SOMEWHERE
سلام عليکم...
گمشده در پوچی
صادقانه بگم، اصلا انتظار اين شاهکار رو نداشتم...
با ديدن سکانس افتتاحيه فيلم، گفتم از اون کيارستمي بازي هاست !! سکانس-پلانهاي طولاني بدون قطع که آدم خوابش ميبره وسط فيلم...ولي اصلا اينجوري نبود...مثه يه فيلم اکشن تا آخرش ما رو ميخکوب کرد...
سوفيا کاپولا تو اين فيلم به شدت تحت تاثيره کيارستميه ولي به جرات ميگم اين فيلم از آخرين ساخته کيارستمي،کپي برابر اصل، يه پله بالاتره...
بازي ها که واقعا فوق العاده است...مخصوصا بازيگر نقش اول که استثناييه...با اون سيگار کشيدناش، اون دست گچ گرفتش و اون چهره بي روح و غم زده...
کاپولا خیلی قشنگ از بازیگراش بازی گرفته...قابهایی که گرفته خیلی درستن... اون لوس بازیهایی که معمولا این جور فیلما دارن رو خیلی زیرکانه تو دامش نیفتاده، مثلا موسیقی رو حذف نکرده، خیلی کمه ولی به جاست و درست...
اصلا گول حرف کاپولا رو نخورید که گفته این فیلم رو بر اساس خاطرات بچگیش ساخته...این فیلم در مورد یه سوال اساسیه که خیلی ها الان هیچ جوابی براش ندارن: "ما تو این دنیا چه غلطی میکنیم ؟؟!!"... این فیلم در مورد پوچیه...
یه نفر که از زنش جدا شده و یه دختر نوجوان داره و یه زندگی یکنواخت...این یکنواختی از اون یکنواختی های نیست که یه نفر مجبور باشه برای تامین زندگیش از صبح تا شب و هر روز هفته یه سری کارای تکراری انجام بده...این یکنواختی عمیق تر و زجرآورتره :
این یکنواختی مربوط یه یه بازیگر هالیوودیه که تمام امکانات رفاهی از ماشین فراری بگیر تا هتلهای چند ستاره و زن و لهو و لعب(!) و سفرهای خارجی و...همه براش فراهمه.
تو یه صحنه به زنش زنگ میزنه و میگه :" من هیچی نیستم" الان که این دیالوگ رو میخونی خیلی شعاری و لوسه ولی باید فیلم رو ببینی تا به عمق فاجعه پی ببری...
اتمسفر، جو و فضای فیلم خیلی منو گرفت...کلا خیلی با فیلم حال کردم...به شدت منتظر فیلم بعدی سوفیا کاپولا هستم...
فیلم قبلیش ، ماری آنتوآنت که هیچی، ولی فردا باید فیلم گمشده در ترجمشو پیدا کنم و ببینم که این فیلم somewhere رو شانسی درآورده یا کارگردانی تو خونشه...
تعریفامون رو ازش کردیم ولی یه مسئله حیاتی ، حساس و فوق العاده مهم هم هست که باید بگم، اونم پایان فیلمه :
شخصیت اصلی یه مسیر خیلی طولانی رو طی میکنه، بعد یه جا بیابون مانند از ماشین پیدا میشه (در حالی که ماشین روشنه و سوئیچ روشه، مثلا به حالت نمادین میخواد بگه از اون چیزایی که بهش وابسته هست و به طور کلی از مادیات دل کنده).
بعدش نشون میده که به سمت بیابون داره میره و یه کلوزآپ از صورتش میگره که داره میخنده...
این پایان، تمام فیلم رو خراب کرد...
سر به بیابون و صحرا گذاشتن و خودتو از قید و بند زندگی رها کردن الان تو سینما باب شده، نمونه بارزش "درون طبیعت وحشی" شون پن.
این یعنی صورت مسئله رو پاک کردن...الان این شخصیت ما تو فیلم تا کجا میخواد به راهش تو صحرا و بیابون ادامه بده، اونجام کم میاره...اصلا صحرا و بیابان و جنگل و طبیعت که سهله، از زمین هم دور بشیم، از منظومه شمسی و کهکشان راه شیری هم بیرون بیاییم و فرار کنیم باز هم همین آش و همین کاسه اس...از خودمون چطور فرار کنیم؟؟ این چیزیه که تو فطرت و ذات هر آدمیه...
انسان شرقی(چین و ژاپن و هند و ...) یه سری افسانه و اسطوره واسه خودشون درست کردن که سرشون به اون گرمه ولی انسان غربی از یه طرف به پوچ بودن دنیا رسیده و از اون طرف هم نمیخواد آسمان و ملکوت رو قبول کنه...این وسط تو
خلاء گیر افتاده...
تنها راه انسان گوش دادن به ندای فطرتش هست... تنها راه انسان ایمان و اعتقاد به خداست... تنها راه انسان دین و اعتقادات دینی و پایبندی به اوناست...که ما رو از این خلاء نجات میده...
نمره : :thumbup: :thumbup: