بیا یه لطفی به خودت کن، اون 3 تای اصلی (4 و 5 و 6) رو ببین، فرض کن دیگه غیر از اون هیچ فیلمی ندادن (یه خلاصه ای از 3 تای اولی هم بخون بد نیست) و برو سراغ Clone Wars و Mandalorian و سریال هاش
خوب پروسه ساخت فیلم Batman (matt reeves) تا اطلاع ثانوی متوقف شده و معلوم هم نیست کی دوباره شروع به کار کنن (قبلا اگه اشتباه نکنم گفته بودن 2 هفته متوقف میشه)
قابل پیش بینی بود ولی بازم قلبم شکست
از اونجایی هم که کرونا به این زودی ها جمع نمیشه، احتمالا مدت زمان زیادی طول میکشه تا پروژه رو ادامه بدن.
فکر کنم رسما باید با همه فیلم ها و .... سال 2021 خداحافظی کنیم
حدس میزنم نسخه زبان اصلی 5.1 یا 7.1 کاناله هست. اما دوبله ها چون استریو یا همون دو کاناله هستن درست براتون پخش میشه. فکر کنم با تغییر تنظیمات صدا مشکلتون حل بشه.
سلام ، همه فیلم های سینمایی استاندارد همینجوری هستن و معمولا در دوبله این استاندارد رعایت نمیشه !
زمان فیلم دیدن باید سکوت کامل بر قرار باشه ، درستش این که ما صدای هر چیزی در فیلم و هر چه بیشتر شبیه به واقعیت گوش کنیم .
راه حل :
1 . از نرم افزار وی ال سی ( که قابلیت افزایش صدا نسبت به حالت اصلی و داره ) استفاده کنید .
2 . از هدفن استفاده کنید .
----- --- -----
فیلم سینمایی Sonic عالی بود ، چقدر دلم برای جیم کری تنگ شده بود ..
خلاقیت امری بسیار رایج و گسترده در مقوله سینما و تلویزیون است. اگر سینما را از لحاظ بخشهای مرتبط با آن به چندین بُعد تقسیم کنیم، خلاقیت میتواند در تمامی این ابعاد نمود داشته باشد. بسیاری از خلاقیتها در سینما باعث به وجود آمدن مکتبها و سبکهای سینمایی جدید شدهاند که اگر بخواهیم ریشه آن را پیدا کنیم باید به خیلی قبل و به زمان هنرنماییهای چارلی چاپلین و حتی خیلی قبلتر از آن به زمان اختراع دوربینهای فیلمبرداری و پیدایش تصاویر متحرک و ... برگردیم که قطعأ در این مجال نمیگنجد.
فیلمهای بسیاری بودهاند که از نظر شیوهی روایت داستان ساختارشکن و خلاقانه بودند همچون فیلم "ممنتو/Memento" ساخته کریستوفر نولان که از شیوهی روایت معکوس برای پیشبرد داستان آن استفاده شده بود هرچند او نیز این شیوه را از یک انیمیشن کوتاه الهام گرفته بود و به عرصهی سینما منتقل کرد. آنچه ممنتو نولان را از آثار مشابه متمایز کرده است، ترکیب سبکهای نئو نوآر و روانشناسانه در قالب روایتهای خطی و غیرخطی بوده است. نولان با فیلمهای بعدی خود و به خصوص "اینسپشن/Inception" نیز ثابت کرد یکی از خلاقترین کارگردانهای حال حاضر سینماست. انسان موجودی تنوع طلب و همواره به دنبال پدیدههای نو و پیشرفت است و همین مطلب باعث شده در مقوله سینما نیز فیلمهای ساختارشکن و نوآورانه بیشتر در کانون توجه قرار گیرند و همچنین بیشتر در حافظه بمانند و ماندگار باشند.
در بین فیلمهای قدیمی یکی از خلاقانهترین فیلمها از نظر ایدههای داستانی و فیلمبرداری، فیلم "12 مرد عصبانی/12Angry Men" ساخته سیدنی لومت بوده است. این فیلم یک پیام دارد و بس و آن هم اینکه از قضاوت بدون دلیل و پیشداوری دوری کنیم. اما نوآوری فیلم در این بود که تمام مدت زمان فیلم در یک لوکیشن بسته فیلمبرداری شده است و فیلم پر از سکانسهای طولانی است و کم کات میخورد. بعدها فیلمهای بسیاری الهام گرفته از این فیلم ساخته شدند که تمام مدت فیلمبرداری آنها نیز تنها در یک مکان بسته صورت گرفته بود.
فیلمهایی در تاریخ سینما وجود دارند که آنچنان سرشار از نوآوری و بنیانگذار فیلمهای بعد از خود بودهاند که به راحتی میتوان گفت از زمان خود جلو بودهاند! همچون "بازگشت به آینده/Back to the Future 1985" و "بلید رانر/Blade Runner 1982" و "2001: ادیسه فضایی/2001: A Space Odyssey" و سری "ماتریکس/The Matrix" و "آواتار/Avatar" که در زمان خود نظیری نداشتند و پایهگذار بسیاری از فیلمها، سریالها و انیمیشنهای بعد از خود بودهاند.
فیلم "2001: ادیسه فضایی" زمانی ساخته شد که مردم فهم و برداشت بسیار اندکی از فضا داشتند و چند سال بعد از این فیلم نخستین انسان به فضا پرتاب شد. پس کوبریک نوآوری و تحول بزرگی در سینما بوجود آورد و پس از این فیلمهایی همانند "جاذبه" و "در میان ستارگان" در این سبک ساخته شدند. توجه کنید که فیلم "جاذبه" آلفونسو کواران حقیقت جدیدی از فضا برای مخاطب مطرح نکرد و فیلم "در میان ستارگان" کریستوفر نولان نیز خود به پاسداشت و الهام گرفته از فیلم "ادیسه فضایی" کوبریک است.
یک شروع و پایلوت مناسب برای سریالها میتواند نقش مهم و تعیین کنندهای در جذب مخاطبان و افزایش بینندگان آن اثر تلویزیونی داشته باشد. از طرف دیگر، بیننده جذب اثری میشود که تکراری و کلیشهای نباشد بلکه نوآورانه باشد و ایدهی جدیدی را مطرح کند.
یکی از سریالهایی که ثابت میکند رمز ماندگار شدن خلاقیت و نوآوری میباشد، سریال "لاست/Lost" است. یکی از ماندگارترین و پرطرفدارترین سریالهای تاریخ که با یک ایده نو شروع میشود. فضای حاک بر سریال "لاست/گمشده" رازآلود و آخرالزمانی است و شیوهی بیان داستان با فلشبکها و فلشفورواردهای بسیار به گذشته و آیندهی شخصیتها، در زمان خودش به شدت نوآورانه و منحصر به فرد بود ضمن اینکه سریال لاست شخصیتپردازیهای بسیار مناسبی داشته و به تدریج پرده از ماهیت بسیاری از شخصیتهای داستان برمیدارد. داستان دربارهی زندگی بازماندگان یک سقوط هواپیمایی و معرفی گذشته، حال و آیندهی آنها و درگیریهای که بین آنها به وجود میآید، است و شخصیتپردازی کاراکترها بسیار مرموزانه صورت گرفته تا مخاطب همواره در شک و تردید باشد و از ذهن خود کار بکشد. یکی از مفاهیم سریال لاست این است که بسیاری از مشکلات درونی، افکار و عقاید شخصیتهای داستان ریشه در خانواده دارد و به گذشتهی آنها مربوط میشود. به عبارت دیگر، سریال لاست به روانکاوی شخصیتهای داستان میپردازد، شخصیتهایی که هیچکدام به طور مطلق بیتقصیر نیستند و این جزیره به نوعی مکافات آنهاست برای پی بردن به اشتباهاتشان. بازیگران در این سریال به شدت ماندگار ظاهر شدند به گونهای که بسیاری از آنها بهترین بازیگری تمام عمرشان را در این سریال در معرض نمایش قرار دادند. آنچه سریال لاست را از بسیاری از آثار مشابه متمایز میسازد، برانگیختن جدالهای مختلف علمی و مذهبی و به چالش کشیدن عقاید کاراکترهای مختلف داستان است. شاید یکی از موفقترین آثار مشابه با سریال Lost فیلمی از فرانک دارابونت به نام "مه/The Mist" باشد که تا حدودی در همان فضای آخرالزمانی به سر میبرد و در آن شاهد بحثهای ایمانی مشابه با سریال لاست هستیم اما این درحالیست که این ویژگیها برای اولین بار در سریال لاست دیده شدند. این یک حقیقت است که جی. جی. آبرامز در هر پروژهای که به عنوان سازنده، تهیهکننده اجرایی، نویسنده و یا کارگردان همکاری میکند درصد موفقیت آن پروژه را تا حد ناباورانهای بالا میبرد و او سهم قابل توجهی در موفقیت سریال لاست داشت. سریال لاست در مورد گمگشتگی و سردرگمی انسان امروز در جهان پیش روی او، افشای رازهای بزرگ و عجیب، چالشهای علمی-عقیدتی و انتخابهای بزرگ و تعیینکنندهی زندگیست. یکی از نکات بسیار قابل تحسین سریال لاست فیلمبرداری شگفتانگیز (در مکانهایی مثل هاوایی) و کیفیت تصاویر آن میباشد که هر قسمت آن در حد یک فیلم سینمایی پرخرج، خوش ساخت و جذاب با سبکهای آخرالزمانی، رازآلود، علمی-تخیلی و رعبآور است که از ذهن کار میکشد.
در چند سال اخیر، سریالهای ابرقهرمانی ناموفق بسیاری ساخته شدهاند که اسیر کلیشهها و تکرار شدهاند اما در این بین سریالی مانند "لیجن/Legion" ظهور میکند که راه خود را از سریالهای ابرقهرمانی و کامیک بوکی معمول جدا کرده و وجه دیگری از یک اثر ابرقهرمانی را در معرض نمایش قرار داده است. همانطور که از عنوان این سریال نیز مشخص است (هنگ) داستان در ارتباط با روانکاوی ذهنی کاراکتر اصلی این سریال است. داستان این سریال به شدت خلاقانه نوشته شده است آن هم توسط کسی که نبوغش را قبل از آن در سریال "فارگو" اثبات کرده بود و جلوههای بصری سریال نیز ستودنیست. کاراکتر اصلی سریال (دیوید) باور دارد که یک بیمار روانیست که صداهای عجیب و غریبی میشنود و تصاویر خیالی میبیند (اطرافیانش این باور را به او القا کرده بودند) هرچند گاهی احساس میکند که چیزی که باور دارد اشتباه است و این اختلال ذهنی او با شک نیز آغشته میشود. به طوری که مخاطب نیز گاهی نمیتواند واقعیت را از خیالات ذهنی دیوید تشخیص دهد و همچنین سریال تا اندازهای پیچیده و جنونآمیز ساخته شده است که مخاطب به راحتی نمیتواند پی ببرد که سریال در چه خط زمانی قرار دارد. دیوید ابرقهرمانیست که "قدرتِ" او هم به منزلهی دوست اوست و هم دشمن او! دشمنی که باید کنترلش کند و دوستی که باید از آن در جهت منافع خود بهره ببرد و انگار دیوید بیش از هر چیز با ذهن خودش در ستیز است! خلاقیت این سریال در ایده، شیوه متفاوت روایت آن، فضای رازآلود و جنونآمیز، داستان تودرتو و لایه لایه و همچنین تحول در سبک ابرقهرمانی است.
هنگامی که در ذهن آلفرد هیچکاک این ایده شکل گرفت که فیلم "طناب/Rope" را به صورت بدون کات بسازد، به دلیل اینکه دوربینهای غیردیجیتال آن زمان توانایی ضبط طولانیمدت را نداشتند موفق نشد ایده خود را به طور کامل عملی کند و تنها توانست 10 دقیقه از فیلم را بدون کات بسازد! اما ایدهی او خلاقانه بود و باعث شد در آینده فیلمهای بسیاری ساخته شوند که برای جذابیت بیشتر از روش فیلمبرداری بدون کات و بدون توقف بهره گیرند که در سالهای اخیر نمونههای بسیاری همچون فیلم "بِردمن/Birdman" ساخته کارگردان خلاقی به نام الخاندرو ایناریتو که بخش اعظم آن بدون کات فیلمبرداری شده است از این روش بهره بردند و موفقیت کسب کردند (اما توجه کنید که فیلم بردمن کاتهای مشکوک دارد). ایناریتو در این فیلمش نوآوریهای زیادی ارائه داد از جمله پیوند سینما و تئاتر در قالب یک داستان دو وجهی (تخیلی/واقعی!)، فیلمبرداری بدون کات (بخش اعظم فیلم) و ... اما فیلم آلمانی "ویکتوریا/Victoria" با 138 دقیقه طولانیترین فیلم در سبک فیلمبرداری بدون کات به شمار میرود. این درحالیست که این فیلم 3 بار از اول تا آخر بدون کات فیلمبرداری شده است و تنها یکی از آنها برای اکران انتخاب شده است! همچنین این فیلم در جشنواره کن برنده جایزه بهترین دستاورد هنری در زمینه فیلمبرداری شده بود.
یکی از ویژگیهای فیلمهای دیوید لینچ این هست که نمیتوان مطلقأ گفت فیلم او خوب است یا بد! چون فیلمهای دیوید لینچ در جهان خاص و متفاوتی سیر میکنند. جهانی که او در آثارش به تصویر میکشد به شدت نوآورانه و در عین حال پیچیده! است. به عبارت دیگر، میخواهم بگویم همین پیچیدگی فیلمهایش نوآوری و جادوی اوست! یکی از شاخصترین فیلمهای دیوید لینچ "مالهالند درایو/Mulholland Drive" نام دارد که به ظاهر در دو عالم خواب و بیداری و به واقع در عالم توهم جریان دارد! این فیلم نمادین هست و چند داستان متفاوت را به هم ارتباط میدهد (حالا اینکه تا چه اندازه موفق است را قضاوت نمیکنم و فکر میکنم نمیتوان به راحتی در مورد فیلمهای لینچ قضاوت کرد چون فیلمهای او خاص هستند و عامه پسند نیستند). این فیلم پر از جزئیات است و دارای روایت متفاوتیست. باید آن را با دقت دید و پس از دیدنش وقایع داستان را در ذهن مرور کرد تا به گشایش و لذت واقعی رسید. دو حالت واضح وجود دارد یا از دیدن این فیلم لذت میبرید یا لذت نمیبرید و در هر دو حالت با دیدن این فیلم گیج میشوید! اما لذت و هیجان این فیلم همین پیچیدگیها و رمزگشایی آنهاست. خلاصه اینکه مالهالند درایو فیلمی متفاوت و ساختار شکن بوده است.
در تاریخ سینما، فیلمهایی بودهاند که از نظر داستانی ایدههای مبتکرانه و فلسفی داشتهاند و بعدها در قالب آثار دیگری به بیان و روایت دیگری ادامه یافتهاند. از جمله این فیلمها میتوان به فیلم "نمایش ترومن/The Truman Show" ساخته پیتر ویر اشاره کرد که ایده فیلم پیوند زندگی، سینما و خالق است! فیلمی خلاقانه که زندگی ترومن را به تصویر میکشد. فردی که از ابتدای تولدش از زندگی او فیلمبرداری میشود و زندگی روتین او در برنامهای پرطرفدار و در تمام طول هفته به اسم نمایش ترومن پخش میشود ولی شاهد این هستیم که ترومن از قوانین جهان ساختگی تخطی میکند و ترومن کسی هست که خالق جهانش یا همان کارگردان زندگیاش را شکست میدهد و به تماشاگران زندگیاش میگوید: "اگر ندیدمتان صبح، ظهر و عصرتان بخیر!". بعدها در آثار دیگری همچون سریال Westworld از ایده همین فیلم به بیانی دیگر استفاده شد.
بعضی از سریالها بیشتر به خاطر طرح ایدههای جسورانهی خود مطرح شدهاند که نمونهی بارز آن سریال روانشناسانهی "آینه سیاه/Black Mirror" است. تمام ایدههای مبتکرانه این سریال متعلق به شخصی به نام چارلی بوکر است که نویسنده تمام قسمتها و فیلمنامهنویس بسیاری از قسمتهای سریال بوده است. این سریال به منزلهی آینهایست که وجهی سیاه و تاریک از ماهیت وجودی انسان و رابطه آن با تکنولوژی را نمایش میدهد (هرچند سریال در فصل سوم متحول میشود و گاهی جنبههای مثبت تکنولوژی را مطرح میکند). هر قسمت این سریال علمی-تخیلی و روانشناسانهی مهیج، عجیب و خلاقانه دارای چند بخش مرتبط در بازههای زمانی مختلف (حال و آینده) است و در هر قسمت نقدهایی بیپرده به سبک زندگی انسان و امنیت در فضای مجازی وارد میشود. هر قسمت یک داستان در مورد رابطهی انسان و تکنولوژی را روایت و پیامدهای منفی پیشرفت تکنولوژی را هشدار میدهد. فضای این سریال استرسزا و مبهم است و سریال عامه پسندی محسوب نمیشود و مخاطبان خاص خودش را دارد و قبل از شروع کردن به دیدن این سریال باید انتظار یک سریال با شیوهی روایت متفاوت و در عین حال جسورانه را داشت که جنبههای منفی تکنولوژی و نظام سرمایهداری را به نقد میکشد. همچنین این سریال میطلبد که با مسائل سیاسی و قضایی میانهی بدی نداشته باشید و آمادهی دریافت پیامهای اجتماعی و سیاسی این سریال باشید. به دلیل اینکه اپیزودهای هر کدام از فصول این سریال بسیار کم میباشند میتوان آن را یک مینی سریال چند فصلی دانست. در این سریال این حس القا میشود که تکنولوژی میتواند حتی از انسان نیز پیشی بگیرد و ارزش انسانها توسط تکنولوژی تعیین شود و نه شغل و موقعیت آنها! لحن این سریال کاملأ بیپرده و انتقادگرانه است و از وابستگی مردم به تکنولوژی، اعتیاد به آن و استفاده نادرست از آن و همچنین از سیاست و نظام سرمایهداری به شیوهای عجیب، وحشتآور و رقتآمیز انتقاد میکند و نگرانیهایی را در ارتباط با تکنولوژیِ آینده مطرح میکند.
گاهی دیگر فقط صحبت از خلاقیت نیست بلکه صحبت از نبوغ است و فکر میکنم سازندگان، نویسندگان و صداپیشگان انیمیشن سریالی "ریک و مورتی/Rick and Morty" به ویژه جاستین رویلند که صداپیشهی هر دو شخصیت ریک و مورتی بوده است، تعریف و الگوی شایستهای برای واژه "نبوغ" باشند. یکی از ویژگیهای هیجانانگیز و خلاقانه داستان این انیمیشن سریالی، الهامگیری از داستان فیلمها و سریالهای معروف، و شوخی با آنهاست! اما نه یک شوخی ساده بلکه ایدههای همان فیلمها و سریالها به گونهای تخیلی، اغراقآمیزتر و انتقادآمیز در داستان ریک و مورتی ترکیب شده و تحولاتی در آنها به وجود آمده است که هر بینندهای را ضمن قرار دادن در یک موقعیت نوستالژیک، میخکوب و هیجانزده میکند. داستان در مورد یک دانشمند نابغه و در عین حال دیوانه (ریک) است که با نوهی بیتجربه، ترسو و دستپاچلفتیاش (مورتی) دست به ماجراجویی میزند و نوهاش را به چشم یک وسیله برای انجام آزمایشها، کشفیات و ماجراجوییهای وحشتناک و دیوانهکنندهی خودش میبیند. بسیاری از سفرهای او در دنیاهای موازی و کهکشانی، با دستکاری در زمان و ... صورت میگیرند و در بخشهای مختلف این انیمیشن سریالی سرنخهای خلاقانهای به مخاطب داده میشود. نمادهای بسیاری در این انیمیشن سریالی گنجانده شده است و تئوریهای مختلفی در مورد آن آورده شده است. این انیمیشن سریالی در بسیاری از مواقع محتوای خشن، چندشآور و بزرگسالانهای دارد و از طرفی پدر و مادرها را انسانهایی کمفهم و ابله معرفی میکند که هرچه بیشتر جنون و جاه طلبی سازندگان را نشان میدهد. روی داستان آنچنان دقیق کار شده است که میتوان داستان این انیمیشن سریالی را ترکیبی از زمینههای مختلف از جمله زمینههای سیاسی، فلسفی، علمی و ... در قالب سبکهای کمدی سیاه و علمی-تخیلی دانست. این انیمیشن سریالی به هیچ شخص، فیلم، قشر و یا اثری رحم نمیکند و از آنها به شیوههای مختلف و به طرز خندهداری انتقاد میکند.
فیلم آواتار جیمز کامرون نوآوری جدیدی در زمینه فیلمبرداری ارائه داد. هرچند که جیمز کامرون قبل از آن در فیلم تایتانیک فیلمبرداری فوقالعادهای را نمایش داده بود ولی در آواتار شاهد یکی از بهترین و نوآورترین فیلمبرداریهای تاریخ سینما بودیم.
در آثار تیم برتون و انیمیشنهای هایائو میازاکی هم رد پاهای متنوعی از خلاقیت دیده میشود. این دو کارگردان مؤلف، سبکهای منحصر به فردی را ارائه دادند و راه خودشان را از دیگران جدا کردند. این نوآوری ها از مکاتب سینمایی نشأت میگیرند. مثلأ آنتونیونی کارگردانی است که سینمای مدرن را مطرح کرد (فیلم آگراندیسمان هم نقطه ی اوج سینمای مدرن بود) یا اشخاصی مثل دیوید وارک گریفیس سینمای صامت را به اوج رساندند و اینها همه و همه از نوآوری ها و خیزشهایی هست که سینما را متحول کرده است. چندی پیش در سایت معروف animenewsnetwork.com مقالهای با عنوان "تأثیر باورنکردنی فیلم بلید رانر روی انیمهها" قرار گرفت که احتمالأ طرفداران انیمه آن را دیده باشند. مقالهای که تصاویر عجیبی از تأثیر فیلم بلید رانر در معماری و طراحی پسزمینههای انیمهها و همچنین سبک تخیلی وارد شده در صنعت انیمهسازی را به معرض نمایش قرار داده بود هرچند که واقعأ بعضی از موارد غیر قابل باور بودند! همین مطالب به راحتی ثابت میکند تا چه اندازه خلاقیت و نوآوری میتواند باعث تحول و پیشرفت شود و روی آثار آینده تأثیر بگذارد.
سری فیلم بازگشت به آینده، پیشبینیهای زیادی را برای آیندهی دوران خود ارائه دادند که برخی از آنها محقق شدند، برخی هنوز شرایط تحقق آنها فراهم نشده است و برخی هم شاید هیچگاه تحقق پیدا نکنند! اینکه چقدر این سری موفق بوده است و تا چه حد در پیشبینیهای خود اشتباه داشته است توسط منتقدان بسیاری تجزیه و تحلیل شده است، اما چیزی که همه بر آن واقف هستند "جاهطلبی" و "خلاقیت" کارگردان و نویسنده این سری است که باعث شده است این سری نقطه شروعی برای بسیاری از آثار بعد از خود باشد. چندین سال پیش مقالهای در سایت time.com با عنوان "10 پیشبینی فیلم بازگشت به آینده که درست از آب در آمدند." خواندم که نکات جالبی در خصوص تکنولوژیهای آینده که برای اولین بار در فیلم بازگشت به آینده پیشبینی شده بودند و در دوران کنونی محقق شدهاند، مطرح کرده بود که خواندنش خالی از لطف نیست.
اینها نمونههایی اندک در میان بیشمار نوآوریها و خلاقیتها در عرصه سینما و تلویزیون بودند.