PlayStation The Last of Us Part II

  • Thread starter Thread starter Akiba
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز
سازنده
Naughty Dog
تاریخ انتشار
June 2020
ناشر
Sony Interactive Entertainment
پلتفرم‌ها
  1. PlayStation 4
  2. PlayStation 5



jhiz_tlouii.png


irr_tlou_title2.png

بالاخره در همایش PSX 2016 ، دومین نسخه از عنوان The Last of Us تایید شد.

در شماره ی دوم هم نظاره گرـه ماجراهای Joel و Ellie خواهیم بود، اما اینبار در نقش ـه Ellie ـه 19 ساله ی تشنه ی انتقام بازی خواهیم کرد.

برخلاف نسخه ی اول این بار کارگردانیه این عنوان تنها به عهده ی Neil Druckmann خواهد بود و Bruce Straley نقشی در این عنوان نخواهد داشت.
همچنین صداپیشه های نسخه ی اول ، برای ایفای نقش در این عنوان هم برگشته اند.

p6bx_tlou_header.png



n5a_tlou_header3.png

dm38_tlou_header2.png

آهنگ ساز این نسخه هم Gustavo Santaolalla خواهد بود که پیش تر وظیفه ی آهنگ سازیه شماره ی قبل این عنوان را بر عهده داشت.
Wayfaring Stranger - By Ellie & Joel - PSX 2017

wumz_tlou.png



10 نکته ای که از The Last of Us نمیدانید



با تشکر از @sabco برای لینک تریلر و احسان عزیز (@Kaine ) برای کارهای گرافیکی زیبای پست اول:x
 
Last edited by a moderator:
دوستان سطح Survivor با Hard چقدر فرق داره ؟
کاش سریع Grounded بدن لامصب رو Grounded نسخه یک رسما تو بازی زندگی میکردی و بعضی تیکه هارو یک ماه باید روشون وقت میذاشتی تا رد کنی و هر آجر حکم طلا داشت
 
  • Like
Reactions: kiarash2001
دوستان سطح Survivor با Hard چقدر فرق داره ؟
کاش سریع Grounded بدن لامصب رو Grounded نسخه یک رسما تو بازی زندگی میکردی و بعضی تیکه هارو یک ماه باید روشون وقت میذاشتی تا رد کنی و هر آجر حکم طلا داشت
اینم بگو که یکی مثل این بزرگوار چقدر متفاوت از نسخه اول بود، حالا جدید ها بماند ... نمیتونه مثل نسخه اول کم مهمات بده

150486
 
اینم بگو که یکی مثل این بزرگوار چقدر متفاوت از نسخه اول بود، حالا جدید ها بماند ... نمیتونه مثل نسخه اول کم مهمات بده

View attachment 150486
عکس اینو نذار دلم میگیره خیلی حضورش تو بازی کم بود خیلییییییییی
قشنگ باید دو برابر این ازش استفاده میشد عشق منه =((
ولی تصور Grounded بازی هم جذابه قشنگ میشه یک سال روزی یک ساعت بازیش کرد :D
 
عکس اینو نذار دلم میگیره خیلی حضورش تو بازی کم بود خیلییییییییی
قشنگ باید دو برابر این ازش استفاده میشد عشق منه =((
ولی تصور Grounded بازی هم جذابه قشنگ میشه یک سال روزی یک ساعت بازیش کرد :D

Tlou2بر عکس نسخه ۱ مشکل اصلا اینفکتد ها نبودن چون طرز کارشون همون بود فقط داینامیک تر عمل می‌کردن و خبری از نبرد جوانمردانه تک به تک نبود ، مشکل اصلی آدما بودن به خاطر هوش مصنوعیشون ،
 
Tlou2بر عکس نسخه ۱ مشکل اصلا اینفکتد ها نبودن چون طرز کارشون همون بود فقط داینامیک تر عمل می‌کردن و خبری از نبرد جوانمردانه تک به تک نبود ، مشکل اصلی آدما بودن به خاطر هوش مصنوعیشون ،
بازی حق اینفکتدهارو خورده متاسفانه :D
 
  • Like
Reactions: vaan 2
خب منم بازی رو تموم کردم. سه‌شنبه آخر شب تمومش کردم اما گذاشتم یخورده بگذره تا کامل برام هضم بشه و روش فکر کنم. امروزم دوباره نشستم نیم ساعت آخرشو بازی کردم تا بهتر درکش کنم و بتونم راجع بهش حرف بزنم.

شدیدا تجربه عجیب و غریب و خاصیه و با بازی اول هم کاملا متفاوته.
از منظر گیم‌پلی، طراحی مرحله، هوش مصنوعی، گرافیک، انیمیشن‌ها، پرفورمنس بازیگرها، صداگذاری و موسیقی مسلما دیگه نیازی به تعریف و تمجید من نداره و در بالاترین سطح خودش قرار داره. شاید بزرگ‌تر شدن محیط بازی یخورده از pace بازی کم کرده باشه اما انقدر تو بخش‌های‌‌ مختلف محیط جزئیات گذاشتن که این گشت و گذار ارزششش رو داشته باشه و حتی بتونید با خوندن نامه‌ها، اطلاعات بیشتری از جهان و داستان بازی به دست بیارید.

اما برسیم به اصل قضیه و داستان که واقعا فوق‌العاده اما در عین حال آزاردهنده هست...

مسلما خود اعضای سازنده بهتر از هر کسی می‌دونستن مسیری که دارن توش برای نسخه دوم قدم می‌ذارن ممکنه به مذاق خیلی از طرفدارای نسخه اول خوش نیاد. چیزی که خودشون هم بهش اشاره کرده بودن. با این حال شجاعت‌شون رو نمی‌شه تحسین نکرد.

بعد از این که بازی رو تموم کردم رفتم یخورده کامنت‌هارو تو توییتر، یوتیوب و یوزر اسکور متاکریتیک نگاه کردم ببینم دلیل این همه جو منفی پیرامون بازی چیه

اینم بگم داستان بازی تا روز آخر که تمومش کنم برام اسپویل نشده بود اما خلاصه به لطف یه دوستی تو همین فروم پایان بازی یه مقدار برام اسپویل شد که دستش درد نکنه اما خب حالا خداروشکر خیلی تاثیری روی تجربه‌م نداشت.

بازی همون دنیای شماره اول رو میاد به صورتی بزرگ‌تر برامون به نمایش می‌ذاره. می‌گه شما تو بازی قبل با دوتا شخصیت همراه شدید، باهاشون زندگی کردید اما حالا اگه کارایی که شما تو بازی قبل برای محافظت از خودتون کردید و به خصوص تصمیمی که جول تو پایان بازی اول می‌گیره اگه روی زندگی آدم دیگه‌ای تاثیر گذاشته باشه چی؟ چی می‌شه اگه عواقب همون تصمیم گریبان شما رو بگیره؟ می‌تونید خودتون رو جای اون آدم دیگه بذارید و از منظر دیگه‌ای به داستان نگاه کنید؟
شخصا زمانی که با اولین نقطه‌عطف داستانی و مرگ جول مواجه شدم در کنار یا حتی بهتره بگم بیشتر از حس منگی، ناراحتی و خشم، این سوال برام به وجود اومد که ابی کیه، چه ارتباطی به داستان شماره اول داره و چرا انقد از جول متنفره.

سفر ما با الی همراه با دینا برای انتقام شروع می‌شه. شخصا با دو شخصیت دینا و جسی مشکلی نداشتم و خوب بازی مارو با شخصیت این دو نفر آشنا می‌کنه. درسته که روابط بین این شخصیت‌ها و الی با رابطه بین الی و جول غیر قابل مقایسه‌ هستش و شاید اون حس خوشایند و شیمی منحصر به فرد قدیم کمرنگ شده باشه اما باید این نکته رو در نظر بگیریم تیم سازنده از عمد داره از هر چیزی که تو بازی اول انجام داده دوری می‌کنه و داستان الی رو داره در بازه سنی متفاوتی و بعد از یک اتفاق به شدت تلخ روایت می‌کنه. طبیعتا هم نباید انتظار داشت این شخصیت‌ها جای جول و نحوه ارتباط الی با جول رو پر کنن. ارجاع‌تون می‌دم به پایان روز اول سیاتل. بعد از این‌که الی با دینا سر حاملگی دینا بحثش می‌شه، تنها شروع می‌کنه به گیتار زدن و بلافاصله بعد اینکه خوابش می‌بره ما می‌ریم به اون فلش‌بک استثنایی و رابطه‌ش با جول. برداشت من اینه که الی چقدر حسرت عدم وجود جول رو داره و می‌دونه که هیچکس به جز جول نمی‌تونه جاش رو براش پر کنه و تو لحظات سخت پشتش باشه. از منظر روان‌شناسی هم بخواید به بهش نگاه کنید می‌بینید که خیلی‌وقت‌ها ما آدم‌ها خواب‌هایی که می‌بینیم دقیقا در راستای پر کردن خلاهایی هستش که درون ما وجود داره. اینم اضافه کنم که چقد اون فلش‌بک و همراه شدن دوباره جول با الی برای تولدش تا اون قسمت نشستن تو فضاپیما فوق‌العاده بود. علنا تیم سازنده داره می‌گه من هر وقت اراده کنم می‌تونم اون چیزی که از بازی قبل دوست دارید رو براتون به نمایش بذارم.

روز دوم و سوم سیاتل مربوط به الی به بهترین شکل با این مسئله مواجه می‌شیم که هر شکلی از سفر انتقامی چه هزینه‌هایی می‌تونه برای یه شخص داشته باشه. تا جایی که بعد حرف کشیدن از نوراه و کشتن اوون و مخصوصا مل، الی به قدری دچار فروپاشی می‌شه که با تامی و جسی در خصوص برگشت به جکسون مخالفت چندانی نمی‌کنه. با این که اصل کارش هنوز تموم شده نیست. فلش‌بک‌های دیگه از جمله زمانی الی توضیح کامل از جول می‌خواد و جول ناچار اعتراف می‌کنه به کارش هم به شدت بی‌نظیره و هم که بازم دارن کارشون رو به درستی انجام می‌دن.

اما برسیم به قسمت ابی که ظاهرا مشکل خیلی‌ها با داستان و بازیه و می‌گن خودش و شخصیت‌هایی که در این خط داستانی وجود دارن نچسبن و یا این‌که به زور داریم در نقش قاتل جول بازی می‌کنیم که این مورد به نظرم خیلی نگاه تک بعدی هستش. حتی این حس اذیت‌کننده بودن بازی کردن به جای ابی که خیلی‌هارو عصبانی کرده یا این که از تنفرشون نسبت به ابی کم نمی‌کنه از عمد توسط تیم سازنده انجام داده شده و مخاطب رو در این موقعیت قرار می‌ده تا به هدفی که می‌خواد برسونه. هر جور هم بخوایم نگاه کنیم صحنه‌ای که ابی جنازه پدرشو می‌بینه ناراحت‌کننده هستش. این بی احترامی به جول و بد نشون دادنش نیست. جول کاری رو می‌کنه که شاید 99 درصد آدما در نقش والدین تو اون موقعیت انجام بدن. حتی تهشم می‌گه بازم همین کارو انجام می‌دم. با این حال وقتی جای شخص دیگه‌ای باشی قضیه فرق می‌کنه. بعد از چند دقیقه مهم ابتدایی این بخش که ما با هویت و دلیل انتقام ابی از جول مواجه می‌شیم، بازی دوباره از روز اول سیاتل شروع می‌شه و مارو با ابی همراه می‌کنه. گفتم که هر شکلی از انتقام می‌تونه هزینه داشته باشه و اینو می‌شه تو پرداخت روابط بین ابی با شخصیت‌های دیگه این خط داستانی بعد از ماجراشون تو جکسون هم دید. بیشترین تمرکز روی این موضوع هست که ابی به عنوان یک انسان که نکات روشن و تاریکی درون شخصیتش هست به مخاطب نشون داده بشه. بخش مربوط به ورود یارا و لو به داستان هم به نظرم خوب دراومده و تاثیرشو گذاشته.. شاید تنها ایرادی که می‌تونم از این بخش بگیرم بیش از حد طولانی بودنش باشه و ترجیح می‌دادم بعضی قسمت‌ها تو گیم‌پلی خصوصا تو روز دوم و سوم انقد کش پیدا نکنه و سریع‌تر بره سراغ اصل مطلب.

شخصا اون قسمتی که به درگیری مستقیم با الی می‌رسه چند باری بازی رو pause کردم و دسته رو گذاشتم زمین. هی می‌گفتم لعنتی‌ها چرا آخه از من چنین چیزی می‌خواید چطوری به الی که به طور غیر قابل توصیفی دوستش دارم حمله کنم. حتی یکی دو بار همین طور وایسادم تا الی بیاد ابی رو بکشه و بعد گفتم همین درسته دیگه بیخیال این بخش بشید لطفا :D

پایان‌بندی بازی خیلی آدمو به فکر می‌بره. بازگشت دوباره الی به سفر انتقامش بعد از این که می‌فهمیم هنوز کابوس‌هاش تموم نشده در همون ابتدای کار باعث می‌شه دینا رو از دست بده. در انتها انگشت‌شو از دست بده و بعدا حتی نتونه دیگه درست گیتار بزنه. با این حال مسیری بود که باید تا تهش می‌رفت و فقط اون زمانی از کشتن ابی منصرف می‌شه که می‌دونه مسیر انتقام‌شو تا تهش رفته و دیگه نیازی نیست تیک آخر این سفر زده بشه. چهره سالم و در حال گیتار زدن جول رو می‌بینه، وجود جول رو درون خودش پیدا می‌کنه و می‌فهمه دیگه الان کشتن یا نکشتن ابی فرقی نداره. بماند که کشتن ابی این چرخه انتقام و خشونتی که بازی روش استوار شده رو می‌تونه توسط لِو ادامه بده. تا همین جاشم هزینه این مسیر، تنهایی و از دست رفتن آدم‌های بسیاری برای هر دو طرف قصه بوده.

سکانس پایانی الی و جول مطلقا بی‌نظیره. اصلا موقعی که الی می‌گه زندگی من باید تو بیمارستان تموم می‌شد و تو نذاشتی و بعد جواب قاطعانه جول که می‌گه هر بار برگردم باز همون کارو انجام می‌دم قابل توصیف تو کلمات نیست. صحنه پایانی و پخش قطعه beyond desolation موقع تیتراژ که البته قبلا هم این موسیقی رو شنیده بودیم تیر خلاص داستان به شمار میاد. یعنی این قطعه توی این لحظه، بغض آدمو به اشک سرازیر تبدیل می‌کنه.

در کنار همه تعریف‌ها، یه نقدی کوچیکی هم دارم در موردش به ناتی‌داگ. من راستش ازین که تو تریلرها جوری نشون دادن که جول زنده‌س یخورده اذیتم کرد. حتی موقعی که با سکانس کشته شدن جول مواجه شدم تا لحظه آخر و نشون دادن قبرش، یجوری فکر می‌کردم زنده‌س و به خودم می‌گفتم اینا که تو تریلرها تو بازه زمانی اصلی نشونش داده بودن. الان قضیه چیه... چیزی که خیلی‌ها رو هم شدید عصبانی کرده. یعنی می‌تونم درک کنم این کارو کردن تا پلات داستان رو مخفی نگه دارن. مشکل من هم فقط با اون یه دیالوگی هست که تو تویلر جول به الی می‌گه "فکر کردی می‌ذارم تنهایی این کارو انجام بدی؟" و بعد می‌فهمیم جمله مال جسی هست. ایکاش حداقل یبار این جمله توسط جول و در قالب توهم به الی زده می‌شد و بعد می‌شد این تصور کنار زده بشه و بفهمیم جولی دیگه در کار نیست. این نکته رو فکر می‌کنم دوستان دیگه هم بهش اشاره کردن. مخصوصا همین تیکه رو.

در نهایت به عنوان کسی که به معنای واقعی کلمه با بازی اول زندگی کرده و بهترین تجربه زندگیش محسوب می‌شه باید بگم درسته که شاید این بازی نتونه جای بازی اول رو برام بگیره اما مسیر بازی و جایگاه دشواری که شما رو توش قرار می‌ده و به تعقل و تفکر وادار می‌کنه رو خیلی دوست داشتم. داستان بازی از نسخه قبل بزرگ‌تر شده و از پرسپکتیوهای مختلف به یک مسئله نگاه می‌کنه و کاملا هم آگاهه که مخاطب نسخه اول ممکنه اصلا از این قضیه استقبال نکنه. نباید فراموش کنیم خالق اثر خودش گفته ترجیح می‌ده از بازی متنفر باشید تا اینکه بگید بازی بد نبود و ازش رد بشید. شاهکاری که با سخت‌گیری شدید و دقیقا بخاطر سطح بالای کیفیتی که خودشو درونش تعریف ‌‎می‌کنه شاید بشه ایراداتی رو هم بهش گرفت. با این حال شیوه روایت همچین داستانی تو ویدیوگیم مثل نسخه اول مثال‌زدنی هستش و تا مدت‌ها می‌تونه بقیه آثار رو تحت تاثیر قرار بده. جدا از دوست داشتن یا نداشتن، اینکه شمارو به فکر فرو می‌بره و در جایگاه سخت و بعضا غیر قابل تحملی قرار می‌ده ارزشمندترین دستاورد بازی و سازنده‌هاش محسوب می‌شه.
 
آخرین ویرایش:
خب بعد حدود 12 ساعت هنوز نتونستم با شک پایان بازی کنار بیام.
بازی اینجوری بود که (با در نظر گرفتن نسخه اول) میاد میگه قلبتو باز کن ببینم. اروم اروم شیلدتو میزاری کنار و قلبتو نشونش میدی. اون هم اروم اروم یک خنجرو فرو میکنه داخل. ته داستان یک دفعه به خودت میای و میبینی که فقط تویی موندی که هیچ قدرتی نداری و قلبت تیکه پاره شده...

هنوز هرچقدر به یاد الی در چپتر های اخر میوفتم قلبم درد میگیره، اون دختری که از بیمارستان نجاتش دادیم، اون دختری که با ذوق بی حد و مرزش رفت بالای دایناسور و داد زد I'm on a fucking dinosaur و پرید پایین توی آب، اون دختری که با تک تک خنده هاش عشق کردیم و اشک ریختیم، تهش به منفور ترین کاراکتر داستان -برای من- تبدیل شد. اصرارش برای انتقام خودشو نابود کرد. زندگی شو نابود کرد. خانوادشو نابود کرد. و تیر خلاص اون لحظه ای بود که انگشتشو از دست داده بود، و اومد و دید نمیتونه دیگه گیتار بزنه. گیتار حکم دروازه ای بود که جوئل رو برای الی زنده میکرد. الی هرجا گیتار میدید دوتا اکورد میگرفت و میزد تا فقط ارامش جوئل رو کنارش حس کنه... ولی با این کارش همونم از دست داد...

از حرفای بالا میشد برداشت کرد که من در کل طرف الی نبودم و شدیدا جذب ابی و خط داستانی اون شدم. من کسی بودم که بعد 2 ساعت از رلیز و اواسط چپتر جکسون اومدم گفتم نچسب ترین کاراکتر ممکنه. و این نبوغ داستان سرایی بازی بود. بازی اومد تو دو ساعت اول گذاشت تا حد مرگ از ابی متنفر شیم. تشنه خونش بشیم و سفر خونین الی رو اغاز کنیم. توی این سفر هر کی دم دستمون اومد رو به بدترین حالت کشتیم. تک تک افرادی که در اون کلبه بودن (بجز مَنی که جلوتر میگم) توسط الی به بدترین حالت کشته شدن و با بی رحمی تمام به این سفر ادامه دادیم و خوشحال از ریخته شدن خون این افراد بودیم... فقط خود ابی موند که ابی برگشت و با بی رحمی و خشونت تمام اومد توی تئاتر تا انتقام دوستاشو بگیره. اینجا فکر کردیم بازی به پرده آخر رسیده ولی زهی خیال باطل :D

ولی اون قسمت داستان بازی که مثل الماس در بین داستان میمونه بنظر من خط داستانی ابی هست... خیلی شجاعت میخواد که همچین ریسکی رو متحمل شی و در بالاترین سطح تنفر از یک کاراکتر و تو اوج داستان، بری بگی حالا پاشو یکم با این شخصیته بازی کن :D ما برمیگردیم به 4 سال قبل و یک دفعه میبینیم کنترل ابی رو داریم... ابی جلوتر میره. با پدرش حرف های قشنگ میزنن. یک دفعه میبینی ابی و پدرش تمام تلاششونو میکنن یک گورخر رو نجات بدن. میبینی اونقدرم شاید این کاراکتر بی رحم نبوده. چی شده؟ جلوتر میریم. میفهمیم پدرش جراح بوده و از سر اجبار و فقط برای بشریت میاد این جراحی رو انجام بده. و بی رحمی های جوئل برای نجات ارزشمند ترین و شخصی ترین چیزی که پیدا کرده... ابی اونجا فقط پدرشو از دست نداد، امید برای ایندشو از دست داد، خوانواده و گروهشو از دست داد. این چیزی نبود که بتونه راحت ازش بگذره... با این مسائل خیلی بهتر میشد ابی رو درک کرد. ابی و همه چیشو از دست داد! ابی بخاطر این حس انتقامش رابطشو با Owen هم تموم کرد و در تنها ترین حالت ممکن داخل شد. در سیاتل، با گروه WLF اشنا شدیم. (استدیوم!) دیدیم که این گروه چقدر از درون گرم و صمیمی عه! تک تک اون سگ هایی که در خط داستانی الی انزجارمون ازشون بیداد میکرد و به وحشیانه ترین حالت ممکن کشتیمشون، اینجا چقدر شیرین بودن! چقدر زیبا بود بازی کردن با سگ ها. جلوتر با افراد گروه بیشتر اشنا شدیم. مل، Owen، نورا، و از همه مهم تر ویتنی (دخترِ ویتا به دست) که چقدر هم شیرین بود. و حتی بقیه افراد این گروه. و ما تک تک این افراد رو توی خط داستانی الی با یک ضربه کشتیم و اصلا هم نگاه نکردیم نکنه پشتش چیزی باشه؟ ما تک تک این افرادو یک مانع برای رسیدن به هدف میدیم و با حس رضایت و خوشحالی، خنجرمون رو در گلو و پهلوی تک تکشون وارد کردیم و در کسری از ثانیه، تمام اون زندگی و Sweetness یی که در این خط داستانی (ابی) مشاهده کردیم رو تموم کردیم... آیا خشونت اینقدر لازمه؟ ایا اگر این وسط الی بود که ویتا دستش گرفته بود و بازی میکرد و ما در عرض دو ثانیه با فرو کردن چاقو در گلوش زندگیشو تموم میکردیم ، سزاوار این مرگ میدونستیمش؟ الی یی که ما این همه وقته میشناسیمش و بزرگ شدنش رو دیدیم. گریه هاشو دیدیم. خنده هاشو دیدیم. الان در چند ثانیه تموم شد! حالا این حس رو بازی در این خط داستانی ابی، میاد برای تک تک کاراکتر هایی که کشتیم درمون القا میکنه... میگه ویتنی رو نگاه کن. خنده هاشو ببین... یادته چجوری کشتیش؟ تو تموش کردی...
حتی کاراکتر منی که رفیق ترین دوستِ ابی به نظر میومد و بشدت کمکمون کرد هم در کسری از ثانیه در لحظه ای که خواست کمکمون کنه در رو باز کنیم توسط تامی کشته شد... در یک لحظه داشتیم با منی از تامی فرار میکردیم. یک ثانیه بعد تنها بودیم و مجبور به ادامه کارمون بودیم... زندگیمون اینقدر بی ارزشه؟ یا هدفمون اینقدر ارزش منده که در مقابلش این ها مهم نیستند؟

با ورود یارا و لیو هم ابی یک نوری در زندگیش دید و حس کرد اهمیت داره. دیدیم که برای جون این دو چه کار ها که نکرد. برای جون یارا و قطع کردن دستش، ابی چقدر زحمت متحمل شد... از مقابله با scar ها و تحمل بزرگترین فوبیاش که ترس از ارتفاع هست بگیر تا اون ساختمون پر کلیکر و استاکر. تا زیر زمین ترسناک بیمارستان و Rat King که وحشیانه ترین و ترسناک ترین دشمن بازی بود... ساعت ها فقط همین رفت و برگشت طول کشید. چون حس کرد همونطور که جون این برای اون ها مهم بود و نجاتش دادن، جون یارا هم براش مهمه! هرجور شده این کارو کرد. این چپتر دقیقا مقابل هرچی بود که بازی مد نظرشه. یعنی مقابل انتقام بود. بر عکس انتقام که تلاش برای کشتن یک نفره، اینجا ابی تلاش کرد و راه سختیو در پیش گرفت تا فقط یک نفرو نجات بده! چپتر بعدی هم همینطور. ابی تمام تلاششو کرد تا جون لیو رو نجات بده و برای این کار تا جزیره seraphite رفت. اونم در بدترین حالت که جنگ با WLF سر گرفته بود... توی این چپتر هم دیدیم. یارا یی که این همه برای نجات جونش تلاش کردیم یا یک حرکت مرد... با یک تیر یک سرباز معمولی افتاد زمین. تهشم در چند ثانیه نفسش تموم شد... و بدترین قسمت اون جایی بود که کل جزیره در اتش داشت میسوخت (که چقدر هم مرحله حماسی یی بود) و ما فقط داشتیم فرار میکردیم و میدیدیم که سربازای عادی WLF و Seraphites چقدر بی دلیل و صرفا بخاطر وظیفه یی که بهشون تحمیل شده خشونت اعمال میکنند و بهترین سکانس لحظه ای بود که با قایق در حال دور شدن بودیم و وحشی گری این دو گروه رو مشاهده میکردیم...

ابی در جدای این مسائل، بعد مدت ها تونست حس خوب عشق ورزیده شدن رو از کسی بگیره. از Owen... در کنار این، بالاخره برای زندگیش یک امید بوجود اومده بود. اینکه با Owen و لیو و یارا به سانتا باربارا فرار کنن و فایرفلای ها رو پیدا کنن... ابی همه ی این کارا رو کرد با این دید که الان برمیگردن و میرن سانتا باربارا و یک زندگی جدید و خوب رو شروع میکنن... حالا که بر میگرده میبینه الیس مرده و جسدش روی زمینه. جلوتر مل با بچه داخل شکمش و Owen بدون جون روی زمین افتادن... واقعا حجم دردناکی این صحنه رو نمیتونم بگم...

جلوتر هم که تئاتر و باس فایت با خود الی (و هنوز هنگم که چجوری این شجاعت رو داشتن که در علیه محبوب ترین کاراکتر، نبرد قرار بدن...) اتفاقا تو این فایت بهتر میشد خشونت افسار گسیخته و روان خراب الی رو مشاهده کرد... بعد این هم ابی میخواست انتقام بگیره. ابی داشت همه چیزو پیدا میکرد و تو یک عان تمام دار و ندارش رو از دست داد... حین کشتن دینا، تنها چیزی که جلوی ابی رو گرفت لیو بود. لیو تنها چیزی بود که برای ابی مونده بود... پسری که 2 روزه دیدتش و مثل برادر شده براش... عشق و حسی که ابی از لیو داشت میگرفت باعث شد ابی انتقام نگیره و چرخه باطل انتقام رو بشکونه...

دو ساعت بعد یکم off-track بود به نظرم ولی نبودش بدتر از بودنش بود... ما الی رو میبینیم که در بیرون این چرخه خشونت و انتقام در حال سپری کردن زندگیشه. خوانواده ای برای خودش سرهم کرده و زندگی ای رو داره سپری میکنه که در رویا هاش میخواسته... هنوز هم خاطرات جوئل به ذهنش میاد ولی خوشحاله... ولی الان با کوچیک ترین ندایی (تامی) این آرامشش رو از دست میده و نمیتونه دوباره پی انتقام نره... و جالب اینجاست که در این سکانس ما میشنویم تامی هم زندگیش رو از دست داده و دیگه با ماریا با هم زندگی نمیکنن... میفهمیم چقدر این مسئله زندگی ها رو خراب کرده... دینا و jj تنها چیز هایین که برای الی موندن، دینا میگه اگر منو دوست داری نرو. سعی کن این ارامش رو برای خودت نگه داری. ولی الی بجز این خلا درونیش چیزی نمیبینه و فقط پی این مشکل میره. بلکه با انتقام بتونه این خلا رو پر کنه...

ابی هم با لیو زندگی خوبی شروع کرده. میبینیم که خوشحاله و میخنده... اتفاقا دوباره فایر فلای هارو پیدا میکنن و زندگیشود در بهترین حالته. ولی این وسط عامل غیر منتظره و گروه جدید وارد میشه. خشونت دوباره وارد میشه و زندگیشون رو نابود میکنه. الی وارد کالیفورنیا میشه. میبینیم که خشونت الی چند برابر بیشتر شده با وجود زخم شدید پهلو هاش، باز هم به هدفش ادامه میده. به مسیرش. به انتقامش. برای پر کردن خلا درونش. بعد کش و قوص هاش شدید، الی، ابی رو در ساحل میبینه. در این لحظه دیدن ضعیف شدن و تغییر ابی شدیدا درد آوره... الی هنوز با خودش مطمئن نیست سر انتقام و وقتی لیو رو داخل قایق میزارن میاد جنگ رو شروع کنه. و چاقوشو زیر گردن لیو قرار میده. ابی میگه اونو وارد قضیه نکن ولی الی میگه خودت وارد قضیه کردیش... این دیالوگ خیلی مهمه چون در تئاتر هم موقعی که چاقوی ابی زیر گردن دینا بود، الی همین حرف رو میزنه ولی ابی بخاطر این مسائل دینا رو ول میکنه. ولی حالا الی جواب میده و میگه میخواستی خودت اینو وارد قضیه نکنی... و این فایت اخر، درد آور ترین فایت ممکن بود. دلیلش این بود که من شدیدا طرف ابی رفته بودم. ابی رو معصوم تر و قربانی این وسط میدیدم، نه الی رو... من تا چند دقیقه هیچ جوره نمیتونستم حمله کنم. چون واقعا از درون نمیتونستم تن به این مبارزه بدم... و در آخر مبارزه وقتی ابی نزدیک مرگ بود، یک لحظه قیافه جوئل باعث شد الی از کارش منصرف بشه... الی فهمید این خلا با انتقام پر نمیشه. و صرفا با این کار چرخه خشونت رو ادامه میده...

چیزی که باعث میشد تمام این قضایای انتقام جوئل بیشتر به عقل بیاد، این بود که الی 2 سال با جوئل حرف نمیزد و با بدترین حالت باهاش صحبت میکرد. شب قبل مرگش جلوی بقیه سرش داد کشید و در آخر شب اشک جوئل رو در اورد. الی حسرت میکنه. از این که قدر این موردو ندونسته... الی از خودش تنفر داشت و تمام این کار هارو برای کمک به خودش کرد. چونکه عشق جوئل بزرگترین عشقی بود که حس کرده بود و حس میکرد این انتقام این حس رضایت رو بهش میده... الی برمیگرده به کلبشون... الان دیگه میبینه نه دینا هست و نه jj... الی همه چیزشو از دست داده... الی تنها دروازه ای که به جوئل داشت گیتارش بود و رفت تا با گیتارش اروم بگیره. ولی اینجا انگشت های قطع شدش جلوی این کار میگیره و الی دیگه همین ارامش رو هم نمیتونه داشته باشه...

الی تموم شد و همینطور هم بنظر ابی چیزی ازش نمونده.. ابی اقلا لیو رو داره و الی همین رو هم دیگه نداره... و اینه این چرخه خشونت و انتقام. این لووپ نا تمام که نه دردیو دوا کرد و بجاش از درون و بیرون تک تک وجودیت ها رو نابود کرده...

این داستان از تاثیر گذار ترین و همچنین نفرت بر انگیز ترین داستان هایی بود که در کل صنعت مدیا دیدم و شنیدم... شاید هیچوقت اینقدر سر یک داستان فکر نکرده بودم و میدونم قرار نیست دیگه این تفکرم در مورد داستان تموم شه... حرفی نیست که بزنم صرفا فقط میتونم بگم اگر عقلانی بخوام نگاه کنم، این داستانِ تلخ یکی از بهترین داستان هاییه که در عمرم باهاش برخورد کردم...

بازی از هر نظر بی نظیره. گرافیک به کنار، صداگذاری بازی همتا نداره! گیمپلی بشدت پخته و عالیست... لول دیزاین بهترین در سبک هست! تنوع مراحل و تنوع اسلحه ها و ... همگی بی نقص بودند...

فقط دوست داشتم مرحله های بیشتری مثل Downtown Seattle وجود داشت که یک نقشه جهان باز در اختیارمون بزاره و مکان های مختلف برای کاوش...

همچنین بنظرم بازی در نیمه ی اولش یکم از ریتم میوفته... در نیمه ی اول و 3 روز اول سیاتل، من نزدیک 15 ساعت بازی کردم و کل داستان این 3 روز رو میشه از دید الی در 3 جمله خلاصه کرد... ولی جلوتر که میریم و نیمه دوم بنظرم خیلی ریتم بهتر میشه و داستان پر تر و بهتر میشه...

Rat king هم بشدت خفن و جان سخت بود :D و حیف که فقط یک بار در بازی بود. و بدیش این بود که میدونستیم تو بازی هست (طبق گفته خود دراکمن) و تا اخرای بازی هی منتظر اومدنش بودم و همون اخرا اومد فقط :D

در کل شدیدا لذت بردم و امیدوارم نسخه سومی فعلا در کار نباشه... هضم همین بازی سالها طول میکشه :D تا 6-7 سالی اقلا جدن منتظر نسخه سوم نیستم و در کل هم نیاد خوشحال خواهم بود :D

پ.ن. چقدر زیاد شد :| نزدیک 2 ساعته دارم تایپ میکنم. یا خدا :D
 
قرار نیست که هر دو روایت 100% مشابه باشن ، Jessamine Kaldwin یکی از شخصیت های اصلی هست ، عشق corvo و مادر دخترش که جلوی چشمش به قتل میرسه ، اگر بنا به تحریک حس انتقام جویی هست در مخاطب

هست باز هم Dishonored این کار را بخوبی نجام داده با این تفاوت که شما قادر هستی که روایت را کنترل کنی ، میتونی بجای کشتن دشمن ها اون ها را بیهوش کنی و یا و یا عدالت را جور دیگه در موردشون اجرا کنی و تصمیم های شما هر کدام عقوبتی دارن در حالیکه در

TLOU2 شما تنها یه بیننده هستی که بازی سعی میکنه با احساساتش بازی کنه و در آخر به شما یک درس اخلاقی را بده که هزاران بار در فیلم ها، کتاب ها و بازی های دیگه بهش خیلی بهتر پرداخته شده.
کسی جایی گفته بوده که این بازی به غیر از یه بازی خطیه؟ خب از اولم مشخص بوده که با یه بازی کاملا خطی روبروییم.
 
فکر کنم چیزی نمونده و به زودی بازی رو تموم کنم تا نظرمو کامل بگم
تا اینجا تجربه عجیب و غریب و بی نظیری داشتم که تو هیچ بازی نداشتم ! هر شب که بازی میکنم تا فرداش تو فکر لحظاتی هستم که تجربه کردم ...
خوشحالم که نظرسنجی نشون میده اونایی که بازی کردن تجربه عالی براشون بوده (از اونجایی که دیدم تعداد کمی که ضعیف رو زدن کیا هستن و بازی نکردن)
متا هم به نظرم اگر لیک ها و اون همه حاشیه نبود در بدترین حالت 96 فیکس بود و تا 97 هم شانس داشت (تعداد 10ها خودش گویاس)
نقد من به زودی ... :D
 
دوستان آهنگ Take On Me که الی واسه جوئل میخونه رو دوست داشتید گوش بدید.

غم سنگین داستان منو که به این زودیا رها نمیکنه
وقتی دردناکی این فیلم بیشتر میشه که میدونی الی دیگه با انگشتاش نمیتونه حتی همین آهنگ ساده رو هم به یاد جوئل بزنه =((:(

 
من 30 ساعت بازی کردم و هنوز موفق نشدم تمومش کنم:D یعنی در واقع تازه بازی شروع شده و رسیدم به همون جای مذکور:D بعد میام اینجا هی همه در مورد پایان بازی صحبت میکنن و واقعا میخوام ببینم چیه این که انقدر همه رو درگیر خودش کرده! تموم نمیشه که:D
 
آخرین ویرایش:
مهندس جسارت نشه ، شما 7 سال صبر کردی ولی ما طرفدارهای Half-Life چی بگیم که بعد 13 سال صبر یه prequel گیرمون اومد ، خودمون که بزرگ شدیم هیچی بچه هامون هم بزرگ شدن ، شانش آوردین جای ما نیستین وگرنه دق می کردین :)):)):))
ما با عمر نوح منتظر سایلنت هیل میمونیم !!!!
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or