Movie Center

بهزاد اشتب كردي.

اون 8MM هست كه تو گفتي اين 8 Mile هست.

كه Eminem توش بازي ميكنه.
:cheesygri می دونی این دفعه چندم هست من دارم اینو اشتباه می گیرم:blushing:
خب من این یکی رو نه دیدم و نه دلم می خواد ببینم....از این یارو رسما متنفرم:evil:
 
آقا منم این پست رو بزنم که پستام بالا بره ؟
فردا شب ساعت 9 و نیم One TV قرار X-men1 رو نشون بده اونایی که ندیدن ببیننش البته اگر می تونید از یه جایی X2 و The Last Stand رو گیر بیارین چون داستان ها یه جوری بهم ربط داره و البته ماجرا توی The Last Stand هم تموم نشد .
گیر بی خود ندین بهم صلاح مملکت خویش خسروان دانند بزارین مدیران رویه ی کاری خودشون رو ادامه بدن بهرته که اینجور تذکرات رو مدیران به کاربرا بدن که بین بچه ها تفرقه ی کمتری بیوفته و از امین هم خواهش می کنم وارد هر مساله ای نشه .
راستی ما یه سوال کردیم فرزاد هنوز جواب نداده
می خواستم ببینم که عکسای فیلم DMC رو از کجا گیر آورده بود ؟
 
نوشته شده توسط xdantex:
دیشب تلویزیون سون رو گذاش خیلی بد سر و تشو زده بود ما که چیزی سر در نیووردیم یکی میگه داستان چی بود؟
24n3588.jpg
24n360h.jpg

داستان فيلم در رابطه با يك سري قتل سرياليه كه(يا بهتر بگم در رابطه با تحقيق دو بازرس(يكي جوان و تازه بكار گماشته شده و يكي سالخورده و در حال بازنشستگي)در رابطه با يك سري قتل مرتبط با هم هست.)قاتل(jhon doe)بر اساس عقايد(ميشه گفت كمي تا قسمتي ساديسميش) بر اساس هفت گناه كبيره(تنبلي(sloth)-خشم(wrath)-شكم پرستي(‌gluttony)-حسادت(envy)-شهوت(lust)-طمع(greed) و تكبر(pride)) دست به يك سري جنايت ميزنه تا به گمان خودش جامعه رو از افراد گناهكار پاگ كنه و يا حداقل افكار رو به سمت اين گناهها و همچنين انحطاط اخلاقي و رفتاري جامعه هدايت كنه.
بعد از اتفاق افتادن جنايت اول بر مبناي گناه شكم پرستي تحقيقات توسط دو بازرس اغاز ميشه و با جنايتهاي بعدي ادامه پيدا ميكنه و در اين اثنا در حاليكه دو بازرس در يك قدمي دستگيري قاتل قرار مي گيرند بازرس ديويد ميلز در طي يك تعقيب و گريز با قاتل مواجه ميشه(به صورت رودررو) و اين عاملي ميشه كه دو جنايت اخر ارتباط مستقيمي با بازرس ميلز پيدا كنه.دو جنايتي كه بر مبناي دو گناه حسادت و خشم صورت مي گيره.
 
آخرین ویرایش:
نوشته شده توسط sina_unl:
آقا منم این پست رو بزنم که پستام بالا بره ؟
فردا شب ساعت 9 و نیم One TV قرار X-men1 رو نشون بده اونایی که ندیدن ببیننش
فکر کنم قرار X-men 2 رو بزاره چون منم تبلیغش رو دیدم
 
00.jpg

براي بسياري از مخاطبان ، پشت صحنه هميشه جذاب تر از خود صحنه است. گاه پرداختن به پشت صحنه ها کاري سبک محسوب مي شود، اما گاهي هم - که البته تعداد آن زياد نيست - ورود به چنين فضاهايي حس کنجکاوي مرتبط با حرفه اي به نام خبرنگاري را بشدت تحريک مي کند. مانند آنچه در پشت صحنه سريال «نرگس» رخ داد و حتما همه شما کمابيش آن را شنيده ايد يا جايي چند خطي درباره آن خوانده ايد.
حالا براي کامل شدن جزييات اين ماجرا و اين که مرحوم پوپک گلدره چگونه در اين سريال حضور يافت و ماجرا چگونه شد، به سراغ مهدي گلستانه ، دستيار اول کارگردان اين سريال رفتيم. گلستانه از نزديک درگير ماجرايي بوده که دست کم براي من به عنوان يک خبرنگار کنجکاوي زيادي به همراه داشته است. اين مصاحبه را با حذف پرسش هاي آن مي خوانيد ؛ پرسش هايي که در ويرايش نهايي حذف شد تا با متني روان تر مواجه شويد.سخت ترين مرحله سريال «نرگس» کار اين بود که چه کسي بايد نقش نرگس را بازي کند.
از نظر سيروس مقدم ، کارگردان سريال ، بازيگر مورد نظر پوپک گلدره بود، اما هيچ چيز بي دردسر نبود. از وقتي من با او تماس گرفتم و او را دعوت به حضور در لوکيشن کردم ، دست کم 30 تماس تلفني با ما گرفته شد که همه آنها تاکيد مي کردند پوپک گلدره اين کاره نيست و اين بازيگر حوصله و انرژي کارهاي طولاني را ندارد و اگر در کار شما حضور پيدا کند، کار شما را خراب مي کند و.....
بر حسب وظيفه ، اين مسائل را به کارگردان منتقل کردم. افرادي که تماس مي گرفتند خيلي تاکيد داشتند که او نمي تواند مدت 8 ماه سر کاري حضور داشته باشد ؛ البته خدا رحمتش کند. در مدتي که با ما همکاري داشت ، عکس اين مساله را به شخص من ثابت کرد. او بازيگر بسيار منظم و مرتبي بود. در همان مراحل پيش توليد جلسات تمرين و روخواني متن را با حضور بازيگران ديگر داشتيم و او مصر بود که از اول تا پايان جلسات حضور داشته باشد. مرحوم گلدره بازيگر تکنيکي نبود و بسيار حسي کار مي کرد و خيلي نگران بود که نتواند جنس بازيش را به بازي ديگران نزديک کند. حدود يک ماه تمرين داشتيم. افشين سنگ چاپ ، بازيگردان در جلسات تمرين و همزمان گروه صحنه هم فضاها را براي کار آماده مي کرد و ساخت و ساز دکور را انجام مي داد. مرحوم گلدره خيلي مصر بود که پيش از آغاز تصويربرداري رابطه عاطفي و خواهرانه اي ميان او و عاطفه نوري ايجاد کند که البته عاطفه نوري نسبت به اين مساله چندان انعطاف نداشت.


يک نقش ناب

هميشه تاکيد داشت که نرگس از معدود نقشهايي است که او را از نظر رواني ارضائ کرده و مي گفت اين بهترين انتخابي است که تا اين لحظه انجام داده است. در آغاز کار با انرژي زيادي جلو آمد و بزودي خود را با شرايط کار تطبيق داد. براي تک تک پلان مايه مي گذاشت. گاه پيش مي آمد که در يک سکانس او بايد گريه مي کرد و فرياد مي زد. احساساتي مي شد و... شيوه کار اين گونه بود که پس از چند بار تمرين براي ضبط صحنه نهايي آماده مي شديم.
معمول کار در چنين سکانس هايي اين است که بازيگر در تمرين ها انرژي چنداني نمي گذارد و گريه و داد و فرياد را که انرژي زيادي مي برد براي برداشت نهايي مي گذارد.
حالا به اينها اضافه کنيد شيوه سکانس پلان کارگردان را که يک صحنه حسي را از ابتدا تا انتها در قالب يک پلان مي گيرد و معتقد است در وسط اين صحنه ها نبايد کات داد، چون اگر کات بدهيم تداوم حسي از ميان مي رود. در چنين وضعيتي گلدره عين 4 تمرين را گريه مي کرد و جيغ مي زد.کارمان را از خانه محتشم آغاز کرديم. نرگس ، نسرين و مادر بازيگران اول بودند. برنامه کاري اين گونه بود که 15 روز خانه محتشم کار مي کرديم و 15 روز خانه شوکت. در اين مسير خانم پوراندخت مهيمن هم يک بار سکته کرد و به همين دليل مجبور شديم در برنامه کاريمان تغييري ايجاد کنيم.
جالب است بدانيد در فاصله اي که در خانه شوکت کار مي کرديم پوپک گلدره با ما در ارتباط بود و گاهي سر صحنه هم مي آمد. مي گفت مي خواهد اين ارتباط را با گروه حفظ کند، چون مي ترسد اگر اين رابطه تداوم پيدا نکند او هم يادش برود که نرگس کيست و حس او نسبت به اين نقش تغيير کند.شرايط خاص نقش و فيلمنامه باعث شده بود فشار کاري زيادي روي برخي بازيگران باشد.
حسن پور شيرازي هم يکي از اين بازيگران بود که ارتباط حسي زيادي با نقش برقرار کرده بود. روزي آمد و تقاضاي چند روز مرخصي کرد. مي گفت مي خواهد کمي از شوکت دور باشد.در همين زمان بود که پوپک گلدره هم آمد و تقاضاي 2روز مرخصي کرد. مي گفت مي خواهد به شمال برود. با الهام غفوري ، برنامه ريز کار صحبت کردم. قرار شد هفته بعد به او مرخصي بدهيم. پنجشنبه آينده ، روز تعطيل گروه بود. قرار شد روز چهارشنبه هم به گلدره مرخصي بدهيم تا در اين 2 روز به شمال برود و بيايد، البته در تاريخ مذکور او نرفت و بعد هم به ما خبر داد که تهران است و مي تواند سر کار بيايد.کار ما طبق برنامه ادامه داشت تا اين که هفته بعد از آن مرخصي خواست که همان 2روز را به شمال برود. طبق جدول برنامه ريزي روز جمعه صبح بايد سر کار حاضر مي شد. وقتي به او گفتم که مرخصي او مشکلي ندارد از خوشحالي آنچنان جيغي زد که ته دل خود من لرزيد. به او گفتم فقط تو را به خدا مواظب باش. او بعد از الهام غفوري تشکر کرد و او را بغل کرد و بوسيد و از اين مساله که به قولمان نسبت به او عمل کرده بوديم ، تشکر کرد.
وقتي آن روز پوپک گلدره از در بيرون رفت ، خانم غفوري گفت: اين جيغي که او کشيد کمي مرا نگران کرد. همان شب زنگ زدم و گفتم براي ساعت 2 بعداز ظهر روز جمعه آماده باشد که بيايد سر صحنه. پوپک به مسافرت رفت و ما هم کارمان را ادامه داديم. روز جمعه که او قرار بود ساعت دو بعد از ظهر آفيش باشد براي او برنامه اي نداشتيم.
خواستم به او اطلاع دهم که جمعه تعطيل هستيم و او مي تواند بيشتر از تعطيلاتش استفاده کند، اما هر چه با تلفن همراهش تماس گرفتم خاموش بود. به تلفن ديگري هم دسترسي نداشتيم. به دفتر سپردم که اگر او زنگ زد به او بگويند که جمعه تعطيل است و بازي ندارد. وقتي پنجشنبه شب آمدم دفتر تا وسايلم را بگذارم و بروم خانه ، از آبدارچي دفتر پرسيدم خانم گلدره زنگ نزد؟ گفت: زنگ زد و خيلي هم عصباني بود و گفت فردا من کي آفيش هستم که گفتم فردا شما آفيش نيستي. البته ظاهرا در ميانه صحبت به دليل قطع و وصل شدن مکرر، صدا قطع شده بود و او مطمئن نبود که مرحوم گلدره صدايش را درست شنيده باشد.به همين علت فردا صبح به راننده سرويس سپردم که برود دم خانه اش و اگر بود او را سر صحنه بياورد و نگويد آفيش نيستي.
راننده هم رفت و ديد نيست و گفتم خدا را شکر که حتما شنيده است آفيش نيست.

دلشوره ها آغاز شد

ماجرا از اين به بعد شکل ديگري پيدا کرد. براي آفيش شنبه با او تماس گرفتم اما تلفن همراهش خاموش بود. تماسهاي ما شروع شد. تماس ، تماس ، تماس و تلفن همراه او هم خاموش خاموش و خاموش بود.کم کم دلشوره به سراغ ما آمد. البته علت اين دلشوره اين نبود که اتفاقي افتاده ، بلکه همه ما از اين مي ترسيديم که نکند حرفهايي که آدمهاي ديگر درباره او مي زدند، درست از آب درآمده باشد. نکند گلدره در اين ماجرا کم آورده باشد و ديگر نخواهد بيايد. مساله همه در مورد او اين بود که کاراکتر او حذف شدني نبود و با فرض درست بودن حرفهاي ديگران درباره او، واقعا نمي شد شخصيت او را از سريال حذف کرد و مثلا با بيان اين که او حالا جراحي پلاستيک کرده است بازيگر ديگري را جايگزين او کرد. اولين مساله اي که به ذهن من رسيد احتمال وجود مشکل مالي بود؛ مساله اي که شايد در نيامدن مرحوم گلدره نقش داشت. گلدره نسبت به مسائل مالي حساس بود و اگر پرداخت هايي که به او صورت مي گرفت دچار بي نظمي مي شد ممکن بود دلگير شود. به همين دليل با ايرج محمدي ، يکي از تهيه کنندگان کار تماس گرفتم ، اما ايرج محمدي گفت که طبق قراردادي که با او داشتم هر 15 روز يکبار با او تسويه حساب مالي مي کردم و آخرين پرداخت هم به او طبق قرار قبلي صورت گرفته است و البته اين خبر براي ما خيلي شنيدني بود، چون بيشتر عوامل حدود 2ماه از طرح طلبکار بودند و حقوق نگرفته بودند.حالا شرايط ما را فرض کنيد که با عدم حضور بازيگر اصلي مان براي آفيش روزهاي بعد چه مشکلي داريم. شنبه را با هر بدبختي که وجود داشت پشت سر گذاشتيم. يکي از راننده ها را هم فرستاديم دم خانه آنها که وقتي برگشت گفت نگهبان ساختمان گفته از خانم گلدره خبري نيست. در اين شرايط بود که تصميم گرفتم به خانه پدري او بروم ؛ البته نشاني خانه آنها را بلد نبودم. مي دانستم که حول و حوش ميدان هروي است. يک بار که او مي خواست به خانه پدرش برود با سرويسي آمد که مرا مي برد و من هم فقط همين را مي دانستم. با هر بدبختي که بود رفتيم و خانه آنها را پيدا کرديم. پشت اف.اف به پدرش گفتم که حدود 3 روز است از خانم گلدره خبر نداريم شما از او خبر داريد؟ او شماره من را گرفت و گفت اگر خبري شد به شما اطلاع مي دهم.روز بعد پدر مرحوم گلدره تماس گرفت و گفت او هم خبري ندارد. بعد از ما پرسيد که آيا در گروه با کسي مشکلي نداشته يا با کسي دعوا نکرده است و درباره اين مسائل به او اطمينان دادم. او هم گفت که پوپک هميشه از اين کار تعريف مي کرد و همين مساله براي من هم عجيب است. ديگر به سراغ يافتن راههاي ديگر رفتيم. افشين سنگ چاپ خواهرزني داشت که رئيس اورژانس گيلان و مازندان بود. او هم پيگير ماجرا شد و مهران مهام ، تهيه کننده ديگر کار هم تلاشهاي خودش را آغاز کرد. اين ماجراها ادامه داشت تا اين که يک روز صبح از کردستان از يک شماره با من تماسي گرفته شد و 3دقيقه بعد هم همان شماره به افشين زنگ زد. کسي که پشت خط بود گفت از ما نشنيده بگيريد چون براي ما بد مي شود، اما بدانيد که پوپک گلدره تصادف کرده و در بيمارستاني در آمل بستري است. شوکه شديم. همان زمان مهران مهام و پدر پوپک گلدره را از ماجرا باخبر کرديم ؛ البته نمي دانستيم او در کدام بيمارستان است؟ تماس تلفني مهران مهام نتيجه داد و فهميديم او در بيمارستان 17 شهريور بستري ، اما به کما رفته است. همان روز پدر مرحوم گلدره به همراه پسر خاله او از يک طرف و مهران مهام از طرف ديگر راهي شمال شدند.

اما ماجراي تصادف چگونه بود؟
جاده محمودآباد تا نور يک جاده کفي است که در آن هميشه خيلي تصادف مي شود. دو ماشين مسافرکش خطي تهران آمل در اين مسير با هم تصادف مي کنند. همه سرنشينان اين دو ماشين مسافر بودند و يکي از آنها هم پوپک گلدره بود. اين دو ماشين با هم شاخ به شاخ مي شوند و بر اثر اين حادثه از 10 نفر سرنشين هر دو ماشين 9 نفر فوت مي کنند و تنها کسي هم که زنده مي ماند و به کما مي رود پوپک گلدره بوده است. او رديف عقب و عکس جهت راننده نشسته بوده و به همين دليل آسيب ديدگي اش کمتر بوده است.پس از گذشت 2 روز از تصادف ، تازه وسايل او که در تصادف پخش و پلا شده بود، پيدا مي شود. خوشبختانه چهره او قابل شناسايي بوده و به دليل ايفاي نقش در سريال دنياي شيرين دريا که محبوبيت زيادي در شمال داشت ، مورد توجه قرار مي گيرد. حالا همه آن زمان به دنبال يافتن بستگان او بودند. شماره تلفني در کيف او پيدا مي کنند که متعلق به دوستي بوده که در کردستان در حال ساخت يک فيلم بوده است. او قرار بود با مرحوم گلدره همکاري کند. وقتي به او زنگ مي زنند و مي گويند شماره اش را در کيف خانم گلدره پيدا کرده اند. نسبت به شناخت مرحوم گلدره ابراز بي اطلاعي مي کند و مي گويد او را نمي شناسد و بعد با ما تماس مي گيرد. پس از ورود به آمل پدر پوپک اصرار مي کند که او را به تهران منتقل کنند. آمبولانس مجهزي از تهران راه مي افتد و بعد او را تا بيمارستان مهر مي برند.وقتي ما به بيمارستان رسيديم او در بخش مراقبت هاي ويژه بود. شنيدن وضعيت او از زبان دکترها دردناک بود. جفت دست و پا و لگنش شکسته بود. ضربه مغزي هم شده بود. فک او شکسته بود. دندان هايش خرد شده بود و دکتر او هم تاکيد داشت که اگر او سالم بماند و به وضعيت عادي برگردد، از زماني که به هوش مي آيد دست کم 2 سال طول مي کشد تا بتواند به زندگي عادي بازگردد.با اين حرف ، آب پاکي روي دست سيروس مقدم ريخته شد. او تاکيد داشت کار تعطيل شود تا تکليف پوپک معلوم شود. اعتقاد داشت اين نقش را فقط پوپک مي تواند ايفائ کند. در همين زمان مادر پوپک هم از امريکا آمد. خواهرش هم که ساکن همين کشور بود مرتب در تماس بود و از حال او با خبر مي شد. مادر هم که هميشه بالاي سر او بود و برايش داستان مي خواند. مي گفت دلم مي خواهد وقتي چشم باز مي کند مرا بالاي سر خودش ببيند ؛ هرچند او اعتقاد داشت که پوپک فوت مي کند و اگر زنده مانده براي اين است که در اين زمان تطهير شود. پدرش اعتقاد ديگري داشت و مي گفت او زنده مي ماند. کم کم کار به جايي رسيد که ديگر مطمئن شديم پوپک را نداريم. به همين دليل با کسب اجازه از پدر و مادر او به اين نتيجه رسيديم که بازيگر ديگري را جايگزين او کنيم. در اين مرحله با بازيگران زيادي تماس گرفتيم که متاسفانه خيلي از آنها در کمال بي معرفتي گفتند فقط در شرايطي حاضر به همکاري هستند که از ابتدا کار تصويربرداري شود و آنها هم از ابتدا نقش نرگس را بازي کنند. وقتي مساله را به سيروس مقدم انتقال داديم به هيچ وجه زير بار نرفت و گفت احتمال دارد اين سريال آخرين کار پوپک باشد. ممکن است او چند ماه ديگر حالش خوب شود و من دوست دارم در طول 2 سالي که دوران نقاهت را طي مي کند شاهد پخش اين کار باشد. در همين زمان يکي از نامزدها اعلام کرد که حاضر است نقش پوپک را ادامه دهد. ستاره اسکندري در آن زمان با کار بوي گلهاي وحشي قرارداد بسته بود و پيش پرداخت هم گرفته بود، اما به دليل دوستي با گلدره دوست داشت کار او را ادامه دهد. در نهايت او پذيرفت که پس از مذاکره ميان شبکه 3 و شبکه 2به کار ما ملحق شود. در اين زمان تا قسمت 37 کامل کار کرده بوديم و تا قسمت 44 هم رج زده بوديم. ابتدا مي خواستيم از قسمت 37 به بعد کار را تکرار کنيم ، اما ستاره اسکندري اصرار داشت تا قسمت 44 هم که پوپک حضور داشته کار ادامه يابد، حتي در برخي صحنه ها که رج زده بوديم که مثلا يک جايي پوپک از در بيرون مي رفت ستاره اسکندري راضي به حذف اين صحنه ها نشد.

منبع روزنامه جام جم
 
سلام دوستان .
من امروز (سه شنبه 24 ) با خبر شدم که 22 مرداد سالگرد تولد هیچکاک هست . حالا با 2 روز تاخیر می خوام یکم در مورد هیچکاک بنویسم .
با اجازه ی دوستان .
فقط بگم که این مطالب مال آخرین شماره ی مجله ی "همشهری جوان" هست .


خلاصه ی زندگی

نام اصلی : آلفرد جوزف هیچکاک
تولد : 13 آگوست 1899 انگلستان
پسر یک سبزی فروش به اسم ویلیام هیچکاک / خانواده اش به شدت کاتولیک بود / در سال 1915 کارش را در یک استودیوی فیلم سازی در انگلستان با سمت طراح تیتراژ فیلم شروع کرد / در کارنامه ی سینمایی 53 ساله اش -64 فیلم صامت و ناطق را کارگردانی کرد
مرگ : 26 آوریل 1980 .لس آنجلس


حاشیه های زندگی

*وقتی چایی اش تمام می شد در حالی که روی صندلی نشسته بود اصطکان و نعلبکی را بالای سرش می برد و روی هوا ول می کرد . اصلا" هم برایش مهم نبود که کجا می افتد و چطور می شکند.

*مو طلایی ها را ترجیح می داد .مشهور ترین آنها "آنی اوندرا" , "مادلین کارول" , "جون فونتین" "اینگرید برگمن" , "گریس کلی" , "اوامری سنت" , "کیم نوواک" ,"ورا مایلز" , "جنت لی" و "تیپی هدرن" بودند.

*اکثر کسانی که هیچکاک را می شناختند می گفتد که وقتی همسرش " آلما رویل " حامله بود نمی توانست جلوی رویش ظاهر شود .

*هیچ وقت برنده ی جایزه ی اسکار نشد هر چند که سال 1967 اسکار یادواره ایروینگ تالبرگ را به او هدیه کردند.

*سال 1940 که هیچکاک به هالیوود رفت قرار بود دیوید سلزنیک پروژه ی ساخت < تایتانیک > را به او بسپارد. ولی بعدا" پشیمان شد و گفت : " ما نمی توانیم یک کشتی را برای غرق شدن پیدا کنیم " . برای همین هم ساخت ربه کا را به او سپردند.

*اسطوره ی خیلی از کارگردانها از جمله "ویلیام گیر دلر" , "هانری ژرژ کلوز" و "برایان دی پالما" است .

*یکی از بزرگترین موفقیت هایش انتشار <مجله ی جنایی آلفرد هیچکاک> بود که کلا" روی ادبیات جنایی متمرکز بود. این مجله 25 سال بعد از مرگ هیچکاک هم به صورت مداوم چاپ شد.

*سال 79 که جایزه ی "دستاورد هنری یک عمر" را گرفت به طعنه به دوستانش گفت که احتمالا" زمان مرگش رسیده . سال بعدش او مرده بود .

*دهه ی 1930 سنگین ترین وزنش را داشت چیزی حدود 135 کیلو !اما در دهه ی 1950 یک دفعه تصمیم گرفت که رژیم بگیرد و به طرز وحشتناکی لاغر شود طوری که وقتی مردم یک هیچکاک لاغر را در " سارق را بگیرید " (1955) دیدند حسابی شگفت زده شدند.کلا" وزن او مدام در نوسان بود.

*بارها گفته بود که از میان کارهای خودش فیلم محبوبش "سایه ی یک شک" (1943) است.

*اصلا" رانندگی بلد نبود.میگفت برای همین از پلیس می ترسد.

*عادت داشت که در بعضی از فیلم هایش حتی برای یک لحظه هم که شده به نحوی ظاهر شود. یا خودش یا سایه اش ویا عکسش روی دیوار.بعد از اینکه این قضیه لو رفت وقتی مردم به سینما می رفتند از همان اول منتظر صحنه ای بودند که هیچکاک در آن ظاهر می شود .هیچکاک که این حساسیت را فهمیده بود تصمیم گرفت از آن به بعد همان اوایل فیلم خودش را نشان دهد تا تماشاچی با خیال اسوده بتواند بقیه ی فیلم را ببیند.

(((من تو فیلم The birds یادمه که تو صحنه ای که در حال نشون دادن شهر هست هیچکاک با یه سگ سوار اتوبوس میشه )))

* "لوئیس بونوئل " را به عنوان بهترین کارگردان همه ی دوران ها ستایش می کرد .

*از فیلم برداری در مکان های واقعی متنفر بود و ترجیح می داد توی استودیو جایی که بتواند کنترل کاملی روی نور و چیزهای دیگر داشته باشد فیلمش را بسازد . برای همین است که فیلم های او بک پروجکشن است .

*پانزده سال روی حرکت دوربین معروف " سر گیجه " فکر کرده بود حرکتی که حس سرگیجه را به بیننده القا کند .

* برای صحنه ی 45 ثانیه ای قتل در فیلم "روانی" هفت روز فیلم برداری کرد و حدود هفتاد زاویه ی دید مختلف برای دوربین در نظر گرفت .

*پیشنهاد داده بود که روی سنگ قبرش بنویسند : " این , عاقبت کارهای پسر بد است " .


خوب حالا چند تا هم از کلمات قصار هیچکاک بنویسم
:

*من از چهار چیز می ترسم : 1.بچه ی کوچولو 2. پلیس 3. مکان های بزرگ 4.این که فیلم بعدی ام بد تر از فیلم قبلی ام شود.

غلب خرابکاریهای من پولساز هستند . سال بعدش آن خرابکاری به یک تمهید کلاسیک تبدیل می شود.

*اگر فیلمی خوب باشد باید وقتی صدایش هم قطع می شود مخاطب همچنان بتواند به وضوح بفهمد که دارد توی فیلم چه اتفاقی می افتد.

*چهار یا پنج سالم بود . پدرم من را با یادداشتی به کلانتری فرستاد .رئیس کلانتری یادداشت را خواند و من را هفت- هشت دقیقه ای در سلولی زندانی کرد. گفت : این عاقبت کار بچه های شیطان است .

***** این جمله برام هم خیلی مهمه و هم خیلی جالب . توجه کنید :
هیچکاک : " بی معنی بودن یکی از اجزای اساسی فیلم های من است . مثل همان صحنه ی هواپیمای سم پاشی در فیلم ((شمال از شمال غربی)) .

خوب امیدوارم براتون جالب بوده باشه . اینو به خاطر 107 امین سالگرد تولد آلفرد هیچکاک پست کردم .
 
آقا اینجا چه خبر شده باز ؟؟

سعید جان من که نمی دونم موضوع از چی قرار بوده ولی خوب فکر میکردم فیلم 8mile رو خیلی ها تو این تاپیک دیده باشن ......

ولش ......

راستی بچه ها هیچ کدوم فیلم grandam's boy رو دیدین ؟؟!!

اگه ندیدن من بیام در موردش توضیح بدم ......
 
خواهش می کنم بهزاد جان .....
راستش من در مورد این فیلم تو همون پیش نمای فیلمهای ماه ژولای توضیح دادم ... فکر کنم فیلم سوم یا چهارمش بود ..... فیلم جدید ام نایت شیامالانه که متاسفانه بدترین فیلم او هم بود .... اگه سبک شیامالانی رو دوست داری باید بری دنبال فیلمش وگرنه که هیچی !!

راستی حسین جان انشالله امشب در مورد اون فیلمه توضیح میدم !

فعلا بای
 
نوشته شده توسط Behzadr:
دستت درد نکنه مونا جان....ولی ای کاش در مورد فیلم دومی کمی توضیح می دادی

به نظرم فیلم بانوی ابی (lady in the water) باشه
این فیلم اخرین فیلم ام نایت شیامالان کارگردان هندی تبار که مثل چهار تا فیلم قبلیش (حس ششم- شکست ناپذیر -نشانه ها -دهکده) یک اثر دلهره اوره
فروش این فیلم بعد از 4 هفته حدود 41 میلیون دلاره که در مقایسه با فیلمهای قبلی این کارگردان
(نشانه ها 408میلیون _ دهکده 256 میلیون_ شکست ناپذیر 248میلیون _ حس ششم 672 میلیون)خیلی کم فروخته
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or