Chapter 1
The Old Country | July, 1943 in Sicily, Italy
Vito Scaletta، شخصیت اصلی عنوان Mafia 2 در سال 1925 در ایتالیا به دنیا آمد. پدر و مادر او Antonio و Maria نام داشتند ، او همچنین یک خواهر با نام فرانچسکا نیز دارد. خانواده ی او در ایتالیا با مشکلات زیادی رو به رو بود ، آنها به امید زندگی جدیدی به کشور آمریکا (شهر Empire Bay که در قرن 16 شکل گرفت ) مهاجرت کردند، شهری شلوغ و پر از تبهکار.
وضع خانواده ی Scaletta در آمریکا هم چندان خوب نبود ،آنها در یکی از بدترین محله های این شهر ساکن شدند . American Dream آنها حالا به یک کابوس تبدیل شده بود.پدر Vito در اسکله ی Empire Bay برای شخصی با نام Derek کار می کرد ، اما حقوق او بسیار پایین بود و زندگی انها به سختی می گذشت.
Vito در آمریکا به تحصیل می پردازد و با شخصی با نام Joe Barbaro آشنا می شود.وضعیت بد زندگی ، آنها را مجبور به دزدی از فروشگاه ها می کند ، تا اینکه بالاخره Vito توسط پلیس دستگیر می شود.سال 1943 ، آمریکا درگیر جنگ جهانی دوم هست و برای عملیات "Husky" آنها به نیرو هایی که بتوانند ایتالیایی صحبت کنند احتیاج دارند.پس به Vito پیشنهاد می کنند که در این عملیات به انها کمک کند ، وگرنه باید چندین سال را در زندان بگذراند.پس ویتو قبول میکند.
این Chapter مربوط به اتفاقات در عملیات Husky است و ارتباط چندانی با بازی ندارد.نیرو های آمریکایی توانسته اند نظر مقاومت محلی را جلب کنند و آنها را بر ضد سرباز های آلمانی با خود همراه می کنند.شاید بدون کمک مردم، این عملیات واقعاً برای نیرو های امریکایی سخت می شد.بعد از پیشروی ، ویتو خودش را به یک MG-42 می رساند و شروع به تیر اندازی به بقیه ی سرباز های ایتالیایی می کند ، اما بعد از دقایقی یک تانک ایتالیایی از راه می رسد و سمت ساختمان شلیک می کند؛
انفجار باعث بیهوشی ویتو می شود.سرباز های ایتالیایی از راه می رسند تا تیر خلاص را به سرباز هایی که در ساختمان بودند شلیک کنند ، ولی ناگهان صدایی بیرون از ساختمان می آیند:
"شلیک نکنید ، ما یک پیشنهادی برای شما داریم ، جنگ تمام شده است ، امریکایی ها آمده اند تا ما رو از دست موسولینی نجات بدهند"
این سخنان Don Colo ، یکی از افراد محبوب در Sicily بود و باعث شد سرباز های ایتالیایی خود را تسیلم کنند و عملیات Husky با موفقیت به پایان برسد...
Chapter 2
Home Sweet Home | February 8, 1945 in Empire Bay, USA
1 سال بعد از عملیات Husky ، ویتو دچار جراحت می شود و به عنوان مرخصی چند روز به Empire Bay برگردد و استراحت کند.پس بعد از 2 سال سر انجام به شهر خود برمیگردد.در بدو ورود او ، دوست و رفیق قدیمی اش Joe به بازدید اش می آید و او را برای نوشیدنی دعوت می کند.ویتو موضوع بازگشتن به جنگ رو برای Joe تعریف می کند ، ولی Joe به او می گوید که می تواند کاری بکند که ویتو دیگه به جنگ برنگردد! او بعد از زنگ زدن به یکی از دوستانش ، بر می گردد :
"ظاهراً جراحتت خیلی جدی شده و دکتر گفته دیگه نباید برگردی به جنگ ! " بعد از کمی صحبت ، ویتو از جو خداحافظی می کند و به سوی خانه ی مادرش حرکت می کند.مادر و خواهر ویتو از اینکه او را بعد از چند سال می بینند بسیار خوشحال می شوند.
روز بعد مادر ویتو به او می گوید از اینکه او دوباره با "جو" بگردد ناراحت است و از او می خواهد به Derek مراجعه کند و ببنید که می تواند مثل پدرش به او کاری بدهد یا نه .
وقتی ویتو از خانه اش بیرون می آید ، مردی را در حال مزاحمت و داد کشیدن سر خواهرش می بیند. بعد از کمی درگیری با مرد ، او فرار می کند.فراچسکا می گوید پدرشان ، قبل از اینکه فوت کند 2 هزار دلار به این مرد بدهکار بوده و او فقط تا پایان هفته مهلت داده تا بدهی را بپردازند.ویتو چاره ای جز جور کردن پول نمی بیند.
او به خانه ی Joe می رود تا به دیدن دوستش که قرار است برگه های معافیت از جنگیدن رو صادر کند بروند.اسم دوست جو Giuseppe است که یکی در بازکردن قفل ها مهارت خاصی دارد؛ همچنین ویتو از او قفل باز کردن را یاد میگیرد! بعد از دزدیدن ماشین ، ویتو و جو به دیدن Mike Bruski می رود که کارش اوراق کردن خودرو ها هست.او به ویتو پیشنهاد می دهد خودرو مورد نظرش را (برای استفاده از قطعات) بدزدد. ولی دزدیدن این خودرو آسون نیست و گروه Bombers به دنبال ویتو می افتد ، بعد از درگیری ویتو با آنها ، او بالاخره به مقصد می رسد و سیصد دلار خود را میگیرد. سپس جو و ویتو هردو به خانه ی جو می روند تا استراحت کنند...
پ.ن: Chapter های اول کوتاه اند ولی با پیشروی در داستان ، طولانی تر می شوند!
Chapter 3
Enemy of the State | February 10, 1945 in Empire Bay, USA
در ابتدای این چپتر ویتو که شب قبل را بر روی کاناپه ای در خانه ی دوستش جو سپری کرده با صدای زنگ تلفن از خواب بلند می شود . پشت خط تلفن کسی نیست جز مادر ویتو که از اینکه ویتو شب قبل به خانه نیامده نگران شده و به خانه ی جو زنگ زده است . ویتو از اینکه مادرش شماره ی خانه ی جو را داشته غافلگیر می شود . مادر ویتو به او می گوید به پیش کارفرمای قدیمی پدرش یعنی Derek Pappalardo برود تا بلکه نزد او بتواند کاری پیدا کند و بدین ترتیب بدهی های پدرش را پرداخت کند . ویتو با رفتن به بندگاه که محل کار Derek است وارد دفتر او می شود . در دفتر Derek خود او مشغول خوردن نهار است و همکار و زیر دستش یعنی Steve ( استیو ) مجله می خواند . ویتو به Derek می گوید که پدرش سال ها پیش برای او کار می کرده و او نیز می خواهد در بندرگاه برای خود کاری دست و پا کند . Derek که به نظر می رسد دوست ندارد کسی هنگام غذا خوردن مزاحمش شود به استیو می گوید که ویتو را سر کاری موقت قرار دهد . این کار چیزی نیست جز حمل جعبه های چوبی به داخل یک کامیون ! ویتو که تحمل و حوصله ی اینطور کارها را ندارد نزد استیو رفته و به او میگوید که نمی تواند چنین کار خسته کنند و احمقانه ای را انجام دهد . در میان این مکالمه است که ویتو نام دوستش Joe ( جو ) را به زبان می آورد . استیو که به خوبی جو را می شناسد و از سابقه ی تبهکاری های وی آگاه است حدس می زند دوست جو هم باید فرد خلافکار و البته نیرومندی باشد !
Derek در حال صحبت تلفنی با جو
استیو ویتو را مجددا پیش Derek می برد . Derek که باور نمی کند ویتو دوست جو باشد برای اطمینان پیدا کردن از این موضوع با جو تماس می گیرد و جو نیز حرف های ویتو را تصدیق می کند . پس از این اتفاق است که Derek به ویتو کار مهم ترین در اسکله می دهد . این کار گرفتن حق و حقوق معوقه ی Derek از کارگران اسکله است . ویتو برای انجام این کار از زور بازوی خود کمک می گیرید و موفق می شود این وظیفه را به خوبی به اتمام برساند . پس از انجام این کار است که اعتماد Derek ویتو جلب می شود و و از آن پس میتواند نزد Derek کار کند . پس از انجام این ماموریت استیو به ویتو می گوید که جو در محله ی Little Italy منتظر او است .
هنری , جو و ویتو پای میز مذاکره !
ویتو به رستورانی در محله ی Little Italy می رود تا جو را ملاقات کند اما جو در این ملاقات تنها نیست . یکی از دوستان جو به اسم Henry ( هنری ) که در رستوران است کاری پرسود و البته خطرناک را به ویتو پیشنهاد می کند . هنری به ویتو می گوید به دلیل تبعات جنگ حالا گاز و به طور کلی فر آورده های نفتی با کمبود مواجه شده و دولت برای رفع این مشکل از تمبر های اختصاصی استفاده می کند که به صورت محدود در اختیار جایگاه داران این محصولات قرار می گیرد . ویتو مامور می شود تا این تمبر ها را از ساختمان دولت به طور مخفیانه دزدیده و به پیش هنری آورد و در عوض 600 دلار دریافت کند . ویتو که برای پرداخت بدهی دو هزار دلاری پدرش از هیچ کاری دریغ نمی کند این پیشنهاد را نیز می پذیرد .
هنری به ویتو می گوید نخستین قدم برای انجام این کار ملاقات زنی میانسال به اسم Maria Agnello است که می تواند اطلاعات زیادی در رابطه با چگونگی نفوذ به ساختمان دولت در اختیار ویتو قرار دهد .
ماریا در حال صحبت با ویتو
ویتو نزد ماریا می رود و با معرفی خود از وی اطلاعات مورد نیاز را طلب می کند اما ماریا به او میگوید تنها در صورتی اطلاعات را در اختیاز ویتو قرار می دهد که ویتو او را تا بیمارستان مرکزی شهر که در آنجا خواهرش بستری است برساند . ویتو پس از قبول این پیشنهاد راهی بیمارستان می شود و ماریا نیز به وعده ی خود عمل کرده و اطلاعات را در اختیار ویتو می گذارد . ویتو با استفاده از این اطلاعات به طور مخفیانه وارد ساختمان دولت شده و پس از از پا در آوردن چند نگهبان تمبر ها را دزدیده و پیش هنری باز می گردد . هنری پس از دیدن تمبر ها عصبانی می شود . دلیل این عصبانیت اشتباه ویتو نیست و به تاریخ باطل شدن این تمبر ها بر می گردد ! در واقع تمبر هایی که ویتو به سرقت برده است در ساعت 12 آن شب و وارد شدن به روز جدید باطل می شود ! پس هنری از ویتو می خواهد قبل از آنکه نیمه شب شود آن تمبر ها را به جایگاه های سوخت فروخته و در عوض پول دریافت کند . پس از انجام این کار توسط ویتو این چپتر به پایان می رسد .
Chapter 4
Murphy's Law | February 11, 1945 in Empire Bay, USA
ویتو که از فعالیت های شب گذشته کاملا خسته شده بود از روی کاناپه بلند می شود. پس از کمی کش و قوس دادن به خودش و خوردن یک بطری آبجو ، نوشته ای را که جو برای او گذاشته بود را می بیند. نوشته به ویتو می گوید که یک کار دیگر برای آن ها در راه است و او باید امشب در رستوران Freddy ، جو و هم چنین دوست جدیدش هنری را ملاقات کند. یک قفل باز کنی ساده خیلی ویتو را نگران نمی کند و بلافاصله به راه می افتد تا این کاری که جو بزرگ خوانده است را انجام دهد. ویتو به توصیه جو گوش می دهد و همراه خود وسائل قفل باز کنی و هم چنین اسلحه خودش را همراه می آورد. ویتو به طبقه دوم بار می رود و جو و هنری را ملاقات می کند. جو و هنری کمی با او شوخی و صحبت می کنند و ویتو منتظر است تا به او بگویند کاری که باید انجام بدهند چیست. اما هنری هنوز تمایلی به گفتن آن ندارد تا اینکه . . . مرد دیگری که پشت تلفن خشمگینانه صحبت می کرد تلفن را قطع می کند و با حالتی عصبانی به هنری می گوید :"کاری که گفته بودم را انجام دهید". اینجاست که دیگر ویتو هم باید همه چیز را بداند. در واقع ، یکی از فروشگاه های بزرگ پاساژ مرکز شهر است که ویتو و جو باید آن را مورد لطف قرار دهند و آن را غارت کنند . . . یک جواهر فروشی بزرگ. آن ها تا شب هنگام ، زمانی که دیگر نگهبانان کمتر شده اند صبر می کنند. جو در این بین چند لباس از ماموران مخابرات را بدست می آورد و به کمک آن ها است که می توانند دلیل حضورشان در فروشگاه مرکزی شهر را توجیح کنند.
نوشته جو برای ویتو :"We got another job! Somthing really big. Stop by Freddy's tonight. Bring a piece and some lockpicks."
پس از رسیدن به محل فروشگاه ، ویتو سعی در باز کردن قفل در فروشگاه می کند و از این بابت نگران نیست ، چون پوشش زرد رنگ ماموران مخابرات را به تن دارند.
هر دو در حال خالی کردن مغازه هستند که ناگهان یک ماشین پنجره جلویی فروشگاه را می شکاند و وارد می شود. ویتو و جو سریعا پناه می گیرند تا هویت کسانی که به آن جا حمله کرده اند را بشناسند. Brian O'Neil ، یکی از اوباش معروف ایرلندی Empire Bay با زیر دست هایش سریعا مغازه را مورد غارت قرار می دهند. با حمله ناشیانه O'Neil به جواهر فروشی زنگ خطر به صدا در می آید و تا چند ثانیه دیگر پلیس ها خیابان را پر می کنند. جو بلند می شود و خودش را نشان می دهد (چون O'Neil را می شناسد) و هر چه می تواند به او می گوید. پلیس ها زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردند از راه می رسند. مشاجره Joe با Brian وقت زیادی از آن ها گرفته بود. Joe و Vito سریعا از محل جواهر فروشی فرار می کنند و در طول پاساژ شروع به دویدن می کنند تا شاید راهی به بیرون پیدا کنند.
ویتو ، جو و هنری در رستوران Freddy
همینطور که در حال فرار هستند ، جو به ویتو راهی به سمت پشت بام را نشان می دهد و سریعا به سمت بالای ساختمان حرکت می کنند. بعد از کلی تعقیب و گریز در بالای پشت بام های خانه ها و فروشگاه و گذشتن از موانع خطرناک ، ویتو و جو موفق می شوند از دست پلیس ها فرار کنند و خود را چند ده کوچه آن طرف تر از فروشگاه بیابند. O'Neil و زیر دست هایش نتوانستند فرار بکنند و توسط پلیس دستگیر شدند. جو کیف جواهرات را از ویتو می گیرد و راه خود را پیش می گیرد تا ویتو را در دردسر نیاندازد و به ویتو می گوید که به خانه بر گردد و استراحت کند. ویتو خیلی آرام و بی دردسر و بدون هیچ جلب توجهی راه خود را تا خانه طی می کند و آماده فردایی خطرناک تر می شود . . .
این داستان هنوز کامل نوشته نشده بقیه اش تا بعدا