TV Center

Parish این روزا میچسبه دیدنش خیلی خوشم اومده از همون شروع اپیزود یک من رو گرفت.بازیگرش هم دوس دارم.


در کنار پریش Animal control رو هم میبینم فقط چون بازیگر کامیونیتی توش بود رفتم سمتش، ولی خیلی خنده داره :D کامیونیتی رم ندیدید ببینیند حسابی منو میخندونه. تنها مشکلش اینه که نمیدونم چرا تو Tvtime پیداش نمیکم:blink:ینی بار اول نیست مدتیه سریال میبینم بعد میرم Tvtime میبینم نیست!!من همه سریالم رو ترک میکنم از بریکینگ بد و لاست و اینا بگیر تا بزنگاه و آقا ماشاالله و امام علی ر سربداران و اینا.الان عجیبه که یسریا رو توش پیدا نمیکنم
 
  • Like
Reactions: سگ Naughty
به نظر شوگون جای خوبی تموم شد. باقی داستان هم که دیگه گفتن نداره، همه مدل اقتباسی ازش کردن. یه نمونه اش مثلا بازی Nioh 1 هست، بانو اوچیبا هم شخصیت منفی داستان هست :-" (البته میدونین که اسم اوچیبا یه اسم فیک برای سریال هست? :D )

2017090814656873_53389.jpg
 
خیلی سریال خوبی بود Shogun. یابوشیگه رو خیلی دوس داشتم. عجب کرکتر باحالی بود. بازیگرش قشنگ خوراک فیلم کُمدی بود. باید برم پیگیرش بشم ببینیم کار کُمدی داره یا نه :D ماریکو-ساما و فوجی-ساما هم خیلی خوب بود. ازون‌ور بازیگر نقش اوچیبا هم عالی بود. عجب صدایی داشت. شروع به صحبت میکرد جگر آدم حال میامد.

میدونم خیلی‌ها انتظار پایان متفاوتی داشتن و شاید میخواستن یه جنگ بزرگی سر بگیره و همه تیکه پاره بشن ولی خب توراناگا تمام زورشو زد که جنگ نشه و حتی ماریکو رو هم فدا کرد برای این هدفش. در نهایت به چیزی هم که میخواست رسید. بین همه‌ی گرگایی که سر قدرت میجنگیدن، این یکی از همه باهوش‌تر بود. سکانس یابوشیگه و توراناگا رو هم خیلی دوس داشتم. خیلی سرعتی سپوکو کرد و خلاص.

خلاصه که خوش گذشت. دستشون درد نکنه :D
 
Shogun قسمت ۱۰
کشتار روستا وقتی خود توراناگا پشت آتیش زدن کشتی بود منطقی نبود. شخصیتی که اینقدر برای صلح تلاش کرد برای امتحان کردن آنجین قصابی راه انداخت.
به نظرم پایان سریال عملا قسمت ۹‌بود. قسمت ۱۰ چیزی برای اضافه کردن نداشت.
 
  • Like
Reactions: ( Layken )
Shogun قسمت ۱۰
کشتار روستا وقتی خود توراناگا پشت آتیش زدن کشتی بود منطقی نبود. شخصیتی که اینقدر برای صلح تلاش کرد برای امتحان کردن آنجین قصابی راه انداخت.
به نظرم پایان سریال عملا قسمت ۹‌بود. قسمت ۱۰ چیزی برای اضافه کردن نداشت.
یکی از شباهت های سریال با got همین بود که سریال شخصیت مثبت نداشت، توراناگا تو بهترین حالت خاکستری بود. بنظرم اینکه جنگ راه ننداخت به این خاطر بود که میدونست هیچ شانسی نداره.
هرچند نهایتا جنگ هم کرد دیگه آخر آنجین که پیر شده بود نوه اش بود فک کنم ازش پرسید چرا گوشه شمشیر پریده که اون یکی بهش گفت بخاطر جنگ بوده (همچین صحبتی بینشون شد.)
حتی یابوشیگ هم قبل هاراگیری بهش گفت که میخوای شوگون بشی...
کلا جز منافع خودش چیزی رو نمی دید. اون بحث صلح هم بنظرم از اول جزئی از نقشه اش بود.
از نظر شخصیت پردازی توراناگا یکی از خفن ترین هایی بود که شناختم، بی نهایت پیچیده و پرداخت شده تک تک حرکات و دیالوگ هاش پشتش کلی سناریو و وقت صرف شده بود.
 
یکی از شباهت های سریال با got همین بود که سریال شخصیت مثبت نداشت، توراناگا تو بهترین حالت خاکستری بود. بنظرم اینکه جنگ راه ننداخت به این خاطر بود که میدونست هیچ شانسی نداره.
هرچند نهایتا جنگ هم کرد دیگه آخر آنجین که پیر شده بود نوه اش بود فک کنم ازش پرسید چرا گوشه شمشیر پریده که اون یکی بهش گفت بخاطر جنگ بوده (همچین صحبتی بینشون شد.)
حتی یابوشیگ هم قبل هاراگیری بهش گفت که میخوای شوگون بشی...
کلا جز منافع خودش چیزی رو نمی دید. اون بحث صلح هم بنظرم از اول جزئی از نقشه اش بود.
از نظر شخصیت پردازی توراناگا یکی از خفن ترین هایی بود که شناختم، بی نهایت پیچیده و پرداخت شده تک تک حرکات و دیالوگ هاش پشتش کلی سناریو و وقت صرف شده بود.
البته اون صحنه که آنجین پیر شده در واقع یک رویا هست چون هنوز گردنبند ماریکو دستشه در حالی که میندازه تو آب و عنوان قسمت آخر هم "رویای یک رویا"
حالا نکته جالب اینه که فوجی تو کتاب از توراناگا اجازه میگیره خودشو بکشه ولی قرار میشه که به آنجین نگه و آنجین نفهمه که ناراحت نشه که شاید منظورش از راهبه شدن یه دروغ بود صرفا
 
البته اون صحنه که آنجین پیر شده در واقع یک رویا هست چون هنوز گردنبند ماریکو دستشه در حالی که میندازه تو آب و عنوان قسمت آخر هم "رویای یک رویا"
حالا نکته جالب اینه که فوجی تو کتاب از توراناگا اجازه میگیره خودشو بکشه ولی قرار میشه که به آنجین نگه و آنجین نفهمه که ناراحت نشه که شاید منظورش از راهبه شدن یه دروغ بود صرفا
اره اینم نکته ظریفی بود اشاره کردی ولی با این حساب اون صحنه روی قایق هم میتونه توهم بوده باشه خصوصا صحنه انداختن گردنبند تو آب که قبلش شک کرد...
بنظرم دوتا سکانس پیر شدن آنجین رویا نبودن شاید شوکه شدنش تو اون صحنه ها بخاطر اقدامات بعدی توراناگا بوده...
یه نکته دیگه اینکه یکی از بچه ها ازش میپرسه واقعا شمشیر رو از یه وحشی گرفتی؟ این بنظرم اشاره داشت به اینکه آنجین نهایتا تونسته بود برگرده انگلستان.
من کتاب رو نخوندم شاید تحلیل شما درست باشه اما در هر دو صورت روایت و داستان و شخصیت پردازی سریاله که خودنمایی میکنه.

پایان سریال خیلی سرد بود، شخصا احساس بلاتکلیفی و ترس کردم یه جورایی با آنجین همزاد پنداری کردم 😁
 
خب شوگون هم تمام کردم. فکر کنم بهترین سریالیه که تا به حال از فرهنگ ژاپن ساخته شده. همه بازیگرا با بازی عالیشون به کنار Anna Sawai هم یک ور. حقیقتا اگر جایزه ایی نبره حقش رو خوردند.:|

من پایان متفاوتشم دوست داشتم، حالا یک سری ممکنه خوششون نیاد. اما جالب بود!
در کل بنظرم شاهکار بود، دمشون گرم!:دی
امیدوارم بقیه کتاب های این نویسنده به این خوبی باشند و اقتباس خوبی بگیرند.
 
اینجا یه مقاله نوشته در مورد اتفاقاتی که بعد از سریال می‌افته. ترجمه‌ش رو پایین می‌ذارم و اگه سریال رو ندیدین یا در آینده می‌خواین کتاب رو بخونین، اسپویلر رو باز نکنین.

نبرد سکیگاهارا که آخر سریال بهش اشاره می‌شه، ۶ ساعت طول می‌کشه و خیلی از ارباب‌های قدرتمند توی این نبرد به نیروهای توراناگا ملحق می‌شن، ولی وضعیت انتقال قدرت در اون حد هم ساده نبوده که سریع به پایان برسه.
یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نبردهای تاریخ ژاپن بوده و تعداد کشته‌هاش بین ۱۲ هزار تا ۴۰ هزار نفر تخمین زده می‌شن. در نهایت هم توراناگا (که اسمش در واقعیت ایه‌یاسو توکوگاوا بوده) پیروز می‌شه و توسط امپراتور ژاپن یعنی گو یوزی، عنوان شوگان رو به دست میاره.
--------
یوشی توراناگا
ایه‌یاسو توکوگاوا که توی کتاب/سریال به نام توراناگا می‌شناسیمش، یکی از مهم‌ترین افراد در تاریخ ژاپن به حساب میاد و یکی از بزرگ‌ترین نقش‌ها رو در متحد کردن ژاپن داشته و تونسته بعد از دهه‌ها جنگ داخلی، صلح رو برقرار کنه.
ایشون در طول پنج سال بعد از رسیدن به قدرت، سیستم فئودالی یکپارچه‌ای رو توی ژاپن راه میندازه و بعدش هم تصمیم به بازنشستگی می‌گیره و پسرش (هیده‌تادا توکوگاوا) رو برای ادامه این کار آموزش می‌ده که جانشینش بده. بعد از رسیدن به ۶۵ سالگی، بقیه عمرش رو توی قلعه ادو سپری می‌کنه و دم و دستگاه شوگان‌سالاری خودش رو هم می‌بره اونجا.

جان بلکتورن
ویلیام آدامز که توی کتاب/سریال به جان بلکتورن تبدیل شده، تا مدت‌ها بعد از وقایع سریال، دوست و همراه توکوگاوا هست و بهش توی انجام کارهای تجاری با اروپایی‌ها کمک می‌کنه. توکوگاوا دل خوشی از مبلغان مسیحی نداره و آدامز هم که کنارش قرار می‌گیره، شرایط برای این مبلغان سخت‌تر می‌شه و اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها آدامز رو همیشه یه مانع بزرگ جلوی راه خودشون برای استحکام کلیسای مسیحی توی ژاپن می‌دیدن. در نهایت هم توکوگاوا در سال ۱۶۱۴، فرمان اخراج مسیحی‌ها رو امضا می‌کنه و دم و دستگاه مبلغان مسیحی از ژاپن جمع می‌شه.
آدامز و توکوگاوا تا زمان مرگ توکوگاوا به هم نزدیک هستن و آدامز هم در اون مدت شروع به ساخت کشتی‌های غربی می‌کنه و کلاً جزو مهم‌ترین شخصیت‌های خارجی در اون دورانِ ژاپن محسوب می‌شده. در نهایت به ایشون اجازه بازگشت به انگلیس داده می‌شه، ولی خودش تصمیم می‌گیره توی ژاپن بمونه. همون‌طور که توراناگا هم توی اپیزود آخر می‌گه: «فکر نمی‌کنم تقدیرش این باشه که هرگز ژاپن رو ترک کنه.»

ایشیدو
توی سریال یه جورایی پایان کار ایشیدو ناتمام می‌مونه، ولی توی کتاب بعد از نبرد سکیگاهارا، توراناگا ایشیدو رو اسیر می‌کنه و سه سال بعدش هم توی زمین دفنش می‌کنه، در حالی که از گردن به بالا خارج از زمین هست و انقدر در همون حال می‌مونه تا بمیره! :D
در واقعیت هم اسم ایشون میتسوناری ایشیدا بوده و توی کیوتو سرش رو قطع می‌کنن. توی روایت‌های تاریخی، معمولاً از ایشیدا به عنوان یه بوروکرات بی‌لیاقت یاد می‌شه که توی نبرد ترسید و شکست خورد. تصمیم ایشیدا برای گروگان گرفتن خاندان‌های سلطنتی اوساکا که به مرگ ماریکو (در واقعیت به اسم تاما آکه‌چی) ختم شد هم عامل مهمی توی شکست نهایی ایشون در جنگ معرفی می‌شه که در حالی که تقریباً دو برابر توکوگاوا نیرو داشت، نتونست توی جنگ کاری از پیش ببره.

در مورد بقیه ماجراها هم هیده‌یوری تویوتومی (همون پسرک که باباش تایتو بوده) در سال ۱۶۱۴ به سن قانونی برای انجام مسئولیت می‌رسه و به عنوان یه ارباب جوان در قلعه اوساکا شروع به کار می‌کنه و پشتیبانی خیلی‌ها رو هم به دست میاره. ولی اوضاع به شکلی پیش می‌ره که توکوگاوا و تویوتومی با همدیگه مشکلات اساسی پیدا می‌کنن و تویوتومی به تهدیدی برای خاندان توکوگاوا تبدیل می‌شه.
برای همین توکوگاوا تصمیم به محاصره قلعه اوساکا می‌گیره و حتی وضعیت تا جایی پیش می‌ره که نیروهای توکوگاوا با توپ جنگی، محل زندگی بانو اوچیبا (در واقعیت به نام یودو-دونو) رو هدف می‌گیرن و اون‌طور که توی ویکی‌پدیا نوشته، دو تا از ندیمه‌های ایشون هم منفجر می‌شن! ولی در نهایت به یه صلح موقتی می‌رسن.
تادائوکی هوسوکاوا که توی سریال به نام بونتارو می‌شناسیمش هم بعد از مرگ همسرش، توی نبرد سکیگاهارا و محاصره قلعه اوساکا، توکوگاوا رو همراهی می‌کنه و یه بار دیگه هم در سال ۱۶۱۵ به همراه ۱۵۵ هزار نیروی توکوگاوا به قلعه اوساکا حمله می‌کنن، چون تویوتومی آدم نشده و هنوز از قدرت کنار نرفته و توی دست و پای توکوگاوا هست! :D در نهایت هم پسرک و مادرش توی این حمله کشته می‌شن و خلاص!
اون‌طور که توی ویکی‌پدیا نوشته، کلاً این مادره توی روایت‌های ژاپنیِ اون دوران آدم پلیدی محسوب می‌شده و حالا راست یا دروغ، بهش خیلی تهمت می‌زدن که خبیث و عیاش و اینا بوده! :D از این تیپیکال آدم‌هایی که برای رسیدن خودشون و بچه‌هاشون به قدرت هر کاری می‌کنن و البته یه روایت‌هایی هم هست که هیچ‌وقت جسدش پیدا نشده و شاید خودش و پسرش نمردن، بلکه فرار کردن.
توکوگاوا در نهایت یک سال بعد از این ماجراها، توی ۷۳ سالگی می‌میره و خاندانش تا سال ۱۸۶۸ توی ژاپن قدرت داشتن. تا دوران اصلاحات میجی که امپراتور دستور به ایجاد تغییراتی توی ساز و کارهای قانونی کشور می‌ده.
-------------
کلاً الآن که این مطالب ویکی‌پدیا رو می‌خونم، به نظرم می‌شه یه ادامه برای سریال ساخت که به این بخش‌ها برسه و درگیری‌های توراناگا و بانو اوچیبا رو ببینیم و خود این توراناگا (یا در واقعیت توکوگاوا) هم خیلی بچه مثبت نبوده! :D البته توی سریال هم خاکستری هست و نمی‌شه به عنوان یه کاراکتر کاملاً سفید بهش نگاه کرد و از اون افرادی هست که هدف براشون وسیله رو توجیه می‌کنه.
-------------
این رو هم چند وقت پیش توی توئیتر دیدم و جالب بود. :D

c13525_24shogun.jpg
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or