اگر تو خدا نداری، پس چه؟</li>
<li style="">سیبرند: هیچی ، هیچی در انتظار من است..من از این میترسم.</li>
<li style="">الطائر: تو اعتقاد نداری؟</li>
<li style="">سیبرند: چه طور میتوانم چیزی را که داده شده است باور کنم؟ من دیده ام؟ گنجینه ی ما اثبات است.</li>
<li style="">الطائر: اثبات چی؟</li>
<li style="">سیبرند: زندگی که همه ی ما داریم.</li>
<li style="">الطائر: این نفس های آخر توــه، به من چه نقشی رو ایفا میکردی؟</li>
<li style="">سیبرند: دریا در دست ما بود و مسیر آن را بسته بودیم، و از نیروها و اطلاعات شاه و ملکه احمق جلوگیری میکردیم، تا اینکه ...ما..</li>
<li style="">الطائر: اورشلیم را تصرف کنید؟</li>
<li style="">سیبرند: نه احمق، آزادش کنیم. تا اینکه اورشلیم را از دست ظلم سرنوشت آزاد کنیم</li>
<li style="">الطائر: آزادی؟ تو سرتاسر به دنبال این بودی که ذهن مردم رو کنترل کنی، هرکسی که علیه شما حرف زد رو بکشی! آزادی؟</li>
<li style="">سیبرند: من از دستورات نظام پیروی میکنم، ایمان هدف ـــه من هست، درست مانند تو.</li>
</ul><br>
الطائر به مصیاف برای 2 هدف باقی مانده بازگشت.هدف بعدی او در دمشق<strong> Jubair Al Hakim</strong> از دانشمندان صلاح الدین( Saladin) بود.او هر کتابی را که در شهر میافت شروع به سوزاندنش میکرد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/9rgq8p8hd79qo7ivjpo6.png" alt="" border="0"><br>
الطائر مثل گذشته پر را دریافت کرد و جبیر را در کنار همراهانش کشت.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی الطائر با جبیر</strong><br>
<ul><li style="">جبیر: چرا؟ چرا اینکار را انجام دادی؟</li>
<li style="">الطائر: انسانها با عقاید مختلف باید، آزاد زندگی کنند. این در مرام ما نیست که به خاطر اینکه مثل ما فکر کنند آنها را مجازات کنیم. مهم نیست که چه قدر در افکار با ما مخالف باشند.</li>
<li style="">جبیر: آنها نمیفهمند، و در این مسیر میمانند. تو خام هستی، چون طور دیگری فکر میکنی. این یک بیماری است و برای آن فقط یک راه درمان وجود دارد.</li>
<li style="">الطائر: تو اشتباه میکنی، و به خاطر همین باید از زندگی خلاص شوی.</li>
<li style="">جبیر: من شبیه اون کتابهای با ارزشی که دنبالش راه نجات میگردی نیستم؟ منبعی از دانش که تو ردش میکنی، چون میخواهی هر چه زندگی مرا بگیری.</li>
<li style="">الطائر: برای نجات خیلی ها، ضروری است که یک نفر قربانی شود.</li>
<li style="">جبیر: این طومارهای باستانی و قدیمی صلیبی ها نبودند، که به آنها الهام میبخشید و و صلاح الدین و سربازانش را پر از احساس خشم کردند؟ همین نوشته ها بودند که دیگران را به خطر انداختند، و مرگ را برای بیداری آنها آورد. من هم در حال قربانی کردن بودم.حالا تو مردی....و من هم میمیرم.</li>
</ul><br>
الطائر از شهر فرار کرد و موفقیت خود را در قتل جبیر گزارش داد.الطائر را به مصیاف بازگشت تنها یک نفر باقی مانده بود،استاد اعظم شوالیه های معبد رابرت دی سابل(<strong>Robert De Sable</strong>)<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/n5uso8ilpbhycclbavl1.jpg" alt="" border="0"><br>
پس از مرگ جبیر، رابرت برای تشییع جنازه وی می آمد.او را در گورستانی پیدا کرد ،به او حمله کرد اما توسط تمپلارهای دیگر غافلگیر شد، الطائر پس از کشتن حافظین رابرت خود او را نیز شکست داد. کلاه خود رابرت را از سرش برداشت، اما به جای رابرت زنی به نام ماریا را ملاحظه کرد. الطائر متوجه شد که رابرت، به <strong>Arsuf </strong>گریخته است و این زن، طعمه ای برای الطائر قرار داده شد. در انتها الطائر از کشتن ماریا، صرف نظر کرد و چون هدف وی نبود، از جانش گذشت.<br>
الطائر به کنار مالک رفت و به او توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده،الطائر به شبه افتاده بود و این قتلها را چیز دیگری میدانست.مالک گفت که بهترین کار این است که مصیاف برود و با خود المعلم صحبت کند،اما الطائر نپذیرفت و خواست خود حقیقت را پیدا کند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/lqioprhavnebuh9bjskt.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به Arsuf رفت، نبرد بین نبرد بین نیروهای ریچارد و صلاح الدین را دید.الطائر از بین نیروهای عرب و صلیبی گذشت تا<br>
به کمپ ریچارد برسد.الطائر به پادشاه مسیحیان خیانت رابرت را توضیح داد . رابرت مشتاقانه از ریچارد خواست تا با الطائر نبرد کند بدون دخالت ریچارد.ریچارد قبول میکند و خود در نبرد میان آن دو شرکت نمیکند.الطائر ابتدا باید 10نفر از یاران رابرت را میکشت تا با خود رابرت مبارزه کند.او اینکار را به خوبی انجام داد و رابرت را بر زمین زد،رابرت در لحظه های واپسین خود به الطائر توضیح میدهد که المعلم نفر دهم هست،او نیز تمپلار است.رابرت در ادامه میگوید که الطائر فقط اهداف المعلم را جلو برد تا المعلم هیچ رقیبی نداشته باشد،رابرت در انتها رازدیگری را افشا کرد او گفت آن گنجی که او از آن مراقبت کرد Piece of Eden بوده و با آن میشد اذهان را کنترل کرد و قدرت برتر روی زمین شد.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی الطائر با رابرت</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: کارت تموم شد، نقشه هات هم مثل خودت به آرامی خوابید.</li>
<li style="">رابرت: (به سری میخندد) تو هیچی از نقشها نمی دونی، تو نقش یک عروسک رو بازی کردی. اون بهت خیانت کرد پسر. همونطور که به من خیانت کرد.</li>
<li style="">الطائر: واضح تر صحبت کن تمپلار یا اینکه هیج حرفی نزن.</li>
<li style="">رابرت: تو رو فرستاد که نه نفر رو بکشی نه؟ نه نفری که از گنج مخفی محافظت میکردند؟</li>
<li style="">الطائر: خب که چی؟</li>
<li style="">رابرت: هی اساسین، نه نفر گنچ رو پیدا نکرده بودند، 9 نفر نه، بلکه 10 نفر</li>
<li style="">الطائر: نفر دهم؟ دیگه هیچس که اون راز رو پیش خودش داشت زنده نیستو اسمش رو به من بگو!</li>
<li style="">رابرت: اه، اما تو به خوبی میشناسیش، و من شک دارم که تو همونطور که علاقه داشته جان من رو بگیری، جان اون رو هم بگیری.</li>
<li style="">الطائر: کی؟</li>
<li style="">رابرت: استادت، المعلم.</li>
<li style="">الطائر: اما اون که تمپلار نیست!</li>
<li style="">رابرت: تو تا به حال به این فکر نکردی که المعلم ما رو چه طوری میشناخت؟ تعداد دقیق ما رو میدونه؟ اطلاعات همه ی ما رو داره؟</li>
<li style="">الطائر: به خاطر اینکه اون استاد اعظم اساسین ها است.</li>
<li style="">رابرت: اه..آره..استاد اعظم دروغ ها. من و تو مهره ی بزرگی در بازی اون بودیم. ولی حالا، با مرگ من فقط تو باقی میمونی. تو فکر میکنی اون میزاره زنده بمونی؟ با این اطلاعاتی که حالا فقط تو درباره اش میدونی؟</li>
<li style="">الطائر: من به اون گنج هیچ علاقه ای ندارم.</li>
<li style="">رابرت: اه...اما اون داره. تنها فرق من با استادت این بود که اون برای قدرتی که داشت، شریک نمیخواست.</li>
<li style="">الطائر: نه</li>
<li style="">رابرت: مسخره است نه؟ بزرگترین دشمن تو، تو رو از هر خطری در امان نگه داشت. اما حالا میخواد تو رو بکشه، کار تو دیگه تموم شده، به پایان کار رسیدی اساسین!</li>
</ul><br>
<br>
<br>
الطائر این حرف ها را باور نمیکند،خود به مصیاف میرود تا شاهد این قضیه باشد. هر چه باشد المعلم از یازده سالگی، شخصا الطائر را بزرگ کرده بود و الطائر او را بیش از یک پدر میدید. باور اینکه المعلم نه فقط به الطائر بلکه به همه ی آرمان های اساسین های خیانت کرده باشد، بسیار سخت و نشدنی بود، پس الطائر برای یافتن حقیقت به سوی مصیاف رهسپار میشود. مردم را خارج از حالت عادی میبیند، اساسین های دیگر در مصیاف الطائر را خائن خوانده و به او حمله ور میشوند، هر چه قدر که الطائر جلوتر میرفت تعداشان بیشتر شد، در همین لحظه مالک و یارانش میرسند و به الطائر کمک میکنند تا به المعلم برسد، الطائر دیکر متوجه حرفهای رابرت شده بود و از اینکه مردی را که همچون پدر خود میدانست و او را بیشتر از خانواده ی خود دوست میداشت،انسان دیگری بوده و تمام این مدت بازیچه ی دست المعلم بوده است . <br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/mehhw39155rba9td2rz.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به درون قلعه میرود المعلم را میبیند که شی عجیبی در دست دارد او میخواهد الطائر را هیبنوتیزم کند اما الطائر مقاومت میکند،آن شیء عجیب همان تکه ی بهشتی بوده است که خود المعلم دستور به دزدینش را داد و رابرت درباره ی آن درست گفته بود.در یک نبرد جانانانه و نفس گیر الطائر توانست استاد خود را شکست بدهد تکه ی بهشتی از دست المعلم بر روی زمین قل میخورد .الطائر، المعلم را در آغوش گرفت تا آخرین حرف های او را بشنود.المعلم گفت که الطائر نمیتواند آن تکه ی بهشتی را نابود کند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/7ltqna6x0wvifziy1r45.jpg" alt="" border="0"><br>
مالک از راه میرسد الطائر به سمت تکه ی بهشتی میرود از درون تکه ی بهشتی تصویری از کره ی زمین نشان داده میشود،آن تصویر محل هایی مشخص شده، بر روی نقشه را نشان میداد.آن نقاط دیگری، از تکه های بهشتی دیگری بود.<br>
<br>
<strong> استاد اعظم محفل اساسین ها</strong><br>
بعد از مرگ المعلم،الطائر جانشین او شد،او حالا استاد اعظم اساسین ها شده بود.او شروع به نوشتن دست نوشته های خود درباره ی چیز های مهمی در زندگیش شد تا به نسل بعد از خود برسد.جنگهای صلیبی ادامه داشت و صلیبی ها هنوز شکست نخورده بودند.الطائر به جست جو های بیشتری میپردازد تا درباره ی تکه ی بهشتی اطلاعات بیشتری کسب کند.او به قبرس میرود تا در آنجا تکه ی بهشتی را دفن میکند.گفته میشود،الطائر از همسر سابق خود دو پسر داشته که به آنها تکنیک های جدید اساسین ها و اطلاعاتی درباره ی Those Who Came Before میداده ،این دو پسر وارثان الطائر بوده اند و اسمی از آنها در صفحات codex(دست نوشته های الطائر) نیامده است.<br>
<br>
<hr>یک ماه از مرگ المعلم گذشت. اعضای محفل هنوز گیج هستند، و باورشان نمیشود. عده ای رهبری اساسین ها به دست الطائر را قبول نمیکنند و مصیاف را ترک گفتند.الطائر به سختی مشغول مطالعات بر روی سیب بهشتی بود. مالک روشهای نظامی بیشتری فرا گرفته بود و به اساسین ها آموزش میداد. در واقع مالک دست راست الطائر شده بود و در بسیاری از امور به الطائر کمک میکرد. صلیبی ها به محاصره ادامه داده بودند، و تمپلارها هنوز شکست نخورده بود. آرماند بوچارت رهبری تمپلارها را به دست گرفته بود، و میخواست از بندر عکا همراه باقی تمپلارها به قبرس بگریزد. باید هر چه سریعتر به آنجا میرفت و از اسناد تمپلارها محافظت میکرد، چرا که اسناد در معرض خطر قرار داشتند، به ویژه در بحبحه ی جنگ .<br>
الطائر از موضوع باخبر میشود و شخصا بدون آنکه از اساسین های دیگر کمک بخواهد به عکا میرود.<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/8cmay2ipz10ehqrsuyy5.jpg" alt="" border="0"><br>
<br>
<br>
<font size="3"><strong>آزادسازی قبرس</strong></font><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/l89zmg7a30fkafdjld6w.png" alt="" border="0"><strong><br>
Memory Block 1<br>
</strong>الطائر در حال حمله به گروهی از تمپلارها در عکا میباشد.الطائر پس از حمله، ماریا را پیدا میکند. او کسی بود که در خاکسپاری مجد الدین خود را به جای رابرت دی سابل جا زده بود. یکی از تمپلارها سراغ ماریا می آید و مشغول گفت و گو میشوند.ماریا از سرباز تمپلار میخواهد که آن ها را در سفر به قبرس همراهی کند،اما سرباز تمپلار به او میگوید که Armand Bouchart حالا استاد اعظم تمپلارها را شده و رهبری را به دست گرفته است،او به تو نیازی ندارد.پس از مکالمه الطائر و ماریا رو به رو میشوند.ماریا از الطائر میخواهد،کاری را که قبلا قصد داشت با ماریا انجام دهد،حالا تمامش کند.در نبرد قبلی بین این دو،الطائر بر ماریا پیروز شد و از جان وی درگذشت چرا که ماریا،هدف الطائر نبوده است.الطائر از ماریا که حالا مهره ی سوخته ی تمپلارها شده است،اطلاعاتی درباره ی نقشه بوچارت و اتفاقات قبرس میخواهد.ماریا ابتدا با تمسخر در جواب الطائر میگوید که :"مگر چه اشکالی دارد؟هرکسی برای خود تعطیلاتی دارد...".سپس ماریا به الطائر هشدار میدهد که تمپلارها دست از پیدا کردن سیب بهشتی برنمیدارند. الطائر ماریا را زندانی میکند و از او اطلاعات بیشتری درباره ی آشفتگی قبرس و نقشه های بوچارت میخواهد. الطائر، ماریا را با خود به قبرس برد. الطائر از اساسین ها خواست تا با دیگر همکیشان قبرسی، تماس بگیرند و آنها را از آمدن خود با خبر کنند.<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/dl8slax1q6pv1v16z0p.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>Codex Scene1</strong>:الطائر شروع به نوشتن خاطراتش میکند، از ویژگی ها و قدرت های Apple Of Eden سخن میگوید.از طرز استفاده و حقایقی که میتوان از طریق سیب بهشتی فهمید، بر کاغذهای خود نوشت.هنوز نمیدانست که سیب بهشتی چگونه نابود میشود.<br>
<br>
<strong>Memory Block 2</strong><br>
الطائر همراه ماریا به لیماسول میرسد.به ایست بازرسی میرسند و جلوی آنها گرفته میشود.الطائر خود را اساسین معرفی میکند و یکی از مردانی که جلوی آنها را گرفته بود خود را آلکساندر معرفی میکند.آلکساندر،عضو نیروهای مقاومت قبرس.<br>
الکساندر درباره ی ماریا سوال میکند،و الطائر در جواب او را "دختر رابرت دی سابل" معرفی میکند.الکساندر به الطائر پیشنهاد میکند که ماریا در کنار نیروهای مقاومت بماند و از آن محافظت به عمل در آید.الطائر این پیشنهاد را قبول میکند و فرصتی پیدا میکند تا آزادانه در اطراف لیماسول چرخی بزند.<br>
پس از پیدا کردن مکان امن برای ماریا، الکساندر به الطائر میگوید که تمپلارهای لیماسول در قلعه ی لیماسول پنهان شده اند، قلعه تحت محافظت شدید قرار دارد و هر کسی اجازه ی ورود به آن را ندارد. الطائر باید کاپیتان نگهبانان تمپلارها که درون فلعه مخفی شده بود را به قتل میرساند.عثمان، از ماموران مخفی گروه مقاومت بود که در قلعه جاسوسی میکرد، او میتوانست الطائر را راهنمایی کند. الکساندر به الطائر میگوید که عثمان را پیدا کند و پیغام رمزی:"مادربزرگت یک جشن تولد شاد میخواهد، را برساند.سپس او به تو اعتماد خواهد کرد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/jmecyfizlnjyuwps9eq2.jpg" alt="" border="0"><br>
به دنبال پیدا کردن عثمان ، الطائر پیغام را به وی میرساند.عثمان با شنیدن پیغام، شروع به خندیدن میکند و اطلاعات را در اختیار الطائر قرار میدهد. او میگوید که نام کاپیتان نگهبانان تمپلار،<strong>Fredrick The Red</strong> میباشد.عثمان همچنین از تاسیسات مخفی تمپلارها که در قبرس در حال ساخت میباشد میگوید. این تاسیسات بیشتر به تسلیحات نظامی مربوط میشد. بعد از یک ملاقات کوتاه، الطائر تصمیم میگیرد که به نیروهای مقاومت بازگردد و اطلاعاتی را که تا بدین جای کار به دست آورده بود در اختیار الکساندر قرار دهد تا بتواند با توصیه های کافی به داخل قلعه نفوذ کند. پس از نفوذ موفقیت آمیز الطائر به قلعه، فردریک را در داخل حیاط قلعه پیدا میکند.<br>
الطائر حمله را آغاز میکند و با موفقیت فردریک را به قتل میرساند، سپس به مقر نیروهای مقاومت بازمیگردد.الطائر موج عظیمی از تمپلارها را مشاهده میکند که به مقر حمله ور شده، و الطائر بیشتر از هر چیزی حالا به فکر نجات جان ماریا است. چند تن از تمپلارها را از سر راه برمیدارد و متوجه فرار ماریا میشود. به دنبال رد پای ماریا تا کلیسای جامع قبرس میدود. در آنجا بوچارت، رهبر فعلی تمپلارها را مشاهده میکند که توسط محافظین محاصره شده است. بوچارت برای مردم قبرس درباره ی قتل فردریک صحبت میکرد. ناگهان ماریا با وضعی آشفته در میان مردم نام بوچارت را فریاد میزند. دستان ماریا هنوز زخمی و لباسهایش پاره است. ماریا به بوچارت هشدار میدهد که اساسین ها به قبرس آمده اند و قصد جان وی را دارند، با اینحال بوچارت با بی توجهی به این موضوع برخورد میکند و آن را برای خود خطر نمیشمارد. ماریا از برخورد بوچارت با وی عصبانی شده و دنبال سنگی میگردد تا بر وی پرتاب کند، بوچارت قبل از اینکه ماریا اقدامی کند دستبند بردگان را بر وی میزند و با خود میبرد.<br>
الطائر که مخفیانه مشغول مشاهده این صحنه بود، به جای اینکه دنبال بوچارت برود، تصمیم به نجات ماریا میگیرد.تمپلارها به ماریا توهین میکنند و به او اتهام "خیانت به محفل و فاش کردن اسرار" را میزنند. الطائر بار دیگر ماریا را نجات میدهد و او را همراه خود به پایگاه مقاومت میبرد. ماریا به الطائر میگوید که اگر فرصتی برای کشتن الطائر پیدا کند، حتما اینکار را انجام میدهد.الطائر در پاسخ یادآور میشود که اگر کشته شود، آن وقت ماریا هرگز دستش به سیب بهشتی نخواهد رسید. پس از مدتی به پایگاه مقاومت میرسند و نزد الکساندر میروند. الطائر درباره ی بوچارت به گفت و گو با الکساندر مینشیند. الکساندر به الطائر میگوید که بوچارت لیماسول را به سمت شهری در شمال قبرس <strong>Kyrenia</strong> ترک کرده است.<br>
بار دیگر الکساندر برای کمک به الطائر دست به کار میشود و یکی از دوستان خود را به نام <strong>پاشا</strong> را به الطائر معرفی میکند،پاشا میتوانست به الطائر کمک کند تا به شمال قبرس برود.<br>
الطائر ماریا را به الکساندر سپرد و خود سراغ پاشا، رهسپار شد. پاشا مشکلی با خواسته ی الطائر نداشت و توانایی برآورده کردن آن را داشت. پاشا در ادامه مکالمه با الطائر،صحبت از شایعاتی پیرامون شیء ناشناخته و مخفی در بزرگترین کشتی بندر کرد.الطائر مخفیانه به درون کشتی نفوذ میکند و اسنادی را پیرامون تمپلارها پیدا میکند.<br>
الطائر به سمت ماریا و الکساندر باز میگردد.<br>
الطائر پیرامون برنامه ش برای سفر به کایرنیا با الکساندر مشورت میکند.الکساندر یکی دیگر از دوستان و همکاران خود که اتفاقا او هم از رهبران مقاومت در کایرینیا بود، به الطائر معرفی میکند.نام وی <strong>Barnabas </strong>بود،الکساندر همچنین به الطائر خاطر نشان کرد که یک ماهی است از او هیج خبری ندارد، پس مراقب اوضاع کایرینیا باشد. الطائر به خاطر تمام کمک هایی که الکساندر تا بدین جای کار در خدمت او انجام داده بود سپاس گزاری کرد و همراه ماریا آماده سفر به کایرینیا شد. ماریا باز هم در طی فرار از دست الطائر بود، اما الطائر متوجه این موضوع میشود و اجازه این کار را به او نمیدهد.<br>
<br>
<strong>Codex Scene 2</strong>:الطائر شروع به نوشتن صفحه ی دیگر از خاطرات خود میکند. میگوید که دقیقا نمیداند که تکه ی بهشتی از کجا آمده، اما تقریبت مطمئن است که دارای قدرت الهی نمیباشد. احساس میکند که ساخته دست انسان هایی باشد که به هر راهی که ممکن بوده آن را ساخته اند.<br>
<strong><br>
<br>
Memory Block 3</strong><br>
الطائر و ماریا درون کشتی هستند. الطائر به حلقه ی انگشت ماریا خیره شده است، و از او میپرسد که چیست؟ ماریا در جواب الطائر میگوید که، زمانی که برای رابرت مشغول به کار بوده به خاطر کسب رتبه ی بالا در میان تمپلارها، این حلقه را از او به عنوان تشویق دریافت کرده است. الطائر درباره ی تمپلارها با ماریا سخن میگوید و سعی میکند وی را متقاعد کند که تمپلارها هدف درستی را دنبال نمیکنند و آنها مسخ شده اند. سپس الطائر ابراز علاقه مندی و کنجکاوی خود به <strong>امپدوکلس</strong> فیلسوف یونانی <br>
میکند.( امپدوکلس :کسی که نظریه عجیب انتخاب اصلح در طبیعت را برای اولین بار مطرح کرد.) <br>
به نظر میرسید که ماریا الطائر را متقاعد کرده است ولی، ماریا چیزی از خود بروز نمیداد. کشتی به کایرینیا رسید. الطائر و ماریا خود را برای بالا رفتن بر روی عرشه کشتی آماده کردند. الطائر دستان ماریا را باز کرد تا بتواند از نردبان بالا رود، هتگام بالا رفتن ماریا الطائر را با پایش بر زمین انداخت و فرار کرد. الطائر سریعا به دنبال ماریا حرکت کرد اما در بندر، با دزدان دریایی رو به رو شد. همه ی آنها را به راحتی شکست داد و به دنیال ماریا حرکت کرد. در نهایت الطائر ماریا را دستگیر شده در بین تعدادی سرباز پیدا میکند. آنها از سربازان مقاومت بودند. الطائر با <strong>مارکوس</strong> یکی از آن سربازان به گفت و گو پرداخت.از او از مارکوس خواست با تعدادی نگهبان از ماریا مراقبت کند، تا فرصتی برای گذار در کایرینیا پیدا کند.مارکوس میپذیرد.<br>
الطائر به مقر نیروهای مقاومت میرود. بارناباس ضمن خوش آمد گویی به الطائر او را به گفت و گویی کوتاه دعوت میکند. بارناباس به او درباره ی قلعه ی <strong>Buffavento </strong>توضیح میدهد. بارناباس معامله ای با الطائر انجام میدهد، اینکه الطائر فردی به نام <strong>جوناس</strong> که به بارناباس خیانت کرده را پیدا کند و به قتل برساند و در عوض، بارناباس الطائر را وارد قلعه کند.الطائر پذیرفت.<br>
الطائر جوناس را پیدا میکند و شروع به بازجویی از وی میکند. جوناس صحبت از شخصی به نام "قلدر" میکند که میخواهد الطائر را بکشد. الطائر به سمت بندر حرکت میکند و بازهم شاهد درگیری بین تمپلارها و نیروهای مقاومت میشود. بعد از اتمام درگیری از ماریا درباره ی "قلدر" سوال مکیند.ماریا میگوید که وی را میشناسد نام اصلی وی <strong>Moloch</strong> میباشد و به سبب اندام درشتی که دارد به او لقب "قلدر" داده اند. الطائر ملاقاتی با بارناباس ترتیب میدهد. بارناباس میگوید که در شهر آشوب شده است و این آشوب حاصل قتل جوناس میباشد، هر چه سریعتر باید آرامش را به شهر بازگرداند. بار دیگر الطائر سراغ ماریا میرود تا اطلاعات جامع تری درباره ی مولوخ! کسب کند.مخفی گاه مولوخ قله ی کانتارا بود.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/szqyf3t2ikm8npo7v7vw.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به قلعه کانتارا میرود، پس از پیدا کردن مولوخ، الطائر به مولوخ حمله ور میشود و نبرد آغاز میشود. الطائر به سبب اندام ریزتری که نسبت به مولوخ داشت میتوانست تحرک بیشتری داشته باشد و ضربات شمشیر سریعتری به او وارد کند. مولوخ با شلاقش به الطائر حمله شده، الطائر شلاق مولوخ را گرفته و با همان، او را خفه میکند. حالا الطائر تحت محاصره شدید تمپلارها قرار گفته است، پس با قدرت و سرعت هر چه بیشتر، از دست آنها فرار میکند.<br>
در نهایت الطائر به پایگاه مقاومت میرسد.<br>
<strong>Codex Scene 3</strong>: الطائر از تمایلی که مردم به خشونت دارند متعجب است و به این موضوع می اندیشد.به این می اندیشد که چرا مردم نمیتوانند با آشتی نزد یکدیگر زندگی کنند.به نظر او به خاطر دیوانه وار شدن جهان، حتما یک دیوانه این جهان دیوانه وار را کنترل میکند.<br>
<br>
<strong>Memroy Block 4 </strong><br>
الطائر به مقر رسید.مارکوس خبرهای بدی برای الطائر داشت.او شروع به صحبت کرد.هنگامی که در مقر نبودند تمپلارها به مقر حمله کرده، ماریا را ربوده، و چون مارکوس مخفی شده بود، نتوانست به دنبال آن ها برود. مارکوس از پیرزن مرموزی به نام Oracle شروع به صحبت کرد. او میگفت که مقر مخفی پایگاه مقاومت که در آن ماریا تحت محافظت قرار داشت، فقط پیرزنی به نام اوراکل از آن مکان خبر داشت. مدتی هم خبری از بارناباس پس از قتل جوناس نبود و ناپدید شده بود. الطائر مسبب این اوضاع را بارناباس میدانست. مارکوس شوکه شد و متوجه اوضاع شد. مارکوس در راستای صحبت الطائر گفت که بارناباس رهبر گروه های مقاومت یک روز قبل از رسیدن الطائر به کایرینیا اعدام شده بود. پس الطائر با مامور مخفی تمپلارها ملاقات کرده بود.<br>
مارکوس همچنین برای آسوده خاطر کردن الطائر گفت که بعضی از سربازان بارناباس در بازار مشغول به کار، و بعضی نیز زندانی شده اند و و میتوانند گواه این موضوع باشند.الطائر سریعا خود را به بازار رساند، آنهایی را که در بازار بودند به پایگاه مقاومت رساند و آنهایی را که در زندان بودند آزاد کرد. او از تمام زندانیان سراغ ماریا را میگرفت، یکی از زندانیان به او گفت که فرزند مولوخ،<strong>Shalim</strong> ماریا را ربوده است.الطائر به پایگاه مقاومت بازگشت و پیرامون این موضوع با مارکوس به گفت و گو نشست. الطائر و مارکوس تصمیم گرفتند تا با اوراکل ملاقاتی ترتیب دهند.<br>
الطائر به قلعه نفوذ میکند. چند تن از نگهبانان را به راحتی از سر راه برمیدارد.جلو تر میرود و شاهد گفت و گوی بوچارت و شلیم میشود. بوچارت از دست شلیم عصبانی است که چرا ماریا از دست وی فرار کرده است. سپس بوچارت از شلیم میخواهد پیغامی را به آلکساندر در لیماسول برساند. الطائر از شنیدن این حرف بوچارت شوکه میشود.آیا باز هم به الطائر خیانت شده بود؟ پس از اتمام گفت و گو الطائر سمت دیگر قلعه را هدف گرفت تا اوراکل را پیدا کند. الطائر به زیر زمین قلعه میرود و به دنبال سلول اوراکل میگردد. وارد سلول پیرزن سیاه میشود، اوراکل با جیغ بلندی دیگر هم سلولی ها را متوجه الطائر میکند و با حالتی جنون آمیز به الطائر حمله ور میشود.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/qcnnmf02nspfoq2u5b.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر از خود دفاع میکند و پیرزن را بر زمین میزند.او میپرسد که علل جنونت چیست؟ در جواب اوراکل با کلماتی نامفهموم و بی ربط میگوید " وسیله ی خدا".(من فکر میکنم که منظورش POE باشه!)الطائر سریعا قعله را به مقصد پایگاه مقاومت ترک میکند.<br>
<strong>Codex Scene4</strong> :الطائر به <strong>Those Who Came Before</strong> فکر میکند.آنها که هستند؟از کجا آمده اند؟هدف آنها از اشیاء چیست؟......<br>
<br>
<strong>Memory Block 5</strong><br>
الطائر تنها مارکوس را در کنار خود میبینید و هر کسی را که تا بدین جای کار با او بود، به وی خیانت کرده بود. از مارکوس درباره ی وضعیت شلیم میپرسد اما مارکوس اطلاعات چندانی ندارد. الطائر مجبور میشود خود دست به کار شود. شلیم را در مرکز شهر پیدا میکند، به سمت فاحشه خانه شهر با همراهان خود میرفت.الطائر تصمیم میگیرد قبل از اینکه شلیم را بکشد، ابتدا تک تک همراهان شلیم را از پای در آورد. پس از قتل همه ی آنها، الطائر نزد مارکوس بازمیگردد. الطائر درباره ی جنایات شلیم به مارکوس توضیح داد و مارکوس یادآورد شد که مولوخ پس از اینکه دست به هر جنایتی میزند به کلیسا میرود و به کشیش اعترافات خود را بیان میکند. الطائر به کلیسا میرود و کشیش از الطائر میخواهد که در بیرون کلیسا با هم ملاقاتی داشته باشند. در طی فرار الطائر و کشیش در بیرون از کلیسا، <strong>Shahar </strong>برادر دو قلوی شلیم ، از ماجرا با خبر شده و با انداختن جعبه های چوبی بر سر کشیش او را به قتل میرساند. الطائر به بالا نگاه میکند و متوجه او میشود. شَهَر بر صورت خود ماسک زده بود و قابل شناسایی نبود. الطائر به دنبال شَهَر میرود، ولی بی حاصل بود چرا که شَهَر فرار کرده بود. حالا الطائر شهر را برای یافتن او زیر و رو میکرد که در نهایت، حلقه ی ماریا را پیدا میکند. الطائر نزد مارکوس میرود. تا بهترین تصمیم را با او اتخاذ کند. مارکوس به الطائر میگوید که سریعا خود را به بندر برساند چرا که شلیم در آنجا دیده شده و ماریا هم حتما در آنجا میباشد. الطائر به سمت بندر میرود و ماریا را پیدا میکند، درون کالسکه ای که مملو از زنان رقاصه بود.کالسکه به سمت قلعه ی <strong>Saint Hilarion</strong> حرکت میکرد.الطائر تصمیم گرفت به دنبال کالسکه برود اما چون،جلوتر از مسیر کالسکه سربازان تمپلار قرار داشتند، سریعا خود را به آنجا رساند و مسیر را برای کالسکه پاکسازی کرد. کالسکه به قلعه رسید، دو سرباز تمپلار ماریا را تا داخل قلعه همراهی کردند.الطائر بدون اینکه توجه کسی را جلب کند وارد قلعه شد.<br>
در تالار بزرگ قلعه، در اتاق خصوصی شَهَر، ماریا و شَهَر مشغول صحبت بودند.ماریا که قبلا تحت تاثیر کلمات الطائر قرار گرفته بود، سخنانش را با شبهه هایی آغاز کرد که درون ذهنش وجود داشت. اینکه تمپلارها مگر از POE برای آزادی و آشتی بین مردم جهان استفاده نمیکنند؟ هدف تمپلارها از استفاده تکه ی بهشتی چیست؟شَهَر در پاسخ میگوید که مردم مانند گوسفند هستند، و باید مثل گوسفندان اداره شوند. تمپلارها هر کسی را که از دستوراتشان پیروی نکند، و سعی کند علیه برنامه هایشان به مقابله بایستد، از سراه برمیدارند. تمپلارها به آزادی و آشتی توجهی نمیکنند و اجرا شدن دستورات، مهمترین نکته در بین برنامه هایشان، اجرا شدن دستورات به هر وسیله ای میباشد. الطائر ناگهانی وارد اتاق شد.شَهَر نام برادرش شلیم را صدا زد تا به او بپیوندد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/tjy6ggsobr3kkfmap89e.jpg" alt="" border="0"><br>
ماریا به کنار الطائر میپوندد و شلیم و شَهَر در مقابل آنها.الطائر لبخند میزند و میگوید:"دو تا از آنها ....و دو تا از ما".مشغول نبرد میشوند و ماریا از ورود سربازان بیشتر به درون اتاق جلوگیری میکند. اساسین افسانه ای برادران دو قلو را میکشد و از قلعه ی سنت هیلاریون میگریزد و به سمت پایگاه میرود.<br>
مارکوس در بدو ورود الطائر به او تبریک میگوید و ادامه میدهد که تملارها کایرینیا را ترک کرده، و اسناد خود را به همراه خود برده اند. کشتی ها به سمت لیماسول لنگر کشیده اند، پس باید اسناد تمپلارها همانجا باشد. الطائر از اینکه مارکوس تا آخرین لحظه همراه وی بود سپاس گزاری میکند و با آرزوی موفقیت برای مارکوس به سمت لیماسول حرکت میکند.<br>
<br>
<strong>Codex Scene 5</strong> : الطائر المعلم را به خاطر می آورد، کسی که جای پدر را برای وی گرفت، او را بزرگ کرد و مهارت های یک اساسین واقعی را به وی آموخت. با همه ی اینها، چگونه المعلم به الطائر و به تمامی اساسین ها خیانت کرد، چرا از سیب بهشتی استفاده درستی نکرد؟ الطائر باید ذهن خود را آزاد میکرد و به حقیقت می اندیشید.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/53rl0iv7ty4utehdpqhu.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>Memory Block 6</strong><br>
الطائر به لیماسول بازگشت.
<br><div style="text-align: center;"><font size="4"><span style="font-family: verdana"> <font color="#FF0000"><strong>Spoiler Warning</strong></font></span></font><br></div><br>
<br>
اگر هنوز نمیخواهید درباره ی الطائر چیزی بدانید، کتاب <strong>Secret Crusade و </strong>بازیها ی <strong>Bloodlines </strong>و <strong>Altair Chronicles را انجام نداده اید مطلب زیر را نخوانید.</strong><br>
<br>
<br>
<hr><table class="wysiwyg_dashes wysiwyg_cms_table_grid" width=""><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td"><img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/ytzc0eq60kj2gzepcrzs.jpg" alt="" border="0"></td></tr></tbody></table><br>
<br>
<br>
<br>
<table class="wysiwyg_dashes wysiwyg_cms_table_grid" style="width: 263px" width="263"><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">تولد</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">11 ژانویه ی سال 1165-خاور میانه</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">زمان<br>
زندگی</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">قرون وسطی</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">وابسته به</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">اساسین ها</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">حضور در</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">Assassin's Creed<br>
Assassin's Creed: Bloodlines<br>
Assassin's Creed: Altair Chronicles<br>
Assassin's Creed 2(یک قسمت کوتاه در خاطرات دزموند)<br>
Assassin's Creed: Revelations<br>
Assassin's Creed: Secret Crusade(رمان مربوط به الطائر)</td></tr><tr class="wysiwyg_dashes_tr wysiwyg_cms_table_grid_tr" valign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td">صدا پیشه</td><td class="wysiwyg_dashes_td wysiwyg_cms_table_grid_td"><a href="http://www.imdb.com/name/nm1717255/" target="_blank">Philip Shahbaz</a></td></tr></tbody></table><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
الطائر ابن لا احد متولد سال 1165، اساسین افسانه ای محفل اساسین ها بود.او از سال 1191 تا هنگام فوت، استاد اعظم اساسین ها بود و رهبری آنها را در دست داشت.<br>
از هنگام تولد تحت آموزش های سنگین اساسین ها در آمد. در سن 25 سالگی به بالاترین درجه ی یک اساسین یعنی استاد اعظم میرسد. با این وجود در طی ماموریت معبد سلیمان، در سال 1191 شکست میخورد، که حاصل این شکست محاصره مصیاف توسط تمپلارها بود و در ادامه تنزل رتبه ی الطائر به کارآموز.<br>
<a href="http://forum.bazicenter.com/showthread.php?t=33398" target="_blank">المعلم</a> به او ماموریت کشتن نه هدف را واگذار کرد تا الطائر با استفاده از این فرصت بار دیگر توانایی هایش را ثابت کند. پس از قتل 9 نفری که فساد میکردند، جنگ به راه مینداختند، چپاول میکردند، نوبت به نفر دهم رسید، نفر دهم پدرخوانده ی الطائر، المعلم بود. پس از مرگ المعلم به دست الطائر وی اصلاحتی در نظام اساسین ها به وجود آورد، کیش اساسین ها را گسترش داد، مطالعاتی بر تکه ی بهشتی انجام داد و حاصل زندگی نود و چند ساله ی خود را از طریق برادران پولو به اشتراک وارثین خود باقی گذاشت.<br>
نسب خونی الطائر به دزموند مایلز میرسد.<br>
<br>
<strong>زندگی اخیر</strong><br>
الطائر از پدری مسلمان و مادری مسیحی به دنیا آمد، نام پدر او عمر ابن لا احد بود.<br>
در زمان کودکی الطائر، وی از خانواده اش جدا گردید، و بیشتر اوقات الطائر و دیگر کودکان، در کنار المعلم گذرانده میشد. المعلم اجازه ی محبت و عشق ورزیدن خانواده ها را به کودکانشان نمیداد. او اعتقاد داشت، با عشق ورزیدن ، اساسین ها به خانواده ی خود وابسته میشوند و حاضر نمیشوند برای کیش اساسین ها فداکاری کنند. اینگونه الطائر و دیگر کودکان مصیاف، روابط سرد و بی عاطفه ای بین خانواده هایشان ایجاد شد.<br>
مادر الطائر در زمان کودکی الطائر جان سپرد، و پدرش عمر، به خاطر کشتن یک عرب نجیب زاده توسط نیروهای صلاح الدین اعدام شد. در آن زمان الطائر 11 سال بیشتر نداشت. الطائر اعدام پدرش را با چشمانش دید و هیچ چیز برای یک پسر 11 ساله بیش از این دردناک تر نبود. عمر حاضر به فداکاری برای محفل شده بود و المعلم باید جواب تمام خدمتی را که عمر در حق محفل کرده بود، میداد. المعلم شخصا تصمیم گرفت که نقش پدر را برای الطائر بازی کند و شخصا مربی هنرهای رزمی وی شود. المعلم، معلم زندگی الطائر شد و به گفته ی خود الطائر المعلم چیزی بیشتر از یک پدر بود. با این حال المعلم در عشق ورزیدن قدرت نداشت و در اینکار ضعیف بود، ولی الطائر شدیدا به وی وابسته شده بود. الطائر در سنین کودکی با عباس سفیان بزرگ شد، او از همبازی ها و دوستان نزدیک الطائر بود، البته تا زمان مرگ پدر عباس یعنی، احمد. و از زمان مرگ احمد دشمنی و تنفر عباس از الطائر بیشتر میشود.<br>
در سال 1183 ، مصیاف توسط تمپلارها مورد حمله واقع شد، الطائر که در بیرون از مصیاف بود، در هنگام بازگشت به مصیاف متوجه ماجرا شده، وارد قلعه میشود و تمامی تمپلارها میکشد، او برای اولین بار جان المعلم را نجات میدهد.<br>
<hr><br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/vwho641ylwa10ni9426.png" alt="" border="0"><br>
<br>
در سال 1190 بعد از میلاد مسیح، جنگ سوم صلیبی بین اعراب و صلیبی ها در سرزمین مقدس روی داد. جنگ بر سر کنترل شهر مقدس، اورشلیم بود.<br>
<br>
<strong> بازگشت به خانه</strong><br>
<br>
الطائر ابن لا احد، یکی از جوانان ارشد، عضو محفل اساسین ها بود. او پس از انجام ماموریت کوتاهی که داشت، از خانه به آلپ (شهری در سوریه) بازمیگردد.الطائر یک کاپیتان تمپلار را کشته بود و تعداد زیادی از سربازان تمپلارها را از زندگی خلاص کرده بود.<br>
الطائر به دلیل اینکه موفق از ماموریت بازگشته بود، توسط المعلم تشویق شد و ماموریت تازه و مهمی به وی واگذار گردید.ماموریت جام مقدس و کشتن Tamir<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/dl2kaeagbfk30u6ep2j.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>قتل تمیر</strong><br>
الطائر سفرش را آغاز کرد و به دمشق رفت. در آنجا با رفیق ملاقاتی کرد و اطلاعات کافی درباره ی تمیر کسب کرد. الطائر برای مکان دقیقتر تمیر ابتدا باید <strong>Misbah </strong>را پیدا میکرد، او با تمپلارها در ارتباط بود. الطائر با گشت زدن در شهر و پرس و جو مصباح را پیدا کرده و در جایی خلوت به او حمله کرد و شروع به اعتراف گرفتن از وی شد.الطائر متوجه شد که جام مقدس در Temple Of The Sand پنهان شده و برای ورود به آنجا به سه کلید احتیاج داشت.<br>
<br>
<strong>رقاصه</strong><br>
الطائر وارد سیرک میشود و در آنجا با رقاصه ای به نام <strong>Fajera </strong>آشنا میشود. الطائر به سمت او میرود تا از او کمکی بگیرد اما، فاجرا به این کار تمایلی ندارد و شخص دیگری به نام <strong>Badr </strong>با الطائر مبارزه را شروع میکند. الطائر به راحتی بدر را شکست میدهد و از فاجرا یکی از سه کلید ورود به معبد شن را میگیرد.<br>
در ادامه فاجرا به الطائر را برای یافتن کلید های دیگر راهنمایی میکند و نام بیمارستان تمپلارها در <strong>Tyre </strong>را میگوید.همچنین در ازای این کمک به الطائر از او میخواهد که تمپلار دیگری به نام <strong>Alaat </strong>را بکشد.<br>
<br>
<strong>بیمارستان قرمز</strong><br>
پس از رسیدن الطائر، به دنبال <strong>Hamid</strong> میرود. حمید از جاسوسان و ماموران مخفی اساسین ها بود. برای راهنمایی الطائر حمید <strong>Roland Napule</strong> را نام میبرد.کسی که رئیس بیمارستان و تمپلارها بود. الطائر پس از بررسی برای ورود به بیمارستان، نفوذ از فاضلاب را انتخاب میکند.این فاضلاب مستقیما الطائر را به سمت اتاق رولند هدایت میکرد. الطائر وارد اتاق رولند شده و به محض دیدن وی، تیغه ی آستینش را در شکم وی فرو میکند و کلید دوم را به دست می آورد. سپس الطائر کلید دوم را برای بازبینی به زندانی رولند میدهد، او یک پیرمرد بود که درباره ی اسرار معبد شن و جام مقدس چیزهایی میدانست.<br>
<br>
<strong>مهمانی مخفی</strong><br>
برای کلید سوم ،الطائر به سمت اورشلیم سفر میکند و با <strong>Kadar </strong>، مامور مخفی اطلاعات آن قسمت به گفت و گو مینشیند. در ادامه الطائر باید رهبر منطقه ی تمپلارها را پیدا میکرد. نام او <strong>Lord Basilisk</strong> بود، وی از خانواده ای سلطنتی و با پادشاه ارتباط نزدیکی داشت. کلید سوم نزد او بود.<br>
پادشاه اورشلیم، قرار بود که به مهمانی مخفی که در آن اشخاص خاصی دعوت شده بودند، برود.الطائر پس از پرس و جوهای بسیار شخصی به نام <strong>Ayman </strong>را پیدا میکند.او به مهمانی دعوت شده بود و میتوانست از طریق وی اطلاعات کاملتری را کسب کند. الطائر توانست به مهمانی برود، لرد همراهش دو محافظ بود، الطائر آنها را کشت، و کلید سوم را از لرد گرفت، فرصتی پیدا نکرد تا به خدمت خود لرد برسد، بنابراین روی به عقب نشینی آورد.<br>
<br>
<strong>کشتن قاتلین</strong><br>
پس از حمله به لرد، تمپلارها به حمید حمله کردند و نقشه ی مربوط به معبدی را که جام مقدس در آن وجود داشت را دزدیدند. بلافاصله الطائر متوجه شد و سریعا به دنبال تمپلارها رفت. تمپلار ها به سمت برجی حرکت میکردند که در آن کمانداران حضور داشتند و به خیال خود میتوانستند از دست الطائر بگریزند اما اینگونه نبود. الطائر سربازانی را پیاده در حال فرار بودند، با پرتاب خنجر از پای در آورد، سپس به سمت برج حرکت کرد، تا نقشه را پس بگیرد. تیرهایی را که از طرف کمانداران پرتاب میشد، با شمشیر دفع کرد، سپس جنازه ای را از تمپلارها به عنوان سپر رو به روی خود قرار داد سریعا خود را به برج رساند. الطائر از برج با مهارتهایی که داشت، بالا رفت و همه ی کمانداران و کاپیتان تمپلارها را درید. نقشه را برداشت و همراه خود برد.<br>
<br>
<strong>معبد شن</strong><br>
پس از ترک برج، به معبد شن میرود تا جام مقدس را پیدا کند، اما به جای جام مقدس با انبوهی از سرباز روبه رو شد که، پس از قتل همه ی آنها، الطائر همه جای معبد را جست و جو میکند، خبری از جام مقدس نبود. الطائر به صور بازمیگردد.<br>
<br>
<strong>نفوذ به قلعه ی تمپلارها</strong><br>
در صور، حمید به الطائر میگوید که تمپلارها درون قلعه مرکزی شهر هستند و دو نفر از اساسین ها را زندانی کرده اند. الطائر آنها را پیدا و آزاد میکند. الطائر به قسمت دیگر قلعه میرود و لرد را پیدا میکند. الطائر با لرد وارد نبرد میشود و او را شکست میدهد. در عوض الطائر جان لرد را با اطلاعات درباره ی جام مقدس معامله میکند. لرد میپذیرد و میگوید که جام مقدس درواقع درون شهر اورشلیم واقع شده است، او اضافه کرد که تمپلار ها هم بندر عکا را نیز محاصره کرده اند. لرد ضمن صحبت های قبلی ادامه داد که، تمپلارها نقشه ی شوم دیگری نیز دارند و میخواهند آب را سمی کنند. الطائر کشتی باسیلیک را آتش میزند تا نتواند قبل از الطائر به جام مقدس دسترسی پیدا کند.<br>
<br>
<strong>محاصره ی نبرد</strong><br>
الطائر به عکا میرود و به سربازان علیه تمپلارها کمک میکند. الطائر در اینجا برای اولین بار از منجنیق برای مبارزه با تمپلارها استفاده کرد.<br>
<br>
<strong>پیدا کردن خائن</strong><br>
پس از ترک الطائر از عکا به اورشلیم، الطائر توانست جام مقدس را از دست گروهی از تمپلارها نجات دهد. در واقع زنی به نام <strong>Adha </strong> جام مقدس بود، و درباره ی آن اطلاع کافی داشت. تمپلارها قصد داشتند که ادها را را بکشند، برای اینکار شخصی به نام <strong>Harash </strong>را استخدام کردند. او از اساسین های خائن بود که به تمپلارها پیوسته بود. الطائر باید هر چه سریعتر او را میکشت، پس به آلپ رفت. <br>
<br>
<strong>دوئل در کشتی لرد باسیلیک</strong><br>
پس از کشتن هاراش، ادها توسط لرد باسیلیک دزدیده شد، تمپلارها او را با خود به صور میبردند. الطائر پس از ردگیری تمپلارها و لرد باسیلیک به دنبال ادها رفت، الطائر وارد کشتی لرد شد و به سختی او را مجازات کرد. به دنبال ادها در کشتی گشت، اما خبری از آن زن نبود. الطائر متوجه شد که ادها با کشتی دیگری برده میشود و تمپلارها از نیت الطائر با خبر بودند و باسیلیک طعمه ای برای الطائر شد. الطائر به دریا نگاه کرد و خود را به آب زد، بلکه با شنا کردن به ادها برسد اما افسوس که کشتی بسیار دورتر از الطائر بود. الطائر شکست خورده بود. الطائر با بغض درون گلویش فریاد زد" ادهــــــا! به دنـــبــــالــــت مـــــیـــــام.<br>
الطائر به آسمان نگاه میکند و با آب دریا اشکهایش را پاک میکند. بعدها در صفحات کدکس الطائر میخوانیم که الطائر همه ی مسببین قتل او را به سختی از پای در می آورد و اینکار برای او انتقام شخصی بوده است.<br>
<br>
<br>
<hr><br>
<div style="text-align: center;"><br>
</div><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<font color="Red">المعلم:"یادت باشه،هیچ چیز درست است..."<br>
الطائر:....همه چیز میسر شدنی است</font>.<br>
نقل قول از المعلم و الطائر در گفت و گویی در مصیاف<br>
<br>
الطائر ابن لااحد (متولد 1165) استاد اساسین ها در جنگ سوم صلیبی بود که بعدها خلع درجه میشود و از کارآموزی شروع میکند.وارثان او <a href="http://forum.bazicenter.com/showthread.php?t=33398" target="_blank">اتزیو آدیتوره</a>،دزموند مایلز و نمونه 16 هستند.الطائر از کودکی تحت آموزش های اساسین ها بود تا اینکه در 25 سالگی به درجه ی استادی میرسد.او به خاطر شکستش در ماموریتی که داشت(بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده بود)المعلم او را تنزیل درجه میکند و الطائر از کارآموزی شروع میکند.<br>
المعلم به او فرصتی دوباره میدهد و او را به سراغ کشتن 9 مرد تمپلاری که در جنگهای صلیبی دست داشتند میفرستد.الطائر بعد از کشتن نفر نهم متوجه خیانت استادش میشود و بعد از کشتن المعلم، خود استاد اعظم اساسین های مصیاف میشود.<br>
الطائر در صفحات دست نوشته( codex) میراث خودش را برای نسل های آینده اش باقی میگذارد تا آنها را از حقیقتی پنهان با خبر کند.<br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<strong>جنگ سوم صلیبی</strong><br>
<br>
<em>یک قربانی کوچک برای نجات خیلی ها ضروری است.<br>
الطائر</em><br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/64l1sfxaotlc3ly0vtw8.jpg" alt="" border="0"><br>
در اواخر سال 1191،الطائر همراه برادران اصیاف توسط المعلم به معبد سلیمان در اورشلیم فرستاده میشوند تا شیئی که زیر معبد دفن شده است از دست تمپلارها بربایند و به مصیاف بازگردانند.الطائر در این ماموریت دو قانون اساسین ها را میشکند و ناکام میماند.رابرت دی سابل الطائر را میبیند الطائر به او حمله میکند اما رابرت او را ناکام میگذارد،الطائر و مالک فرار میکنند و <strong> kadar </strong>برادر مالک کشته میشود.در ادامه وقتی المعلم آن دو را ناکام میبیند عصبانی میشود،رابرت هم به مصیاف لشگرکشی میکند،مصیاف را در محاصره قرار میدهد.الطائر هم الوار درختان را بر روی سپاه او میریزد،سپس المعلم از رابرت میخواهد برگردد و وضع از این بدتر نشود،رابرت همین کار را میکند.المعلم عصبانی از کاری که الطائر کرده او را مجازات میکند،پدر ناتنی الطائر خنجر را درون شکم فرزند خوانده اش میکند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/9hs91awcvzzejm8ngxpz.png" alt="" border="0"><br>
الطائر از خواب بیدار میشود،خوابی که به قیمت مرگش تمام شده بود،درباره ی زنده ماندنش از المعلم پرسید.<br>
استاد اعظم فقط جواب داد:الطائر فقط آن چیزی را ببین که المعلم فقط میخواهد ببیند.<br>
الطائر به رتبه ی پایینتری سقوط کرد،حالا او یک نوآموز بود،و نفوذ قبلی را در مصیاف نداشت.المعلم همه چیز او را گرفت.<br>
المعلم یک شانس دیگری به او داد،از او خواست تا یکی از خائنینی که در مصیاف بوده را بکشد او به تمپلارها اجازه ی ورود داده بود.الطائر او را پیدا میکند و میکشد،پس از بازگشت به المعلم،استاد اعظم به او <strong>Hidden Blade</strong> و شمشیرش را پس میدهد.حال پیشنهاد دیگری به قاتل پرنده میشود:کشتن 9 مرد<br>
<strong><br>
9 هدف</strong><em><br>
<br>
المعلم:من برات یه لیستی دارم،نه مرد رو باید بکشی.....نه نفری که باید بمیرند.اونا آفت به بار میارن..جنگ درست میکنند....،اونا با قدرتشون سرزمین ها رو به گند کشیدند... و جنگ های صلیبی رو ادامه میدن...<br>
اونا رو پیدا کن،بکششون.....اگه اینکارو کنی،تخم آشتی رو بین دو طرف میکاری<br>
الطائر:نه زندگی که در دستان من است....<br>
المعلم:این یک پیشنهاد سخاوتمندانه برای توـــه الطائر.ایا سوالی داری؟<br>
الطائر:فقط بگو از کجا باید شروع کنم.</em><br>
نقل قول از شاگرد و استاد در مصیاف<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/b2n66sihfcaqa271b5nz.png" alt="" border="0"><br>
الطائر ماموریتش را شروع میکند.مصیاف را ترک میکند و اسبش را به طرف دمشق زین میکند،اولین شکار او <strong>tamir</strong> بود.<br>
الطائر به دمشق رسید و دنبال رفیق (<strong>rafiq</strong>) رفت.او راهنمای الطائر بود.الطائر به شهر میرود و پس از جیب بری و دزدیدن نقشه و فال گوش ! ایستادن،نقشه ها و اطلاعاتی که دریافت کرده بود در اختیار رفیق قرار میدهد.رفیق بعد از بررسی اطلاعات جواز کشتن او را صادر میکند و پری را به او میدهد.الطائر tamir را میکشد و پر را به خون شکارش آغشته میکند.<br>
<br>
<br>
<strong>آخرین سخنان تمیر با الطائر</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: آرام بخواب.</li>
<li style="">تمیر: تو سزای کارت خواهی دید. تو و بقیه اساسین ها</li>
<li style="">الطائر: کسی که الان سزای کارش رو میپردازه، به نظر میرسه که تویی. دوست من، به پایان این درد و رنج چیزی نمانده، به زودی خلاص میشوی.</li>
<li style="">تمیر: چرا منو کشتی؟ تو فکر میکنی که من بازرگانی هستم که مثل یه کودک از سینه ی جنگ میمکم؟ مگه دیگران کار منو انجام نمیدهند؟</li>
<li style="">الطائر: تو فکر میکنی با دیگران تفاوت داشتی؟</li>
<li style="">تمیر: معلومه که داشتم. من آدم منفعت طلبی نیستم کار من دلیل شرافتمندانه داشت، درست مثل برادرانم</li>
<li style="">الطائر: برادرانت؟</li>
<li style="">تمیر: بله، و فقط من یک نقش کوچکی برای آنها بازی میکردم، من تکه ای کوچک در میان همه ی آنهای بود. به زودی با بقیه آنها آشنا خواهی شد.... ومطمئن باش که سزای عملت رو بهت نشون میدن.</li>
<li style="">الطائر: خوبه. من هم پشت سر هم اونا رو از زندگی خلاص میکنم.</li>
<li style="">تمیر: چه غرور زیادی داری، این تو رو نابود میکنه پسر....</li>
</ul><br>
<br>
<br>
الطائر به مصیاف برمیگردد.پر را به المعلم میدهد و المعلم در ازای اینکار شاگردش باقی تسلیحات الطائر را بازمیگرداند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/jxfc1l73yy72alrp5zt.png" alt="" border="0"><br>
سپس الطائر مصیاف را ترک میکند و به سمت دوهدف بعدی در بندرعکا و شهر اورشلیم روانه میشود.در عکا الطائر به سمت مقر اساسین ها میرود و مانند هدف قبلی اطلاعاتی درباره ی هدف خود کسب میکند: گارنیر ناپلوس(<strong>Garnier de Naplouse</strong>) استاد اعظم شوالیه های هاسپیتالر(<strong>Hospitalier</strong>)<br>
الطائر پر را دریافت میکند و این هدف خود هم از میان برمیدارد.بعد از قتل او الطائر مدتی در مقر اساسین ها در عکا مخفی میشود و به المعلم این موفقیت خود را گزارش میدهد.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی پایانی</strong> با گارنیر<br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: آرام باش</li>
<li style="">گارنیر، بله، آرامش خواهم یافت، پس از آنکه بمیرم، به من بگو چه بر سر فرزندانم خواهم آمد؟</li>
<li style="">الطائر: منظور تو از فرزندان، همان کسانی که است که بر روی آنها آزمایش میکردی، و عذابشان میدادی؟ آنها آزاد شده اند و در خانه هایشان زندگی خواهند کرد.</li>
<li style="">گارنیر: خانه هایشان؟ فاضلاب ها؟ فاحشه خانه؟ زندان ها؟ من آنها را نجات داده بودم.</li>
<li style="">الطائر: نـــه. تو اینها را از آنها گرفتی، آنها میخواستند که اینطور باشند.</li>
<li style="">گارنیر: بله، آنها اراده ای نداشتند. اما تو کودکی را به خاطر اینکه فقط گریه میکند ساکت میکنی؟ یا موقعی که بگوید: من میخواهم آتشبازی کنم.، تو در پاسخ چه میگویی؟ هر طور میلت است فرزندم"؟ وقتی که سوخته شد، جوابی داری به او بدهی؟</li>
<li style="">الطائر: اینها دیگر کودک نیستند. این ها زنان و مردانی بالغ هستند.</li>
<li style="">گارنیر: البته، اما از لحاظ فیزیکی، عقل آنها هنوز کودک است. من میخواهم این کودکان بزرگسال را درمان کنم. وقتی تو سیب بهشتی را دزدیدی، معالجات من به سختی پیش رفت، از داروهای دیگر استفاده کردم، اما مانند تکه ی بهشتی کارآمد نبودند. سربازان و محافظان من، گواه این موضوع هستند. من این انسان های دیوانه را پیدا کردم، و به انسانیت خودشان، آنها را بازگرداندم. با مردن من، هچکس نخواهد بود که به آنها کمک کند، و دیوانه ها بیشتر از قبل وجود خواهند داشت.</li>
<li style="">الطائر: تو واقعا فکر میکنی که آنها را درمان میکردی؟</li>
<li style="">گارنیر: فکر نمیکردم، بلکه به آن انجام میدادم.</li>
</ul><br>
الطائر به سمت اورشلیم میرود و در مقر اساسین های اورشلیم با مالک رهبر آنجا آشنا میشود.بعد از دریافت پر الطائر به سمت برده خانه ی <strong>Tala</strong>lهدف بعدی خود میرود،اما او توسط برده گانش مورد حمله قرار میگیرد و فرار میکند الطائر به دنبال او در خیابان ها میافتد و با Hidden Blade تیغه اش را در گردن او فرو میکند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/pmbkck6sijtkjjr8xyzp.jpg" alt="" border="0"><br>
<br>
<strong>گفت و گوی پایانی با طلال</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: دیگه نمیتونی فرار کنی، من رو با رازهات شریک بدون.</li>
<li style="">طلال، من نقشمو خوب بازی کردم. برادری ما مرگ ضعیف نمیشه، اون به کار خودش ادامه میده.</li>
<li style="">الطائر: کودوم برادری؟</li>
<li style="">طلال: به جز المعلم افراد دیگری هم برای اورشلیم، نقشه کشیده ان.. بیشتر از این نمیتونم بگم</li>
<li style="">الطائر: پس کارت تمومه، از خدای خودت طلب مغفرت کن</li>
<li style="">طلال: المعلم خیلی وقته که مارو ترک کرده. او زنان و مردان زیادی رو از خودش راند، مدتهاست که من مسئولیت اونا رو قبول کردم.</li>
<li style="">الطائر: منظورت چیه؟</li>
<li style="">طلال: گداها، فاحشه ها، معتادها، جذامی ها، اینا میتونستند به تو ضربه ای بزنند؟ اینا چیزی بیشتر از برده بودن؟ اینا ساده ترین کارها رو هم نمیتونند انجام بدن. نه... من اونا رو برای نجاتشون، نفروختمشون، اما حالا تو داری همه ی ما ها رو میکشی، بدون هیچ دلیلی. فقط به خاطر اینکه المعلم ازت خواسته.</li>
<li style="">الطائر: نه! تو از اونا برای جنگ استفاده میکردی، زندگی اونا رو میگرفتی و نابود میکردی.</li>
<li style="">طلال: بله، میتونی اینطور فکر کنی، و این از کوته فکری توــه. به یاد داشته باش، درباره ی شما میگن که فقط کاری رو که بهتون محول شه، به بهترین نحو انجام میدید، اما نمیتونید درباره اش فکر کنید. میتونی همه ی این مسخره بازی ها رو ببینی؟ نه، هنوز نمیتونی، ولی در آینده خواهی دید</li>
</ul> <br>
الطائر طبق روال همیشگی به مخفیگاهش به پیش مالک میرود و بعد از مدتی که اوضاع آرام تر شد به کنار المعلم میرود و این موفقیتش را به او شرح میدهد،و باز هم قسمت دیگری از تسلیحات خودش را پس میگیرد.الطائر باز هم به همان سه شهری که رفته بود، برای هدف های جدید بازگشت.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/aq3ojtqkytx20qjtezs.png" alt="" border="0"><br>
ابتدا به دمشق برای از بین بردن <strong>Abul Nuqod</strong> که با لقب "شاه بازرگانان"شناخته میشد.مثل همیشه الطائر به مقر خود رفت و رفیق را دیدار کرد،بعد از دریافت اطلاعات از او پر را دریافت کرد.الطائر به سرعت به مکانی که ابو النقود بود رفت. او را در حال شلاق زدن به یکی پیدا میکند.الطائر از اینکار او به تنگ میاید و حمله ور میشود.ابو النقود فرار میکند و به آدمهای خود و کماندارانش دستور میدهد که این مرد سفید پوش را بکشد.اساسین از دیوار ها بالا رفت و ابتدا کمانداران را کشت سپس با چند تن از محافظان ابو النقود مبارزه کرد و به راحتی آنها را از میان برداشت،الطائر به دنبال ابو النقود میرفت،او به سمت بازار میرفت،الطائر در تعقیب و گریز جانانه در بازار از بلندی بر روی ابو النقود همانند عقاب بر ابوالنقود پرید و با تیغه اش، او را هم از میان پرداشت.<br>
<br>
<strong>گفت و گو الطائر و ابوالنقود</strong><br>
<ul><li style="">الطائر: در آرامش بخواب. سخنانشون دیگه آسیبی نداره.</li>
<li style="">ابو: چرا اینکار رو کردی؟</li>
<li style="">الطائر: تو پولهای زیر دستهایت رو ازشون میدزدیدی، و توی راهی نامعلوم خرج میکردی. به من بگو که در چه راهی؟ و چرا؟</li>
<li style="">ابو: به من نگاه کن، حتی وجود من برای اونا خفت به حساب میاد، و این لباس های فاخر در مقابل فریادهای تنفر آمیز اونا، هیچی نبود.</li>
<li style="">الطائر: به خاطر همین انتقام میگرفتی؟ بعدش چی؟</li>
<li style="">ابو: نه، انتقام من نبود. بلکه یک انتخاب آگاهانه از طرف خودم بود. چه طور میتونم در جنگی خدمت کنم که خدا منو" نجس" خطاب کنه؟</li>
<li style="">الطائر: اگه تو برای صلاح الدین خدمت نمیکنی؟ پس برای که کار میکنی؟</li>
<li style="">ابو: به وقتش خودت میفهمی، و فکر کنم الان شاید بتونی حدس بزنی.</li>
<li style="">الطائر: پس این مخفی کاریها برای چی هستش؟ چرا تخم نفاق میکارید؟</li>
<li style="">ابو: به نظرت کار من و تو با هم فرق مگه داره؟ توی جان زنان و مردان رو به سختی میگیری، و کارت رو با نجات دادن افراد دیگه توجیه میکنی.یک کار شیطانی و پلید برای هدفی والاتر و مصلحت آمیز؟ ما شبیه هم هستیم</li>
<li style="">الطائر: نه به هیج وجه، ما به هم شباهتی نداریم.</li>
<li style="">ابو: آه، اما من شک رو تو چشمات میبینم، تو نمیتونی ما رو متوقف کنی، ما نظم جهانی خودمون را خواهیم داشت.</li>
</ul><br>
<br>
طبق روال همیشگی ابتدا به مقر خود،سپس به مصیاف رفت.در عکا الطائر مامور کشتن <strong>William of Montferrat </strong>میشود.نایب السلطنه ی شهر و معاون ریچارد شیر دل.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/vro8bdmhhl0c0px4st9v.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به سمت بندر میرود و منتظر میشود تا ریچارد بعد از صحبت با ویلیام بندر را ترک کند.قبل از نفوذ کردن به قلعه که نزدیک بندر بود،الطائر منتظر شد تا اینبار ویلیام کارش را با یکی از سربازان که در کاری ویلیام را ناکام گذاشته بود تمام شود.<br>
الطائر از بلندی ضربه ی مهلکی بر ویلیام وارد میکند و او را میکشد.<br>
<strong><br>
گفت و گوی الطائر با ویلیام</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: در آرامش بخواب.نقشه هات به بنبست رسیده.</li>
<li style="">ویلیام: تو از کار چی میدونی؟</li>
<li style="">الطائر: من میدونم که میخواستی بری ریچارد رو به قتل برسونی و بندر عکا رو به ریاست پسرت بسپاری.</li>
<li style="">ویلیام: (میخندد) برای کنراد؟ پسر من از خر هم بیشتر نیست، اصلا شایسته فرمانروایی نیست، ریچارد؟ اون بهتره که هیچی ندونه، سرنوشت خودش رو کور کرده. بندر عکا به هیچ از این دو نباید تعلق بگیره</li>
<li style="">الطائر: پس باید به چه کسی تعلق بگیره؟</li>
<li style="">ویلیام: عکا متعلق به مردم ــــه</li>
<li style="">الطائر: چگونه از مردم صحبت میکنی؟ تو غذای اونا رو دزدیدی، به هیچ کودوم از آنها رحم نمیکردی، اونها رو تحت سلطه ی خودت در آورده بودی.</li>
<li style="">ویلیام: هر کاری رو که من انجام دادم، برای رساندن هدف" نظم جهانی " بود. غذای اون ها رو دزدیدم؟ نه من اونا رو تصاحب کردم، تا در زمان قحطی جیره ی غذایی براشون وجود داشته باشه. به اطرافت نگاه کن، محله ی من خالی از جنایت ـــه.من عکا رو از دست شما اساسین ها نجات دادم. سربازان من برای برقراری نظم آموزش میبینند نه برای جنگ. حالا به نظر تو این چیزا شیطانی هست؟</li>
<li style="">الطائر: منضبط بودن تو در کارهایت اصلا مهم نیست، بلکه کارهای تو جنایت و بی رحمی مهمه که داری ادامه میدی.</li>
<li style="">ویلیام: (میخندد) ما ثمره ی کار تو را خواهیم دید، تو به خیال خودت، شهرها رو آزاد نمیکنی، بلکه مورد نفرین قرار میدی. تو خودت رو به خاطر کارهایی که کردی سرزنش میکنی، الطائر کسی که حرف از نیت خیر میزند.</li>
</ul><br>
مثل همیشه به کنار المعلم میرود و به سمت هدف بعدیش حرکت میکند اینبار در اورشلیم.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/wddtn1g0i3ykmgn8amc.png" alt="" border="0"><br>
در اورشلیم الطائر ششمین هدف خود را پیدا مکیند، مجدالدین( <strong>Majd Addin</strong> )،حکمران نامشروع اورشلیم.او تمامی مجازات ها را خودش انجام میداد،هم هیئت منصفه بود و هم جلاد.الطائر وی را در صحنه ی مجازات نفر دیگری در شلوغی جمعیت میکشد.،البته سربازان متوجه حضور او شدند.<br>
<strong><br>
گفت و گوی اطائر با مجد الدین</strong><br>
<ul><li style="">الطائر: دیگه کارت به اتمام رسیده</li>
<li style="">مجد: نه! نه! من میخوام ادامه بدم...</li>
<li style="">الطائر: به من بگو نقش تو در همه ی این ها چه بود؟ میخواهی تمام کارهای پلید و شیطانی که تا الان انجام دادی، مثل بقیه توجیه کنی؟</li>
<li style="">مجد: برادری شهر رو میخواست، و من هم قدرت رو میخواستم. این یک فرصت بود.</li>
<li style="">الطائر: فرصتی برای کشتن بیگناهان؟</li>
<li style="">مجد: نه فقط بیگناه، برادری(منظور همان تمپلارها میباشد) معتقده هر صدای مخالفی باید قطع بشه، این یک قانونه! و من هم موافق هستم</li>
<li style="">الطائر: تو مردمی رو که مثل تو فکر نمیکردند میکشتی؟</li>
<li style="">مجد: البته که نه! من اونا رو برای این میکشتم چون میتونستم. برای اینکه سرگرمی من بود. برام جالبه. میدونی سرنوشت یک نفر وقتی در دستانت قراره تعیین میشه چه حسی داره؟ مردم از من به وجد اومده بوند. میدونی چه قدر از من میترسیدند؟ من مثل یک خدا بودم. اگر تو هم قدرت کافی داشتی همین کار را میکردی...</li>
<li style="">الطائر: اره شاید یکبار انجام بدم،(منظور الطائر این هست که حالا سرنوشت تو دست منه و میخوام یک بار امتحانش کنم) حالا متوجه شدم که اونایی که خودشون رو بالاتر از دیگران قرار میدند، چه سرنوشتی سرشون میاد.</li>
<li style="">مجد: چه سرنوشتی؟</li>
<li style="">الطائر: بزار نشونت بدم(الطائر با تیغ آستینش گردن مجد را میدرد.)</li>
</ul><br>
<br>
الطائر به مصیاف بازگشت.المعلم باز هم قسمت دیگری از تسلیحاتش را به او داد. اینبار الطائر از المعلم درباره ی حقیقت پشت پرده ی کشتن این نه مرد سوال میکند، المعلم به او میگوید که تمامی آنها تمپلار بوده و با آن گنجی که در معبد سلیمان ارتباط پیدا میکند. آنها از آن گنج سوء استفاده میکردند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/t12wf3ijljeq01lgd4.png" alt="" border="0"><br>
با دانستن این اطلاعات جدید الطائر راهی عکا و دمشق میشود.هفتمین هدف او در عکا بود به اسم <strong>Sirband</strong> ،استاد اعظم تمپلار های تتونیک( Teutonic )الطائر به مقر جاسوسی اساسین ها در عکا میرود و پر را میگیرد.هنگامی که Sirband از کشتی پیاده شد الطائر همانجا او را کشت و فرار کرد.<br>
<strong><br>
گفت و گوی الطائر با سیبرند</strong><br>
<br>
<ul><li style="">سیبرند: خواهش میکنم اینکار رو نکن</li>
<li style="">الطائر: تو پشیمونی</li>
<li style="">سیبرند: البته که آره...من پشیمونم</li>
<li style="">الطائر: اما الان تو در آرامش هستی، دست هایت را برای خدا باز کن.</li>
<li style="">سیبرند: برادران من چیزی به تو نیاموخته اند؟ من میدونم چی چیزی در انتظارم هست، در انتظار همه ما هست.</li>
<li style="">الطائر: اگر تو خدا نداری، پس چه؟</li>
<li style="">سیبرند: هیچی ، هیچی در انتظار من است..من از این میترسم.</li>
<li style="">الطائر: تو اعتقاد نداری؟</li>
<li style="">سیبرند: چه طور میتوانم چیزی را که داده شده است باور کنم؟ من دیده ام؟ گنجینه ی ما اثبات است.</li>
<li style="">الطائر: اثبات چی؟</li>
<li style="">سیبرند: زندگی که همه ی ما داریم.</li>
<li style="">الطائر: این نفس های آخر توــه، به من چه نقشی رو ایفا میکردی؟</li>
<li style="">سیبرند: دریا در دست ما بود و مسیر آن را بسته بودیم، و از نیروها و اطلاعات شاه و ملکه احمق جلوگیری میکردیم، تا اینکه ...ما..</li>
<li style="">الطائر: اورشلیم را تصرف کنید؟</li>
<li style="">سیبرند: نه احمق، آزادش کنیم. تا اینکه اورشلیم را از دست ظلم سرنوشت آزاد کنیم</li>
<li style="">الطائر: آزادی؟ تو سرتاسر به دنبال این بودی که ذهن مردم رو کنترل کنی، هرکسی که علیه شما حرف زد رو بکشی! آزادی؟</li>
<li style="">سیبرند: من از دستورات نظام پیروی میکنم، ایمان هدف ـــه من هست، درست مانند تو.</li>
</ul><br>
الطائر به مصیاف برای 2 هدف باقی مانده بازگشت.هدف بعدی او در دمشق<strong> Jubair Al Hakim</strong> از دانشمندان صلاح الدین( Saladin) بود.او هر کتابی را که در شهر میافت شروع به سوزاندنش میکرد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/9rgq8p8hd79qo7ivjpo6.png" alt="" border="0"><br>
الطائر مثل گذشته پر را دریافت کرد و جبیر را در کنار همراهانش کشت.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی الطائر با جبیر</strong><br>
<ul><li style="">جبیر: چرا؟ چرا اینکار را انجام دادی؟</li>
<li style="">الطائر: انسانها با عقاید مختلف باید، آزاد زندگی کنند. این در مرام ما نیست که به خاطر اینکه مثل ما فکر کنند آنها را مجازات کنیم. مهم نیست که چه قدر در افکار با ما مخالف باشند.</li>
<li style="">جبیر: آنها نمیفهمند، و در این مسیر میمانند. تو خام هستی، چون طور دیگری فکر میکنی. این یک بیماری است و برای آن فقط یک راه درمان وجود دارد.</li>
<li style="">الطائر: تو اشتباه میکنی، و به خاطر همین باید از زندگی خلاص شوی.</li>
<li style="">جبیر: من شبیه اون کتابهای با ارزشی که دنبالش راه نجات میگردی نیستم؟ منبعی از دانش که تو ردش میکنی، چون میخواهی هر چه زندگی مرا بگیری.</li>
<li style="">الطائر: برای نجات خیلی ها، ضروری است که یک نفر قربانی شود.</li>
<li style="">جبیر: این طومارهای باستانی و قدیمی صلیبی ها نبودند، که به آنها الهام میبخشید و و صلاح الدین و سربازانش را پر از احساس خشم کردند؟ همین نوشته ها بودند که دیگران را به خطر انداختند، و مرگ را برای بیداری آنها آورد. من هم در حال قربانی کردن بودم.حالا تو مردی....و من هم میمیرم.</li>
</ul><br>
الطائر از شهر فرار کرد و موفقیت خود را در قتل جبیر گزارش داد.الطائر را به مصیاف بازگشت تنها یک نفر باقی مانده بود،استاد اعظم شوالیه های معبد رابرت دی سابل(<strong>Robert De Sable</strong>)<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/n5uso8ilpbhycclbavl1.jpg" alt="" border="0"><br>
پس از مرگ جبیر، رابرت برای تشییع جنازه وی می آمد.او را در گورستانی پیدا کرد ،به او حمله کرد اما توسط تمپلارهای دیگر غافلگیر شد، الطائر پس از کشتن حافظین رابرت خود او را نیز شکست داد. کلاه خود رابرت را از سرش برداشت، اما به جای رابرت زنی به نام ماریا را ملاحظه کرد. الطائر متوجه شد که رابرت، به <strong>Arsuf </strong>گریخته است و این زن، طعمه ای برای الطائر قرار داده شد. در انتها الطائر از کشتن ماریا، صرف نظر کرد و چون هدف وی نبود، از جانش گذشت.<br>
الطائر به کنار مالک رفت و به او توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده،الطائر به شبه افتاده بود و این قتلها را چیز دیگری میدانست.مالک گفت که بهترین کار این است که مصیاف برود و با خود المعلم صحبت کند،اما الطائر نپذیرفت و خواست خود حقیقت را پیدا کند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/lqioprhavnebuh9bjskt.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به Arsuf رفت، نبرد بین نبرد بین نیروهای ریچارد و صلاح الدین را دید.الطائر از بین نیروهای عرب و صلیبی گذشت تا<br>
به کمپ ریچارد برسد.الطائر به پادشاه مسیحیان خیانت رابرت را توضیح داد . رابرت مشتاقانه از ریچارد خواست تا با الطائر نبرد کند بدون دخالت ریچارد.ریچارد قبول میکند و خود در نبرد میان آن دو شرکت نمیکند.الطائر ابتدا باید 10نفر از یاران رابرت را میکشت تا با خود رابرت مبارزه کند.او اینکار را به خوبی انجام داد و رابرت را بر زمین زد،رابرت در لحظه های واپسین خود به الطائر توضیح میدهد که المعلم نفر دهم هست،او نیز تمپلار است.رابرت در ادامه میگوید که الطائر فقط اهداف المعلم را جلو برد تا المعلم هیچ رقیبی نداشته باشد،رابرت در انتها رازدیگری را افشا کرد او گفت آن گنجی که او از آن مراقبت کرد Piece of Eden بوده و با آن میشد اذهان را کنترل کرد و قدرت برتر روی زمین شد.<br>
<br>
<strong>گفت و گوی الطائر با رابرت</strong><br>
<br>
<ul><li style="">الطائر: کارت تموم شد، نقشه هات هم مثل خودت به آرامی خوابید.</li>
<li style="">رابرت: (به سری میخندد) تو هیچی از نقشها نمی دونی، تو نقش یک عروسک رو بازی کردی. اون بهت خیانت کرد پسر. همونطور که به من خیانت کرد.</li>
<li style="">الطائر: واضح تر صحبت کن تمپلار یا اینکه هیج حرفی نزن.</li>
<li style="">رابرت: تو رو فرستاد که نه نفر رو بکشی نه؟ نه نفری که از گنج مخفی محافظت میکردند؟</li>
<li style="">الطائر: خب که چی؟</li>
<li style="">رابرت: هی اساسین، نه نفر گنچ رو پیدا نکرده بودند، 9 نفر نه، بلکه 10 نفر</li>
<li style="">الطائر: نفر دهم؟ دیگه هیچس که اون راز رو پیش خودش داشت زنده نیستو اسمش رو به من بگو!</li>
<li style="">رابرت: اه، اما تو به خوبی میشناسیش، و من شک دارم که تو همونطور که علاقه داشته جان من رو بگیری، جان اون رو هم بگیری.</li>
<li style="">الطائر: کی؟</li>
<li style="">رابرت: استادت، المعلم.</li>
<li style="">الطائر: اما اون که تمپلار نیست!</li>
<li style="">رابرت: تو تا به حال به این فکر نکردی که المعلم ما رو چه طوری میشناخت؟ تعداد دقیق ما رو میدونه؟ اطلاعات همه ی ما رو داره؟</li>
<li style="">الطائر: به خاطر اینکه اون استاد اعظم اساسین ها است.</li>
<li style="">رابرت: اه..آره..استاد اعظم دروغ ها. من و تو مهره ی بزرگی در بازی اون بودیم. ولی حالا، با مرگ من فقط تو باقی میمونی. تو فکر میکنی اون میزاره زنده بمونی؟ با این اطلاعاتی که حالا فقط تو درباره اش میدونی؟</li>
<li style="">الطائر: من به اون گنج هیچ علاقه ای ندارم.</li>
<li style="">رابرت: اه...اما اون داره. تنها فرق من با استادت این بود که اون برای قدرتی که داشت، شریک نمیخواست.</li>
<li style="">الطائر: نه</li>
<li style="">رابرت: مسخره است نه؟ بزرگترین دشمن تو، تو رو از هر خطری در امان نگه داشت. اما حالا میخواد تو رو بکشه، کار تو دیگه تموم شده، به پایان کار رسیدی اساسین!</li>
</ul><br>
<br>
<br>
الطائر این حرف ها را باور نمیکند،خود به مصیاف میرود تا شاهد این قضیه باشد. هر چه باشد المعلم از یازده سالگی، شخصا الطائر را بزرگ کرده بود و الطائر او را بیش از یک پدر میدید. باور اینکه المعلم نه فقط به الطائر بلکه به همه ی آرمان های اساسین های خیانت کرده باشد، بسیار سخت و نشدنی بود، پس الطائر برای یافتن حقیقت به سوی مصیاف رهسپار میشود. مردم را خارج از حالت عادی میبیند، اساسین های دیگر در مصیاف الطائر را خائن خوانده و به او حمله ور میشوند، هر چه قدر که الطائر جلوتر میرفت تعداشان بیشتر شد، در همین لحظه مالک و یارانش میرسند و به الطائر کمک میکنند تا به المعلم برسد، الطائر دیکر متوجه حرفهای رابرت شده بود و از اینکه مردی را که همچون پدر خود میدانست و او را بیشتر از خانواده ی خود دوست میداشت،انسان دیگری بوده و تمام این مدت بازیچه ی دست المعلم بوده است . <br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/mehhw39155rba9td2rz.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به درون قلعه میرود المعلم را میبیند که شی عجیبی در دست دارد او میخواهد الطائر را هیبنوتیزم کند اما الطائر مقاومت میکند،آن شیء عجیب همان تکه ی بهشتی بوده است که خود المعلم دستور به دزدینش را داد و رابرت درباره ی آن درست گفته بود.در یک نبرد جانانانه و نفس گیر الطائر توانست استاد خود را شکست بدهد تکه ی بهشتی از دست المعلم بر روی زمین قل میخورد .الطائر، المعلم را در آغوش گرفت تا آخرین حرف های او را بشنود.المعلم گفت که الطائر نمیتواند آن تکه ی بهشتی را نابود کند.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/7ltqna6x0wvifziy1r45.jpg" alt="" border="0"><br>
مالک از راه میرسد الطائر به سمت تکه ی بهشتی میرود از درون تکه ی بهشتی تصویری از کره ی زمین نشان داده میشود،آن تصویر محل هایی مشخص شده، بر روی نقشه را نشان میداد.آن نقاط دیگری، از تکه های بهشتی دیگری بود.<br>
<br>
<strong> استاد اعظم محفل اساسین ها</strong><br>
بعد از مرگ المعلم،الطائر جانشین او شد،او حالا استاد اعظم اساسین ها شده بود.او شروع به نوشتن دست نوشته های خود درباره ی چیز های مهمی در زندگیش شد تا به نسل بعد از خود برسد.جنگهای صلیبی ادامه داشت و صلیبی ها هنوز شکست نخورده بودند.الطائر به جست جو های بیشتری میپردازد تا درباره ی تکه ی بهشتی اطلاعات بیشتری کسب کند.او به قبرس میرود تا در آنجا تکه ی بهشتی را دفن میکند.گفته میشود،الطائر از همسر سابق خود دو پسر داشته که به آنها تکنیک های جدید اساسین ها و اطلاعاتی درباره ی Those Who Came Before میداده ،این دو پسر وارثان الطائر بوده اند و اسمی از آنها در صفحات codex(دست نوشته های الطائر) نیامده است.<br>
<br>
<hr>یک ماه از مرگ المعلم گذشت. اعضای محفل هنوز گیج هستند، و باورشان نمیشود. عده ای رهبری اساسین ها به دست الطائر را قبول نمیکنند و مصیاف را ترک گفتند.الطائر به سختی مشغول مطالعات بر روی سیب بهشتی بود. مالک روشهای نظامی بیشتری فرا گرفته بود و به اساسین ها آموزش میداد. در واقع مالک دست راست الطائر شده بود و در بسیاری از امور به الطائر کمک میکرد. صلیبی ها به محاصره ادامه داده بودند، و تمپلارها هنوز شکست نخورده بود. آرماند بوچارت رهبری تمپلارها را به دست گرفته بود، و میخواست از بندر عکا همراه باقی تمپلارها به قبرس بگریزد. باید هر چه سریعتر به آنجا میرفت و از اسناد تمپلارها محافظت میکرد، چرا که اسناد در معرض خطر قرار داشتند، به ویژه در بحبحه ی جنگ .<br>
الطائر از موضوع باخبر میشود و شخصا بدون آنکه از اساسین های دیگر کمک بخواهد به عکا میرود.<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/8cmay2ipz10ehqrsuyy5.jpg" alt="" border="0"><br>
<br>
<br>
<font size="3"><strong>آزادسازی قبرس</strong></font><br>
<br>
<br>
<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/l89zmg7a30fkafdjld6w.png" alt="" border="0"><strong><br>
Memory Block 1<br>
</strong>الطائر در حال حمله به گروهی از تمپلارها در عکا میباشد.الطائر پس از حمله، ماریا را پیدا میکند. او کسی بود که در خاکسپاری مجد الدین خود را به جای رابرت دی سابل جا زده بود. یکی از تمپلارها سراغ ماریا می آید و مشغول گفت و گو میشوند.ماریا از سرباز تمپلار میخواهد که آن ها را در سفر به قبرس همراهی کند،اما سرباز تمپلار به او میگوید که Armand Bouchart حالا استاد اعظم تمپلارها را شده و رهبری را به دست گرفته است،او به تو نیازی ندارد.پس از مکالمه الطائر و ماریا رو به رو میشوند.ماریا از الطائر میخواهد،کاری را که قبلا قصد داشت با ماریا انجام دهد،حالا تمامش کند.در نبرد قبلی بین این دو،الطائر بر ماریا پیروز شد و از جان وی درگذشت چرا که ماریا،هدف الطائر نبوده است.الطائر از ماریا که حالا مهره ی سوخته ی تمپلارها شده است،اطلاعاتی درباره ی نقشه بوچارت و اتفاقات قبرس میخواهد.ماریا ابتدا با تمسخر در جواب الطائر میگوید که :"مگر چه اشکالی دارد؟هرکسی برای خود تعطیلاتی دارد...".سپس ماریا به الطائر هشدار میدهد که تمپلارها دست از پیدا کردن سیب بهشتی برنمیدارند. الطائر ماریا را زندانی میکند و از او اطلاعات بیشتری درباره ی آشفتگی قبرس و نقشه های بوچارت میخواهد. الطائر، ماریا را با خود به قبرس برد. الطائر از اساسین ها خواست تا با دیگر همکیشان قبرسی، تماس بگیرند و آنها را از آمدن خود با خبر کنند.<br>
<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/dl8slax1q6pv1v16z0p.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>Codex Scene1</strong>:الطائر شروع به نوشتن خاطراتش میکند، از ویژگی ها و قدرت های Apple Of Eden سخن میگوید.از طرز استفاده و حقایقی که میتوان از طریق سیب بهشتی فهمید، بر کاغذهای خود نوشت.هنوز نمیدانست که سیب بهشتی چگونه نابود میشود.<br>
<br>
<strong>Memory Block 2</strong><br>
الطائر همراه ماریا به لیماسول میرسد.به ایست بازرسی میرسند و جلوی آنها گرفته میشود.الطائر خود را اساسین معرفی میکند و یکی از مردانی که جلوی آنها را گرفته بود خود را آلکساندر معرفی میکند.آلکساندر،عضو نیروهای مقاومت قبرس.<br>
الکساندر درباره ی ماریا سوال میکند،و الطائر در جواب او را "دختر رابرت دی سابل" معرفی میکند.الکساندر به الطائر پیشنهاد میکند که ماریا در کنار نیروهای مقاومت بماند و از آن محافظت به عمل در آید.الطائر این پیشنهاد را قبول میکند و فرصتی پیدا میکند تا آزادانه در اطراف لیماسول چرخی بزند.<br>
پس از پیدا کردن مکان امن برای ماریا، الکساندر به الطائر میگوید که تمپلارهای لیماسول در قلعه ی لیماسول پنهان شده اند، قلعه تحت محافظت شدید قرار دارد و هر کسی اجازه ی ورود به آن را ندارد. الطائر باید کاپیتان نگهبانان تمپلارها که درون فلعه مخفی شده بود را به قتل میرساند.عثمان، از ماموران مخفی گروه مقاومت بود که در قلعه جاسوسی میکرد، او میتوانست الطائر را راهنمایی کند. الکساندر به الطائر میگوید که عثمان را پیدا کند و پیغام رمزی:"مادربزرگت یک جشن تولد شاد میخواهد، را برساند.سپس او به تو اعتماد خواهد کرد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/jmecyfizlnjyuwps9eq2.jpg" alt="" border="0"><br>
به دنبال پیدا کردن عثمان ، الطائر پیغام را به وی میرساند.عثمان با شنیدن پیغام، شروع به خندیدن میکند و اطلاعات را در اختیار الطائر قرار میدهد. او میگوید که نام کاپیتان نگهبانان تمپلار،<strong>Fredrick The Red</strong> میباشد.عثمان همچنین از تاسیسات مخفی تمپلارها که در قبرس در حال ساخت میباشد میگوید. این تاسیسات بیشتر به تسلیحات نظامی مربوط میشد. بعد از یک ملاقات کوتاه، الطائر تصمیم میگیرد که به نیروهای مقاومت بازگردد و اطلاعاتی را که تا بدین جای کار به دست آورده بود در اختیار الکساندر قرار دهد تا بتواند با توصیه های کافی به داخل قلعه نفوذ کند. پس از نفوذ موفقیت آمیز الطائر به قلعه، فردریک را در داخل حیاط قلعه پیدا میکند.<br>
الطائر حمله را آغاز میکند و با موفقیت فردریک را به قتل میرساند، سپس به مقر نیروهای مقاومت بازمیگردد.الطائر موج عظیمی از تمپلارها را مشاهده میکند که به مقر حمله ور شده، و الطائر بیشتر از هر چیزی حالا به فکر نجات جان ماریا است. چند تن از تمپلارها را از سر راه برمیدارد و متوجه فرار ماریا میشود. به دنبال رد پای ماریا تا کلیسای جامع قبرس میدود. در آنجا بوچارت، رهبر فعلی تمپلارها را مشاهده میکند که توسط محافظین محاصره شده است. بوچارت برای مردم قبرس درباره ی قتل فردریک صحبت میکرد. ناگهان ماریا با وضعی آشفته در میان مردم نام بوچارت را فریاد میزند. دستان ماریا هنوز زخمی و لباسهایش پاره است. ماریا به بوچارت هشدار میدهد که اساسین ها به قبرس آمده اند و قصد جان وی را دارند، با اینحال بوچارت با بی توجهی به این موضوع برخورد میکند و آن را برای خود خطر نمیشمارد. ماریا از برخورد بوچارت با وی عصبانی شده و دنبال سنگی میگردد تا بر وی پرتاب کند، بوچارت قبل از اینکه ماریا اقدامی کند دستبند بردگان را بر وی میزند و با خود میبرد.<br>
الطائر که مخفیانه مشغول مشاهده این صحنه بود، به جای اینکه دنبال بوچارت برود، تصمیم به نجات ماریا میگیرد.تمپلارها به ماریا توهین میکنند و به او اتهام "خیانت به محفل و فاش کردن اسرار" را میزنند. الطائر بار دیگر ماریا را نجات میدهد و او را همراه خود به پایگاه مقاومت میبرد. ماریا به الطائر میگوید که اگر فرصتی برای کشتن الطائر پیدا کند، حتما اینکار را انجام میدهد.الطائر در پاسخ یادآور میشود که اگر کشته شود، آن وقت ماریا هرگز دستش به سیب بهشتی نخواهد رسید. پس از مدتی به پایگاه مقاومت میرسند و نزد الکساندر میروند. الطائر درباره ی بوچارت به گفت و گو با الکساندر مینشیند. الکساندر به الطائر میگوید که بوچارت لیماسول را به سمت شهری در شمال قبرس <strong>Kyrenia</strong> ترک کرده است.<br>
بار دیگر الکساندر برای کمک به الطائر دست به کار میشود و یکی از دوستان خود را به نام <strong>پاشا</strong> را به الطائر معرفی میکند،پاشا میتوانست به الطائر کمک کند تا به شمال قبرس برود.<br>
الطائر ماریا را به الکساندر سپرد و خود سراغ پاشا، رهسپار شد. پاشا مشکلی با خواسته ی الطائر نداشت و توانایی برآورده کردن آن را داشت. پاشا در ادامه مکالمه با الطائر،صحبت از شایعاتی پیرامون شیء ناشناخته و مخفی در بزرگترین کشتی بندر کرد.الطائر مخفیانه به درون کشتی نفوذ میکند و اسنادی را پیرامون تمپلارها پیدا میکند.<br>
الطائر به سمت ماریا و الکساندر باز میگردد.<br>
الطائر پیرامون برنامه ش برای سفر به کایرنیا با الکساندر مشورت میکند.الکساندر یکی دیگر از دوستان و همکاران خود که اتفاقا او هم از رهبران مقاومت در کایرینیا بود، به الطائر معرفی میکند.نام وی <strong>Barnabas </strong>بود،الکساندر همچنین به الطائر خاطر نشان کرد که یک ماهی است از او هیج خبری ندارد، پس مراقب اوضاع کایرینیا باشد. الطائر به خاطر تمام کمک هایی که الکساندر تا بدین جای کار در خدمت او انجام داده بود سپاس گزاری کرد و همراه ماریا آماده سفر به کایرینیا شد. ماریا باز هم در طی فرار از دست الطائر بود، اما الطائر متوجه این موضوع میشود و اجازه این کار را به او نمیدهد.<br>
<br>
<strong>Codex Scene 2</strong>:الطائر شروع به نوشتن صفحه ی دیگر از خاطرات خود میکند. میگوید که دقیقا نمیداند که تکه ی بهشتی از کجا آمده، اما تقریبت مطمئن است که دارای قدرت الهی نمیباشد. احساس میکند که ساخته دست انسان هایی باشد که به هر راهی که ممکن بوده آن را ساخته اند.<br>
<strong><br>
<br>
Memory Block 3</strong><br>
الطائر و ماریا درون کشتی هستند. الطائر به حلقه ی انگشت ماریا خیره شده است، و از او میپرسد که چیست؟ ماریا در جواب الطائر میگوید که، زمانی که برای رابرت مشغول به کار بوده به خاطر کسب رتبه ی بالا در میان تمپلارها، این حلقه را از او به عنوان تشویق دریافت کرده است. الطائر درباره ی تمپلارها با ماریا سخن میگوید و سعی میکند وی را متقاعد کند که تمپلارها هدف درستی را دنبال نمیکنند و آنها مسخ شده اند. سپس الطائر ابراز علاقه مندی و کنجکاوی خود به <strong>امپدوکلس</strong> فیلسوف یونانی <br>
میکند.( امپدوکلس :کسی که نظریه عجیب انتخاب اصلح در طبیعت را برای اولین بار مطرح کرد.) <br>
به نظر میرسید که ماریا الطائر را متقاعد کرده است ولی، ماریا چیزی از خود بروز نمیداد. کشتی به کایرینیا رسید. الطائر و ماریا خود را برای بالا رفتن بر روی عرشه کشتی آماده کردند. الطائر دستان ماریا را باز کرد تا بتواند از نردبان بالا رود، هتگام بالا رفتن ماریا الطائر را با پایش بر زمین انداخت و فرار کرد. الطائر سریعا به دنبال ماریا حرکت کرد اما در بندر، با دزدان دریایی رو به رو شد. همه ی آنها را به راحتی شکست داد و به دنیال ماریا حرکت کرد. در نهایت الطائر ماریا را دستگیر شده در بین تعدادی سرباز پیدا میکند. آنها از سربازان مقاومت بودند. الطائر با <strong>مارکوس</strong> یکی از آن سربازان به گفت و گو پرداخت.از او از مارکوس خواست با تعدادی نگهبان از ماریا مراقبت کند، تا فرصتی برای گذار در کایرینیا پیدا کند.مارکوس میپذیرد.<br>
الطائر به مقر نیروهای مقاومت میرود. بارناباس ضمن خوش آمد گویی به الطائر او را به گفت و گویی کوتاه دعوت میکند. بارناباس به او درباره ی قلعه ی <strong>Buffavento </strong>توضیح میدهد. بارناباس معامله ای با الطائر انجام میدهد، اینکه الطائر فردی به نام <strong>جوناس</strong> که به بارناباس خیانت کرده را پیدا کند و به قتل برساند و در عوض، بارناباس الطائر را وارد قلعه کند.الطائر پذیرفت.<br>
الطائر جوناس را پیدا میکند و شروع به بازجویی از وی میکند. جوناس صحبت از شخصی به نام "قلدر" میکند که میخواهد الطائر را بکشد. الطائر به سمت بندر حرکت میکند و بازهم شاهد درگیری بین تمپلارها و نیروهای مقاومت میشود. بعد از اتمام درگیری از ماریا درباره ی "قلدر" سوال مکیند.ماریا میگوید که وی را میشناسد نام اصلی وی <strong>Moloch</strong> میباشد و به سبب اندام درشتی که دارد به او لقب "قلدر" داده اند. الطائر ملاقاتی با بارناباس ترتیب میدهد. بارناباس میگوید که در شهر آشوب شده است و این آشوب حاصل قتل جوناس میباشد، هر چه سریعتر باید آرامش را به شهر بازگرداند. بار دیگر الطائر سراغ ماریا میرود تا اطلاعات جامع تری درباره ی مولوخ! کسب کند.مخفی گاه مولوخ قله ی کانتارا بود.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/szqyf3t2ikm8npo7v7vw.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر به قلعه کانتارا میرود، پس از پیدا کردن مولوخ، الطائر به مولوخ حمله ور میشود و نبرد آغاز میشود. الطائر به سبب اندام ریزتری که نسبت به مولوخ داشت میتوانست تحرک بیشتری داشته باشد و ضربات شمشیر سریعتری به او وارد کند. مولوخ با شلاقش به الطائر حمله شده، الطائر شلاق مولوخ را گرفته و با همان، او را خفه میکند. حالا الطائر تحت محاصره شدید تمپلارها قرار گفته است، پس با قدرت و سرعت هر چه بیشتر، از دست آنها فرار میکند.<br>
در نهایت الطائر به پایگاه مقاومت میرسد.<br>
<strong>Codex Scene 3</strong>: الطائر از تمایلی که مردم به خشونت دارند متعجب است و به این موضوع می اندیشد.به این می اندیشد که چرا مردم نمیتوانند با آشتی نزد یکدیگر زندگی کنند.به نظر او به خاطر دیوانه وار شدن جهان، حتما یک دیوانه این جهان دیوانه وار را کنترل میکند.<br>
<br>
<strong>Memroy Block 4 </strong><br>
الطائر به مقر رسید.مارکوس خبرهای بدی برای الطائر داشت.او شروع به صحبت کرد.هنگامی که در مقر نبودند تمپلارها به مقر حمله کرده، ماریا را ربوده، و چون مارکوس مخفی شده بود، نتوانست به دنبال آن ها برود. مارکوس از پیرزن مرموزی به نام Oracle شروع به صحبت کرد. او میگفت که مقر مخفی پایگاه مقاومت که در آن ماریا تحت محافظت قرار داشت، فقط پیرزنی به نام اوراکل از آن مکان خبر داشت. مدتی هم خبری از بارناباس پس از قتل جوناس نبود و ناپدید شده بود. الطائر مسبب این اوضاع را بارناباس میدانست. مارکوس شوکه شد و متوجه اوضاع شد. مارکوس در راستای صحبت الطائر گفت که بارناباس رهبر گروه های مقاومت یک روز قبل از رسیدن الطائر به کایرینیا اعدام شده بود. پس الطائر با مامور مخفی تمپلارها ملاقات کرده بود.<br>
مارکوس همچنین برای آسوده خاطر کردن الطائر گفت که بعضی از سربازان بارناباس در بازار مشغول به کار، و بعضی نیز زندانی شده اند و و میتوانند گواه این موضوع باشند.الطائر سریعا خود را به بازار رساند، آنهایی را که در بازار بودند به پایگاه مقاومت رساند و آنهایی را که در زندان بودند آزاد کرد. او از تمام زندانیان سراغ ماریا را میگرفت، یکی از زندانیان به او گفت که فرزند مولوخ،<strong>Shalim</strong> ماریا را ربوده است.الطائر به پایگاه مقاومت بازگشت و پیرامون این موضوع با مارکوس به گفت و گو نشست. الطائر و مارکوس تصمیم گرفتند تا با اوراکل ملاقاتی ترتیب دهند.<br>
الطائر به قلعه نفوذ میکند. چند تن از نگهبانان را به راحتی از سر راه برمیدارد.جلو تر میرود و شاهد گفت و گوی بوچارت و شلیم میشود. بوچارت از دست شلیم عصبانی است که چرا ماریا از دست وی فرار کرده است. سپس بوچارت از شلیم میخواهد پیغامی را به آلکساندر در لیماسول برساند. الطائر از شنیدن این حرف بوچارت شوکه میشود.آیا باز هم به الطائر خیانت شده بود؟ پس از اتمام گفت و گو الطائر سمت دیگر قلعه را هدف گرفت تا اوراکل را پیدا کند. الطائر به زیر زمین قلعه میرود و به دنبال سلول اوراکل میگردد. وارد سلول پیرزن سیاه میشود، اوراکل با جیغ بلندی دیگر هم سلولی ها را متوجه الطائر میکند و با حالتی جنون آمیز به الطائر حمله ور میشود.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/qcnnmf02nspfoq2u5b.jpg" alt="" border="0"><br>
الطائر از خود دفاع میکند و پیرزن را بر زمین میزند.او میپرسد که علل جنونت چیست؟ در جواب اوراکل با کلماتی نامفهموم و بی ربط میگوید " وسیله ی خدا".(من فکر میکنم که منظورش POE باشه!)الطائر سریعا قعله را به مقصد پایگاه مقاومت ترک میکند.<br>
<strong>Codex Scene4</strong> :الطائر به <strong>Those Who Came Before</strong> فکر میکند.آنها که هستند؟از کجا آمده اند؟هدف آنها از اشیاء چیست؟......<br>
<br>
<strong>Memory Block 5</strong><br>
الطائر تنها مارکوس را در کنار خود میبینید و هر کسی را که تا بدین جای کار با او بود، به وی خیانت کرده بود. از مارکوس درباره ی وضعیت شلیم میپرسد اما مارکوس اطلاعات چندانی ندارد. الطائر مجبور میشود خود دست به کار شود. شلیم را در مرکز شهر پیدا میکند، به سمت فاحشه خانه شهر با همراهان خود میرفت.الطائر تصمیم میگیرد قبل از اینکه شلیم را بکشد، ابتدا تک تک همراهان شلیم را از پای در آورد. پس از قتل همه ی آنها، الطائر نزد مارکوس بازمیگردد. الطائر درباره ی جنایات شلیم به مارکوس توضیح داد و مارکوس یادآورد شد که مولوخ پس از اینکه دست به هر جنایتی میزند به کلیسا میرود و به کشیش اعترافات خود را بیان میکند. الطائر به کلیسا میرود و کشیش از الطائر میخواهد که در بیرون کلیسا با هم ملاقاتی داشته باشند. در طی فرار الطائر و کشیش در بیرون از کلیسا، <strong>Shahar </strong>برادر دو قلوی شلیم ، از ماجرا با خبر شده و با انداختن جعبه های چوبی بر سر کشیش او را به قتل میرساند. الطائر به بالا نگاه میکند و متوجه او میشود. شَهَر بر صورت خود ماسک زده بود و قابل شناسایی نبود. الطائر به دنبال شَهَر میرود، ولی بی حاصل بود چرا که شَهَر فرار کرده بود. حالا الطائر شهر را برای یافتن او زیر و رو میکرد که در نهایت، حلقه ی ماریا را پیدا میکند. الطائر نزد مارکوس میرود. تا بهترین تصمیم را با او اتخاذ کند. مارکوس به الطائر میگوید که سریعا خود را به بندر برساند چرا که شلیم در آنجا دیده شده و ماریا هم حتما در آنجا میباشد. الطائر به سمت بندر میرود و ماریا را پیدا میکند، درون کالسکه ای که مملو از زنان رقاصه بود.کالسکه به سمت قلعه ی <strong>Saint Hilarion</strong> حرکت میکرد.الطائر تصمیم گرفت به دنبال کالسکه برود اما چون،جلوتر از مسیر کالسکه سربازان تمپلار قرار داشتند، سریعا خود را به آنجا رساند و مسیر را برای کالسکه پاکسازی کرد. کالسکه به قلعه رسید، دو سرباز تمپلار ماریا را تا داخل قلعه همراهی کردند.الطائر بدون اینکه توجه کسی را جلب کند وارد قلعه شد.<br>
در تالار بزرگ قلعه، در اتاق خصوصی شَهَر، ماریا و شَهَر مشغول صحبت بودند.ماریا که قبلا تحت تاثیر کلمات الطائر قرار گرفته بود، سخنانش را با شبهه هایی آغاز کرد که درون ذهنش وجود داشت. اینکه تمپلارها مگر از POE برای آزادی و آشتی بین مردم جهان استفاده نمیکنند؟ هدف تمپلارها از استفاده تکه ی بهشتی چیست؟شَهَر در پاسخ میگوید که مردم مانند گوسفند هستند، و باید مثل گوسفندان اداره شوند. تمپلارها هر کسی را که از دستوراتشان پیروی نکند، و سعی کند علیه برنامه هایشان به مقابله بایستد، از سراه برمیدارند. تمپلارها به آزادی و آشتی توجهی نمیکنند و اجرا شدن دستورات، مهمترین نکته در بین برنامه هایشان، اجرا شدن دستورات به هر وسیله ای میباشد. الطائر ناگهانی وارد اتاق شد.شَهَر نام برادرش شلیم را صدا زد تا به او بپیوندد.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/tjy6ggsobr3kkfmap89e.jpg" alt="" border="0"><br>
ماریا به کنار الطائر میپوندد و شلیم و شَهَر در مقابل آنها.الطائر لبخند میزند و میگوید:"دو تا از آنها ....و دو تا از ما".مشغول نبرد میشوند و ماریا از ورود سربازان بیشتر به درون اتاق جلوگیری میکند. اساسین افسانه ای برادران دو قلو را میکشد و از قلعه ی سنت هیلاریون میگریزد و به سمت پایگاه میرود.<br>
مارکوس در بدو ورود الطائر به او تبریک میگوید و ادامه میدهد که تملارها کایرینیا را ترک کرده، و اسناد خود را به همراه خود برده اند. کشتی ها به سمت لیماسول لنگر کشیده اند، پس باید اسناد تمپلارها همانجا باشد. الطائر از اینکه مارکوس تا آخرین لحظه همراه وی بود سپاس گزاری میکند و با آرزوی موفقیت برای مارکوس به سمت لیماسول حرکت میکند.<br>
<br>
<strong>Codex Scene 5</strong> : الطائر المعلم را به خاطر می آورد، کسی که جای پدر را برای وی گرفت، او را بزرگ کرد و مهارت های یک اساسین واقعی را به وی آموخت. با همه ی اینها، چگونه المعلم به الطائر و به تمامی اساسین ها خیانت کرد، چرا از سیب بهشتی استفاده درستی نکرد؟ الطائر باید ذهن خود را آزاد میکرد و به حقیقت می اندیشید.<br>
<img src="http://www.pic.iran-forum.ir/images/53rl0iv7ty4utehdpqhu.jpg" alt="" border="0"><br>
<strong>Memory Block 6</strong><br>
الطائر به لیماسول بازگشت.
آخرین ویرایش: