پیرمرد فقط به خاطر یه سیلی نمرد!
ایشون کاری میکرده که از زنش پنهان نگه داشته بود و آدمی بود که توی خونواده و دوست و آشنا کلهم یه جور دیگه روش حساب میکردن. از اون طرف مشکل و بیماری هم داشته. حالا شرایطی که برای طرف پیش اومد چی بود؟
1. عماد آوردش توی اون خونه و به تدریج قضیه لو رفت.
2. عماد صد بار تاکید کرد که به خونواده طرف میگه که چیکار کرده. یعنی فشاری که روی طرف بود لحظه به لحظه بیشتر میشد و شرایطش داشت خطرناک میشد.
3. با عماد درگیر شد و عماد انداختش توی اتاقک و در رو برای چند ساعت روش قفل کرد، اون هم توی ساختمونی که وضعیت خوبی نداشت و طرف قبلش به شوخی گفته بود الآن ساختمون میریزه پایین. اون هم آدمی که خودش گفت من توی فضای بسته و تاریک دووم نمیارم.
4. چند ساعت گذشت و اینا رفتن سراغش و تقریبا دم مرگ بود و اولش فکر کردن مرده. یعنی وضعیتش خیلی خراب شده بود و به زور دارو و ... زنده ش کردن.
5. باز تا اومد خوب بشه، بحث خونواده و آبرو مطرح شد و براش دادگاه (!) تشکیل دادن و دوباره اوضاعش بهم ریخت.
6. خونواده اومدن و طرف دیگه فکر کرد خبری نمیشه و در لحظه آخر عماد صداش کرد و این هم در حالی که قلبش داشت از بدبختی و ترس میترکید، سیلی ای خورد که منم توی سینما نزدیک بود سکته کنم!
همه این موارد دست به دست هم داد که آدمی که مشکل و بیماری داشته و ساعاتی قبلش هم تقریبا در حال مرگ بوده و با کلی بدبختی زنده مونده، بمیره. یعنی قضیه این طوری نبوده که طرف خیلی خوشگل و سر حال بیاد توی اون خونه و سلام و احوال پرسی کنن و یه سیلی بخوره و در جا بیفته زمین شهید بشه.
باز در مورد کیف پول و فلان و چنان هم چیزی نیست که بشه گفت در مورد همه آدم ها یکسان هست و چرا یارو این طوری بوده. مثلا خود من هر جا میرم موبایلم رو درمیارم میذارم یه گوشه، چون توی جیبم بهش فشار میاد و حس خوبی ندارم!
از اون طرف همیشه کارت ماشین و کارت ملی و کیف پول داخل شلوارم هست. یعنی اگه زبونم لال منم جای طرف بودم احتمالا همین طوری میشدم. کیف پول رو درمی آوردم و یه پولی میذاشتم روی میز (کاری که دفعات قبل میکرده) و موبایل هم کنارش، بعد کیف پول رو برمی گردوندم توی جیب. جوراب رو درمی آوردم که وارد حموم بشم (چون حالم بهم میخوره که جورابم خیس بشه!
) و وقتی میخواستم لباس و شلوار رو هم دربیارم، چشمم به لباس های ناشناس میخورده همون طور که هادی هم گفت. برای اینکه از قضیه مطمئن بشم وارد حموم میشدم و ... دیگه برای بعضی ها سخته که در اون شرایط وارد حموم بشن و یه زن لخت ببینن و بگن خواهر ببخشید مزاحم شدم، الآن تشریف میبرم!
طرف جنبه نداشته و در لحظه وسوسه شده و نزدیک زن عماد شده و لمسش کرده و زن عماد فهمیده که طرف ناشناس هست و جیغ و داد و کوبیدن به در و دیوار و زخمی شدن و رفتن شیشه در پای پیرمرد و فرار پیرمرد با بیشترین سرعتی که توانش رو داشته. دیگه در اون لحظه هم مغزش یاری نداده که حاجی جورابت جا موند یا موبایلت توی اتاق مونده.