بالاخره در همایش PSX 2016 ، دومین نسخه از عنوان The Last of Us تایید شد.
در شماره ی دوم هم نظاره گرـه ماجراهای Joel و Ellie خواهیم بود، اما اینبار در نقش ـه Ellie ـه 19 ساله ی تشنه ی انتقام بازی خواهیم کرد.
برخلاف نسخه ی اول این بار کارگردانیه این عنوان تنها به عهده ی Neil Druckmann خواهد بود و Bruce Straley نقشی در این عنوان نخواهد داشت.
همچنین صداپیشه های نسخه ی اول ، برای ایفای نقش در این عنوان هم برگشته اند.
1- این اولین بار نیست که یک بازی اجازه میده تا شما در داستان نقش یک Anti-Hero را داشته باشی ، بازهای Rockstar که همیشه 90 درصد protagonist هاش ضد قهرمان هستن مثل Trevor Philips که پرداخت شخصیت اش در GTAV عالیه ، تازه خود Joel هم
جزو 10 تای اول هست ، پس نمیشه بهش لقب تحول داد.
2- در مورد محبوبیت ضد قهرمان ها در کتاب ها و رمان ها لیست خیلی طویل هست ولی یک مثال ساده اش شخصیت Tyler Durden در Fight Club
این هم یک توضیح دیگه از روایتی که نکته های مهمی داشت و همینطور جواب دوستان.
اسپویل پایان بازی.
اگه یادتون باشه که مطمئنا هست توی فلش بک، الی می فهمه جول بخاطر محافظت ازش خیلیا رو می کشه، از این موضوع خیلی خشمگین می شه که چرا جول واقعیتو تا الان ازش پنهون کرده بود، که جول در جوابش می گه.. اونا می خواستن بکشنت، پس باید جلوشونو می گرفتم، اونجا بود که رابطه الی با جول شکراب می شه و درک نمی کنه که چرا دست به چنین کاری زده، چون معنی داشتن خانواده و غم از دست دادنشونو تا اون موقع از نزدیک تجربه نکرده بود، تا لحظه مرگ جول این ناراحتی وجود داشت، وقتی همه رو (بخاطر جول) کشت! در پایان معنی کاری که جول انجام دادو با پوستو گوشتو استخونش حس کردو فهمید چرا انقدر برای جول مهم بود و حاضر بود بخاطر الی همه رو از سر راه برداره. درسته باید براتون عجیب بنظر می رسید یا به پوچی می رسیدید! چون برای فهمیدن خیلی مسائل دیر شده بود حتی برای شمایی که حس انتقام تمام وجودتونو گرفته بود..
البته حقیقتش مدل جول و شخصیتای راکاستار خیلی متفاوتن با ابی. ابی زده شخصیت اصلی قبلی که محبوب دل فنها بوده کشته و کنترل اونو شما میگیری ولی شخصیتهای راک استار صرفا خلافکارن و کارای خلاف میکنن و این قضیه تاثیری روی ارتباط نگرفتن شما باهاش نداره ولی شخصیتپردازی ابی طبیعتا خیلی سختتره
تفاوت بیشتر در نوع ژانر هست یکی black comedy هست یکی دیگه tragedy وگرنه شما میتونید به راحتی با این شخصیت ها ارتباط برقرار کنید ، اگر بازم مثال میخواین برگردین به DLC بازی Dishonored یعنی The Knife of Dunwall جایی که شما بجای Daud قاتل
Jessamine Kaldwin بازی می کنید ، هم تغییر perspective دارین و هم انتخاب بیشتر در روایت
نه. نگفتم این اولین بازی ای هست که کنترل ضد قهرمان رو بهت میده, بلکه گفتم این بازی کنترل ضد قهرمانی رو بهت میده که اون عمل تهوع اور رو انجام داده. یعنی نابود سازی شخصیت های نسخه اول. ضد قهرمان های دیگه شاید در این حد نظر بازیکن در موردشون منفی نباشه. اصا برا همینم هست که چنین جو وحشتناکی برا خیلیا راه افتاده. برا اینکه کنترل چنین شخصیتی رو دادن بازیکن. حتی گفتم متال گیر هم اینطور کنترلی رو داده به بازیکن. ولی خوب بازم به این شدت نبوده. از همه مهمتر کار بزرگی که بازی انجام داده اینه که یه هارمونی عجیبی ایجاد کرده. قشنگ تناسب بین الی و ابی هست. نمیشه هیچ کدومو دوس نداشت. قشنگ نفرت رو عشق تبدیل کردن.
پس شما باید میگفتین که بیشتر تاثیر گذار هست ، چون این گفتار با گفتار قبلی شما همخوانی نداره ، در هر صورت این که شدت تاثیر گذاری در کدام بازی بیشتر هست یا کمتر یک نظر subjective هست و اگر بنا به انتخاب باشه من همین شخصیت Ifan-Ben Mezd (گرگ
تفاوت بیشتر در نوع ژانر هست یکی black comedy هست یکی دیگه tragedy وگرنه شما میتونید به راحتی با این شخصیت ها ارتباط برقرار کنید ، اگر بازم مثال میخواین برگردین به DLC بازی Dishonored یعنی The Knife of Dunwall جایی که شما بجای Daud قاتل
Jessamine Kaldwin بازی می کنید ، هم تغییر perspective دارین و هم انتخاب بیشتر در روایت
پس شما باید میگفتین که بیشتر تاثیر گذار هست ، چون این گفتار با گفتار قبلی شما همخوانی نداره ، در هر صورت این که شدت تاثیر گذاری در کدام بازی بیشتر هست یا کمتر یک نظر subjective هست و اگر بنا به انتخاب باشه من همین شخصیت Ifan-Ben Mezd (گرگ
مجددا بازم توی دیس آنرد , ضد قهرمان, قهرمانی که ما باهاش خاطره داشتیم رو با نفرت جلوی چشممون نکشت (حداقل من.چیزی یادم نمیاد). به همین دلیل این ضد قهرمان کاملا حسابش با بقیه فرق داره.
مجددا بازم توی دیس آنرد , ضد قهرمان, قهرمانی که ما باهاش خاطره داشتیم رو با نفرت جلوی چشممون نکشت (حداقل من.چیزی یادم نمیاد). به همین دلیل این ضد قهرمان کاملا حسابش با بقیه فرق داره.
قرار نیست که هر دو روایت 100% مشابه باشن ، Jessamine Kaldwin یکی از شخصیت های اصلی هست ، عشق corvo و مادر دخترش که جلوی چشمش به قتل میرسه ، اگر بنا به تحریک حس انتقام جویی هست در مخاطب
هست باز هم Dishonored این کار را بخوبی نجام داده با این تفاوت که شما قادر هستی که روایت را کنترل کنی ، میتونی بجای کشتن دشمن ها اون ها را بیهوش کنی و یا و یا عدالت را جور دیگه در موردشون اجرا کنی و تصمیم های شما هر کدام عقوبتی دارن در حالیکه در
TLOU2 شما تنها یه بیننده هستی که بازی سعی میکنه با احساساتش بازی کنه و در آخر به شما یک درس اخلاقی را بده که هزاران بار در فیلم ها، کتاب ها و بازی های دیگه بهش خیلی بهتر پرداخته شده.
دیروز چیزی ننوشتم چون واقعا خیلی سنگین بود برام همه چیز ، نیاز داشتم یکم بگذره و فکر کنم تا بتونم نظر بدم بعد اتفاقاتی که تو پارت ۲ افتاد .
توی کل این سالها یه بازی برای من صرفا “ بازی “ نبوده توی کل عمرم ، یه حس پوچی و عجیبی داشت بعد اتمام و اون Nier : Automata بود ، حتی فکرش رو هم نمیکردم عنوانی دوباره توی همین نسل بیاد که باعث بشه باز همچین حالتی رو حس کنم .
پارت ۲ صرف نظر از گیم پلی و گرافیک و فیزیک و AI که همگی تو یه سطح دیگه ای بودن ، داستان و نوع روایتش بود که رسما دیوانه وار بود و انتهاش همینطور چند ساعت کنسول رو روشن گذاشته بودم و به صفحه نگاه میکردم .
اما روایتش و شخصیت هاش بقدری از این نسل و صنعت گیم جلو هست که قشنگ حس میکنی وسط همه اتفاقاتی و داری تجربه شون میکنی . بشدت با چند تا از شخصیت هایی که معرفی شدن و خصوصا شخصیتی که “ میدونید “ ارتباط برقرار کردم ، واقعا داستانش و نوع احساساتش و بروزشون ، همه تعلل هاش و خواسته هاش و ترس هاش و همه عواطفش خیلی واسه من باور پذیر بود .
داستان سر راسته ، ولی اتفاقاتش عمیق . در طول داستان یه بی حسی به وجود اومده بود وقتی میدیدم که تنفر چطور میتونه زندگی رو از انسان جوری بگیره که حتی نفس کشیدن هم همراه با پوچی باشه . اینکه نقطه مقابل روشنایی کاملا توانایی اینو داره که دلیل های زندگی انسان رو هم تبدیل به خودش کنه و تیکه تیکه روشنایی هایی که وجود دارن رو به چراغ هاشون رو خاموش کنه .
و تو بمونی و دنیایی که هیچ میونه ای باهاش نداری ، علاقه ای هم بهش نداری و نمیدونی کدوم سمت تو رو به خونه میبره ..
بی اندازه از شخصیت Abby اون چیزی رو که باید گرفتم ، رابطه پیچیده اش با Owen ، قضیه پدرش ، نوع ابراز احساساتش و مهم تر ، ترکیبش با Lev . چقدر این Lev خوب بود ، فقط به یاد بیارید ماموریت رسیدن به بیمارستان و اون آسمان خراش و ترس از ارتفاع ابی و نصیحتای Lev طبق گفته های “ منجی “ شون .
الی ..
وقتی میرسه به Abby در انتها ، اون صورت لاغر و چهره ای که شبیه هر کسی هست الا ابی . رسیدم اونجا به لحظه اصلا نمیتونستم قبول کنم این همون ابی هست .. اون مبارزه آخر که هیچ کدوم نمیخواستن ، ولی ادامه میدادن ..
ابی که همه چیز رو غیر از Lev از دست داد و الی که میتونست رها کنه و انگشتهاش رو نگه داره ، انگشت هایی که گیتار بدون اونها معنی نداره و این معنی به معنای از دست دادن تمام روح و بطن جول با زدن گیتار بود ..
و انتها در جول ، اون فلش بک موزه .
کلاه ، سفینه ، جول و الی .
ابی هر چی داشت رو از دست داد ، به خاطر همین انتقام . حتی خودش رو .
الی هم هر چی داشت رو از دست داد ، باز هم به خاطر انتقام . حتی خودش رو .
وجه مشترک تنفر ، گرفتن همه چیز از انسان و در انتها خودش ..
پارت ۲ برای من موندگار شد ، فرای چیزی که فکر میکردم . نمیدونم بقیه چه نظری دارن ولی مهم اینه که این نظر من “ بدون اسپویل شدن و حواشی و بحث های قبل انتشار بوده ، یعنی کلا تاثیر از کسی نگرفتم و گذاشتم خودم تجربه کنم و بدون نظر فن بازی یا مخالف بازی ببینم خودم رو به کجا میبره مه نتیجه فرای همه تصوراتم از صرفا یه “ گیم “ بود .
پ.ن : بعد تموم شدن یه سر نگاه به نظرات انداختم و انگار خیلی اینور و اونور داریم ! داستان سنگینه ، واقعا عادی نیست . وقتی به سطح دارک و رءال بودن دنیاش و اتفاقاتش فکر میکنم میتونم درک کنم که چرا برای خیلی ها میتونه نقطه عطف باشه و برای خیلی ها هم باعث اینکه باب میلشون نباشه . قانون نانوشته اینکه ساختارشکنی کنی و نه فقط سر یک موضوع ، همین باعث میشه بازخورد داشته باشی از هر دو طرف که با از خط قرمز رد شدن های تو یا بشدت سر وجد بیان یا بالعکس به خاطر این تو رو مقصر بدونن .
[بدون اسپویل]
دو روز پیش بازی رو تموم کردم و خیلی سخت بود هضم بازی و هنوزم ذهنمو مشغول کرده...حدود 31 ساعت برام طول کشید...نمیخواستم قبل از اینکه تمومش کنم بیام در موردش نظر بدم و سعی کردم بازیسنتر نیام تا نظر کسی روی تجربه خودم تاثیر نزاره. کلا توی اون 5 روز تجربهام، روی هیچ چیز دیگهای نمیتونستم تمرکز کنم و وقتی در حال انجام کارای دیگه بودم هم فکرم پیش بازی بود...تا حالا نشده بود انقدر درگیر یه داستان بشم و یه بازی باعث بشه انقدر توی ذهن خودم در مورد شخصیتها کلنجار برم. کلا روانی بود تجربهی این لعنتی و واقعا حیفه کسی این تجربه رو واسه خودش خراب کنه. چند صفحه اخیر رو خوندم...خوشحالم بقیه دوستانی که بازی رو تموم کردن هم بشدت راضی بودن.
در مورد گرافیک و وضعیت بصری و جزئیات بازی فکر کنم دیگه همه خودشون میدونن وضعیت رو...بیشترین چیزی که منو سوپرایز کرد، فیزیک بازی بود و اینکه محیطها دکوری نبودن...خیلی دیدیم که مثلا یه استدیویی از گرافیک میزنه تا به فیزیک بازی بیشتر بپردازه و قابلیت تعامل با محیط رو بهبود بده و از طرف دیگه دیدیم که مثلا از فیزیک بازی و قابلیت تعامل با محیط میزنن تا بازی گرافیک خفنی داشته باشه. ولی اینجا اصلا نمیفهمم اینا چطوری تونستن توی هر دو مورد اینقدر فوقالعاده عمل کنن...فیزیک طناب و شکستن شیشهها و تخریبپذیری بدن دشمنا...کلا همه چیز توی بهترین و واقعگرایانهترین حالت خودش قرار داره. نمیفهمم چطوری انقدر راحت از آینه توی بازی استفاده شده اونم بشدت...در حالی که قبلا یه جایی خونده بودم واسه پیادهسازی چنین چیزی توی بازیها، محیط دو بار باید پردازش بشه و کلا کار خیلی سنگینی هست...واسه همین هم توی اکثر بازیها آینهها مات هستن...ولی اینجا به جز آینه، تکههای شکستهی شیشه که روی زمین افتادن هم رفلکشن دارن! نمیدونم از چه ترفندی استفاده کردن ولی میشه از توی تکههای شیشه، محیط اطراف رو تشخیص داد! هر Melee Weapon هم تاثیر متفاوتی روی شیشه داره. اسلحهها و آپگریدشون هم بشدت دلچسبه...بعد از این بازی سخت میشه اون منوهای مسخره آپگرید رو توی بازیهای دیگه تحمل کرد.
گیمپلی و کلا پویایی مبارزه توی بازی بشدت قابل لمس و واقعگرایانهست...دقیقا مثل یه مبارزه واقعی که ممکنه از کثیفترین روشهای ممکن برای برنده شدن استفاده کنی، اون پرتاب شدن به عقب در هنگام تیر خوردن، شکافهای کوچیکی که از بینش میتونستی فرار کنی و داج کردن و سینهخیر رفتن...دقیقا بازی اجازه میده هر کاری که میشه توی یه نبرد واقعی واسه زنده موندن انجام داد رو انجام بدی و واسه همینه که اصلا مبارزه کردن توی این بازی نیازی به آموزش مستقیم توی مراحل اول نداره و همه چیز رو خودت به صورت طبیعی کشف میکنی.
یه موردی که توی تجربهام ازش راضی نبودم، طولانی شدن بیش از حد مراحل بود...متاسفانه این مشکل رو توی اکثر بازیهای بزرگ این نسل هم داشتیم که به هر دلیلی بازی رو طولانی کرده بودن...دیگه مثل نسل قبل نمیشه یه بازی خطی 10 ساعته تحویل داد و حتما باید بازی زمانش یه جوری به 20 30 ساعت برسه (یا توی بازیهای Open World و نقشآفرینی برسه به 60 تا 100 ساعت!) تا اون قیمت 60 دلاریش رو توجیه کنه و یه عده اعتراض نکنن. من رسما متنفرم از این ذهنیت که ارزش بازی با تعداد ساعتهایی که سرگرمت میکنه سنجیده بشه...اگه صرفا به سرگرمی باشه، میتونی بری بازی F2P بتل رویال دانلود کنی تا ابد وقتت رو تلف کنی و حالش رو ببری
جالبه اتفاقا شان لیدن هم همین اخیرا یه مصاحبهای در مورد طولانی شدن بیش از حد بازیا توی این نسل کرده بود.
در مورد Part II منظورم از طولانی شدن کلیت بازی و چارچوب داستانی بازی نیست...داستان و روایت بازی برای 20 ساعت دیگه هم با همین کیفیت ادامه داشت، با اشتیاق تجربهاش میکردم. منظورم فاصلهی بین اتفاقات بازیه...مثلا توی یه مرحله قراره برسی به یه ساختمون مشخص...به خاطر داستان تنشزای بازی هم بشدت درگیر ماجرا هستی و زودتر میخوای به هدفت برسی، ولی مثلا به جای اینکه یه ساعت طول بکشه تا برسی به فلان لوکیشن، با درگیریهای پشت سر همی که توی مسیر برات پیش میاد، زمان به 2 ساعت میرسه. درسته که توی این مسیر کلی داستانسرایی از طریق محیط رو داریم و شخصیتها بیشتر با هم آشنا میشن و گیمپلی هم بشدت عالیه ولی به نظرم بازی بیش از حد تشنه نگهات میداره! اینو افرادی که بازی کردن فک کنم بهتر بتونن متوجه منظورم بشن...شخصا این مشکل رو بیشتر توی نیمه اول بازی حس کردم. به هر حال به خاطر گیمپلی خفن بازی، خیلی به تجربهام صدمه وارد نکرد و از اونجایی که همه محیطها رو با وسواس میگشتم، شاید یکمش تقصیر خودمم باشه
کلا اگه هر نسل یکی دو تا از این شاهکارا داشته باشیم، من راضیام و واقعا تجربهاش ارزش این همه سال انتظار رو داشت.
======================
اگه داستانو تموم نکردید باز نکنید:
در مورد داستان خیلی حرفا واسه گفتن هست...
فقط خواستم بگم که بازی چقدر هنرمندانه اختلالات روانی بعد از یه اتفاق وحشتناک یا همون PTSD رو به تصویر میکشه...شاید ابتدا فکر کنیم ماجرا صرفا در مورد انتقامه ولی اون فلشبکها و تصاویری که توی ذهن الی میومد و چیزایی که توی دفترش یادداشت میکرد، خیلی هوشمندانه بود و نشون میداد قضیه فراتر از انتقامه...قضیه اینه که بتونی بعد از یه اتفاق وحشتناکی که توی زندگیت افتاده و مدام توی ذهنت تکرار میشه، به زندگیت ادامه بدی. از اون طرف ماجرا دیدیم که Abby رابطهی خودش رو رسما با Owen خراب کرد چون از شر خاطرات و کابوسهای پدرش نمیتونست خلاص بشه و فکر میکرد راه حلش کشتن جوله...کل زندگیش رو واسه کشتن جول آماده شده بود ولی آخرش چیزی که باعث آرامش و هدفدار شدن زندگیش شد، رویارویی با Lev و Yara بود. Lev کلا به نظرم کلیدیترین شخصیت بازی بود و خیلی میشه در موردش بحث کرد.
من کلا از نیمه دوم بازی بیشتر لذت بردم...چون همزمان با پیشبرد داستان، باعث معنادارتر شدن نیمه اول بازی هم میشد و کلا از نظر مراحل و تنوع، به نظرم بهتر از نیمه اول بود.
آخر بازی هم خیلی تلخ بود...الی توی نسخه اول گفته بود که بدترین ترسش اینه که تنها بمونه...
اگه پایانش تلخ نبود، The Last of Us نبود و واقعا پایانی تلختر از این نمیتونم تصور کنم.
اگه بازیو تموم کردید این مصاحبه رو هم ببینید...خود نیل و صداپیشهها بیشتر در مورد داستان توضیح میدن و به سوالای زیادی هم جواب داده میشه:
یه دیدگاه جالب دیگه به داستان و وضعیت شخصیتای بازی که واسم تازگی داشت.
من امروز برای بار دوم بازی رو تموم کردم و یکی از بخشهایی که خیلی بیشتر نظرمو جلب کرد همون Lev بود که تعجب میکنم خیلیا نادیده میگیرنش و هیچی ازش نمیگن یا حتی میگن Lev و یارا اضافی بودن یا برگشت به جزیرهی سرافایتها اضافه بود در حالی که تمام اینا برای شکلگیری شخصیت اون ۲تا مخصوصا Lev بود تا در نهایت به تغییر تو رفتار و نگرش Abby برسیم و بتونیم درک کنیم که چی شد که اینجوری شد. Lev صرف نظر از بامزه بودنش به خاطر زندگی کاملا ساده و محدودی که داشته (به Cool گفت Coldو یه جا یه سکه پیدا میکنیم ابی میگه Oh a Quarter و بعد Lev میگه quarter of what ) خیلی خیلی خوب جای خودشو تو داستان و دنیای بازی باز میکنه و به راحتی میشه باهاش ارتباط گرفت. یادمون نره که اگر لِو نبود ابی خیلی راحت دینا رو میکشت. یه چیز دیگه که ندیدم کسی اشاره کنه مرگ Manny بود که من برابر با کشته شدن جسی میدونمش. همونقدر که میتونیم برای جسی ناراحت باشیم برای منی هم میشه ناراحت بود. شخصیت مل رو اصلا دوس نداشتم. خیلی شخصیت تاریک و سیاهی داشت. درسته مرگش به خاطر حامله بودنش خیلی دردناک بود حتی خود الب هم نابود شد اما به شدت خود خواه بود. یه جایی از بازی ابی میگه کاری کهدبا جول کردیم حقش نبود مل جواب میده نه بدتر ازون حقش بود اما دوس داشتم که من بخشی ازش نباشم و بعد ابی میگه کدوم آدمی میتونه اینجوری یکی رو بکشه نه؟! کلا یکی از دلایلی که ابی خودشو موظف میدونه بره برای نجات لِو و یارا همین زخم زبونا و هیولا تصور شدنش بود. به خودش مدیون بود که ثابت کنه همچین هیولایی نیس. یه چیز دیگم که بار اول از دست دادم این بود که ولفا تو حمله به جزیره شکست میخورن و بار دیگه شاهد حماقت آدما هستیم که با تصمیمات اشتباه همه چی رو بدتر میکنن
در آخر خیلی دوس دارم اشاره کنم به شخصیت یوجین که ابتدای بازی دینا و الی خیلی ازش تعریف میکنن و از عکسش و وسایلی که داخل محل زندگیش پیدا کردیم نشون میداد به شدت آدم کولی بوده. کسی که تو همچبن شرایطی همچین گلخونهای بزنه خیلی کارش درسته
کلا بحث در مورد داستان بازی و اتفاقاتش خیلی شیرینه
امروز با مهدی کیج بحث این بود که هیچ بازی نمیتونه اینطوری بعد تموم شدنش ذهنتو درگیر نگه داره و هر فرصتی که به دست بیاری بشینی در مورد فکر کنی. کارشون واقعا ستودنی بود
واقعا بعد از پایان بازی خیلی خیلی غمگینم! داستان بازی به شدت غمناک بود اما چیزی که منو خوشحال میکنه اینه که به همون میزان آموزنده بود. البته من از این حالتش اصلا ناراحت نیستم چون داستان دنیای واقعی ما هم دقیقا همینه.
واقعا قسمت هایی که بازی روی ابی میرفت به شدت اعصاب من رو خورد میکرد چون اصلا حاضر نبودم بهش نگاه کنم چه برسه باهاش بازی کنم :d ولی بعد از پایان بازی فلسفه همه اون قسمت ها رو فهمیدم.
داستان بازی به شکل کاملا زیرکانه و حساب شده ای الی رو تا حدودی در جایگاه ابی قرار داد در صحنه پایانی الی نسخه ای از زندگی خودش و جوعل رو در ابی و پسر بچه دید و دقیقا کاری که ابی لحظه ای که الی داشت التماسش میکرد که جول رو نکشه انجام داد رو انجام نداد (گر چه الی کاملا حق داشت که ابی رو بکشه). اگه الی ابی رو میکشت دیگه چه تقاوتی با ابی داشت؟! دقیقا اینجاست که تقاوت نیروی خیر و شر در این دنیا هویدا میشه.
در یک کلام الی در حالی که همه چیش رو از دست داد اما حاضر نشد انسانیتش رو از دست بده
داستان بازی به شدت منو غم زده کرده و هیچ بازی در طول همه این سال ها نتونسته اینقدر من رو تحت تاثیر قرار بده. غم این بازی برای همیشه در ذهنم میمونه. جدای از همه لذتی که این گیم به من داد اما ای کاش میشد داستان پارت 2 رو از ذهنم بتونم پاک کنم چون تصور اینکه جوعل عزیز کشته شده و الی دوست داشتنی هم اینطوری fu*ing except for you زندگیش رو از دست داده واقعا رنج آوره.
خسته نباشید میگم به تک تک اعضا تیم استدیو بزرگ ناتی داگ. عشقید همتون.
موسیقی، گرافیک، گیم پلی و .... بازی هم که حرفی برای گفتن نمیزاره. استدیو های دیگه شاید چند سال دیگه خواب امروز این بازی رو ببینن..
به جرئت این بازی واسم و مطمئنا واسه خیلی ها از ماها چشم نواز ترین بازی عمرمون تا اینجا هستش!!
یه سری دیگه هم دارم ولی توی این پست فقط بدون اسپویل رو گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد
واقعا بعد از پایان بازی خیلی خیلی غمگینم! داستان بازی به شدت غمناک بود اما چیزی که منو خوشحال میکنه اینه که به همون میزان آموزنده بود. البته من از این حالتش اصلا ناراحت نیستم چون داستان دنیای واقعی ما هم دقیقا همینه.
واقعا قسمت هایی که بازی روی ابی میرفت به شدت اعصاب من رو خورد میکرد چون اصلا حاضر نبودم بهش نگاه کنم چه برسه باهاش بازی کنم :d ولی بعد از پایان بازی فلسفه همه اون قسمت ها رو فهمیدم.
داستان بازی به شکل کاملا زیرکانه و حساب شده ای الی رو تا حدودی در جایگاه ابی قرار داد در صحنه پایانی الی نسخه ای از زندگی خودش و جوعل رو در ابی و پسر بچه دید و دقیقا کاری که ابی لحظه ای که الی داشت التماسش میکرد که جول رو نکشه انجام داد رو انجام نداد (گر چه الی کاملا حق داشت که ابی رو بکشه). اگه الی ابی رو میکشت دیگه چه تقاوتی با ابی داشت؟! دقیقا اینجاست که تقاوت نیروی خیر و شر در این دنیا هویدا میشه.
در یک کلام الی در حالی که همه چیش رو از دست داد اما حاضر نشد انسانیتش رو از دست بده
داستان بازی به شدت منو غم زده کرده و هیچ بازی در طول همه این سال ها نتونسته اینقدر من رو تحت تاثیر قرار بده. غم این بازی برای همیشه در ذهنم میمونه. جدای از همه لذتی که این گیم به من داد اما ای کاش میشد داستان پارت 2 رو از ذهنم بتونم پاک کنم چون تصور اینکه جوعل عزیز کشته شده و الی دوست داشتنی هم اینطوری fu*ing except for you زندگیش رو از دست داده واقعا رنج آوره.
خسته نباشید میگم به تک تک اعضا تیم استدیو بزرگ ناتی داگ. عشقید همتون.
موسیقی، گرافیک، گیم پلی و .... بازی هم که حرفی برای گفتن نمیزاره. استدیو های دیگه شاید چند سال دیگه خواب امروز این بازی رو ببینن..
چقدر دیدت نسب به پایان بازی رو دوست داشتم ، من اینجوری ندیده بودمش !
یکی از مهمترین نکات داستان بازی اینه که تقریبا هرکی بازی میکنه به یه نتیجه منحصر بفرد میرسه ، از دید خودش ، که هیچ کدوم هم غلط نیست ! و این فوق العاده ست.
واقعا کدوم بازی رو میشه اینقدر از زوایای مختلف بهش نگاه کرد ؟!
و اینطوری میشه بیشتر به درست بودن هدف کارگردان از
دادن کنترل ابی به ما پی برد.
اگه این اتفاق نمیفتاد به هیچ وجه به این نتیجه نمیرسید بازی.
واقعا الکی نزدم ، بالاخره یه بازی پیدا شد بتونه اون بتی که از final fantasy 12 برای خودم ساخته بودم بشکونه و جاش رو بگیره ... The last of us part 2 بازی بود که تمام این ۲۵ سال که ویدئو گیم بازی میکنم منتظرش بودم ، این سطح از واقع گرایی این سطح از تاثیر گذاری روی مخاطب ، همچین داستان بی ملاحظهای ... هیچ آرزوی گیمی نداشتم که این بازی برآورده نکرده باشه ....
............
چیزی که من تعجب میکنم اینه چرا هیچ کس راجع به تجربیات عجیب و غریب گیم پلی بازی چیزی نمیگه ... یعنی. واقعا هیچ کدوم از این صحنه های خفن و سینمایی برای کسی پیش نیومده ؟؟؟
مثل این مورد که جایی که قایق هست ، به تور یه شاتگانی خوردم ، شاتگان رو کشیدم و همزمان شلیک کردیم ، اون مرد ، ضربه شلیک اون منو از طبقه دوم پرت کرد پایین (چون جونم قرمز شده بود) گفتم بخوره زمین میمیرم ، ولی یهو دیدم چند متر تو آب فرو رفتم و آب پر حباب شد ..
سرمو گرفتم ، یه دور دور خونه زدم ،
فیلم های اکشن دهه ۹۰ هم همچین صحنه های نابی نمیتونستن خلق کنن که بعضی مواقع tlou این کار رو میکنه ....
فیزیک بازی رو تو ۹۰ درصد بازی های نسل بعد هم نمیبینیم
2 روز از تموم شدن بازی گذشته و بدون اغراق اکثر لحظاتی که از اون دو روز گذشته رو کاملا درگیر فکر کردن و هضم کردن این بازی و اتفاقاتی که توش افتاد بودم. 2 روزه بیوقفه به آهنگ Unbroken از ساندترک بازی گوش میکنم و توی دنیای بازی غرق و غرقتر میشم. 2 روز اخیر کاملا پوچ و سرگردون بودم و با اینکه پارت اول برام جایگزین ناپذیره، ولی حتی اونم نتونسته بود منو اینقدر درگیر و هاج و واج کنه. بازی عجیبی بود. احساسات متفاوتی رو بهم القا کرد و بعید میدونم حالا حالاها هیچ بازیای بتونه دوباره همچین احساسات مختلفی رو همزمان تو صورتم تف کنه.
بعضی وقتا با خودم میگم ای کاش کمی گیم پلی می لنگید ای کاش گرافیک اینی هست که نبود ای کاش داستان به این درگیرکنندگی نبود ای کاش بازی یه مینیمم ایراداتی داشت که این 94 رو درک می کردم.
بی نقص باشی و از 97/98 هایی که دیدیم با ارزش تر بعد این بشه برخورد ها
منتظر اون روزیم که اونایی که با "صرفا" دیدن شدن دشمن بازی خودشون بازی کنن و کمی شرم کنن و مهمتر اون منتقد هایی که بعد ها از خودشون متنفر بشن!
سربریدن های قبل این سوتفاهم بود. چشم ها رو باید شست جور دیگر باید دید.
بعضی وقتا با خودم میگم ای کاش کمی گیم پلی می لنگید ای کاش گرافیک اینی هست که نبود ای کاش داستان به این درگیرکنندگی نبود ای کاش بازی یه مینیمم ایراداتی داشت که این 94 رو درک می کردم.
بی نقص باشی و از 97/98 هایی که دیدیم با ارزش تر بعد این بشه برخورد ها
منتظر اون روزیم که اونایی که با "صرفا" دیدن شدن دشمن بازی خودشون بازی کنن و کمی شرم کنن و مهمتر اون منتقد هایی که بعد ها از خودشون متنفر بشن!
سربریدن های قبل این سوتفاهم بود. چشم ها رو باید شست جور دیگر باید دید.
داستان بازی خیلی خفنه . الان در نقش ابی هستم و تا اون رنجی که کشیده و مقصرش جوئل بوده رو درک کنیم . بازی بازیباز را در موقعیتی قرار می دهد که نمی تونه بین الی و ابی یکی انتخاب کنه . هر دو از دیدگاه خودشون حق دارند . واقعا داستان این بازی در تاریخ گیم کم نظیر است . لیاقت جایزه اسکار را دارد