Assassin Creed:Trivia|پست اول حتما خوانده شود Spoiler Warning*|

نقش مطالب این تاپیک در بهبود اطلاعات شما از داستان AC

  • زیاد

    رای‌ها: 216 74.2%
  • متوسط

    رای‌ها: 44 15.1%
  • کم

    رای‌ها: 13 4.5%
  • هیچ

    رای‌ها: 18 6.2%

  • مجموع رای دهنده‌ها
    291
دوستان در بعضی پست ها که توضیحاتی داده شده عکس هایی هم که مربوط به این توضیحات هست گذاشته شده منتها اکثرشون خراب شدن.اون عکس ها رو از کجا میذارید؟؟
 
دوستان در بعضی پست ها که توضیحاتی داده شده عکس هایی هم که مربوط به این توضیحات هست گذاشته شده منتها اکثرشون خراب شدن.اون عکس ها رو از کجا میذارید؟؟

عکس ها بدلیل اینکه در اپلود سنتر های دیگه اپلود شدن حذف شدن.

سعی کنید عکسها رو جای معتبر اپلود کنید.
 
کسی میدتونه داستان ac rogue رو ترجمه کنه اون اخرش مثه این که میگفت "باید مردم بفهمن اساسیز ها کی بودن و..." اینجور چیزا فکر کنم ربطی به کل داستان داشته باشه
 
کسی میدتونه داستان ac rogue رو ترجمه کنه اون اخرش مثه این که میگفت "باید مردم بفهمن اساسیز ها کی بودن و..." اینجور چیزا فکر کنم ربطی به کل داستان داشته باشه

اساسینز کرید: سرکش


یه بنده خدای بیاد داستان اصلی یونیتی رو بگه بیبینیم چی شد؟

اساسینز کرید: وحدت
 
  • Like
Reactions: bezad
یعنی هنوز هیشکی بازیو انجام نداده که این تاپیکو فراموش کردین ؟

مثل اینکه سر مترجم ها و روایتگران داستان این سری بازی شلوغه ودیگه وقت پر کردن تاپیک رو ندارن

یعنی توی این شماره هم Trivia نداریم؟
بیشترین چیزی که همیشه من رو به بازی کردن اساسینس مشتاق میکرد این نوع خط داستانی و این معماهاش بود که انگار دیگه باید کلا از خیرشون بگزریم.

آقا یکی بیاد این 4رو یچی دربارش بگه

Heloooooooooooooo ؟؟
کسی نیست واقعا؟ حیف بخدا تاپیک به این خوبی بخوابه ها!!

دوستان یکی بیاد در مورد داستان BF صحبت کنه، خط داستانی توی زمان حال داره ؟

اقایون قرار نیست یکی داستانه شماره 4 رو توضیح بده ؟ مثل نسخه های قبلی ؟

دوستان؛ اون داستانی که مثل نسخه های اول بازی وجود داشت و در صفحات ابتدایی تاپیک هم میبینید، که دوستان با چه شوقی منتشر میکردند و خیلی ها دنبال، با نسخه ی سوم بازی یعنی AC:III دیگه تموم شد، اون داستان اسرارآمیز و پرجذبه و هیجان انگیز و البته پیچیده دیگه تموم شد، الان مثلا انتظار دارین چه چیزی درباره ی داستان IV گفته بشه !!!!؟؟ همونطور که گفتم بعد از نسخه ی سوم دیگه بازی اون داستان اولیه ش به پایان رسید و انتشار نسخه های بعدی بنا به مسائل مالی و تاکید یوبی سافت بر ادامه ی سری بوده، حتی به قیمت خراب کردن کل سری، برای اینکه سود سرشار این سری همچنان جریان داشته باشه.
 
ered_19_assassins-creed-syndicate.jpg

سری بازیهای Assassin's Creed چند سالیست که به یکی از پولسازترین عناوین شرکت Ubisoft تبدیل شده و شرکت هم در این ده سال (از سال 2007 تا 2016) تا الان بیش از 15 بازی برای کامپیوتر، کنسول‎های نسل قبل و نسل حاضر، کنسول‎های دستی و موبایل عرضه کرده. هم چنین در این مدت شاهد بازی‎های کارتی، کمیک و کتاب داستانهایی نیز نیز بوده‎ایم. در زیر اسامی بازی‌ها، کمیک‎ها و کتاب‎های سری قرار میگیرند:


Video Games

srmk_8e569bcd8a26340dc7521d9e5b66264a.jpg


Assassin’s creed (2007)
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles (2008)
Assassin's Creed: Bloodlines (2009)
Assassin's Creed II (2009)
Assassin's Creed II: Discovery (2009)
Assassin's Creed: Brotherhood (2010)
Assassin's Creed: Revelations (2011)
Assassin's Creed III (2012)
Assassin's Creed III: Liberation (2012)
Assassin's Creed IV: Black Flag (2013)
Assassin's Creed IV: Black Flag - Freedom Cry (2013)
Assassin's Creed: Pirates (2013)
Assassin's Creed Rogue (2014)
Assassin's Creed Identity (2014)
Assassin's Creed Unity (2014)
Assassin's Creed Syndicate (2015)
Assassin's Creed Chronicles: China (2015)
Assassin's Creed Chronicles: India (2016)
Assassin's Creed Chronicles: Russia (2016)​


Comics

28fk_1111.jpg

Assassin's Creed: The Fall (2011)
Assassin's Creed: The Chain (2012)
Assassin's Creed: Brahman (2014)
Assassin's Creed: Trial by Fire (2015)​



Books

uy4l_123.jpg


1. Renaissance (2009)
2. Brotherhood (2010)
3. The Secret Crusade (2011)
4. Revelations (2011)
5. Forsaken (2012)
6. Black Flag (2013)
7. Unity (2014)
8. Underworld (2015)​


پیدایش بازی Assassin’s Creed:

xf6o_jkl.jpg

Patrice Désilets​

در سال 2004 بود که Patrice Désilets به دنبال ساخت ادامه‎ای برای Prince of Persia به نام Prince of Persia: Assassins رفت تا ادامه‎ای جدید برای این عنوان بسازد، عنوانی برای یک پرنس واقعی و محافظ قاتلش. اما پس از مدتی یوبیسافت این عنوان را کنسل کرد و در ادامه با عنوانی جدید و محتوایی بدون پرنس با نام Assassin’s Creed در سال 2007 عرضه کرد.

3gaa_jklkjl.jpg

Prince of Persia: Assassins​

نگاهی به سری Assassin's Creed:

از پیدایش بازی اساسینس کرید تا حالا چندین دوره از اتفاقات تاریخی به همراه پلیرها دوره شده:

1. جنگ‎های صلیبی: وقایع شماره یک بازی و دو شماره Altaïr's Chronicles و Bloodlines پوشش میدهد.

2. رنسانس: سه بازی AC 2، AC: Brotherhoodو AC: Revelations یا به عبارتی اتزیو کالکشن در این دوره اتفاق افتادند، به همرا یک بازی Discovery که برای DS آمد و باز شخصیت اصلی آن اتزیو بود.

3. پیشا مدرنیته: که به اتفاقات دزدان دریایی کارائیب و انگلیسی‎ها و جنگ جدایی آمریکای‎ها (واشنگتن) میپردازد. Liberation نیز در این دوران اتفاق می‎افتد.

4. انقلاب کبیر فرانسه: که در آن دوره بازی Unity رخ میدهد.

5. انگلستان ویکتوریایی: آخرین بازی اصلی سری Syndicate در این دوره اتفاق افتاد.

6. Chronicles: در آخر هم یک سری بازی به اسم Chronicles برای پر کردن حفره‎های داستانی بین کمیک، بازی و کتاب‎ها عرضه شده. سه گانه Assassin's Creed Chronicles در این دوران‎ها اتفاق می‎افتند.

بعد از این سری بازی نیز بازی در حال حاضر به یک استراحت یک یا دو ساله رفته تا با قدرت بیشتر و بهتر برگردد.


تایم لاین اتفاقات سری:

به علت بزرگ بودن عکس ها و مهم بودنشون پیوست کردم، روشون کلیک کنید بزرگ میشن و راحت میتونید بخونیدشون.


1. Assassin's Creed: Altair's Chronicles (Game)

Year: 1190

Setting: Middle East during The Third Crusade



2. Assassin's Creed (Game)

Year: 1191

Setting: Middle East during The Third Crusade



3. Assassin's Creed: Bloodlines (Game)

Year: 1191

Setting: Middle East during The Third Crusade


4. Assassin's Creed (Movie)

Year: Sometime in the 1400s

Setting: Spain


5. Assassin's Creed: Lineage (Web Movie)

Year: 1476


Setting: Italian Renaissance


6. Assassin's Creed II (Game)

Year: 1476

Setting: Italian Renaissance


7. Assassin's Creed II: Discovery (Game)

Year: 1491

Setting: Italian Renaissance


8. Assassin's Creed: Ascendance (Animated Movie)

Year: 1500

Setting: Italian Renaissance


9. Assassin's Creed: Brotherhood (Game)

Year: 1506

Setting: The Italian Renaissance


10. Assassin's Creed: Revelations (Game)

Year: 1511

Setting: The Middle East


11. Assassin's Creed: Embers (Animated Movie)

Year: 1524

Setting: Italian Renaissance


12. Assassin's Creed Chronicles: China (Game)

Year: 1526

Setting: China


13. Assassin's Creed: Trial by Fire (Comic)

Year: 1692

Setting: Colonial New England


14. Assassin's Creed: Forsaken (Novel)

Year: 1735

Setting: Europe


15. Assassin's Creed IV: Black Flag (Game)

Year: 1715

Setting: Caribbean during the Golden Age of Piracy


16. Assassin's Creed Rogue (Game)

Year: 1752

Setting: The Seven Years' War, aka The French and Indian War


17. Assassin's Creed III (Game)

Year: 1765

Setting: The Revolutionary War


18. Assassin's Creed: Liberation (Game)

Year: 1765

Setting: New Orleans


19. Assassin's Creed Unity (Game)

Year: 1789

Setting: The French Revolution


20. Assassin's Creed: Brahman (Comic)

Year: 1839

Setting: India during the Sikh Empire


21. Assassin's Creed Chronicles: India (Game)

Year: 1841

Setting: India during the Sikh Empire


22. Assassin's Creed: Underworld (Novel)

Year: 1862

Setting: England's Industrial Revolution


23. Assassin's Creed Syndicate (Game)

Year: 1868

Setting: England's Industrial Revolution


24. Assassin's Creed: The Fall (Comic)

Year: 1888

Setting: The Russian Revolution


25. Assassin's Creed Chronicles: Russia (Game)

Year: 1918

Setting: The Russian Revolution


26. Assassin's Creed: The Chain (Comic)

Year: 1919

Setting: United States


luqt_assassin_s_creed_genealogy_thumb.jpg


حال به داستان و نظریه‎های عناوین اصلی سری می‎پردازیم:

بیس اصلی داستان سری در آینده و در جایی است که جنگ بین تمپلارها و اساسین‎ها (انجمن برادری) بیش از پیش شده و تمپلارها نیز از قدرت بسیار بیشتری نسبت به اساسینس‎ها برخوردارند. انجمن برادری خواهان آزادی تمام افراد دنیاست اما تمپلارها خلاف این عقیده را دارند و معتقدند صلح جهانی تنها با انجام تمام و کمال قانون خودشان است و فقط در یک صورت قابل برقراری است و آن هم کنترل کامل افکار انسان‎های جهان تا همه قانون مند باشند. حال در چنین زمانی داستان از چشم شخصی به نام Desmond Miles "دزموند مایلز" اتفاق می‎افتد، فردی عادی که در یک بار کار میکند که ناگهان توسط کارمندان Abstergo "ابسترگو" (شرکتی متعلق به تمپلارها) دزدیده و به شرکت برده میشود. شرکت آبسترگو دستگاهی به نام Animus "انیموس" را اختراع کرده است که با آن می‎توان خاطرات اجداد را دوره نمود. حال دزموند یکی از آن افرادی است که جدش به Altaïr Ibn-La'Ahad " الطائر ابن لا أحد" میرسد، یک از مهمترین و تاثیرگذارترین افراد بین اساسینس ها.


اطلاعاتی از شرکت Abstergo

tsqy_abstergo_by_jcwhatcounts20-d3j0w1z.jpg

صنایع آبسترگو یا به اختصار آبسترگو (Abstergo Industries) مجموعه شرکتهای عظیم چند ملیتی که همان تمپلارها در زمان جدید است. آبسترگو یکی از قدرتمندترین شرکتهای جهن است که در همه چیز پیشرو هستند و پشت هر اتفاق بزرگی حضور دارند. این شرکت در سال 1937 تاسیس شد.

ju1_ask_the_moderns_abstergo_entertainment_by_muramoko-d677ofq.jpg

بعد از اتفاقات شماره سوم بازی آبسترگو یک شرکت زیرمجموعه برای خودش به نام سرگرمی های آبسترگو (Abstergo Entertainment) تاسیس کرد که در آن ماشینهای انیموس قدیم را تبدیل به یک کنسول بازی به نام "انیموس امگا" کرد که بازیهای آن بیشتر خاطرات مردم بود. مردم با پرداخت پول به صورت دلبخواهی خاطرات اجدادشان را مرور میکردند و شرکت نیز با دیدن خاطرات از آنها فیلم یا بازی میساخت.

باتوجه به ماهیت این شرکت که وابسته به تمپلارها است، آن‌ها سکانس‌ها و مراحلی که درجریان آن درگیری اساسین-تمپلار رخ می‌دهد یا هر اثری که از میراث تمدن اولیه درخاطرات دیده می‌شود را از محصول نهایی سانسور یا اصلاح می‌کنند. دربرخی موارد شرکت در درگیری‌های تاریخی تمپلارها را افرادی خیرخواه و متعهد به متوقف کردن اساسین‌ها نمایش می‌دهد. این اقدامات باعث شد تا شرکت تحت حمله یک گروه هکری ناشناس با نام ارودیتو قرار بگیرد که معتقد بودند آبسترگو درحال تحریف تاریخ است.

نگاهی به دستگاه های انیموس یا به عبارتی در آینده کنسول بازی:

7xyn_ac1_animus_1.28.png

اولین مدل انیموس که شبیه یک تخت الکترونیکی است. کار تخت این است که با استفاده از DNA کاربر به خاطرات اجداد کربر دسترسی می یابد و میتواند آن را به وی نشان دهد.

mos4_animusart.jpg

شماره دوم دستگاه بیشتر به یک صندلی خیلی زیبا شبیه بود تا به یک تخت سفت و سخت. همچنین امکانات بیشتری نیز نسبت به نسخه قبلی داشت. لازم به ذکر است که این دستگاه را ربکا به کمک شان و لوسی ساخته.

y8rm_ac3_animus_3.01.png

شماره سوم دستگاه بیشتر یک وسیله دست ساز با مقداری ارتقا بود، ارتقایی که بتواند دزموند را به تمدن اولیه وصل کند، همان طور که میبینید سنگ تخت دستگاه از نوع سنگ مخصوص درون مکان های خاص تمدن اولیه است. این دستگاه نیز باز توسط ربکا ساخته شده.

ytb_aciv-animus.jpg

شماره چهارم دستگاه بیشتر شبیه یک کامپیوتر عادی است که به یک VR نصب شده. این دستگاه را به طور کامل خود ابسترگو ساخته که یک کنسول بازی نیز هست.


مدیران ارشد شرکت ابسترگو

Alan Rikkin


هر شرکتی بلاخره به یک مدیر عامل نیاز دارد و آن کسی نیست جز آلن ریکین.

du6i_whothisvh0.jpg

اولین بار وی را در پاین شماره یک بازی دیدیم و هیچ اطلاعاتی از وی نداشتیم فقط میدانستیم به احتمال زیاد مدیر این بند و بساط! است.

j9hw_alan_rikkin.jpg

جلوتر با عرضه کتاب ها و کمیک ها قیافه وی و شخصیتش را بیشتر فهمیدیم که البته باز هم اطلاعات کمی است.
لازم به ذکر است که طراحی نمونه اولیه وی کچل با ریش پرفسوری است در صورتی که در کمیک وی را مودار کرده اند.

آلن ریکین مدیر ارشد کنونی شرکت آبسترگو و یکی از اعضای خلوتگاه داخلی محفل تمپلارها است. او دارای موقعیت بسیار بالا در میان تمپلارها بوده و مستقیما با استاد اعظم محفل در ارتباط است.

3rcd_irons.jpg

در فیلم اساسینس کرید آلن باز هم تغییر حالت داده و ایندفعه ریش خودش را زده، باید دید اینبار در فیلم چه کاری میخواهد بکند، آیا اطلاعات بیشتری از وی و شرکتش بدست می آوریم یا خیر؟


Laetitia England

پس از آلن ریکین، لاتیشا انگلند قدرتمندترین فرد شرکت است و جزو کسانی است که به حلقه اصلی (محفل) خصوصی تمپلارها رفته است و با آنها آشناست.

87xu_acr_laetitia_england.png

دفتر او یک اتاق سری در عمارتی در فیلادلفیا بود که در سال ۱۹۳۷ در جریان تاسیس شرکت آبسترگو توسط تمپلارها بنا شده بود.


اطلاعات کلی از شرکت:

دکتر وارن ویدیچ و لوسی استیلمن از مستخدمین ابسترگو بودن تا بر روی دزموند که توسط ابسترگو ربوده شده بود آزمایش هایی را انجام بدهند.شرکت ابسترگو دستگاهی ساخته که Animus نامیده میشد.این دستگاه میتوانست از طریق DNA به گذشته ی نمونه آزمایش شده برود وآن را نمایش بدهد البته انیموس تاثیرات نامطلوبی هم میگذاشت که Bleeding Effect از این تاثیرات بود،کسانی که به Be دچار میشدند به نحوی دیوانه میشدند.
اما با این حال جلوه بیرونی ابسترگو یک سازمان تحقیقاتی پزشکی بود.دکتر ویدیچ معتقد بود که ابسترگو پاسخگو به هر موفقیت علمی در 1000 سال قبل است.بعد ها دزموند مایلز زمانی که در ابسترگو بود فهمید که آن ها همان تمپلارها هستند که در قالب امروزی درآمده اند.همچنین در ایمیلی Alan Rikkin برای ویدیچ نوشته بود،:خدای دانش(کشیش دانش-پدر دانش- البته منظور کلی تمپلار استاد حیرام است) تو را در موفقیتت راهنمایی کند.وقتی دزموند از سازنده ی تکنولوژی های ابسترگو سوال کرد ویدیچ با به طور مرموز گفت :Those Who Came Before آنها سازنده ی این تکنولوژی پیشرفته میباشند.
هدف دیگر ابسترگو شکار کردن آخرین اساسین باقی مانده در دنیاست.در ایمیل های دکتر ویدیچ آشکار میشود که ابسترگو و اساسین ها در بسیاری از رویدادهای تاریخی بودن مثل حادثه ی تانگوسکا.در ایمیل ها از حادثه ی فیلادلفیا صحبت به میان آمده بود.در حادثه ای که گفته میشد کارخانه ی کشتی سازی برای مدتی ناپدید ! شده،همچنین گفته شد که 13 جمجمه در آن مکان پیدا شد.
در عصر جدید تئوریسین ها گفتند که آن جمجمه ها برای آدمهایی بوده که با فرمانبردار خود تلپاتی میکردند،ابسترگو به 3 جمجمه دست پیدا کرد و از آنها برای ارتباط با چیزهای ناشناخته ای استفاده کرد.این ارتباط ها برای هر اساسین امروزی غیر فعال است.
در بین ایمیل ها میفهمیم که ابسترگو درباره ی چیزی مشغول به بررسی است،ابسترگو آن ها New Fluoride مینامد.شیءای که ابسترگو بر روی آن به طور مجزا آزمایش میکرد،و هنوز هم بر روی کاوش میکند.اما دلیل تاریخ 21 دسامبر 2012 اینست که ابسترگو با ماهواره ی Eye-Abstergo قصد دارد با اشیا ناشناخته ای که در دست دارد آنها را به فضا بفرستد و از طریق ماهواره ی خود امواجی را از درون آن شیء بر روی زمین بفرستد.
ابسترگو در حادثه ی فرودگاه Denver نیز دست داشت،که با ساختن و فرستادن ماهواره ی فضایی خود موجب آسب رساندن به آن منطقه شد.در حال حاضر ابسترگو از تکه های بهشتی که همان شیء ناشناخته است برای کنترل اذهان عمومی در دست دارد.ابسترگو به تکه های دیگری(احتمالا 2 تکه)احتیاج دارد تا پروژه ی خود را عملی کند.
آنها در راستای این پروژه دزموند مایلز را ربودند تا از طریق او بتوانند چیزی دستگیرشان بشود.


کارمندان کنونی

Alan Rikkin :رئیس کل سازمان ابسترگو(C.E.O)
Laetitia England: مدیر اجرایی
Nancy Nilop :نامعلوم-احتملا رئیس لیلا
Jane Birkam:نامعلوم-از دوستان وارن ودیچ
Audrey Jacobs: دستیار Alan Rikkin
Richard:یکی از 3 مردی بود که به لوسی استیلمن سوءقصد برای گرفتن جانش کرده بود اما ویدیچ جلویش را گرفت

کارمندان سابق
Thomas Edison :مرده
Henry Ford :مرده
Leila Marino:مرده(احتمالا خودکشی)
Warren Vidic : سرپرست تحقیقات حافظه ی ژنتیکی و پروژه ی انیموس. مرده
Lucy Stillman : مامور مخفی، مرده
Daniel Cross: یکی از مامورین ابسترگو و تمپلارها. مرده
John Standish: مامور مخفی اساسین، تکنسین IT. مرده

از گوشه و کنار
  • Abstergo به زبان لاتین است و بدین معنی:من از هرگونه گناه عاری هستم یا من پاکم.
  • در فایل ها قسمت Truth لوگوی ابسترگو در کره ی ماه دیده میشود
  • درون The Vault وقتی اتزیو وارد آن میشود لوگوی ابسترگو نیز دیده میشود



کاراکترهای اصلی بازی زمان آینده (که بیش از دو عنوان در بازی حضور داشته اند):

Desmon Miles

cnpm_6af.jpg

دزموند در گذر زمان​
اطلاعات شخصی
اسم کامل:دزموند مایلز
تولد:1987 در پرورشگاه
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
Assassin's Creed: Brotherhood
Assassin's Creed: Revolation
Assassin's Creed III
صدا پیشه:Nolan North

من متصدی بار هستم؟ از من چی میخواید؟میخواید درست کردن مارتینی رو بهتون یاد بدم؟

دزموند به ویدیچ و لوسی

دزموند مایلز متولد 1987 شخصیت ثابت و اصلی سری بازی Ac و یکی از نوادان گروه قسم خورده ی حشاشین هست.
او در ابتدا توسط نیروهایی که داشت تحت استفاده دستگاهی درامد که به آن انیموس میگویند که توسط ابسترگو ساخته شده است. شرکت ابسترگو نسل جدید تمپلارها است.ابسترگو دزموند را ربود تا خاطرات جدش را از طریق DNA وی با استفاده از دستگاه انیموس بازخوانی کند تا محل Piece of Eden را پیدا کنند.
دزموند با کمک نیروهای حشاشین از ابسترگو فرار کرد تا خاطرات نیای دیگری از خود اتزیو ادیتوره دی فرنزه را مرور کند اما نکته ای که دزموند و دیگران از او متعجب شدند این بود که وی هنگام مرور خاطرات توانایی های نیاکانش به او میرسد و سریعتر از حد نرمال راه هایی که یک فرد معمولی برای اساسین شدن اموزش مبییند و تحت اموزش های سنگین قرار میگرید را براحتی با استفاده از مرور خاطرات جدش به وسیله ی انیموس به دست می آورد.

زندگی نامه
دزموند در پرورشگاهی که مخفی گاه اساسین ها در صحرا بود دنیا امد جایی که حدود 30 نفر فقط در انجا زندگی میکددند شهری شبیه مصیاف جایی که اساسین ها در آنجا آموزش های لازم را میبینند.دزموند توسط سرپرستان خود سرخورده شده بود و به آنها سوء ظن پیدا کرده بود، در نهایت16 سالگی مکان زندگیش را ترک کرد و تصمیم گرفت به دیدن دنیا برود. بعدها دزموند به لوسی استیلمن توضیح داد که از اینکه سرپرستان خود را بدون هیچ توضیحی ترک کرده متاسف هست وی میگفت هر چه قدر دور تر میشد بیشتر دلواپس آنها میشد چون آنها سرپرست وی بودند.بعد از ترک کردن مخفیگاهش او برای 9 سال خودش را قایم کرد درست زمانی که هیچ پرونده ای از خود به جا نگذاشته بود او به طور اتفاقی متصدی بار (میخانه چی-ساقی)میشود که اینکار او باعث میشود تمپلارها او را پیدا کنند چرا که دزموند هیچ وقت از نام واقعی خود استفاده نباید میکرد اما چگونه وی ربوده شد؟
او به خاطر گواهی نامه موتور سیکلت از اثر انگشت خود استفاده کرد و توسط ازمایشگاه ابسترگو ربوده شد.

ربوده شدن توسط ابسترگو

من نه اساسین هستم نه چیزی بیشتر از اون
دزموند به دکتر ویدیچ

در سپتامبر 2012 دزموند مایلز توسط سازمان ابسترگو ربوده میشود سازمانی که وابسته تمپلار ها بود تا از وی در دستگاه به نام انیموس استفاده شود.
دستگاهی که میتوانست از ژن های دزموند خاطرات جدش را بازخوانی کند.بار اول وارن ویدیچ قصد بازخوانی اطلاعات دزموند را داشت که نتوانست چون ذهن دزموند در برابر آنان مقاومت میکدد و خود را بیشتر از متصدی بار نمیدانست(باورش نمیشد که اساسین است).ویدیچ دزموند را تهدید کرد که اگر به مقاومتش ادامه دهد او را به کما فرو میبرند تا کار خودشان را پیش ببرند و اگر کار خود را تمام کردند دزموند را رها کنند تا بمیرد. دزموند قبول کرد تا به آنها کمک کند.

Desmond Eagle Vision
دزموند موفق شده بود که خاطرات جدش را الطائر ابن لااحد(اساسین بین جنگ سوم صلیبی) را کاوش کند.وی تمام مدت تحت مراقبت وارن ویدیچ بود.با این حال، در هنگام شب وی میتوانست از محیطی که درونش بود جستجو کند.دسترسی به کامپیوتر انیموس و بعد از آن خواندن ایمیلها،دزدیدن خودکار وارن ویدیچ و دسترسی به کامپیوتر شخصی دکتر ویدیچ.
در بین ایمیل ها دزموند مطالبی در مورد نمونه 16 پیدا کرد.گفته شده بود 16 به خاطر استفاده شدید وی زیر دستگاه انیموس وی به bleeding effect مبتلا و دیوانه شده و دست به خودکشی زده.بعد ها دزموند از لوسی استیلمن درباره ی خانواده ی خودش پرسید که لوسی جوابی برای او نداشت.در قسمت پایانی بازی دزموند به bleeding effect دچار میشود.وی یکی از توانایی های جدش الطائر که دید عقابی بود بدون استفاده از انیموس دست میابد.بعد از مشاهده شدن تقشه ی کره ی زمین در بازی و نشان دادن قسمت هایی poe دزموند از انیموس بیدار میشود ،در همین حین 3 مرد پشت شیشه( توضیح:گمان میشود که مرد وسطی که نسبت به بقیه اندام بزرگتری و سر کچلی داشت alan rikkin رئیس سازمان ابسترگو باشد)از لوسی و ویدیچ میخواهد که لحظاتی دست از کار بردارند و برای کاری از آنجا خارج شوند.دزموند در این لحظه با دید عقابی که از نیای خود به ارث رسیده بود از آن استفاده میکند وی ویدیچ را قرمز(دشمن) و لوسی را آبی(خودی) میبیند.و بعد از خروج آن دو دزموند الفباهای تصویری بسیاری را در کف و دیوارهای سالن و اتاق خود مشاهده میکند،این ها نشانه هایی بود که 16 با خون خودش برای دزموند کشیده بود تا پیغامش را به وی برساند.
توضیح(درباره نمونه ی 16 و دلیل او برای اینکارها را درAssassin’s Creed - French Graphic Novel بیشتر آشنا میشویم.)

فرار از مخفیگاه:
وای...انتظار همچین چیزی رو نداشتم
دزموند-هنگامی که از نیایش دید عقابی به دست آورد

در شروع AC2 دزموند در آزمایشگاه ابسترگو نگه داشته شده است که ناگهان لوسی میرسد.بر روی لباس لوسی لکه های خونی دیده میشود وی سریعا از دزموند درخواست میکند که به وارد انموس شود،قبل از اینکه ابسترگو بداند چه هدفی در سر لوسی است.دزموند قبول میکند و وارد میشود، در این لحظه تولد اتزیو ادیتوره دی فرنزه نمایش داده میشود،نیای دزموند و نمونه 16.بلافاصله بعد از مشاهده این صحنه دزموند از انیموس خارج میشود و با لوسی از ابسترگو فرار میکنند.
دو اساسین فراری ماموران امنیتی را از سر راه برمیرداند تا اینکه به در آسانسور میرسند که به رمز عبور احتیاج دارد،لوسی رمز را به خاطر نمیاورد، دزموند با دید عقابی توانست اثر انگشتی را که بر روی عددها هک شده ببیند و بعد از یکی دوبار امتحان از این مرحله هم گذشتند(لوسی از دزموند پرسید که چه طور تونستی؟ و دزموند هم به او گفت نمیدونم شانسی بود).دزموند و لوسی به پارکینگ ابسترگو میرسند و از انجا به سمت مخفیگاه لوسی فرار میکنند.
در ادامه دزموند با همکیش خود در مخفیگاه لوسی آشنا میشود شان هیستینگز (Shaun Hastings ) و ربکا کرین(Rebecca Crane ) کسانی که سالهاست با لوسی کار میکنند.آنها توانسته بودند انیموس 2 را بسازند.
لوسی با کمک bleeding effect که وارد دزموند شده بود خیلی راحت تر توانست استفاده از دید عقابی و مهارت های گشت زدن (بالا رفتن-پریدن-دویدن و...)را به وی یاد دهد.
دزموند بار دیگر تحت تاثیر bleeding effect قرار گرفت اما اینبار توانایی به او اضافه نشد،وی در به خاطرات الطائر سفر کرد،نیای دزموند در بندر عکا بود وی با ماریا(Maria Thorpe)دیده شد و گواه از نیای دیگری از دزموند میداد.
فردا آن روز دزموند برای آژمایش های دوباره به انیموس برگشت،او به اتفاقی که دیشب برایش افتاد کم توجهی کرد و به همکیشان خود حرفی درباره ی آن نزد.در ادامه دزموند با اتزیو به 1492 سفر میکند،سالی رودریگو بورجیا پاپ الکساندر ششم شده است.دزموند بعد از مبارزه با رودریگو staff of eden و piece of eden را به دست میاورد.وی با ترکیب آن دو در زیر واتیکان دروازه ای را باز میکند که the vault نامیده میشود.اتزیو درون the vault با Minerva صحبت میکند،مینروا از اتزیو میخواهد که به حرفهایش گوش دهد و به وی میگوید که تو وسیله ای هستی برای ارتباط من با دیگری،در پایان مینروا اسم دزموند را میبرد که تعجب همگان حتی اتزیو را برمی انگیزد.دزموند بلافاصله دز انیموس خارج میشود و متوجه حمله ی تمپلار ها به مخفیگاه خود میشود.بعد از خروج فوری از انیموس لوسی hidden blade را به دزموند میدهد و از او میخواهد که مبارزه کند.دزموند بعد از سر راه برداشتن تمپلارها دکتر ویدیچ را مشاهده میکند ولی فرصت مبارزه با او را پیدا نمیکند دزموند با دیگر یاران خود از مهلکه جان سالم به در میبرند و به طرف شمال فرار میکنند.
دزموند هنوز به حرف های مینروا فکر میکرد......

ویژگی های شخصیتی:
همانطور که میدانید دزموند از نوادگان الطائر و اتزیو میباشد.لباس های دزموند بسیار ساده هستند و چیز گرانقیمتی در پوشش او دیده نمیشود،سوشرت کلاه دار سفید،شلوار لی آبی،و کتانی های سفید. در بازی اول چهره اش متمایل به الطائر بود و شماره ی دوم متمایل به اتزیو.
دزموند جوان رک و حاضرجواب منفی بافی برای خودش بود.دزموند چشم اندازی مهم در زندگی داشت،او از وجود تمپلارها و اساسین ها در زندگیش مطلع بود،اگر چه در ابتدا نمیداست که ابسترگو همان کمپانی تمپلار ها است.
علی رغم این او بالاتر از آدم بذله گو در موقعیتش نبود و گهگاهی جوک میساخت.هر چند که عکس العمل خوبی از آدمهای مقابلش داشت.بعد از خلاص شدن از دست ابسترگو رفتار دزموند به طور قابل ملاحظه ای آرامتر شد، و بیشتر وقتش را صرف گفت و گو با لوسی میکرد.

توانایی ها:
مراحل اولیه ای که دزموند که برای اساسین شدن باید در کودکی میدید درون او فروکش کرده بودند.بعد از یک هفته استفاده از خاطرات الطائر دزموند دچار bleeding effect شد و سپس توانایی جدش را که دید عقابی بود به ارث بود.بعد از آن شروع به بازخوانی خاطرات اتزیو کرد که او هم نیای دیگرش بود و خیلی زود توانایی های استفاده از سلاح ها و گشت زدن(پریدن-فرار کردن-دویدن-قایم شدن و..)را پیدا کرد.بعد از مدت کوتاهی در حمله ی تمپلار ها به وی،دزموند به خوبی از آنچه که آموزش دیده بود به نحو فوق العاده ای استفاده کرد.

در معرض قرار گرفتن طولانی مدت انیموس موجب Bleeding Effect میشود که در ساختار ژنی 16 وجود داشت. این نتیجه وراثت ژنی و حافظه ی همزمان بود
ایمیل لوسی استیل من به وارن ویدیچ
bleeding effect در اثر استفاده ی نادرست و ممتد از انیموس است.این پدیده بر روی 16 و دزموند مایلز اتفاق افتاد.

symptoms
مشخص است که نشانه های بر روی نمونه های مختلف کم و زیاد بشود (تغییر کند) اما نیتجه ی نهایی یکسان است و نمونه ها عقلشان(ذهنشان) را از دست میدهند.

دزموند توانایی های مبارزه ای جدش را نفی کرد اما به خوبی جدش خودش از یکی از آنها برخوردار شد که آن هم دید عقابی بود eagle vision. -

16 در پیغامهای وی که به وسیله ی الفبای تصویری به دزموند رساند. خود نمیتوانست به یاد بیاود که کی هست و در چه زمانی است با این وجود او به درستی و روشن درباره ی حقیقتی که در ذهنش وجود داشت فکر میکدد و بهترین راهی که برای انچه که در ذهن خود میرسید را انتخاب کرد و با خون خودش انچه که در ذهنش خودش بود را کشید.

assassin creed
be برای اولین بار و در شماره اول بازی به وسیله ی لوسی و ویدیچ اشاره شد و گفته شد که در اثر استفاده ی طولانی مدت از انیموس این اتفاق می افتد.بعدا در ایمیلی از لوسی به ویدیچ شرح میشود که این اتفاق جزئیات بیشتری دارد :Be به تدریج به درون بدن 16 وارد شد طوری که وی نمیتوانست خود را کنترل کند و در بیرون از انیموس وی میتوانست خاطرات جدش را بازخوانی کند که ناگهان 16 با نوشتن یا کشیدن هشدارهایی درباه ی آینده با خون خودش دست به خودکشی زد.

ac 2
بعد از فرار از ابسترگو لوسی سعی کرد که be را در جهت اموزش assassin شدن دزموند به خار ببرد چرا که دزموند با be تواناییهای بیشتری و سریعتری پیدا میکرد.دزموند یک بار توانایی Be را در خود موقعی که دید عقابی پیدا کرد دید و یک بار هنگامی که خارج از انیموس بود به خاطرات جدش الطیر وارد شد که نمایش داده شد که جدش در عکا هست وی به سمت ماریا همسر سابقش در برجی میرود و.......
ظاهرا 16 میتوانست که توطئه ی ابسترگو با Be را ببیند و نشانه هایی برای دزموند و وارث اتزیو گذاشت.

Assassin's Creed: The Fall
در Assassin's Creed: The Fall دانیل کراس بر اثر استفاده ی مواد مخدر از زندگی گذشته خود رنج میبرد،یک assassin روسی به اسم نیکولای اورلوف nikolai orelov در خلال انقلاب روسیه،او برای بار اول در دفتر روانپزشک دیده شد و بعد در قسمت دیگری از زندگیش وی مشغول اموزش assassin شدن بود


از گوشه و کنار
  • مدل دزموند از Francisco Randez و صدایش از Nolan North میباشد.
  • دزموند با هر دو نیای خود تطابق کاملی دارد.
  • صورت او در Ac2 بیشتر متمایل اتزیو، و در Ac 1 متمایل الطائر بود.
  • دزموند دقیقا همان زخم های را بر روی لبش دارد که الطائر و اتزیو دارند.
  • دزموند و الطائر در بازی اول بنا به اتفاقاتی که رخ میداد هر دو سن یکسانی داشتند،در آن موقع هر دو 25 سال داشتند.
  • (1191 برای الطائر و 2012 برای دزموند)
  • شاید نیای اصلی دزموند آدم و حوا بودند که در برابر poe (مثل الطائر-اتزیو-16-دزموند)مقاوم بودند.
  • گروه خونی دزموند A+ است.
  • در تاریخچه ی دزموند نشان داده میشود که او هیچ علاقه ای به اساسین شدن نداشته،و توانایی ها آن ها را قبل از شماره ی دوم بازی نداشته،حال چه طور در Assassin’s Creed - French Graphic Novel که در limited edition بازی اول وجود داشت،او خودش را اساسین مینامد و مهارت های مخفی کاری و مرگبار خودش را نشان میدهد
  • Hidden Blade ــی که دزموند در Ac2 به دست میاورد دارنده ی اصلی آن معلوم نیست اما بسیار شبیه تیغی است که پدر اتزیو ،جیووانی ادیتوره داشت و به او ارث رسید
  • ارتباط خانوادگی او با نمونه 16 به خوبی معلوم نیست، اما هر دو از نوادگان اتزیو هستند.
  • دزموند به زبان لاتین به معنای:جهان یا مرد جهان است و فامیلی او مایلز به معنای سرباز میباشد.
  • دزموند نمونه ی 17 هم شناخته میشود.
  • شاید دزدیدن خودکار وارن ویدیچ در شماره اول از مهارتهای جیب بری!!الطائر باشد که از طریق bleeding effect به وی رسیده است.


Lucy Stillman

prn0_ac2_lucy.jpg

اطلاعات شخصی
اسم کامل:لوسی استیلمن
زمان زندگی:دوره ی مدرن-2012
متولد: 1988
اطلاعات سیاسی
وابسته به: مامور مخفی ابسترگو
وجود دارد در:
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
Assassin's Creed II: Brotherhood
صدا پیشه: Phil Proctor


نه ، نه . شما درست می گویید ، بگذارید همه به کار خود مشغول باشند درحالی که دنیا رو به نابودی می رود
لوسی در ماجرای رفتن دزموند به مخفی گاه


اوایل زندگی
قبل از شروع کار خود در Abstergo ، "لوسی استیلمن" با ورود به دانشگاه به مطالعه ی علم شناخت اعصاب و روان پرداخت ، اما زمانی که استادن وی متوجه پی آمد های موضوع که او بر روی آن مطالعه می کرد شدند ، آن جا را ترک کرد .اجبار خروج او از دانشگاه باعث شد او هر راهی را برای به دست آوردن شغل در مکان های مختلف امتحان کند . یکبار وی به شوخی به دزموند گفت : I was this close to waiting tables! درنهایت ، او با دکتر "وارن ویدیک" که به گفته ی او یک موقعیت شغلی در Abstergo برای وی فراهم شده بود ، تماس گرفت . او این پیشنهاد را قبول کرد و بلافاصله در کنار دکتر "وارن ویدیک" مشغول به کار بر روی پروژه ی Animus شد . ذر سه سال اول ، لوسی تا حد زیادی مسئول طراحی تعدادی زیادی از توابع Animus و روابط آن بود . در حالی که لوسی در شرایط نسبتا صمیمی و دوستانه با دیگر کارکنان در Abstergo بود ، افرادی مانند ریچارد . این افراد همان کسانی بودند که تا قبل از مداخله دکتر "ویدیک" و شناخت او به عنوان یک کارمند با ارزش ، دستور قتل لوسی را داده بودند.

وی پس از مدتی کار در ابسترگو با مورد شماره 17 یا به عبارتی دزموند آشنا میشود و در این مدت که با فرقه برادری (اساسینس) آشنا شده به آنها پیوسته و نقش یک مامور مخفی را بازگو میکند و پس از اتفاقات شماره یک دزموند را فراری داده و پیش دوستان انجمن برادریش در یک کارخانه قدیمی میروند.


روشن سازی مرگ لوسی
همه ما در پایان AC : Brotherhood زمانی که جونو دزموند را مجبور کرد تا لوسی را بکشد شوکه شدیم ، و دلیل آن را هم نفهمیدیم. تا زمانی که Lost Archive منتشر شد این راز هنوز سر به مهر باقی مانده بود.
لوسی از همان ابتدا با دزموند رابطه خوب و کمی احساسی داشت ، او با نشان دادن انگشت قطع شده خود به دزموند نشان داد که یک اساسین است و کار کردنش در آبسترگو پوششی برای جاسوسی است ، همین دلیل اعتماد دزموند به او شد. زمانی که دکتر ویدیک کارش با دزموند تمام شد تصمیم گرفت حذفش کند ولی لوسی به او گفت که هنوز به دزموند برای آزمایش های دیگری نیاز دارند تا کمی وقت بخرد. پس از مدتی لوسی برای فراری دادن دزموند آمد و آنها به کمک هم از آن ساختمان پر از نگهبان و مرزهای امنیتی فرار کردند!
پس از فرار به مخفیگاهی رفتند که در آنجا دو اساسین دیگر منتظر آنها بودند ، شاون و ربکا. آنجا وسایل تجهیزاتی کامل مثل آنیموس و ... در اختیار داشتند که دزموند با کمک آنها میتوانست مثل زمانی که در آبسترگو بود به خاطرات اجدادش سفر کند.
هدف آنها پیدا کردن سیب بهشتی و نجات دنیا که تا چند ماه دیگر نابود میشد بود.همه چیز بر وفق مراد بود تا زمانی که آبسترگو آنها را پیدا کرد و آنها مجبور به ترک آنجا شده و به مخفیگاه دیگری رفتند و پس از کاوش های فراوان بلاخره توانستند مکان سیب بهشتی را پیدا کنند. زمانی که آنها به سیب رسیدند دزموند با لمس سیب در یک حالت توقف زمان فرو رفت و اختیاری هم از خود نداشت. هیدن بلید خود را بیرون کشیده و با آن لوسی را کشت! جونو (الهه ای که فقط دزموند او را میدید و حرف هایش را میشنید و یکی از همان موجودات قبل از ما) دزموند را مجبور کرده بود تا لوسی را با دستان خودش بکشد.دلیل کشتن لوسی چه بود؟ خیانت کار بودنش ؟ یا به کما رفتن دزموند برای حل کردن خاطراتی که او را به تداخل زمان (Nexus of time) و دیدار با دیگر الهه ها میرساند ؟ باید گفت هردو!
لوسی تمام مدت به تمپلار ها خدمت میکرد، تمام فرار کردنشان از آبسترگو و تلاش برای یافتن سیب اهداف از پیش تعیین شده ی تمپلار ها بود که لوسی تا آخر کار بسیار زیبا آنها را اجرا کرد.
"لوسی ، الان وقتشه که گذشته تو به کار بیاد . اگر آزمایشاتمان با دزموند در آنیموس به خوبی پیش نرفت تو اونو از ابسترگو خارج میکنی . اونو جایی ببر که احساس راحتی بکنه و رازهایش را افشا کند"
"دزموند تو رو به سیب میرسونه و تو اونو برای ما میاری . ما رو تو حساب میکنیم ، لوسی تو به خوبی به محفل تمپلار ها خدمت کردی و ما هیچ وقت وفاداری تو رو فراموش نمیکنیم"
(نمونه ای از سخنان دکتر ویدیک با لوسی در آخر ویدئو شماره ۶ لاست آرشیو)
لوسی قرار بود پس از پیدا کردن سیب بهشتی آبسترگو را با خبر سازد تا با عملیاتی دزموند و شاون و ربکا را دستگیر کرده و سیب را در اختیار بگیرند ولی از این که جونو مثل نگهبان و پشتیبان از "دزموند" و "سیب" و "نجات دنیا از نابودی" حمایت میکرد غافل بود. با اینکه لوسی به هدف خود نرسید و کارش نا تمام ماند ولی تاثیر خود را روی دزموند گذاشت ، چون با او رابطه احساسی برقرار کرده بود و خیانتش ضربه سنگینی بر روحیه دزموند دارد. باید دید اکنون که دزموند از کما در آمده چه حسی نسبت به این قضیه دارد و چه تاثیری بر روند کار او می گذارد ، آیا او میتواند دنیا را از نابودی نجات دهد ؟!!
با جستجو هایی که داشتم آخر سر در Assassin's creed Wiki دریافتم که جسد لوسی در اطراف رُم به دست اساسین ها سوزانده شده و شاون هم مسئول گزارش به ویلیام مایلز بوده ، پس از آن همگی ایتالیا را به مقصد آمریکا ترک کردن


WARREN VIDIC


uck7_1467997662-warrenvidic2.jpg

اطلاعات شخصی
اسم کامل:وارن ویدیچ
زمان زندگی:دوره ی مدرن-2012
اطلاعات سیاسی
وابسته به:ابسترگو-تمپلارها
وجود دارد در:
Assassin's Creed
Assassin's Creed II
صدا پیشه: Phil Proctor

من کتابی را مطالعه میکردم که مدعی شده بود جهان در هفت روز به وجود آمده است

دکتر ویدیچ

دکتر وارن ویدیچ دانشمند و عضو شوالیه های معبد است(تمپلار).وی در اوایل قرن 21 در سازمان ابسترگو استخدام شد،ویدیچ سرپرست پروژه ی انیموس بود.

بیوگرافی:
در سال 2012،موقعیت کاری وارن ودیدچ در سرپرستی پروژه ی ابسترگو هنوز نگه داشته شده بود.در همان سال خواستار گرفتن هفدمین نمونه پروژه ی کاری خود شد،نمونه ی هفدهم یک میخانه چی(متصدی کافه-ساقی bartender) به نام دزموند مایلز بود.در ابتدا،ویدیچ بر نمونه ی جدید خود با بی میلی آزمایش میکرد،زیرا مطمئن نبود که اطلاعات کافی را میتواند از او(جد دزموند)به دست بیاورد یا نه،چون دزموند در برابر او مقاومت میکرد.ویدیچ به برای دزموند توضیح داد که اگر به مقاومتش ادامه دهد و همکاری نکند،او را به کما فرو میبرد و دزموند را پس از به پایان رسیدن کارش رها میکند تا بمیرد.
دزموند ناخواسته قبول کرد.دستیار دکتر ویدیچ لوسی استیلمن او را در اینکار همراهی میکرد،لوسی سلامتی دزموند را برای آزمایش چک میکرد تا در آن مدتی که دزموند در دستگاه انیموس قرار میگیرد آسیبی به سلامتیش وارد نشود.لوسی پافشاری بسیار میکرد که حتما دزموند در مدتهای محدود و کوتاه در انیموس قرار بگیرد،چرا که در نمونه ی قبلی به خاطر استفاده ی زیاد دچار توهم و دیوانگی شد.مایوس اما پذیرا،ویدیچ دستور داد که دزموند به استراحت بپردازد و خود آزمایشگاه را ترک کرد.فردای آن روز دزموند وقتی بیدار شد ویدیچ را در روبه روی تختش در حالت ایستاده دید.ویدیچ از آن روز به بعد مشتاق تر شده بود.ویدچ خودش را با کنجکاوی دزموند وفق داده بود و به بعضی از پرسش های او باسخ میداد.یک روز ویدیچ پافشاری میکرد که دزموند دوباره وارد انیموس شود.یک هفته گذشت و دزموند طبق برنامه های انمیوس بود.ویدیج حالت نوسانی داشت مدام تغییر میکرد وقتی که آرام بود یا مشغول جمع آوری اطلاعات بود بدخلقی میکرد و یا برای مدتی ملایم میشد.در روزی مشابه،هنگامی خبر دار شد خط افق بر روی آزمایشگاهش افتاده،ویدیچ بی خبر خودکارش را جا گذاشت،دزموند بدون اینکه ویدیچ چیزی را بفهمد آن را برداشت.در آخر هفته،دزموند به بخش آخر سفرهایش با خاطراتش رسیده بود.ویدیچ مصرتر شده بود تا به پایانش هر چه سریعتر نزدیکتر شود.بعد از مرگ المعلم و فعال شدنPiece of Eden در حافظه ی دزموند ویدیچ مکان هایی که تکه ی بهشتی کره ی زمین را نمایش میداد ضبط کرد،و گفت:به دست آوردیمش.
دزموند بیدار شد،او 3 مردی کت و شلوار پوش را در اتاق کنفرانس دید.آن 3 نفر شروع به بحث با ویدیچ درباره ی نتیجه های آزمایش هایش صحبت میکردند،آنها بر کناره گیری دزموند اصرار میکردند.به دزموند دستور داده شد که به اتاقش برگردد،ویدیچ و لوسی آزمایشگاه را ترک کردند.


بعد از رهایی
ما تو رو به طور وحشتناک از دست دادیم.هنوز خیلی کارا با هم داریم.!
نقل قول از دکتر ویدیچ در صحبتهایش به دزموند
فردای آن روز،ویدیچ دریافت که دزموند و دستیار دکتر ویدیچ،لوسی فرار کردند.تمپلار ها سریعا به دنبال ردیابی از اساسینها افتادند.ویدیچ مخفیگاه آنها را پیدا کرد.او هنگامی که دزموند خاطرات نیای دیگری از خود،اتزیو آدیتوره را به اتمام میرساند رسید.
ویدیچ کوشید تا دزموند را بدون خشونت و درگیری با خود ببرد اما او قبول نکرد،لوسی هم قبول نکرد.ویدیچ به همراهان خود دستور داد به آنها حمله کنند،لوسی Hidden Blade را به دزموند میدهد تا از خود در برابر تمپلارهای امروزی دفاع کند،دزموند اینکار را به خوبی انجام میداد،شان و ربکا دو همراه دیگری از لوسی و دزموند مشغول جمع کردن وسایل بودند.چند دقیقه بعد دزموند بعد از کشتن تمپلارها وارد اتومبیل شد و از کابین پشت اتومبیل به ویدیچ نگاه میکرد،اساسین ها به شمال میرفتند.

ویژگی های شخصیتی
دکتر وارن ویدیچ دانشمند،و از متصبان تمپلارها بود.ویدیچ گاهی اوقات فراموش کار میشد،و اغلب احتیاج به یادآوری داشت.ویدیچ یک آتئیست(بی دین-کسانی که به خدا اعتقاد ندارند.)بود،او از صمیم قلب! معتقد بود خدا وجود ندارد.او رهنمون میشد که تکنولوژی وجود(همان تکه ی بهشتی) دارد که توسط Those Who Came Before به تمپلارها هدیه داده شده تا راه را برای بشر آسانتر کند.
ویدیچ بی مروت،سربه هوا و دست و پا چلفتی بود،او به سلامتی نمونه هایی که مورد آزمایش قرار میداد اهمیت نمیداد.
او گاهی اوقات تمام روزها را صرف آزمایش قرار دادن نمونه های خود در انیموس میکرد که باعث میشد آنها دچار نوعی توهم یا دیوانگی شوند،همانطور که نمونه 16 این اتفاق برایش افتاد و دست به خودکشی زد.
تنها کسی که میتوانست نظرش را تغییر دهد لوسی استیلمن دستیار او بود.رابطه ی دوستانه ی ویدیچ با لوسی از طریق بهترین راه متقاعد کردن همدیگر بود.با وجود آنکه جان لوسی را نجات داده بود! و او را در پروبال خود آورده بود.
وارن به نظر میامد که در حضور او بسیار بردباری میکرد.لوسی به او هشدار میداد که کسانی که مورد آزمایش قرار میگیرند نباید مدت های طولانی در انیموس باشند چون به آنها لطمه میزند،این حرف او دکتر وارن ویدیچ را بسیار اذیت میکرد.
ویدیچ مانند همکیشان خود به مخفی کاری علاقه داشت و در صورت لو رفتن کارهایی که از دیگران پنهان میکردند بسیار عصبانی میشد، ویدیچ مراقب لوسی هم بود و اطلاعاتی را که لوسی میخواست از او دور نگه میداشت، .به طور مثال لوسی پیرامون دوست نزدیکش که اتفاقا در ابسترگو هم کار میکرده است،اطلاعاتی را جمع آوری میکرد و به دنبال این بود که وی چگونه مرده است اما ویدیچ به او گفت که دست از اینکار بردارد و به او در پروژها کمک کند.دوست نزدیک مرده ی لوسی Leila Marino بود.

از گوشه و کنار
  • وارن معناهای گوناگونی دارد: پزشکی جدی و غیر قابل پیش بینی-محتاط،مواظب-پاسدار شده،بررسی و کنترل شده
  • معنا ویدیچ:که واژه ای صربستانی است اما هرگز گفته نشد که خود ویدیچ صرب است)کسی که میبیند.
  • دزموند در قسمتی از بازی خودکار ویدیچ که از دزموند نیز دور بود را از جیبش میدزد.شاید این از همان تاثیرات انیموس باشد که (BLEEDING EFFECT) که از الطائر به دزموند رسیده.


REBECCA CRANE

xyx_ac2_rebecca_hideout_4.jpg

اطلاعات شخصی
اسم کامل:ربکا کرین Rebbeca Crane
متولد:1984
دوره ی زندگی:مدرن
اطلاعات سیاسی:
وابسته به:اساسین
وجود دارد در:
Asssassin Creed 2
Asssassin Creed 2: Brotherhood
Assassin's Creed: Revolation
Assassin's Creed III
Assassin's Creed 4 Black Flag
Assassin's Creed 4 Syndicate

صدا پیشه: الیزا اشنایدر Eliza Schnider

ربکا یکی دیگر از اساسین های امروزی در AC2 میباشد او از سازنگان Animus 2.0 است.او در بخش پشتیبانی فنی انیموس با شریک دیگر خود شان هیستینگز فعالیت میکند.ربکا از دوستان قدیمی لوسی استیلمن نیز هست.در ac2 ربکا پشتیان سخت افزاری برای انیموس بود.ربکا برای لوسی فایل های کدگذاری شده توسط نمونه 16 را باز میکرد.

بیو گرافی
معلوم نیست که ربکا مانند دزموند و لوسی یک اساسین خاص باشد یا نه،ولی ربکا میگفت که نقش مهمی در زندگی شان بازی کرده،او میگفت هنگامی که شان از کارهای ابسترگو مطلع شده بود سعی میکرد به دنیا بگوید که چه در پشت پرده ی ابسترگو قرار دارد،که ربکا، شان را از دست تمپلارهای ابسترگو نجات میدهد و او را به یک اساسین تبدیل میکند.

Assassin Creed 2
ربکا نظاره گر انیموس بود تا مشکلی در آن به وجود نیاید.او هر اطلاعات کوچکی که به دست میاورد به شان میفرستاد تا او آنها را تفسیر کند و سپس اطلاعات نهایی را بر پایگاه داده های (!) خود منتقل کند.ربکا در پایان داستان بازی نقش مهمی ایفا نمیکرد و فقط به شان در جمع کردن وسایل انیموس کمک میکرد.

ویژگی های شخصیتی
ربکا بسیار پر اشتیاق خود را جلوه میداد.او شان را از زندگی نجات داده بود ولی با این حال شان به او سرکوفت میزد و او را مسخره میکرد.ربکا پرتحمل و خوش بین بود.او بر خلاف لوسی بسیار پر حرف بود.او فکر میکرد که مانند پسرها است و دوست داشت مثل آنها رفتار کند.همچنین او شباهت هایی هم با Rosa داشت که همین ویژگی Tomboyish(دختر هایی که مثل پسر رفتار کنند( را انگاز از او به ارث برده.

از گوشه و کنار

  • وقتی ربکا وارد انیموس میشد با نام REBECCA84 وار میشد.شاید این عدد نشان دهنده ی این باشد که او متولد 1984 است. در 2012 او 28 ساله است.
  • به نظر میرسد ربکا از وارثین ROSA باشد.در مرحله ای که روزا به اتزیو نوع دیگری از بالا رفتن را یاد میدهد ،روزا از اتزیو میخواهد که با او مسابقه دهد.
  • ربکا همین موضوع را به دزموند بیان میکند و به او میگوید که دوست دارد با دزموند مسابقه ای از بالا رفتن یک ساختمان بدهد.
  • هنگامی که لوسی و دزموند از ابسترگو فرار میکنند و به مخفیگاه جدیدی میروند ربکا در خوش آمد گویی به لوسی میگوید:خیلی طول کشید،هفت سال گذشت.
  • پس معلوم میشود این دو دوست قدیمی همدیگر را از سال 2005 ندیده اند،یعنی لوسی هفت سال در ابسترگو بوده تا دزموند را پیدا کند؟


SHAUN HASTINGS

hrbc_6.jpg
اطلاعات شخصی
اسم کامل:شان هیستینگز-Shaun Hastings
دوره ی زندگی:دوران مدرن-حال
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین
وجود دارد در:
Asssassin Creed 2
Asssassin Creed 2: Brotherhood
Assassin's Creed: Revolation
Assassin's Creed III
Assassin's Creed 4 Black Flag
Assassin's Creed 4 Syndicate

صدا پیشه: ANNY WALLACE

من کیم؟تو کی هستی؟مامان من؟
نقل قول از شان در صحبت با دزموند.
شان در AC 2 یک بریتانیایی مولف و شوخ طبعی میباشد.او با ربکا مشغول ساخت ANIMUS 2.0 بوده است

بیوگرافی
اوایل زندگی

در طی گفت و گوهای شان با دزموند، دزموند از شان چیزهای زیادی درباره ی عصر جدید تمپلارها و اساسین ها مطلع میشد.شان به جست و جوهایی پرداخته بود که به تمپلارها مربوط میشد او این را اطلاعات منتشر میکرد.در نهایت او به مطلب مهمی برخورد که هضمش برای او ممکن نبود (PIECE OF EDEN).او به دیگران این مطلب را میگوید و تمپلار ها به دنبال شان میگردند تا او را ساکت کنند،خوشبختانه شان توسط ربکا کرین REBECCA CRANE
نجات میابد،ربکا او را به محفل اساسین ها میبرد و شان در آنجا تبدیل به اساسین میشود.

ASSASSIN CREED II
در بین اتفاقات AC2 ،نقش شان این بود که اطلاعاتی را که دزموند به دست میاورد فراهم کند یا برای دزموند اطلاعاتی را مخابره کند.شان در اکثر اوقات مشغول کار با کامپیوترش است و هر وقت دزموند میخواست در وقت آزادش با او صحبت کند شان به او توجهی نمیکرد

ویژگی های شخصیتی
شان بیشتر وقت ها آدم منفی بافی است،خود خواه و بدبین.اما از طرفی بازیگوش(!) هم هست،گاهی در معرفی شخصیت های رنسانس در انیموس برای دزموند از زبان چرب و نرم خود استفاده میکرد.گاهی اصلا با دزموند صحبت نمیکند و وقتی هم که صحبت میکند،گفت و گویش طولانی بود. شان دزموند را اذیت میکرد و به ربکا گهگاهی زخم زبان میزد.
ربکا درباره ی شان گفته بود که چندین بار جانش را نجات داده.شان به میزکارش علاقه ای فراوان داشت و از جست و جو و افشا گری بسیار لذت میبرد.وقتی شان درباره موقعیتش در یک اساسین صحبت میکرد میگفت: قبلا آدم میکشتم. در انتظار این هستم که بازم آدم بکشم.!

از گوشه و کنار
  • دنی والاس صدا پیشه ی شان،وقتی به BAFTA (British Academy Video Game Awards) رفته بود با یوبی سافت قرارداد بست،او در ایمیلی به یوبی سافت خواسته بود تا در نقش یکی از شخصیت ها صداپیشگی کند.
  • گفته میشود که شان در ابسترگو مشغول به کار بوده و توسط ربکا نجات داده میشود.
  • شان در ویدئویی که مربوط به رودریگو است نمایش میدهد که وی پاپ شده و با لباس پاپ کنار کارلو گریمالدی و دیگر همراهانش است،که این غیر ممکن است.چون وقتی رودریگو پاپ میشود اتزیو تمامی یاران او را کشته بود.
  • در یک گفت و گویی بین شان و دزموند،شان از توانایی ویژه ای که در خودش وجود دارد به دزموند میگوید.توانایی که میتوانست کار او را در دیدن اطلاعات و رمزگشایی کردن آنها آسانتر از قبل کند.(Eagle Vision)

Bishop

ufgk_bishop.jpg


اطلاعات شخصی
اسم کامل: بیشاپ
اطلاعات سیاسی
وابسته به: اساسین
وجود دارد در :

Assassin's Creed: Syndicate
Assassin's Creed Unity

زندگی نامه

یکی از اعضای جدید اساسین‌های زمان حال است و به احتمال زیاد با شاون و ربکا کار میکند. بیشاپ کسی است که با شخص متصل به برنامه هلیکس شرکت آبسترگو ارتباط برقرار کرد (به احتمال زیاد انیموس این کاربر را هک کرده تا بتواند با او حرف بزند و هر چیزی که او میبیند بیشاپ نیز ببیند) و از او خواست تا به مشاهده خاطرات آرنو دوریان و بعدا دوقلوهای فرای بپردازد.


داستان و نظریه های قستمت های بازی:


آخرین تایم لاین و شجره نامه کاراکترهای درون بازی

Assassin's Creed

hc2j_lkijhg.jpg

کاراکترهای بازی:

t1ed_almualim-poe-study.jpg


Altair:

اطلاعات شخصی
اسم کامل:الطائرابن لااحد.
متولد:1165
زمان زندگی:سومین جنگ صلیبی قرن 12
اطلاعات سیاسی:
وابسته به: اساسین
وجود دارد در:
Assassin's Creed
AC: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed: Bloodlines
Assassin's Creed II (مدت کوتاهی که دزموند به خاطراتش میرود)
Assassin's Creed II: Revolations
صدا پیشه:فیلیپ شهباز

المعلم:"یادت باشه،هیچ چیز درست است..."
الطائر:....همه چیز میسر شدنی است.
نقل قول از المعلم و الطائر در گفت و گویی در مصیاف

الطائر ابن لااحد (متولد 1165) استاد اساسین ها در جنگ سوم صلیبی بود که بعدها خلع درجه میشود و از کارآموزی شروع میکند.وارثان او اتزیو آدیتوره،دزموند مایلز و نمونه 16 هستند.الطائر از کودکی تحت آموزش های اساسین ها بود تا اینکه در 25 سالگی به درجه ی استادی میرسد.او به خاطر شکستش در ماموریتی که داشت(بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده بود)المعلم او را تنزیل درجه میکند و الطائر از کارآموزی شروع میکند.
المعلم به او فرصتی دوباره میدهد و او را به سراغ کشتن 9 مرد تمپلاری که در جنگهای صلیبی دست داشتند میفرستد.الطائر بعد از کشتن نفر نهم متوجه خیانت استادش میشود و بعد از کشتن المعلم، خود استاد اعظم اساسین های مصیاف میشود.
الطائر در صفحات دست نوشته( codex) میراث خودش را برای نسل های آینده اش باقی میگذارد تا آنها را از حقیقتی پنهان با خبر کند.

بیوگرافی

اوایل زندگی
الطائر در خانواده ای اساسین به دنیا آمد،وی مادری مسیحی و پدری مسلمان داشت.در دوران کودکی وی توسط المعلم بزرگ شد و استعدادهایش به سرعت رشد کرد تا جایی که به درجه ی استادی رسید
الطائر هیچ وقت مورد توجه خانواده ی خود نبود و هرچه بزرگتر میشد هیچ حسی به آنها نداشت تا جایی که بعدها الطائر المعلم را از پدرش بیشتر دوست میداشت و او را پدر خود میدانست.(از سیاست های المعلم)

پژوهش برای جام مقدس شراب
در سال 1190 الطائر به رتبه ی استادی رسید، و به او ماموریتی محول شد.وی باید به جست و جوی شی ناشناخته ای که از آن با نام جام مقدس(chalice) یاد میشد میرفت.او باید سه کلید از تمپلارها که مالک آن بودند به دست میاورد.
الطائر ماموریتش را شروع کرد او در ابتدا به بندر عکا رفت و ازعکا در برابر یکی از اساسین های خائن به نام Harash
دفاع میکرد.در همین لحظه همکاری قدیمی الطائر رسید و به او کمک کرد. او نامش adha بود.الطائر از اطلاعات او شگفت زده شده بود،او درباره جام مقدش میداست.در میان نبرد او به درستی نتوانست با الطائر صحبت کند و پس از آن توسط تمپلار Lord Basilisk ربوده شد و او را به Tyre برد(شهر باستانی تایر در لبنان امروزی).
در راه به تایر الطائر لرد را پیدا کرد و او را کشت،اما دیگر برای نجات adha دیر شده بود و لرد انتقامش را از او گرفته بود.در صفحات دست نوشته ی الطائر گفته شده است که وی او را تعقیب میکرده و قاتل adha را کشته است.

جنگ سوم صلیبی
یک قربانی کوچک برای نجات خیلی ها ضروری است.
الطائر

الطائر همراه دو یار خود برادران اصیاف توسط المعلم به معبد سلیمان در اورشلیم فرستاده میشوند تا شیئی که زیر معبد دفن شده است از دست تمپلارها بربایند و به مصیاف بازگردانند.الطائر در این ماموریت دو قانون اساسین ها را میشکند و ناکام میماند.رابرت دی سابل الطائر را میبیند الطائر به او حمله میکند اما رابرت او را ناکام میگذارد،الطائر و مالک فرار میکنند و kadar برادر مالک کشته میشود.در ادامه وقتی المعلم آن دو را ناکام میبیند عصبانی میشود،رابرت هم به مصیاف لشگرکشی میکند،روستاها میگیرد،و نزدیک قلعه میشود،الطائر هم الوار درختان را بر روی سپاه او میریزد،سپس المعلم از رابرت میخواهد برگردد و وضع از این بدتر نشود،رابرت همین کار را میکند.المعلم عصبانی از کاری که الطائر کرده او را مجازات میکند،پدر ناتنی الطائر خنجر را درون شکم فرزند خوانده اش میکند.
الطائر از خواب بیدار میشود،خوابی که به قیمت مرگش تمام شده بود،درباره ی زنده ماندنش از المعلم پرسید
استاد اعظم فقط جواب داد:الطائر فقط آن چیزی را ببین که المعلم فقط میخواهد ببیند
الطائر به رتبه ی پایینتری سقوط کرد،حالا او یک نوآموز بود،و نفوذ قبلی را در مصیاف نداشت.المعلم همه چیز او را گرفت.
المعلم یک شانس دیگری به او داد،از او خواست تا یکی از خائنینی که در مصیاف بوده را بکشد او به تمپلارها اجازه ی ورود داده بود.الطائر او را پیدا میکند و میکشد،پس از بارگشت به المعلم،استاد اعظم به او Hidden Blade و شمشیرش را پس میدهد.حال پیشنهاد دیگری به قاتل پرنده میشود:کشتن 9 مرد

9 هدف
المعلم:من برات یه لیستی دارم،نه مرد رو باید زینت بدی(بکشی).....نه نفری که باید بمیرند.اونا آفت به بار میارن..جنگ درست میکنند....،اونا با قدرتشون سرزمین ها رو به گند کشیدند... و جنگ های صلیبی را ادامه میدن...
اونا رو پیدا کن،بکششون.....اگه اینکارو کنی،تخم آشتی رو بین دو طرف میکاری
الطائر:نه جونی که بین دستهای من میچرخند.
المعلم:یک پیشنهاد سخاوتمندانه در واقع.ایا سوالی داری
الطائر:فقط جایی که برای شروع احتیاج دارم

نقل قول از شاگرد و استاد در مصیاف

الطائر ماموریتش را شروع میکند.مصیاف را ترک میکند و اسبش را به طرف دمشق زین میکند،اولین شکار او tamir
الطائر به دمشق رسید و دنبال رفیق rafiq)) رفت.او راهنمای الطائر بود.الطائر به شهر میرود و پس از جیب بری و دزدیدن نقشه و فال گوش ! ایستادن،نقشه ها و اطلاعاتی که دریافت کرده بود به شعبه ی bureau))!!! اساسین ها که رفیق آنجا بود میرود،رفیق بعد از بررسی اطلاعات جواز کشتن او را صادر میکند و پری را به او میدهد.الطائر tamir را میکشد و پر را به خون شکارش آغشته میکند.الطائر به مصیاف برمیگردد.پر را به المعلم میدهد و المعلم در ازای اینکار شاگردش باقی تسلیحات الطائر را بازمیگرداند.سپس الطائر مصیاف را ترک میکند و به سمت دوهدف بعدی در بندرعکا و شهر اورشلیم روانه میشود.در عکا الطائر به سمت مقر اساسین ها میرود و مانند هدف قبلی اطلاعاتی درباره ی هدف خود کسب میکند: گارنیر ناپلوسGarnier de Naplouse)) استاد اعظم شوالیه های هاسپیتالرHospitalier))
الطائر پر را دریافت میکند و این هدف خود هم از میان برمیدارد.بعد از قتل او الطائر مدتی در مقر اساسین ها در عکا مخفی میشود و به المعلم این موفقیت خود را گزارش میدهد.
الطائر به سمت اورشلیم میرود و در مقر اساسین های اورشلیم با مالک رهبر آنجا آشنا میشود.بعد از دریافت پر الطائر به سمت برده خانه ی Talalهدف بعدی خود میرود،اما او توسط برده گانش مورد حمله قرار میگیرد و فرار میکند الطائر به دنبال او در خیابان ها میافتد و با Hidden Blade تیغه اش را در گردن او فرو میکند.الطائر طبق روال همیشگی به مخفیگاهش به پیش مالک میرود و بعد از مدتی که اوضاع آرام تر شد به کنار المعلم میرود و این موفقیتش را به او شرح میدهد،و باز هم قسمت دیگری از تسلیحات خودش را پس میگیرد.الطائر باز هم به همان سه شهری که رفته بود برای هدف های جدید بازگشت.ابتدا به دمشق برای از بین بردن Abdul Nuqod که با لقب "شاه بازرگانان"شناخته میشد.مثل همیشه الطائر به مقر خود رفت و رفیق را دیدار کرد،بعد از دریافت اطلاعات از او پر را دریافت کرد.الطائر به سرعت به مکانی عبدل بود رفت او را در حال شلاق زدن به یکی پیدا میکند.الطائر از اینکار او به تنگ میاید و حمله ور میشود.عبدل فرار میکند و به آدمهای خود و کماندارانش دستور میدهد که این مرد سفید پوش را بکشد.اساسین از دیوار ها بالا رفت و ابتدا کمانداران را کشت سپس با چند تن از محافظان عبدل مبارزه کرد و به راحتی آنها را از میان برداشت،الطائر به دنبال عبدل میرفت،او به سمت بازار میرفت،الطائر در تعقیب و گریز جانانه در بازار از بلندی بر روی عبدل همانند عقابی که از دریا ماهی شکار میکند پرید و با تیغه اش او را هم از میان پرداشت.طبق روال همیشگی ابتدا به مقر خود،سپس به مصیاف رفت.
در عکا الطائر مامور کشتن William of Montferrat میشود.نایب السلطنه ی شهر و معاون ریچارد شیر دل.
الطائر به سمت بندر میرود و منتظر میشود تا ریچارد بعد از صحبت با ویلیام بندر را ترک کند.قبل از نفوذ کردن به قلعه که نزدیک بندر بود،الطائر منتظر شد تا اینبار ویلیام کارش را با یکی از سربازان که در کاری ویلیام را ناکام گذاشته بود تمام شود.
الطائر از بلندی ضربه ی مهلکی بر Montferrat وارد میکند و او را میکشد.مثل همیشه به کنار المعلم میرود و به سمت هدف بعدیش حرکت میکند اینبار در اورشلیم.
در اورشلیم الطائر ششمین هدف خود را پیدا مکیند، مجدالدین Majd Addin ،حکمران نامشروع اورشلیم.
او تمامی مجازات ها را خودش انجام میداد،هم هیئت منصفه بود و هم جلاد.الطائر وی را در صحنه ی مجازات نفر دیگری در شلوغی جمعیت میکشد.،البته سربازان متوجه حضور او شدند.الطائر به مصیاف بازگشت.
المعلم باز هم قسمت دیگری از تسلیحاتش را به او داد !!.اینبار الطائر از المعلم درباره ی حقیقت پشت پرده ی کشتن این نه مرد سوال میکند،المعلم به او میگوید که تمامی آنها تمپلار بوده و با آن گنجی که در معبد سلیمان بود آنها از آن گنج سوء استفاده میکردند.با دانستن این اطلاعات جدید الطائر راهی عکا و دمشق میشود.هفتمین هدف او در عکا بود به اسم Sirband ،استاد اعظم تمپلار های تتونیکTeutonic)) الطائر به شعبه ی ! اساسین ها در عکا میرود و پر را میگیرد.هنگامی که Sirband از کشتی پیاده شد الطائر همانجا او را کشت و فرار کرد.الطائر به مصیاف رفت مثل همیشه.
هدف بعدی او در دمشق Jubair Al Hakim از دانشمندان صلاح الدین Saladin)) بود.او هر کتابی را که در شهر بود شروع به سوزاندن کرده بود.الطائر مثل گذشته پر را دریافت کرد و جبیر را در کنار همراهانش کشت.
الطائر از شهر فرار کرد و موفقیت را گزارش داد
الطائر را به مصیاف بازگشت تنها یک نفر باقی مانده بود،استاد اعظم شوالیه های معبد رابرت دی سابل.
رابرت اخیرا در تشییع جنازه مجدالدین شرکت کرده بود.الطائر رابرت را در گورستانی پیدا کرد ،به او حمله کرد اما توسط تمپلارهای دیگر غافلگیر شد،رابرت از فرصت استفاده کرد و به Arsuf رفت.الطائر با زنی جنگید ولی او را نکشت.
الطائر به کنار مالک رفت و به او توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده،الطائر به شبه افتاده بود و این قتلها را چیز دیگری میدانست.مالک به گفت که بهترین کار این است که مصیاف برود و با خود المعلم صحبت کند،اما الطائر نپذیرفت و خواست خود حقیقت را پیدا کند.
الطائر به Arsuf رفت،الطائر نبرد بین نبرد بین نیروهای ریچارد و صلاح الدین را دید.الطائر از بین نیروهای عرب و صلیبی گذشت تا
به کمپ ریچارد برسد.الطائر به پادشاه مسیحیان خیانت رابرت را توضیح داد . رابرت مشتاقانه از ریچارد خواست تا با الطائر نبرد کند بدون دخالت ریچارد.ریچارد قبول میکند ولی خود در نبرد میان آن دو شرکت نمیکند.الطائر ابتدا باید 10نفر از یاران رابرت را میکشت تا با خود رابرت مبارزه کند.او اینکار را به خوبی انجام داد و رابرت را بر زمین زد،رابرت در لحظه های واپسین خود به الطائر توضیح میدهد که المعلم نفر دهم هست،او نیز تمپلارهست.رابرت در ادامه میگوید که الطائر فقط اهداف المعلم را جلو برد تا المعلم هیچ رقیبی نداشته باشد،رابرت در انتها رازدیگری را افشا کرد او گفت آن گنجی که او از آن مراقبت کرد Piece of Eden بوده و با آن میشد اذهان را کنترل کرد و قدرت برتر روی زمین شد.الطائر این حرف ها را باور نمیکند،خود به مصیاف میرود تا شاهد این قضیه باشد.
الطائر به مصیاف میرود مردم را خارج از حالت عادی میبیند،اساسین های دیگر در مصیاف الطائر را خائن خوانده و به او
حمله ور میشوند،هر چه قدر که الطائر جلوتر میرفت تعداشان بیشتر شد،در همین لحظه مالک و یارانش میرسند و به الطائرکمک میکنند تا به المعلم برسد،الطائر دیکر متوجه حرفهای رابرت شده بود و از اینکه مردی را که همچون پدر خود میدانست واو را بیشتر از خانواده ی خود دوست میداشت،انسان دیگری بوده و تمام این مدت بازیچه ی دست المعلم بوده است .
الطائر به درون قلعه میرود المعلم را میبیند که شی عجیبی در دست دارد او میخواهد الطائر را هیبنوتیزم کند اما الطائر مقاومت میکند،آن شیء عجیب همان تکه ی بهشتی بوده است که خود المعلم دستور به دزدینش را داد و رابرت درباره ی آن درست گفته بود.
در یک نبرد جانانانه و نفس گیر الطائر توانست استاد خود را شکست بدهد تکه ی بهشتی از دست المعلم بر روی زمین قل میخورد اتزیو المعلم را در آغوش گرفت تا آخرین حرف های او را بشنود.المعلم گفت که الطائر نمیتواند آن تکه ی بهشتی را نابود کند.مالک از راه میرسد الطائر به سمت تکه ی بهشتی میرود از درون تکه ی بهشتی تصویری از کره ی زمین نشان داده میشود،آن تصویر محل هایی مشخص شده بر روی نقشه را نشان میداد.آن نقاط دیگری از تکه های بهشتی دیگری بود .
استاد اعظم محفل اساسین ها
بعد از مرگ المعلم،الطائر جانشین او شد،او حالا استاد اعظم اساسین ها شده بود.او شروع به نوشتن دست نوشته های خود درباره ی چیز های مهمی در زندگیش شد تا به نسل بعد از خود برسد.جنگهای صلیبی ادامه داشت و صلیبی ها هنوز شکست نخورده بودند.الطائر به جست جو هایبیشتری میپردازد تا درباره ی تکه ی بهشتی اطلاعات بیشتری کسب کند.او به قبرس میرود و در آنجا تکه ی بهشتی را دفن میکند.گفته میشود،الطائر از همسر سابق خود دو پسر داشته که به آنها تکنیک های جدید اساسین ها و اطلاعاتی درباره ی Those Who Came Before میداده ،این دو پسر وارثان الطائر بوده اند که در تاریخ زندگی الطائر گم شده اند و اسمی از آنها در صفحات codex ( همان دست نوشته ها( نیامده .
میراث
در سال 1259 دست نوشته های الطائر به دست مارکوپولو میوفتد.از وارثان الطائر دومنیکو بود که مامور بود این دست نوشته ها را از ونیز به اسپانیا به دانته آلیگری ببرد،دانته این صفحات را رمز گشایی میکرد)همان کاری که لئوناردو داوینچی برای اتزیو میکرد(دومنیکو در پی این رفت و امد در کشتی مورد حمله تمپلارها یا دزدان دریایی قرار میگیرد و همسر خود را از دست میدهد.
دومنیکو و پسرش آدیتوره به Monteriggioni میروند و ویلای خانواده ی آدیتوره را میسازند.در آنجا آنها مجسمه ی هفت اساسین را میسازند که الطائر سرآمد همه ی آنها بود،در مقبره ی الطائر تسلیحات و زره او قرار داشت که طی انجام
کارهای خاص این تسلیحات قابل دسترسی بود . در قرن 10 تمپلارها ابسترگو را میسازند و دزموند مایلز از نوادگان الطائر را میربایند تا حافظه ی او را بخوانند.)از طریق انیموس ) دزموند دچار bleeding effect میشود و بدون استفاده از انیموس به خاطرات جدش میرود،در اینجا او الطائر را میبیند که با ماریا بالا برجی دیده میشود.بعد از گذراندن ساعاتی الطائر آنجا را ترک میکند .

ویژگی های شخصیتی
الطائر در مصیاف همانند یک اساسین بزرگ شد.از کودکی در بین اساسین ها بزرگ شد و در جوانی به رتبه های بالایی کسب کرد.
بعد از شکست خوردن ماموریتش در معبد سلیمان از استادی خلع درجه میشود و به پایینترین درجه یک اساسین یعنی یک کارآموز تبدیل میشود.بعد از آن با ماموریت کشتن نه مرد فرصت دوباره ای برای ثابت کردن خود پیدا میکند . او به کسانی که میکشت احترام میگذاشت و به جملات پایانی آنها گوش میداد و برای آنها خواستار آرامش بود.او همیشه آرام بود و با آرامش کلامتش را بیان میکرد بر روی هدفهایش شناخت کافی داشت و سرعت در قتل مهمترین نکته برای او بود.
الطائر تمرکز،آرامش،خردمندی و حوصله را نزد المعلم یاد گرفته بود.الطائر با این سیاست بزرگ شده بود که در همه ی کارهایش آشتی و نظم وجود داشته باشد.شاید بتوان گفت نزدیکترین فرد به المعلم الطائر بود،او از خانواده ی خود مورد محبت قرار نگرفته بود در عوض المعلم با او مقل پسرش رفتار میکرد و الطائر هم المعلم را همچون پدرش دوست میداشت . شریک زندیگ الطائر ماریا Maria Thorpe )) بود همان زنی که الطائر وقتی میخواست او را بکشد بعد از ملاحظه کردن
صورتش و شناختن او به او آسیبی نرساند.

مهارتها و توانایی ها
آموزش ها سخت و طاقت فرسای او از کودکی،الطائر را مانع محکمی جلوی هر کسی قرار میداد . بالا رفتن از بزرگترین برج ها و پریدن از روی آنها بدون ترس از او قاتل وحشتناکی ساخته بود.مثل همه ی اساسین های دیگر
او تکنیک های مخفی کاری قتل را بلد بود او در هر شرایطی توانایی مبارزه داشت،مسلح یا دست خالی،پرتاب چاقو،مهارتهای آکروباتیک،جیب بری)!!!( و هر کاری که به ماموریتش میتوانست کمک کند.در کنار قدرتهای فیریکیش وی دانش بالایی در باره ی فعالیت های سیاسی در سرزمین مقدس و مذاهب مختلف داشت که میتوانست در قتل هدفهایش وی را کمک کند.ا
لطائر ازدید عقابی بهره مند هم بود.او با این توانایی امکان تشخیص دوست و دشمن را از هم داشت.این توانایی را تمامی وارثین الطائر تا به حال داشته اند .

زندگی رومانتیک
گفته میشد که الطائر زنی به اسم Adha را در ابتدا دوست داشته،اما بعد از مرگ او،الطائر با ماریا آشنا میشود،الطائر در
یادداشت های خود نوشته بود که احساسی که نسبت به Adha داشته با احساسی که به ماریا داشته یکسان و متشابه نبوده (adha را بیشتر دوست میداشت(در صفحات codex گفته شده که الطائر با ماریا ارتباط داشته که نهایتا به
دو فرزند پسر منجر شده است.ماریا زنی مسیحی بوده است.الطائر چهره ی او را در صفحات CODEX نقاشی کرده است

از گوشه و کنار
* لباس الطائر در بازی MGS4 وجود دارد . * الطائر همان زخمی را بر روی لبش دارد که اتزیو و دزموند دارد . * طراحی الطائر از روی عقاب صورت گرفته و ویژگی های او مثل دید عقابی با عقاب نسبت داده میشود
* الطائر به معنی پرنده است وی لباس سفیدی بر تن دارد،شاید وی همانند پرنده ی سفید نماد آشتی باشد !
* الطائر دو پسر دارد ولی هرگز اسمی از آنها را در صفحات CODEX نبرد
* مالک از دوستان الطائر هم در برابرتکه ی بهشتی مقاوم بود



Al Moalem:

همه ی اساسین ها باید نه انگشت داشته باشند چون جز قانونشون هست و با قطع کردن انگشتشون وفاداریشون رو نشون میدند،اما المعلم 10 انگشت داره!
اطلاعات شخصی
اسم کامل: المعلم
وضعیت:مرده در سال 1191-مصیاف-سوریه
اطلاعات سیاسی
وابسته به :اساسین ها و تمپلارها(شوالیه های معبد)
وجود داشته در:
Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
Assassin's Creed
Assassin's Creed: Revolations

صدا پیشه:
Peter Renaday

تنها فرق من با استادت(المعلم) این هست که اون نمیخواست(در قدرت) شریک باشه.

رابرت دی سابل به الطائر

المعلم استاد اعظم assassin در سوریه در خلال جنگ صلیبی سوم بود.استاد الطائر همچنین به طور کاملا پنهانی عضور تمپلارها نیز بود(شوالیه های معبد)

بیوگرافی

Assassin's Creed: Altaïr's Chronicles
در سال 1191 بعد از میلاد،المعلم به شاگردش الطائر ماموریت پیدا کردن جام شراب مقدس را داد.
وی در این بازی ریش های کوتاه تر و به رنگ سیاه داشت.

Assassin's Creed
المعلم: من سندی رو پیدا کردم
الطائر: چه سندی؟
المعلم: هیچ چیز حقیقت نیست و همه چیز میسر شدنی است
That nothing is true and that everything is permitted!(شاید ترجمه ی مختلفی داشته باشه)

المعلم به الطائر در مصیاف
در 1191،المعلم الطائر رو برای بازگرداندن گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان شده میفرستد تا آن را به مصیاف بازگرداند
الطائر در این ماموریت با دو اساسین دیگری همراه بود،Malik A-Sayf و برادرشKadar A-Sayf
درون معبد الطائر یکی از اصول مربوط به اساسین ها رو میشکنه با کشتن پیرمردی که نگهبان در ورودی بود.(باید به صورت کاملا مخفی انجام میشد)
بار دیگر در داخل معبد الطائر توسط رابرت دی سابل Robert De Sable استاد اعظم شوالیه های معبد دیده میشه در ادامه رابرات و محافظانش به اساسین ها حمله میکنند.Kadar A-Sayf کشته میشه و براردش مالکMalik A-Sayf دستش را از دست میدهدودر نهایت الطائر با توانایی هایی که داشت فراری را ترتیب میدهد و به مصیاف با تنها همراه خود بازمیگردد.وقتی الطائر به المعلم گزارش شکست در ماموریت را میدهد؛او عصبانی میشود، اما خیلی زود عصبانیتش تبدیل به جنون میشود، وقتی مالک را خون آلود و زخمی میبیند.اوضاع وخیم تر هم میشود،رابرت و تمپلارها به مصیاف حمله میکنند .استاد اعظم اساسین ها با رابرت صحبت میکند و او را متقاعد میکند که با سپاهیانش برگردد.المعلم الطائر را از استادی به نوآموز تنزیل درجه میکند و اختیار و تسلیحات شاگردش را اخذ میکند.
المعلم به شاگرد سقوط کرده ی خود دستور کشتن 9 مرد که باعث رخدادهای جنگ سوم صلیبی شدند از دو طرف مسلمان و مسیحی را میدهد، تا یک بار دیگر به الطائر شانس این را بدهد درجه ی خود را ارتقا دهد و باردیگر خودش را ثابت کند.
الطائر به سرزمین مقدس سفر میکند و اهداف را شکار میکند.موقعی که به رابرت دی سابل مرد شماره نه میرسد ،استاد اعظم تمپلارها حقیقتی درباره استاد اعظم اساسین ها افشا مکیند.وی به الطائر میگوید که المعلم خودش تمپلار بوده،گنجی که در زیر معبد سلیمان پنهان بوده در واقع piece of eden بوده و نقشه ی تمپلارها این بود که از آن استفاده کنند تا ذهن مردم را کنترل کنند،با این حال المعلم کسی بود که میخواست قدرت مطلق باشد او در تقسیم قدرت شریک نمیخواست.

الطائر این حرف رابرت را باور نمیکند و خود مصیاف میرود تا شاهد حقیقت باشد.وقتی که به مصیاف میرسد مردم را هیبنوتیزم شده میابد. الطائر به سمت اقامتگاه المعلم میرود در این بین اساسین ها که هیبنوتیزم شده بودند الطائر را خیانت کار دانستند و به او حمله ور شدند الطائر به راحتی چند تنشان را کشت اما هرچه جلو تر میرفت تعداشان بیشتر شد در حین مبارزه مالک و یارانش میرسند و به الطائر کمک میکنند تا راه خود را باز کنند عجیب است که آنها تحت کنترل در نیامده بودند.الطائر در قلعه المعلم را میابد و میفهمد که همه ی چیزی که درباره ی کشتن 9 مرد دانسته بود دروغ بوده و وی ابزاری بوده تا اهداف استادش را کامل کند.بعد از مبارزه با 9 کپی از 9 فردی که در بازی ترور کرده بودیم نوبت به مبارزه با المعلم میرسد و در انتها الطائر استاد خودش را میکشد.در حین مرگ المعلم باور نمیکند که شاگرد خودش وی را کشته و به او میگوید که الطائر نمیتواند piece of eden را نابود کند
.بعد از مرگ المعلم مقامش به الطائر میرسد:استاد اعظم اساسین های مصیاف!

ویژگی ها شخصیتی
المعلم خردمند و دقیقا مانند یک رهبر شایسته کلام آرام و رسایی دارد.او هرگز درباره مسائل شخصیش صحبت نمیکرد.گاهی اوقات مرموز و گاهی دمدمه مزاج خودش را نشان میداد.هنگامی که مردم ازش سوال میپرسیدند،موضوع را عوض میکرد یا جواب های غیر منتظره میداد یا به قول الطائر:بسیار عمیق.
اقرار به گناه در کارش نبود اما خودش پنهان کاریهای بسیاری داشت
یک شهر محتاطانه در جنگل و کوه های سوریه داشت که بیشتر وقت خود را صرف خواندن و آموزش میکرد.
با تلاش های بسیار او محفلش به مبهم کردن کارهایش رسید و کسی سر از کارهایشان درنمیاورد.به این شوند در باب آنها افسانه ها و شایعات رواج یافت.
المعلم هیچ نگرانی بابت قتلهای سیاسی که به دست او انجام میشد نداشت بلکه آنها را به خوبی آموزش میداد/
قوه ی ادراک و آگاهی رهبر اساسین ها با فلسفه در آمیخته بود.این دانش او باعث استخدام شدن افراد زبده و کارآمد در میشد.
او موعظه گر عقیدشان بود و تنها عقیده را عامل موفقیت برادری و آشتی میدانست.او بر روی عقیده ای پافشاری میکرد که میتوانست آشتی را به خوبی نگه میداشت.
در یکی از پندهایش به الطائر میگوید که دشمنهایش را جن زده نکند:
هرگز به قربانی هایی که ازشان نفرت داری پناهگاه نده،برای هر چیزی سمی وجود دارد
رهبر اساسین ها اغلب فرزندانش را (اساسین ها)جنگجویان سیاسی استخدام میکدد.
کسانی که ماموریت را انجام میداند به آنها ثروت فراوان از همه لحاظ میداد،اما متنفر از شکست بود و تحمل خائنین را نداشت.

آخرین حرفهای المعلم:
(المعلم بر روی زمین میافتد و piece of eden از دستش جدا میشود و بر روی زمین غل میخورد.
المعلم:غیر ممکنه!شاگردان معلمانشان را شکست نمیدهند
الطائر:هر چیزی ممکنه اتفاق بیافته...
(Arabic La shai' waqee mutlak bl kollin mumkin. (English : Nothing is true, everything is permitted* )
یا هیچ چیز درست است.همه چی میسر شدنی است یا هیچ چیزی واقعی نیست،بلکه هر چیزی ممکن است
المعلم:پس به نظر میرسه که تو بردی.برو و جایزه ات رو بخواه(بگیر)
الطائر:تو آتش رو در دستت نگه میداشتی پیرمرد،این باید نابود شه!
المعلم:نابود کردنش تنها چیزیه که میتونه جنگهای صلیبی را تموم کنه و یک آشتی واقعی رو برقرار کنه؟هرگز!!
الطائر:من اینکار رو میکنم....
المعلم: بعدا میبینیمش......

از گوشه و کنار
  • درAssassin's Creed: Altaïr's Chronicles,المعلم جوانتر و با ریشهای سیاه نمایش داده میشه و با لباس های متفاوت
  • تخمین زده میشه سن او در بازی اول 50 سال بوده
  • وقتی در مرحله ی آخر او از جایی به جای دیگه تله پورت میشه میتوانید با پرتاب چاقو او را بزنید و نزدیکش بروید و راحت تر بکشیدش
  • در همان مرحله شما آزادنه میتوانید حرکت کنید از دیواری برید بالا و با hiden blade میتوانید او را بکشید
  • کامیک بوکی در وبسایت penny arcade هست که نشان داده میشود که الطائر به دنبال شخصی است که شبیه اساسین ها هست،در آن رابطه ی پدر و پسری بودن الطائر و المعلم بیان میشود جاییکه هدف تعقیب شده به الطائر میگوید:
  • من فکر میکنم که او را (المعلم) در چهره ی تو میبینم
  • المعلم بسیار شبیه شخصی به نام رشیدالدین سینان(یا راشد الدین)داعی بزرگ قلعه ی مصیاف هست که به شیخ کوهستان معروف هست که در سوریه بوده و زمان مرگش و اقداماتش بسیار شبیه المعلم و سیر زمانی assassin creed میباشد.


داستان بازی:

بازی دزموند را نشان میدهد که وارد ذهن الطیر شده و به زمان او رفته است ولی همچنان دچار ناسازگاریهایی است. صدای لوسی و ویدیک (کارکنان آبسترگو) شنیده میشود. بعد از مدت کوتاهی الطیر از دستگاه که شبیه تخت خواب است بلند میشود. ویدیک توضیحاتی راجع به انیموس به او میدهد و او را وارد یک برنامه تمرینی میکند. بعد از تمرین دزموند وارد خاطرات الطیر میشود. لوی به دزموند میگوید که با مرور برخی خاطرات الطیر او باید همگامی دهنش را با خاطرات الطیر بیشتر کند تا در نهایت بتواند به آن خاطره ای که شرکت در پی آن است برسد.

اولین خاطره ای که از الطیر نشان داده میشود زمانی که است که میکوشد تا یکی از اشیاء باستانی به نام Piece of Eden را از معبد سلیمان با کمک مالک و برادرش بدست بیاورد. ولی توسط Robert de Sable، استاد اعظم تمپلارها، دشمنان قسم خورده آساسین ها متوقف میشود. موقع بدست آوردن این گنجینه، الطیر سه اصل اساسی عقیده فدائیون ("تیغ خود را از جسم یک بی گناه دور نگه دار" ، "جلوی چشم ظاهر نشو" و "برادری را به خطر نینداز") را زیر پا میگذارد و به سابل حمله میکند تا او را بکشد ولی موفق نمیشود. بعد از این واقعه برادر مالک کشته میشود و دست چپ مالک هم ضربه میبیند و بعد قطع میشود. وقتی الطیر با توجیهات خود به قلعه آساسین ها در مصیاف برمیگردد، مالک که از دست سابل جان سالم به در برده است، با آن شی باستانی برمیگردد و الطیر را محکوم به تکبر و سرکشی میکند.


بعد از دفاع سخت آساسینها در برابر حمله انتقام گیرانه تمپلارها، المعلم، رهبر آساسین ها الطیر را به یک مبتدی تنزل درجه میدهد و به او یک فرصت دیگر میدهد تا دوباره شروع کند. المعلم به الطیر دستور قتل نه شخصیت کلیدی را در سرزمین مقدس اورشلیم، عکا و دمشق میدهد تا بدین وسیله صلح را میان صلیبی ها و مسلمانان بازگرداند. هر یک از این اهداف براساس شخصیتهای جنگ صلیبی سوم ساخته شده اند که شامل این افراد میشوند: مجد الدین (نایب السلطنه اورشلیم)، گارنیر د ناپولس (استاد اعظم هاسپیتالرها)، جبیر الحکیم (یک دانشمند بزرگ در دمشق)، ابول نقود (ثروتمندترین مرد دمشق)، روبرت د سابل (استاد اعظم سیبراند شوالیه های توتنی) و ویلیام مونتفرات (نایب السلطنه عکا}.

ماموریت الطیر و خیانت المعلم

الطیر هر کدام از اینها را که میکشد متوجه ارتباط همه آنها با رابرت و تمپلارها میشود و میفهمد که همه آنها با هم میخواهند جنگ صلیبی را تمام کنند و سرزمینهای مقدس را تحت اختیار خود درآورند. با کشته شدن هر کدام از این افراد(چه مسلمان چه مسیحی)، الطیر پی به این موضوع میبرد که سابل قصد دارد مسلمانان و مسیحیان را علیه دشمن مشترکشان یعنی فدائیون بشوراند. الطیر سابل را در مقابل ریچارد شیردل شکست میدهد و موفق نمیشود که شاه را متقاعد کند که خاتمه جنگ به نفع هر دو طرف است. از طریق د سابل میفهمد که المعلم خودش یکی از اعضای تمپلارهاست و از الطیر استفاده کرده تا بقیه اعضاء را بکشد و گنجینه را فقط مال خود کند.

الطیر به سرعت به مصیاف برمیگردد تا استاد خود را ببیند تا واقعیت را به او بگوید: تکه ای از عدنی که الطیر با کشتن یکی از این افراد بدست آورده قدرت ساخت تصویر خیالی از فرد را دارد. المعلم آموزه هایش و همچنین دیگر اتفاقات ماوراء الطبیعه را باطل میشمارد و تصویری خیالی ساخته شده توسط این شی آسمانی اظهار میکند و سعی میکند از این شی برای شستشوی ذهن تمام بشریت استفاده کند تا بدین ترتیب به جنگ و ستیز در تمام دنیا پایان دهد. الطیر ناگهان قادر به دیدن المعلم واقعی که در بین تصاویر ذهنی غیرواقعی پنهان شده بود میشود و المعلم را میکشد. وقتی الطیر تکه ای از عدن را بدست می آورد، این شی فعال میشود و نقشه ای از جهان را به همراه مکانهای دیگر تکه ها را در روی نقشه نشان میدهد.

وقتی پروسه کامل شد، دزموند میفهمد که آبسترگو متعلق به تمپلارهای مدرن امروز است و آنها تا الان از ذهن الطیر به دنبال مکان دیگر تکه ها بوده اند. او بعدا میفهمد که فدائیون عصر جدید و امروز نیز قصد نجات او را داشتند ولی موفق نشده اند. دزموند قرار بود آخر کار کشته شود ولی یکی از دانشمندان آبسترو، لوسی استیلمن او را از مرگ نجات میدهد و به مکانی امن میبرد و دستی که حلقه در آن است را خم میکند تا نشان سنتی آساسین ها را که قطع انگشت است را به او نشان دهد.

با اینکه دزموند در داخل آزمایشگاه آبسترگو گیر افتاده است ولی تجربیات او از ورود به دستگاه انیموس، قدرتهایی از الطیر را به وجود او منتقل میکند. پیامهایی درباره آخر الزمان و پایان دنیا با خط و زبانهای فرهنگهای مختلف را روی دیوار میبیند که همه به 21 دسامبر 2012 اشاره دارند. تاریخی که آبسترگو در نظر دارد در آن روز ماهواره ای دائمی را به فضا پرتاب کند تا به طور همیشگی به جنگ پایان دهد. این همان روشی است که با آن الطیر موفق شد کل شهر مصیاف را هیپنوتیزم کند. بازی با سردرگمی دزموند در درک این علائم و عبارات پایان میابد. درواقع اینها همه توسط Subject 16 با خون خود او کشیده شده اند.


نظریات پایان بازی:

ولی اگر شما هم Assassin's Creed رو تا انتها دنبال کرده اید مطمئنآ متوجه پایان عجیب بازی، آن هم به همراه اشکال و نمادهایی که در وهله اول تا حدودی هر فردی رو به یاد رمان پر رمز و راز کد داوینچی میندازه, شده اید در واقع جدیدترین محصول استودیوی مونترال کمپانی Ubisoft جز معدود عناوین امسال به شمار میره که از طرح داستانی بسیار هوشمندانه و شاخصی بهره میبره. این امر باعث شده تا بازی از حیث داستان و مضمون به عنوان یک اثر کاملآ موفق به همراه ظرفیت های بالقوه فراوان محسوب بشه . پیرو همین موضوع مجله انگلیسی XBOX WORLD 360 در شماره اخیرش به منظور پاسخ دادن به تعدادی از سوالات بیشمار پدید آمده از پایان بازی Assassin's Creed اقدام به چاپ مقاله ای کرده که در ان سعی شده به برخی از این سوالات در قالب 22 پرسش کلیدی پاسخ داده بشه . متنی که در پایین ملاحظه می کنید چیزی نیست جز خلاصه ماحصل مطالب آن مقاله.

e9cc_2222.jpg

لوسی - دزموند - ویدیک​

*همانطور که متوجه شدید شخصیت اصلی زمان آینده بازی دزموند مایلز (Desmond Miles) نام داره که در بازی با عنوان مورد یا فرد شماره 17 شناخته میشه و در جایی گفته شده بود شغل این فرد متصدی امور یک بار بوده و اطلاعات بیشتری از وی در دسترس نیست ولی چیزی که مسلمه این هست که دزموند یکی از نوادگان الطیر محسوب میشه که با توجه به حافظه پنهان ( الطیر ) موجود در DNA خودش با استفاده از دستگاه Animus میتونسته خاطرات اون رو مرور کنه. این بدین معناست که الطیر بعد از حوادث Assassin's Creed حداقل دارای یک فرزند بوده.

*نوشته هایی که در انتهای بازی دیده میشوند توسط فرد شماره 16 و با خون خود آن شخص نوشته شده اند . به نظر میرسه این فرد قبلآ در این مکان خودکشی کرده و بعد کمپانی ABSTERGO آن اشکال که در اصل به صورت پیغام هایی برای اخطار دادن به فرد بعدی نوشته شده بودند رو پاک میکنه

8arl_abs_room.png

آیا ژاپن و معابد تمدن مایا مکانهای نسخه بعد هستند؟

*براساس یکی از ایمیلهایی که در کامپیوتر دکتر ویدیک قابل مشاهده هست افراد قبلی که از دستگاه ANIMUS به مدت طولانی استفاده کردند بعد از مدتی قادر به تفکیک زندگی خودشان با اجدادی که خاطرات انها را برای کمپانی احیا کرده اند نبودند یعنی به قولی حافظه ها و تواناییها ژنتیکی و کنونی یا ریل تام انها به گونه ای با هم ادغام میشدند که افراد تحت هیچ شرایطی نمیتونستند وقایع گذشته و فعلی رو از هم تمیز بدهند(اثر جانبی استفاده مکرر از ANIMUS ؟ ) این عارضه که از ان در بازی به عنوان'' The Bleeding Effect'' یاد شده یکی از دلایلی است که دزموند در پایان بازی قادر به استفاده از قابلیت Eagle vision میشه که با توجه به اینکه قرار است بازی یک سه گانه باشه احتمالآ دزموند در دو نسخه بعد دارای توانایی های بیشتری هم خواهد شد.

ABSTERGO یا پاک کننده؟!

*افراد عضو کمپانی ABSTERGO در بازی به عنوان نوع مدرن و امروزی شده فرقه TEMPLAR (نام فرقه ای از صلیبیون نظامی قرون وسطی یا همان فراماسونها) به حساب میان. هدف اصلی این کمپانی درست مثل اعضای پیشینش برقراری صلح جهانی بین تمامی ملت هاست البته نه از طریق راههایی که من و شما از ان اطلاع داریم بلکه افراد این کمپانی درصددند تا از طریق تسلط و چیرگی مطلق بر جامعه بشری ان هم به وسیله پیدا کردن و استفاده از تعدادی اشیا یا ارتیفکتهای قدیمی گمشده که دارای قدرتهای فرا بشری هستند به این مهم دست پیدا کنند در واقع ABSTERGO دارای تفکری انحرافی برای دستیابی به اهداف خود است که براساس دو اصل کنترل کامل انسانها و نابودی و حذف کامل هر فردی که تحت نفوذ قدرت انها نیست, استوار شده .البته این امر انچنان تعجبی هم نداره چرا که خود لغت ABSTERGO در زبان لاتین به معنای پاک کردن (CLEANS) هست.

در ادامه به بررسی و تفسیر تعدادی از متنها, ایمیلها و علائم فاش شده در انتهای بازی می پردازیم(جهت های متنهای موجود بر کف زمین به صورتی بر مبنای موقعیت قرار گیری فرد در بازی تنظیم شده که درب ورودی در سمت راست شما واقع شده باشه)

bizsmhhf2a2xi7t85rn3.jpg

- متن مثلثی شکل (سمت چپ)

''They drained my soul and made it theirs. I drained my body to show you where I saw it.''
"آنها روح من (حافظه جد فرد شماره 16) را دزدیدند و موفق شدند. من خون را از دست دادم تا با آن بتوانم جاهایی را که دیدم, نشان بدهم."
بخش اول این عبارت برمیگرده به اینکه کمپانی ABSTERGO روح یا در واقع حافظه اجداد فرد شماره 16 (موش ازمایشگاهی قبل از دزموند!!) رو نگاه کرده که در اینجا به تعبیری این عمل از سوی ان فرد دزدیدن قلمداد شده . قسمت بعد بیانگر این موضوع هست که مورد 16 با خون خودش سرنخهایی از محل قرارگیری شی یا اشیای مورد نظر کمپانی رو برای فرد بعدی گذاشته. چه اشیایی؟ خب شواهدی وجود داره که میگه یکی از ان اشیا میتونسته جام مقدس(Holy Grail) باشه. در ادامه در این رابطه بیشتر صحبت می کنیم.

775ygvfml95mwyt44q4e.jpg

- متن مربعی شکل ( سمت راست نرسیده به درب ورودی )

''Artefacts sent to the skies to control all nation, to make us obey a hidden crusade. DO NOT HELP THEM''
" گنجینه ها* برای کنترل همه ملتها به فضا فرستاده میشوند, تا ما فرمانبردار نهضت پنهانی آنها (تشکیلات Abstergo) باشیم. به آنها کمک نکن."
این پیغام مستقیمآ اشاره میکنه به برنامه های ABSTERGO در مورد شی ای که در الطیر در پایان بازی به ان دست پیدا میکنه که از این به بعد با عنوان سومین تکه '' Piece of Eden'' شناخته میشه.همانطور که در بازی هم دیدید این شی قابلیت این رو داره که باعث بشه مردم هر چیزی رو (بعضآ غیر واقعی) باور کنند و در واقع یک هیپنوتیزم رو در مقیاس و ابعاد بسیار وسیع ایجاد میکنه . این همان چیزی است که ما از ان با عنوان توهم یا خیال باطل یاد میکنیم و در بازی به صورت غیر مستقیم به این موضوع اشاره شده که اکثر وقایع مذهبی و علی الخصوص مسیحی ساختگی و به کمک این وسیله شکل گرفته اند. کمپانی قصد داره که با یافتن این شی و فرستادن ان به یک فرستنده در مدار زمین بشریت رو دچار نوعی شستشوی مغزی کنه .به نظر میرسه که فرد شماره 16 از عواقب و اهداف کمپانی مطلع بوده و از نفر بعد میخواد که تحت هیچ شرایطی به انها کمک نکنه.

4ejo6ufsedm5v63dmsm2.jpg

- عدد 12212012 یا بهتر بگیم 21122012 یک تاریخه بسیار مهم در بازی (و البته تا حدودی هم در واقعیت) به شمار میره که میشه 21 دسامبر سال 2012 میلادی. Abstergo در یکی از ایمیلهای ویدیک صریحآ بیان میکنه که انها قصد دارند فرستنده یا ماهواره رو در این تاریخ به فضا پرتاب کنند این در حالی است که وقایع بازی در ماه سپتامبر سال 2012 رخ میده و هنوز نزدیک به 3 ماه تا ان زمان فرصت باقیست.

-عدد 130.000 در بازی باز برمیگرده به تاریخ 21/12/2012 و شروع سیزدهمین baktun اما چگونه؟ این تاریخ براساس تقویمتمدن مایا ( یا مایان) و به فرم long count نوشته شده. براساس این تقویم هر یک روز یک kin نام میگیره. بیست kin یک windal, هجده windal یا 360 تا kin میشه یک tun 20 tun میشه یک katun (امیدوارم توجهتون هنوز معطوف به متن باشه!) و بالاخره 20 katun میشه یک baktun که تقریبآ معادل 144.000 روز هست و همانطور که گفتم به تاریخ گرگوریان برمیگرده به همان 21 دسامبر سال 2012. دوازدهمین baktun از 18 سپتامبر 1618 شروع شد که در 21/12/2012 به پایان میرسه.براساس کتاب Popol Vuh خداوند در خلق 3 دنیای پیشین از ما شکست خورد (نعوذبالله ) و ما در حال حاضر در دنیای چهارم زندگی می کنیم که این خلقت با شروع سیزدهمین baktun در 21 دسامبر 2012 به پایان میرسه!!!

t14flj2utk7hjplzwfm.jpg

میمون

tstb5zp3mqqnomdxnyuq.jpg

مرغ مگس خوار

weabx3vvvclln0ei3q9.jpg

عنکبوت
-یکی از تصاویر عجیب بازی شامل سه نوع حیوان(میمون , عنکبوت و مرغ مگس خوار) میشه که با خطوط معروف Nazca (خطوطی متعلق به نوعی گروه خاص موسوم به همین نام در کشور پرو که وقتی از بالا دیده میشند تصاویر حیواناتی نظیر کوسه , میمون, لاما, مارمولک و... رو در ذهن تداعی می کنند و هدف انها از انجام این کار هنوز به عنوان یک راز باقی مانده) در بازی ترسیم شدند. ماهیت این طراحی ها در بازی انچنان مشخص نیست مگر اینکه شاید قرار بوده انها نمایانگر مکان خاصی در نسخه های اتی بازی باشند.


'' WE WILL BE THERE SOON''

-لوسی استیلمن (Lucy Stillman) که به ظاهر یکی از کارمندان ABSTERGO است در واقع یک مامور مخفی از جانب فرقه Assassin به حساب میاد. احتمالآ هدف از فرستادن او به کمپانی به دست اوردن اطلاعاتی مبنی بر پروژه ها و عملکردهای اخیر ABSTERGO (مثل درز قضیه فلوراید که الن ریکین یکی از شخصیتهای کمپانی در یکی از ایمیلهاش به دکتر ویدیک صریحآ عامل درز ان رو داخلی عنوان میکنه) و بعدبه تعویق انداختن برنامه های اتی ان بوده. در یکی از پیغامهایی که برای لوسی از جانب فردی نامعلوم ( از طرف فرقه Assassins یا همان حشاشین) فرستاده شده و لوسی از انها درخواست کمک کرده پیغام در صورت رمزگشایی(با کنار گذاشتن حروف بزرگ در کنار هم برای این پیغام) حاوی مطلبی مرموز به این صورت است:
'' WE WILL BE THERE SOON''

-در بازی تصویر هرمهای تمدن مایان معروف به step pyramid هم دیده میشه که احتمالآ اشاره ای داره به پیدا شدن اولین جمجمه های کریستالی Mitchell-Hedge (توضیح در مطالب مربوط به ایمیلها)


fmdazplxyvyee5x4q.jpg
gjrm7p1v1s0lovow3vdt.jpg


- yonaguni اسم غربی ترین جزیره ژاپن هست که 28.88 کیلومتر مربع مساحت داره. گفته میشه که روزگاری در این جزیره تمدن بسیار پیشرفته ای وجود داشته که افراد ان متاسفانه به سرنوشتی همچون مردمان اتلانتیس دچار شدند ممکنه این مکان یا حتی ژاپن یکی از نقاط مهم شماره بعدی بازی باشند. یک منظره کوهستانی که در اطراف آن ساختمانهای آسیای شرقی (ژاپنی) و Torii - دروازه نمادین ژاپنی که راه ورود به معابد میباشد - دیده میشود.

42sqbi3c6w4kchb4wnrb.jpg

شهر گمشده و کوهستانی تمدن باستانی Inca با نام Machu Picchu (به معنی کوهستان قدیمی) که در شمال غربی شهر کوزکو, پرو واقع میباشد. این شهر تاریخی از عجایب هفت گانه دنیای جدید به شمار میرود. در نزدیکی این منظره همچنین یک هرم که آن هم متعلق به تمدن باستانی Inca میباشد کشیده شده است.

h74v3eehyd5r4pz13jm2.jpg

اهرام ثلاثه در نزدیکی صحرای شهر قدیمی جیزه که در جنوب‌ غربی شهر قاهره, مصر واقع شده است. هرم بزرگ تنها بنای باقیمانده از عجایب هفت گانه دنیای قدیم به شمار میرود. در نزدیکی این منظره, تصویر یک چشم که یکی از نماد های مصر باستان به شمار میرود و سمبل محافظت و قدرت میباشد کشیده شده است.

- 22:13 واقع بر روی دیوار بالای تخت برمیگرده به همین بخش در قسمت Revelation انجیل به صورت عبارت ''I am the Alpha and the Omega the First and the Last the Beginning and the End'' که بیانگر پایان دنیا و خلقت و مسائلی از این قبیل هست تعدادی الفا و امگا هم در همان طرح روی دیوار وجود داره که صحت بند فوق رو تایید میکنه به علاوه حضور یک Lorenz Attractor با نیل به همان هدف. این شکل جز اشکال با حرکت سیستمهای دینامیکی غیر خطی به حساب میاد که این حرکت غالبآ به عنوان تاثیر پروانه ای و chaotic flow عنوان میشه (البته شکل ان تا حدودی تداعی کننده تصویر یک پروانه هم هست , این شکل اولین بار در سال 1963 توسط ادوارد لورنز معرفی شد و معادلات ان از بررسی معادلات حرکت گازها و مایعات به دست امده )

hb97u8r5zbble07ljt4.jpg

EYE OF PROVIDENCE
-چشم در مثلث (سمت راست در کنار animus)
این نماد به عنوان نسخه مسیحی Eye of Providence شناخته میشه.چشم در اینجا نماد دید و حوزه اسقفی خدا و یا مشیت الهی است در حالیکه حضور مثلث به اصل تثلیث یا وجود سه اقنوم در خدای واحد اشاره داده. حضور این نماد و اشاره هایی دیگر از مسیحیت در انتهای بازی تا حدودی عجیبه ,عجیب از این لحاظ که بازی ادعا میکنه اکثر اعتقادات مسیحیت بر مبنای مسائل پوچ و خیالی بنا شده و در جایی از بازی تلویحآ اشاره میشه که چیزی به عنوان پسر خدا وجود نداره و این یک عنوان ساختگی برای مسیح بوده و در یکی از ایملیهای بازی گفته میشه که هر وسیله ای که به مسیح نسبت داده شده احتمالآ وجود خارجی نداره و همگی افسانه هستند!! بهرحال شاید از piece of eden در بازی نه تنها برای جلب حمایت عوام از یک دروغ بلکه برای پوشش حقیقت اصلی هم استفاده میشده.

zvzutu2kd9z58stn0xr0.jpg

Pentagram (ستاره‌ پنج‌ راس در دایره)
در توضیح اول, اکثر اوقات سمبل شیطانی دارد و طلسمي‌ است بشكل‌ ستاره‌ پنج‌ راس که برای جادوگری به کار میرود. توضیح دیگر, نماد مسیحیت بوده که برای نشان دادن پنج زخم عیسی مسیح استفاده شده است و در معماری مسیحیت هم دیده میشود.

Trefoil (سه حلقه مشترک)
یک نماد مسیحی که آن هم به معنی سه‌گانی در مسيحيت‌ میباشد.

EYE OF PROVIDENCE
- Jiajing و Quetzcoaltz
در تصویر روی دیوار بالای تخت خواب جمله ای با این مضمون خودنمایی میکنه:
''Within Emperor Jiajing's sin andQuetzcoaltz hunger lies the Answers''
"در گناه امپراتور Jiajing و گرسنگی Quetzcoaltz جواب هایی وجود دارد."

امپراتور Jiajing بین سالهای 1521 تا 1567 امپراتور کشور چین و یازدهمین امپراتور سلسله مینگ بود. این فرد به هیچ وجه فرمانروای خوبی نبود ودر طی مدت حکومتش توطئه ای (مثل پروژه والکیری در طی دوران حکومت هیتلر) برای سر به نیست کردن و ترور ان طراحی شد که البته نافرجام موند( یکی از مراحل احتمالی شماره اتی) یکی از علاقه مندیهای این امپراتور جمع اوری ایتم ها و اشیای کمیاب در معبدی تحت عنوان معبد خورشید بود که یکی از این اشیا احتمالآ یک ارتیفکت هست که ممکن است ABSTERGO یا شخصیت اصلی بازی در شماره های بعد هم به دنبال همان باشه.

QUETZCOALTZ یا به صورت درست تر QUETZALCOATL جز خدایان ازتک به شمار می امده که البته باز به عنوان نماد خورشید هم در فرهنگ ازتک ها شناخته میشه و معابد گوناگونی به او نسبت داده شده اند.این خدا در تمدن مایان ها هم با نام kukulkn وجود داشته .کلمه hunger در عبارت فوق به معنی مراسم قربانی کردن حیوانات گوناگون در معابد ان توسط ازتک ها است که در فرهنگ انها از این کار به منظور خشنود ساختن Quetzalcoatl یاد میشده.


سیب و در پایین آن هرم

سیب میتواند اشاره به سیبهای طلایی مربوط به افسانه های یونان باشند ولی اکثر اوقات از دید مذهبی اشاره به میوه ممنوعه بهشتی دارد.

هرم که در داخل آن ده جمجمه وجود دارد و به نظر میاید که آنها جمجمه های کریستالی تمدن مایان باشند.

جمجمه های کریستالی در حدود سال 1926 توسط ماجرا جویی به نام Mitchell-Hedges در خرابه های معابد تمدن مایان در لوبانتون, بلیز پیدا شدند. جنس این جمجمه ها از کریستالهای سنگ کوارتز است.

در بخشی از ایمیل کامپیوتر Project Lead #9 عنوان شده است این جمجمه ها به این دلیل که برای فرد توانایی برقراری ارتباط ذهنی با افراد دیگر بوجود میآورد توسط تشکیلات جمع آوری شده است.

کاربر این جمجمه ها در تشکیلات ایجاد ارتباط ذهنی با اعضای دیگر تشکیلات در پایگاههای دیگر است بدون اینکه بیم آن برود گفتگو ها توسط اعضای انجمن آدمکشان شنیده شود.


"We are all books containing thousands of pages and within each of them lies an IRREPARABLE truth"

"ما کتابهایی که شامل هزاران صفحه هستند و در داخل هر کدام از آنها یک حقیقت جبران ناپذیر قرار گرفته هستیم."


الزلزلة

سوره الزلزلة به معنی زمین لرزه که نود و نهمین سوره از قرآن با هفت آیه میباشد و به شرح روز داوری میپردازد.


"個人生死個人了, 個人業報個人消"

"خود شخص‌ مسئول زندگی و مرگ خودش است, خود شخص‌ برای هرچه که دارد میپردازد."


"欲知未来果 , 今生作者是"

"با وجود آگاه بودن از حاصل‌ كردار، ما زندگی خود را مینویسم. (هر چه را که بخواهیم انجام میدهیم)"


"人無遠慮 , 必有近憂"

"مردمانی که درباره آینده نگران نیستند, به زودی نگران خواهند شد."


" 不聞不苦聞之 , 聞之不若見之 , 見之不若知之 , 知之不若行之"

" خودتان را به واسطه چیزهایی که بد هستند به دردسر نیندازید, با اینکه میدانید. در عوض شما آن چیزها را نادیده بگیرید, از خودتان مواظبت کنید."


نوشته عبری "עולם הבא"

"مهمان دنیا" ولی اگر حرف ה به پایان آن اضافه و به صورت "העולם הבא" نوشته شود, "دنیای بعدی, زندگی پس از مرگ" (دنیای آخرت)


ایمیلها:

''The others and I have finished reviewing the Animus recordings from subjects 12 -16. while the piece of dene remains our priority we must continue working to locate and understand the remaining artifacts. I am sure you can understand our reasoning behind this . Although satellite is accomplished to a fair portion of the work for us, we will certainly need to deal with those who are either immune to its effects''

کاملآ مشخصه که ABSTERGO علاوه بر تکه های Piece of Eden به دنبال اشیا مختلف با قدرت های ماورا الطبیعه دیگه ای هم هست. به نظر میرسه وقتی که فرستنده انها در مدار مورد نظر قرار بگیره اکثریت و نه همه جمعیت کره زمین تحت سلطه انها درمیان پس تعدادی از افراد از اثرات ارتیفکتها مصون باقی میمانند. کمپانی به دنبال راه هایی هست تا بتونه ان افراد خاص رو هم یا به بقیه ملحق کنه یا از بین ببره.
--------------------------------------------------------------------
i1469753_Image37.jpgeweewe.jpg

''We applaud your continued efforts to locate an alternate artifact with the loss of no. 2 in the DIA Satelite Accident . We understand Subject seventeen is having trouble interfacing with the Animus, leading to delays. As a result , we estimate another 24 hours before your next critical update. In the meantime , we'll prepare an extraction team and set them to standby . We're relying on you to obtain the additional information we require .He knows where the other objects are – even if he doesn't realize it. You MUST unlock that final memory or all of this will have been for nothing''

از این پیغام میشه این برداشت رو کرد که کمپانی درصدد بوده فرستنده ای رو با قطعه دوم Piece of Eden به فضا بفرسته که حادثه ای در محل پرتاب منجر به از دست دادن قطعه و 20 نفر از کارکنان محل(با توجه به قسمت پیغامهای حذف شده کامپیوتر لوسی) شده . ABSTERGO شدیدآ به محل اختفای تکه سوم شی نیاز داره که به همین جهت از دزموند در پیدا کردن ان استفاده میشه.


The Philadelphia Experiment: Project Invisibility

'' Philadelphia Project – Data provided from Animus Subject Twelve indicates that the ship briefly manifested in a future state for approximately 18 minutes. It is unclear whether the timeline is consistent with or parallel to our own. Although we have recovered enogh data to reconstruct and repair the original artifact used in the experiment, Administration has refused to move forward on the project, Citing paradox concerns. Corporate policy remains inplace : any objects found to interfere with or manipulate TIME must be contained

براساس یکی از ایمیلهای لوسی یکی از کد های در ورودی عدد 10281943 هست . این عدد نشانه ای است از ازمایش معروف فیلادلفیا یا Project Rainbow . گفته میشه که در تاریخ 28 اکتبر سال 1943 ناوشکن امریکایی USS Eldridgeدر طی فرایند یک ازمایش کاملآ محرمانه برای مدت کوتاهی (که در اینجا گفته شده 18 دقیقه) ناپدید شد که منظور از ناپدید در اینجا میتونه این باشه که شی هر دو فرایند TELEPORT و TIME TRAVEL رو تجربه کرده. بعد از این حادثه خدمه کشتی هیچوقت از اثرات مخرب ان تجربه بهبود پیدا نکردند به طوری که عده ای حتی دیوانه هم شدند. البته نیروی دریایی ایالات متحده کلیه رخدادهای نامبرده رو خیالی نامید و کاملآ منکر وقوع چنین پدیده ای شد ولی هنوز نظریه های بسیاری وجود داره که میتونه تا حدودی اتفاق افتادن این حادثه رو ثابت کنه. در دنیای بازی گفته میشه که این پدیده واقعآ رخ داده و افراد فرقه Templar در ان دست داشتند. پیغام بالا این نکته رو گوشزد میکنه که ABSTERGO با بررسی حافظه فرد شماره 12 و مشاهده حادثه نامبرده توانایی دستکاری زمان و مکان رو در عین واحد داراست هر چند که به خاطر اینکه این عمل ممکنه منجر به حوداث ضد و نقیض بسیاری بشه فعلآ جرات انجام این کار رو نداره. چیز دیگه ای که در این مورد میشه حدس زد اینه که شاید دزموند در نسخه های بعدی بازی با دست یابی به وسیله ای که باعث رخ دادن این پدیده شده بتونه مانع از پرتاب فرستنده به اسمان بشه.

Tunguska event

'' Tunguska Incident – Now believed to be the direct result of assault by Assassins. Research station destroyed as was artifact . Alternate wave generation devices have been located in storage, but we have insufficient data at the moment to initiate research. The risk of accident is too high at the moment . LINEAGE DISCOVERY AND ACQUISTION DIVISION should attempt to locate descendents of any attack survivors( either Assassin of Brotherhood) in order to continue research. Resurrecting this particular type of technology will aid us greatly with any holdouts following the satellite's activation. We are putting together a team to push research in this area''

در ساعت 7:40 صبح روز 30 ژوئن سال 1908 در کنار رودخانه Tunguska در کنار شهری با همین نام (این محل امروزه در روسیه به عنوان کراسنویارسک کرای نامیده میشه) چیزی شبیه به شهاب سنگ نرسیده به زمین در نزدیکی 5 تا 10 کیلومتری بالای منطقه منفجر شد و انفجاری در حد 10 تا 20 مگاتن TNT رو به وجود اورد یعنی چیزی در حدود 1000 برابر قویتر از بمبی که بر سر ژاپنی ها در هیروشیما انداخته شد!! پیغام بالا میگه که ان کار توسط گروهی از فرقه Assassin انجام شده بوده که قصد داشتند یکی از ارتیفکتهای مهم رو به همراه یکی از پایگاههای Templar که مشغول بررسی ان شی بودند رو با هم از بین ببرند. ABSTERGO نیاز زیادی به تکنولوژیی که این عارضه رو به وجود اورده داره تا بتونه مقاومتها و شورش هایی که طبیعتآ قبل از پرتاب فرستنده شکل میگیره رو در قالب یک بمب نیوترونی به نحوی از بین ببره. نکته دیگری که در این پیغام وجود داره این هست که بخشی از کمپانی به نام LINEAGE DISCOVERY AND ACQUISTION DIVISION(جمع اوری و کشف اطلاعات در مورد اصل و نسب اجداد و پیشینه افراد) وظیفه پیدا کردن سوژه های مورد نظر برای بررسی توسط Animus رو برعهده داره.


Holy Grail

''GRAIL – We are removing the grail from our list of objectives. There is insufficient evidence to confirm its existence . current examination of subject seventeen indicates that aside from the form the piece of eden , all other artifacts related to chirst – figure are literary devices ( or derived from piece of eden) and not actual objects . even if the object is real , its use to us at this stage is negligible . our resources are better used elswhere''

خب به نظر میرسه یکی از اشتباهات بزرگ ABSTERGO همین کنار گذاشتن جام مقدس از لیست اشیای گمشده ای است که با بیرون کشیدن حافظه خلق الله در پی پیدا کردن انها هستند. جام مقدس در شماره های بعد نقش پر رنگتری رو ایفا خواهد کرد و احتمال داره که جز اشیایی باشه که دزموند و فرقه ASSASSIN از ان بر علیه کمپانی استفاده کنند. احتمالآ فرد شماره 16 درطی بررسی خاطرات اجدادش توسط ANIMUS به محل اختفای ان پی برده و چون میدونسته که این شی برای کمپانی انچنان ارزشی برای جستجو و صرف وقت نداره (تمرکز اصلی ABSTERGO بر روی تکه های Piece of Eden هست) و از انجایی که به اهمیت و ارزش واقعی جام واقف بوده خواسته که سرنخهایی از مکان ان رو برای فرد بعدی باقی بگذاره .



Mitchell-Hedges Skulls

''Mitchell-Hedges Communication – Analysis of the objects is complete. The good news is that they work. As a result we now have a safe and secure communication channel for use after the launch. However the are severely limited in number , and so we will be providing them only to our most essential facilities. YOU WILL OBVIOUSLY RETAIN POSSESSION OF THE ONE YOU HAVE''

جمجمه های کریستالی MITCHELL– HEDGES در حوالی سال 1926 توسط باستان شناسی به نام Anna Le Guillon Mitchell-Hedges در خرابه های یکی از معابد تمدن مایان در شهر بلیز پیدا شدند.(ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه کریستالی؟! ) جنس این جمجمه ها از کریستالهای سنگ معدنی کوارتز است و به خاطر بعضی از ویژگیهای خاصی که دارند لفظ "The Skulls of Doom" هم به انها اطلاق میشه . اصلیت این جمجمه ها مشخص نیست عده ای ساخت انها رو به مردمان اتلانتیس و حتی جزیره یوناگونی نسبت داده اند . گفته میشه که تقریبآ 13 عدد از این جمجمه ها در دنیا وجود داره و شوالیه های مهم گروه TEMPLAR همگی یکی از این جمجمه ها رو با خودشان حمل میکردند و هر کسی که انها رو با خودش حمل بکنه دارای توانایی های ماورا الطبیعیه متفاوتی میشه. یکی از این قابلیت ها که ما به ان کار داریم توانایی برقراری ارتباط ذهنی با افراد دیگه است. ABSTERGO این جمجمه ها رو بدست اورده و با تقسیم انها در بین تسهیلات مهم خودش میتونه یک کانال ارتباطی اختصاصی رو برای برقراری ارتباط با افرادش در پایگاههای دیگه به وجود بیاره بدون اینکه ترسی از احتمال شنیدن حرفهای انها توسط افراد فرقه ASSASSIN داشته باشه. انتهای پیغام نشان دهنده این موضوع است که دکتر ویدیک یکی از شخصیت های کلیدی شماره های بعد خواهد بود چرا که او هم در حال حاضر دارای یکی از این جمجمه ها هست.


- از ماهیت اصلی تکه های شی PIECES OF EDEN هیچ اطلاعات خاصی در دست نیست فقط این گمان وجود داره که ممکنه انها با سیبهای طلایی ( GOLDEN APPLES ) معروف افسانه های یونان قرابتی داشته باشند .براساس افسانه ها و اساطیر یونان سه سیب زرین وجود داشتند که ATLANTA در حین مسابقه دو برای منحرف کردن حواس HIPPOMENES از ان استفاده میکرد ولی در افسانه های اسکاندیناوی سیبهای طلایی برای بخشیدن زندگی جاویدان به خدایان مورد استفاده قرار میگرفتند. در هرصورت شکل سیب در پایان بازی به دفعات و حتی به صورت خونی هم نشان داده میشه .ممکنه که سازندگان میخواستند انها رو از ابعاد مذهبی و به خصوص کتاب انجیل مورد بررسی قرار بدن بهرحال سیبهای طلایی و pieces of eden اگر شباهتی نداشته باشند ممکنه که در بین ادیان دیگه در یک وجه با هم مشترک باشند و در اصل یک چیز قلمداد بشند:میوه ممنوعه بهشت


-البته من قصد توضیح در مورد اچیومنتهای بازی رو ندارم چرا که این کار قبلآ توسط اشکان جان در تاپیک Assassin's Creed انجام شده ولی بهتره که دو اچیومنت پایان بازی که از حیث اشاره به مضمون داستانی از بقیه اهمیت بیشتری دارند رو یکبار دیگه مرور کنیم :
*بعد از اینکه دزموند در پایان بازی قابلیت استفاده از EAGLE VISION رو پیدا میکنه یکی از این اچیومنتها تحت عنوان '' Visions of the Future'' باز میشه که فقط میتونه یک معنی داشته باشه:سر نخ هاو راهنمایی هایی درباره شماره های بعد, که در مورد تعدادی از انها توضیحاتی ارائه شد.
*دیگری که ''The Eagle and The Apple-1191''نام داره با اتمام Assassin's Creed باز میشه و همانطور که مشخصه از مورد قبلی شک برانگیز تر هست و به عناصر بیشتری از بازی اشاره داره. EAGLE که یقینآ خود الطیر هست.AD 1191 سالی است که حوادث مهم Assassin's Creed در ان روایت میشه و با زبان بیزبانی به این نکته اذعان میکنه که ممکنه وقایع مهم شماره های بعد در زمانهای دیگه (چه بعد و چه حتی قبل) رخ بدند. و The Apple هم احتمالآ سومین قسمت Piece of Eden هست که الطیر در پایان بازی با ان مواجه میشه, شاید همان سومین سیب طلایی باشه . . .

با تشکر از پوریا


Assassin's Creed 2

ytt_assassins_creed_ezio_auditore_da_firenze_desktop_1920x1080_hd-wallpaper-892976.jpg


کاراکترهای بازی:

ipj4_maxresdefault.jpg

Ezio Auditore da Firenze

اطلاعات شخصی
متولد: 1459
زمان زندگی:ایتالیا رنسانس -
اطلاعات سیاسی:
وابسته به : خانواده ی آدیتوره -اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed: Lineage
Assassin's Creed II
Assassin's Creed II: Discovery
Assassin's Creed: Brotherhood
Assassin's Creed: Revolutions
Assassin's Creed: Lost Legacy
بازیگر : Devon Bostick
صدا پیشه : Roger Craig Smith

اسم من اتزیو آدیتور دی فرنزه است،و من مثل پدر و پدربزرگان قبل از خودم،یک اساسین هستم

اتزیو آدیتوره
اتزیو (متولد 1459) از خانواده ای نجیب زاده در عصر رنسانس بود.خانواده ای او از محفل اساسین ها،و از نوادگان الطائر ابن لااحد بودند،و همچنین فرزندان خانواده ی آدیتوره به دزموند مایلز و نمونه 16 میرسید.
اتزیو تا 17 سالگی جوانی خوشگذران بود و از اینکه پدر او اساسین است مطلع نبود،هنگامی که پدرش جیووانی و دو برادرش فدریکو و پتروچیو به دار آویخته میشوند وی از فلورانس خانه ی پدریش خارج میشود و به Monteriggioni در Tuscan به کنار عمویش ماریو که مالک ویلای خانوادگی آدیتوره بود میرود.(صاحب اصلی این ویلا دومنیکو آدیتوره میباشد.وی بزرگ خانواده ی آدیتوره بود.)بعد از زندگی در ویلای آدیتوره،اتزیو تحت آموزش های عمویش ماریو قرار میگیرد،اتزیو در نظر داشت تا استاد اعظم تمپلارها،رودریگو بورجیا کسی که دستور به دار آویخته شدن پدر و دو برادرش را داد به قتل برساند.در بین این هدف، وی دست نوشته های الطائر را پیدا میکند،که برای بار اول این دست نوشته ها توسط دومنیکو آدیتوره نگه میشد.(دومنیکو مامور بود این دست نوشته ها را به دانته آلیگری ببرد)

بیو گرافی:
اتزیو متولد 1459 در فلورانس بود،فرزند دوم جیوانی و ماریا آدیتوره.
وی تا 17 سالگی چیزی از اساسین ها و تمپلار ها و حتی شغل واقعی پدرش نمیدانست.در سال 1476 اتزیو و برادر بزرگترش فدریکو با وارد دعوایی با ویری(Vieri de' Pazzi) میشود.در این درگیری اتزیو و برادرش تمامی همراهان ویری را لت و پار میکنند اما قبل از اینکه بتوانند به ویری صدمه ای بزنند،او فرار میکند.در طی این درگیری گوشه ی لب اتزیو زخمی میشود و برادرش او را نزد پزشک میبرد تا اتزیو را تیمار کند.(توضیح:این زخم حتی بر لب دزموند و الطائر دیده میشود).بعد از آن اتزیو با برادرش مسابقه میدهند تا به کلیسایی که به آن دو نزدیکتر است بروند و از ساختمان کلیسا بالا بروند.برادر وسطی مسابقه را میبرد و دو برادر از بالای کلیسا شهر را مینگرند.بعد از آن از هم خداحافظی میکنند،بعد از آن اتزیو به خانه کریستینا(Cristina Vespucci )میرود و شب را با او میگذراند.
صبح با ورود پدر کریستینا و شوکه شدن او اتزیو از خواب میپرد و از پنجره ی اتاق کریستانا به بیرون میپرد تا راهی خانه اش شود.
اتزیو بعد از ملاقات با پدرش،میبایست نامه هایی را از سوی پدرش به اشخاص مورد نظر برساند.بعد از بازگشت دوباره ی وی به خانه،خواهرش را گریه کنان میابد،خواهر اتزیو مورد بی مهری نامزدش قرار گرفته بود..
اتزیو بعد از پیدا کردن نامزد خواهرش او و دوستانش را کتک زد و به آن مرد گفت که از کلودیا دور بماند.
باز هم اتزیو به خانه بازگشت و این بار برادر کوچکترش پیتروچیو از او خواست چند پر عقاب از پشت بام خانه ها برایش جمع آوری کند.مادر اتزیو هم از او خواست تا پیش لئوناردو داوینچی برود و نقاشی هایی که سفارش داده بودد از او بگیرد.لئوناردو از دوستان بسیار صمیمی اتزیو بود.

اعدام آدیتوره

من تو رو به خاطر کاری که کردی میکشم...!(خواهم کشت)
نقل قول از اتزیو به ابروتو آلبرتی بعد از مشاهده اعدام خانوده اش در سال 1486
بعد از کامل کردن کارهای خانواده اش به خانه بازمیگردد،انگار که خانه چپاول شده....پدر و برادرانش گم شده اند و مادر و خواهرش قایم.اتزیو متوجه میشود که پدر و برادرانش دستگیر شده اند،او خودش را Palazzo della Signoria میرساند جایی که آنها زندانی شده بودند.از ساختمان آنجا بالا میرود،پدرش را از پشت میله ها سلول ملاقات میکند،جیووانی به وی میگوید که به دفتر شخصیش برود و تمامی چیزهایی که در صندوقچه است به ابرتو آلبرتی ،دستیار لورنزو مدیچی از دوستان نزدیک خانواده آدیتوره ببرد.اتزیو همین کار را کرد درون صندوقچه اسنادی بود که بیگناهی خانواده ی آدیتوره را ثابت میکرد.فردای آن روز اتزیو به دیدار پدرش در Piazza della Signoria رفت.اما اینبار برادران و پدر خود را پای چوبه ی دار میدید،آلبرتی هم جرم آنها را میخواند،اوبرتو به خانواده ی آدیتوره خیانت کرد،این آخرین لحظه ای بود که اتزیو چهره ای عزیزانش را میدید،اوبرتو فرمان اعدام را داد.اتزیو فریاد میزند و از جمعیت میگذرد تا پدر و برادرانش را نجات دهد اما دیگر دیر شده بود و توانایی مبارزه با آن همه سرباز را نداشت.در همین حین که به سمت چوبه ی دار میامد اوبرتو اتزیو را خشمگین میبیند و فریاد میزند که او هم باید دستگیر شود،اتزیو از دست سربازان فرار میکند،تعدادشان خیلی زیاد است.اتزیو به زنان خیابانی پناه میبرد و در بین آنها قایم میشود.در اینجا او به پائولا از آشنایان خانواده ی آدیتوره آشنا میشود.او وی را از دست سربازان قایم میکند
میراث
انتقام سختگیرانه

خانواده ی آدیتوره نمرده...من هنوز زنده ام..من!اتزیو!اتزیو آدیتوره دی فرنزه
نقل قول از اتزیو در سال 1476
پائولا.کسی که بود که اتزیو نمیدانست او یک اساسین است،پائولا به اتزیو کمک میکند تا انتقامش را اوبرتو بگیرد.
پائولا به اتزیو جیب بری و راه های مخفی شهر و مخفی شدن در جمعیت را یاد میدهد.او اتزیو را به لئوناردو داوینچی راهنمایی میکند،کسی که میتوانست برای اتزیو Hidden Blade را بازسازی کند.اتزیو به پیش لئوناردو میرود.در کارگاه لئوناردو سربازان در را میکوبند و از لئوناردو میخواهند که به بیرون بیاید تا آنجا را بگردند؛با این حال اتزیو خودش را از دست آنان مخفی میکند و لئوناردو از وی تشکر میکند.حال اتزیو به دنبال این بود تا در جای مناسبی اوبرتو آلبرتی را بکشد.بهترین جا در حیاط Basilica of Santa Croce بود،اتزیو به آنجا رفت.
او به وروچیو آخرین اسنادش را نشان میداد.بعد از اینکه البرتی به داخل حیاط میرود،اتزیو با خشم دیوانه وار به آن خائن حمله کرد.چند چاقو بر روی سینه اش زد و فرار کرد.این اولین قتل او بود.

گرده همایی خانواده
منو نشناختی....؟ این منم،ماریو
نقل قول از ماریو آدیتوره به برادرزاده اش در رسیدن به ویلای آدیتوره

حالا مردی که در فلورانس تحت تعقیب بود اتزیو بود.
بازمانده ی خانواده ی او به سرپناهی احتیاج داشتند،دیگر در فلورانس نمیشد زندگی کرد،اتزیو تصمیم گرفت همراه مادر و خواهرش به Monteriggioni کنار عمویش در ویلای آدیتوره بروند.
در بینابین سفر به Monteriggioni ویری به دنبال اتزیو بود،تا در فرصت مناسب به او حمله کند،اما ماریو و مزدورانش سر وقت میرسند و او را از دست ویری نجات میدهند.
ماریو درباره ی اساسین ها به اتزیو توضیح میدهد.عموی اتزیو میگفت که پدرش و پدربزرگان اتزیو همگی اساسین بوده اند و جیووانی هم قسمتی از این محفل بوده است.اتزیو در ابتدا قبول نمیکند،ماریو به اتزیو پیشنهاد میدهد که او را در نبردی ذزSan Gimignano همراهی کند،اتزیو این پیشنهاد ماریو را میپذیرد.وقتی اتزیو به بیرون شهر میرسد به ماریو و مزردورانش میپیوندد،آنها تا شب منتظر میشود که ویری را بکشند.بعد از ملاقات Rodrigo Borgia, Jacopo de' Pazzi, Francesco de' Pazzi اتزیو ویری را در حال بازگشت میبیند.اتزیو با لشکر عمویش به سربازان ویری حمله میکنند،اتزیو به سراغ خود ویری میرود و این آخرین باری بود که با وی مبارزه میکرد.اتزیو با تمام وجودش با ویری مبارزه میکرد،اتزیو بعد از به زمین زدن ویری سعی در گرفتن اعتراف از وی شد اما ویری به اتزیو کنایه میزد.اینکار ویری اتزیو را بسیار خشمگین کرد و اتزیو ویری را کشت و به حتی به جنازه اش هم رحم نکرد.
بعد از این رفتار اتزیو عمویش او را آرام کرد و به او گفت که در بین اساسین ها رسم است که:
به کسانی که میکشید احترام بگذارید. !

تجارت با the pazzi
من از طرف فرنزه اومدم...من یه خورده حساب هایی دارم که باید تسویه اش کنم....من دنبال Jacopo de' Pazzi هستم
نقل از از اتزیو به فرانچسکو دی پازی

در ادامه ی مرگ ویری،اتزیو در سال 1478 به فلورانس برگشت تا کار خانواده ی پازی را تمام کند.
اتزیو وقتی به فلورانس میرسد با صحنه ی قتل لورنزو(lorezo de Medici) و برادرش جولیانو(giuliano) مواجه میشد برای نجات دادن جولیانو دیر شده بود اما توانست از مرگ لورنزو حکمران فلورانس، جلوگیری کند.
با این حال خانواده پازی توانسته بود قسمتی از نقشه اش را عملی کند،نقشه آنها به راه انداختن جنگ داخلی بود.
بعد از مراقبت کردن لورنزو تا خانه اش،لورنزو به اتزیو گفت که پولیزیانو(Poliziano) وکیل فرانچسکو پازی محل موکلش را میداند.در Piazza della Signoria نیروهای پازی و مدیچی وارد نبردی در خیابان شده بودند.
اتزیو فرانچسکو را تعقیب میکرد،در همین زمان یاکوپو پازی و چند تن از همدستانش توانستند از شهر فرار کنند.پس از آن
حکمران فلورانس نام خانواده ی آدیتوره که در اذهان عمومی به بدی از آنان یاد میشد را پاک کرد و اسم همدستانی که با پازی همکاری میکردند را به اتزیو داد: Antonio Maffei, Stefano da Bagnone, Bernardo di Bandino Baroncelli and Francesco Salviatiاتزیو تمامی آنها را پیدا کرد و کشت.
از هر کدام اطلاعاتی درباره ی مخفیگاه یاکوپو دریافت کرد.اتزیو مکان یاکوپو را پیدا کرد و به تعقیب او پرداخت.یاکوپو به قرار ملاقاتی میرفت.اتزیو به مکان آنان نزدیک شد و به استراق سمع میکرد.دیداری بین یاکوپو،رودریگو بورجیا و امیلیو بارباریگو(Emilio Barbarigo) بازرگانی از ونیز بود.بعد از شکست یاکوپو در به دست گرفتن فلورانس رودریگو او را زخمی کرد و از حضور اتزیو مطلع شد.هنگامی که امیلیو و بورجیا فرار میکردند،سربازان بورجیا به اتزیو حمله کردند،قبل از این اتزیو به سرعت یاکوپو را خلاص کرد،وتمامی سربازان را کشت

سفر به ونیز
کارلو:خونه ی پوشالی تو،داره میلزره امیلیو...(داره وقت مردنت میرسه)
امیلیو: یک شکست غم انگیز(به تمسخر)، باید معامله هم باهاش باشه.این ناچیزی آنتونیو و دزدانش هست(نمیتونن کاری کنن)
کارلو:هرگز اینو نگو!اونا میخوان تو رو بکشند تو باید نگرانش باشی
امیلیو:چرا؟.......اون...اون مگه توی ونیزه؟
نقل قول از کارلو گریمالدی و امیلیو باباریگو در گفتگویی درباره اتزیو قبل مردنش!
در پایان توطئه پازی،اتزیو در سال 1480 به کنار لورنزو برمیگردد و موفقیتش را به او شرح میدهد.
قبل از ترک کردن فلورانس به مقصد ونیز لورنزو هدیه ای به اتزیو میدهد:شنل مدیچی
آن شنل میتوانست از اتزیو در برابر سربازان محافظت کند.اتزیو به کنار لئوناردو میرود تا راهی برای ورود به ونیز برای او پیدا کند.در ملاقات او با لئونارد در کوه Appennine، ملاقات میکند.آنها از سربازان رودریگو فرار میکنند و به شهر forli میرسند.اتزیو برای ورود به ونیز احتیاج به دعوت نامه(پاسپورت)داشت.او با نجات دادن زنی در forli به اسم Caterina Sforza (اتزیو با این زن ازدواج میکند.کاترینا در اولین تریلر e3-10 در کنار اتزیو دیده شد.)
جوازش را برای ورود به ونیز پیدا میکند.
اتزیو بعد از رسیدن به ونیز با دختریبه اسم روزا (rosa) اشنا میشود و به او کمک میکند،بعد از آن اتزیو با پدر روزا، آنتونیو سردسته ی دزدان ونیز آشنا میشود،آنتونیو تصمیم میگیرد تا به اتزیو در کشتن امیلیو!کمک کند.اتزیو امیلیو بارباریگو را میکشد و با کمک آنتونی تمام دارایی و ثروت او را به غنمیت میبرد و آنها را بین آدم های آنتونی تقسیم میکند.
بعد از کشتن امیلیو حالا اتزیو به دنبال کارلو گریمالدی (Carlo Grimaldi) افسر دولتی که عضو شورای 10 بود.کارلو به قاضی کل ونیز نزدیک بود و امیدوار بود نظر او را به سمت تمپلارها بکشاند.
بعد از شنیدن دیدار دیگری بین بورجیا و کارلو اتزیو فهمید که میخواهند به قاضی کل ونیز سم بدهند و جایش را با مارکو بارباریگو عوض کنند.اتزیو نمیتوانست به مقر آنها دست پیداکند.او به کنار آنتونیو رفت تا راهی برای نفوذ بهPalazzo Ducale پیدا کند.اما دیوارها و درهای ورودی این اجازه را به آنها نمیداد.اتزیو به یاد ماشین پرنده ی لئوناردو افتاد،همانی که در forli دیده بود.بعد از آزمایش های ناموفق از رواز لئنارد مکان هایی را برای اتزیو در نقشه نشان کرد تا اتزیو از آنها عبور کند که به مقصد خود برسد.در آن مکانها بر روی پشت بامها آتش برپا میکردند تا اتزیو با ماشین پرنده از بالای آنها عبور کند تا دوباره در هوا اوج بگیرد.با این حال اتزیو باز هم دیر رسید و برای نجات قاضی فرصتی نمانده بود.کارلو از صحنه ی جنایت فرار کرد و اسم اتزیو را به عنوان قاتل قاضی فریاد زد.حالا اتزیو مردی شده بود که برای سرش جایزه گذاشته شد و تمام نیروهای امنیتی به دنبال او بودند.
اتزیو به کارگاه لئوناردو برای کمک در سال 1486 بازگشت.اتزیو توسط خواهر تئودورا !راهنمایی شد که به پوشش کارنوال(ماسک بالماسکه!)احتیاج دارد تا با اینکار نقشه اش را برای کشتن مارکو بارباریگو عملی کند.اتزیو باید در 4 بازی برنده میشد تا ماسک طلایی را برنده شود تا به مهمانی اختصاصی مارکو جواز حضور را پیدا کند.اتزیو موفق شد تمامی بازیها را ببرد اما جایزه در کمال بی انصافی(پارتی بازی) به سیلویو بارباریگو برادرزاده ی مارکو داده شد.اتزیو مجبور شد با زور ماسک را پس بگیرد وی ماسک را پس گرفت و مارکو را با سلاح جدیدش که در آستینش بود(همون تفنگ باروتی)از راهی دور وی را کشت.
در آخر این ماموریت اتزیو با کمک بارتولومئو آلویانو (Bartolomeo d'Alviano) سیلویو و دانته مورو(moro) را هم از سر راه برمیدارد.
فراخوان
اسپانیایی ها و سیب

10 سال گذشت و من شاهد مرگ پدر و برادرانم بودم.10 سال آدمهایی را کشتم که باید پاسخگو باشند.من دیگر به آخرش رسیدم،اما نه اونقدر نزدیک که بدونم هر کودومش برای چی بود
صحبت های اتزیو درباره ی زندگیش در نقش یک اساسین

در تولد 27 سالگی اتزیو شاهد بود که سربازان تمپلارها Piece of Eden را از کشتی به مقرشان در شهر با خود حمل میکنند.اتزیو یکی از سربازان را میشکد،لباس او را میپوشد و خود به دیدن رودریگو میرود.در نهایت جلو مردی ایستاد که باید درباره ی مرگ پدر و برادرانش پاسخگو باشد.اتزیو به پیامبری که درون codex پیشبینی میشد سرکوفت زد.
بورجیا با آن تطابق داشت،خودش را متکبرانه پیامبر نامید و از وجود اتزیو آگاه گشت این بار اتزیو نبرد کوتاه ولی رودرو با رودریگو داشت.در همین لحظات ماریو آدیتوره،آنتونیو،پائولا،ولپه و بارتولومئو از راه میرسند و رودریگو فرار میکند.با رسیدن نیکولو ماکیاولی(Niccolò Machiavell) اتزیو در واقع همان پیامبری است که پیشبینی میشد.و در دهه های گذشته گفته میشد آنها(اتزیو و یارانش)باهم هم قسم میشوند.آن شب اتزیو همه ی یارانش را دید و به محفل اساسین ها فراخوانده شد،آن شب همه همقسم شدند.........
معامله با بورجیا
سفر به واتیکان

کشتن تو خانواده ی منو برنمیگردونه......کار من تموم شده....
در سال 1499 اتزیو تمامی codex را پیدا کرد.وقتی آن کامل میشد نقشه تمام دنیا بود که محل های Piece of Eden را نقاطی مشخص میکرد.در سال 1492 رودریگو پاپ شده بود.وقت نبرد نهایی اتزیو رسیده بود،او باید کارش را تمام میکرد.اتزیو به رم سفر میکند،به واتیکان،گفته میشد که در زیر واتیکان محلی به اسم The Vault است که با استفاده Staff Of Eden و Piece of Eden با ترکیب این دو قابل مشاهده است.اتزیو به رم رفت تا عصای بهشتی و تکه ی بهشتی را از رودریگو پس بگیرد.سرانجام اتزیو در نبردی پا یا پای رودریگو را شکست میدهد رودریگو از اتزیو میخواهد که او را بکشد اما اتزیو پرهیز میکند و به اوم میگوید که کشتن او خانواده اش را برنمیگرداند.
او سیب و عصا را با هم ترکیب میکند و به The Vault میرود.در آنجا با Minerva دیدار میکند،مینروا هشداری را به اتزیو میدهد و در آخر اسم دزموند را میبرد که تعجب همه حتی اتزیو را برمی انگیزد و اتزیو میماند و یک دنیا سوال ناجواب!

ویژگی های شخصیتی
اتزیو در خانواده ی اشراف زاده ای به دنیا آمد،او در بین قرن 15 و 16 زندگی میکرد.برخلاف جدش از بچگی تحت آموزش نبود.اتزیو قبل از اینکه اساسین شود مهارتهای آکروباتیک در خود داشت و آنها را برای نجات برادرش به کار برد.
او از پیشینه ای ثروت مند و با اصل نسب آمده بود،او تا مرگ پدرش دوستان و آشنایان فراوانی داشت.بعد از مرگ پدر و برادرانش وی با کمک عمویش به اساسین تبدیل شد تا انتقام خانواده اش را از خائنین بگیرد.اتزیو از ویری شروع کرد و او را کشت اما نمیتوانست احساساتش را کنترل کند و جنون او را فرا میگرفت طوری که به جنازه ی قاتلینش رحم نمیکرد.
اما بعد از آن به خود اجازه نداد تا احساساتش بر او غلبه کند و آنها را کنترل کرد،تا اینکه به درجه ی استادی رسید و توانست کنترل اموری را به دست بگیرد.(در BrotherHood)

زندگی رمانتیک

اتزیو با کریستینا وسپوچی در فلورانس رابطه داشت،دو سال بعد کریستینا Manfredo d'Arzenta ازدواج میکند
بعد از اینکه وی اتزیو را میبیند به او میگوید که هنوز اتزیو را دوست دارد.ده سال بعد وقتی کریستینا با Manfredo d'Arzenta به ونیز سفر میکند در جشن کارنوال اتزیو از کریستینا میخواهد که بیاید او را ببیند اما بعد از اتفاقاتی که بین آن دو افتاد کریستینا به اتزیو گفت که دیگر نمیخواهد او را ببیند.اتزیو بسیار افسرده گشت وقتی فهمید که وی به دست یکی از آدمهای Girolamo Savonarola کشته میشود.بعد از آن اتزیو با کاترینا اسفورزا در forli آشنا میشود و با او ازدواج میکند.

هنگامی که اتزیو بار اول به ونیز میرسد با روزا برخورد میکند او از دزدان شهر بود،وقتی اتزیو او را نجات داد روزا به اتزیو علاقه پیدا کرد ولی اتزیو هیچگاه او را نخواست.
در سال 1499 اتزیو در ویلای آدیتوره با کاترینا اسفورزا دیده میشود.

توانایی ها و مهارتها

اتزیو مهارت های بسیار بالایی در بین رهبران اساسین ها داشت.او توانایی های چندگانه در:دزدی(!)،قایم شدن،نبرد مسلح و غیر مسلح،تکنیک های مخفی کاری ترور!،گشت آزاد(دویدن،بالا رفتن و ...) و نبرد از راه دور داشت.
او همچنین میتوانست از دو hidden blade استفاده کند.همچنین او با قابلیت دید عقابی متولد شده بود،وی میتوانست دوست و دشمن را از هم بشناسد.اتزیو بعد از پیدا کردن مقبره ی 6 اساسین به تسلیحات الطائر ابن لااحد دست پیدا میکرد(نیای او)
همچنین با شنل هایی که بر تن میکرد میتوانست خود را ناشناخته جلوه دهد.

از گوشه و کنار
  • اتزیو در 1499 ،40 ساله شد،سنی که پدرش کشته شد.(وی در همین سن به نظر رسید که کشته شده اما زخمی شد و جان سالم به در برد)
  • اتزیو شخصیتی است که 23 سال از زندگیش را در بازی با او میگذرانیم
  • در Ac:BrotherHood او پیرتر شده،صدایش آرامتر شده و آرام صحبت میکند.
  • همانند الطائر و دزموند،اتزیو زخمی بر روی لبش دارد.بعد از انجام ماموریت Boys Will Be Boys ویری سنگی بر او پرتاب میکند که باعث همین زخم میشود.
  • لباس اتزیو در بازی Prince Of Persia: The Forgotten Sands وجود دارد
  • معنی اسم الطائر و اتزیو شبیه به هم است.
  • الطائر به معنی:پرنده و اتزیو به معنی :عقاب-الطائر در بازی اول با عقاب تطابق داده میشد و الگوی وی را عقاب قرار داده بودند


t3eu_32.jpg

Chezare Borgia

نام:چزاره بورجیا
سال تولد:1475 یا 1476 میلادی
چزاره بورجیا فرزند رودریگو بورجیا و نام مادر وی بانو وانوتزا(Vanozza) است.
چزاره در نوجوانی درس حقوق را فرا آموخت و هنگامی که تنها 18 سال داشت به مقام کاردینال نایل آمد.در همین هنگام برادر بزرگتر وی,juan,که رودریگو او را بیشتر دوست داشت فرمانده ارشد نیروهای نظامی پاپ شده بود.
چزاره متوجه شد که زندگی اش به عنوان یک کاردینال به سمت بن بست خواهد رفت زیرا برادرش به زودی صاحب همه چیز میشود. چزاره میدانست که باید چه کار کند,juan باید میمرد.
در سال 1499 میلادی,juan مرده بود و چزاره فرمانده شده بود.
او با یکی از زنان سلطنتی فرانسه ازدواج کرد و همواره دوستی خود را با پادشاه فرانسه,لویی,حفظ می کرد.او همجنین دارای رابطه عشقی با خواهر خود Lucrezia Borgia نیز هست.
او با کمک نیروهای نظامی پادشاه فرانسه به سمت رومانیا(Romagna) لشگرکشی کرد.
خشونت چزاره در به دست آوردن قدرت بی نظیر بود.به عنوان مثال:هنگامی که وی شهر Faenza را فتح کرد حاکم محبوب و 17 ساله شهر,آستوره مانفردی,را به ارتش خود دعوت کرد.آستوره و چزاره با یکدیگر از نظر عقاید تفاهم داشتند اما آستوره تهدیدی برای چزاره بود زیرا وی بنا بر سلسله تبار خویش حاکم شهر بود به همین دلیل چزاره هنگام بازگشت به رم,آستوره و برادر کوجکترش را دست و پا بسته در رودخانه تیبر غرق کرد.
همچنین چزاره ثابت کرده بود که فرمانده لایقی است.او شهر اوربینو را با کمک پاپ بدون جنگ و خونریزی محاصره و تسخیر کرد.
چزاره همانند پدر خویش بسیار انسان خشن و خونخواری بود؛درسال 1503 رودریگو(که حال به مقام پاپ اعظم رسیده بود) تصمیم گرفت چزاره را مسموم کند.اما طی یک درگیری بین وی و چزاره,رودریگو توسط چزاره به زور مجبور به خوردن یکی از سیبهای مسمومی شد که میخواست با انها چزاره را مسموم کند,اینگونه بود که رودریگو بورجیا به وسیله پسر خویش کشته شد و چزاره نیز از مسمومیت نجات پیدا کرد.
داستان کشته شدن او توسط اتزیو نیز توسط دوستان نوشته شده است.



بیوگرافی subject 16
:

اطلاعات فردی:
زمان زندگی: قرن 21
اطلاعات سیاسی
وابسته به :assassin
وجود داشته در:Assassin's Creed (mentioned)
Assassin's Creed II (voice)
دوبلور:Cam Clarke

برای چه ما این استعداد ها داریم؟این توانایی ها؟ برای اینکه در خون ماست.
این بذری است که در دو دنیا کاشته شده است و تبدیل به یک دنیای واحد شده است.

بنگرید حشاشین ای فرزندان دو جهان----------نقل قول از 16

16 توسط نیروهای سازمان ابسترگو دزدیده شد تا فردی باشد که انیموس قبل از دزموند مایلز بر روی او امتحان شده باشد
16 از نواده ی الطیر ابن لا احد است و با دزموند مایلز پیوند خانودادگی دارد.
همچنین نیاکان او به فرمانده ی نبرد گتیزبرگ میرسد کسی که با ملکه ایزابلا ارتباطی مخفی توسط انجمنهای مخفی داشت

زندگی در ابسترگو:
16 به طور منحصر به فردی توسط تمیلارهایی که در سازمان ابسترگو بودند گرفته شد تا نقطه نظرات تمپلارها درباره 2012
را در دستگاه انیموس که ژنتیک فرد را میخواند به آنها نشان دهد
در تمام این مدت 16 زیر نگاه وارنر ویدیچ در آزمایشگاه بود.16 مدتهای طولانی با انیموس در ارتباط بود که میتوانست برای او بسیار خطرناک باشد طوری که گاهی او تا نصف روز را در انیموس میگذراند.
وی به خاطر قرار گرفتن طولانی مدت در انیموس به ( bleeding effect ) دچار شد
تاثیر خونی حافظه ی 16 را باز میکرد بدون اینکه از انیموس استفاده میشد او میتوانست حافظه ی نیاکانش را در ذهن خود بدون استفاده از انیموس بخواند که این به خاطر استفاده ی بیش از حد 16 در انیموس بود که این یکی از عوارض انیموس بود
او با نیرویی که داشت بینایی را به دست اورده بود که او را از اینده با خبر میکرد به همین دلیل به طور ناگهانی دست به خودکشی زد
قبل از مرگ او ابسترگو در حافظه ی او به دنبال باز کردن خاطرات اتزیو بود،کسی که تمپلارها باید میدانتسند که
در زمان زندگیش کجا بوده و چگونه وارد آنجا شده (جاییکه آخر بازی اتزیو بعد از شکست رودریگو وارد میشه)the vault
16 با خون خود پیغام های مرموزی بر روی دیوارها و زمین ازمایشگاه ابسترگو نقاشی کرد
16 با این پیغامهای خواست تا اهداف تمپلارها را اشکار کند
میراث:
در ادامه مرگ او تمپلار ها او را بدون هیچ ارامگاه یا قبری ترک کردند
اما دانستند که اتزیو نوه ی الطیر ابن لا احد قطعه ای از عدن را یک بار داشته است
با دانستن این مسئله ابسترگو دزموند مایلز یکی دیگر از نوادگان اتزیو و الطیر را ربود.در تمام مدتی که دزموند حبس بود او با دستیار دکتر ویدیچ -لوسی استیلمن درباره چیز های بسیاری صحبت میکدد.
در ادامه دزموند با کمک لوسی از ابسترگو گریخت تا سفر تازه ای در خاطره های اتزیو که 16 به او اشاره کرده بود وارد شود . لوسی دزموند را به مقری که خود و دوستانش انمیموس 2 را ساخته بودند برد تا این اطلاعات مربوط به اتزیو را بخواند.
بعد از رمز گشای بیست فایل یک فایل ویدئویی وجود داشت که دو نفر دونده را نشان میداد که از ساختمان های شیشه ای بالا میروند و دستشان قطعه ای از عدن هست . این دو نفر در ویدئو ادم و حوا شناخته شدند.

از گوشه و کنار:
در بخش هایی Assassin’s Creed - French Graphic Novel
16 زنده نشان داده شد ، اسم او مایکل است.



داستان بازی:

بازی از آن جایی شروع می شود که دسموند در آبسترگو روی تخت،علائمی می بیند،سپس با لوسی،(یکی از کارکنان آبسترگو)فرار می کنید،زیرا او یک Assassin است و در یکی از قسمت های Assassin`s Creed I او به شما دستش را نشان می دهد که می بینید یک انگشت ندارد و می فهمید که او یک Assassin است.سپس به پیش دوستان لوسی می روید:شان و ربکا.آن ها انیموس دیگری دارند،هدف آن ها این است که قبل از تمپلارها،Apple of Eden را پیدا کنند.
حال شما به قرن 15 می روید،و خاطرات اتزیو آدیتوره دا فیرنزه (Ezio Auditore Da Firenze) را دوره می کنید،او جوانی بیش نیست،او Assassin نیست،ولی پدر او یک Assassin است.پدر اتزیو به یکی از دوستانش که نباید به او اعتماد کند،اعتماد می کند و در تله می افتد و تمپلارها موفّق می شوند که پدر اتزیو و برادرانش را بکشند، و ادزیو تصمیم می گیرد تا انتقام آن ها را بگیرد،و تمپلارها را بکشد.
در ابتدا او دوست پدرش را می کشد،در صومعه ای و سپس به مردم می گوید که انتقام پدرش را خواهد گرفت. سپس مجبور می شود از firenze به روستا و قلعه ی عموی خود mario auditore برود،و پس از آن که به آن جا می رود،plazza یکی از خانواده هایی که تمپلار هستند را به کمک نیروهای عموی خود شکست می دهد. او دوستی دارد که دوست خانوادگی آن ها است،«لئوناردو داوینچی»،او به اتزیو در انجام کارهایش کمک می کند،او به اتزیو در درست کردن وسایل Assassin ها کمک می کند. اتزیو با شخصی که رهبر دزدان شهر است آشنا می شود،او به اتزیو چند ماموریّت می دهد و سپس از اتزیو در تصرّف قلعه ی یکی از تمپلارها کمک می خواهد،اتزیو کمان داران را می کشد و نیروهای رهبر دزدان،کنترل شهر را در دست می گیرند. سپس با رهبر شورشی ها آشنا می شوید و به او کمک می کنید تا با نیروهایش،سربازان یکی از تمپلارهای دیگر را به همراه خود او بکشید. ماریو در این حین به ادزیو در یادگیری مهارت های Assassin ها کمک می کند.
رودریگو بورجیا(Rodrigo Borgia) مهمترین عامل مرگ پدر و برادرانش،کسی که در راس تمپلارها است،اتزیو می خواهد او را پیدا کند.رودریگو بورجیا محل یکی دیگر از Apple of Eden ها را پیدا می کند،هنگامی که سربازانش Apple of Eden را برای او می برند،اتزیو آن ها را تعقیب می کند و رودریگو بورجیا را پیدا می کند.سپس به او حمله می برد و رودریگو هم نگهبانان را با خبر می کند.سپس ماریو و بقیّه ی Assassin ها از راه می رسند و ادزیو از جمع شدن آن ها تعجّب می کند.رودریگو موفّق به فرار می شود و اتزیو همراه Assassin ها به بالای برجی می روند.سپس اتزیو می فهمد که یک اساسین است و همه ی آن هایی که همراه او هستند،Assassin هستند.سپس اتزیو با کمک Apple of Eden که رودریگو موفّق به بدست آوردن آن نشد،محل رودریگو را پیدا می کنند و اتزیو به رُِِم می رود و رودریگو را شکست می دهد،ولی می گذارد که او زنده بماند.سپس دری به طرف معبدی باز می شود و اتزیو به آن جا می رود.
در آن معبد مینروا،شخصی ظاهر می شود و با اتزیو صحبت می کند و به او می گوید:به زودی جهان نابود خواهد شد.
اتزیو به او می گوید:تو کی هستی؟درباره چه صحبت میکنی؟
مینروا می گوید:تو فقط یک وسیله ای تا دسموند مایلز در آینده از حرف های من را بشنود،دسموند،به زودی در تاریخ 12.12.2012 زمین نابود خواهد شد،شما باید راهی برای نجات دادن آن پیدا کنید و از اتّفاقی که خیلی وقت پیش افتاد،جلوگیری کنید.
حال دسموند باید Apple of Eden را پیدا کند،سپس از دوران ادزیو می روید و ناگهان متوجّه می شوید که آبسترگو از محل شما با خبر شده است،با ماموران آبسترگو می جنگید و آن ها را شکست می دهید از آن جا فرار می کنید.


دیالوگ آخری بازی بین اتزیو و رودریگز:

اتزیو در حال مبارزه با رودریگو درون The Vault :

اتزیو :رودریگو اصلا میخوای اینجا چی کار کنی؟

رودریگو :نمیدونی درون این صندوق چیه؟یا میخوای بگی شما اسسین های مثلا قوی و قدرت مند هیچوقت نتونستین کشفش کنین؟

اتزیو :چی رو کشف کنیم؟

رودریگو :خدا!!! خدایی که این جا است خدایی که این جا اقامت داره!!!!

اتزیو :انتظار داری من باور کنم که خدا زیر واتیکان زندگی میکنه؟

رودریگو :حداقل اینجا منطقی تر از اون عرش آسمانی که دوروبرشو فرشتهای نغمه زن احاطه کرده هست مگه نه؟چه صحنه ی عاشقانه ای ......ولی حقیقت خیلی جالب تر از اینه...

اتزیو :فرض کن من حرفتو باور کردم....فکر میکنی وقتی درو باز میکنی اون چیکار میکنه؟

رودریگو :برام مهم نیس!!!اهمیت نمیدم...من فقط دنبال قدرت ام!!

اتزیو :و فکر میکنی اون به این راحتی تسلیم میشه و قدرتو رها میکنه؟

رودریگو :هر چی که پشت اون دیوار آرمیده قدرت مقامت در برابر عصا و این سیب رو نداره..اینا برای از بین بردن خدایان ساخته شدن!!!

اتزیو :خدا عالمه خدا قادره....فکر میکنی مشتی عتیقه توانایی صدمه زدن به اونو دارن؟

رودریگو :تو هیچی نمیدونی پسر...تو تصوراتت از پروردگار چیزی هس که تو کتاب خوندی(انجیل)یه کتاب فقط یه کتاب نوشته ی دست بشر!!!

اتزیو :تو پاپ اعظمی!!!با این همه نوشته مقدس خودتونو تکذیب میکنی؟

رودریگو :واقعا این قدر ساده ای؟من به خاطر قدرت پاپ شدم.فکر میکنی حتی یه کلمه از اون کتاب لعنتی رو باور میکنم!!!!همش دروغو خرافاته..درست مثه هر متن دینی که تو این 10 هزار سال نوشته شده...

لحظات پایانی:

رودریگو :نه تو نمیتونی!!!!این سرنوشت منه.....من پیامبرم!!!!!

اتزیو :هیچوقت پیامبر نبودی

رودریگو :پس تمومش کن دیگه

اتزیو :نه....کشتن تو خونواده منو بر نمیگردونه...دیگه بریدم دیگه بسه......Nulla é reale, tutto é lecito. Requiescat in Pace. (Nothing is true, everything is permitted. Rest in Peace.)


باز شدن The Vault

مینروا: درود بر تو ای پیامبر.چه خوب شد که آمدی.بگذار ببینمش.تشکر میکنم. باید با هم صحبت کنیم.

اتزیو:تو کی هستی؟

(اینجا میگه من قبل از مرگ اسم های زیادی داشتم.. اسم تکتکشونو میگه همین طور هم راجب بقیه خدایان صحبت میکنه که من Spell شونو نمیدونم توی فایل صوتی میتونین بشنوین....کی قبلا چی صداش میکردن)

اتزیو:شما خدایان هستین.

مینروا:خدایان نه.ما فقط زودتر از شما آمدیم.حتی زمانی که ما دنیا را سیر میکردیم نسل شما می کوشید تا وجود ما را درک کند.آن موقع ما پیشرقته تر بودیم.ذهن شما هنوز اماده نبود...هنوز هم نیست..شاید هیچوقت اماده نشه.مشکلی نیست.شاید شما ما را درک نکنید.ولی هشدارمان را درک خواهید کرد.باید درک کنید!!

اتزیو:اصلا حرفایی که میزنی معنی نمیده!

مینروا:کلمات ما برای تو به زبان نمیاین!

اتزیو:چی داری میگی؟کس دیگه ای جز من که اینجا نیست!!

مینروا:کافیست!من خواهان صحبت با تو نیستم بلکه خواهان صحبت از طریق توام.تو پیامبری.نقش خود را به اندازه کافی بازی کردی.تو او را در درون خود داری پس خواهش میکنم ساکت بمان تا بتوانیم با هم گفت وگو کنیم.

گوش کن......
زمانی که ما هنوز بدنی داشتیم و خانه هایمان هنوز سالم.... نژاد تو به ما که شما را ساخته بودیم خیانت کردند.
ما قدرتمند بودیم.ولی شما بسیار..و هر دو مشتاق جنگ.
آنقدر مشغول مسائل پیش پا افتاده بودیم که رشته امور بهشت را از دست دادیم.و وقتی به دستش گرفتیم که دیگر چیزی جز خاکستر بر سطح زمین نمانده بود.همه جیز باید همان جا وهمان موقع به پیاین میرسید.ولی ما شما را در تصورات خود اینگونه ساختیم شما را برای ماندن ساختیم.و چنین هم کردیم.تعدادمان بسیار کم بود .هم نسل شما و هم نسل من.ساختن قربانی می طلبید...قدرتو شفقت میطلبید.ولی با این همه همه چیز را از نو ساختیم.و زمانی که زندگی بار دگر به جهان باز گشت اطمینان حاصل کردیم تا این مصیبت دوباره اتفاق نیوفتد.ولی اکنون ما در یک قدمی مرگ قرار داریم و زمان نیز علیه ما در گردش است.حقیقت به افسانه و اسطوره تبدیل شد.چیزی که به وجود آمده بود دگر گونه تعبیر شد.باشد که کلماتم حامی پیامی باشد...دلیلی برای مصیبتی که کشیدیم و همچنین حامی امید.باید دیگر معابد را پیدا کنی. معابدی ساخته دست کسانی که از جنگ گریختند تا کاری برای حفاظت و نجات ما از آتش کنند.اگر بتوانی آنها را پیدا کنی...اگر آثارشان قابل استفاده باشد شاید این دنیا هم نجات پیدا کند.
عجله کن...زیرا زمان رو به اتمام است.و همچنین خود را آماده مبارزه با اختلاف کن.زیرا افراد بسیاری بر سر راه تو قرار خواهند گرفت.
تمام شد.پیام تحویل داده شد.ما دیگر این دنیا را ترک کرده ایم همه ما.کار دیگری از ما بر نمیاید.باقی بر عهده توست.....دزمند.

اتزیو:چی؟دزمند دیگه کیه!!!؟؟من متوجه نمیشم!!!خواهش میکنم صبر کن هنوز سوال دارم!!!؟؟

و در پایان هم صدای دزمندرو میشنویم که حرفی رو میزنه که فکر کنم همه در اون لحظه بهش فکر کردیم :



کل صحبت های S16 توی پازل های 1 تا 12، به همرا توضیحات پازل:

سابجکت 16 حرفهاش رو بعضی ها هنگام شروع پازل و بعضی ها رو بعد از پیدا کردن جواب میگه که ...همه رو مجبور شدم بچسبونم بهم :|(تفسیرها رو هم که نوشتم بیشتر توضیح میدم)

Puzzle #1: In The Beginning
View attachment 1.mp3

سلام.من.....اونا به من میگن فرد شماره 16 گوش کن...
من خیلی وقت ندارم...یه چیزی هس که باید حتما بهت نشون بدم...
تمام این مدت داشتن بهمون دروغ میگفتن.همه چیزایی که میدونیم..هر چیزی رو که باور کردیم...اشتباهه.غلطه..خیلی خوب..من تمامی مدارکو..که همه حرفامو ثابت میکنه آپلود کردم ولی اون هارو را به 20 قسمت تقسیم کردم و روی هر کدوم یه کد گذاشتم.باید خیلی حواستو جمع کنی!!!.ملکه الیزابت....نه..اون که نه... الان تو کدوم قرن هستیم ....مهم نیس..کدهارو توی فایل اولی این برنامه پنهان کردم......پیداش کن...همه رو پیدا کن!!!! تا تو هم حقیقت رو مشاهده کنی


(سرآغاز)

این پازل میخواد این رو بگه که سیب/ها نقش مهمی رو در تاریخ اساطیر نسل بشر بازی کردن...و همچنین این که در کل سیب چیزی بیشتر از یه میوه ساده بوده.

عکس اول هست که تصویر آدم وحوا رو کنار درخت دانش(Knowledge) می بینیم..در باغ عدن(Eden)..بر اساس ویدیو the Truth دیگه داستان رو میدونیم..

تصویر بعدی لحظاتی از زندگی یکی از چهره های اسطوره ای یونان یعنی پاریس رو نشون میده که درباره یک جشن ازدواج هست که خدایان برگزار کردن...

اریس خدای....نزاع که دعوت نشده.....با هدیه کردن یک سیب طلایی به زیباترین مهمان سعی در به هم ریختن جشن رو داشت..همین باعث تفرقه افتادن میان مهمان های متکبر جشن شد..که همین این اجازه رو به اریس داد که افراد را وادار به انجام کاری که میخواست کرد...(خراب کردن جشن به دست خودشان)عاقبت تصمیم نهایی به دستان پاریس که یک انسان بود افتاد که باید میان سه الاهه یکی رو انتخاب می کند..هرا...آتنا(مینروا)و افریدیتی...انتخاب او جنگ تروی رو در بر داشت که این جنگ نه تنها برای انسان ها بلکه برای خدایان هم حائز اهمیت بود.

هرکول در باغ هسپریدس :طبق افسانه هرکول که یک نیم خدا(DemiGod) بود به مکانی سفر کرد تا یک سیب طلایی رو پیدا کند...این سیب ها حاوی قدرت های ماوراء ط‌بيعي‌ بودند...همچون شکست ناپذیری ...این طور به نظر میرسد که بعد از برداشتن این سیب مینروا دوباره سیب را به جای اولش باز گردوند...

ایدون و سیب ها....ایدون یک الاهه اسکاندیناوی است که در کنار دیگر چیزها به نگهبان سیبهایی با قدرت های ماوراء ط‌بيعي مشهور بود

آتلانتا و هیپومنس....در این افسانه ی به خصوص...آتالانتا پهلوان زنی بود که قدرتی بسیار بیشتر از یک جنگجوی مرد داشت.او که علاقه ای به ازدواج نداشت...سرانجام پذیرفت که با مردی که بتونه در دویدن از او پیشی بگیره..ازدواج کنه

هیپومنس...بر اساس افسانه 3 سیب رو از افریدیتیس گرفت که با استفاده از اونها تونست سرعت آتلانتا رو کم کنه و به همین خاطر تونست او رو شکست بده...در کنار تابلوی پاریس این تنها تابلو میان 5 تاست که در اون از یک سیب طلایی رنگ برای برهم زدن رفتار یک فرد استفاده میشه...

در کل در همه این افسانه ها سیب عامل بسیار مورد توجه است...این سیب ها قادر به انجام کارهایی هستند که از عهده یک سیب معمولی بر نمیاد...از این گذشته...به غیر از ادون...بقیه سیب ها طلایی رنگ هستند...و همچنین در همه نقاشی ها سیب به طریقی به یکی از خدایان مربوط میشه...



Puzzle #2: Sixty-four Squares
View attachment 2.mp3

گذشته:یه تار پیچیده بزرگگگگگگگ..همش بر پایه شانس...تصادف.....یا شایدم نه؟


(مجذور 64)

این پازل نشان دهنده 3 تن از مشهور ترین رهبران تاریخ هست..که بر اساس این پازل همگی در بخشی از زندگی مالک یک سیب بودن...از الیزابت به عنوان مشهورترین ملکه انگلستان یاد میشه...سلطنت او به نوعی شروع یک صده طلایی برای ملت انگلستان بود...ناپلئون رو هم که میدونین :d...واشینگتن هم که اولین و مشهور ترین رئیس جمهور ایالات هست که همیشه از اون به عنوان یک سیاست مدار قابل اعتماد یاد میشه...



Puzzle #3: Descendants
View attachment 3.mp3
قدرت هیچوقت نمیمیره...بلکه از دستی به دست دیگه منتقل میشه.


پیام پنهان 1:
THE MASONS BROUGHT IT ACROSS THE SEA. GEORGE WASHINGTON PASSED IT ON.
MASON ها آن را از آن سوی رود ها آوردند؛جرج آن را به دست آورد

پیام دوم:

They hit him in the stomach

(به شکمش شلیک/ضربه کردند/زدند):d

برای بار دوم...پازل فاش میکنه که مشهورترین رهبران دنیا هر یک مالک یک سیب بودن...درعین حال در این تصاویر افراد دیگری هم حضور دارن که انگار از حضور سیب بی خبرن...به خصوص در عکس هودینی شعبده باز معروف که با استفاده از قدرت سیب می تونست به راحتی تماشاچی ها رو وادار به باور کردن حیله هاش کنه..حتی بعضی از اون تردستی ها هنوزم غیر ممکن به نظر می رسن...همچنین...این پازل به نوعی آغازکننده طرح نیرنگی هست علیه گاندی که بعدا بهش خواهیم پرداخت..

نوشته بالای عکس روزولت...توی بقیه عکس ها دیده نمیشه...روزولت یک فراماسونری بود......جرج واشینگتن هم همینطور......هر دوی سیبها در عکس این دو نفر سیب شماره 3 هست...این در واقع روشن می کنه که سیب ها در دستان فراماسونری هاست...

مهم ترین سرنخ در اینجا....این هست که بعد از از هم پاشیده شدن فرقه تمپلار ها ....اونها مجبور به تغییر استراتژی شدن ...تمپلار ها همین فراماسونری ها هستند که با طراحی یک فرقه جدید در حال اداره امور در پشت پرده هستند...همچنین یک شایعه مبنی بر دست داشتن فراماسونری ها در قضیه قلابی نشون دادن سفر به ماه وجود داره....پیام های مخفی هم همچنین به روش MASONS ها کدگذاری شده..که این باز نشون دهنده همون ارتباط هست...



Puzzle #4: Infinite Knowledge
View attachment 4.mp3
هک کردن چارچوب اصلی Abstergo داره آسونو آسون تر میشه...یه جوری که انگار میدونم دارم دنبال چه اطلاعاتی میگردم...چون خودم هم تجربش کردم.


(دانش لایتناهی)

پیام مخفی اول:
Antikythera Mechanism, much older than 150 B.C.E.
(دستگاه Antikythera ......خیلی قدیمی تر از 150 سال قبل از میلاد)

پیام دوم:
Ancient city, Rajasthan, India, irradiated by PoE
(شهر باستانی به دست POE در معرض رادیواکتیو قرار گرفت)

پیام سوم:

Sumerian. Me 23
(سومریان ME شماره 23 )

خوب این یکی پر از اشارات مختلف است.خیلی حرف ها برای گفتن داره:d....
اولا...موضوع اصلی این پازل درباره اسلحه و به طور کلی سلاح گرمه.نوشته ها حاکی از این هستند که سلاح گرم ساخته دست بشر نیست..اگه آخرین عکس رو مد نظر قرار بدین...این طور به نظر میرسه که برای اولین بار یک انسان با استفاده از دانش موجود در یکی از سیب ها توانست سلاح گرم تولید کنه.

اولین پیام پنهان به دستگاه Antikythera اشاره میکنه...این دستگاه واقعی هست:)...که توی بقایای یک کشتی پیدا شده...در حقیقت گفته شده که از این دستگاه به عنوان یک سالنامه نجومی استفاده می شده........این دستگاه از چندین قطعه چرخ مانند درست شده که وقتی درجه بندی اونو با واقعیت مقایسه کردن...به طرز بسیار زیادی دقیق عمل میکرده.....تکنولوژی مورد استفاده در این دستگاه به نظر میاد که بین قرون 15 تا 18 باشه...اما این طور تخمین زده شده که تقریبا 2000 سال عمر داره...که همون طور که میدونید این غیر قابل درکه که یه همچین دستگاهی اینقدر قدیمی باشه.....پیام حتی بیان میکنه که این دستگاه قدیمی تر از این هم هست....که میخواد اینو بگه که این دستگاه هم یکی از متعلقات Those Who Came Before هست...ولی البته نه این قدر قوی که بشه بهش گفت POE

پیام دومی آمیزه ای هست از افسانه و آیات مقدس

این طور به نظر میرسه که این شهر Rajasthan در مقطعی از زمان پر از یه نوع خاکستر مرگبار بوده که چندین هزار سال پیش باعث شده که یک حادثه رادیو اکتیوی در این منطقه اتفاق بیوفته...البته این در حد یک فرضیه هست...ولی میتونیم بهش تکیه کنیم..
همون طور که میدونید در کتاب مقدس هندی ها مانند اکثر کتاب های آسمانی دیگه از عنصر تشبیه یا استعاره استفاده فراوان شده...ولی در نقاشی های هندی این طور به نظر میرسه که افراد داخل نقاشی ها خوب یا بد....دیو صفت یا قدیس نیستن...برعکس نقاشی های مسیحیت ...بلکه این افراد اعضای یه جور تمدن پیشرفته هستند...

به طور کلی:یک تمدن خیلی پیشرفته.....هزاران سال پیش وارد یک جنگ سهمگین شد...که همین جنگ خرابی های بسیار زیادی به بار آورد...در محدوده کشور هند....و بر اساس این فرضیه...یک ایالت هند (Rajasthan) به طرز بسیار فجیعی برای مدت طولانی مثلا چند هزار سال مملو میشه از رادیو اکتیو ......

و در نهایت هم....آخرین پیام....:

در اساطیر سومر...این طور بیان شده که خدایان تعداد بسیار زیادی Me به انسان ها بخشیدن که این Me ها نوعی هدیه محسوب میشدن...از این گذشته...این هدایا دربردارنده اشیا معنوی بودن...Me شماره 23 اسلحه هست...یک اسلحه بسیار قدرت مند....که میتونسته یه سیب هم باشه...



Puzzle #5: Instruments of Power
View attachment 5.mp3
.....میبینی داره چه اتفاقی میوفته؟آه....هنوز نه....ولی خواهی دید..

(ابزار قدرت)

در این پازل عکس هایی از افراد مشهور تاریخ رو می بینیم که هر یک رو مورد بررسی قرار میدیم.

خوب در این پازل برای اولین بار اشاره میشه که همه POE ها سیب نیستند....اگرچه همون طور که می دونیم....چندتاییشون سیب بودن.... یک عصا و یک شمشیر هم جز اینها بودن......که در این پازل به این اشاره میشه که مالک این اشیا افراد مشهوری بودن:

اول از همه پرسئوس یکی از قهرمانان یونان.. مالک یک شمشیر بوده که اهدایی از طرف یکی از خدایان یونان به اسم هرمس بوده....

به طور قابل توجهی...این آدم هدایاهای دیگری رو هم به دست آورده بوده از قبیل : چکمه های بالدار که قدرت پرواز به او می دادن ....اهدایی از طرف هرمس...سپر آتنا ....اهدایی از طرف مینروا......و یک کلاه خود که قدرت نامرئی شدن به او می داد از طرف هیدیس خدای مردگان

سگموند که یکی از پهلوانان اساطیر اسکاندیناوی هست...که در کنار چیزهای دیگه مالک یک شمشیر هم بوده...یکی از خدایان اسکاندیناوی به اسم اودین...خدای خدایان...وارد یک مهمانی شد که سیگموند هم در اون جا حضور داشت....اودین یک شمشیر رو وارد یک درخت میکنه.....و ادعا می کنه که فقط کسی میتونه مالک این شمشیر باشه که بتونه این شمشیر رو از درون درخت دربیاره....

سیگمند تنها کسی بود که تونست شمشیر رو دربیاره که همین نوید حسد و قتل عام هایی رو در آینده میداد..


آتیلای تارتاری....که یک کشور گشای معروف بین 430 بعد از میلاد تا 450 بوده...

او در زمان خودش تونست سرزمین های بسیار زیادی رو تحت تصرف خودش در بیاره...افسانه ای وجود داره درمورد شمشیری که او توی مبارزات ازش استفاده میکرده...که به گفته خوده آتیلا اونو توی بیابان پیدا کرده بوده....خود آتیلا از اون شمشیر به عنوان شمیشیر مارس (یکی از خدایان رومی ها) یاد میکرده...که مارس برابر هست با آرس خدای جنگ یونانی ها....بین اقوام غیر رومی از این شمشیر به اسم شمشیر خدایان یاد می شه..

نفر بعدی شاه آرتور هست...که همه دیگه اینو میدونیییین.... ;)

در آخر هم ژاندارک رو داریم....که داستان اونو هم میدونین...... :(((البته در آینده بیشتر راجب این بانو صحبت میکنیم.)

عصا:

اول از همه موسی....همون طور که همه میدونین:|....خداوند به موسی گفته بود که در صورت نیاز از عصای هارون استفاده کنه که قضیشو همه میدونیم....


دوم شاباتاکا...یکی از پادشاهان مصری...که حدودا در 700 سال قبل از میلاد مسیح می زیسته...مدارک زیادی در دست نیست که اون چه طور به عصا ارتباط داره


سوم هم اسکندر مقدونی......

چهارم جان تعمید دهنده (یحیی)...که نقش زیادی رو در به وجود اوردن دین مسیحیت ایفا کرده...به طوری که از او بعد از خود مسیح به عنوان مهمترین انسان در به وجود اوردن این مذهب یاد میشه...حتی خود جان کسی هست که مسیح رو تعمید داده...این طور گفته شده که او حدودا یک سال قبل از به صلیب کشیده شدن مسیح به دست فرمانداران محلی کشته شده ...لازم به ذکر هست که مادرش دختر هارون هست...یا یکی از افرادی هست که اصل و نصبش برمیگرده به هارون برادر مسیح...

و سرانجام سنت پیتر فرستاده مسیح....بعد ها او به عنوان اولین پاپ شناخته شد...و در برخی جهات از اون به عنوان بنیان گذار اصلی مسیحیت به عنوان یک مذهب رسمی یاد میشه...این طور استنباط میشه که مالک عصا بودن او باعث شد که عصا به عنوان یه نوع ارثیه به نسل های بعدی برسه که....سرانجام به رودریگو رسید...



Puzzle #6: Brothers

View attachment 6.mp3
بببببیشترشون قهرمان بودن..میبینی چطور اصل و نصببوم از هم گسیخته شد؟...تار های تاریخ خوبی رو گرفتار میکنه و پلیدی چیزی رو به دست میاره که ماله اون نیست!!!!
هان!!(بنگر).......نشان(نفرین) قابیل


(برادران)

پیام پنهان:

"TEMPLAR TEXTS ADAPTED BY MR SMITH".

آقای اسمیت از روی متون تمپلار ها اقتباص کرد..

این پازل از 4 پازل مختلف تشکیل شده ، که هر کدام یک پیام رو هم به همراه دارن:

And Satan Said Unto Cain: Swear Unto Me By Thy Throat, And If Thou Tell It
Thou Shalt Die
و شیطان رو کرد به قابیل و گفت:به جان خود قسم بخور که اگر این راز را فاش کنی درجا به درک واصل شوی.

And All These Things Were Done In Secret

و همه این ها در خفا انجام گرفت

And Cain Said: Truly I Am Mahan, the Master of This Great Secret.

و قابیل گفت:به درستی که من ماهانم... خدای این راز بزرگ

Wherefore Cain Was Called Master Mahan, and He Glorified In His Wickedness

از آن پس قابیل را استاد ماهان خواندند....و او را به دلیل شرارت تحسین کردند

بعد از کامل شدن همه پازل ها صدای S16 رومیشنویم که میگه:

هان!!(بنگر).......نشان(نفرین) قابیل


خوب ما این جا 2 تا مبحث مختلف داریم:

اول:هابیل و قابیل هر دو فرزندان آدم و حوا هستند..در دنیای Assassins Creed...این به دین بعناست که این دو میراث آدم و حوا که POE باشد را به ارث بردن....ولی خوب همون طور که می دونید قابیل از روی حسادت هابیل رو به قتل میرسونه و به دین ترتیب اولین قتل اتفاق میفته..میشه این جور هم برداشت کرد که قابیل اولین شخصی بیود که برای به دست آوردن قدرت حاضر به انجام هر کاری بود..حالا این که ارتباط این آدم با تمپلار ها نمادین هست یا واقعی معلوم نیست.ولی میتونیم این طور بگیم که بعد از مدتی قابیل این فرقه رو به وجود آورد تا هم بتونه قدرتشو نشون بده و هم POE های بیشتری رو جمع آوری کنه.

دوم:پیام مخفی رو داریم که واقعا اطلاعات به درد نخوری رو به ما میده....ولی اگه بخوایم این متن را به شخصی توی تاریخ ارتباط بدیم.......
در بیشتر متون مسیحیان عبارتی این چنینی: Master Mahan وجود نداره....تنها جایی که میشه این متن رو دید در متون مورمن هاست که بنیان گذار این فرقه آقای اسمیت نامی میباشد که به همراه چند تن دیگر که همگی فراماسونری هستند این فرقه را به وجود آورده.

به طور کلی میشه گفت که فراماسونری ها همون تمپلار ها هستند...



Puzzle #7: Keep on Seeking, And You Will Find It
چیزی نمیگه اینجا......


Joseph, Egypt. C. 1700 B.C.E.
(یوسف....1700 سال قبل از میلاد)
Jason, Greece, Prehistory
(جیسون....یونان ...ماقبل تاریخ)

Jesus Christ, Jerusalem, c. 30
(حضرت مسیح...سال 30 میلاد)

David and Goliath, Valley of Elah, c. 970 B.C.E.
(داوود و جالوت ...دره الاه...970 سال قبل از میلاد)

Christ Disrobed, Jerusalem. c. 30
(مسیح برهنه....30 میلاد)

Piece of Eden 66: The Shroud
(قطعه شماره 66:ردا)

(تصویر دوم مسیح)

خوب این جا 5 تصویر رو داریم که در همه به جز یکی... از اشخاص مهم در کتاب های مسیحی/ یهودی یاد شده که در همه اونها شخص مورد نظر یه جور لباس یا ردای قرمز رنگ رو به تن داره..

در این پازل می بینیم که مسیحیان 2 قطعه از POE ها رو در برهه ای از زمان در اختیار داشتن..به همراه عصا، ردا هم نقش بزرگی رو در تاریخ ایفا میکنه...

جستجوی جیسون برای به دست آوردن پشم زرین رو احتمالا توی فیلمش دیدین:d...که به نظر میرسه این پشم زرین همون ردای معروفه که جز یکی از POE ها است...

داستان یوسف...البته بخشی از اون حائز اهمیت هست ...در اوایل داستان یعقوب...از میان همه پسرانش یک ردای بسیار زیبا را به یوسف هدیه میکند...که از روی حسادت برادران یوسف به او خیانت میکنن و.......... غیره..
وجود داشتن این ردا در داستان یوسف خیلی حائز اهمیت است...


داوود و جالوت...یک داستان دیگه ی قوم یهود هست...که مبارزه یک پسر بسیار جوان بی تجربه و یک جنگجوی بسیار ورزیده و تنومند را بازگو میکند.... داوود حتی بدون برداشتن یک خراش موفق میشه جالوت رو شکست بده...و بعد از اون هم پادشاه سرزمین یهود میشه...توی این تصویر داوود یک پیراهن قرمز رنگ به تن داره...جالب اینجاست که وقتی پادشاه زره خودشو به داوود پیشنهاد میکنه داوود پیشنهاد رو رد میکنه و ترجیح میده که از همین ردای کهنه استفاده کنه...

و در نهایت دو تصویر از مسیح داریم...که در اون ها مسیح یک ردای قرمز رنگ به تن داره...گذشته از همه حدس و گمان ها ....اگه فرض کنیم که این ردا همون پشم زرین داستان جیسون هست..همه چیز معنی میده.....مسیح معجزات فراوانی داشته از قبیل خوب کردن مریضان...یا حتی زنده کردن مردگان...مرحله برهنه کردن مسیح در هنگام به صلیب کشیده شدن او هم می تونه با پیام آخر پازل در ارتباط باشه...و اگه این پیام را درست فرض کنیم....پس کل سناریو به صلیب کشیده شدن مسیح فقط برای به دست آوردن اون ردا بوده.....



Puzzle #8: Martyrs
View attachment 8.mp3
بدون حضور عصا سزار ناتوان بود...دیگه بدون اون نمیتوانست افرادشو کنترل کنه.....انقلاب!!!!!!....انقلاب!!!!....


(شهدا)

خوب این جا دو تا تصویر داریم...

اولین:
The first: Czar Nicholas II, Russia

یه پیام اینجا وجود داره که میگه:

17 July,
1918
این تاریخ مرگ سزار هست...

بعد از سرچ کردن این تصویر به این نتیجه میرسیم که عصای او POE شماره 34 هست

تصویر دوم:

Joan of Arc, France

که باز این جا پیامی وجود داره که تاریخ مرگ ژاندارک هست..

بعد از سرچ کردن تصویر متوجه میشیم که شمشیر POE شماره 25 هست..

بعد از بردن پوینتر آتشین به سمت عکس ژاندارک پیامی ظاهر میشه مبنی بر این که:They Took It..................... اون رو برداشتن

و بعد از بردن عکس راسپوتین پیش عکس سزار هم تصویری از انقلاب روسیه رو می بینیم به همراه یک پیام...:راسپوتین اون رو با خودش به تونگاسکا برد...

بعد صدای سابجکت 16 رو میشنویم که میگه بدون وجود عصا سزار دیگه نمیتونست افرادشو کنترل کنه....و همین باعث شد که انقلاب رخ بده...

این پازل مرگ 2 تن از شخصیت های تاریخ رو به تصویر میکشه....درباره ژاندارک و شمشیر قبلا بحث کردیم.....و همون طور که میدونیم این طور به نظر میرسه که توطئه ای که برای او چیده شده بود کار تمپلار بوده برای به دست آورد POE شماره25 ...به هرحال بعد از مرگ ژاندارک تمپلار ها شمشیر رو به دست آوردن...

اطلاعات درباره سزار نیکلاس کمتر قابل تشخیص هست....با این که در پازل این طور بیان میشه که راسپوتین قطعه رو با خودش به تونگاسکا (درباره این رویداد بعدا صحبت میکنیم) برد ...حرفی درباره دزدیده شدن اون زده نمیشه....راسپوتین یکی از مشاوران سزار بود که مورد اعتماد او هم بود...با این که سزار رهبر خوبی نبود به نظر میرسه که او تنها دست نشانده تمپلار ها بوده...



Puzzle #9: Hat-trick
View attachment 9.mp3
سه دزد....پشت پرده قتل ها... مردم فقط چیزی رو که یاد گرفتن ببینن را میبینن.چیزایی رو که سازمان ها میخوان که مردم ببینن رو میبینند.......گرگان در حال شکارن......کجاست؟...جک(JFK) کجا رقته؟


عکس اول :

بعد از بردن پوینتر به سمت شکم/سینه هودینی صدای تپش قلب رو میشنویم که بعد از چند ثانیه یک عکس دیگه رو می بینیم که مقبره هودونی است.

عکس دوم:

این عکس هم مانند عکس قبلی نشان میده که POE در لباس گاندی هست...

بعد از حل کردن این 2 معما پرونده دالاس باز میشه..

سابجکت 16 میگه:
سه دزد....پشت پرده قتل ها... مردم فقط چیزی رو که یاد گرفتن ببینن را میبینن.چیزایی رو که سازمان ها میخوان که مردم ببینن رو میبینند.......گرگان در حال شکارن......کجاست؟...جک(JFK) کجا رقته؟

نیمه اول این معما تکمیل کننده پازل سوم است...که میگه گاندی/ هودینی هر دو یک POE در اختیار داشتن...

و درباره این که چطور تمپلار ها مرگشون رو برنامه ریزی کردن تا به POE ها دست پیدا کنن..
نیمه دوم معما درباره ترور جان اف کندی توضیحاتی رو میده...این طور به نظر میرسه که کندی در زمان مرگ POE شماره 3 رو در اختیار داشته..... به لی هاروی از ولد و یک نفر که اسمش با حرف z شروع میشه هم اشاره میشه.و میگه که این دو نفر هر دو در زمان ترور حضور داشتن..
این طور به نظر میرسه که بعد از ترور کندی تمپلار ها POE های 1 و 3 رو در اختیار داشتن...
و همچنین تنها شخصی که میشه به اون حرف Z ربط داد....آبراهام زپرودر هست که در زمان حادثه در حال فیلم برداری از صحنه بوده..

دومین بخش از نامه هم میتونه 2 معنی داشته باشه...اول از همه در نامه گفته شده که ما با استفاده از POE شماره 2 او رو آموزش دادیم.این یعنی این که یا ما اونو به وسیله این شی تمرین دادیم یا این که به وسیله اون ذهنشو تحت کنترل در آوردیم......معنای دیگه این قضیه میتونه این باشه که این POE ها نه تنها قادرن افراد رو مطیع و فرمانبردار کنن....(مثل قضیه Masyaf آخر بازی اول)بلکه قادرن افراد ضبده و با استعداد رو به وجود بیارن که قادر به انجام هر کاری هستنن.



Puzzle #10: Apollo
View attachment 10.mp3
یه چیزی اونجا بود....(فضا)چیزی که خیلی وقت پیش اونجا رها شده بود.....با وجود رفتن جک(JFK) زیر خروارها خاک....دیگه کارشون آسون شده بود..


عکسی از ماه بر روی صفحه ظاهر میشه....بعد از اسکن کردن عکس سفینه آپولو رو می بینیم...که بعد تصویر زوم میشه روی سفینه:

زیر پازل یک نقل قول از کندی رو میبینیم..

With these formidable weapons, the adversaries of freedom plan to consolidate their territory, the exploit, to control, and finally to destroy. - JFK
بعد از حل معما عکسی از لحظه فرود بر روی ماه که به عموم نشان داده شده بود ظاهر میشه.

بعد از اسکن کردن این عکس به حقایق زیادی بر میخوریم....

بالای عکس نوشته شده نگاتیو اصلی ..

اسکن کردن پرچم آمریکا لوگوی آبسترگو رو آشکار میکنه.

و سر انجام اسکن کردن سطح ماه هم همون طور که میدونید یک POE رو برامون آشکار میکنه....که POE شماره 5 هست....

در این پازل روشن میشه که به دلایل نامعلوم یکی از POE ها روی سطح ماه بوده...و سفر ماه هم فقط برای همین منظور طراحی شده بوده...کندی جز اشخاصی بود که با رفتن به ماه مخالف بود ...اما تصمیم نهایی رفتن به ماه به پیشنهاد معاونش انجام شده بود...بعد از ترور کندی معاونش جاشو گرفتو سفر به ماه هم در اواخر دولت او اتفاق افتاد...پیام پنهان هم به این اشاره میکنه که که رییس جمهور جانسون یک تمپلار بوده...

براساس صحبت های سابجکت 16 میشه این طور برداشت کرد که کندی تمپلار نبوده و یا حتی مخالف اونها هم بوده..بعد از کنار رفتن سد بزرگی مثل کندی عملیات سفر به ماه دیگه کار راحتی بود....

نکته جالب اینه که در واقیت هم یک فرضیه وجود دارد که فراماسونری ها سعی در جعلی نشان دادن سفر به ماه رو داشتن



Puzzle #11: The Inventor
View attachment 11.mp3
میخواست چرخه رو متوقف کنه.......میخواست اسرارو فاش کنه.آخخ...گ......باید فکر کنم حتی با وجود سردردهام.....اون را توی کرواسی پیدا کرد......اونهاا هم توی آزمایشگاه اش پیداش کردن


(مخترع)

به محض فعال شدن معما نامه ای ظاهر میشه :

===================================
The economic transmission of power without wires is of all-surpassing
importance to man.

By its mean he will gain complete mastery of the air, the sea and the desert.
It will enable him to dispense with the necessity of mining, pumping,
transporting and burning fuel and so do away with innumerable causes of sinful
waste. It will make the living glorious sun his obedient, toiling slave.

It will bring peace and harmony on Earth.

- Nikola Tesla
===================================

انتقال مقرون به صرفه برق بدون سیم همیشه امری مهم برای بشریت محسوب می شده است.

با استفاده از این توانایی انسان قادر خواهد بود تا زمین ، هوا و صحرا را تحت کنترل خود در آورده...او را از نیاز به معدن کاری... تلمبه زنی چاه های نفتی ....حمل و نقل و سوزاندن سوخت و همچنین از هدر دادن های های بی شمار معاف خواهد کرد.........

این قدرت صلح و هارمونی را به زمین هدیه خواهد کرد...

نیکلا تسلا

بعد یک تصویر از یک برجک در حال تاسیس رو می بینیم که مربوط میشه به سال 1902

نقل قول های بیشماری توی تصویر پیداست که همه گفته های تسلاست..

عکس بعدی مربوط می شه به یکی از آزمایش های تسلا در سال 1900
ساعقه هایی از الکتریسیته رو توی یک اتاق میبینیم...



یه پیام اینجا است:

ازش استفاده کرد تا نیروی عظیمی رو ایجاد کنه...

اگه زانوی تسلا رو توی عکس اسکن کنیم.............POEشماره 4 رو می بینیم...

16 می گه اونو توی کرواسی پیدا کرد...

خوب توی این پازل بخشی از زندگی و فلسفه و تفکرات تسلا رو مشاهده میکنیم....

نیمه اول معما نگرش تسلا نسبت به جهان اطراف رو مورد بررسی قرار می ده...به نظر تسلا منشا همه بدبختی های بشر نبود ارتباط ادراک و دانش است که او سعی داشت این چالش رو برطرف کنه

عکس دومی که تسلا رو توی اتاق می بینیم مربوط میشه به قدرت POE شماره 4 که پازل این طور میگه که تسلا از قدرت موجود در این شی توانست نیروی عظیمی رو به وجود بیاره....و یا اینکه خود سیب این نیرو رو ایجاد میکرد...
گفته 16 مبنی بر این که اونها سیب رو توی آزمایشگاهش پیدا کردن پیشگویی چیزی هست که توی معما های بعدی میبینیم....



Puzzle #12: Titans of Industry
View attachment 12.mp3

میخواست همه رو مطلع کنه..تا همه بفهمن..تا همه رو از بند رها کنه....ولی اونا ازش استفاده کردن تا دیوونش کنن


(غول های صنعت)

یک فایل با برچسب ادیسون ظاهر میشه....باز کردن این پوشه نامه ای رو باز میکنه:

===================================
Dear Mr. Morgan:

A serious matter has come to my attention. Nikola Tesla plans to use PE4 to
create an information network across the entire world. And if that weren't bad
enough, he intends to allow access to it for free! Imagine the masses
spreading knowledge amongst themselves instantaneously. That would make
everything we intend to do much more difficult.

You must cut all funds for his experiments at once! In case you get cold feet,
I'll have you know he wants to make electricity free as well, thereby putting
us out of business.

I've already begun slandering Tesla in the press. Just reallocate his funding,
and I'll take care of PE4 myself.

Sincerely yours, Thomas A. Edison
===================================

جناب مورگان عزیز،

مطلب بسیار مهمی ذهن من را مشغول به خود ساخته است...نیکلا تسلا با استفاده از POE 4 سعی در ایجاد شبکه ای از اطلاعات در سطح جهانی را دارد...و بد تر از همه این که سعی در رایگان کردن این محصول را نیز دارد...تصور کنید که چطور این خبر میان توده ها پخش خواهد گردید..این کار باعث سخت تر شدن کارها برای ما خواهد شد...

جناب عالی باید با استفاده از قدرت خود تمامی سرمایه ها و دارایی های او را فورا قطع کنید..ضمنا محض اطلاع شما او سعی در رایگان سازی برق را نیز دارد...که در نتیجه ما را از کار بی کار میکند...

بنده در حال حاضر پروسه اتهامات او را در مطبوعات آغاز کرده ام..جناب عالی فقط سرمایه و دارایی او را مختل کنید بنده خود به حساب POE4 رسیدگی خواهم کرد.

ارادتمند توماس ای ادیسون
..................
بعد یه پازل باز میشه در اون فعالیت هایی که ادیسون علیه تسلا انجام داد رو مشاهده می کنیم ...از قبیل یک ویدیو واقعی از ادیسون که یه فیل رو به برق وصل میکنه تا نشون بده این انرژِی که تسلا ازش صحبت میکنه چقدر خطرناک هست...

یک عکس از ادیسون میبینیم که یه شی نورانی رو تو دستش گرفته...16 میگه ازش استفاده کردن تا دیوونش کنن..

یه پیام به کد مورس توی عکس داریم که میگه...سازمان با استفاده از POE4 تسلا رو دیوونه کرد...و همچنین سازمان همه اموال اونو تصاحب کرد...

اسکن کردن حلقه نورانی یک نامه دیگه را باز میکنه:
===================================
Dear Mr. Edison,

I wanted to thank you for letting me make use of PE4 all these years. Among
several things, I was able to convince the workers I was raising their pay to
$5 a day, when in fact, I gave them a pay cut. But, I had to let PE4 go. As
per instructions, I've shipped it to Europe.

H. has it, so I assume the war will begin as soon as he can take over. We'll
let him have his fun (Lord knows, that kind of purge will be good for Europe)
and then end it with a bang, as planned. Out of the chaos of war a new order
will emerge! I've enclosed a picture from Florida of you, me and Firestone. We
should attempt to spend more time on the golf course this summer.

Yours, Henry Ford
===================================

ادیسون عزیز،

اول از همه بابت این که به بنده اجازه استفاده از POE4 رو دادید تشکر میکنم.....بین کارهایی که توانستم با این POE انجام دهم یکی این بود که توانستم کارگرانم را متقاعد کنم که حقوقشان را به 5 دلار در روز افزایش دادم در حالیکه بخشی از حقوقشون را تازه قطع هم کرده ام...
..متاسفانه مجبور شدم از POE دل بکنم...همون طور که فرمودند فرستاده شد به اروپا

در حال حاضر پیش ایچ(Hitler) هستش...می پندارم که به محض این که بسته به دستش برسد جنگ شروع شود ....فعلا می گذاریم سرگرم باشد....خدا میدونه که این جور پاک سازی ها چقدر به نفع اروپاست...در آخر هم با یه بنگ تمومش میکنیم...همون طور که قرار بود...از حرج و مرج به وجود آمده نیز یک فرقه جدید درست میکنیم...

یه عکس از جنابعالی... فایر استون و خود هم پیوست نامه کردم....اگه افتخار بدین باید این تابستان بیشتر روی بازی گلف مان کار کنیم

ارادت مند .....هانری فورد.


خوب اینجا مشخص میشه که اون اتهاماتی که به تسلا وارد شده بود همه از طرف تمپلار ها بوده...سازمانی که مورگان ادیسون و فورد هر سه عضوش بودن..
در اول ماجرا تسلا با این تئوری که برق رایگان رو در اختیار مردم جهان قرار میداد بهشون یورش برد....اما متاسفانه اونها هم با فعالیت هایی که گفته شد بهش شبیه خون زدن....

بدون پول ...بدون پشتیبانی مردم.... کل دارایی های تسلا بر باد رفت ...بد تر از همه این بود که سازمان از POE استفاده کرد تا او رو دیوونه کنه

نامه دوم فاجعه است!!!!

فورد از POe4 استفاده میکنه تا افکار کارگراشو دستکاری کنه...بعد از پایان یافتن کارش هم اونو به ایچ میده ..اینجاست که میتوجه میشیم که هیتلر هم یک تمپلار بوده و کل سناریو جنگ جهانی دوم نقشه تمپلار ها برای رسیدن به قدرت بوده..
این نامه نشون میده که چقدر تمپلار ها به خاطر رسیدن به قدرت دست به هر کاری میزنن و جون انسان ها براشون اصلا ارزش نداره.



Puzzle #13: I am become death, the destroy of worlds

صحبتی وجود نداره.


خوب خود این جمله برای خیلی ها آشناست ...اگه آهنگ the radiance linkin Park رو شنیده باشید که بخشی هست از سخنرانی اوپنهایمر....متوجه ارتباطش با این معما میشید..

متن جمله معروف:
We knew the world would not be the same. A few people laughed, a few people cried. Most people were silent. I remembered the line from the Hindu scripture, the Bhagavad-Gita; Vishnu is trying to persuade the Prince that he should do his duty, and to impress him, takes on his multi-armed form and says, 'Now I am become Death, the destroyer of worlds.' I suppose we all thought that, one way or another.

نامه ای به اسم ترینیتی باز میشه...

===================================
Abstergo Corporation

Subject: Test Authorization

There comes a time in the life of every experiment when we must test our
results outside, in the world. I do not relish a successful outcome, but one
is essential if we are to begin the foundations of a new world order.

Global security and prosperity depend on a steady hand guiding the populace,
a hand that will not falter under the weight of conscience. Give O. the
authorization.

I believe that history will vindicate us in the end.

Signed with the Templar logo.
===================================

موضوع:اجازه آزمایش

در چرخه هر آزمایشی زمانی فرا خواهد رسید که باید نتیجه زحمات کشیده شده را در دنیا ببینیم...هرچند انتظار یک پیامد موفقیت آمیز را ندارم....ولی انجام ان را ضروری میدانم...


امینت و کامیابی جهانی نیاز مند دستانی استوار است تا توده ها را رهبری کند...دستی که زیر بار و فشار وجدان نخواهد لغزید..
اجازه صادر شد..(اجازه رو به اوپنهایمر بدید)

اطمینان خاطر دارم که در پایان تاریخ پشتیبان ما خواهد بود..

امضای لوگوی تمپلار ها
..................

این جا هر دکمه ای رو فشار بدیم یه فیلم از انفجار بمب اتم می بینیم...

متوجه میشیم که تمپلار ها پشت قضیه بمب اتم بودن...و این احتمال وجود داره که اوپنهایمر هم تمپلار بوده یا شایدم دست نشانده اونها بوده..



Puzzle #14: Bloodlines

نمیدونم جه بلایی داره سرم میاد....!!!!..یه مدت توی دستگاه بودم !!!هی دوباره برم میگردونن اون تو!!!دارم کنترلم از دست میدم.....همه چی داره محو میشه.....اه.....یه تقنگ گرفتم دستم.گدیسبورگ..الان یکی رو با چاقو زخمی کردم...جلیقه ام شده پر خون!!!!...الان توی اپرا هستم.سوپرانو...خیلی قشنگه...خوابیدم پیشش......همین طور که دارم*******(از خجالتش در میام:d) داد و فریاد میکنه!!!!!دارم توی انجمن سخنرانی میکنم..ولی هیچکس به حرفم گوش نمیده!!!!(مثل الان من:|)
الان توی جنگلم...دارم شکار میکنم....اه...وای ماه ....دارم ماه رو میبینم.الان اینجام...باید اینجا بمانم... اینقدر بمونم تا این که بفهمی!!!!گوش کن...فکر میکنی چرا ما این....استعدادها رو داریم...این توانایی ها رو!!؟؟؟ به خاطر اینکه همش تو خونمون هست!!!!!


(اصل و نسب)

گوش کن...فکر میکنی چرا ما این....استعدادها رو داریم...این توانایی ها رو!!؟؟؟ به خاطر اینکه همش تو خونمون هست!!!!!

یه پازل جور چین نمایان میشه..

به همراه این سرنخ:

در حالی که دانه ها کاشته می شدند دو جهان یکی شد....اساسین ها فرزندان دو جهان

5 تا تابلو اینجا وجود داره

Danae Visited By Zeus
Jupiter and Io
Leda and the Swan
Cupid and Psyche
Rape of Europa

بعد از انتخاب این 5 نقاشی که در اون ها یک انسان با یک خدا دارن......یه کارایی میکنن(جفت گیری میکنن)/:) یه لوگوی اساسین ها رو هم میتونیم ببینیم..

این معما بسیار کوتاه ولی پراست از سرنخ

توی بازی اول این طور استنباط میشد که Eagle vision تنها یه جور توانایی خدادادی بود...ولی توی بازیهای بعدی می همیم که این توانایی رو فقط یه سری افراد به خصوص دارن...تا اینجا فقط دزمند....اتزیو و الطائر که هر سه همخون و از یک خانواده هستند...کل این قضیه امکان نداره که تصادفی باشه...

این طور که این معما فاش میکنه اساسین ها پیوندی هستند از انسان ها و Those who came before........همین دورگه بودن توانایی ها و استعدادهای زیادی به اونها داد که البته توانایی هایی مثل عمر طولانی جزو شون نبودن...
همین امکان هم وجود داره که مصونیت الطائر در برابر POE توی بازی اول هم جز همون توانایی هاست..البته همون طور که می دونیم بی حرکت شدن و اینجور چیزهایی که توی بازی دیدیم هنوز روش اثر میزاشت....
به هر حال این پازل چرخه جدیدی از احتمالات رو برای ما شروع میکنه



Puzzle 15: Guardians

صحبتی وجود نداره.


(اولیاء)

یه پازل داریم که بعد از حل شدن:

با مرگ ظالمین مردم آزاد میشوند

بعد نقاطی رو روی نقشه جهان می بینیم که اگه لوگوی اساسین ها رو روی هر کدوم ببریم(همراه با صدای ضربه خنجر) عکسی از یکی از ظالمین دنیا برامون باز میشه..

Joseph Stalin
Rasputin
Mary I of England
Tomas De Torquemada
Cleopatra
Francois Duvalier
Francisco Pizarro

بیشتر این آدم ها رهبران ظالمی بودن

این طور که اینجا معلوم میشه همه این افراد به دست اساسین ها به درک واصل شدن.

فقط یه نفر اینجا جا نمیشه که اون هم John Wilkes Booth هست

به نظر میاد که این یکی انحرافی بوده...:)



Puzzle #16: The Cavalry

توی سال 1908 اتفاق افتاد....یا شایدم 2008....نه همون 19....یادم نمیاد!!!!!

(سواره نظام)

پازل با باز شدن یه نامه شروع میشه...

Nikola,

We know what they have done to your lab, to your career. It may be too late
to set things right, but you can help prevent something far worse. They have
taken an object from the Czar, and are conducting experiments in Tunguska to
figure out how to use it. Before they do, we must take it from them, or the
world will be in danger. We do not ask you to risk your life, just that, when
the time comes, you use your electricity to destroy the object.

Regardless of your decision, know that we admire your work greatly and will
bear you no ill will.

We respect your freedom above all else.

نیکلای

ما میدونیم که اونها چه بلایی سر تو،سر کارت و آزمایشگاهت آوردن .......ممکنه که دیگه کاراز کار گذشته باشه ولی با کمک تو میشه جلوی یه اتفاق بدتر رو گرفت
اونها یک شی رو از سزار دزدیدن و دارن توی تونگاسکا یه سری آزمایش روش انجام میدن تا بتونن ازش سر در بیارن..
قبل از این که اونها بتونن اینکار رو بکنن باید اون را ازشون بگیریم وگرنه دنیا تو خطر میوفته...ما ازت نمی خوایم زندگیتو توی خطر بندازی فقط وقتش که رسید از الکتریسیته که داری استفاده کن و اون شی رو از بین ببر...

صرف نظر از تصمیمی که میگیری میخوایم اینو بدونی که ما چقدر تو رو تحسین میکنیم و تحمل دیدن آینده شومی برای تو رو نداریم...

مهمتر از هر چیز دیگه ای ما به آزادیت احترام میگزاریم
.............................

بعد یه نقشه ظاهر میشه که اگه نشان اساسین ها رو ببریم طرف کلمه تونگاسکا یک عکس از عصا و یه عکس از تسلا رو میبینیم بعد از چسبوندن عکس به عصا یه انفجار سهمگین رو مشاهده میکنیم...

خوب.......این که تسلا با اساسین ها به طور مداوم ارتباط داشته یا نه معلوم نیست....ولی حداقل اونها باهاش تماس گرفتن و ازش درخواست کمک کردن ...

پازل فاش میکنه که چطور عصایی که قرار بود بره تونگاسکا چه بلایی سرش اومد....

ولی گذشته از این حرفها این رویداد واقعا اتفاق اوفتاد....تسلا قرار بود که توی همون سالی که این رویداد اتفاق اوفتاد یه سری آزمایش انجام بده ...که این طور که توی این پازل معلوم شد اون آزمایش برای منهدم کردن عصا انجام شد...

اگه یادتون باشه آخر بازی اول توی یکی از نامه ها به این رویداد اشاره شده بود



Puzzle #17: The Bunker
اون ها جنگ رو اداره می کردن...صلح رو اداره می کردن...ولی فکر می کردن نمیتونیم دستشونو رو کنیم.....عملیاتهایی رو که انجام دادیم پیدا کن


(سنگرگاه)

اون ها جنگ رو اداره می کردن...صلح رو اداره می کردن...ولی فکر می کردن نمیتونیم دستشونو رو کنیم.....عملیاتهایی رو که انجام دادیم پیدا کن
یه فایل با برچسب جنگ جهانی دوم باز میشه:

Abstergo Corporation, May 02, 1945

The war is over, and we are in control, as planned. But a slight concern has
arisen. I received word from our agents in Berlin. H. was supposed to execute
his double inside the bunker and meet C. at the rendezvous point with the
Piece of Eden.

It's been three days and he still hasn't appeared. Something must have gone
awry. Please send instructions.


جنگ تمام شده و ما طبق نقشه کنترل اوضاع رو به دست گرفتیم.......ولی یه مشکل کوچولو به وجود آمده...خبر هایی از مامورانمان در برلین به دستم رسیده ..هیتلر قرار بود بدل خودشو توی سنگرگاه بکشه و با POE4 بیاد به محل قرارش با (احتمالا)...چرچیل

الان 3 روز گذشته و او هنوز خودشو نشون نداده ...لطفا راهنمایی بفرمایید...
..................................

یه عکس از سنگرگاه هیتلر می بینیم...پیامی در بالای عکس وجود داره که میگه:راه خروج رو از بالا زیر نظر گرفتیم....ما رو ندید که آمدیم سراغش..

بعد حرفهای 16رو میشنویم...

یه پیام مخفی اینجا وجود داره که میگه...بدل توی سنگرگاه کشته شد...بعد لوگوی اساسین ها رو می بینیم روی ساختمان...بعدا ساختمان خراب میشه که ما هنوز می تونیم لوگو رو مشاهده کنیم..

توی این پازل معلوم میشه که چطور تمپلار ها تونستن جنگ رو به نفع خودشون ادامه بدن...و کل این زدو خورد ها برای انتقال قدرت بوده...

ولی خوب بر خلاف پیش بینی های تمپلار ها اساسین ها دوباره دست به کار میشن ...اگه بخوایم وقایعی که توی این پازل اتفاق اوفتاده رو مد نظر بگیریم:

سناریو 1:بدل هیتلر توی سنگرگاه کشته میشه....هیتلر از سنگرگاه خارج میشه....اساسین ها از بالا هیتلر رو به قتل میرسونن...اساسین ها POE 4 رو به دست میارن..


سناریو 2:بدل اشتباها به دست اساسین ها به قتل میرسه...هیتلر از مهلکه فرار میکنه....ولی به تمپلار ها هم خیانت میکنه و با POE4 متواری میشه.....

اگه سناریو 1 رو درست فرض کنیم اساسین ها تونستن دو عملیات موفق آمیز رو علیه تمپلار ها انجام بدن که یکی از بین رفتن عصا ست و یکی هم به دست آوردن POE4 است .به هر صورت تمپلار ها الان 2 تا POE رو از دست دادن..



Puzzle #18: Synapses

همه این درد و رنج در ما بین زمان...خیلی آزارم میده.... اون (لوسی)منو میبینه که چاقو رو بلند میکنم...فقط یه خورده دیگه مونده.......سازمان ....تمامی قطعات رو میخواست....مزه قدرت اونا رو چشیده بودن...ولی چرا این عتیقه ها؟؟؟چرا این قدر خوب کار میکنن؟؟؟انگار که ذهنمون فقط برای این ها ساخته شده..برای حرف شنوي از اینها ساخته شدن..


یک فایل پزشکی ظاهر میشه :

Biological Frontier

Issue 1, January 2012

The scientific community is abuzz as the results of a new neurological study
were made public today. What seemed to be big news in itself - that Dr. Yije
We and Dr. P. J. Traunero had discovered a new neurotransmitter - turned out
to be just the tip of the iceberg.

To quote Dr. Wu "Using a prototype Dmri machine, we've been able to examine
the contents of an actual neuron using living tissue. We've found a
substance that appears to be an undiscovered neurotransmitter."

"Here's where it gets crazy. To test our findings, we subjected the neuron
to all kinds of stimuli, but we couldn't get it to release the transmitter.
So, we've discovered an entire mechanism: there are vesicles filled with
neurotransmitter lying dormant and corresponding ion channels, all for no
discernable purpose."

Expressing bafflement that natural selection would create an unnecessary
neurotransmitter, Wu and Traunero searched for a predecessor in other
species, with no luck.

"Whatever this bugger is used for, it evolved in humans." Traunero told the
press.

جامعه علمی دنیا در آشوب به سر می برد...در حالی که نتایج جدیدترین آزمایشات یک تحقیق عصب شناسی امروز در معرض عموم قرار گرفت...

دکتر Yije
We وP. J. Traunero به تازگی موفق به کشف یک فرستنده عصبی جدید در بدن انسان شده اند..

بر اساس گفته دکتر Wu :ما با استفاده از یک مدل توانستیم تمامی محتویات یک نورون واقعی را در بافت زنده را تحت آزمایش قرار دهیم.

برای تست یافته مان ما یک نورون را با تمامی محرک های موجود آزمایش کردیم ولی باز قادر به استخراج فرستنده نبودیم..بنابراین...ما یک مکانیزم جدید کشف کردیم:
کیسه های کوچکی حاوی فرستنده های عصبی در حالت کمون در مغز وجود دارند و این کیسه در حال مکاتبه با کانال های یونی هستند...بدون هیچ دلیل قابل تشخیصی...

ابراز این سردرگمی که چطور طبیعت چنین فرستنده هایی را بی دلیل خلق کرده پزشکان را بر آن داشت که به تحقیقاتشان بر روی پیشینیان دیگر موجودات ادامه دهند....ولی این عمل هم بی نتیجه ماند..

دکتر Traunero :این کثافت هر چی که هست در بدن انسان ها رشد و نمو میکند...

خب اینجا دیگه به طور کامل فاش میشه که Those who came before چطور انسان ها رو به وجود آوردن...و چرا ما اینقدر راحت تحت تاثیر این اشیا قرار می گیریم.



Puzzle 19: The Fourth Day

پایان...تقریبا به پایان رسیدیم....قبلا هم این اتفاقات افتاده بود...اون قطعات قبلا بخشی از یک نسخه كامل بودن..هه هه


10 عکس رو اینجا می بینیم که 5 تا از اونها با خورشید در ارتباط هستند...

توی عکس آخری هم که عکس خورشید هست نقطه کوچکی که در مقابل خورشید وجود داره زمین هست..

درون عکس خورشید 4 پیام وجود داره:

1. They died in the fire from the heavens.
آتشی که از بهشت می بارید باعث مرگ شان شد

2. Toba, 75ka was not a volcano
توبا...75000 سال پیش کار آتشفشان نبود

3. near the day of purification, there will be cobwebs spun back and forth
in the sky. - Hopi
تقریبا در نزدیکی روز تطهیر تارهایی سرتاسر آسمان را پر خواهد کرد.

4. A container of ashes might one day be thrown from the sky, which could
burn the land and boil the oceans. - Hopi

ممکن است روزی ظرفی از خاکستر بر فراز آسمان پاشیده گردد...که میتواند زمین را بسوزاند و اقیانوس ها را جوشان کند

اگه توضیحات مینروا ولوسی آخر بازی درباره اینکه خورشید عامل اصلی اولین آخرالزمان تاریخ بوده کافی نیست این پازل کامل کننده صحبت های آنهاست..

طبق گفته های 16 این اتفاق قبلا هم اتفاق افتاده بود...بعد از کامل کردن پازل... 16 میگه آن اشیا قبلا یکی بودند..
این طور که از این جمله بر میاد این قطعات یه جور سلاح هستند در برابر خورشید یعنی اینها ابزار جلوگیری این فاجعه هستند...

بخشی از پازل که درباره خورشید این را میگه که خورشید پرستش میشده بخش جالبیست..اول از همه در این جمله جان بخشی به اشیا رو می بینیم موقعی که میگه منتظره...و در حال تماشاست...
همچنین عبارت منتظر این رو میرسونه که انگار قرار در آینده اتفاقی بیوفته با دخالت خورشید...مقایسه سایز خورشید و زمین هم به معنی است که اگر قراره اتفاقی بیافته زمین در برابر خورشید هیچ شانسی نداره حداقل از نظر سایز..

4 پیام حک شده در تصویر خورشید:

2 تا از این پیام ها نقل قولی است از یک پیشگویی هوپی(یکی از قبایل سرخ پوست)که پایان شومی رو رای زمین پیش بینی میکنه...جمله بعدی احتمالا منظور همون those who came before است..

چهارمی هم که در باره رویداد توبا صحبت میکنه که حدودا 75000 سال پیش اتفاق افتاده بود..طبق نظریه زمین شناسان(بر اساس آزمایشات انجام گرفته بر روی لایه های پوسته زمین) علت این واقعه یک جور فوران کوه های آتشفشانی بوده که باعث شده کل سطح زمین تبدیل به خاکستر بشه...جالب اینجاست که این لایه ها در بیشتر نفاط دنیا یافت شدن ولی بیشترین مقدار این لایه ها در بخش دست نخورده ای از هند بوده...تمامی مدارک دال بر این هستند که این اتفاق یک حادثه آتشفشانی است ولی این پازل چیز دیگه ای میگه....



Puzzle 20: The Origin of the Species

تعداد خیلی کمی از مردم هنوز حقیقت رو میدونن...اطرافمون پرن..نشانه ها...نقاشی ها..صورت ها....اسناد ..ولی با این همه هنوزم حقیقت رو نمیبینیم...میبینی ما حتی از خلقت خودمون هم بی خبریم....و سرانجام:نمی تونم.نمیتونم...آیا این کار منو از شر این حلقه بی انتهای زمان خلاص میکنه!!؟؟گیوتین سرم را از تنم جدا میکنه!!!!.....فشنگ قلبم رو میدره...شش هام پر از اب میشن...خون غلیظ و قرمز رنگ میزنه بیرون(خون بالا میارم)وقت بیرون رفتنه....وای....ماه...ستاره ها رو میتونم ببینم...فهم من از بین رفته.....
لوسی؟؟؟؟دیگه بیشتر از این نمیتونم صبر کنم....آماده رفتنم... اون منو دید که چاقو رو بلند کردم.......(صدای ضربه چاقو)


نقاشی از خداوند که یک گوی رو توی دستش گرفته نمایان میشه...یک نوشته هم داریم که میگه......

همه این مدت پنهان بوده....تغییر یافته
چشمانت را باز کن

در این تصویر حضرت مسیح رو هم میبینیم که یک شمشیر در دستش گرفته و یک ردای قرمز تن کرده..یک عصا هم کنار یک بره وجود داره که اگه هر دو این تصاویر رو اسکن کنیم هر دو می درخشن....و همچنین اون گوی....وقتی چشم بالای تصویر رو اسکن کنیم...مدل بدن انسانی که لئوناردو کشیده ظاهر میشه...سپس یه فایل باز میشه بدین شرح:

Abstergo Corporation

January 3, 1997

I'm writing in response to your concerns about the rising alarm in the press
and the scientific community. The lack of a transitional ancestor from
archaic hominids to modern mankind (Homo Sapiens) is no longer safe. As you
wrote, we have to act.

We can't let the truth get out, they'll find out about the artifacts. It will
cause too much disruption, too much chaos. Bury our constructed skeletons near
Tim White's expedition in Ethiopia. We'll give them their missing link.

The birth of humanity. The truth makes me sick.

Signed with the Templar logo.

طبق نگرانی جناب عالی در خصوص پخش شدن خبر در مطبوعات و رسانه ها و جامعه علمی این نامه را مینگارم..
فقدان وجود رابطه ای میان انسان های اولیه و انسان های امروزی دیگر ایمن نیست...طبق گفته شما باید مقابله کنیم....

نمیتوانیم اجازه دهیم که حقیقت فاش شود آشوب بسیار زیادی به پا خواهد شد.....شما اسکلت هایی از پیش ساخته را در نزدیکی استراحت گاه گروه اعزامی تیم وایت در کشور حبشه دفن کنید...ما خودمان پیوند گمشده شان را به آنها نشان خواهیم داد...

تولد بشریت......حقیقت... حالمو به هم میزنه......
امضا شده با لوگوی تمپلارها


خوب یه سیب به همراه یک اسکلت شامپانزه بعد از نامه ظاهر میشه که با استفاده از سیب میتونیم اسکلت شامپانزه رو به اسکلت انسان تبدیل کنیم...


خوب نامه که تایید هست برای حرف های مینروا...که میگفت ما شما رو ساختیم....ولی این طور به نظر میرسه که ما همین طوری فله ای ساخته نشدیم...:dبلکه این ساختار یک پروسه بسیار پیچیده و طولانی و دقیق بوده توسط those who came beforeکه به احتمال زیاد به کمک یکی از سیب ها این کار رو انجام دادن...نکته بسیار جالب اینه که تصویری که ما باید پیدا کنیم نقاشی داوینچی هست....این نقاشی بسیار دقیق به طوری کشیده شده که مقدار اکس موجود با مقدار وای برابر هست..به معنای دیگه بدن انسان انگار توسط استادی که مهارت بسیار بالایی در ریاضیات و تقارن داره ساخته شده ...


نامه هم این طور بیان میکنه که انگار تمپلار های امروزی از گذشته بشر خبر دارن...و در طول تاریخ سعی در مخفی کردن این واقعیت داشتن...به طوری که اسکلت هایی رو ساختن تا وانمود کنن ما از نسل میمون ها هستیم.....جالب اینجاست که این حقیقت حال اونها رو هم به هم میزنه.



پایان

خوب اینم از این.بعد از باز شدن هر 20 پازل هم همونطور که می دونید ویدیو The Truth باز میشه.

نکته 1:اگر با دانلود کردن فایل ها مشکل دارین از این دو لینک استفاده کنین:


بخش اول

بخش دوم



نکته 2:شاید یه خرده صحبت ها گنگ و بی ربط به نظر بیان ولی وقتی وارد بحث پازل ها شدیم مسائل بیشتر آشکار میشن.(کاشکی یکی از دوستان اینجا بود من میگفتم اون تایپ میکرد...داغون شدم:(()

نکته 3 : پیشنهاد میکنم حتما Mp3 ها رو دان کنید ...یا بازی رو دوباره برید....چون واقعا تاثیر گذاره :D


Truth Video

توی AC2 قسمتی بود به اسم TRUTH که باید 20 تا معما رو حل میکردید تا باز بشه
بعد از اون یه ویدئویی هست که دو نفر دونده رو نشون میده که همدیگر رو آدم و حوا صدا میکنند
خوب از موزیکش شروع کنیم:
موزیکی که نواخته میشه رو ما ا
ول بازی شنیدیم جایی که دزموند و لوسی از ABSTERGO (به لاتین به معنی من پاک هستم) فرار میکنند. اسم این آهنگ Wetlands Escape هستش

در ادامه این ,آدم و حوا از ساختمان های شیشه ای بالا میرند و به بالای اون ساختمان میرسند
اینجا دوربین یه نمای دور از پشت بوم ساختمان نشون میده که محیط پشت ساختمان معلوم هست. اما چیزی توجه هر کسی رو جلب میکنه کوه کلیمانجارو (در جنوب غرب کنیا و در مرز تانزانیا ) خودش رو نشون میده .از طرفی بعضی از باستان شناسان میگن که جای اولیه انسان های اولیه توی قاره ی آفریقا هست که میشه این برداشت رو از این تصویر کرد.

بعد از این تصویر حوا رو میبینیم که به ادم میگه:Look Out!
این کلمه رو حوا در نسخه های pc , x360 میگه اما در نسخه ی ps3 نمیگه!
و فقط ساکت هستش و کد زیر میاد

01000101 01000100 01000101 01001110
اگر 0 ها رو بشمرید میشه 20 تا اگر 1 ها رو بشمارید میشه 12
که همون 21 دسامبر 2012 رو یاد ما میندازه
و از طرفی ترجمه ی این اعداد میشه:
01000101=E
01000100=D
01000101=E
01001110=N )


داستان Assassin’s Creed: French Graphic Novel

داستان از یک تیمارستان شروع میشه،تیمارستانی به اسم St.Erembert .
روز به پایان رسیده و پرستاران مشغول جمع آوری بیماران هستند،آنها یک نفر از بیماران را پیدانکردند به نظر میرسید او فرار کرده است.شخصی پرستاران دیگر را صدا میزند او جنازه ای به آنها نشان میدهد.خادمین بیمارستان وحشت زده درخواست کمک میکنند،آن جنازه ای که پیدا شده بود توسط مردی که خودش نمونه 16 مینامید مورد حمله قرار گرفته بود!
داستان به زمان دیگری میرود،زمانی که یک اساسین سوار بر اسبش بود.او آکوئیلوس Aquiluc فرزند لوسیوس Lucius بود.به سمت شهری میرفت،با حاکم شهر مشغول صحبتهای گوناگونی بود.ناگهان آکوئیلوس شانه های طرف مقابلش را میشکافد و او را میکشد.
داستان به سمت دزموند در آزمایشگاه ابسترگو میرود.دزموند تحت نظارت ویدیچ و لوسی در ابسترگو بود دزموند در دستگاه انیموس قرار گرفته بود و پس از مدتی به خاطر جلسه ای بین روئسا و کارمندان ابسترگو انمیوس متوقف میشود، لوسی به دزموند پیشنهاد میدهد که در مدتی که به جلسه میرود دزموند استراحت کند.در قرار ملاقات در اتقاق کنفرانس، صحبتهایی درباره پروژه ی انیموس بود.لین صحبتها به سمت نمونه 16 میرود.16 دارای اندامی درشت و سر کچل بود.همه چیز داشت آرام پیش میرفت قبل از اینکه او،از انیموس با وحشت بیدار شد و لباسش را پاره کرد،به طرز وحشیانه ای ناخنهایش را به صورتش میکشید طوری که از صورتش خون آمد.سپس به سمت ویدیچ و لوسی حمله ور شد.16 ده دقیقه فرصت داشت تا نیروهای امنیتی برای آرام کردنش برسند.در این ده دقیقه 16 با خونی که از صورتش میامد شروع به کشیدن چیزهایی بر کف آزمایشگاه کرد.نیروهای امنیتی رسیدند و به او مسکن هایی تزریق کردند و 16 را راهی اتاقش کردند.با اینحال به دلایل نامعلومی 16 در صبح روز فردا برهنه و در حال خونریزی پیدا شد.او در اتاق خود با خون خودش باز هم چیزهای عجیبی بر دیوار بالای تخت خوابش کشیده بود.
دزموند از خواب بیدار میشود،او توسط لوسی با سرنگی که لوسی به دزموند تزریق کرده بود بیدار شد.بعد از مکالمه ای بین دزموند و لوسی ،دزموند باز هم به خواب میرود.دزموند خواب دزدیده شدنش توسط ابسترگو را دید.دزموند لوسی در کافه ای به اسم L HORIZON جایی که خودش در آنجا کار میکرد را دید.دزموند از خواب بیدار شد.دزموند از لوسی و ویدیچ خواستاز جوابگو بودن آن دو از ربودن خودش بود اما با این حال،ویدیچ او را آرام کرد و از دزموند خواست تا به اتاقش بازگردد.
بعد از مدتی دزموند درون انیموس قرار میگیرد تا به قسمت پایانی خاطرات جدش الطائر برسد.در پایان نقشه ای از کره ی زمین نشان داده شد که نقاطی بر روی آن به طور واضحی مشخص شده بود،ویدیچ این قسمت را ضبط کرد،انیموس خاموش شد و دزموند از خواب پرید.لوسی و ویدیچ دزموند را ترک کردند و دزموند با پیغام های مرموزی که بر در و دیوار آزمایشگاه و اتاقش کشیده شده بود تنها ماند.(توجه:پیغامها هیچ شباهتی به آنچه که در بازی اول مشاهده میکنیم ندارد)
در شماره دوم بازی ،لوسی دزموند را پیدا میکند و او را مجبور میکند برای دقایقی درون انمیوس قرار گیرد،سپس با دزموند از راه پارکینگ از ابسترگو فرار میکند.آنها زمانی که به مخفیگاهشان میرسند با همکیش دیگری به نام تام برخورد میکنند.،هیچ اثری از ربکا و شان نیست.آنها با تمام درباره ی نقشه ای که داشتند صحبت میکردند،که مردی با کت چرمی از راه میرسد.به او خوشامد میگویند و تصویر فرار او از بیمارستان St.Embert نمایش داده شد.او نمونه 16 بود.لوسی او را مایکل میخواند.
آنها درباره ی اینکه دزموند یا مایکل(16) سزاوار قرار گرفتن دز انمیوس باشند جروبحث میکردند.مایکل مدعی بود که مافوق همه ی آنهاست و باید آنها به خواسته ی مایکل گوش کنند.در انتها مایکل Hidden Blade را به سمت دزموند نشانه میرود و به او حمله میکند،اما لوسی او را پس میزند و بیهوش میکند.لوسی به تام میگوید که جای مناسبی برای مایکل پیدا کند که او نتواند به کسی یا به خودش صدمه بزند.
داستان جلوتر میرود جاییکه دزموند در ابسترگو قرار گرفته،آزمایشگاهی تاریک و دودی،اطراف دزموند را لوسی و دیگران پوشانده بودند،سپس دزموند به خاطرات اتزیو رفت و داستان به پایان رسید

نکاتی درباره ی Aquilius
*
وی یک اساسین رومی است و از نوادگان Altair میباشد.Aquilius فرزند Lucius است.
*Aquilius به معنای عقاب است همان معنایی که اسامی Altair ,Ezio میدهند.
*همچنین در صور فلکی Aquila ستاره ای درخشان به نام Altair وجود دارد.
*اولین حضور وی در Assassin’s Creed:French Graphic Novel میباشد.

توجه:
مهمترین چیزی که در این داستان مشاهد شد زنده بودن نمونه 16 بود.
این داستان در کانادا و فرانسه به زبان فرانسوی موجود میباشد


Assassin's Creed: Brotherhood

fzrt_284420-blackangel.jpg


داستان بازی:

مقدمه:

دزمند:فکر نمی کنم هیچ کسی انتظار داشته باشه که یک روز از خواب بیدار شه و ببینه که میان یک جنگ بین دو سازمان فوق سری گیر افتاده. میدونم که خودم انتظارشو نداشتم.ولی با این حال الان اینجام.(میان جنگ)

یک طرف تمپلار ها هستند.که این روز ها بیشتر با عنوان Abstergo Industries شناخته میشن.

اینها تو کار کنترل چیزها هستند.

سیاست.اقتصاد.تکنولوژی.آنها به معنی واقعی کلمه، تا نتوانند همگی ما رو مطیع و فرمانبردار خود نکنند دست از کار نمیکشند.

در طرف دیگه اسسین ها هستند.گروهی که خود را وقف پاسداری از آزادی بشر کرده است.من در خانواده اسسین ها به دنیا آمده ام.

چند هفته پیش تمپلار ها منو پیدا و زندانی کردند و منو به زور وارد یه دستگاه کردند و مجبورم کردند براشون کار کنم.اسمش Animus هست.Animus جایی ست که من بیشتر اوقاتم رو درش گذراندم.گشتن در بین خاطرات اجدادم...کشف تمامی زندگی های قفل شده در DNA من.

اول از همه زندگی الطائر بن لا احد ،اسسینی که در دوران قرون وسطی میزیست را باز یابی کردم.تمپلار ها مکان اشیائی رو میخواستند به نام POE ...اشیای عتیقه ای که با آنها میشد ذهن مردم را کنترل کرد.

وقتی تمپلار ها چیزی رو که میخواستند پیدا کردند...به این نتیجه رسیدن که دیگر به وجود من نیازی نیست.ولی لوسی... من را نجات داد.
لوسی...وقتی که اوضاع برای من بسیار وخیم شده بود او هویت واقعی خودشو آشکار کرد...و کمکم کرد تا فرار کنم.

امیدوار بودم که این پایان ماجراجویی های من باشه ولی کار ما تازه شروع شده بود.دوباره وارد یک Animus دیگه شدم.

حالا من در حال زنده کردن خاطرات یکی دیگر از اجدادم به نام اتزیو هستم...با کمک bleeding Effect در حال تبدیل شدن به یک اسسین واقعی هستم.

متاسفانه تمپلار ها جای ما را پیدا کردند.آنها به مخفیگاه ما حمله کردند و ما در حال فرار و همچنین به دنبال جای جدیدی هستیم.ولی جایی برای مخفی شدن وجود ندارد و وقتمان هم بسیار کم است.

من دزمند مایلز هستم...و این داستان زندگی من است:
شروع بازی:


It is done. The message is delivered. We are gone now from this world, all of us. We can do no more... The rest is up to you, Desmond

مینروا: تمام شد. پیام تحویل داده شد. ما دیگر این دنیا را ترک کرده ایم همه ما. کار دیگری از ما بر نمیاید. باقی بر عهده توست...دزمند.



Cesare_Grabbing_Ezios_Arm.JPG

Cesare:how did you find me?
Ezio:Mario led me in

چزاره:چه طور منو پیدا کردی؟
اتزیو:ماریو راهنمائیم کرد.
داستان در سال 2012 شروع میشود. پس از اتمام یافتن AC 2 ،دزمند و دیگر اسسین ها به سمت مخفیگاه جدیدشان در Monteriggioni حرکت میکنند.پس از مستقر شدن اسسین ها در ویلا ،دزمند باری دیگر وارد Animus مشود تا خاطرات اتزیو را زنده کند.
پس از خروج از والت،اتزیو که هنوز چیزی را که دیده باور نمیکند، به همراه ماریو واتیکان رو ترک میکند.هر دو به همراه هم به سمت ویلا حرکت میکنند.


830px-Zw-acbh-3.jpg

...and then Minerva talked about the sun.She told of a disaster that occurred long ago and another that is coming.
Sometimes far in the future ,right?Then we need not worry about it.

اتزیو:و بعدش مینروا درباره خورشید گفت.از بلایی گفت که خیلی وقت پیش اتفاق افتاده و یکی دیگه که در راهه.
ماریو:یه اتفاق که توی آینده بسیار دور اتفاق میوفته،درسته؟پس خیلی نمیخواد نگرانش باشیم.


بعد از این که اتزیو برای ماریو توضیح داد که مینروا چی گفته ماریو جواب میده که این طور که به نظر میرسه این اتفاقاتی که داری ازش صجبت میکنی حالا حالا ها اتفاق نمیوفته ، پس بنابراین ربطی به ما نداره و نباید نگران این موضوع بود.در هنگام ورود به شهر هر دوی آنها به خاطر کارهایی که انجام دادند مورد استقبال عموم قرار می گیرند.پس از کمک کردن به چند تن از شهروندان،اتزیو برای استراحت به سمت محل سکونت خود حرکت میکند.

اما،اتزیو به زودی متوجه شد که تهدیدی که از جانب تمپلار ها وجود داشت هنوز پا بر جاست. چزاره پسر رودریگو بورجیا شهر را محاصره میکند و سربازان و توپهای او با تمام قدرت به سمت دیوار های شهر هجوم میبرند و در نهایت شهر را تصرف میکنند.اتزیو که در هنگام حمله در حال *****/:)بود متوجه این حمله نشد،بعد از برخورد شلیک یک توپ ،ناگهان به خودش میاد،به سرعت لباسشو تن کرده و بیرون میره.بیرون ویلا ماریو را می بیند.ماریو به اتزیو میگه تا جایی که ممکنه تمپلار ها رو از شهر دور نگه داره تا او در این فاصله بتونه شهر را تخلیه و مردم رو به مکان امنی ببره.

اتزیو سوار بر اسب راه خود رو به سمت دیوارهای شهر باز میکنه و با استفاده از توپ هایی که در اختیار داشت میتونه تعدادی از ماشین آلات و زره های ارتش بورجیا را منهدم کند.اما تمپلار ها در نهایت توانستند از دروازه های شهر عبور و وارد شهر شوند.در همین حال بدن نیمه جان ماریو که به شدت زخمی شده جلوی دروازه شهر نمایان میشود.اتزیو برای نجات جان عمویش به سرعت به سمت دروازه شهر حرکت میکند ،اما در همان حال چزاره و خواهرش و بقیه تمپلارها که کاترینا رو هم اسیر کرده اند وارد شهر میشوند.چزاره سیب بر دست با شلیک به سمت ماریو،از اتزیو دعوت میکند تا به رم بیاید:


I know you're there, Ezio! The Pope told me about you and your little group of Assassins! And this!
Give me the gun his friend fashioned for us!
We've had too much bloodshed! I think a cleansing is in order! So consider this an invitation from our family, to yours.."

چزاره:میدونم اونجایی اتزیو!پاپ همه چیزو راجب تو و اون گروه کوچیک اسسینت و این(سیب) برام گفت.
[اشاره به بارون] اون تفنگی که دوستش برامون ساخته رو بده من!
خونهای زیادی ریخته شده،فکر میکنم محتاج یک طهارت هستیم.بنابراین،این را...یک دعوت رسمی بدان از طرف خانواده من!!! به خانواده خودت![ماشه کشیده میشود.صدای شلیک.اتزیو روی زمین میوفتد.]

بعد از این که چزاره شهر رو ترک میکنه ،اتزیو به هوش میاد.او به همراه بقیه مردم شهر از طریق یک راه خروجی سری که پشت مجسمه الطائر هست موفق به فرار میشه...بعد از فرار اتزیو از مادر و خواهرش میخواد تا به شهر Firenze برگردند.و خود سوار بر اسب به سمت رم حرکت میکنه.بعد از چند ساعت،خستگی و همین طور گلوله توی بدنش بر او غلبه میکنند و اتزیو هنوز به شهر رم نرسیده وسط جاده از هوش میرود.

اتزیو در خانه زن غریبه ای به هوش میاید.او به اتزیو میگوید که مردی ناشناس او را به اینجا آورده تا تحت مداوا قرار بگیرد و همچنین مقداری لباس و زره هم برای او آورده.بعد از خروج از خانه و دریافت دارو از دکتر ،اتزیو به Machiavelli بر میخورد.نیکولو اوضاع فعلی رم را برای اتزیو شرح میدهد:شهر آسیب بسیاری دیده،و خانواده بورجیا بر مردمان شهر سمت روا میدارند.بعد از ملاقات با نیکولو گروهی ناشناس به اتزیو حمله میکنند...بعد از شکست دادن مضروبین،اتزیو موفق به کشف یکی از آشیانه های این گروه میشود.

اتزیو مقر فرماندهی خود را در Tiber Island در مرکز شهر رم قرار میدهد.و مبارزه علیه حاکمین ظالم شهر را آغاز میکند.در همین حال اتزیو شروع به برقراری ارتباط با دیگر هم پیمانان اسسین ها یعنی مزدورین،فاه**شه ها و دزدان میکند.

بعد از دریافت اطلاعاتی مبنی بر ورود چزاره رودریگو و کترینا به شهر از طریق جاسوسانش،اتزیو برای نجات جان او وارد عمل میشود.متاسفانه بعد از نفوذ به درون قلعه،اتزیو متوجه میشود که چزاره شهر را ترک کرده و اثری از رودریگو هم نیست،اما با این وجود اتزیو موفق به نجات کترینا از دستان Lucrezia خواهر چزاره و حاکم قصر میشود.بعد از فرار از قصر،اتزیو به سختی میتوانداز شر نگهبانانی که او را تعقیب میکردند خلاص شود(تنها انفجاری در قصر باعث شد حواس نگهبانان پرت شود)،او تصمیم میگیرد انجمن برادری اسسین ها را بازسازی کند.با کمک اتزیو شهروندان تنها و بی کس شهر تبدیل به اسسین های قدرتمندی میشوند که اتزیو را در نبرد با چزاره یاری خواهند کرد.اتزیو تک تک آنها را به تمامی کشور های مختلف اروپا میفرستد تا تجربه کسب کرده و اسسین های بهتری شوند.

مدتی بعد،ملاقات پیشبینی نشده ای بین اتزیو و لئوناردو صورت میگرد،که در این ملاقات لئوناردو برای اتزیو فاش میکند که چطور چزاره او را مجبور به ساخت اسلحه های مختلفی کرده.اتزیو تمامی این جنگ افزار ها را نابود میکند.

سپس اتزیو از وجود شخصی به نام Juan Borgia با خبر میشود(خزانه دار بورجیا) که کمکهای مالی او به چزاره ،او را برای فتح تمامی ایتالیا آماده میسازد.در همین حال خواهر اتزیو به او درباره سناتوری میگوید که به Juan بدهکارست....اتزیو تصمیم میگیرد تا به سناتور کمک کند.پس پیش او میرود و در ازای کمک از سناتور میخواهد تا مکان فعلی Juan را برای اتزیو لو دهد.بعد از جا زدن خود به جای یکی از فرمانده های بورجیا ،اتزیو موفق به کنار گذاشتن Juan میشود.


Juan: The things I have felt, seen and tasted. I do not regret a moment of it.
Ezio: A man of power must be contemptuous of delicacies.
Juan: But...I gave the people what they wanted.
Ezio: And now you pay for it. Il piacere immeritato si consuma da sé (Pleasure unearned consumes itself). Requiescat in Pace (Rest in Peace).
آخرین کلمات خوئان:
خوئان: چیزهایی که دیدم،چشیدم و حس کردم،حتی از یک لحظه شم پشیمان نیستم.
اتزیو: به راستی،مردی که قدرت را در دست دارد،باید این گونه مغرور و پست باشد.
خوئان: ولی...من همان چیزی را به مردم دادم که خود میخواستند.
اتزیو: و تاوانش را هم پس دادی.لذتی که با زحمت به دست نیاید،به دست خود از پای در خواهد آمد.

بعد از مدتی چزاره بارون Octavian را مامور سرکوب مزدوران رم به رهبری Bartolomeo میکند.ارتش فرانسه به سنگرگاه بارتو حمله میکنند و موفق میشوند همسر او پانتالیسیا را اسیر کنند .Octavian قول میدهد که در ازای آزاد کردن پانتالیسیا ،بارتو باید تنها و بدون سلاح به پایگاه او بیاید و خود را تسلیم کند...اتزیو تصمیم میگرد تا به بارتو کمک کند.بعد از یافتن مکان پایگاه آنها متوجه میشوند که هیچ راه نفوذی به درون پایگاه وجود ندارد.بارتو که نا امید شده تصمیم میگرد خود را تسلیم کند،اما اتزیو نقشه دیگری در سر دارد.


Zw-bartolomeodalviano.png

You steal a man's wife and then go hide inside a fortress?
nothing hangs between yor thighs.in fact,there is a hole there so deep it reaches into the f*cking underworld.
بارتولومیو[خطاب به بارون]:
تو زن آدمو میدزدی بعدش میری توی پایگات قایم میشی؟
میدونی چیه،هیچی بین دو تا پای تو نیس!!!در حقیقت اونجا یه سوراخ هست!!!اون قدر عمیق که میرسه به جهنم!!!


اتزیو شروع به کشتن سربازان فرانسوی میکند و لباس و زره آنها را تن افراد بارتو میکند.بارتو هم وانمود میکند که تسلیم شده و به همراه اتزیو و افراد خود راهی پایگاه میشود.

بعد از ورود به پایگاه و درگیری شدید میان سربازان فرانسوی و افراد بارتو،در نهایت اتزیو موفق به کشتن بارون میشود.


Octavian: I only wanted respect.
Ezio: Respect is earned, not inherited or purchased. Octavian: Perhaps you are right... I need more time...
Ezio: Che tu sia parre nella morte (May you be equal in death). Requiescat in Pace (Rest in Peace).
آخرین کلمات بارون:

بارون:من فقط به دنبال احترام بودم.
اتزیو:احترام را نه میتوان مالک شد و نه خرید،بلکه احترام را به دست میآورند.
بارون:شاید تو راست میگویی...من به وقت بیشتری احتیاج دارم.
اتزیو:باشد که در هنگام مرگ با دیگران یکسان شوی.(همه در هنگام مرگ با هم برابرند)

بعد از اتمام این اتفاق ،La Volpe که به نیکولو مشکوک است،(او بر این باور است که نیکولو به اسسین ها خیانت کرده و او بوده که افراد چزاره را به سمت ویلا هدایت کرده)از اتزیو میخواهد تا چاره ای برای این کار بیندیشد...وگرنه خود شخصا با نیکولو برخورد میکند.

در همین حال به اتزیو خبر میرسد که یک بازیگر به نام پیترو که بر حسب اتفاق معشوقه Lucrezia هم هست کلید ورودی قلعه Castel Sant'Angelo را در اخیار دارد.چزاره که از این رابطه با خبر است ،سعی دارد بازیگر را سر به نیست کند ،شخصی به نام Micheletto را اجیر میکند تا مخفیانه کار هنرپیشه را تمام کند.اتزیو بعد از عوض کردن افراد Micheletto با اسسین های خود به Colosseo میرود جایی که پیترو در حال اجرای یک نمایش است.در آخرین لحظه ای که اتزیو میخواهد کار Micheletto را تمام کند متوجه میشود که هنرپیشه را مسموم کرده اند،اتزیو مجبور میشود از گرفتن جان Micheletto صرفه نظر کند تا بتواند هنرپیشه را نجات دهد.

بعد از نجات جان بازیگر و به دست آوردن کلید ،در راه برگشت شخصی را میبیند که در زمان حمله به ویلا هم او را دیده بود.بعد از مواجه شدن با آن شخص اتزیو از طریق نامه ای درمیابد که خیانت کار اصلی نیکولو نبوده...پس به سرعت به سمت Tiber Island بر میگردد تا جلوی La Volpe را بگیرد.

پس از پایان یافتن تمامی این ماجراها،کلادیا وارد فرقه اسسین ها میشود و همچنین اتزیو هم به مقام Grand Master نائل میگردد.

اتزیو بار دیگر به درون Castel Sant'Angelo نفوذ میکند و این بار شاهد مرگ رودریگو بورجیا به دست فرزند خود یعنی چزاره است.




مشاجره بین چزاره و پدرش به دلیل کمبود سپاهیان چزاره و همچنین کسب قدرت بیشتر است.بعد از کمی بگو مگو چزاره از پدرش POE را درخواست میکند که با مخالفت رودریگو مواجه میشود،ولی این مشاجره به همین جا ختم نمیشود،لوکرنزا وارد اتاق شده و برای چزاره فاش میکند که پدرشان سعی داشته چزاره را مسموم کند.
چزاره در جواب رودریگو که با شرمساری میگوید که هر چیزی را که در توان داشته صرف او کرده ولی پسرش هنوز هم قانع نیست،میگوید:


Cesare_Borgia-Brotherhood-1.jpg

Father, do you not see? I control all of this. If I want to live, I live. If I want to take, I take. If I want you to die, you die!
چزاره:پدر،مگه نمیبینی؟من کنترل همه چیز را در دست دارم.اگر بخوام زندگی کنم،زندگی میکنم.اگر بخوام چیزی رو به دست بیارم،بدستش میارم.اگر بخوام که تو بمیری،می میری!!!
و سپس رودریگو را مجبور به خوردن یکی از سیب های مسموم میکند،چزاره نشانی سیب را از خواهرش جویا میشود که او هم بعد از تحت فشار قرار گرفتن جای سیب را به چزاره میگوید.

در همین بین اتزیو که تمامی ماجرا را تماشا میکرد، بعد از یافتن مکان کنونی سیب توسط خواهر بورجیا، قبل از این که دست چزاره به سیب برسد با موفقیت سیب را پیدا میکند. و بعد از آن هم با کمک سیب از مهلکه فرار میکند.

2856f909-cc18-456f-96a2-204e2528b805.jpg


در آخرین نبرد میان اسسین ها و تمپلار ها،اتزیو و یارانش دوباره در برابر چزاره قرار میگیرند.


Vittoria agli Assassini!
Victory to the Assassins !


چزاره که منتظر ورود Micheletto و نیرو های کمکی خود است، با دیدن Fabio Orsini غافل گیر میشود.

فابیو(پسر عموی بارتولومیو و هم پیمان اسسین ها) به دستور پاپ جدید، چزاره را به جرم کارهای پلید(اعم از قتل،خیانت و زنا) بازداشت کرده و به اسپانیا تبعید میکند.


هنگام دستگیری چزاره حرفهایی رو میزنه که اتزیو رو نگران میکنه:

This is not how it end,the chains will no hold me,I will not die at the hands of men

چزاره:نه،آخرش این طوری تموم نمیشد!!قول و زنجیر یارای دربند کردن من را ندارند!!من به دست هیچ انسانی کشته نمیشوم!!


یعد از دستگیری چزاره،اتزیو به دیدار دوستش لئوناردو می رود.و سیب را به او نشان میدهد.در آنجا اتزیو با پیشنهاد لئوناردو تصمیم میگیرد تا با استفاده از قدرت سیب آینده را ببیند تا بفهمد که آیا گفته های چزاره حقیقت دارد یانه؟بعد از اطمینان حاصل کردن از حرف های چزاره...اتزیو به سرعت رم را به مقصد نا معلومی(ویانا،اسپانیا)ترک میکند.

جنگ ویانا،اسپانیا:



بعد از مدت زمان بسیار زیاد،در نهایت اتزیو به اسپانیا میرسد.پس از پیدا کردن چزاره،و پس از نبردی سخت سرانجام موفق میشود تا بر چزاره غلبه کند.اما درست در لحظه آخر وقتی چزاره فریاد میزند که هیچ مردی نمیتواند او را بکشد،اتزیو هم از کشتن او صرف نظر کرده و او را به دست سرنوشت می سپارد:

آخرین کلمات:

Cesare: The throne was mine!
Ezio: Wanting something does not make it your right.
Cesare: What do you know!?
Ezio: That a true leader empowers the people he rules.
Cesare: I will lead mankind into a new world!
Ezio: Che nessuno recordi il tuo nome. (May no one remember your name.) Requiescat in pace. (Rest in peace.)
Cesare: You cannot kill me! No man can murder me!
Ezio: Then I leave you in the hands of Fate!


چزاره:تاج و تخت مال من بود!!
اتزیو:چیزی را خواستن،حق داشتنش را به تو نمیدهد.(فقط با خواستن نمیتوان چیزی را مال خود کرد.)
چزاره:تو اصلا چی میدونی؟
اتزیو:میدانم که یک رهبر واقعی قدرت را در اختیار مردمش قرار میدهد.(در نظر یک رهبر واقعی مردم صاحبان اصلی قدرت هستند.)
چزاره:من بشر را به سمت دنیایی جدید هدایت خواهم کرد!
اتزیو:باشد که هیچ کس نام تو را به یاد نیاورد.
چزاره:تو نمیتونی منو بکشی!!هیچ انسانی نمیتونه!!
اتزیو:پس تو را به دستان سرنوشت می سپارم.
[چزاره از بالای قلعه به پایین پرت میشود،صدای چزاره هنوز به گوش میرسد]

پس از تمام شدن کار چزاره،دزمند در میابد که اتزیو POE خود را در یک والت دیگر،واقع در معبد Juno (همون هرا زن زئوس)که در زیر Santa Maria Aracoeli قرار دارد مخفی کرده.پس به همراه دیگر اسسین ها،لوسی،شان و ربکا به آنجا میرود.درون معبد جونو چند بار در برابر دزمند ظاهر میشود.

سخنان جونو:


بعد از عبور از اولین ورودی:

ما بر این مکان، تا فرا رسیدن آخرین فصل از داستان خود، سر می نهیم .
باشد که این مکان به دست آنکس پیدا شود که شایسته است.
باشد که این رهنمایش باشد و مسیر پیش رویش را هموار سازد.
باشد که این جهانی را که ترک کرده ایم را نجات بخشد.

دزمند:تو کی هستی؟


هنگام نزدیک شدن به دومین ورودی:

درآغاز،ما حقایق را بر سنگ و پوست مینگاردیم.بر حافظه انسان می نگاردیم.این حقایق ثابت کننده چیزهای زیادی بود.
همه تطهیر یافت(شسته شد،دود شد رفت هوا)...به دست آتش ...به دست قحطی..به دست سیل.
جهانیان دگر باره پاک و مبرا گشتند.معصوم ولی جاهل.(از همه جا بیخبر چون همه حقایق از بین رفته.

بعد از فعال کردن والت:

آنها را خلق نکردیم که خردمند شوند.با این حال،آنها آخرین امید باقی مانده ما هستند.تو از نسل آنانی.تو دارای استعداد ادراک و فهم هستی.ولی ،تو ابزار ما را شکستی.یا آنان را در برابر هم قرار دادی.آن تعداد را که توانستیم از میان بردیم.آنچه را که توانستیم پنهان ساختیم.بیشترشان را.ولی نه همه را.و برای خراب کردن دنیا به تعداد زیادی احتیاج نیست.اینجا مکان امنیست.مکانی ابدیست.مکان اندوختن چیزهاست.کلمات.خرد.ولی زندگی نه.تقریبا منابع لازم را در اختیار داشتیم.اما زمان،زمان ما را فرسود.توانستیم حواس او را پرت کنیم.متوجه حضور او هستیم و به او کاملا واقف هستیم.به ظاهر از یک سو میتازد در حالی که از سوی دگر در حال پیش رویست.کشش او بسیار بالاست.استقامتش تمام ناشدی.از چنگال او گریزی نیست.نه برای همیشه.

بعد از ورود به والت:

میتوانیم صد ها سال سخن گوییم و تو هیچگاه ما را نشناسی.تو که 5 حس داری.ولی ما 6 .حسی که از تو پنهان کردیم.که در امان باشی.اکنون،دیگر هیچگاه نخواهی فهمید.تنها سعی میکنی.چنگ میاندازی.تو میتوانی ببینی.بو کنی.بچشی.لمس کنی.بشنوی.اما دانش مسدود گشته.بعد از آن که جهان نابود شد، سعی کردیم آن را در خونتان جاری سازیم.سعی کردیم تا تو را با خود ملحق کنیم.تو میتوانی سوسوی آبی رنگی بینی.کلماتی را میشنوی.ولی نمیتوانی بفهمی.باید تو را همان گونه که بودی رها میکردیم.خودداری کردن کار بسیار مشکلی است.ما منتظر تو خواهیم ماند دزمند.تو خواهی آمد.تو فعالش خواهی کرد.اما زمانی خواهی فهمید که دیگر دیر شده.

خوب این جا بعد از فعال شدن سیب نشانه های مختلفی نمایان میشن که شان دو تاشونو میشناسه:

اونو میشناسم.اون آرم رو میشناسم.اون یکی یه کلاه فریجیه(phrygian cap).نماد آزادی.اون یکی هم چشم فراما...(این یکی رو که دیگه خوب میشناسیم:|)خوب این دو نماد فقط یه جا با هم میان...[دزمند سیب رو برمیداره]

ادامه حرف های جونو:

دزمند:چه خبر شده؟نمیتونم تکون بخورم.

جونو:DNA تو با سیب درحال ارتباط است.تو فعالش کردی.

دزمند:بزار برم.

جونو:72 روز قبل از لحظه بیداری،در آن روز،تو، زاده نطفه ما و نطفه دشمانان ما...متولد شدی.آغاز و پایانی که هم برای ما محترم است و هم باعث وحشت ماست.سفر نهایی آغاز میگردد.تنها یک نفر است که هنگام عبور از دروازه با تو همراه خواهد شد.او در محدوده دید ما نیست(نمیتوانیم او را ببینیم)مخالفت و پلیدی(Abstergo) افق را تیره و تار کرده.

دزمند:داری چیکار میکنی!؟

جونو:مسیر را باید گشود.از ایفای نقش خود نمیتوانی فرار کنی.باید توازن بر قرار شود.

دزمند:وایسا!تو رو خدا!

جونو:تو چیز زیادی نمیدانی.باید تو را راهنمایی کنیم.تقلا نکن.

دزمند:نه!!![دزمند چاقو رو توی شکم لوسی فرو میکند]

جونو:تمام شد.اکنون مسیر تماما پیش روی توست.
تنها یافتن او باقی مانده.ششمی(حس ششم) را بیدار کن.برو.تنها برو.

سرانجام پس از این که سیب به دست دزمند فعال شد،سیب/جونو ،دزمند را مجبور به کشتن لوسی میکنند.

[تیتراژ پایانی،صدای دو مرد به گوش میرسد]

Hes Going into Shock." "Put him Back into the Animus."But it did this to him.NO... im the expert here" "PUT HIM IN THE ANIMUS


-دوباره بهش شوک وارد شد.
-برش گردون توی Animus.
-ولی همین دستگاه این بلا رو سرش آورد!
-نه!
-اینجا متخصص منم یا تو؟برشگردون اون تو!!!



صحبت های سابجکت 15 و 16:

SUBJECT 15:


توی ایمیل ها به سابجکت 15 اشاره میشه و بعضی صحبت های سابجکت 16 و لوسی و ویدیچ. اسمش Leila Marino بود اگه اشتباه نکنم S16 تعریف میکرد که یه دختری همراهش بوده که وضعیتی مشابه خودش داشته لیلا از دوستان نزدیک لوسی هم بوده و وقتی که لوسی درباره مرگش تحقیق میکرد ویدیچ او را از اینکار منع میکرد. اون خانومی که اخر بازی میاد و صحبت میکنه minerva نبود بلکه JUNO هستش.

صحبت های پایانی SUBJECT 16 با دزموند بعد از اتمام پازل ها:
دزموند:سابجکت 16؟
سابجکت 16:بله..درسته...سابجکت 17(اشاره به دزموند)
دزموند:تو مردی..من خونت رو دیدم
سابجکت 16:هیچ وقت.من بیشتر از تو مطلع هستم.برای نجات آنها دیر شده..
دزموند:کیا؟
سابجکت 16:او(اشاره به جنس مونث دارد)،آن کسی نیست که فکر میکنی.هر چیزی که برای تبدیل شدن به امید،هر چیزی که پر ارزش بود،حالا از بین رفته...
دزموند:خواهش میکنم واضح تر حرف بزن
سابجکت 16:Eden. She... in Eden. Find Eve. The Key. Her DNA
دزموند:بهم بگو.......
سابجکت 16:نمیتونم....خورشید....پسر تو....خیلی ضعیف...انرژی باید دوباره پر شه.....
دزموند:نرو.....
سابجکت 16:من تا آخرش همراه تو هستم.من را در تاریکی پیدا کن

دزمند با فرو کردن خنجر در بدن لوسی ، راه دروازه بهشت رو باز میکنه.حوا یا به طور کلی یکی از نوادگان حوا رو پیدا و با او آمیزش میکنه.بچه متولد شده نسل جدیدی خواهد بود از Those Who Came Before


Why is it that we have these gifts, these abilities? Because it's in our blood! […] The seeds were planted as two world became one. Behold the Assassins, the children of two worlds!
بذری که در دو جهان کاشته شد و به یکی تبدیل شد.فرزندان دو دنیا!!
یا یه جا دیگه که میگه:
THE SUN.....YOUR SON....TO WEAK


-دوباره بهش شوک وارد شد.
-برش گردون توی Animus.
-ولی همین دستگاه این بلا رو سرش آورد!
-نه!
-اینجا متخصص منم یا تو؟برشگردون اون تو!!!



معرفی William M:

اسم : William M
دروه زمانی: معاصر
وابسته به : Assassin
حضور:Assassin's Creed: Brotherhood (فقط صدا)

من نمیدونم که چقدر درباره ی این مکان شنیدی اما اونجا اونقدر چیزهایی به تو نشان خواهد داد که من میدونم تو عاشقش میشی.پر از تاریخ....
ویلیام در ایمیلی به شان هیستینگز

William M یکی از اعضای محفل اساسین ها میباشد،کسی که با اساسین ها در سرتاسر دنیا نقش ارتباطی گسترده ای دارد.

زندگی نامه(!)
در سال 2012 ویلیام با شان هیستینگز و گروهش در ایتالیا در ارتباط بود.ویلیام گفتگویی هر چند کوتاه نیز با لوسی استیلمن حول دزموند مایلز داشته است، دزموند با استفاده از Bleeding Effect میتوانست مکان Apple of Eden را به ویلیام نشان دهد.بعد از حوادثی در Colosseum Vault(پایان Brotherhodd ) ویلیام و افرادش دزموند را شوکه پیدا میکنند.آنها تصمیم به برگرداندن دزموند به Animus میگیرند تا از هر آسیب بیشتری به او ممانعت کنند.
دزموند خاطرات بیشتری از سال 1506 در باره ی اتزیو در ذهن داشت،استفاده ی نابجای ویلیام از دزموند باعث وخیم شدن احوال دزموند میشد.مردی ناشناس به ویلیام اصرار میکرد تابا تزریق باعث به موازنه در آوردن ضربان قلب دزموند شود اما ویلیام مخالفت کرد،او گفت:اطلاعات گمشده ای ممکن وجود داشته باشد(اگربه او تزریق کنی ممکن از بین روند)،تا زمانی که تکه ی بهشتی نزد ماست ناکار است.
در پایان Assassin's Creed: Brotherhood - The Da Vinci Disappearance لئوناردو داوینچی و اتزیو غار Pythagorean Vault(vault) کوچکتری در رم پیدا میکنند. زمانی که DNA اتزیو توسط pedestal (همان ستون هایی که دزموند در پایان bh با پریدن روی آن باعث فعال شدنش میشد)قعال میشد،درون اتاقی با مختصات 43 39 19 N 75 27 42 W شکل میگرفت.دزموند وارد کما شد.
ویلیام دلگرم از اینکه دزموند زنده میماند،او و دیگر همراهانش او را ترک میکنند تا به مختصات معبدی که اتزیو و لئوناردو پیدا کردند حرکت کند.


Assassin's Creed: Revelations

00v_assassins_creed_revelations-wallpaper-1920x1080.jpg

کدکس های الطائر به همراه تفسیر

1.

"چند روزی را با این عتیقه گذرانده ام.یا شاید هم هفته ها؟ ماه ها؟دیگر به درستی نمیدانم.دیگران هر از چند گاهی به دیدارم میآیند-سرگرمی و طعام ارائه میدهند.میگویند باید خود را از این مطالعات جدا سازم….ملک حتی پیشنهاد ترک کلی آن ها را به من داده.اما هنوز آماده کناره گیری نیستم.تمامی زیر و بم این سیب بهشتی شناخته خواهد شد.باید بشود….آیا این یک اسلحه است،یا کتاب؟یا شاید هر دو؟ "He who increaseth knowledge, increaseth sorrow..."

او که بر دانش افزون کند،بر مصیبت افزوده است.

بخشی از تورات و همچنین آخرین کلماتی که بر زبان المعلم جاری شد.

فلسفه پشت چنین سخنی را خوب درک میکنم اما واقعی بودنش را؟به معنی واقعی کلمه واقعی بودن را درک نمیکنم.جامعه ای که با استفاده از عقاید و اطلاعات،به جای شمشیر و آهن جنگ به پا میسازد(مصیبت بر پا میکند)…نحوه کار این وسیله بسیار ساده است،حتی ابتدایی یا سلطه گرایانه و کنترل کننده، است.ولی مراحل،روش های مورد استفاده و اهدافی که به دنبال دارد…این ها هستند که انسان را افسون میکنند.آنان که در معرض تابشش قرار میگیرند به آنها قول هر چه آرزو کنند داده خواهد شد.او تنها در ازای آن یک چیز میخواهد،اطاعت تام و کامل.و چه کسی یارای پس زدن چنین چیزی ست.افسون گری در لباس انسان(Poe)…خود شخصا لحظه ضعف و سستی خود را هنگامی که با المعلم مواجه شدم حس کردم .کلماتی که بر زبان میاورد اعتماد به نفسم را به لرزه می آورد.او که همچون پدری برای من بود،حال به بزرگترین دشمنم مبدل گشته بود.تنها جرقه ای کوتاه برایش کافی بود تا به درون ذهنم بخزد.اما ظاهر فریبنده اش را در هم شکستم،اعتماد به نفسم را بازیافتم،و او از این دنیا راندم.
خود را آزاد کردم.اما اکنون متعجبم که آیا به راستی خود را آزاد کردم!؟اینجا نشسته ام و با هیچ امیدی به دنبال درک چیزی هستم که زمانی قسم به نابودیش خوردم.
به این دلیل است که: سیب داستانی برای گفتن دارد،سوسوی چیزی بزرگ و خطرناک را احساس میکنم.همه در خطر هستیم.وظیفه من این است که کاری کنم،من تا زمانی که حقیقت را نیافته ام نباید...نمیتوانم که از کار دست بکشم."


تفسیر:
One ring to rule them all.
البته به نظر طرز کار سیب ها کاملا شبیه حلقه قدرت نیست،ولی خوب اولین چیزی که به ذهنمان خطور میکنه حلقه قدرت و قدرت اغواگر اون هست.در پایان بازی اول،الطائر به المعلم اطمینان میده که سیب رو نابود خواهد کرد ولی حالا بعد از گذر مدتی زیاد الطائر هنوز نتونسته به قولش وفا کنه،آیا خود سیب مانع این کار شده؟الطائر به سرعت سیب رو مورد مطالعه قرار میده،خودشو از باقی اسسین ها جدا میکنه و تمام نیروشو به کار میبره تا راز این وسیله رو کشف کنه.حتی خود الطائر هم اقرار میکنه که تحت تاثیر این وسیله قرار گرفته،در نهایت میتونیم تاثیراتی که سیب ها میتونن روی فردی بزارن رو به طور مختصر ببینیم.شاید همین قدرت سیب بوده که باعث منزوی شدن الطائر،عدم معاشرت با اطرافیان و لب به غذا نزدن او شده.


2.

طراحی از جنگ میان اسسین ها و تمپلار ها

در بالای تصویر این عنوان دیده میشه:

شیخ الازهر الحرب

که به معنی جنگ شیخ الازهر میباشد!

البته به نظر من تنها جایی که میشه این کلمه الازهر رو به جایی ربط داد، مسجدی در مصر با همین نام هست،جالب این که مسجد متعلق به مذهب اسماعیلی هست که فرقه حشاشیون هم جزء همین مذهب هست.

Al-Azhar Mosque - Wikipedia

البته به دلیل این که هیچ جنگی در طول تاریخ(حداقل در بازه زمانی که الطائر میزیسته) بر سر این مسجد یا به طور کلی در اطراف این مسجد صورت نگرفته،تقریبا بعیده که منظور الطائر این مسجد بوده.شاید صرفا کشمکش میان تمپلار ها و اسسین ها منظور بوده.


3.

طرحی(سکمتیک) برای ساختن یک هیدن بلید.


4.

"مواردی که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد، 3 تا از بزرگترین موارد طعنه آمیزی هستند که در فرقه اسسین ها وجود دارد:

1.در اینجا ما به دنبال ترویج صلح هستیم اما خود برای تحقق اهدافمان دست به کشتار میزنیم
2.اینجا ما به دنبال گشودن افکار (مطلع کردن )عموم هستیم اما انتظار حرف شنوی از یک شخص واحد (استاد)را داریم و همچنین مجموعه ای از قوانین.
3.ما به دنبال آشکار ساختن خطرات ایمان کورکورانه(کورکورانه به چیزی ایمان داشتن) هستیم.در حالی که خودمان نیز پیرو همین ایمان هستیم.
من هیچ جواب قانع کننده ای برای این اتهامات ندارم تنها احتمالاتی را میتوانم بیان کنم…آیا ما قوانین را به خاطر خدمت به خوبی برتر(Utilitarianism) تغییر میدهیم…و حال اگر هم که تغییر دهیم.این قوانین درباره ما چه میگویند؟که ما دروغگو هستیم؟که شیاد هستیم؟که ضعیف هستیم؟در طول همه این سال ها ،لحظات را با رزم کردن با این تناقضات و دفع آنها صرف کردم …با این همه هنوز هم جواب مناسبی را نیافته ام.از این میترسم که شاید هیچ جوابی وجود نداشته باشد.

آیا عقیده ما جوابی فراهم میکند؟آیا ممکن است یک چیز در آن واحد،همزمان به دو چیز کاملا متناقض تبدیل شوند؟ چرا که نه؟مگر من مدرک نیستم؟مگر این طور نیست که ما(اسسین ها) که مقاصد شریف در ذهن می پرورانیم،در آن واحد روش های وحشیانه به کار میبندیم؟ما که حرمت زندگی را به جا میاوریم، بیدرنگ آن را از آنان که دشمن خود میپنداریم میگیریم.(زندگی را فقط مخصوص خود میدانیم)"


تفسیر:خوب اینجا الطائر با طرح این سه مورد سعی داره که کل زندگی رو به نوعی کنایه و وارونه نشون بده.در پس تمامی این سه موارد که بهشون اشاره شد اگر خوب دقت کنیم می بینیم که در زندگی بشر نه فقط اسسین ها موارد مشابه به وفور یافت میشه.الطائر با طرح این گونه مسائل سعی داره که ،به نظر من اخلاقیات،تشخیص خوبی و بدی و ... رو بیان کنه.خوبی ای که به طور همزمان میتونه بدی تلقی شه(در دید فرد دیگری).در دنیای امروزی خوبی یا بدی وجود خارجی ندارن بلکه تنها چیزی که وجود داره دنیای ست خاکستری رنگ..

در جای دیگه الطائر از تغییر قوانین به نفع خود، صحبت میکنه.اما آیا این تغییر واقعا ارزشش رو داره؟Utilitarianism به معنی اصالت نفع میباشد،که معتقد به غایت اخلاقی ای است که باید در تمام اعمالمان به دنبال آن باشیم، بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر در کل جهان حتی اگر در نهایت باعث ضرر(تلفات) هم شود.
در نهایت الطائر به تک شعار اسسین ها پناه میبره...هیچ چیز واقعیت مطلق نیست،و همه چیز امکان پذیر است.خوبی ممکن است بدی باشد.سیاهی سپیدی باشد.همه چیزهایی که ما مقدس تلقی میکنیم حقیقت مسلم نیستند.
به قول یه یارویی میگه:ما ز یاران فلان!!،خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم.

البته در همین جاست که الطائر به نقص های موجود در فرقه ی خود پی میبره.او با بیان این پرسش ها سنت مقدس اسسین ها رو زیر سوال میبره،سنت هایی که بعدا عوض میشوند.


5.

"آنان که قبل از ما آمده اند که هستند؟چه کسی آنها را به اینجا آورده؟چند سال پیش[روی زمین میزیستند]؟قرنها؟میلونها؟باز هم قبل تر؟از آنها چیز زیادی باقی نماده.چه چیز باعث راندنشان شد؟این عتیقه ها چه هستند؟پیام هایی در بطری؟ابزاری به جا مانده برای کمک و راهنمایی ما؟یا آیا ما بر سر مشتی آشغال به جا مانده از آنها با یکدیگر ستیز میکنیم؟و اهدافی الهی و معنایی مقدس به چیزهایی که چیزی جز اسباب بازی های دور انداخته نیستند میدهیم؟"

تفسیر:خوب نکته اول اینکه الطائر با Those who came before مواجه شده،شکی درش نیس و این مطلب دال بر همین موضوع هست.نکته بعدی نظر الطائر راجب POE ها،در جایی آنها رو مثبت قلمداد میکنه،نقش آنها رو راهنما و کمک فرض میکنه و در جای دیگه ارزش اونها رو در حد مشتی زباله میدونه.یه تفسیر دیگه از این مطلب همون صحبت قبلی الطائر میتونه باشه،یک چیز به طور همزمان به دو چیز مختلف تبدیل میشه.آیا ابزاری که میسازیم کمک کار ما هستند یا بلای جان ما؟شاید هر دو شاید هیچ کدام.هیچ چیز مطلق نیس و همه چیز امکان پذیر است!

حالا سوالی که مطرح میشه اینه که نقش اصلی این وسایل چیه؟بر اساس گفته های الطائر و همین طور اتفاقاتی که توی دو بازی اخیر شاهد بودیم نمیشه با اطمینان راجب این قضیه صحبت کرد،در جایی نقش راهنما رو بازی میکنن:کمک به اتزیو برای یافتن مکان چزاره و خیلی موارد دیگه و جایی دشمن ما:اتفاقاتی که در پایان برادرهود شاهد بودیم.


6.

"رابرت ممکنه مرده باشه…اما برادران و هم پیمانان او هنوز زنده هستند.گرچه در اذعان عمومی کمتر دیده میشوند،اما بیم آن دارم که همچنان تهدیدی برایمان باقی بمانند.زمانی آنها با افتخار در خیابان های شهر قدم میزدند،(آن زمان اهداف راحتتری بودند)حال به سمت سایه ها عقب نشسته اند.دنبال کردنشان سخت تر و سخت تر میشود.در آن سیاهی به دنبال تنیدن چه چیز های پلیدی هستند؟به خاطر این، کار ما پیچیده تر و سخت تر خواهد شد.

هم اکنون هم،شایعات بسیاری مبنی بر به وجود آمدن جنبشی در قبرس به گوش میرسد.باید اطلاعاتی جمع آوری کنم.این مرا یادآور آن میشود که روش های ما نیز باید تغییر یابند.این به معنی پایانی برای قلعه ماست.پایانی بر نمایش قتل هایمان در ملا عام.بایستی تار ها را در خفا بتنیم.باید این کار را متفاوت تر از گذشته انجام دهیم.درست است که از برادرانم خواسته ام که رسومات را کنار بگذارند اما از آن ها نخواستم که باورهایشان(عقاید) را نیز کنار بگذارند.این ها ست که ما را به اسسین تبدیل میکند،نه قطع انگشتان دست.نه به دروغ قول بهشت برین دادن.نه منع استفاده از زهر.ما در برابر مردم موظف هستیم ،نه در برابر سنت.اگر باید پنهان کاری کنیم ،میکنیم..اگر باید از زهر استفاده کنیم،استفاده کنیم.اگر میشود از تیغ هایمان بدون قطع انگشت استفاده کنیم،باید این کار را انجام دهیم.و همچنین نباید تازه واردان را با دروغ و حقه بازی به بازی بگیریم.باید صاف و صادقانه سخن بگوییم...باید از نو شروع کنیم."


تفسیر:خب الطائر که حالا به مرد منطقی مبدل گشته،به این نکته پی میبره که دیگه وقت جنگ تن به تن به شیوه قدیم به سر رسیده و باید فکر دیگه ای کرد.در جملات بعدی الطائر بعضی از رسومات معمول در فرقه اسسین ها را بر میشمارد،مواردی که به طور کامل در بازی به آنها اشاره نشده.
همون طور که میدانیم،اسسین های دنیای اسسینز کرید(فقط اسسین ها) بر اساس گروهی واقعی ای به نام حشاشین ها ساخته شده اند.و به شکلی میشه گفت یوبی سافت از اونها وام گرفته.خب داستان حشاشیون و حسن صباح رو که دیگه همه میدونیم،حالا بد نیست یه اشاره دیگه هم بشه.

برخی از موارد مانند به دروغ قول بهشت برین دادن رو که الطائر اینجا مطرح میکنه به همین موضوع اشاره میکنه:

بر اساس یکی از شایعاتی که حول محور این فرقه هست،به حشاشیونی که تازه وارد گروه میشدن مواد مخدر داده میشد که باعث میشد اونها فکر کنن در حال مرگ هستند.بعد از به هوش آمدن و بهبود سطحی ،خودشون رو در باغ و گلشنی بسیار زیبا و پر از حور های بهشتی میدیدن،بعد از این که بلاخره متقاعد میشدن که این جا همان بهشت بشارت داده شده است،به عیش و نوش و دیگر موارد میپرداختن.در همین حالت،رهبر گروه،حسن صباح همتای واقعی المعلم،فرد رو متقاعد میکرد که او(حسن صباح) خدا یا نماینده اوست و این که اسسین جدید باید هر فرمانی که او صادر میکند را مو به مو اجرا کند ، تا خدا از او خوشنود گشته و اسسین هم بتواند تا ابد از این نعمات بهشتی استفاده کند.با این کار فرد مورد نظر نه تنها به الهی و مقدس بودن کار خود اعتقاد راسخ پیدا میکرد بلکه حتی اگر ذره ای شک هم که در وجود خود داشت را از بین میبرد.البته به این مسئله به طور کامل و مفصل توی بازی بهش پرداخته نشده ولی خوب همون طور که میدونید پشت بنای اصلی مصیاف باغی وجود داشت که تعدادی دختر جوان در آنها دیده میشد،همین میتونه به نوعی نشان دهنده این موضوع باشه.

در هر صورت،وقتی الطائر در جایی به صراحت میگه :"قول بهشت دروغین و همچنین نباید تازه واردان را با دروغ و حقه بازی به بازی بگیریم"،سعی در از بین بردن این روش های غلط و پلید رو داره.

نکته دیگه در مورد جنبش قبرس که الطائر مطرح میکنه،این مورد مربوط میشه به بازی Bloodlines که قبلا حسین جان زحمتشو کشیده بودن.

در نهایت به نظر میرسه که در نظر الطائر تنها به عقیده اسسین ها پایبند بودن کافی و مهم تر از انجام رسم و رسومات است،که همین نوع نگاه منطقی او به پیشرفت اسسین ها کمک میکنه.نشان ندادن هر گونه تعصب نسبت به رسومات غلط و خرافی ویژگی دیگری ست که الطائر در طول زمان به آن نایل میشود.


7.

"فکر میکردم عدها کسی خواهد بود که مرا به آرامش میرساند..خیال میکردم سرانجام شمشیرم را کنار میگذارم و به مانند مردی معمولی زندگی میکنم.اما اکنون میدانم که چنین رویاهایی همان بهتر است که رویا بمانند.همان طور که روزها و شب هایی که در طی آن اسیر کنندگانش را در سرتاسر دریاها تعقیب میکردم به یاد میآورم،سعی میکنم صورتش را از ذهن خود بیرون کنم. تقریبا هم به موقع به آنها رسیدم.تقریبا.
اگر تنها قدری سریعتر می بودم...در ازای آن،بدن بی جانش را در آغوشم گرفتم.ترس درون چشمان بی حرکت وثابتش را دیدم.تک تک قاتلینش را شکار کردم…تا آنکه همه آنهایی که مسول مرگش بودند از این دنیا رفتند.اما هیچ مسرتی در این کار نصیبم نشد.هیچ خرسندی و یا ارضایی…مرگ آنان او را بر نگرداند.زخمانم را التیام نبخشید.بعد از آن تصمیم گرفتم که هیچ گاه به اندازه ای که به او عشق می ورزیدم به هیچ زنی عشق نورزم…خوش شانسم که تصمیمم اشتباه بود…"


خوب اتفاقات مربوط به عدها رو بیشترشو میدونیم.اینجا همون طور که میدونیم،احساسی که الطائر درباره عدها داشته رو از زبان خودش میتونیم بینیم.اسسین کله شق و خودخواه و بی احساس با غم فراق این زن این چنین زخم خورده میشود.در پایان این نوشته میفهمیم که مرگ عدها آنقدر روی او اثر میزاره که الطائر تصمیم میگیره به هیچ زن دیگه ای هیچوقت دیگه دل نبنده اما سرنوشت چیز دیگه رو برای او رقم زد،سرنوشت یا چیزی دیگر؟

در هر صورت او با تمپلاری به نام ماریا آشنا میشه.


8.

"چرا غرایض ما بر خشونت ورزی پا فشاری میکنند.؟من روابط میان گونه های مختلف جانداران را بررسی نموده ام.میل درونی برای زنده ماندن تنها با مرگ دیگران تحقق پذیر است.چرا نمیتوانند دست در دست یکدگر در صلح،زندگی کنند؟افراد بسیاری معتقد هستند که جهان به دست تک قدرتی الهی ساخته شده.اما من تنها طراحی مردی دیوانه را میبینم که ویرانی و بیچارگی به ارمغان میاورد.منشا و سرچشمه ما انسان ها به نظر بی نظم و بی معنی است.تنها با گذر زمان تکامل یافته.در ابتدا به دست طبیعت و سپس به دست بشر. "

در اینجا دیدگاه الطائر نسبت به جهان پیرامون و به طور کلی فلسفه آفرینش از نگاه او رو مشاهده میکنیم.طبیعت خشونت بار جانداران و همین طور برعکس خشونت و بی رحمی طبیعت را.البته هر چند نکاتی که الطائر به اونها اشاره میکنه نامربوط هستند:غرایض و پافشاری بر خشونت در برابر نظام جهان،به نظر نامربوط میان. در جواب سوالی که الطائر مطرح میکنه میشه گفت:مینروا این طور بیان میکنه که ما شما را به وجود آوردیم،و ما هر دو تشنه قدرت بودیم...همین موضوع میتونه شباهت زیاد ما به آنها رو نشون بده،ما این گونه طراحی شدیم،چون خالقین ما هم خود غرایز مشابه به ما داشتند.در نظر الطائر این که ما هیچوقت نمیتوانیم در صلح و صفا به بقای خود ادامه دهیم همین رابطه میان ما و آنهاست.


9.

"با گذر زمان هر سخنی که به اندازه کافی رسا و گویا بر زبان آید ماندگار خواهد شد.تبدیل به حقیقت میشود.در صورتی که البته بتوان نفاق را بیشتر کرد و تمامی حریفان را ساکت کرد.اگر موفقیتی این گونه به دست آید و اگر که بتوان تمامی مبارزان را کنار زد،آن گاه چیزی که باقی میماند به صورت قراردادی واقعیت نامیده میشود.(توضیح میدم)
آما آیا این واقیعت به دست آمده،مفهومی بی طرف دارد؟نه.

حال چه موقع میتوان گفت که شخص نگاهی بی طرف و واقع گرایانه به دست میاورد؟هیچوقت.چنین چیزی به معنی واقعی کلمه امکان پذیر نیست.متغیرات زیادی وجود دارند.رشته ها و قواعد زیاد را باید مد نظر داشت.البته میتوان سعی کرد،میتوان به اکتشافی(افشائی) نزدیک و نزدیک تر شد،اما هیچوقت به آن نمیرسیم.(کاملا درکش نمیکنیم)هیچوقت...

و بنابراین متوجه شده ام که تا زمانی که تمپلار ها وجود دارند سعی در تغییر واقعیت به نفع خود دارند.آنها به این امر واقف هستند که چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد.و اگر هم وجود داشته باشد،بدون تجهیزات لازم نا امیدانه به دنبال کشف آن هستیم.به وقتش آنها به دنبال ساخت تعاریف مورد پسند خود هستند.اینها از اصول بنیادی مبحث جدید آنها به نام NEW World Order است.تغییر شکل دادن هستی به نحوی که خود میپسندند.این دیگر ربطی به عتیقه ها ندارد.ربطی به بشریت ندارد.این ها تفکر و عقیده هستند.چه زیرکانه.
چرا؟چون چه کسی علیه یک تفکر خواهد جنگید؟
این سلاح بی نقصی ست.فاقد هر گونه فرم فیزیکیست و در عین حال جهان را در اشکال مختلف و گاه خشونت بار دگرگون میکند.شما نمیتوانید یک عقیده را از بین ببرید..حتی اگر همگی پیروانش را از بین ببرید.حتی اگر همه متون و کتب آنها را ازبین ببرید.این کارها در بهترین حالت چیزی هایی موقتی خواهند بود.شخصی روزی از نو اینها را پیدا خواهد کرد.آنها را از نو خواهد ساخت.به نظر من حتی ما اسسین ها هم تنها فرقه ای را از نو کشف کردیم، که قدمتش از خود پیرمرد هم بیشتر است.
"

تفسیر:
توصیف الطائر در رابطه با مفاهیمی همچون تفکر،نقطه نظر واقع گرایانه ،واقعیت و چنین چیز هایی بسیار جالب هستند.اما مهم ترین جمله ،آنی هست که در آن الطائر به خود فرقه اسسین ها اشاره میکنه و میگه که خود این فرقه ایده ای ست که سالیان سال پیش از المعلم پدیدار شده.

اما در مورد بخش اول صحبت الطائر درباره واقعیت:

فرض کنید من چیزی رو میخوام واقعی جلوه بدم،مثلا بگم که سیبی که توی دست من هست واقعیت محضه،در حالی که این طور نیست .حالا انقدر این قضیه رو توی بوق و کرنا میکنم و به نفعش کنفرانس میدم،جلسه پرسش و پاسخ میزارم از اینو اون کمک میگیرم و در همون حال تمامی کسانی که مخالفم هستن رو از میان بر میدارم...مخالفین رو دستگیر میکنم،اونایی که مخالف این واقعیت هستن رو وادار به اطاعت میکنم و....

چیزی که باقی میماند واقیعت نامیده میشود.

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

برای مطالعه بیشتر میتونید کتاب هفتم از مجموعه کتاب های جمهوریت افلاطون و همین طور تمثیل غار رو مطالعه کنید.


10.

در این عکس مردی رو در لباسی شبیه به یه کشیش میبینیم،از روی نوری که دورش رو گرفته میشه تشخیص داد که شخص مقدسی هست.در بالای تصویر چند شی رو میبینیم،یک سیب و یک شی مکانیکی،که بالای هر دوی آن ها کلمه میوه بهشتی دیده میشه.در عکس میانی هر دو قطعه به هم متصل شدن و یک شکل کامل به خودشون گرفتن.

تفسیر:خوب به نظر الطائر اینجا داره وقایع پایانی بازی دوم رو پیشبینی میکنه،جایی که رودریگو با استفاده از هر دو قطعه به دنبال فرمانروی بود.برداشت دیگه ای که میشه از این عکس کرد اینه که :مردی که در وسط دیده میشه انگار در حال کنترل افرادی هست که دورشو گرفتن،چون یکی از توانایی های این وسایل کنترل ذهن افراد است،علایمی هم که در تصویر میبینیم،نمادی از ادیان مختلف الهی هست که میشه گفت تمامی ادیان الهی به کمک این قطعه بهشتی به وجود آمده اند/هدایت می شده اند.


11.

Attis. Dionysus. Horus. Krishna. Mithra .Jesus .

داستان هایی مشابه زندگی آنها را رنگارنگ ساخته.بسیار مشابه به هم. خدایی.رنج و آزار کشیدن.حواریون.رفتار معجزه آفرین.رستاخیز
(دوباره زنده شدن مسیح)
چطور ممکن است؟
شاید هم نه ممکن نیست.تنها داستانی که مدام در طول این قرون نقل گردیده.از یکدیگر وام گرفته و سپس با مقتضیات زمان تغییر یافته و شکلی متفاوت به خود گرفته.درست به مانند ابزار و زبانمان که رفته رفته دچار تغییر و دگرگونی میشود.آیا اینها بر اساس واقعیت هستند یا تخیل...شاید کمی از هر دو؟آیا این اشخاص همگی یک نفر هستند.آیا زندگیشان با کمک POE زیاد و طولانی تر شده؟
المعلم از مسیح همچون انسانی واقعی یاد میکرد.انسانی معمولی، استاد هنر فریفتن.اما اگر اشتباه کرده بود چه؟
اگر این افراد واقعی هستند،و اگر بار ها در میان ما آمده و زندگی میکرده اند،آیا این بدین معناست که که دوباره به سوی ما باز خواهند گشت؟شاید هم اکنون هم در میان ما هستند؟این همه سوال و هر روز باز هم سوالاتی بیشتر
."

تفسیر:الطائر نام های تعدادی از شخصیت های اساطیری کشور های مختلف رو نام میبره.بحثی که الطائر وارد اون میشه در حال حاظر بعد از اتمام دو بازی اخیر،دیگه بی اهمیت به نظر میرسه،چون همون طور که میدونیم در تعدادی از پازل های بازی دوم مشخص شد که هر یک از اساطیر مختلف در جای جای جهان به نحوی با یکی از قطعه ها در ارتباط بودند،حتی مسیح که shroud را در اختیار داشت.با این حال در پاراگراف آخر این طور بیان میکنه که ممکنه همه این افراد همگی یک نفر باشن و حتی جایی اونها رو با TWCB در ارتباط میدونه...به طور کلی الطائر اینجا مسائل پیرامون مسیح رو زیر سوال میبره: خدا بودنش،وعده ی ظهور دوباره او.


12.

طراحی الطائر از منظومه شمسی که همون طور که میبینیم،بسیار دقیق و مدرن طراحی شده.به احتمال بسیار زیاد الطائر با کمک سیب این طراحی رو کشیده.



13

تصویری از اضافه شدن تیغ دوم و مزایای آن.

"هیدن بلید همیشه همراه ثابت ما در این سالها بوده.بعضی حتی میگویند اسسیسن ها با این اسلحه معنا پیدا میکننند..و خوب تا حد زیادی هم حق با آنهاست.بسیاری از موفقیت های ما بدون داشتن این سلاح امکان پذیر نبود.با این همه مکانیزم این سلاح عمر خود را کرده.بنابراین بعد از پایان دادن به قضیه بریدن انگشت، تصمیم گرفتم که تغییراتی را در این تیغ ایجاد کنم که باعث بهتر شدن مکانیزم سلاح شود.
اولین تغییر، اضافه شدن لعابی فلزی است که با استفاده از آن میشود ضربات وارده را دفع کرد.باقی اسسین ها فکر میکنند که این، به کمک کشف فلزی جدید میسر شده و کشف فرمولش رو که در این صفحه هم موجود است را به من نسبت میدهند،بهتر است که واقعیت رو ندانند.همچنین با همکاری ملک روش های جدید کشتار را طراحی کردیم..قتل از مکان هایی با ارتفاع زیاد،از لبه بناها،از مکان های مخفی.با وجود این که این حرکات بسیار حرکات ساده و ابتدایی هستند ولی دانستن آنها حیاتیست.سومین و آخرین تغییر به وجود آمده،ساده ترین هم هست:اضافه کردن یک هیدن بلید دیگر که کاملا از هر لحاظ با تیغ اولی برابر است.اگر موقعیتی برای یکی از افراد پیش بیاد که مجبور به انهدام دو هدف در آن واحد هستند،این به کارشان خواهد آمد.البته تعداد این تیغ ها محدود است چون پیدا کردن فلزی که در ساخت این تیغ ها به کار رفته بسیار مشکل است.باید در مورد این که چه کسانی باید از دو تیغ استفاده کنند دقت زیادی به خرج دهم..."


این جا تغییراتی که الطائر و ملک در مکانیزم هیدن بلید به وجود آوردن رو مشاهده میکنیم.نکته جالب توجه اینه که الطائر این کشفیات رو به خودش نسبت نمیده و میگه:"بهتر است حقیقت را ندانند"

و باز هم POE به کمک الطائر میاد.


14

"بشر با هر چه برخورد میکند،به دنبال سلطه بر آن است.گمان میبرم که این میلی طبیعی همه ماست تا با پیرامون خود ارتباط داشته باشیم و بر آن سلطه کنیم.اما این سلطه نباید شامل باقی نسل بشر شود…هر روز افراد بیشتری با نیرنگ و یا به زور به ناچار به غلامی روی میاورند.دیگران گرچه به طور کامل محبوس نیستند،آنچنان عرصه بر آنان تنگ شده که احساس میکنند زندگیشان بی ارزش است.مردان را دیدم که چه طور به وسیله راه های مختلف در حق بانوان جفا میکنند.حرف های ظالمانه ای که نثار مهاجرین میکنند را شنیده ام.به چشم خود دیده ام آنان را که به خاطر داشتن اعتقادات متفاوت رنج میکشند.برخی اوقات این مسائل را مورد بحث قرار میدهیم.برای توقف این اعمال باید چه کرد؟با تشویق به مساوات و بردباری؟بعضی روزها درباره آموزش و برورش صحبت میکنیم.با این اعتقاد که دانش ما را از بند فساد رهایی میدهد…اما هر بار که از خیابان های شهر عبور میکنم و میبینم که چطور برده ها به حراج گذاشته میشوند،قلبم بیشتر به درد میآید.وقتی میبینم که چطور مرد سنگ و دشنام نثار همسر خود میکند و این گونه اصرار میورزد که زن تنها برای خدمت به مرد به وجود آمده مشتم بیشتر گره میخورد.هر گاه که میبینم فرزندی را برای کار از والدینش جدا میکنند، به زیر خورشید بیابان میفرستند تا زجر بکشند،و در نهایت جان خود را از دست بدهند،تا اینکه شاید دیگری سودی بیشتر ببرد…….

این روزها،دیگر فکر نمیکنم گفتگو دردی را دوا کند…این روز ها تنها فکر کشتن مقصرین را در ذهن میپرورانم."


در این صفحه الطائر مشکلات و واقعیات دردناک زمان خود رو برمی شمارد.مخصوصا رفتار انسان ها با یکدیگر ،رفتار مرد ها نسبت به زن ها، برده داری، بد رفتاری نسبت به خوردسالان(بیگاری).روشن است که الطائر به دنبال رفع این مشکلات است.اما مطمئن نیست که چنین چیزی امکان پذیر است.او آنقدر به ستوه آمده که در نهایت تنها راه چاره را در کشتار می بیند.


15

قبرس،جایی که بازی Bloodlines در آن به وقوع می پیوندد.




Scrolls of Romulus

1.
من زرهی را که از خاندانم به ارث رسیده در این مکان باقی میگذارم،شاید تو اولین کسی باشی که از این زره که بهترین زره در جنگ و مقاومت در برابر صدمات است استفاده کنی.

ما زره را برداشتیم،سیاهش کردیم.پشت درهای آهنی پنهانش کردیم.6 قفل برای درها گذاشتیم،و برای باز کردنش 6 کلید مخفی را بر جای گذاشتیم.این کلیدها در بین برادرانمان پحش شده،آنها پیروان روملوس هستند.


2.

از حیرت بر روی زانوانم افتاده بودم،(از حیرت)هوا در گلویم گیر کرده،در حال فهم منظره ی مقابلم هستم.این غار(colsseum vault) خالیست.شب های بیشمار در حل کردن معمایش تلاش میکنم.من چاره ای جز پیدا کردنش ندارم.

تصمیمم را گرفتم.در غارها حزب مان را تشکیل دادیم.در اینجا طرح زوال دشمنانمان،دوستانمان را میریزیم.چهل نفر از ما به آزادی بخش ها و سناتور ها تقسیم شدند.Cassius ماموریتی را به من محول کرد.او از سناتورها بود.ماموریتی که هرگز فکر آن در ذهنم خطور نکرده بود.


3.

این شورا به پایان رسید.مشکل ما واضح بود،پاسخ ما نامعلوم!امپراطور سزار به قانون گذاران خارجی اعتماد کرده بود،رو به امیال و منافع شخصی خود آورده بود،تجملات فاحشه ی مصری(کلئو پاترا)چشمش را کور کرده بود، بدین وسیله از سنا دور شده بود.وقتی با هشدارها ونگرانی های ما روبه رو میشد،ما را مورد تمسخر قرار میداد،او با پیشرفت مخالف بود و آن را رد میکرد.سنا خصوصی را به وجود آورد و آن را پر از نیرنگ و فریب کرد.مردم رم دیگر در امور هیچ گونه دخالتی نداشتند.
برادران من مشتاق خونریزی بودند، اما من مطمئنم نبودم که توانایی خونریزی را دارم یا خیر.
بعد از ترک برادرانم،من به اکتشافات در غار ادامه دادم.من آثاری را پیدا کرده بودم که مرا به پیشرفت رو به جلو تشویق میکرد.زمزمه ها...
نور از درون ترک های زمین سوسو میزد.درون راهرو معمایی وجود داشت.باید دنبال حل کردنش باشم.


4.

در باز شد.آنچه را که میبینم،مرا متزلزل ساخته،درکم را عوض کرده و به من شوک وارد کرده است.با دیدن آنچه که در غار مشاهده کردم،پایه های اعتقادی من دگرگون شد.هر اتفاقی که در اینجا میافتد مانند یک زنجیر به هم پیوسته است،چیزی آنها را ساخته که برای سالیان طولانی مرده است.یا شاید هنوز هم زنده است؟
باید خودم را آرام کنم و به سمت روشنایی حرکت کنم.ارواح در درونم فریاد میزنند،مرا رو به جلو حرکت میدهند.هرگز چنین معماری به این قیاس ندیده بودم.در مرکز اتاق چیزی نهفته است.چیزی نیرومندتر از آنکه تا به حال دیده باشم.مسلما خدایان در ساخت چنین چیزی دست داشته اند،اما کدام خدایان؟!
بر روی زمین پایه هایی قرار دارد.من باید آنچه را میبینم بکشم.رم را در آتش میبینم ، باید حرکتی انجام دهم.


5.

ما در غار ملاقاتی برای بار دیگر ترتیب دادیم.البته چیزی را کشف کرده بودم از برادرانم پنهان کرده بودم.نقشه ها را میریختم،جزئیات را من میدادم،دیدگاه ها را من مطرح میکردم،مشارکت ها را ترتیب میدادم و...
ما مثل یک گروه برای جلوگیری از سزار حمله خواهیم کرد.فریبش را به سنا نشان خواهیم داد.جایی که متحدین وی جای هیچگونه دخالت را ندارند.به نظرم این روزها باید حمله را شروع کنیم و ضربه را وارد کنیم،در روز خورشید!
در آن روز نتایج کارهایمان را خواهیم دید و من نباید شکست بخورم.
من مرد خشنی نیستم،اما آماده ام از خنجری که از خانواده ام به ارث رسیده استفاده کنم.ردای بالا پوشی را بر روی لباسی که راهبان بر تن میکنند،پوشیدم و مهمانی را ترک کردم.


6.

سزار مرده است.بدنش 23 سه بار توسط مردی روستایی با چاقو دریده شد.بسیاری از دوستانی را که برای خودش در نظر گرفته بودبعد از مرگش نمرده بودند.اما در وحشت تمام به سر میبردند.من گناهانم را بلعیدم.
من،مارکوس ژونیوس بروتوس به غار و اتاق زیر آن بازگشتم.من،تمام ادوات جنگی ام،خنجر و زره ام را به ارث میگذارم.شاید یک روز دیگر کسی آمد ،به همان دلایل مشابهی که من به این جا آمدم و آن را برداشت.شاید آن شخص تو باشی که در حال خواندن هستی.
با وجود گناهانی که انجام داده ام،توجیهی ندارم.اما من به خاطر کارهایم به زودی مظنون خواهم شد.برای تو که،کسی هستی که وارد غار شده ای،تو باید بلند تر صحبت کنی--
(آخرین تکه از طومار روملئوس گم شده است.)




خانواده ی الطائر - Assassin's Creed: The Secret Crusade


Assassin's Creed: The Secret Crusade رمانی است که بر مبنای زندگی الطائر ابن لااحد نوشته شده است.این رمان درباره ی سومین جنگ های صلیبی ونقل قول های نیکولو مارکوپولو، پدر مارکو پولو درباره ی الطائر میباشد.این کتاب شامل 400 صفحه به زبان انگلیسی،به نویسندگی Oliver Bowden توسط Penguin Books Ltd در تاریخJune 27, 2011 منتشر خواهد شد.

Umar Ibn-La'Ahad

عمر ابن لا احد پدر اساسین افسانه ای،الطائر ابن لا احد.فوت:1176
در سال 1176 نیروهای صلاح الدین مصیاف را به محاصره درمیاورند.عمر به اساسین ها دستور میدهد تا به چادر صلاح الدین نفوذ کنند،و آنجا را با پیغامی ترک کنند،که با اینکار تهدید و مهارت خود را به صلاح الدین میرساندند.احمد سوفیان چادر صلاح الدین را پیدا میکند.عمر با موفقیت به چادر صلاح الدین نفود میکند،پیغام خود را میگذارد(چاقویی شکسته در زیر بالش صلاح الدین)،اما هنگام فرار صلاح الدین متوجه حضور اساسین ها میشود.در این هنگام احمد سوفیان دستگیر میشود، و یک نجیب زاده ی عرب کشته میشود.اعراب درب مذاکرات را برای صلح با اساسین ها باز میکنند.اما با شرایطی:
1-آنها جان عمر را میخواستند تا به نوعی قصاص انجام دهند.
2-اگر عمر تسلیم اعراب نشود،اعراب احمد را اعدام میکنند و به محاصره ی دژ مصیاف ادامه میدهند.

المعلم که چاره ای نمیبیند و انتخابی نمیتواند از بین شاگردانش بکند.،عمر خود را با احمد معاوضه میکند تا اعراب از محاصره ی مصیاف منصرف شوند و احمد زنده بماند.هنگام اعدام شدن عمر،وی صدای فریاد و ضجه ی فرزندش را که از دژ(!)میامد میشنید.


Darim Ibn-La'Ahad

متولذ 1193،فرزند ارشد الطائر و ماریا
بعد از به دنیا آمدن برادرش و بالغ شدن وی ،به همراه خانواده اش به شرق میروند تا از بزرگترین قتل هایشان را انجام دهند،قتل چنگیز خان مغول!

Sef Ibn-La'Ahad

متولد 1195،فوت 1225 دومین فرزند پسر الطائر و ماریا
در سال 1217،سیف همراه خانواده اش به قتل چنگیز خان مغول رهسپار میشوند،اما سیف در مصیاف به علت مراقبت از همسرش و دو فرزندش در مصیاف باقی میماند.هشت سال بعد عباس سوفیان(فرزند احمد سوفیان)به همراه جاسوسانش تصمیم به سر بریدن سیف توسط سوامی میگیرد تا کنترل امور را بگیرد،اما مالک او را سرزنش میکند و مانع او میشود.بعدها هنگامی که سوامی در حال مرگ بود قصد ایجاد تفرقه بین پدر و پسر را میکند.او به سیف میگوید که پدرش(الطائر) بود که به سوامی دستور داد تا سیف را بکشد.




خانواده ی اتزیو - Auditore Family Crypt

Auditore Family Crypt مقبره ی دومنیکو آدیتوره میباشد.وی پدر-پدر- پدربزرگ اتزیو آدیتوره میباشد.محل آن در زیر زمین شهر Monteriggioniمیباشد.
داستان دومنیکو در واقع ریشه و شکل گیری خانوداه ی ادیتوره میباشد.این تارخیچه در هفت ستون در ویلای آدیتوره به ثبت رسیده است.

ونیز،1296

"من در خانه های کوچکی که در ونیز بر روی تالاب واقع شده اند بزرگ شدم.چشم انداز خانه ی ما امواج خروشان و دریا بود.وقتی که دیگر از راه رفتن روی زمین و خشکی خسته شدم،من یک دریا نورد شدم.برای اولین بار که شاگرد بودم،محلموله ای از اقیانوس اطلس حمل میکردیم.این محموله از طرف پدرم برای دوست نزدیکش و حامی وی بود.،اقای مارکو پولو.زندگی خوبی داشتم"

آشور.

"یک روز،وقتی در بندر آشور دنبال کارم بودم،عشق را احساس کردم.دختری را دیدم که تقریبا 20 سالش بود،وقتی به چشم هایش نگاه میکردم،انعکاس تمام زیبایی های دنیا را درونش میدیم.چشم هایی روشنتر و درخشان تر از خورشید.پس از آن من به دریا رفتم،اما قلبم در خشکی کنار آن دختر بود.دختری که بعد ها همسرم شد،اولین فرزند پسرم را به دنیا آورد."

حق تولد.

"در یک بعد از ظهر تابستانی،آقای پولو من را صدا زد،او به من درس میداد.پدرم نیز آنجا حضور داشت.در کنار آن دو مردی پیرتر از بقیه حضور داشت که باشلقی شنل دار و عجیب به تن داشت.وی ما را نگاه میکرد.

در آن لحظه ای که در آنجا بودم،هر چیزی که در زندگی برایم وجود داشت تغییر کرد،پدرم به من گفت که آن مرد با آن لباس های عجیب یک اساسین است.حلقه اش را برداشت،او به من نشانی عجیب در انگشتش نشان داد.با توضیحاتی که برایم داده شد مشخص شد که خانواده ای تاریخی دارم که از محفلی قدیمی حمایت میشود.دفاع کردن و مصون داشتن بشریت هدف آنها بود.

اقای پولو جلو آمد.وی به من گفت،که آن مرد غریبه معلم جدیدم هست و به من از این پس آموزش خواهد داد.من باید او را از دریای مدیترانه تا اسپانیا یاری کنم.پس از آن باید کارآموز دانته آلیگری شوم."

مربی

"هنگامی که رسیدیم بلافاصله،آقای آلیگری سریعا با ما ملاقاتی ترتیب داد.موضوع ملاقات ابتدا درباره ی تجارت و خرید کالاو...بود،اما سریعا بحث عوض شد و به موضوعاتی که از خیلی چیزهای دیگر با ارزش تر بود چرخید.عشق،افتخار،عدالت.

دانته آلیگری به من آموخت که جوامع طوری کنترل میشوند که اعضای درون آن از چیزی که میبینند،توانایی فکر کردن به آن را ندارند.
به زودی، من توانستم گذشته ای را پیدا کنم که قوانین آن بر قوانین خیالی و توهمی بود.من متوجه شدم که که حاکمان از قوانین به عنوان وسیله برای(کنترل) انسان ها استفاده میکنند.آزادی که حق مردم ما بود.
بعدها،دانته به من صفحاتی از کتابی را که آقای پولو برای او آورده بود به من نشان داد.دست نوشته هایی بود دریاره ی محفل خاندان ما،اساسین ها."

وداع غیر مترقبه

"هرگز،سفری را که برنامه ریزی میکردیم،تغییر داده نمیشد.هنگام بازگشت به راونا،دانته درگذشت.ما باید از اموالی که از او به جای مانده بود چیزهایی را انتخاب میکردیم.با تاسف و ناراحتی بسیار،من به سوی پدرم و آقای پولو برای برای گفتن اخبار ناراحت کننده رفتم.قبل از اینکه حتی بتوانم حرفی بزنم،صورت پدرم سفید شده بود.در را پشت سرمان قفل کردیم و رفتیم.شوکه شدن،پدرم را از سکوتش میفهمیدم.دانته از قبل مکانی امن برای کدکس ها در اسپانیا در نظر گرفته بود.او مراقب دشمن اساسین ها تمپلار ها بود که هنوز هم وجود دارند.
من داستانهای تمپلارها را بیاد میاورم،و حالا همه ی آنها برایم واضح و روشن است.دانته به قتل رسیده بود.تمپلارها کدکس ها را میشناختند،آنها ما را هم میشناختند.خانه یمان را ترک کردیم و به همراه خانواده ام برای اولین بار به اسپانیا حرکت کردیم.
آقای پولو به من کمک های بسیار کرد،او به من تکه کاغذ کوچکی را داد و از من خواست بر روی آن اعدادی بنویسم.این اعداد،شماره حسابی بود که در آن سکه های پول وجود داشت و میتوانستم آن را در هر بانکی در هر جای ایتالیا دریافت کنم."

بر دریا

"ما شب به راه افتادیم.کشتی پر از بار و اجناسی بود که میخواستیم در بازارهای بارسلونا بفروشیم.همه چیز به خوبی پیش میرفت و اوضاع رو به راه بود.کم کم خطر طوفان را حس کردیم.مجبور شدیم تا در بندر اوترانتو لنگر بیندازیم.با لباس های سیاه و تاریک ،دزدان دریایی به ما حمله کردند.من نمیتوانستم آن ها بر روی کشتی ببینم.
خانواده ام را پنهان کردم.دنبال جایی برای پنهان کردن کدکس ها بودم.درحال دویدن بودم که بر کف کشتی افتادم و ستون فقراتم آسیب سختی دید.مردی مست ما را پیدا کرد،این را از بوی دهانش میشد براحتی فهمید.وقتی آنها از من درباره ی کدکس ها چیزی پرسیدند،متوجه شدم که چه کسی آنها را فرستاده است(تمپلارها).بر سرم فریاد زدند و جای کدکس ها خواستند،بهشان گفتم که کدکس ها را در دریا انداخته ام.
شروع به خندیدن کردند.دو نفرشان مرا نگه داشتند و مرا کتک زدند ،دردم در ستون فقرات بیشتر شد.تمپلارها لباسهای همسرم را پاره کردند،او در حال التماس و طلب رحم بود،اما آنها کار را دیگر تمام کرده بودند.تمپلارها او را به دریا انداختند.
بارهایم را دزدیدند،کشتی ــیم را غرق کردند و من را چسبیده به یک قطعه نرده، رها کردند. توانستم همراه پسرم به ساحل برسم.صبح ــه روز بعد جزر و مد دریا بدن شسته شده ی همسرم را به ساحل آورد."

یک اسم جدید

"دیگر هرگز دریا را ندیدم"

"راهم را به سوی فلورانس کج کردم.خانه ای را اجاره کردم و به سوی بانک رفتم تا از حساب آقای پولو استفاده کنم.کاغذ را گم کرده بودم اما خوشبختانه شماره ها به یادم مانده بود.با تغییر قیافه به ونیز رفتم تا پدرم را پیدا کنم.روز بعد به فلورانس برگشتم.هر دو برادر پولو و پدرم مرده بودند.
بعد از آن،من مجموعه ای معمارین و رساله نویسان را در دور خود برای تحصیل و آموزش ، جمع کردم.اسم جدیدی را برای خود برگزیدم،آدیتوره.هویتم را در دادگاه فلورانس به جای نجیب زاده ای جعل کردم.توانستم ویلای آدیتوره را به دست بیاورم و آن را برای پسرم و نوادگانم بازسازی کنم.

سپس، وقت شکار فرا رسید.به فرزندم مبارزه را یاد دادم،پیدا کردن کدکس ها،کشتن تمپلارها، همه را به او آموزش دادم.نجابت و افتخار همسرم را پس گرفتم و انتقام پدرم را گرفتم.
به تمامی کسانی که بعد از من نام آدیتوره را یدک میکشند میگویم که،یادتان باشد،شما یک نجیب زاده نیستید.شما یک فریبکار نیستید.شما توده ای از مردم هستید.انتقام ما را بگیرید.دومنیکو آدیتوره

از گوشه و کنار

*جیووانی آدیتوره درباره ی رمز گشایی خاندانش از هنگام جوانی سخن میگفت.
*رمز گشایی خانواده آدیتوره در نقشه ی multiplayer بازی Assassin's Creed: Brotherhood, وجود دارد.تنها به عنوان یک تونل کوتاه به تصویر کشیده شده است.



معرفی Subject 16:

latest


نام واقعی: Clay Kaczmarek

"برای چه ما این توانایی ها را داریم؟ این قابلیت ها؟ چون که در خونمان است.به پا خیزید ای اساسین ها، فرزندان دو دنیا"


جمله بالا نقل قولی بود از صحبت های پراکنده ی S16 در ابتدا باید گفت که منظور او از بیان این جمله چیست؟
کلمه ی "توانایی" و "قابلیت" مربوط میشود به Eagle Vision که فقط این توانایی را اساسین ها دارند.(البته جیووانی بورجیا که از خانواده اش تمپلار بود ولی بعدها خود تبدیل به یک اساسین شد، این قابلیت رو بدست آورد) "فرزندان دو دنیا" مهمترین کلمه و نکته ی حرف S16 میباشد. تفاسیر زیادی میشود از این جمله و و مخصوصا بخش آخر آن کرد، ولی اشاره ی نزدیکی که میشود به آن کردT اینست که اساسین ها نژادی نیمه خدایی دارند.
ُS16 متولد (1982-2012) از دیگر اهدافی بود که توسط Abstergo ربوده شد. وی قبل از Desmond Miles درون دستگاه Animus قرار گرفت و به خاطر قرارگرفتن بسیار درون این دستگاه حالت جنون به او دست داد. S16 از نوادگان اتزیو میباشد.S16 در سال 2012 خودکشی کرد، اما هنوز ذات او در Animus قرار دارد و دزموند را راهنمایی میکند، 16 حالا تبدیل به یک هوش مصنوعی درون انیموس شده است.

زندگی در ابسترگو

16 توسط تمپلارها ربوده شد. مامور مراقبت او دکتر وارن ویدیچ در سازمان ابسترگو در تمام مدت بود. دکتر ویدیچ انسان بی ملاحظه ای بود و به کسانی که زیردست او قرار میگرفتند همانند موش آزمایشگاهی برخورد میکرد، و متاسفانه 16 هم به این مصیبت گرفتار شد. شاید یکی از نقاط مثبت و شاید یکی از نقاط منفی، دستگاه انیموس پدیده ی Bleeding Effect بود. اگر فرد در مدت زیاد درون دستگاه قرار میگرفت، دچار جنون میشد، چرا که هنوز در زمان گذشته به سر میبرد و توانایی تشخیص دنیای حال و گذشته را نمیداد. نکته ی مثبت این دستگاه، توانایی های جدید بود که به فرد داده میشد، مانند دزموند مایلز که تحت استفاده ی شدید از این دستگاه "دید عقابی" را به دست آورد. به هر حال شانس با 16 یار نبود، و بی ملاحظگی های ویدیچ او را به جنون کشاند. 16 به زور دزدیده شده بود تا خاطرات جدش اتزیو آدیتوره را به خاطر آورد و محل دقیق The Vault را به تمپلارها نشان دهد. با اینحال، تمپلارها موفق به اینکار نشدند، چرا که 16 از اهداف آنها به خبر شد و دست به خود کشی زد. 16 با استفاده از خون پیغام های رمز آلودی را بر سرتاسر جایی که در آن زندانی شده بود کشید، و برای نمونه ی بعدی که دزموند مایلز بود هشدارهایی به جای گذاشت و به او فهماند که اهداف تمپلارها چیست.

میراث

به دنباله ی مرگ 16، تمپلارها از مکان The Vault ناکام ماندند، و تصمیم گرفتند به دنبال نوه ی الطائر ابن لااحد بروند تا مکانهای Piece Of Eden را از طریق نوه ی او به دست آورند.آنها دزموند را ربودند و در اینکار هم موفق شدند. دزموند در طول مدت زمانی که در ابسترگو بود، با دستیار Lucy Stillman صحبت میکرد. از قتل 16 از او میپرسید ولی لوسی در پاسخ چیزی برای گفتن نداشت و خود را به خاطر مرگ 16 سرزنش میکرد. پس از گذشت مدتی، با دسترسی دزموند به ایمیل های دکتر ویدیچ، وی متوجه میشود که لوسی اخطارهای ناشی از BE را به ویدیچ داده بود، اما ویدیچ توجهی نمیکرد. پس از فرار دزمودن از ابسترگو و رفتن به درون خاطرات اتزیو، دزموند متوجه میشود که 16 قبل از مرگش دستگاه انیموس را هک کرده و برای جانشین خود، که دزموند بود اطلاعات مخفی را به جای گذاشته بود. این فایلهای کدگزاری شده توسط 16 را لوسی از ابسترگو دزدید و به دوست صمیمی خود Rebecca Crane تحویل داد، که این فایل ها را وارد Animus 2.0 کند.
پس از باز کردن بیست فایل قفل شده، فایلی به نام Data Classified BCE باز میشود که درون آن یک فایل ویدئویی وجود داشت. در این ویدئو دو نفر در حال دویدن بودند و فرار کردن از چیزی بودند(آدم و حوا) از ساختمان شیشه ای بالا میروند و در دستشان سیب بهشتی قرار دارد.
پس از ادامه دادن با خاطرات اتزیو، دزمودن به فایلهای دیگر 16 دست پیدا میکند که به نام Rifts کدگزاری شده بودند. پس از باز کردن این فایل ها در یک ویدئوی ناواضح پیام The Miracle is in the Execution نمایش داده میشود. پس از آن دزموند وارد یک محیط دیگری میشود که بسیار شبیه محیط بخش آموزشی Animus میباشد. در آنجا 16 را ملاقات میکند. 16 به دزموند میگوید که همه ی امیدها از دست رفته، و تنها کاری که دزمودن باید انجام بدهد این است که به Eden برود و زنی به نام Eve را در آنجا پیدا کند. در انتها 16 به دزموند میگوید که او را در تاریکی پیدا کند.

مکالمه

دزموند:سابجکت 16؟
سابجکت 16:بله..درسته...سابجکت 17(اشاره به دزموند)
دزموند:تو مردی..من خونت رو دیدم
سابجکت 16:هیچ وقت.من بیشتر از تو مطلع هستم.برای نجات آنها دیر شده..
دزموند:کیا؟
سابجکت 16:او(اشاره به جنس مونث دارد)،آن کسی نیست که فکر میکنی.هر چیزی که برای تبدیل شدن به امید،هر چیزی که پر ارزش بود،حالا از بین رفته...
دزموند:خواهش میکنم واضح تر حرف بزن
سابجکت 16:Eden. She... in Eden. Find Eve. The Key. Her DNA
دزموند:بهم بگو.......
سابجکت 16:نمیتونم....خورشید....پسر تو....خیلی ضعیف...انرژی باید دوباره پر شه.....
دزموند:نرو.....
سابجکت 16:من تا آخرش همراه تو هستم.من را در تاریکی پیدا کنssassin's Creed - French Graphic Novel شخصیت s16 زنده است و نام حقیقی او مایکل میباشد.


از گوشه و کنار

  • در Achievement ــی در بازی Assassin's Creed: Brotherhood با عنوان ".. .- -- .- .-.. .. ...- ." وجود دارد که ترجمه ی آن میشود: I AM ALIVE
  • در Assassin's Creed: The Encyclopedia زندگی نامه کامل 16 وجود دارد و عکس کامل او وجود دارد. مدتی این عکس درون سایت Ubiworkshop وجود داشت که صفحه ی مربوط به 16 تار شده بود و قابل دیدن نبود.



داستان Assassin's Creed Revelations:

بازی از جایی شروع می شود که دسموند از هوش رفته و وارد جزیره ای شده، سپس باز به دوران اتزیو بازمی گردیم،این بار اتزیو در سن 50 سالگی است و نامه ای از پدر خود پیدا می کند و برای بدست آوردن پاسخ سوال های خود به سفر می پردازد و به ماصیاف(قلعه ی Assassin ها در دوران الطائیر)می رود و می بیند که تمپلارها در آن جا حضور دارند،در ماصیاف کتابخانه ای وجود دارد که دری آهنی جلوی آن است و فقط با کلید هایش باز می شود.
اتزیو با تمپلارها درگیر می شود و در آخر کتابی بدست می آورد و رهبر تمپلارها «لئوندریو» را می کشد. و در آن کتاب مکان هایی بدست می آورد، او به استانبول می رود و در این راه با اشخاص مختلفی آشنا می شود و کلید ها را بدست می آورد و با تمپلارها می جنگد. در این راه او با سلیمان «شاهزاده ی عثمانی» آشتا می شود و به او کمک می کند تا توطئه های تمپلارها را از بین ببرد. در آخر Ahmet، شاهزاده ی عثمانی که خود یک تمپلار بود،ادزیو با او جنگید و او را شکست داد و کلید ها را بدست آورد و به کتابخانه ی ماصیاف رفت. سپس دروازه را باز کرد.
وقتی داخل شد،Apple of Eden آل معلم و الطائیر را یافت،ولی به آن دست نزد،سپس اتزیو شروع به سخن گفتن با دسموند کرد و گفت:دسموند، من می دونم که تو صدای منو میشنوی....من زندگیمو سپری کردم به بهترین نحوی که می تونستم،و علّتش را نمیدانستم.......،دسموند ظاهر می شود و اتزیو می گوید:حالا،گوش کن....
دسموند به مکانی می رود،سپس شخصی وارد می شود و به او می گوید: تو صدای منو میشنوی و می تونی منو ببینی! تو اینجایی،خوبه، این چرخه ی زمان چیز عجیبی است، می بینم که سوالات زیادی داری، ما کی بودیم؟ از کجا اومدیم؟ از تو چی می خواهیم؟
تو جواب هایت را خواهی داشت،فقط به حرف هایی که می گویم گوش بده.
در اوّلین دوره ما سعی کردیم که جهان را نجات دهیم، ما غارهایی ساختیم که در آن فعالیّت انجام میشد، هر کدام به دانشی اختصاص داده شد، ما همه ی سعی خودمان را کردیم، من، مینروا و جونو تا همه ی اطّلاعات را جمع آوری کنیم، ولی هیچ کدام جواب ندادند، سپس دنیا نابود شد. ژوپیتر، چیزی به دسموند نشان می دهد که در زمان قدیم، یک بار جهان نابود شده، چیزی که دسموند می بیند این بود که ناگهان اشعه ها و طوفان های خورشیدی به طرف زمین آمد و تمامی زمین را نابود ساخت، سپس ژوپیتر می گوید: آتش برای هفته ها سوخت، ولی از شما تعدادی باقی ماندند و از ما کمی، برو به آن جا از فکر و دستانت استفاده کن،این طوری می توانی راه را بازکنی، ولی مراقب باش، چیزهای زیادی عوض شده، چه در زمان تو و چه در زمان من.
سپس دسموند در Van به هوش می آید و می گوید:حالا می دانم که چه کنم.


اتفاقات بازی:

ترجمه سکانس 4:

ضیافت شاهزاده:

یوسف : یه سورپرایز باحال اتزیو. ما باید دساتان هامون رو برای هم تعریف کنیم اگه من فردا همین موقع نمرده بودم .
اتزیو : یعنی ممکنه ؟
ـ ما فهمیدیم حالا که شاهزاده سلیمان داره از حج میاد بیزانسی ها برای نفوذ به topkapi نقشه میکشن . اگه قرار باشه اقدامی بکنن در نمایشگاه فرهنگی که شاهزاده ترتیب داده است .
ـ برادر این جنگ تو نیست و نیازی نیست خودتو قاطی امور عثمانی ها کنی
ـ بیزانسی ها کلید {مصیاف} رو در زیر topkapi پیدا کردن و من میخوام بدونم چطوری
ـ اتزیو ما میخوایم از شاهزاده مون دفاع کنیم نه اینکه بازجوییش کنیم
ـ به من اعتماد کن یوسف و فقط بگو کجا باید بریم
ـ دروازه ی اصلی topkapi . ما میخوایم لباس هنرمندا رو بپوشیم و بریم داخل .
بعد از زدن چند هنرمند و پوشیدن لباس هاشون اتزیو و بقیه وارد مکان میشن
یوسف توضیح میده :
ـ سلیمان , نوه ی پادشاه و و فرماندار کفه . اون فقط هفده سالشه .
ـ من اونو توی کشتی دیدم اون به من گفت شاگرد بوده .
ـ اون عموش شاهزاده احمده پسر مورد علاقه شاه اون خودشو ولیعهد میدونه .
بعد از درگیری با قاتلان اتزیو و شاهزاده :
ـ خیلی خوبه که دوباره تورو میبینم خنیاگر زیبا . درست گفتم ؟
ـ بله به اندازه کافی . من شنیدم شما فرماندارم هستید . کاری هست که شما انجام ندین ؟
ـ من با غریبه ها صحبت نمی کنم .من سلیمانم.
ـ اتزیو ادیتوره


ملاقات متشنج:

سلیمان : من یک جلسه با عموم احمد و رئیس ینی چری ها ترتیب دادم . ینی چری ها به پدربزرگ من وفادارند اما اونها اخیرا بخاطر انتخاب ولیعهد از دستش عصبانی اند و اونها به ولیعهدی پدر من اعتقاد دارن .
اتزیو : و تو در شرایط سختی هستی . ولی بیزانسی ها طرف کین ؟
ـ من فکر میکردم شاید تو بدونی .کمکم میکنی اینو بفهمم ؟
ـ من اینو پیگیری میکنم تا جایی که منافعمون مشترکه.
ـ هر کمکی بتونم بهت میکنم . بالای اون برج یه دریچه به سمت اتاق مخفی هست برو و نگاه کن .
جلسه ی تاریک و احمد و سلیمان :
ا :به برادرزاده ام نگاه کن تاریک . بی کفایتی و خیانت نگهبان های تو . ینی چری های تو امروز مورد حمله ی نوازنده های ایتالیایی قرار گرفتن ! مسخره است !
ت : یک قصور نابخشودنی اتفاق افتاده منو ببخشین .دراین باره حتما رسیدگی میکنم .
س : من رسیدگی میکنم تاریک. به دلایلی باید واضح بشه .
ت :بله شاهزاده . شما به باهوشی پدرتون هستین .
س : و به کم طاقتی اون.خوشحالم شما رو سالم میبینم عمو .
ا : منم همینطور.خدانگهدارت .فرمانده تاریک شما وایسین.من نمیدونم هدف این حمله چی بوده؟که منو احمق جلوه بدین؟ که یه فرماندار احمق توی این شهرم ؟اگه تو توی این قضیه نقش داشته باشی قبر خودتو با دستات کندی. پدرم منو به عنوان ولیعهد انتخاب کرده نه برادرم .
ت : احمد من اونقدر که کثیف نیستم که توطئه ای که تو میگی رو انجام داده باشم .
ا : تاریک من باید چه کاری برای ینی چری ها انجام بدم که ندادم ؟ برادرم چه کاری کرده که من نکردم ؟
ت : تو احمقی احمد ! تو در زمان جنگ گوشه گیر و در زمان صلح بی قراری. تو شور و هیجان کافی به عنوان یه سرباز مقدس رو نداری هنوز از برادری در بین کفار حرف میزنی.تو مثل یک فیلسوف نجیبی احمد . و تو یه سلطان فرومایه خواهی بود . (در کل گفته خشن نیست و جذبه مردانه رو نداره )
سلیمان و اتزیو :
س : درست مثل یک خانواده نه ؟
ا : عموی شما جذبه فرمان دادن به زیردستان رو نداره سرورم.
س:تاریک مرد محکمیه.مغرور و توانمند اما جاه طلب .اون زیادی پدرمو تحسین میکنه .
ا :اما اون نتونست اینجا رو از حمله بیزانسی ها در امان نگه داره و ای به تنهایی ارزش توجه مارو داره.


چهارمین قسمت دنیا:

اون مرده که قبلا با خواهر اتزیو بوده و سوفیا
عزیزم! سرنوشت تقدیر ما رو با هم قرار داد .دو ایتالیایی تنها و گمشده در شرق .شما هیچ جاذبه ای حس نمی کنید ؟
ـ من خیلی چیزها احساس میکنم اقا. بیشتر از همه تهوع
اتزیو وارد می شود
ـ کاری با این خانم دارین ؟
ـ ببخشید اقا ولی منو این خانم ... ای پلید دور وایسا .خانم بخاطر جونتون فرار کنین
ـ اون کی بود ؟
ـ اون سالها قبل با خواهر من نامزد بود
ـ و چه اتفاقی افتاد ؟
ـ dick )فحش بد( با شش تای دیگه هم نامزد بود. خب چی تورو به اینجا کشونده سوفیا ؟
ـ من کارمو ترک کردم که بیام و یه بسته ای رو بگیرم ولی اونا میگن اجازه دسترسی به کاغذای کاپیتان رو ندارن برای همین من وایسادم (براش پست شده)
ـ بزا ببینم چی کار میتونم بکنم من راههای خم کردن قانونو بلدم .
بعد از برداشتن بسته و برگشتن پیش سوفیا
ـ چه خبر اتزیو ؟
ـ خانم سوفیا سارتر , کتابدار و اهل استانبول
ـ ببین چی کارش کردن مگه باهاش با دزدا جنگیدن ؟
ـ اوه ببین زیبا نیست ؟ کپی نقشه مارتین والدسیمولر.اینجا رو ببین سرزمین توصیف شده توسط امریگو وسپاچی. نظرت درباره این اب ها چیه ؟
ـ شاید یه اقیانوس جدید . من یه محقق رو میشناسم که اندازه زمین رو دست کم گرفته .
ـ باور نکردنیه .هرچی بیشتر درباره زمین میدونیم میفهمیم که چقد کم میدونیم .اگه درست پیش رفته باشیم ای جای اولین کتاب رو نشون میده .باید اعتراف کنم ذهنم پراز حدسیات درباره این کتاب هاست..این دانشه.چرا میخندی ؟
ـ ببخشید ولی برام جالبه که یه نفر با این شور درگیر کاریه.این واقعا تحسین برانگیزه.


بیداری استاد:

المعلم : تو از من میخوای تنها چیزی که میتونه جنگ های صلیبی رو پایان بده و صلح واقعی رو بوجود بیاره نابود کنم ؟ هرگز.
الطائر : منو ببخش بابت این ولی اون سیب تورو نابود کرده و بوسیله تو مارو هم نابود میکنه.برای اینکه ما زنده بمونیم تو باید بمیری .
یکی از اساسین ها : واقعا تموم شد ؟ اون جادوگر مرده ؟
ا : اون جادوگر نبود یه مرد عادی بود که گرفتار توهماتش بود .جایگاه سوزاندن رو اماده کردی ؟
ـ من بله اما خیلی از افراد برای چنین چیزی نمی ایستند .
ـ کمک کن بلندش کنم.من از مالک خواستم به اورشلیم بره و خبر مرگ المعلم رو بده تو میتونی به Acre بری؟
عباس : اینجا چه اتفاقی افتاده ؟
ا : رهبرمون ما رو فریب داد اون با تمپلار ها بود .
ع : مدرکی هم داری‌؟
ا : با من بیا عباس برات توضیح میدم .
ع : و اگه من قانع نشدم ؟
ا : به اندازه ای باهات صحبت میکنم که قانع بشی .
بعد از اتش زدن جنازه
ـ الطائر! نه!
ـ من باید مطمئن بشم اون برنمیگرده .
ـ اما این روش ما نیست ! اتش زدن جنازه ها ممنوعه .
ـ‌ اینجا گوش کنید ! این میتونه یه بدل از المعلم باشه من باید مطمئن بشم .
ـ دروغه !!
ـ تو همه عمر ایین مارو به مسخره گرفتی و قوانین رو شکستی تا به امیال خودت برسی.اطرافیانت رو تحقیر کردی .
جلوشو بگیرید
ع :به تو چی گفته بودم الطائر ؟فکر کردی وقتی رهبر محبوب مارو بکشی چه اتفاقی میفته ؟
ا :تو اونو از همه کمتر دوست داشتی حتی اونو برای خودکشیه پدرت سرزنش میکردی .
ع :پدر من یه قهرمان بود !
ا : الان وقت این نیست که درباره گذشته بحث کنیم. الان باید تصمیم بگیریم با اون اسلحه چه کار کنیم.
ع : هرچقدرم که این قوی باشه تو شایسته ی نگهداری از اون نیستی .
ا : هیچکس نیست .
بعد از اینکه به بالای برج رسیدین :
عباس : منو ببخش ... من نمیدونستم ...
الطائر خطاب به سیب : تو چیزی برای اموختن به ما داری؟ یا همه ی مارو به سوی نابودی می بری ؟
اتزیو :الطائر به سختی 26 سال داره و استاد اعظم.اون جطوری با این قدرت بی پایان و مسئولیتش کنار میاد ؟
نامه ی اتزیو به خواهرش :
من با یک شاهزاده ی عثمانی اشنا شدم به اسم سلیمان. اون جوان باهوشیه و نسبت به سنش زیادی شکیباست . با پیشنهاد اون من مسئول شدم تا اطلاعاتی درباره ی ینی چری های خودسر که احتمالا با تمپلار ها هم دستن پیدا کنم و اگه من خوش شانس باشم اونا منو مستقیما وسط تمپلار ها میرسونن.درضمن سوفیا سارتر همچنان داره به من در پیدا کردن کلید های مصیاف کمک میکنه . اون یه زن سخت کوش و پرشور و قدرتمنده.اما تا حالا جرات نکردم بهش بگم که اینجا چیکار دارم.به این خاطر که کسانی که داوطلب نیستن مجبور نیستن به ما ملحق شن.


ترجمه سکانس 9:

A Homecoming:

در این قسمت اتزیو و سوفیا به با کلیدها به ماصیاف میرن تا در کتابخانه الطائر رو باز کنن
که سوفیا از قشنگی اینجا میگه و اینکه اینجا جایی بود همه چیز ازش شروع شد. در جواب اتزیو میگه که این قضیه از هزاران سال پیش شروع شده ولی در اینجا متولد شد. که سفیا میگه توست اون مردی که قبلاً اسمش رو بردی؟ الطائر؟ که اتزیو هم در وصف الطائر یه سری حرف میزنه، بعدش سوفیا از اتزیو میپرسه قبلاً از کلمه ای به نام Creed نام بردی، این یعنی چی؟ و در جواب اتزیو همون جمله معروف رو میگه Nothing is true, everything is permitted.که سوفیا میگه این یه جورایی گمراه کننده نیست. و اتزیو هم یه سری توضیحات میده که زیاده و در مجموع میشه گفت که میگه منظور از اینکه میگه Nothing is true یعنی این که بنیادهای اجتماعی ما همه شکننده هستن و ما مانند چوپانهایی حافظ تمدن خود هستیم و اینکه میگیم everything is permitted یعنی اینکه ما مسئول پیامد تمامی اعمال خودمون هستیم حالا چه خوب چه بد. و بعدش سوفیا ازش میپرسه آیا بابت تصمیماتی که گرفتی متأسف هستی؟ و از اینکه مدت زیادی رو به عنوان یه آدمکش زندگی کردی؟
و اتزیو میگه به یاد ندارم که همچین تصمیمی گرفته باشم، این زندگی بود که من رو انتخاب کرد. به مدت سه دهه من به یاد پدر و برادرانم و رنجها و بیعدالتی که کشیدند جنگیدم. و بابت اون سالها اصلاً متأسف نیستم، اما الان وقتشه که برای خودم زندگی کنم و بیخیال اونها بشم و همه این چیزها رو رها کنم. بعدش اتزیو سعی میکنه در کتابخانه رو باز و اتزیو میگه اینجا دیگه آخر جاده است.و سوفیا میگه توقع داری پشت اون در چی رو پیدا کنی. که اتزیو جواب میده بیشتر از همه چیز دانش. و در ادامه میگه که الطائر به نویسنده خلاق بود و اینجا رو به عنوان مخزنی برای تمام دانستهاش درست کرده، اون در زندگیش خیلی چیزها دیده، و اسرار زیادی رو آموخت، هم وحشتناک هم عجیب. دانش انسانهای کوچکو رو به نامیدی میبره. و سوفیا از اتزیو میپرسه تو بابت این نگرانی و در جواب اتزیو میگه تو تا حالا باید من رو شناخته باشی، من آدم کوچک و فرومایه ای نیستم.
در باز میشه و اتزیو تنها وارد میشه و جمله ای که میگه اینه: نه کتابی... نه دانشی... فقط تو، برادر. قرین رحمت شوی، الطائر.


Lost Legacy:

در این قسمت الطائر و پسرش دریم دارن آخرین کارهای لازم برای انتقال آساسینها به یه مکان دیگه رو انجام میدن( مغولها دارن به ماصیاف حمله میکنن)
Altaïr: You have seen to my books?
الطائر: ترتیب کتابهام رو دادی؟
Darim: Yes. Some we sent with the Polos. The rest will go with me to Alexandria.
]دریم: آره. یه مقدارشون رو با پاولوس فرستادم . بقیشون رو هم با خودم به اسکندریه میبرم
Altaïr: Good. Very good.
الطائر:خوبه، خیلی خوبه[
Darim: Father, I do not understand... Why did you build a library if you did not intend to keep your books-
دریم: پدر، نمیفهمم... چرا یه کتابخانه رو ساختی در حالی که قصد نداشتی کتابها رو نگه داری؟
Altaïr: You should go. When the Mongols return, Masyaf must be empty.
الطائر: تو باید بری. وقتی مغولها برگشتن، ماصیاف تا اون موقع باید خالی بشه.
Darim: I see. This is not a library at all. It is a vault.
دریم: فهمیدم. اینجا فقط یه کتابخانه نیست. یه گاو صندق بزرگه.
Altaïr: It must stay hidden, Darim. Far from eager hands.
الطائر: اینجا باید مخفی بمونه، دریم. دور از دست رس افراد کنجکاو و نا اهل.
Altaïr: Go, son. Go be with your family, and live well.
الطائر: برو، پسرم. برو با خانوادت باشه و زندگی خوبی داشته باش.
Darim: All that is good in me, began with you, father.
دریم: تمام چیزهای خوب من با تو شروع شد پدر
]در اینجا الطائر وارد اتاق میشه و پسرش دریم میره
Altaïr: Strange visions and messages. Of ones who came before, and their fall...
المعلم: در دانایی فراوان غم زیادی وجود داره و اونبی که دانش داره، اندوه هم داره.
Maria: What does it tell you? What do you see?
ماریا: چی داره بهت میگه؟ چی داری میبینی؟
Altaïr: Strange visions and messages. Of ones who came before,and their fall...
الطائر: تصورات و پیامهایی. از کسانی که که قبلاً یه بار امدن و سقوط کردن...
Maria: But what happens to us, Altaïr? To our family! What does the Apple say?
ماریا: اما چه بر سر ما میاد، الطاور؟ بر سر خانوادمون! سیب چی میگه؟
Altaïr: Who were the ones who came before? What brought them here? How long ago?
الطائر: اونهایی که قبلاً امدن کی هستن؟ با چی به اینجا امدن؟ چند وقت پیش؟
Maria: Get rid of that thing!
ماریا: از دست این چیزها راحت شو!
Altaïr: This is my duty, Maria! Maria? Where... where are you? Where is she?!
الطائر: این وظیفه منه، ماریا! ماریا؟ کجا... تو کجایی؟ اون(موئنث) کجاست؟
Darim: Gone, father. You do not remember? She's gone!
دریم: مرده، پدر. یادت نیست؟ ! اون(ماریا) مرده!
Altaïr: If you are asked, say that I sent the Apple away. Tell them I sent it to Cyprus, or Cipango, or that I dropped it into the sea. Tell them anything to keep men away from this place. This Apple must not be found, not until the time is right.
الطائر: اگه ازت پرسیدن، بگو که من سیب رو به یه جایی فرستادم، بگو فرستادمش به Cyprus، یا Cipango، یا اینکه انداختمش تو دریا. هرچی میتونی بگو تا اونها رو از اینجا دور نگه داری. این سیب نباید پیدا بشه، نه تا وقتی که زمانش برسه.


The Message:

اتزیو وارد کتابخانه الطائر میشه، و اونجا الطائر رو در حالی که همچنان با افتخار بر روی یه صندلی نشسته و روحش به دیار حق رفته و یکی از کلیدها در دستشه میبینه. بعدشم که میره سراغ سیب.
Ezio: Another Artifact? No. You will stay here. I have seen enough for one life.
یه شیع دیگه؟ نه. تو باید همینجا بمونی. من تو زندگیم دیگه به اندازه کافی دیدم.
در این لحظه سیب فعال میشه
Ezio: Desmond?
اتزیو: دزموند؟
Desmond : He's talking to me?
دزموند: اون داره با من حرف میزنه؟
Ezio: I heard your name once before, Desmond, a long time ago. And now it lingers in my mind like an image from an old dream. I do not know where you are, or by what means you can hear me. But I know you are listening.
اتزیو: من قبلاً یه بار اسمت رو شنیده بودم، دزموند، خیلی وقت پیش، و حالا این لحظات در ذهنم درست مثل تصویری از یه رویایه قدیمیه. من نمیدونم تو کجا هستی، یا اینکه چطور میتونی صدای من رو میشنوی، اما میدونم که داری گوش میدی.
در این لحظه اتزیو اصلحه هاشو در میار و میزاره کنار.
Ezio: I have lived my life as best I could, not knowing its purpose, but drawn forward like a moth to a distant moon. and here, at last, I discover a strange truth. That I am only a conduit for a message that eludes my understanding. Who are we, who have been so blessed to share our stories like this? To speak across centuries? Maybe you will answer all the questions I have asked. Maybe you will be the one to make all this suffering worth something in the end.
اتزیو: من در طول عمرم تا جایی که تونستم به بهترین نحو زندگی کردم، نه اینکه مقصودم رو بدونم، اما مثل پروانه ای که به سمت ماه کشیده میشه رو به جلو حرکت کردم. و اینجا، بلاخره، یه حقیقت عجیب رو کشف کردم.که من فقط یه مجرا هستم برای عبور پیایمی که از دانستهای من بدست امده. ما کی هستیم، که افتخار انتقال همچین داستانهایی از خودمون رو داریم؟ که قرنها ازش یاد میشه؟ شاید تو پاسخ تمام سوالاتی که من پرسیدم رو بدی. شاید در نهایت تو کسی باشی که نتیجه همه این چیزهای سخت با ارزش رو ببینی.
در این لحظه تصویری از دزموند نمایان میشه، و اتزیو اون رو لمس میکنه
Ezio:Now... listen...
اتزیو: حالا... گوش کن...


همونطور که قبلا با دوستان پیشبینی کرده بودیم، احتمالش بود که Jupiter نفر سوم از Those Who Came Before باشه که درست بود.در انتهای بازی دمویی رو مشاهده میکنید که یک تمدن فوق پیشرفته در حال نابود شدن هست. این نابودی زمین ما رو یاد همون دلایل و تقویم مایایی، پیشبینی درباره ی نابودی زمین در سال 2012 میندازه. اگر ویدئوی The Truth رو مشاهده کرده باشید ساختمان عظیمی رو میبینید که آدم و حوا جد بزرگ اساسین ها در حال بالا رفتن از ساختمان بلند هست. در همین دموی پایانی هم اون مدل ساختمان ها با همون معماری دیده میشه که اینبار خبری از فرار نیست، بلکه در حال نابودی هست. سه مجسمه ی بزرگی رو میبینید که میدانی رو تشکیل داده اند. این سه مجسمه در وافع Juno-Jupiter-Minerva هستند، یا به عبارت دیگه Capitoline Triad .البته ژوپیتر با اسم Tinia هم شناخته میشه. ژوپیتر از آخرین تمدنی میگه که روی زمین زندگی میکردند.تینیا دلیل ساخته شدن The Vault رو میگه و...(به طور دقیق بعدا باهاتون بیشتر صحبت میکنم) مینروا هم قبلا برای اتزیو صحبت کرد ...."The world burned until naught remained but ash…"
زنی رو مشاهده میکنید که نوزادی در آغوش هست. این زن شباهت بسیار زیادی، با همان "حوا" رو داره که در The Truth دیده بودیمش. شاید هم خودش باشه که به احتمال زیاد خودش هست(باز حالا ما یه درصدی رو بهش میدیم). پس از اون ما میبینیم که همه چی نابود میشه و میره زیر زمین. تمدنی پیشرفته در زیر زمین که نابود شد. این صحنه ی پایانی منو یاد تمدن آتلانتیس انداخت.(به راست و دروغش کاری نداریم). دیدن اون نوزاد منو یاد حرف 16 انداخت...:پسر...پسر تو.....خیلی ضعیفه....
احتمالات برای ACIII رو میشه از همین ویدئو حدس زد. اینکه دزموند وارد اون دنیای زیرین میشه. یا اینکه دزموند وارد گذشته ی اون مکان میشه و یا تو خاطرات آدم و حوا سفر میکنه، که در اینصورت با اون تمدن پیشرفته روبه رو میشیم و اون جنگ ها رو بین انسانها و TWCB رو شاهد خواهیم بود. رو به رو شدن با اون تمدن از هر مکان دیگه ای هیجان انگیزتره. یه سری سوالات میمونه، چرا مجسمه ی Capitoline Triad در بین اون مردم ساخته شده بود؟ مگر اونها برای انسانها چه کار کرده اند؟(البته این توی صفحات قبل ازش صحبت شده)
درباره ی تمدن آتلانتیس و ربطش به AC این پست رو بخونید.Atlantis


سخنان پایانی بازی:

Do you hear me, cipher? Can you see me? ah. There you are. Good
A strange place, this nexus of time. I am not used to the... calculations. That has always been Minerva's domain

صدای منو میشنوی Cipher ? (متوجه نمیشم چرا از این کلمه استفاده میکنه)میتونی منو ببینی؟اونجایی. (اینجا) یک مکان مناسب عجیبی هست. اینجا Nexus of Time . (کلا توی این حالت، که ACII -BH واردش شدیم Synch Nexus نام داره) من از محاسبات استفاده نمیکنم. اون توی حیطه ی( کاری) مینروا هست.


I see you still have many questions. Who were we? What became of us? What do we desire of you?
You will have your answers. Only listen and I will tell you how.

میدونم که هنوز سوالاتی داری، اینکه ما کی هستیم، چه جوری ما به وجود آمدیم؟ چه سرنوشتی رو برات رفم میزنیم . تو به پاسخ این سوالات خواهی رسید. من به تو میگم چگونه، فقط گوش کن.

Both before the end and after , we sought to save world. We built vaults within which to work, each dedicated to a different method of salvation.
خب، اینجا ژوپیتر از کار و نیتی که داشته اند میگه، میگه که به دنبال نجات دنیا بودند (نکته ی مهمترش اینجاست) برای این(یعنی نجات دنیا) The Vault رو ساختند. اما The Vault چیه؟
سه تا Vault( غار اگه بشه همچین اسمی روشون گذاشت ) روی زمین وجود داره، شامل:Vatican Vault- The Colosseum Vault Pythagorean Vault
پس از به انقراض رسیدن هر دو طرف، یعنی انسان ها و TWCB، تعداد محدودی از هر دو طرف روی زمین باقی میمونند.(جلوتر هم بهش اشاره شده) اونها برای اینکه نسل های بعدی رو از حوادث آینده که باعث نابودی دوباره زمین میشه، سه Vault (سرداب/زیرزمین/غار....) در زیر شهر رم ساختند. درواقع این سه مکان محلی برای اخطار به ایندگان ساخته شد.
They were placed underground to avoid the war which raged above, and also as a precaution, should we fail in our efforts. Each vault's knowledge was transmitted to a single place
توضیحات بالا
It was our duty ... mine, Minerva's and Juno's- to sort and sample all that was collected. We chose those solutions which held the most promise, and devoted ourselves to testing their merits.
Six we tried in succession. each more encouraging than the last. But none worked. And then the world ended...
ساخته شدن The Vault و مصون نگه داشتن انسانها(آینده) رو وظیفه خودش، جونو، و مینروا میدونه. تلاش خودشون و انسان ها در زمانی که وجود داشتن بی فایده میمونه اما حاصلش برای ایندگان مفید واقع میشه.دنیا نابود میشه و هر دو طرف نابود میشن. اما حالا با توجه به تاریخ گذشته و رهنمود های این سه این اتفاق دیگه نباید بیوفته.

بعد از این حرف ها دموی نابودی دنیا نشون داده میشه.
The earth shook for days. The fires burned for weeks. And when the ash had setteld, less than ten thousand of your kind still lived... and far fewer of ours. But we carried on, together. To rebuild. To renew.
درباره ی اون فاجعه ای که رخ داد صحبت میکنه. زلزله به مدت چند روز، هفته های سوزاندن و شعله ور شدن آتش، و فرو رفتن انسان ها در خاکستر و....
در نهایت کمتر از ده هزار نفر از انسان ها زنده میمونند، و چند تن از TWCB . انسان ها و TWCB تصمیم میگیرند بعد از این فاجعه دنیا رو دوباره بسازند.
Listen. You must go there.
هونجایی که فاجعه رخ داد.نیویورک!
Listen. You must go there. To the place Where we labored... labored and lost. Take my words, Pass them from your head into your hands. That is how you will open the way. But be warned: much still remains in flux. And i do not know how things will end - either in my time or yours.
شباهت با سخنان جونو(ترجمه از صادق عزیز Quarantine
.بعد از آن که جهان نابود شد، سعی کردیم آن را در خونتان جاری سازیم.سعی کردیم تا تو را با خود ملحق کنیم.تو میتوانی سوسوی آبی رنگی بینی.کلماتی را میشنوی.ولی نمیتوانی بفهمی
هر دو دزموند رو به عنوان منجی انتخاب کرده اند. برای اینکار هم به او توانایی هایی داده اند مثل دید عقابی(همون سوسوی آبی رنگ در سخنان جونو).جونو به دزموند میگه که تو درک نمیکنی داره چه اتفاقی میوفته. ژوپیتر به دزموند میگه اونچیزی رو که بهش میگه به خاطرش بسپاره، توی فکرش ببره و ازش بتونه استفاده کنه، اینگونه میتونه مسیرش رو باز و هموار کنه.اما نکته ی آخری که توی حرف های ژوپیتر هست، صحبت از باقی مانده هاست. اون میگه که هنوز خیلی ها در گدازه ها بافی مونده اند، و این اخطار رو به دزموند میده. ژویپتر دیگه از اینجا به بعد نمیدونه چه اتفاقی قراره بیوفته، چه در زمان خودش و چه در زمان دزموند.

ترجمه از صادق عزیز Quarantine از سخنان مینروا
.باید دیگر معابد را پیدا کنی. معابدی ساخته دست کسانی که از جنگ گریختند تا کاری برای حفاظت و نجات ما از آتش کنند.اگر بتوانی آنها را پیدا کنی...اگر آثارشان قابل استفاده باشد شاید این دنیا هم نجات پیدا کند.
معابدی ساخته دست کسانی که از جنگ گریختند
معابد از مهمترین نکته های داستانی بود. تا به حال ما هیچکدام از اونهارو پیدا نکردیم. دزموند فقط سه Vault پیدا کرده که اونها دزموند رو به معابد راهنمایی میکنه که کرد. معابد ساخته ی دست TWCB هست، بر خلاف The Vault ، معابد برای جلوگیری از فاجعه دوباره و نابودی دوباره ی انسان ها ساخته شد.

دموی پایانی و تمامی این حرف ها، از ACI تا Revelations بهش اشاره شده بود. توی پازل ها، حرف های لوسی توی ACI، حرف های ویدیچ و.....
تنها چیزی که میمونه این هست که شما با همه ی چیزهایی که میدونید بتونید ارتباط برقرار کنید، اونوقت همه چیز رو میفهمید.باز من اگه اطلاعات بیشتری نصیبم بشه و مطالب بیشتری از AC های قبلی یادم بیاد (تا موقعی که باشم در خدمتتون) با هم به اشتراک میزاریم.مطمئنا باز از این چیزایی که گفتیم بیشتره و شما عزیزان هم مارو از اطلاعاتتون بی نصیب نزارید.

یه نکته ای دیدم من توی دموی پایانی ببنید من اشتباه میکنم یا نه؟
این دو تا عکس رو خوب دقت کنید. قبل از اینکه به طور کامل در ماشین رو باز کنه، من یه نفر رو کنار درخت میبینم (یه زن مثله اینکه، حدسی ) پس از باز شدن در اون بدن نورانی میشه، نورانی شدنش هم مثل همین نوری هست که از Minerva-Jupiter ساطع میشه.



DLC Revelations Lost Archive

این DLC به زندگی S16 میپردازه

اینکه چطوری جز اساسین ها شده و چرا رفته توی آبسترگو و داوطلب شده برای تست کردن انیموس

ولی همه اینا به کنار مهمترین نکته DLC نشون دادن حقایقی در مورد Lucy ـه !!! لوسی یه خائنه !!!! تمام اون فراری دادن دزموند و بردنش پیش اساسین ها ، بررسی زندگی اتزیو ، اینا همه اش نقشه هایی بوده که با Vidic و تمپلارها طرح ریزی میکنه تا بتونه جای Apple Of Eden رو بدست بیاره و بعدا بدتشون به تمپلارها !!! از اون بدتر لوسی عمدا این بلا رو سر S16 میاره تا نتونه به اساسین ها در مورد خیانتش چیزی بگه !!!


صحبتهای سابجکت 16 با دزموند:


قبلش ویدئو زیر را ببینید:




[سابجکت 16: دزموند . دربارش فکر کن ... چی میشه اگر من با تو بیام ؟
دزموند : با من ... کجا ؟
سابجکت 16: ممکنه کار کنه . فقط برای یک مدت تا وقتی که یک راه خروج پیدا کنم . یک بدن دیگه شاید ، یا ... نمیدونم من فقط ... نمیخوام دیگه اینجا باشم ...
دزموند : اون اتفاق نمی افته . متاسفم
سابجکت 16: نه ... من فکر میکنم شانس های خودم رو داشتم ، و هدرشون دادم ...]


سابجکت 16 اینجا اشاره به این موضوع دارد که شاید بتواند همراه با دزموند از آنیموس خارج شود و یک مدت را در بدن او سر کند تا وقتی که یک بدن دیگر یافته و دوباره به زندگی برگردد.
در صحنه های آخر ویدئو دیدیم که سابجکت 16 دزموند را بغل کرد و بعد به او گفت : من دارم نجاتت میدم احمق … برو … برو …. ، ولی چه توضیحی برای این کار وجود دارد ؟ آیا با بغل کردن دزموند به چیزی که میخواست (رفتن در بدن او تا مدتی) رسید ؟ یا اینکه با این کار فقط اطلاعات ذهن خود را به دزموند منتقل کرد ؟ یا کاری که کرد کلاَ هدف دیگری داشت ؟ باید منتظر ماند تا جواب این سوال ها در Assassin’s Creed III مشخص شود ، ولی نظر شما چیست ؟ کدام یک از این نظریه ها درست هستند



ABSTERGO Files

مشتمل بر 20 فایل و 9 ویدئو. در صورتی لول شما در بخش Multiplayer بر 50 برسد قابل دسترسی میباشد.

  • فایل اول
سازمان ابسترگو یکی از بزرگترین شرکتهای چندملیتی در جهان میباشد.همانطور که مطلع هستید،کمپانی ما چیزی بیشتر از یک شرکت معمولی سرمایه دار میباشد. در حقیقت، ابسترگو چهره ی مدرن و امروزی محفل شوالیه های معبد میباشد.
ریشه های کمپانی در تجارت ریشه دوانده است. کمپانی ما از قبل بسیار فعالتر شده و اوج این فعالیت اواخر قرن بیستم بود، در سال 1910 پایه های ابسترگو برنامه ریزی میشود و در سال 1937 ابسترگو شکل میگیرد و به آغاز کار رسمی خود شروع میکند.کمپانی درست مثل معبدیان قدیمی، کارهای جدی خود را در ورای پرده ی بشریت انجام میدهد(الگو مخفی کاری)، و تا جایی که این مخفی کاری ها وظیفه ای ضروری ما در مقابل عموم تلقی شود.
در ابتدا ابسترگو از گروه کوچکی تشکیل شده بود. افرادی که تا سنین فرسودگی تشنه ی دانش و دانایی بودند و در خفا به جستجوی آن میپرداختند.درواقع گکونگی استفاده ی این افراد از هنردانش و به کار بردن روش های گوناگون آنها به ما اجازه داد تا مشتاقانه به دنیال تاسیسات و تسلیحات بی حد و حصر ابسترگو و آرزو ها و آرمان های بزرگان و پاکانمان برویم.:بهبود بشریت


  • فایل دوم
محفل شوالیه های معبد(همون تمپلارها) رسما در سال 1129 به وجود آمد،در برابر تمامی القابی که به ما نسبت داده میشد تلاش خودمان را میکردیم، همانطور که قبل از قرن دوازدهم از پس اینکار به خوبی درآمدیم.ما در زمانی که کلئوپاترا فرزندش را متولد کرد بودیم، در زمانی که اسکندکبیر برای خود امپراطوری ساخت، و در زمانی که خشایار شاه ارتش خود را به سمت یونانیان فرستاد بودیم.
در تمامی این قرون، بسیاری از افراد برجسته محفل ما را رهبری کردند، حتی مهمترین و قابل توجه ترین رهبران ما همیشه، مردان دانش بوده اند. مثل Sylvester II . متاسفانه بدرفتاری با با مردان ما در اروپا وجود داشت.بر مردان ما برچسب بدعتگذاران زدند، فقط به دلیل اینکه آنها از دانایی برخوردار بودند.وقتی که Bernard de Clairvaux آمد، او متوجه شد که محفل احتیاج به یک کلیسا دارد.او نه نفر از اعضای مورد اعتماد خود را به سرزمین مقدس فرستاد تا به دنبال معبد سلیمان بروند. نه سال گذشت و آنها بازگشتند، برنارد دوباره محفل را ساخت.برنارد هممراه استاد اعظم Huges De Payens قوانین محفل را نوشت.پشتیبانی کلیسا را از آن خود کرد، تا جایی که مطمئن شود که محفل بافی خواهد ماند و اینکار او باعث شد که Council of Troyes محفل را به رسمیت بشناسد و مهر تایید بر آن بزند.
برای اولین بار در طول تاریخمان، محفل چهره ای عمومی تری پیدا کرد و به عضو گیری اشراف زادگان و پاکان پرداخت.


  • فایل سوم
به دنبال پیروی از Conill Of Troyes محفل ما رونق بیشتری گرفت. تقریبا دوهزار سال، ما در اروپا و سرزمین مقدس نقشی صدمه زا بازی کردیم. در این دوران طلایی، تمپلارها در هر مکانی درحال تاثیر گذاری افکارمان بر دیگران به خاطر آینده ای بهتر برای بشریت بودند.
عمده هدف ما ادامه دادن بر باورها و عقاید برای حفاظت کامل از سرزمین مقدس در حال پیشروی بود،هدف ما صداقت خود را به دیگران نشان داد و قدرمتندتر شد، به حدی که پادشاهان و پاپ ها از آن متاثر شد و همگام با ما به جلو آمدند.مبارزه ی ما علیه بدترین و ترسناک ترین دشمنمان، اساسین ها جنگ رازها بود.
متاسفانه در این زمان، دوران طلایی محفل همانطور که ناگهانی شروع شد، همانگونه تقریبا به پایان رسید.


  • فایل چهارم
با گذشت قرن ها تعدادی از مردم و حرب های علیه ما مخالفتهایی را روا کردند، اما یکی از ویژه ترین آنها ما را از هر جهتی نگران میکرد. گروه: Assassin Brotherhood
دیگران میگویند ما با هم برادریم. حتی کسان دیگری باور دارند که ما با اساسین ها ایده ها، رویاها، و امیدهایی مشترک برای بشریت داریم.شاید درست باشد(!)اما اگر فقط یک هدف مشترک و رایج با آنها داشته باشیم، فقط یکی است که مربوط به سال های دور و درازی میشود. در زمانهای بسیار طولانی که تاریخ شاید بتواند آن را به یاد بیاورد، اساسین ها جنگی مخفی علیه محفل ما به راه انداختند.
درست مثل ما تمپلارها، اساسین ها نیز در دوران قرون وسطی چهره ای عمومی پیدا کرد، و باز هم مثل ما، فعالیت های زیرزمینی خود را در لایه ی دیگری از چهره ی خود انجام میدادند و فعالیت های خود را در سرتاسر جهان محدود به مسائل نابودی بشریت پرداختند.
اساسین ها در سلول های کوچک انفرادی کار میکردند(تعلیم،آموزش،زندگی) و از یکدیگر در سطح جهان به خوبی خبر نداشتند.اما با این وجود، با سپری شدن سال ها، یک مرد که اساسین ها او را Mentor مینامیدند رهبری انجمن برادری را در دست گرفت.البته فقط تعدای محدودی از اساسین ها از وجود همچین شخصی آگاه بودند.در سال 2000 یکی از از ماموریت ها مهم و حساس ما نابودی اینچنین شخصی بود که به دست Daniel Cross با موفقیت انجام شد. گمان میرفت با کشته شدن او Mentor اساسین ها ضعیف تر شوند و تمامی سلول های آنها از بین رود ولی اینگونه نشد گرچه خسارات دیگری نیز بر آن ها وارد شد و در موقعیت سخت و حساسی قرار گرفتند.
اساسین ها به خوبی خوب آموزش دیده اند،از قتل هیچ ترسی ندارند و در هر مکانی به دنبال نابودی ما هستند. وجود داشتن سلول های آنها بدین معنی است که هنوز نقشه ی نابودی ما را در سر میپرورانند. هرگز فراموش نکنید که منحرف و مخفی، زیرک و مارگونه(آب زیر کاه) هستند بدون آنکه اندک تردیدی به خود راه دهند.

هرگز آن ها را دست کم نگیرید!


  • فایل پنجم
تمامی پروژه های ابسترگو فقط یک هدف مشترک دارند:بهبود بشریت.
پس از آشکار شدن ابتکارات اعضا، تعدادی کمی از آنان برای ما شناسایی شدند.آنچه که در ادامه ارائه میشود، لیستی از مهمترین ابتکارات ما میباشد:
Sophia Project که بر سلول های زنده که در طول رگ های خونی جریان دارند.با آنالیز کردن محتویات این سلول ها و تاثیر آنان بر سیر تکاملی ما. شاید روزی فرا رسد که با اداره کردن این پروسه بتوانیم از بیماری های مرگبار جلوگیری کنیم.


Project Legacy که به باز کردن حافظه از طریق Data Dump Scanner میپردازد.این ابتکار به ما اجازه میدهد تا استعداد و توانایی های شخصی خود را ردیابی کنیم و بفهمیم در چه زمینه ای مستعد هستیم.ابسترگو مدتی از کارآموزان برای این پروژه استفاده میکرد، اما در حال حاضر این روش به دلیل نگرانی هایی امنیتی متوقف شده است.


Animi Training Program یکی از پیشرفته ترین پروژه ها و ابتکارات محفل میباشد. یک سیستم شبیه سازی پیشرفته برای تربیت همه ی افراد.چه کارآموز و چه کارآزموده(!)/برنامه با شناسایی هر گونه مهارت شما راه را برای تقویت آن باز میکندATP همچنین این توانایی را دارد تا به ابسترگو تمام کارهایی که اعضا میکنند(منظور ماموران تمپلار و سربازها و..) نمایش دهند.


در سال 2008 Akashic Satellite Plexus در فضا قرار گرفت.این ماهواره شبکه های اجتماعی، تغییرات آب و هوا و چرخیدن بر سیاره را برای ابسترگو به ارمغان آورد.


  • فایل ششم
هر اندازه که ما تلاش میکردیم تا بشریت را از عصر تاریکی به بیرون بیاوریم،اساسین ها بر ما حسادت میورزیدند، به قدر و دانش ما. این حسادت ها باعث شد تا بزرگترین رهبرانمان را به قتل برسانند و ما تنها بمانیم. آنها از دروغ،قتل،خیانت، استفاده میکردند تا به هر روشی که میشود ما را ازمیان بردارند. در اواخر قرن 13 به دست همین اساسین ها، ما بسیار از آنچه که تصور میکردیم ضعیف و فرسوده شدیم. چهره ی جدیدی از دشمنان شاه فلیپ شدیم.نمیدانیم چگونه اساسین ها اساسین ها علیه ما توطئه درست کردند. پادشاه فلیپ ما را از نگاه کلیسا بدعتگذار خواند، و همه ی شمشیرها علیه ما از غلاف بیرون کشیده شد.

حالا وقت بازگشتن به مخفیگاه و پنهان شدن از دیدگان بود.

Jacques de Molay آخرین رهبر تمپلارها که عموم او را میشناختند، متوجه شده بود که تا زمانی که تمپلارها از دیدگان فاقد اعتباری هستند، آرمان های اصیل آنان پوچ بمعنی هست.او فهمید که محفل بسیار از یک نفر، یک زندگی، ارزش بیشتری دارد، پس خود را قربانی کرد. ژاکس دی مولی سوزانده شد، نه فقط برای نجات پیروانش،برادرانش، و متحدانش، بلکه مرگ او باعث شد که دشمنان تصور کنند ما بدون از بین میرویم و قادر به بازیابی خود نیستیم.
مدت بسیار کوتاهی قبل از مرگ ژاک، استاد اعظم محفل، نه نفر از کسانی که مورد اعتماد خود بودند را انتخاب کرد. آنها با دانش های باستانی مجهز کرد و به سرتاسر جهان آنها را فرستاد. در این زمان تمپلارها در سایه ها بودند، تاریخ از آنها بی خبر بود. به گمان اینکه دیگر تمامی ما نابود شده ایم.....
es de Molay آخرین رهبر تمپلارها که عموم او را میشناختند، متوجه شده بود که تا زمانی که تمپلارها از دیدگان فاقد اعتباری هستند، آرمان های اصیل آنان پوچ بمعنی هست.او فهمید که محفل بسیار از یک نفر، یک زندگی، ارزش بیشتری دارد، پس خود را قربانی کرد. ژاکس دی مولی سوزانده شد، نه فقط برای نجات پیروانش،برادرانش، و متحدانش، بلکه مرگ او باعث شد که دشمنان تصور کنند ما بدون از بین میرویم و قادر به بازیابی خود نیستیم.

مدت بسیار کوتاهی قبل از مرگ ژاک، استاد اعظم محفل، نه نفر از کسانی که مورد اعتماد خود بودند را انتخاب کرد. آنها با دانش های باستانی مجهز کرد و به سرتاسر جهان آنها را فرستاد. در این زمان تمپلارها در سایه ها بودند، تاریخ از آنها بی خبر بود. به گمان اینکه دیگر تمامی ما نابود شده ایم.....


  • فایل هفتم
با وجود اینکه در امنیت اطلاعات کامپیوترهای سازمان بسیار محتاطانه عمل میکنیم،شخصی به نام Erudito توانست سیستم های ما را هک کند و سد امنیتی عبور کند.این اقدام شبیه آنچه بود که قبلا در Project Legacy دیده بودیم.
هنوز واضح نیست که Erudito یک گروه هست یا یک شخص، اما حدس زده میزنیم که تعدادی از افراد از سراسر دنیا هستند که امکان ردیابی آنها وجود نداشته باشد. برای ما مهم است که بدانیم سردسته ی آن ها چه کسی است؟چه کسی این نقشه را پایه ریزی میکند؟اینکه Erudito تعدادی از اساسین ها هم باشند هنوز برای ما مشخص نیست. ولی به هر حال این اقدامات تنها برای اساسین های مفید واقع میشود.


  • فایل هشتم
پروژه ی Animus تحت هدایت دکتر Warren Vidic درباره ی روانشناسی،ژنتیک،متافیزیک آغاز شد.
دانش مدرن به ما اجازه داد تا پتانسیل حقیقی حافظه ی ژنتیکی که درون DNA ما وجود دارد را درک کنیم.این امکان باعث شد تا به حافظه ی نمونه هایی که در اختیار داریم وارد شویم و هر قسمتی از حافظه ی او را موشکافی کنیم.با اینحال همیشه پاسخگو نیازهای ما نبود. در پروژه های اولیه ما متکی بر Psychoanalysis و هیپنوتیزم و...کار خود را به جلو میبردیم که مشکلاتی بسیاری به وجود آورد. اما خوشبختانه، انیمس در این سال ها تمامی مشکلات ما را بر طرف کرد و هنگامی که بر نمونه های خود آزمایش میکنیم دیگر هیچ نگرانی آنها را تهدید نمیکند.
باید از مخترعین انیمس بسیار قدردانی کنیم، دیگر دانشمندانی بر سر تئوری های مانند Jung's collective unconsciousness, Russian cosmism و László's A-Field. نزاهع نخواهند کرد.


  • فایل نهم
ابسترگو یک شرکت عمومی در دیدگان است.در ورای این چهره ی عمومی، محفل شوالیه های معبد وجود دارد.ابسترگو یک کمپانی متعلق به تمپلارها میباشد، اما تعدادی از کارکنان شرکت این موضوع نمیدانند.تمام اهداف شرکت ابسترگو متعلق به اجداد گذشته ی تمپلارها میباشد، اما بسیاری از کارکنان مانند،کارمندان،دانشمندان،روئسای بخش های مختلف،مهندسان و...به وجود تمپلارها حتی مظنون نیز نشده اند.با اینحال اهداف شرکت را پیروی میکنند و هدف حقیقی ما را(بهبود زندگی بشریت و دنیا) را میدانند.
به ناچار، تعدادی از اعضای ابسترگو(که از اصلیترین و مهمترین کارمندان هستند) در قسمت مخفی سازمان در حال فعالیت میباشند. به طور مثال دکتر وارن ویدیچ، یکی از اعضای محفل نیز میباشد.


  • فایل دهم
ابسترگو در سرتاسر دنیا دارای هزاران مامور در انواع زمینه های مختلف است.بسیاری از ماموریت شامل از بین بردن صاحب امتیازان سازمان های متخاصم علیه ما میباشد.ما آنها را Moles مینامیم. آنها در سراسر جهان نفوذ دارن و فقط به اهداف و آرمان های (!) ما وقادار میباشند.آنها چیزی بیشتر از یک مامور ساده یا یک خبرچین،قاتل هستند.آنها حاضر هستند تا جان خود را در راه اهداف ما فدا کنند،خواهران و برادران ما هستند و در هر لحظه گوش به فرمان "ضربت" از سوی ما.
گروه دیگری که پوشش دیگری از سوی ما هستند،ایک گروه کوچکی به نام Sleepers است.این مردان و زنان از خطرناکترین افراد ما در سراسر دنیا هستند.جان خود را برای اهداف ما فدا میکنند.(در واقع Sleepers نزدیکترین گروه به اساسین ها هست. گروه Moles بیشتر کارهای اطلاعتی و خرابکاری رو انجام میده و گروه Sleepers ترور).این گروه تمام مهارت های جسمی فیزیکی را فرا میگیرند و قبل از آنکه شناسایی شوند در شکل دیگری از انسانها درمیایند.زندگی آنها جعلی است و کسی متوجه نخواهد شد که آیا آنها برای ما کار میکنند یا خیر.



اطلاعات کلی بازی تا قبل از شماره سوم:

سر منشأ قصه ی اساسین ها !

قسمت اول : ارباب و برده

در زمان های بسیار بسیار دور ، زمانی که هنوز موجودی به نام انسان وجود نداشت ، جامعه ای در جهان می زیست که از آغاز اون کسی خبر ندارد ، ما در سری بازی Assassin's Creed اونهارو به اسم *The First Civilization(اولین تمدن)* یا *Those Who Came Before(کسانی که قبلأ آمدند)* میشناسیم ...
mq7_54792629057918043516.jpg

این جامعه ی متمدن در شهر های بسیار پیشرفته زندگی می کردند که وسایل و اختراعات پیشرفته ای هم در خود جا می دادند ، ولی یک مشکل این جامعه را به خطر می انداخت ، و اون هم تعداد کم آن ها بود ، بدلایلی هم تکثیر آن ها محدود و یا خیلی طولانی و سخت بوده ، آنها چاره ای می اندیشند ، چاره ای که باعث به وجود آمدن انسان های امروزی شد ، بوجود آوردن موجوداتی هوشمند برای انجام کار های سخت و روزمره و به انجام رساندن اهدافشان ، آنها با استفاده از یک وسیله که ما ان را به اسم سیب بهشتی میشناسیم ، از نژاد میمون جهشی به وجود میارن به سمت انسان ، بله ، آنها انسان را به وجود آوردند ، ولی آنها میخواستند این برده های جدید وفادار باشند برای همیشه ، پس باید با استفاده از وسیله ای که ما آن را خوب میشناسیم ، یعنی سیب بهشتی ذهن انسانها را همیشه کنترل می کردند ، به گونه ای که هیچ اشتباه کوچکی هم رخ ندهد ، انسان ها بردگی اربابان خود را میکردند بدون اینکه حتی بدانند در اطرافشان چه خبر است ...


قسمت دوم : رهایی

انسان ها بردگی اربابان خود را میکردند بدون اینکه حتی بدانند در اطرافشان چه خبر است ، ولی هنوز یک روزنه امید وجود داشت ، آدم و حوا ، اولین کسانی که باعث رهایی بشر از این گمراهی ابدی شدند...

eht_52789403324951506978.jpg

آدم و حوا به گونه ای دو رگه هایی بودند از نسل انسان و اربابان ، چگونگی این پیوند هنوز مشخص نشده ولی آنچه که مسَلم است مقاوم بودن این دو در برابر شئ های بهشتی به خصوص سیب عدن هست ، در ویدئوی TRUTH در AC2 (به زودی در سایت قرار میگیره) میبینیم که این دو در حال فرار کردن از دست کسی یا کسانی هستند ، آنها یکی از سیب ها را دزدیده و در شهر عدن ( که به بهشت هم مشهور است) به سوی مقصدی نا معلوم در حرکتند ، آن ها اولین نجات دهندگان نسل بشر از گمراهی بزرگ بودند ، هدفشان بیداری انسان ها و استقلال در برابر اربابان ظالم و زورگوی خود بود ، آن ها موفق شدند تمام انسان های در خواب غفلت فرو رفته را بیدار کنند و همین اتفاقات باعث به قدرت رسیدن انسان ها و شروع جنگی تمام عیار بین انسان ها و اربابان شد ، جنگی که به دلیل تعداد کم اربابان باعث نابودی اکثر آنها شد و پس از آن انسان ها خود اربابان خود بودند و قدرت تصمیم گیری برای خود داشتند.

nhhm_41815674387263538903.jpg

اربابان نابود شدند شهرشان (یا شهرها) هم نابود شد،ولی تکنولوژی آنها باقی ماند که به قطعه های عدن معروفند و در سرتاسر جهان بسیاری از انها همچنان مخفی است ، همچنین دو فرد دو رگه از نژاد آنان و انسان باقی ماند ، دو فرد با قابلیت های ویژه از هر دو نسل ، آدم و حوا دارای یک ویژگی قدرتمند بودند ، دید عقابی ، که از اربابان به ارث برده بودند ، آنها اولین کسانی بودند که به فکر رهایی نسل بشر افتادند ، آنها اولین نسل اساسین ها هستند ، پدر و مادر تمام اساسین های زمان ، که هم مقاومت در برابر شئ های بهشتی و هم قابلیت های مختلف و مفید خود را برای نوادگان خود به ارث گذاشتند .
هرآنکه امروز ما به اسم اساسین میشناسیم آزادی و هستی خود را مدیون آدم و حوا هستند.بدون آنها گمراهی بشر ابدی می بود.

ecja_80860670828705099980.jpg

نمایی از شهر عدن


قسمت سوم : معابد ، نابودی ، منجی

پس از رهایی نسل بشر ، انسان ها با دنیایی پر از رمز و راز و مکان هایی ناشناخته و عجیب و غریب روبرو بودند ، که اصلی ترین آن مکان ها معبدهایی بودند که در اعماق زمین به دست اربابان قبلی با هدف پیشگیری از نابودی احتمالی حیات بر روی کره زمین ساخته شده بودند.

aopg_26261406909050202643.png

این معبدها طوری ساخته شده بودند که در صورت هرگونه نابودی و فاجعه به عنوان آخرین پناهگاه و امیدی برای بقای نسل باشند.سیستم ساخت این معبدها بسیار پیچیده و دقیق بود و با تکنولوژی بسیار پیشرفته اربابان ساخته شده بود.آنقدر پیشرفته که با فرمان صوتی دیوار سنگی جا به جا و با حرکت بر روی سنگ ها مسیر بعدی باز شود.

s3rj_65531036536981820631.jpg


3pum_49374911371680667114.png

هدف هر معبد به طور جداگانه برنامه ریزی شده بود ، یکی برای رساندن پیام (معبد زیر واتیکان) ، یکی برای نگهداری از سیب بهشتی (معبد کلوسیوم) ، یکی هم برای نجات دنیا (معبد اصلی). ولی این معابد تا آن زمان به درد کسی نخوردند چون به دلایلی نتوانستند جلوی فاجعه ای که اتفاق افتاد را بگیرند، فاجعه ای که جان بسیاری از انسان ها و تقریبأ آخرین بازمانده های اربابان را گرفت.

7ib_22397065616237980590.png

odvd_28575489525537417491.jpg


rhax_43228459570869488717.jpg

این نابودی از فعالیت های نامعمول سطح خورشید به وجود آمد به طوری که تقریبأ سطح کره زمین را نابود کرد.ولی 10 هزار انسان زنده ماندند و البته تعداد بسیار اندکی از اربابان قبلی.آنها به کمک هم دنیای خود را از نو ساختند و اربابان در گذر زمان از صحنه تاریخ محو شدند ولی معبدهایشان با همان خاصیت ها باقی ماند.

vgfy_58015698873268805530.png

اکنون سالیان درازی گذشته و دوباره خطر نابودی نسل بشر نزدیک است و یک نفر مسئولیت نجات جان انسان ها را دارد ، دزموند مایلز ، اساسینی که خودش دوست نداشت اساسین باشد ولی مسیر زندگی اش او را به جایی کشانده که منجی انسان ها باشد و آنها را از نابودی نجات دهد.

2yyh_65504785015628251238.png


قسمت چهارم : خیانت

همه ما در پایان AC : Brotherhood زمانی که جونو دزموند را مجبور کرد تا لوسی را بکشد شوکه شدیم ، و دلیل آن را هم نفهمیدیم. تا زمانی که لاست آرشیو منتشر شود این راز هنوز سر به مهر باقی مانده بود.

qhi6_42643249602141652317.png

لوسی از همان ابتدا با دزموند رابطه خوب و کمی احساسی داشت ، او با نشان دادن انگشت قطع شده خود به دزموند نشان داد که یک اساسین است و کار کردنش در آبسترگو پوششی برای جاسوسی است ، همین دلیل اعتماد دزموند به او شد. زمانی که دکتر ویدیک کارش با دزموند تمام شد تصمیم گرفت حذفش کند ولی لوسی به او گفت که هنوز به دزموند برای آزمایش های دیگری نیاز دارند تا کمی وقت بخرد. پس از مدتی لوسی برای فراری دادن دزموند آمد و آنها به کمک هم از آن ساختمان پر از نگهبان و مرزهای امنیتی فرار کردند!

90364032344165304378.jpg

پس از فرار به مخفیگاهی رفتند که در آنجا دو اساسین دیگر منتظر آنها بودند ، شاون و ربکا. آنجا وسایل تجهیزاتی کامل مثل آنیموس و ... در اختیار داشتند که دزموند با کمک آنها میتوانست مثل زمانی که در آبسترگو بود به خاطرات اجدادش سفر کند.

42489294670500153609.jpg


هدف آنها پیدا کردن سیب بهشتی و نجات دنیا که تا چند ماه دیگر نابود میشد بود.همه چیز بر وفق مراد بود تا زمانی که آبسترگو آنها را پیدا کرد و آنها مجبور به ترک آنجا شده و به مخفیگاه دیگری رفتند و پس از کاوش های فراوان بلاخره توانستند مکان سیب بهشتی را پیدا کنند. زمانی که آنها به سیب رسیدند دزموند با لمس سیب در یک حالت توقف زمان فرو رفت و اختیاری هم از خود نداشت. هیدن بلید خود را بیرون کشیده و با آن لوسی را کشت! جونو (الهه ای که فقط دزموند او را میدید و حرف هایش را میشنید و یکی از همان موجودات قبل از ما) دزموند را مجبور کرده بود تا لوسی را با دستان خودش بکشد.دلیل کشتن لوسی چه بود؟ خیانت کار بودنش ؟ یا به کما رفتن دزموند برای حل کردن خاطراتی که او را به تداخل زمان (Nexus of time) و دیدار با دیگر الهه ها میرساند ؟ باید گفت هردو!

waga_04479270255372969513.png

لوسی تمام مدت به تمپلار ها خدمت میکرد، تمام فرار کردنشان از آبسترگو و تلاش برای یافتن سیب اهداف از پیش تعیین شده ی تمپلار ها بود که لوسی تا آخر کار بسیار زیبا آنها را اجرا کرد.
"لوسی ، الان وقتشه که گذشته تو به کار بیاد . اگر آزمایشاتمان با دزموند در آنیموس به خوبی پیش نرفت تو اونو از ابسترگو خارج میکنی . اونو جایی ببر که احساس راحتی بکنه و رازهایش را افشا کند"
"دزموند تو رو به سیب میرسونه و تو اونو برای ما میاری . ما رو تو حساب میکنیم ، لوسی تو به خوبی به محفل تمپلار ها خدمت کردی و ما هیچ وقت وفاداری تو رو فراموش نمیکنیم"
(نمونه ای از سخنان دکتر ویدیک با لوسی در آخر ویدئو شماره ۶ لاست آرشیو)

z8rr_29294876712121372621.png

لوسی قرار بود پس از پیدا کردن سیب بهشتی آبسترگو را با خبر سازد تا با عملیاتی دزموند و شاون و ربکا را دستگیر کرده و سیب را در اختیار بگیرند ولی از این که جونو مثل نگهبان و پشتیبان از "دزموند" و "سیب" و "نجات دنیا از نابودی" حمایت میکرد غافل بود. با اینکه لوسی به هدف خود نرسید و کارش نا تمام ماند ولی تاثیر خود را روی دزموند گذاشت ، چون با او رابطه احساسی برقرار کرده بود و خیانتش ضربه سنگینی بر روحیه دزموند دارد. باید دید اکنون که دزموند از کما در آمده چه حسی نسبت به این قضیه دارد و چه تاثیری بر روند کار او می گذارد ، آیا او میتواند دنیا را از نابودی نجات دهد ؟!!

77845961778991069867.png

با جستجو هایی که داشتم آخر سر در Assassin's creed Wiki دریافتم که جسد لوسی در اطراف رُم به دست اساسین ها سوزانده شده و شاون هم مسئول گزارش به ویلیام مایلز بوده ، پس از آن همگی ایتالیا را به مقصد آمریکا ترک کردند.



تعداد سیب های بهشتی و مسیر دست به دست شدنشان به دست افراد مشهور و قدرتمند:

سیب بهشتی 1 : ناپلئون بناپارت ، هری هودینی
سیب بهشتی 2 : رشیدالدین سنان (المعلم) ، الطائر ابن لا أحد ، ملکه الیزابت اول انگلستان ، ماهاتما گاندی
سیب بهشتی 3 : جرج واشینگتن ، فرانکلین دی روزولت ، جان اف کندی ، لیندون بی جانسون
سیب بهشتی 4 : نیکلا تسلا ، توماس ادیسون ، هنری فورد ، آدولف هیتلر
سیب بهشتی 5 : سازمان فضایی ناسا
سیب بهشتی 6 : رودریگو بورجیا ، اتزیو آئودیتوره دا فرینزه ، ماریو آئودیتوره ، چزاره بورجیا ، لئوناردو داوینچی ، دزموند مایلز ، ویلیام مایلز



Assassin's Creed III

8psd_assassins_creed_3_wallpaper_by_skycrawlers1.jpg

کاراکترهای بازی:

f4f4_gallery_1_7_76631.jpg

از راست به چپ: هیثم، واشنگتن، کانر


Connor Kenway

اطلاعات شخصی
اسم کامل: روتون‌هن‌هاکه‌تون یا کانر کن‌وی
تولد: ۴ آوریل ۱۷۵۶ در دهکده سرخپوستها
پدر: هیثم کن‌وی
مادر: کانیت‌زیو
اطلاعات سیاسی
وابسته به: اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed III

زندگی نامه
وی تا نوجوانی در دهکده سرخپوستها زندگی میکرد و پدری بالای سرش نداشت اما با قتل دست جمعی احالی دهکده و مادرش به دنبال گرفتن انتقام افتاد. در این راه میفهمد که قبیلشان با گروهی به نام اساسینس رابطه دارد و برای یافتن خبری از آنها راهی میشود تا با فردی به نام Achilles Davenport که یک اساسینس با پای شکسته است آشنا میشود و بعد از اصرارهای زیاد با وی همراه میشود. جلوتر با پدرش هیثم کن وی که یک تمپلار بود نیز آشنا شده و مدتی با وی همگام میشود اما در آخر پدر و قاتل مادرش را میکشد.



Haytham Kenway

اطلاعات شخصی
اسم کامل: هیثم کن‌وی
تولد: ۴ دسامبر ۱۷۲۵
پدر: ادوارد کن‌وی
مادر: تسا کن‌وی
اطلاعات سیاسی
وابسته به: تمپلارها
وجود دارد در :
Assassin's Creed III
Assassin's Creed: Rogue

زندگی نامه
وی از پدری اساسین (ادوارد در قسمت چهارم) بدنیا آمد اما پس از قتل پدرش زیر دست ناپدری تمپلار بزرگ شد و توانست به یکی از بزرگترین و قدرتمندترین تمپلارها تبدیل شود. وی یکی از عاملین انقراض اساسین ها در آمریکا است! وی به خیلی از مردمین کشورش و اساسین ها زجر و مشقت داد، به طوری که در آخر توسط پسرش به قتل رسید.




داستان شماره سوم بازی:


با شروع شماره سوم بازی دزموند مایلز که در کما بود، از این وضعیت خارج شده و با شان هیستینگز، ربکا کرین و پدرش ویلیام مایلزآماده ماجراجویی جدید خود و نجات دنیا می‎شود. پس از مدتی رانندگی در آمریکا به مکان Grand Temple رسیده و با کمک سیب عدن موفق به عبور از دروازه ورودی آن می‌شویم. در داخل معبد یک در دیگر نیز وجود دارد که برای باز کردن آن نیاز به کلیدهای مخصوصی داریم. در این میان نیز انیموس راه اندازی شده و به دوران قدیم و در نقش یک شخصیت جدید میرویم. هیثم کن‌وی، یک شخصیت ثروتمند و پرنفوذ در انگلستان قرن هفدهم. او پس از به دست آوردن یک حلقه مرموز با یک کشتی راهی بوستون میشود. به محض ورود به بوستون با چارلز لی، یکی از فرماندهان انقلاب آمریکا و یکی از مدعیان پادشاهی آمریکا آشنا میشویم. هیثم و چارلز لی پس از گردشی کوتاه در شهر به ملاقات ویلیام جانسون می‌روند، جانسون نقش یک رابط را میان سفیدپوستان و بومیان سرخ‌پوست آمریکا به عهده دارد. هیثم در ادامه با افرادی دیگر نیز ملاقات می‌کند و قصد دارد تا با ایجاد یک محفل منظم، نقشه‌ای برای پیداکردن سرنخ‌های مرتبط با حلقه اسرارآمیز پیدا کند.

هیثم و دوستانش پس از آزاد کردن برده‌های سرخ‌پوست و فراری دادن آن‌ها از دست تجار انگلیسی، کم‌کم اعتماد آن‌ها را به دست آورد و پس از انجام چند ماموریت در کنار یک زن سرخ‌پوست به نام "کانیزیو" توانست معتمد او و مردم بومی شود. زن سرخ‌پوست که اینک حلقه مرموز هیثم را دیده بود، محل ورودی معبد بزرگ را به او نشان می‌دهد اما این حلقه نتوانست این دروازه را باز کند. هیثم به میان محفل خود بازمی‌گردد و پس از قرار دادن یک انگشتر در دست چارلز لی، ورود او را به محفل تمپلارها تبریک می‌گوید. دزموند پس از مشاهده این لحظه و تعجب از اینکه جد او هیثم، یک تمپلار بوده از آنیموس خارج می‌شود.

دزموند در ادامه مجددا وارد آنیموس می‌شود و این‌بار به مشاهده سرگذشت فرزند هیثم و زن سرخ‌پوست، کانیزیو می‌پردازد. این پسر "راتاهنکتون" یا کانر نام دارد و سرگذشت او از دوران کودکی روایت می‌شود. راتاهنکتون در همان دوران کودکی، پس از هجوم افراد چارلز لی به قبیله خود، مادرش و بیشتر مردمش را از دست می‌دهد و قبیله خود را سوخته می‌یابد؛ او که به چشم خود چارلز لی را دیده بود، اندیشه انتقام از او در همین دوران کودکی شکل گرفته بود. پس از گذشت چند سال، بزرگ قبیله به راتاهنکتون از Grand Temple می‌گوید و اینکه مردم این قبیله برای حفاظت از این معبد نمی‌توانند آنجا را ترک کنند، او در ادامه یک Apple of Eden را به راتاهنکتون نشان می‌دهد و او از این طریق از طریق یک رویا و پیش‌گویی متوجه فرجام قبیله خود که نابودی و هضم شدن در دنیای جدید بود آگاه می‌شود و پس از صحبت با "جونو" و مشاهده علامت اساسین‌ها پیرامون این علامت کنجکاو می‌شود. بزرگ قبیله به راتاهنکتون در مورد این علامت توضیحاتی را می‌دهد و به او می گوید که برای گذراندن آموزش‌های مخصوص باید پیش شخصی به نام Achilles Davenport برود، او رئیس انجمن برادری اساسین‌ها در مستعمره‌نشین‌های آمریکا بود. راتاهنکتون به هر ترتیب موفق می‌شود تا به حضور او برسد و تحت تعلیم قرار گیرد.

همراهان دزموند، شان، ربکا و پدرش ویلیام مایلز در جریان مشاهده تاریخ با آنیموس، درحال ردگیری محل اختفای کلیدهای موردنیاز برای بازکردن ورودی درون معبد بودند و موفق می‌شوند تا یک به یک محل اختفای این کلیدها را یافته و با کمک دزموند آن‌ها را تصاحب کنند.

راتاهنکتون ، پس از چند سال به یک اساسینتبدیل میشود. این سال‌ها، مصادف است با روزهای آغازین شکل‌گیری خیزش مستعمره‌نشین‌ها علیه پادشاهی انگلستان بود. راتاهنکتون برای نخستین بار به همراه آکیلیز وارد شهر بوستون می‌شوند و وقایع را از نزدیک می‌بینند. راتاهنکتون که اینک «کانر» نامیده می‌شود شروع به تشکیل یک انجمن برادری اساسین‌ها در بوستون می‌کند، او قصد دارد تا سران تمپلارهای مستعمره‌نشین‌ها را که شامل رئیس آن‌ها یعنی پدر خودش و چارلز لی می‌شود را به قتل برساند. از این بخش به بعد کانر برای مبارزه با تمپلارها، در متن خیزش مستعمره‌نشین‌ها علیه بریتانیا قرار می‌گیرد، حضور در جنبش «مهمانی چای»، گردهم‌آیی‌های رهبران خیزش و شرکت در جنگ‌های زمینی و دریایی مستعمره‌نشینان علیه بریتانیا. او یک به یک سران تمپلارها را که مخالف جدایی مستعمره‌نشینان از بریتانیا هستند را به قتل می‌رساند از جمله ویلیام جانسون که از نفوذ خود بر مردم بومی، آن‌ها را علیه جدایی‌طلبان برانگیخته بود. این وقایع منجر شد تا رهبران خیزش، از جمله «جورج واشنگتون» به مقابله با بومیان بپردازند. کانر پس از این اتفاق از همراهی با مستعمره‌نشین‌ها جدا شد و از آن پس فقط به دنبال کردن و به قتل رساندن تمپلارها می‌پرداخت. او سرانجام با پدر خود هیثم، رئیس محفل تمپلارها دیدار کرد و پس از همراهی با او، شمشیر انتقامش کند شد ولی به هرحال کانر در ادامه و پس از آن‌که مورد هجوم پدرش واقع شد در یک درگیری او را کشت. کانر اینک به دنبال چارلز لی بود، شخصی که در کودکی قبیله او را آتش زد و باعث مرگ مادرش شد، در جوانی قبیله او را بر ضد مستعمره‌نشینان تحریک کرد و اکنون پس از مرگ هیثم، در قامت رئیس محفل تمپلارها قرار داشت. کانر پس از گذراندن چندیم مرحله تعقیب و گریز و درگیری، سرانجام چارلز لی را کشت و انتقام خود را گرفت. او سپس به محل اقامتش بازگشت و حلقه اسرارآمیز را که از لی گرفته بود در زمین دفن کرد.

دزموند مایلز و همراهانش که در جریان مشاهده تاریخ با آنیموس، موفق به جمع‌آوری همه کلیدهای موردنیاز برای بازکردن ورودی داخل معبد شده بودند، اینک متوجه شدند که محل دقیق حلقه کجاست. آن‌ها حلقه را از زمینی که کانر برای اختفای آن حفر کرده بود خارج می‌کنند و با استفاده از حلقه دروازه ورودی داخل معبد را باز می‌کنند. دزموند پس از ورود به این قسمت، یک شئ بزرگ مشاهده می‌کند که همانند دیگر اشیاء به جای مانده از «تمدن اولیه»، مانند سیب عدن ماهیتی نامشخص داشت. او در مقابل این شئ جونو را مشاهده کرد که از دزموند می‌خواست تا برای نجات جهان از نابودی، آن را فعال کند. در این هنگام «مینروا» ظاهر می‌شود و از دزموند می‌خواهد تا این کار را انجام ندهد ولی سرانجام او تصمیم خود را می‌گیرد و پس از هدایت کردن همراهانش به خارج از معبد آن شئ را برای نجات دنیا فعال می‌کند و در این مسیر جان خود را از دست می‌دهد.


اتفاقات پایانی بازی:

ما باید 3 تا POWER SOURCE رو توی جاشون بذاریم.
در این حین جونو با ما صحبت میکنه: ما برای جلوگیری از پایان باید 4 تا برج میساختیم که این برجا یه کاری میکردند اما ما اولی رو هم نمیه کاره ول کردیم و پروژه شکست خورد. ما به دنبال راه های زیادی بودیم که از این فاجعه جلو گیری کنیم.

اتفاقا همینجوریکه جونو داره تعریف میکنه تصاویر زمان خودشونو نشون میده که بر اساس اون FIRST CIV هم از دستگاهی مشابه انیموس استفاده میکرده. حالا نمیدونم برای اینکه به عقب برگردن و یه دستکاری تو گذشته کنن یا به جلو برن !
شوهر جونو به علت استفاده زیاد از این دستگاه شروع به دیوونه شدن میکنه و همش از جونو درخواست داشته که اونو از دستگاه بیرون بیاره ولی جونو گوش نمیده و شوهرشو در حین استفاده از دستگاه با چاقو میکشه. بعد دزموند با بیسیم به پدرش میگه: من فکر میکنم مقصر مرگ لوسی من بودم .
بیل: نه اپل بود یعنی جونو اون کنترلت کرد
دزموند : ولی من میدونم که میتونستم خودمو کنترل کنم و متوقف این کار بشم . من خودم خواستم که اونو بکشم
جلوتر ربکا میگه : من دارم میبینم ( به وسیله کامپیوترشون ) این پایین ( تو معبد ) یه چیزی هست ! شاون میگه احمق نباش مگه میشه!
بعد از اینکه دزموند در رو باز میکنه و همه داخل میشن جونو میگه: دستتو روی این ( یه کره آبی به شکل زمین که با قطعات سنگی شکل قاره ها رو روی اون نشون داده اند بذار و یه عمل جرقه مانند صورت میگیره و این جرقه باعث نجات زمین میشه
یهویی مینروا میپره وسط میگه که نه دزموند. اگه اینکارو کنی اونو بیدار میکنی ! ( جونو رو ) و خیلی بد میشه بعد مینروا و جونو با هم دعواشون میشه بعد جونو میگه به دزموند نشون بده! ولی مینروا میگه دزموند نمیتونه درک کنه بعد دزموند داد میزنه میگه نشونم بده ( اتفاقاتی که اگه فعال کنه یا نکنه اون شئ رو میوفته )
بعد یه سری تصاویر CG نشون میده که میگه اگه فعال نکنی تمامی مردم میمیرن و همه چیز ازبین میره و جونو بیدار نمیشه و همه چیز تموم میشه ( البته تصویری که نشون میداد دزموند و دوستاش پیر شده بودن یه چیزی تو مایه اصحاب کهف شده بودن :D بعد دزموند ردا تنش بود و به مردم پند و اندرز میداد! ربکا از بوته ها میوه برای خوردن میچید و... )
از یه طرف میگفت اگه فعالش کنی دنیا رو نجات مییدی اما اون بیدار میشه و اتفاقات بدی میوفته بهتره بمیریم تا این بیدار بشه ( بعد تصاویر یه سری گروه رو نشون میداد که پشتشون مشعل های بزرگی روشنه و دارن یه کتابی رو که تو دستشون گرفتن رو به بالا میگیرن لباسشونم شبیه لباس پاپ در پایان اسسینز 2 هست فقط سیاه یه دسته، مردمم به اونها نگاه میکنن )
دزموند دو تا انتخاب داره، انتخاب اول که همون نابودی دنیاست، منتها دزموند و گروهش نجات پیدا میکنند و یه راهنما برای نسل بشریت میشند و چرخه حیات از اول شروع میشه.اما گزینه دوم، همونی هست که ما داریم توی 4 نسخه از سری AC باهاش مبارزه میکنیم. از زمان آدم و حوا تا همین 2012. جنگ بین اساسین ها و تمپلارهاَ،
بعد دزموند میگه متاسفم مینروا تصمیم گرفته شده من باید اینکارو بکنم!
بعد به دوستاش میگه از اینجا تا میتونید دور شید.
بعد دستشو روی کره میذاره و دستش شروع به جزغاله شدن میکنه! جرقه های زده میشه و روی زمین پرت میشه و چشماشو باز نمیکنه و تمام ....
در اواسط تیتراژ هم جونو میاد میگه تو نقشتو خوب بازی کردی دزموند حالا وقتشه که من نقشمو بازی کنم و میره به سمت بیرون از معبد!

در کل شاید بشه گفت دزموند این فکر رو کرد که، باقی اساسین هایی که زنده موندند میتونند با جونو مقابله کنند و دنیا رو نجات بدند.

"The world is saved. You played your part well, Desmond. But now... now it's time that I played mine."

لحن جونو تو این جمله پایانی، حالت انتقام رو داره. جونو آزاد میشه، یکی از Those Who Came Before وارد دنیا شد(کلا 4 تا هستن).از همه جالبتر اون پروژه‌ی Eye-Abstergo بود. ابسترگو از Solar Flare (همین تشعشعات خورشیدی که انتخاب اول دزموند بود) با خبر بود. توی Abstergo Files ، فایل 18، از پایان دنیا صحبت میکنه و پیشبینی همین اتفاق رو میکنه. نقشه‌ی ابسترگو در ادامه، ساخت سپر برای زمین بود که باز هم با کمک P.O.E این سپر رو ایجاد میکرد.

Many such events occurred since, but our Order is more concerned with the future. Indeed, if our projections are correct, we are on the verge of another Apocalypse – one that will mark the dawn of a new age.

Upgrades for the Akashic Satellite Plexus have been completed and the network is now adequately shielded. Despite the rise in solar flare activity, the ASP should remain fully operational, even if the worse projections were to materialize.

اینطور که من متوجه شدم موضوع تشعشعات خورشیدی رو ابسترگو سال 2008 با Akashic Satellite Plexus متوجه میشه، چون این ماهواره به گفته‌ی خودشون برای هواشناسی بوده.تصویر کره سبز رنگ رو ببینید،این شبیه سازی و نظریه ابسترگو درباره SF هست آخر بازی این هاله سبزرنگ دور تا دور زمین دیده میشد.

از طرفی یک سوال به وجو میاد که تمپلار ها برای چی میخواستن به معبد بزرگ ( GRAND TEMPLE ) برسن! اون اپلی که تو ماصیاف موند چی ؟
رسیدن به اونجا کافی نبود. دیدیم که هیتم هم معبد رو پیدا میکنه منتها نمیتونه واردش بشه. اون سیبی که تو مصیاف بود، و بعدش اتزیو به دستش آورد و حالا دزموند، درواقع کلید ورودی به Grand Temple بود که هیتم(و بقیه تمپلارها نداشتند.) این گردنبند سبز رنگ اگه اشتباه نکنم اسمش Shard Of Eden بود.این کلید نهایی بود.

تو بازی میگن خورشید الان باعث نابودی زمین میشه، پس وقتی جونو نجات پیدا کنه چه ربطی به خورشید داره؟

مشابه همچین اتفاقی در سال 75000 BC به نام Toba Catastrophe اتفاق افتاد، همون پایان رولیشن. TWCB به این فکر میوفته که تو آینده دیگه چنین فاجعه ای رخ نده.جونو تو این شماره 6 راه حل مقابله با این فاجعه رو توضیح میده. دیالوگ های جونو یادم نیست به طور دقیق ولی:
راه حل اول ساختن 4 برج بود که بشه با اونها SF رو دفع کرد، منتها این پروژه هم شکست میخوره و همون برج اول نیمه کاره رها میشه.
راه حل دوم Shard Of Eden (همین حلقه‌ی سبزرنگ)بود. منتها احتیاج بود که یه S.O.E در ابعاد کره‎ی زمین بسازند که غیر ممکن بود.
راه حل سوم استفاده از Apple Of Eden بود. اینو درست متوجه نشدم، ولی تا این حد بود که سیب به فضا بره منتها بعد از چندین بار آزمایش به شکست خورد.
راه حل چهارم افزایش استقامت بدن بود.Aita همسر جونو، داوطلبانه حاضر شد تا این پیشنهاد رو روی بدن خودش انجام بده که منجر به مرگش شد.
راه حل پنجم رو یادم نیست متاسفانه
راه حل ششم رو مینروا ارائه داد. بازگشت به گذشته و جلوگیری از فاجعه. که این هم منحل شد.
مینروا راه حل دیگه ای رو پیشنهاد میده که هیچوقت آزمایش نشده بود.مینروا یک Pedestal (منظورش همون کره بود فکر کنم،البته به اون ستونهایی که آخر برادرهود دزموند روش میپرید و با خوندن DNA دزموند فعال میشد همین اسم رو میگفتن ) ساخته بود که کسی که مثل الطائر،اتزیو،دزموند ژنتیکش با بقیه فرق داشت میتونست با فعال کردن این Pedestal و دستکاری اعداد زمین رو نجات بده.اما قبل از اینکه مینروا تستش کنه، جونو این دستگاه رو دستکاری کرده بود که باعث میشد علاوه بر نجات زمین، قدرت فوق العاده ای به جونو هم بده.همین باعث میشه که جونو قدرت سابقش رو پیدا کنه و به قول خودش حالا نوبت اونه.


سایت AC Initiates متعلق به یوبیسافت که از 1 سپتامبر 2012 (زمانی که در بازی دزموند دزدیده شد) شروع کرد به صورت روزانه آپدیت شدن و داستان دزموند رو روزانه با عکس و فیلم پوشش دادن ... تو 21 دسامبر یعنی همزمان با آخر بازی AC3 سایت دچار کرش شد ( به صورت فیک ) و تا همین دیروز یعنی 1 فبریه خراب بود ... دیروز سایت که درست شد بعد از آخرین فایلی که گذاشته بود یعنی ویدئو فداکاری دزموند و اینکه آخرش کباب شد ... یه عکس گذاشت ... یه عکس خیلی جالب که دیگه خیال تمام طرفداران مشکوک به مرگ دزموند رو راحت کرد ...

93341518632446900467.jpg


تو این عکس 2 تن از کارکنان آبسترگو دارن جنازه دزموند رو با کیسه جنازه از گرند تمپل خارج میکنن و کیف و هیدن بلید شکسته ی دزموند رو می بینیم که روی زمین رها شدن ... تیتر مطلبشم این بود >>> Journey's End <<< ... یعنی دیگه تموم شد ... دیگه دزموند مُرد ...
فقط باید منتظر بشینیم ببینیم شخصیت جایگزین دزموند چه کسی خواهد بود و چه خواهد کرد ...



نظریه های درباره جسد دزموند:

من هنوز با جسد این دزموند کار دارم. فک کنم دارن جسد دزموند رو می برن برای DDS تا زا DNA اش استفاده کنند.



Erudito

اسم گروه هکری که تقریباً از برادرهود توی داستان وجود دارن و شواهدشونم قابل مشاهده هستند!
اساسین بودن این گروه هنوز به طور رسمی مشخص نشده ولی اون چیزی واضح و غیر قابل انکار هست اینه که این گروه کاملاً با صنایع آبسترگو مخالف هستند و دست به اقداماتی علیه این شرکت نظیر هک کردن فایل های فوق محرمانه و پخش کردن آنها ، جستجوی حقیقت ، کار های غیر قانونی و ... می زنند !
این گروه اغلب برای انتشار اطلاعات از ایمیل استفاده می کنند و بعضی از آنها به صورت مستقیم با دزموند مایلز ارتباط برقرار کرده اند. در Project Legacy این گروه DDS را هک کرده و حقایقی را که آبسترگو از دید یوزر ها مخفی کرده بود به نمایش در آوردند.
در 22 سپتامبر 2012 ارودیتو یک ایمیل که حاوی پسوورد های ایمیل لوسی ، شاون و ربکا بود را به دزموند ارسال کرد و دزموند با استفاده از آن به ایمیل همه ی آنها دسترسی داشت .
شاید مهمترین اقدام ارودیتو علیه آبسترگو را بتوان هک کردن آنیموس دانست ، چون زمانی که آبسترگو شروع به فروش تعداد محدودی از تکنولوژی آنیموس به عنوان محصول سرگرمی در عموم کرد ، آبسترگو یک سری خاطرات واقعی آولین د گرندپره را دست کاری کرده و در آخر داستان آولین به اساسین ها خیانت کرده و به محفل تمپلار ها می پیوندد ، ولی ارودیتو که جز حقیقت چیزی را طلب نمی کند اکانت های تمام پلیر ها را هک کرده و واقعیت را راجع به آولین منتشر می کند .
در قسمت مولتی پلیر AC3 هم یک سری ویدئو راجع به صنایع آبسترگو وجود دارد که ارودیتو با هک کردن و نشان دادن نوع دیگر همان ویدئو ها ، حقیقت را به کسانی که آنها را طلب می کنند نشان می دهد.
در پایان داستان AC3 هم بعد از این که دزموند آخرین خاطره خود از کانر را مرور کرد و کلید در معبد را پیدا کرد و جهان را با فداکاری خود نجات داد و کباب شد، به طریقی ( معلوم نیست به چه طریقی و با چه هدفی ) گروه ارودیتو این خاطرات را هک کرده و ادامه ی داستان را بدون وجود دزموند دنبال کرده تا جایی که کانر به دهکده خود می رود و با یک مرد دوره گرد درباره اینکه چرا افراد دهکده اش آنجا را ترک کرده اند صحبت می کند و بعد از برگشتن کانر به شهر بوستون خط داستانی بازی تمام شده و یکی از هکر های گروه به بقیه افراد گروه توضیح می دهد که این خاطرات هک شده و ما توانایی این رو داریم که با استفاده از pivot ها یه خورده در واقعیت دخل و تصرف کنیم یا به قول برو بچ رمز بزنیم .
انشالا که در آینده بیشتر با این گروه آشنا بشیم و من فکر می کنم توی دی ال سی کینگ واشینگتون حتماً دست این گروه توی کار هست!

Assassin's Creed IV: Black Flag

3tpi_edward_kenway_ac_iv_black_flag_wallpaper_by_briellalove-d5y2r4j.png

کاراکتر اصلی بازی:

Edward James Kenway

اطلاعات شخصی
اسم کامل: ادوارد جیمز کن‌وی
تولد: 1693 میلادی
اطلاعات سیاسی
وابسته به: اساسین
وجود دارد در :
Assassin's Creed IV: Black Flag

زندگی نامه
ادوارد یک دزد دریایی بزرگ است که اسمش کنار کید و ریش سیاه می آید و دوستان خوبی نیز برای هم هستند. در یکی از روزها با یک اساسینس درگیر شده و وی را میکشد و شی همراهش رو برده و برای پول خودش را یک اساسینس جا میزند. کم کم ادوارد با تمپلارها و اساسینس ها ملاقات میکند و در آخر نیز به گروه اساسینس میپیوندد.


داستان بازی:

داستان زمان حال بازی:

با شروع بازی تایید میشه کهدزموند مرده و تمپلار ها یه دستگاهی درست کردن که انسان عادی رو میزارن توش میتونه از خاطرات Desmond یا دیگر Subject ها و یا حتی اجداد خودش استفاده کنه و به اونها نشون بده. و از اون برای پیدا کردن POE ها استفاده میکنن. بعد از اون طرف Sage که یه بدن انسانیه واسه شوهر Juno به نام Aita، میخواد این کاراکتر زمان حالمون رو به یه بدن انسانی واسه Juno تبدیل کنه که باهم باشن. ولی موفق نمیشه.

ssjx_maxresdefault.jpg

شرکت آبسترگو که پیش از این، برای سال‌ها از دستگاه آنیموس برای تحقیقاتش بهره می‌برد، حالا با تاسیس یک شرکت زیرمجموعه به نام سرگرمی‌های آبسترگو روند استفاده و توسعه دستگاه آنیموس را به مرحله تجاری سازی رسانده است. مشتریان شرکت قادر به پرداخت هزینه و مشاهده اطلاعات اجداد خودشان در دستگاه‌های آنیموس هستند. داستان بازی اساسینز کرید ۴ در آینده، پس از مرگ دسموند، جمع‌آوری نمونه از جسد وی توسط آبسترگو و کاوش از طریق یک محقق آنالیزور در داخل ساختمان سرگرمی‌های آبسترگو می‌باشد. در دوران حال باید با گردش در ساختمان و صحبت با کارمندان شرکت و هک کردن وسایل به اطلاعات ابسترگو دست پیدا کرد. بازیکن باید در نقش این آنالیزور، وارد دستگاه آنیموس شده و سرگذشت یکی دیگر از اجداد دسموند مایلز را، اینک در دوران طلایی دزدان دریایی کارائیب مشاهده نماید. این شخص ادوارد کن‌وی، پدر هیثم و پدر بزرگ کانر کن‌وی است که در بازی پیشین سری حضور داشتند. با وجود این، وقایع داستانی بازی در دوران تاریخی، چند دهه پیش از حوادث تاریخی بازی قبلی است.

t61n_ac4_olivier_melanie.png

دو تن از مدیران اجرایی: اولیویه گارنو و ملانی لمای

در اوایل ۱۷۱۵، کشتی دزدان دریایی ادوارد (در آن زمان ادوارد هنوز کاپیتان نبود) به یک کشتی تجاری حمله کرد اما کشتی تجاری بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از چیزی بود که نشان میداد. با بد پیش رفتن جریان حمله، ناخدای دزدان دریایی توسط فردی مرموز کشته شد و ادوارد سعی میکند با کنترل عرشه، کشتی را از درگیری خارج کند. اما این کار فایده‌ای نداشت و زمانی که قاتل ناخدا درحال نزدیک شدن بود، انبار باروت منفجر و کشتی کاملا ویران می شد. ادوارد و آن قاتل نیز پس از مدتی با جریان آب به سمت صاحل می آیند. پس از مدتی میفهمیم که قاتل یک اساسین است و از ادوارد فرار میکند و ادوارد نیز پس از مدتی تغقیب و گریز در جزیره، او را پیدا و به قتل می رساند. با جستجوی جیب‌های این شخص، ادوارد متوجه شد که او دانکن والپول نام دارد و یک اساسین خائن است زیرا قصد فروختن اطلاعات اساسین‌ها را به تمپلارها دارد. به علاوه، دانکن یک شئ مرموز به نام کریستال ویال دراختیار داشت که بایستی مستقیما به استاد اعظم تمپلارها تحویل داده می‌شد. دانکن والپول در اصل و از جانب اساسین‌ها برای نجات یک سیج به ماموریت رفته بود ولی تغییر موضع داد و قصد پیوستن به تمپلارها را داشت. با کشتن دانکن، ادوارد لباس و هویت او را برداشت و با هویت جدید به سمت هاوانا رفت تا معامله ناتمام دانکن را به نام خودش به سرانجام برساند.

ادوارد با کمک یک تاجر به نام استد بونت خود را به هاوانا می رساند. به فاصله کوتاهی بعد از آن، ادوارد موفق به دیدن تورس میشود و از او بابت دیرکرد پوزش خواست زیرا کشتی وی مورد هجوم دزدان دریایی واقع شده بود. او سپس کریستال ویال را به تورس تحویل داده و اعتماد او را بیش از پیش جلب میکند. تمپلارها در این دوره، به دنبال پیدا کردن یک محل پیشاتاریخی به نام رصدخانه (Observatory) است. پس از مدتی وی براین کار با بارتالومئو همکار میشود اما پس از مدتی پوشش از بین میرود و میفهمند که او کیست. پس به سرعت وی را دستگیر کرده و با یک کشتی به سمت اسپانیا و مقر اصلی تمپلارها میبرند. در کشتی ادوارد با یک زندانی دیگر به نام ادواله به بند کشیده شده بود و در فرصتی مناسب و با همکاری یکدیگر، خودشان را از بند آزاد کرده و با آزاد کردن باقی زندانی ها یک جنگ در کشتی راه میندازند. ادوارد و ادواله با نیروهای آزاد شده کشتی را مال خود کرده و نام جک دارو را روی آن میگذارد و خود نیز ناخدای کشتی و ادواله دست راستش میشود. او سپس ادواله را به عنوان دستیار خود به سه نفر از همکاران قدیمی‌اش ادوارد ریش‌سیاه، جیمز کید و بنجامین هورنیگولد معرفی میکند و با قدرت و آزاد کردن زندانی های مناطق دیگر کم کم یک خدمه بزرگ برای خود میسازد.

پس از مدتی، ادوارد و خدمه جک‌داو به ناسائو بازگشتند. و کید نیز در چند کار به آنها کمک میکند. جلوتر کید به ادوارد محل یک گنج بزرگ را می گوید که اگر آن را میخواهد باید به تولوم بیاید و ادوارد نیز پس از چند هفته به آنجا میرود. ولی خود را در برابر تعداد زیادی از اساسین‌ها دید و برای اینکه دردسری برایش ایجاد نشود، مخفیانه و بدون شناسایی شدن توسط اساسین‌ها، خود را به مرکز جزیره رساند و با کید ملاقات میکند. او به کید گفت این همه نگهبان از گنجینه‌ای که به من وعده دادی حفاظت می‌کنند؟ کید که اما قصد داشت ادوارد را با عقیده و منش اساسین‌ها آشنا کند او را با مربی‌شان آه تابای آشنا کرد. تابای پس از جریان حمله ناموفق برای نجات سیج از ادوارد عصبانی بود، از طرفی از مهارت‌های بالای وی نیز در شگفت بود؛ او توانسته بود یک تمپلار مشهور (دو کاس) را به قتل برساند و بدون دیده شدن وارد مرزهای اساسین‌ها شود. بنابراین از او پرسید چرا به اساسین‌ها خیانت کرد و نقشه‌های دانکن را به تمپلارها داد؟ ادوارد اما خود را یک دزد دریایی معرفی کرد که برایش تنها پول مهم بوده است اما حاضر است با اساسین‌ها در قبال پول برعلیه تمپلارها متحد شود. پس از اینکه کید چند مخفیگاه دیگر از گنجینه‌ها را به کن‌وی نشان داد، با توجه به اینکه پیشتر نقشه‌های اساسین‌ها به تمپلارها داده شده بود ادوارد متوجه شد که آن‌ها را در دردسر بزرگی گرفتار کرده است. او به اساسین‌ها کمک کرد تا نیروهای مهاجم را از جزیره بیرون و اساسین‌ها را آزاد کند و در ادامه از تابای عذرخواهی کرد. اما به گفته تابای، دیگر موقعیت آن‌ها مخفی نیست و بازهم به محفل حمله خواهد شد.

ادوارد کن‌وی و خدمه‌اش پس از این بر روی هدف پیدا کردن بارتولومئو روبرتز متمرکز شدند. گرچه این درخواستی از طرف اساسین‌ها بود اما ادوارد شخصا نیز مایل بود تا با پیدا کردن روبرتز و در ادامه Observatory به سود شخصی نیز برسد. او به ارتقا کشتی خود پرداخت و در دریاها به کشتی‌های تجاری و نظامی قدرت‌های اروپایی حمله می‌برد و به تدریج ثروت زیادی را کسب کرد. او در بازگشت دوباره به هاوانا از صحبت‌های چارلز وین و جک راک‌هام دریافت که تورس در یکی از دژهای دریایی حضور دارد و مشغول بررسی امور مستعمره‌نشین‌ها و مسیرهای دریایی است. جک‌داو و خدمه‌اش اینک به سمت این فورت حرکت کردند و پس از تخریب و تسخیر آن، به اتاق فرماندهی رفتند. ادوارد در این محل با تورس مواجه شد و از وی درخصوص روبرتز پرسید. براساس اطلاعات تمپلارها، روبرتز توسط یک برده‌دار بریتانیایی در کینگستون دیده شده است. او سپس تورس را رها کرده و به سمت کینگستون کشتی راند. پس از لنگر انداختن در این مستعمره‌نشین انگلیسی، ادوارد متوجه شد که جیمز کید نیز از جانب اساسین‌ها در کینگستون حضور دارد. این دو تصمیم گرفتند تورس و افرادش را تا رسیدن به املاک برده‌دار تعقیب کنند. پس از این تورس با لارنس پرینس برده دار مشغول صحبت شد و درحالی که می‌رفت تا رضایت او را برای خرید روبرتز جلب کند، متوجه حضور ادوارد شد که در تعقیب تورس بودند. بنابراین او از فروش روبرتز پشیمان شد و دستور حمله به ادوارد را صادر کرد. ادوارد و کید این افراد را شکست داده و به املاک نفوذ کردند اما پس از کشتن لارنس و آزاد کردن روبرتز، متوجه شدند که حضور روبرتز در این محل با میل شخصی خودش انجام شده و قصد رفتن از املاک را ندارد. او سپس سربازان را خبر کرد و پس از این ادوارد مجبور به فرار شد.

ادوارد پس از این مجددا به ناسائو بازگشت تا به دیگر دزدان دریایی در تحقق ایده جمهوری دزدان دریایی کمک کند. در سال ۱۷۱۸، اوضاع به سود دزدان دریایی نبود و ادوارد ریش‌سیاه و دیگر دزدان دریایی توانایی کنترل و رسیدگی به امورد مردم ناسائو را نداشتند. با شیوع بیماری‌های مرگ‌بار در جزیره، تاچ و دیگر دزدان دریایی در تلاش برای یپدا کردن دارو و مواد غذایی مناسب بودند اما راهی جز غارت نداشتند زیرا توسط دولت‌های دیگر به عنوان دولت مستقل رسمیت شناخته نمی‌شدند. ادوارد به تاچ کمک در پیدا کردن دارو کمک کرد، او بر اساس بررسی‌ها به سمت یک کشتی‌شکسته رفت و با رفتن به عمق اقیانوس و جمع‌اوری برخی اقلام از آنجا، مجددا به سطح بازگشت ولی داروهای رسیده کمکی به تاچ و مردم ناسائو نمی‌کرد. بنابراین ادوارد به تاچ ریش‌سیاه گفت بهتر است به چارلزتاون رفته و هرچه قدر می‌تواند دارو غارت کند.

حدود یک ماه بعد این دو در نزدیکی چارلز تاون باز دیگر با هم دیدار کردند. با کمک موثر ادوارد در سرگرم کردن نگهبانان و در ادامه تعقیب افراد، به کلید انبار دارو دست پیدا می‌کند. او سپس مخفیانه وارد انبار شد و با دو بسته دارو به کشتی کویین آن بازگشت. او سپس به ریش‌سیاه گفت که می‌توانند بیش از این ها از انبار غارت کنند. ریش سیاه به ادوارد تبریک گفت و از وی خواست داروها را به ناسائو ببرد اما خودش قصد بازگشت به ناسائو را نداشت و قصد داشت خود را از دزدی دریایی بازنشسته کند.

مدت کوتاهی پس از بازگشت به ناسائو، این جزیره توسط نیروی دریایی سلطنتی محاصره شد. پس از پیاده شدن سربازان انگلیسی در جزیره و پیش از حرکت به سمت فرمانداری، وودز راجرز در اطلاعیه‌ای در ساحل اعلام کرد که طبق دستور رسیده دزدان دریایی که خود را تسلیم کنند با بخشودگی مواجه می‌شوند اما هشدار داد این جزیره دیگر نمی‌تواند محل فعالیت آن‌ها باشد. درحالی که هورنیگولد و خدمه‌اش پذیرفتند تا خود را تسلیم انگلیسی‌ها کنند، وین و خدمه او از این اتفاق به شدت عصبانی بودند. ادوارد کن‌وی اما تصمیم نداشت تسلیم شود و با مشورت با وین تصمیم گرفت با کشتی‌های آتشین به ناوگان انگلیسی حمله و محاصره را بشکند. پس از جمع‌آوری باروت مورد نیاز و کمکی از جانب چارلز وین، ادوارد آماده شد تا نقشه خود را عملی کند. او پیش از این کار با مشورتی از جانب وین، فرمانده ناوگان انگلیسی، پیتر چمبرلین را به قتل رساند. با مرگ چمبرلین و حمله ادوارد، محاصره شکسته شد و دزدان دریایی باقیمانده، همراه با ادوارد به سمت جزیره ایناگوآی بزرگ حرکت کردند. در این جزیره، ادوارد با کید ملاقات کرد و از قصد خود برای بازگرداندن ریش‌سیاه سخن گفت. او به دیدن ریش‌سیاه رفت و او را که خود را بازنشسته کرده بود متقاعد به بازگشت کرد. ریش‌سیاه به او گفت اگر همچنان به دنبال روبرتز است باید او را در کشتی پرینسس پیدا کند. قصد او برای بازگشت به دزدی دریایی، سبب هراس برخی از خدمه سابق ریش‌سیاه شد. یکی از این خدمه به آرامی نزد سربازان انگلیسی رفت و موضوع را گزارش داد. در حالی که ادوارد نیز آن شخص را تعقیب می‌کرد، متوجه علامت دادن به ناوگان سلطنتی شد. به زودی آتش بزرگی روی ریش‌سیاه و کشتی کویین آن آغاز شد و ادوارد نیز برای کمک وارد کشتی شد. تلاش زیاد ادوارد اما موثر واقع نشد و در پایان درگیری، ریش‌سیاه توسط نیروهای انگلیسی کشته شد. با مرگ ریش سیاه، ادوارد نیز از کویین آن خارج و پس از ورود به جک‌داو از محل درگیری فرار کرد

پس از مرگ ریش‌سیاه، ادوارد کن‌وی به سمت Great Inagua کشتی راند و با چارلز وین ملاقات کرد. او جریان کشته شدن ریش‌سیاه را بازگو کرد و پس از تصمیم بر این شد تا این دو، به دنبال کشتی پرینسس بروند؛ کشتی برده‌داری که بارتولومئو روبرتز در آن حضور داشت. آن‌ها به سمت محل مورد نظر رفتند ولی پس از کشتن ناخدای کشتی دریافتند که کشتی پرینسس پیش‌تر به سمت کینگستون رفته است. قبل از هر اقدام دیگری، ادوارد و چارلز وین خود را در محاصره نیروهای جک راکهام دیدند. راکهام منابع این دو را غارت و آن‌ها را در جزیره پروویدنسیا رها کرد تا از تنهایی و گرسنگی بمیرند. پس از گذشت چندماه، چارلز وین به جنون رسیده بود و به کن‌وی نیز حمله می‌کرد. منابع غذایی جزیره بسیار محدود بود و زمانی که ادوارد موفق به پیدا کردن غذا می‌شد، وین آن را با تهدید از ادوارد می‌گرفت و فرار می‌کرد. یک بار وین که دیوانه شده بود، به سمت ادوارد تیراندازی کرد و او را مجبور کرد تا به تعقیبش بپردازد. کن‌وی پس از مدتی تعقیب و گریز وین را به دام انداخت و او را خلع سلاح کرد. او سپس وین را در جزیره تنها گذاشت و پس از بازگشت به ساحل، از موقعیت استثنایی استفاده و با یک کشتی کوچک به Great Inagua بازگشت. در این جزیره، او ماری رید و ادواله را پیدا کرد که راکهام را دستگیر کرده بودند. ادوارد اینک می‌توانست با خدمه قدیمی‌اش در کشتی جک‌دا، ماجراجویی خود را ادامه دهد.

با کمک ادواله، ادوارد مجددا به هدف قدیمی‌اش در پیدا کردن روبرتز بازمی‌گردد و متوجه می‌شود که کشتی پرینسس، به زودی به کینگستون خواهد رسید؛ جایی که فرماندار تورس و هورنیگولد در آن منتظر همین کشتی هستند. ادوارد پس از شنود صحبت‌های هورنیگولد و تورس متوجه شد که یکی از کشتی‌های آن‌ها به مقصد پرینسیپه حرکت کرده است؛ جایی که آخرین بار روبرتز در آن دیده شده بود. پس از یک درگیری کوتاه مین ادوارد و سربازان تورس، او به سرعت به کشتی جک‌داو برگشت و به مقصد پرینسیپه در آفریقا حرکت کرد. پس از چندماه، ادوارد و خدمه‌اش به پرینسیپه رسیدند و به جستجوی کشتی پرینسس و خدمه‌اش پرداختند. تمپلارها با هدایت یوسیا بارگس و جان کاکرام پیش از این وارد محل شده بودند. ادوارد پس از جستجو در میان اردوگاه‌های انگلیسی سرانجام با روبرتز ملاقات کرد. پس از مدتی گفتگو میان این دو، آن‌ها سرانجام معامله‌ای میان خود پذیرفتند. ادوارد باید خدمه کشتی پرینسس را آزاد می‌کرد و پیش روبرتز می‌فرستاد. بنابراین او ابتدا دو سرکرده تمپلارها، کاکرام و بارگس را کشت و خدمه پرینسس را آزاد کرد. او سپس به روبرتز کمک کرد تا کشتی من اُ وار پرتغالی با نام رویال فورچون را تصاحب کند و به عنوان ناخدایش وارد دنیای دزدان دریایی شود. در قبال این کمک‌ها، روبرتز می‌بایست محل رصدخانه را به ادوارد نشان دهد

در سال ۱۷۱۹، ادوارد در ساحل شبه‌جزیره یوکاتان با روبرتز ملاقات کرد و به زودی دریافت او همچنان تحت تعقیب بنجامین هورنیگولد است. هدف کنونی ادوارد اینک برداشتن هورنیگولد از سر راه است. او با جک‌داو به تعقیب کشتی هورنیگولد پرداخت و پس از مدتی تعقیب و گریز او را مجبور به لنگرانداختن در یک جزیره کرد. ادوارد نیز همین کار را کرد و پس از پیاده شدن در خشکی به تعقیب هورنیگولد ادامه داد. او پس از کشتن چند سرباز انگلیسی سرانجام با هورنیگولد مواجه شد و در پایان این نبرد، او موفق به کشتن هورنیگولد شد. پس از پایان این ماموریت، او و روبرتز بار دیگر به هم پیوستند و این بار بدون هیچ دردسری به سمت جزیره لانگ بی حرکت کردند؛ جایی که به گفته روبرتز محل قرارگیری رصدخانه بود.

جزیره توسط نگهبانان بومی محافظت می شد و مشخص بود پیش از این نیز گروه‌هایی قصد نفوذ به عمق جزیره را داشتند اما توسط این نگهبانان کشته می شدند. ادوارد جلوتر از روبرتز و افرادش حرکت کرد و با کمک دید عقابی، نگهبانان را شناسایی و از سر راه برمی‌داشت. پس از مدتی حرکت به این ترتیب، آن‌ها به ورودی رصدخانه رسیدند؛ جایی که میلیون‌ها سال قبل توسط تمدن اولیه بنا شده بود. در این محل، روبرتز همه همراهانش را غیر از ادوارد کشت و به او گفت آن‌ها نمی‌بایست با این محل آشنا شوند. او سپس از ادوارد خواست جعبه حاوی ویال‌های خون را برداشته و همراه با او به داخل رصدخانه برود.

روبرتز توضیح داد که رصدخانه و ابزارهای داخل آن، این امکان را فراهم می‌کند تا به صورت زنده و مستقیم، یک هدف از اهداف مورد نظر را مشاهده کرد. برای این کار نیاز به ویال‌های خون از شخص هدف است و با قرار دادن این ویال در داخل جمجمه کریستالی Projection می‌توان فعالیت‌های آن شخص را به صورت زنده مشاهده کرد. او برای نشان دادن یک مثال، ویال خونی که از جک راکهام دراختیار داشت را وارد دستگاه کرد و پس از این، تصاویری زنده از نگاه جک راکهام نمایش داده شد که درحال صحبت با جیمز کید بود. او سپس ویال خون وودز راجرز را وارد دستگاه کرد و تصاویر زنده فعالیت راجرز را مشاهده کرد که در حال صحبت با تورس درخصوص رصدخانه بودند. ادوارد اینک کاملا متوجه شده بود که تمپلارها به چه دلیل به کشف رصدخانه علاقمند بودند. با کوچک‌ترین قطره خون از اعضای سلطنتی بریتانیا، انگلستان و یا سایر افراد مهم، آن‌ها قادر به جاسوسی زنده و مستقیم از این افراد می‌شدند و در زمان مناسب به باج گیری می‌پرداختند. ادوارد با این حال به دنبال سود شخصی بود و پس از صحبتی در این خصوص با روبرتز، ناگهان توسط او به پایین رصدخانه انداخته شد. ادوارد که در آب افتاده بود از خیانت روبرتز به خشم آمده بود و قسم خورد او را بکشد. روبرتز اما رصدخانه را مهر و موم کرد و ادوارد را در آن تنها گذاشت تا بمیرد. کن‌وی با تجربه خود موفق به پیدا کردن راهی برای فرار از رصدخانه شد اما در پایان به شدت صدمه دید و با وضعی آشفته و مصدوم به ملاقات روبرتز رفت. روبرتز افرادش را برای دستگیری ادوارد فرستاد و درنهایت نیز او را زمین‌گیر کرد. روبرتز در این زمان به ادوارد گفت که نیروی دریایی سلطنتی به دنبال او است و برای وی جایزه گذاشته، پس می‌خواهد او را تحویل دهد تا خودش جایزه را تصاحب کند

در سال ۱۷۲۱ و پس از چندماه زندانی شدن در جامائیکا، ادوارد به جلسه دادگاهی آورده شد تا به عنوان شاهد در آن شهاد دهند. این دادگاه برای ماری رید و آن بونی تشکیل می شد. درحالی که قاضی حکم اعدام را برای جرایم این دو در دزدی دریایی اعلام کرد ولی این دو در پایان برای مدتی نجات پیدا کردند زیرا اعلام کردند که باردار هستند و قاضی نمی‌تواند یک زن باردار را با بچه اعدام کند. درحالی که این دو نجات پیدا کردند، ادوارد متوجه حضور تورس و روجرز در پشت سر خود شد. آن‌ها پیشنهاد آزادی را در قبال گفتن محل روبرتز دادند ولی ادوارد نپذیرفت و همچنان زندانی ماند. ادوارد در داخل یک قفس در ساحل جامائیکا نگه‌داری می شد؛ در این زمان آه تابای مربی اساسین‌های کارائیبی خود را به جامائیکا رساند و پس از آزاد کردن ادوارد از او خواست در نجات دادن ماری رید و ان بونی با او همکاری کند. این دو به زندان نفوذ کردند و هر دو را نجات دادند اما ماری رید نتوانست دوام بیاورد و پیش از خروج از زندان از دنیا رفت. ادوراد، آه تابای و ان بونی پس از این از جزیره فرار کردند. ادوارد پس از گذراندن این مراحل، در سرگشتگی بزرگی قرار گرفت و به یک دائم الخمر تبدیل شد اما به زودی توسط دوست قدیمی‌اش ادواله به زندگی بازگشت و این دو به سمت مخفیگاه اساسین‌ها رفتند. در تولوم، ادواله از سمتش در کشتی جک‌داو به عنوان دستیار استعفا داد و گفت قصد دارد به اساسین‌ها بپیوندد. ادوارد نیز پس از این نزد آه تابای رفت و از او خواست راهی را نشان دهد تا گذشته خود را به عنوان اخرین خواسته ماری رید اصلاح کند. او توسط اساسین‌ها آموزش‌های دیگری دید و به آن‌ها در دفع حمله اسپانیایی‌ها کمک کرد. او سپس تصمیم گرفت روبرتز و تورس را از سر راه بردارد. او سپس از آن بونی خواست تا به عنوان دستیار ناخدا به جک‌داو بیاید.

ادوارد ابتدا به کینگستون رفت و پس از ملاقات با رئیس دفتر اساسین‌های شهر، برای کشتن وودز روجرز آماده شد. پس از پایان این ماموریت که در داخل یک مجلس مهمانی و به صورت مخفیانه انجام شد، ادوار اینک مجددا به سمت پرینسیپه آفریقا کشتی راند تا روبرتز را از میان بردارد. در این محل روبرتز بلافاصله پس از دیدن ادوارد پا به فرار گذاشت و خود را به کشتی رویال فورچون رساند. ادوارد نیز با جک‌داو به تعقیب روبرتز رفت و پس از مدتی تعقیب و گریز کشتی را متوقف کرد. او سپس وارد عرشه رویال فورچون شد و با روبرتز مبارزه کرد که درنهایت با پیروزی ادوارد و مرگ روبرتز همراه شد. پیش از مرگ روبرتز اندکی با ادوارد صحبت کرد و درپایان از او خواست جسدش را از بین ببرد تا به دست تمپلارها نیافتد. با مرگ روبرتز، جمجمه کریستالی به ادوارد رسید و او بار دیگر به هاوانا کشتی راند تا آخرین هدفش، یعنی لائوریانو تورس آیالا را از بین ببرد.

پس از رسیدن به هاوانا، ادوارد ابتدا به دفتر اساسین‌های شهر رفت و با رونا دینس‌مور ملاقات کرد. سربازان شهر را امنیتی کرده بودند زیرا منتظر ورود تورس بودند. با قرار دادن یک ویال خونی از تورس در جمجمه کریستالی، ادوراد متوجه شد که تورس در قلعه ای در شمال شهر حضور دارد. او پس از نفوذ به قلعه استاد اعظم را کشت ولی به سرعت دریافت که این شخص تورس نیست و لباس مبدل او را پوشیده است. ادوارد که کاملا آشفته شده بود اینک خود را در محاصره سربازان قلعه می‌دید. در این محاصره ال تیبورون، محافظ شخصی تورس نیز حضور داشت. به هر شکل ادوارد سربازان را همراه با تیبورون از پیش رو برمی‌دارد و از قلعه می‌گریزد. ادوارد فهمیده بود که ویال خونی اشتباه تورس با برنامه تیوبورون به دست امده بود. او اینک می‌دانست که باید به رصدخانه برود تا تورس را از میان بردارد.

پس از رسیدن به لانگ بی، ادوارد و آن بونی برای رسیدن به رصدخانه وارد جنگل شدند. حضور سربازان در محوطه نشان از لو رفتن موقعیت رصدخانه و حضور تورس در انجا را داشت. ادوارد از بونی خواست بیرون از رصدخانه منتظر بماند و به این ترتیب به تنهایی وارد آنجا شد. او سپس دریافت که تورس سازوکار تدافعی رصدخانه را فعال کرده است. مسیر دشوار عبور از موانع مرگ‌بار این رصدخانه اما مانع از اراده ادوارد برای رسیدن به تورس نمی‌شد. او سرانجام خود را به نزدیکی تورس رساند و به روش Air Assassinate تورس را کشت. پس از مرگ تورس، اساسین‌ها از جمله آه تابای و ادواله وارد معبد شدند و در این زمان، ادوارد جمجمه کریستالی را به تابای تحویل داد. او نیز با قرار دادن جمجمه در سازوکار رصدخانه، سیستم دفاعی این محل را غیرفعال کرد. تابای در ادامه پیشنها کرد که ادوارد به دنبال ویال‌های مفقود شده برود و آن‌ها را پیش از تمپلارها پیدا کند. ادوارد این پیشنهاد را پذیرفت ولی گفت قصد دارد قبل از هر کار به انگلستان بازگردد و با همسرش کارولین ملاقات کند. تابای اما در این زمان به ادوارد گفت که نامه‌ای در هفته گذشته از انگلستان به دست وی رسیده است که متعلق به ادوارد است. او پس از مطالعه نامه متوجه شد که کارولین دو سال پیش فوت کرده و او یک دختر از ادوارد به نام جنیفر اسکات دارد. ادوارد که شدیدا از مرگ همسرش ناراحت و شگفت زده بود در ادامه کشتی را به انگلستان فرستاد تا دخترش را نزد او بیاورند.

ادوارد پیش از رسیدن دختر کوچکش از لندن، جزیره اینگوآی بزرگ را با خوشحالی و پس از درخواست آه تابای به اساسین‌ها واگذار کرد تا به عنوان مقر جدید آن‌ها استفاده شود. او سپس از آن بونی خواست همراه با او به لندن بیاید و لی بونی گفت انگلستان بدترین جایی است که یک ایرلندی می‌تواند در ان زندگی کند و به این ترتیب این پیشنهاد را رد کرد. پس از رسیدن جنیفر اسکات به جزیره ایناگوآی بزرگ، ادوارد به استقبال وی رفت و در ادامه همراه با او به لندن بازگشت. او با ثروت زیادی که کسب کرده بود مانند اشراف زندگی کرد و در ادامه همسری دیگر را برگزید و از او صاحب پسری به نام هیثم کن‌وی شد.

آخرین صحنه از بازی مربوط به سکانسی از ادوارد به همراه دختر جوانش جنیفر و پسر کوچکش هیثم است که در تئاتر رویال شهر لندن مشغول تماشای اجرا هستند.

xa2a_ac4_john_bunker.png

جان استندیش


Assassins Creed: Rogue

4i8g_assassins-creed-rogue.jpg

داستان بازی:

داستان بازی در دوره حال، یک سال پس از داستان بازی اساسینز کرید ۴: پرچم سیاه رخ می‌دهد. بازیکن به شکل اول شخص کنترل محقق آنالیزور هلیکس رابرعهده دارد. او از طرف یوهانی اوتسو برگ مامور است تا مرور خاطرات یک اساسین که بنا به دلایل خودش به تمپلارها ملحق می شود را کامل کند. این شخص شی پاتریک کورماک نام دارد و در دوره جنگ هفت ساله در کلونی‌نشین‌های آمریکای شمالی زندگی می‌کرده است.

74p5_acrogue.jpg

سال ۱۷۵۲ است و ۴ سال از پیوستن کورماک به محفل اساسین‌ها و فعالیت زیر نظر آکیلیز داون‌پورت می‌گذرد. آکیلیز شی را یک جوان بااستعداد می‌دید که توسط دوستش لیام اوبرین وارد محفل شده اما رگه‌هایی از نافرمانی در او دیده می‌شود. از آتجایی که آکیلیز به کار او اعتقاد داشت، مسوولیت کشتی جدیدی موریگان را به او سپرد تا به ردگیری و کشتن تمپلارها بپردازد. هدف اصلی پیدا کردن یکی دیگر از میراث‌های به جا مانده و مخفی تمدن اولیه، یعنی Precursor که در اختیار تمپلارها قرار داشت و از طریق آن می‌شد به موقعیت کنونی برخی دیگر از این تکه‌ها دست یافت. طبق اطلاعات اساسین‌ها، این تکه پیشدادی در اثر زلزله چند سال قبل هائیتی توسط تمپلارها به سرقت رفته بود. با کمکی از جانب بنجامین فرانکلین و استفاده برقکافت او روی این تکه پیشدادی، موقعیت مکانی یکی دیگر از تکه‌های عدن در لیسبون پرتغال آشکار شد. در ادامه از جانب اساسین‌ها، شی مامور شد تا به لیسبون رفته و تکه پیشدادی را پیش از آنکه به دست تمپلارها بیفتد از آنجا خارج کند.
شی کورماک پیش از این نیز سوالات زیادی در ذهنش شروع به شکل گیری کرد. او مامور شده بود یک فرمانده جنگی تمپلار و درحال مرگ به نام لارنس واشینگتون را به قتل برساند و متوجه نمی‌شد که چرا اساسین‌ها به جای بحث و گفتگو تنها کشتن افراد را توصیه می‌کنند. او درنهایت لارنس را کشت و پس از دریافت ماموریت جدید نیز به لیسبون رفت تا تکه عدن را از آنجا خارج کند. پس از پیدا کردن محل این شئ و خارج کردن آن، بلافاصله یک زلزله سهمگین (زمین‌لرزه سال ۱۷۵۵ لیسبون) به وقوع پیوست که در ادامه به یک سونامی نیز گره خورد و شهر در طول چند دقیقه زمین‌لرزه به یک مخروبه با تعداد زیادی کشته تبدیل شد. کورماک که در جریان ویرانی شهر تنها می‌توانست از خیابان‌ها و ساختمان‌ها به سمت دریا فرار کند، پس از رساندن خود به کشتی شدیدا از این اتفاق ناراحت و شرمنده بود. او به خاطر آورد که چندسال قبل نیز این شی پس از وقوع زلزله دیگری در هائیتی به سرقت رفته بود. او لیسبون را به مقصد فرانتیر ترک کرد ولی در تمام این مسیر به اشتباهات و جنایت‌های محفل اساسین‌ها می‌اندیشید.

پس از رسیدن به فرانتیر، شی با عصبانیت به ملاقات آکیلیز رفت و از او پرسید شهر بعدی که باید نابود شود و مردمی که باید کشته شوند کدام است؟ او گفت پس از خارج کردن شئ از پنهانگاه لیسبون، زلزله‌ای مهیب هزاران نفر را نابود کرد همان طور که قبل از این جان مردم بی گناه در هائیتی به همین شکل از دست رفت. درحالی که آکیلیز باور نمی‌کرد خارج کردن این اشیا باعث زلزله شده باشد، شی ادامه داد که اصلا شما چه کسی هستید و با چه صلاحیتی در مورد مرگ و پایان زندگی انسان‌ها تصمیم می‌گیرید؟ در حالی که درگیری لفظی میان آن‌ها بالا می‌گرفت هوپ جنسن و در ادامه لیام نیز وارد اتاق شدند و سعی کردند شی را آرام کنند. شی از اتاق خارج شد ولی تصمیم خود را مبنی بر خروج از محفل گرفته بود. او مجددا به اتاق آکیلیز رفت و پس از دزدیدن یک یک نسخه خطی از کمد و ورود ناگهانی آکیلیز، اقدام به فرار از پنجره خانه کرد. او سپس مخفیانه از میان اساسین‌های آن محل گذشت و در حالی که شناسایی و درحال تعقیب بود، به لبه پرتگاه رسید. هوپ از او خواست که نسخه خطی را پس دهد و به محفل بازگردد اما شی تصمیم خود را گرفته بود و قصد داشت آن را از دسترس اساسین‌ها خارج نگه دارد. پس از شلیک گلوله از طرف بهترین دوستش یعنی لیام، او به دره سقوط کرد اما به هر شکل موفق شد از این حادثه زنده خارج شود و از آنجا بگریزد.

کورماک پس از مدتی در شهر نیویورک و در یک خانه به هوش امد. او از ساکنین خانه دریافت که توسط یک کشتی درحال عبور نجات داده شده و اینک در نیویورک به هوش آمده است. پس از این، جورج مونرو فرماندار شهر با کورماک دیدار کرد. او یک تمپلار بود و از گذشته شی اطلاع داشت. مونرو از کورماک خواست به تمپلارها بپیوندد و باندهای خلافکاری مثل اساسین‌ها را که در شهر درحال گسترش‌اند نابود کند. کورماک این پیشنهاد را پذیرفت و تصمیم گرفت از این پس تک تک قانون‌شکنان و اساسین‌ها را از میان بردارد. این زمان همچنین مصاد بود با دوره جنگ هفت ساله که انگلیسی‌ها با قوای متحد فرانسه و سرخ‌پوستان در نبرد بودند. کورماک دریافت که آکیلیز و اساسین‌ها از فرانسوی‌ها حمایت می‌کنند و انگلیسی‌ها از پشتیبانی تمپلارها بهره‌مند هستند. شی نیز پس از این وارد محفل تمپلارها و یاری‌رسان انگلیسی‌ها در جنگ شد. مدتی بعد مونرو توسط اساسین‌ها و در حمله به قلعه نظامی او کشته شد. او که برای گرفتن انتقام از اساسین‌ها مصمم بود، توسط استاد اعظم محفل تمپلارها، هیثم کن‌وی رسما وارد محفل شد.

شی کورماک به هیثم گفت که او معتقد است اساسین‌ها قصد ندارند از تکه‌های پیشدادی به عنوان سلاح استفاده کنند اما اعتقاد افراطی آن‌ها در جمع‌آوری این اشیا، فقط به منظور دور نگه داشتن از دست تمپلارها باعث ایجاد فجایعی بزرگ‌تر شده است. او به هیثم گفت که تصمیم دارد محفل اساسین‌ها، هم‌پیمانان سابق خود را نابود کند. او پس از این و در جریان ماموریت‌های مختلف بسیاری از اساسین‌های مشهور از جله ادواله، هوپ جنسن و دیگر اساسین‌های کلونی‌نشین را از بین برد تا اینکه از محفل اساسین‌ها و نیروهای حاضر در آن، تنها آکیلیز و لیام باقی مانده بودند. در ادامه داستان، شی و هیثم متوجه شدند که یکمعبد بستنی دیگر از دوران تمدن اولیه در قطب جنوب قرار دارد و آکیلیز و لیام به همراه بازماندگان اساسین‌ها به آنجا رفته‌اند. این دو نیز با کشتی موریگان به معبد رفته و با آکیلیز و لیام مواجه شدند. در حالی که لیام درحال خارج کردن تکه پیشدادی از انجا بود، شی به او هشدار داد که این کار به عواقب هولناکی منجر خواهد شد. بی توجه به این هشدار، لیام شئ پیشدادی را خارج و از قضا زلزله مهیب دیگری به وقوع پیوست که باعث شد همگی برای فرار تلاش کنند. پس از فرار از معبد که درحالت تعقیب و گریز با لیام نیز بود، او دوست قدیمی‌اش لیام را می‌کشد و این تکه پیشدادی را برمی‌دارد. هیثم نیز شرایط مشابهی را برای آکیلیز رفم زده بود ولی پیش از آنکه بخواهد آکیلیز را بکشد، کورماک سراسیمه پیش هیثم رفت و ار او خواست که این کار را نکند. درحالی که مرگ و زندگی آکیلیز دست هیثم بود، هیثم تصمیم گرفت به پایش شلیک کند. پس از این کار، این دو با کشتی از محل دور شدند و آکیلیز را در آنجا رها کردند.

با نابودی تقریبا کامل محفل اساسین‌های کلونی‌نشین‌های امریکا، شی کورماک مامور شد تا یکی دیگر از اشیا پیشدادی را که پیش از این توسط آکیلیز به خارج از مستعمره‌نشین‌ها فرستاده شده بود پیدا کرده و از دسترس اساسین‌ها خارج کند. پس از ۲۰ سال جستجو، کورماک متوجه شد که شئ در اختیار یک اساسین به نام چارلز دوریان و در ورسای پاریس است. بنابراین او به پاریس رفت و پس از نفوذ به کاخ ورسای و پیدا کردن چارلز، مخفیانه او را کشت و تکه پیشدادی را از او گرفت. چارلز دوریان پیش از مرگ به کورماک گفت پس تو همان خائن هستی... کانر و اساسین‌ها حضور و نفوذ شما تمپلارها در انقلاب آمریکا و دنیای جدید را خنثی کردند. کورماک در پاسخ گفت آن انقلاب به پایان رسید ولی ممکن است تمپلارها این بار انقلابی را با پشتیبانی کامل خودشان شروع کنند.



Assassin's Creed Unity

i80r_4qbdrfj.jpg

داستان بازی:

زمان حال:
در زمان حال بازی پلیر کنترل فرذی به اسم Initiate را در اختیار دارد که تحت پروژه ای به نام ققنوس در آبسترگو فعالیت میکند و وظیفه آن دیدن اطلاعات تاریخی فردی به نام آرنو است. با پیدا شدن یک Sage (فردی که ژنی متفاوت و یا فرهیخته دارند. مثل شوهر جونو که خود جونو روی وی آزمایش هایی انجام داد.) جان استندیش (فردی که خودش را به شاون و ربکا یک اساسینس جا زد. وی کارمند IT ابسترگو است و فقط به خاطر نقشه اش که میخواست شوهر جونو را زنده کند به آنجا رفت. وی چون ژن برتر دارد یکی از بهترین موارد برای کار جونو بود ولی در آخر میمیرد و جسدش به دست ابسترگو می افتد و آنها از بدن او استفاده میکنند.) به اسم پروژه ققنوس هدفش مشاهده وقایع تاریخی تمدن اولیه است. در طول مسیر بیشاپ و دن نیز به او کمک میکنند.

شروع آغازین و گذشته بازی:
بازی از دوره تاریخی بسیار مهمی آغاز می‌شود. زمان که براساس تاریخ رسمی، شوالیه‌های تمپلار رسما توسط حکومت پادشاهی فرانسه و دستگاه پاپ منحل و نابود شدند. در ۱۳ اکتبر ۱۳۰۷، سربازان ارتش فرانسه با همکاری اساسین‌ها و به دستور شاه فیلیپ چهارم وارد قلعه معبد پاریس می‌شوند و درگیری با شوالیه‌های تمپلار را آغاز می‌کنند. در این زمان استاد اعظم محفل، ژاک دو موله به مشاورش دستور می‌دهد که اسرار محفل را از دسترس اساسین‌ها دور نگه دارد. مشاور در حین تلاش برای فرار متوجه می‌شود که یک اساسین به دو دارایی آن‌ها در معبد یعنی شمشیر عدن و کدکس پتر اینتلکتوس دست یافته بود. مشاور در نهایت اساسین را متوقف کرد و شمشیر و کدکس را در نهانخانه معبد پنهان کرد؛ گرچه او مدتی بعد توسط همان اساسین کشته شد و با در اختیار گرفتن کامل معبد توسط سربازان فرانسوی، ژاک دوموله نیز دستگیر شد. پس از ۷ سال، ژاک دوموله به دستور شاه فیلیپ چهارم فرانسه و پاپ کلمنت پنجم در آتش سوزانده شد و به این ترتیب تمپلارها به شکل رسمی از بین رفتند. ژاک دوموله پیش از مرگ ۹ نفر از مورداعتمادترین افرادش را تشویق به فعالیت زیرزمینی و ادامه راه تمپلارها کرد و پیش از مرگ در آتش نیز شاه و پاپ را تا سیزده نسل پس از خودشان نفرین کرد.

داستان اصلی زمان گذشته:
پس از مرگ چارلز دوریان به دست شی پسرش آرنو که تنها 8 سال دارد بی پدر شده و به دست یک تمپلار به اسم "فرانسوا دلا سر" بزرگ میشود. فرانسوا چارلز را میشناخت و میدانست یک اساسینس است با این وجود پسر وی را بزرگ کرد و در طول این مدت هم هیچ اجباری به وی نداشت گذاشت تا خودش داستان را بفهمد و انتخاب کند. در این مدت نیز آرنو به الیز علاقه مند شده و داستانی شکسپیری آغاز میشود.

آرنو و الیز که عاشق هم شده اند و الیز پس از مدتها برای مدت کوتاهی به فرانسه برمیگردد در این زمان نیز جشنی در فرانسه آغاز شده و آرنو هم با لباسی مبدل به آنجا میرود. در این مدت نیز نامه ای برای فرانسوا می آید که آرنو دنبال درشکه اش میدود اما آن را گم میکند به همین دلیل به عمارت برگشته و نامه را از زیر در اتاقش به داخل می اندازد و به جشن میرود. در جشن آرنو و الیز با سختی زیاد به صورت پنهانی همدیگر را میبینند و با یکدیگر صحبت میکنند پس از مدتی نیز از هم جدا شده. آرنو که در حال رفتن است پدرخوانده اش را میبیند که تلوتلو میخورد اول فکر میکند که مست کرده است اما بعد میبیند گلویش پاره شده و از آن خون بیرون می آید، به عبارتی وی را کشته اند. قاتل نیز از فرصا استفاده کرده و گاردها را صدا میزند و از منطقه دور میشود. حال آرنو گرفتار در بند است و به زندان میرود.

در "زندان باستیل" آرنو با یک سری نقاشی متعلق به تمدن اولیه مواجه میشود، شب میخوابد و صبح با فردی به اسم "پیر بلک" که یک اساسین است روبرو میشود. پیر ساعت یادگاری پدرش را گرفته و نگاه میکند، ساعتی که زمان آخرین دیدارشان را نشان میدهد و مدتهاست از کار افتاده. آرنو با عصبانیت به جنگ با پیر میرود و در آخر ساعت را از وی میگیرد. پیر نیز درباره ساعت حرف میزند که صاحبش را میشناسد و بعد آرنو نیز درباره آن نقاشی ها با وی صحبت میکند. در ۱۴ جولای ۱۷۸۹ نخستین زبانه آتش انقلاب فرانسه با حمله انقلابیون به زندان باستیل آغاز شد. در این حمله، دیواره‌های زندان تخریب و زندانیان آزاد شدند. آرنو و بلک نیز خود را به بام قلعه باستیل رسانده و پس از پرش ایمان موفق به فرار از زندان شدند. بلک پیش از پرش از آرنو خواست با دنیال کردن یک نماد وارد محفل اساسین‌ها شود. آرنو پس از فرار تصمیم نداشت به محفل اساسین‌ها برود، بنابراین به عمارت دلا سر رفت تا به الیز توضیح دهد که او قاتل پدرش نیست. الیز گفت که می‌داند پدرش یک تمپلار بوده و آرنو نیز یک اساسین شده است بنابراین تکذیب آرنو را قبول نمی‌کرد؛ هرچند آرنو با اصرار سعی داشت ثابت کند که او قاتل پدرخوانده‌اش نیست و افراد دیگری این کار را کرده بودند. به هرحال او با ناامیدی عمارت دلا سر را ترک میکند و بعد از مدتی فکر کردن به سمت نشانه و مخفل اساسین ها میرود و آنجا را پیدا میکند.

او به همراه بلک وارد محفل شد و ابتدا مورد پرسش و پاسخ قرار گرفت. شورای اساسین‌های پاریس متوجه شده بود که آرنو پسر چارلز دوریان است و صحبت‌های بلک نیز آن‌ها را تا حدود زیادی متقاعد کرده بود. اما هدف آرنو از پیوستن به اساسین‌ها، به خاطر درک عقیده اساسین‌ها نبود؛ او به قصد پیدا کردن قاتلان پدرخوانده‌اش آقای دلا سر و گرفتن انتقام وارد محفل شد. او سرانجام از آزمون‌های آن‌ها نیز سربلند بیرون آمد و رسما یک اساسین شد. آرنو با استفاده از امکانات محفل شروع به ردگیری تمپلارها کرد و در همان حین متوجه شد که توطئه قتل پدرخوانده‌اش، توسط خود تمپلارها برنامه‌ریزی و اجرا شده بود. از این پس شورای اساسین‌ها نیز که از قبل منتقد او بود به ادامه فعالیت آرنو رضایت داد. بلک گفت او برای پیدا کردن قاتلان پدرخوانده‌اش باید تمپلارها را بکشد، اگر چنین کاری می‌خواهد انجام دهد پس اجازه دهید انجام دهد. آرنو با مدارکی که داشت سرانجام به یک نقره‌کار به نام فرانسوا توماس ژرماین رسید. ژرماین تظاهر کرد که آلت قتل را به درخواست کرچن لافرنیه ساخته و خودش زندانی تمپلارها محسوب می شود. پس از نجات ژرماین، آرنو به دنبال لافرنیه رفت و او را نیز به قتل رساند اما درادامه متوجه شد که لافرنیه خائن نبوده و دراصل بهترین همراه آقای دلا سر بوده است. نامه‌ای که او در روز قتل آقای دلا سر باید به دستش می‌رساند نیز نوشته لافرنیه بود. آرنو سپس موضوع را با الیز نیز مطرح کرد و توانست خود را مجددا به او ثابت کند. به این ترتیب آرنو به عنوان یک اساسین و الیز به عنوان یک تمپلار با یکدیگر همراه شدند تا قاتلان اصلی را پیدا کنند.

آرنو پس از این الیز را به محفل اساسین‌ها برد تا اساسین‌ها را متقاعد به کمک کند. این موضوع مورد تایید محفل اساسین‌ها نبود و آرنو به شدت مورد مواخذه قرار گرفت اما آرنو از آن‌ها خواست که به او اعتماد کنند. با این وجود بلک به هیچ وجه این رفتار آرنو را تحمل نمی‌کرد و معتقد بود الیز دختر رهبر تمپلارها بوده و خودش نیز یک تمپلار است و اصولا باید کشته شود. اونوره گابریل ریکوتی میربو، رئیس شورای اساسین‌ها اما تصمیم گرفت به آرنو و الیز اعتماد کند. او پیش از این نیز با آقای دلا سر، رهبر تمپلارها دوست بود و برای صلح تلاش می‌کرد. آرنو پس از این به الیز گفت که خبر خیانت لافرنیه و همچنین ساخت آلت قتل توسط نقره‌کاری به نام ژرماین بوده است. الیز ناگهان به سمت خانه ژرماین دوید و پس از رسیدن به محل به آرنو گفت که ژرماین سال‌ها پیش توسط پدرش به خاطر صحبت‌هایی که از ژاک دو موله می‌کرد و افکار رادیکالی که داشت از محفل اخراج شده بود. آن‌ها خانه ژرماین را جستجو کردند و الیز درنهایت مدرکی یافت که تایید می‌کرد مرگ پدرش به دستور ژرماین بوده است.

پس از این، آن دو به محل اقامت میربو رفتند تا ماجرای ژرماین را توضیح دهند اما درکمال تعجب جسد میربو را روی تخت پیدا کردند. الیز گفت که او این کار را انجام نداده ولی آرنو به الیز شک نداشت و هر دو به بازرسی اتاق پرداختند ت مدارکی پیدا کنند. با اینکه همه شواهد علیه الیز بود و توطئه قتل را یک تمپلار معرفی می‌کرد اما آرنو همچنان الیز را مقصر نمی‌دانست. این دو باز هم به تحقیق ادامه دادند تا اینکه آرنو فهمید قتل رهبر اساسین‌ها، بلک بوده است. در تقابلی که میان آرنو و بلک ایجاد شد، او به قتل میربو اعتراف کرد اما ادامه داد که این اولین بار نیست که محفل به فساد کشیده می‌شود و یک اساسین از درون محفل سعی می‌کند اوضاع را به روال برگرداند. او اشاره کرد که میربو باعث صلح با تمپلارها شده و صلح از نظر جنگجو یعنی خیانت. او به همین دلیل به صورت دقیق و با نمادها و آلت‌های قتل تمپلارها میربو را کشت تا آرنو درنهایت الیز را بکشد اما چنین نشد. این دو پس از این مبارزه کردند؛ نبردی که سرانجام به مرگ پیر بلک انجامید. پس از مرگ دو اساسین بزرگ در محفل که هر دو با آرنو و الیز پیوند خورده بودند، شورای اساسین‌ها او را مورد توبیخ قرار داد ولی آرنو همچنان به ماموریت‌های محفل ادامه داد. او پس از ماموریت یافت که پیش از تسخیر کاخ تویلری توسط انقلابیون، اسناد و مدارک ارتباط اساسین‌ها پادشاه را پیدا کرده و نابود کند.

در آگوست ۱۷۹۲، آرنو به کاخ تویلری نفوذ کرد تا نامه میربو در خصوص اساسین‌ها به شاه را پیدا و از بین ببرد. او در این زمان با ناپلئون بناپارت ملاقات کرد که او نیز در همین محل در جستجوی یک کلید بود. این دو به آنچه می‌خواستند رسیدند و پس از متوقف کردن ژاکوبین‌ها از راه مخفی از اتاق خارج شدند. آرنو پیش از رفتن ناپلئون از او خواست تا در پیدا کردن یکی از تمپلارها به نام فردریک رویل به او کمک کند. پس از مدتی و در ملاقاتی دیگر، ناپلئون به آرنو گفت که رویل در Grand Châtelet حضور دارد و اجازه می‌دهد که او را بکشد.

آرنو پس از این به الیز پیوست تا به همراه او، نقشه ماری لویک برای احتکار غلات را متوقف کند. تمپلارها از این طریق قصد افزایش نارضایتی‌های طبقات متوسط و فقیر از پادشاه را داشتند. پس از آزادسازی زندانیان و قتل ماری لویک توسط آرنو، او و الیز با یک بالون از دست تمپلارها فرار کردند. آرنو پس از این فرار موفق، به دنبال لویی-میشل لاپلیته، همدست ماری لویک می‌رود و پس از قتل او متوجه می‌شود که ژرماین در مراسم اعدام لویی شانزدهم حاضر خواهد شد. در ۲۱ ژانویه ۱۷۹۳، آرنو در مراسم اعدام لویی شانزدهم حاضر شد؛ جایی که بر اساس دانسته‌های قبلی می‌توانست با ژرماین مواجه و وی را به قتل برساند. پس از مدتی جستجو، ژرماین و آرنو با یکدیگر مواجه شدند. ژرماین به آرنو گفت که او تلاش کرد به آقای دلا سر بفهماند محفل تمپلارها تحت فرمان او به فساد کشیده شده و از اهداف اصلی‌اش دور مانده است. اهدافی که توسط ژاک دو موله به عنوان چراغ راه تمپلارهای آینده ترسیم شده بود اینک رنگ باخته بودند. اما دلا سر توجهی به صحبت‌هایش نکرد. او همچنین گفت که مرگ پادشاه واقعا می‌تواند منجر به احیا تمپلارها شود؛ با کنار گذاشته شدن طبقه اشراف و ثروتمندان، قدرت به طبقات فرودست خواهد رسید و کنترل این فرانسه توسط تمپلارها، بسیار ساده‌تر از قبل خواهد شد. هنگامی که لویی شانزدهم با گیوتین گردن زده شد، ژرماین گفت "ژاک دوموله، انتقام شما گرفته شد". او سپس به سربازان دستور حمله به آرنو را داد و خود با کالسکه از محل خارج شد. در این زمان، الیز به کمک آرنو آمد و گفت سربازان را مشغول خواهد کرد تا او بتواند دنبال ژرماین برود. آرنو اما نپذیرفت و با توجه به تعداد زیاد سربازان تصمیم گرفت در کنار الیز بایستد. این دو پس از مدتی فرار و مبارزه سرانجام از پیدا کردن ژرماین نامید شدند. الیز که به شدت از کار آرنو عصبانی بود به او گفت که اگر قصد ندارد از ژرماین انتقام بگیرد، پس دیگر به او احتیاجی ندارد.

آرنو پس از این وارد محفل اساسین‌ها شد و در بدو ورود توسط نگهبانان اسکورت گردید. او در ادامه توسط شورای اساسین‌ها از محفل اخراج شد. درست زمانی که حکومت انقلابی ماکسیمیلیان روبسپیر در آستانه قدرت‌گیری بود، آرنو با شرایط پیش آمده پاریس را ترک کرد و به ورسای و عمارت آقای دل سر بازگشت. پس از مدتی میگساری و گذراندن وقت به این شکل، آرنو در یکی از روزها دریافت که ساعت یادگاری پدرش گم شده است. او پس از مدتی تحقیق یک مضنون در بار را پیدا کرد ولی از وی چیزی عایدش نشد. او سپس به کاخ ورسای رفت و پس از درگیری با ژاکوبین‌ها و یکی از ارشدهایشان، باز هم نتوانست ساعت جیبی را پیدا کند. در حالی که ناامیدانه روی پله‌ها نشسته بود، الیز در مقابلش ظاهر شد و ساعت جیبی را به او داد. او گفت که ساعت را در همین اطراف پیدا کرده و پس از این از او خواست به پاریس بازگردد و در پیدا کردن ژرماین کمک کند. آرنو پیش از رفتن از ورسای، مامور اعدام‌های شهر که توسط روبسپیر منصوب شده بود، آلویس لا توشه را کشت و همراه با الیز به پاریس بازگشت.

آرنو پس از بازگشت به پاریس برای تضعیف جکومت وحشت روبسپیر مجددا به اساسین‌ها پیوست. او و الیز در ۱۷۹۴، وارد یک مراسم جشن که توسط روبسپیر برگزار می‌شد شدند. این مراسم در بحبوحه جکومت وحشت و هرج و مرج ناشی از اعدام‌ها برای همراهان روبسپیر برگزار می‌شد. نقشه الیز بی اعتبار کردن روبسپیر در نزد همراهان حکومتش بود. او طبق نقشه باید در نوشیدندی و خوراکی‌های روبسپیر داروی توهم زا می‌ریخت و از طرفی دیگر آرنو باید به دست افرادی قابل اعتماد، نامه‌هایی از خیانت‌های روبسپیر را می‌رساند. باپایان ماموریت و آغاز سخنرانی روسپیر، او که دچار بی تعادلی و هزیان گویی شده بود پس از شعارهای همراهانش توسط آن‌ها دستگیر شد. اقدامی که باعث تعجب الیز و آرنو شده بود. روبسپیر اما توسط معدودی از همراهانش از حبس فرار کرد و تلاش کرد در پناه وفادارانش قرار گیرد. او که به شدت به دنبال ژرماین بود و تمام امیدش را برای بقا در وی می‌دید قصد نداشت محل او را فاش کند. آرنو و الیز اما در تعقیب و پس از پیدا کردن او را مجبور کردند تا این کار را انجام دهد. الیز پس از شلیک گلوله به دهان روبسپیر او را مجبور کرد موقعیت ژرماین را روی کاغذ بنویسد. ژرماین نیز به سرعت همین کار را کرد و نام معبد را نوشت. آرنو و الیز با روشن شدن این موضوع، محل را ترک و به سمت معبد رفتند. کوتاه مدتی پس از خروج آن‌ها، روبسپیر توسط انقلابیون دستگیر و توسط گیوتین اعدام شد.

الیز به هیچ چیز جر انتقام مرگ پدرش از ژرماین فکر نمی‌کرد و برای آرنو نیز هیچ چیز مهم‌تر از الیز نبود. این دو خود را به مقابل معبد رساندند و برای نفوذ به محل تلاش کردند. پس از اینکه آرنو موفق به پیدا کردن ژرماین بر بام معبد شد، با رویدادی عجیب مواجه شد. ژرماین مجهز به یک شمشیر مرموز بود که قدرت بسیار زیاد و کشنده‌ای داشت و بدون آنکه حتی نزدیک ژرماین شود، توسط او مورد اصابت قرار می‌گرفت. آرنو اما با ترفندهای خود ژرماین را شکست داد ولی متوجه شد که اینک در محل حضور ندارد. او جستجو را از سر گرفت و درنهایت وارد زیرزمین شد، جایی که اینک الیز را نیز همراه خود می‌دید. این دو اینک با همراهی یکدیگر در مقابل ژرماین ایستاده بودند. مبارزه با ژرماین بسیار سخت بود زیرا او مسلح به شمشیر عدن بود و با قدرتی که داشت حتی نزدیک شدن نیز به ژرماین سخت بود. در این زمان آرنو و الیز با کمک یکدیگر از راه دور با سلاح‌های پرتابی ژرماین را هدف قرار دادند اما این ژرمیان بود که با کمک شمشیر یکی از ستون‌ها را روی آرنو فرو ریخت. الیز هرچقدر تلاش کرد نتوانست آرنو را از زیر آوار خارج کند و تصمیم گرفت تا پیش از رفتن دوباره ژرماین، او را بکشد. آرنو هرچقدر خواهش کرد الیز قبول نکرد و درنهایت نیز به تنهایی با ژرماین مبارزه کرد. در پایان این مبارزه، الیز کشته شد و ژرماین نیز به شدت مجروح شده بود. آرنو که خودش را از آوار خارج کرده بود، ژرماین را کشت و جنازه الیز را از معبد خارج کرد تا در کنار آرامگاه پدرش دفن کند. پس از این کار، آرنو تا مدت‌ها در سوگ از دست دادن الیز بود.



Assassin's Creed: Syndicate

qkpu_acs-gi-bg1-new.jpg

کاراکترهای اصلی بازی:

Bishop

ufgk_bishop.jpg

اطلاعات شخصی
اسم کامل: بیشاپ
اطلاعات سیاسی
وابسته به: اساسین
وجود دارد در :

Assassin's Creed: Syndicate
Assassin's Creed Unity

زندگی نامه

یکی از اعضای محفل اساسین‌های کنونی است که با شخصی متصل به برنامه هلیکس شرکت آبسترگو ارتباط برقرار کرد و از او خواست تا به مشاهده خاطرات آرنو دوریان بپردازد. آرنو در دوران انقلاب کبیر فرانسه زندگی می‌کرد و درجریان زندگی خود با یک Sage مواجه شده بود.



Initiate

a9bg_55d536e3c0cb8.png

اطلاعات شخصی
اسم کامل: -
اطلاعات سیاسی
وابسته به: -
وجود دارد در :

Assassin's Creed: Syndicate
Assassin's Creed Unity

زندگی نامه

وی کسی است که خاطرات آرنو در یونیتی و فری ها را در سیندیکیت میخواند. تا الان هیچ حرفی نزده و با بیشاپ نیز در حال همکاری است.



3qc7_acs-shaun-rebecca.png

ربکا و شاون​


داستان بازی:

این بازی همچون بازی‌های قبلی دو خط داستانی دوران امروزی و همچنین دوره‌ای تاریخی را دنبال می‌کند که به مانند گذشته، شالوده داستان در بخش تاریخی بازی جریان دارد. داستان در زمان حال، از دید Initiate دنبال خواهد شد؛ کاربری که با استفاده از ماشین آنیموس به مشاهده سرگذشت خواهر و برادری دوقلو به نام‌های ایوی و جیکوب فرای می‌پردازد. او با اساسین‌ها همکاری می‌کند؛ محفلی که قصد دارد با بازبینی سرگذشت دوقلوها محل قرارگیری کفن عدن را کشف کند و آن را از دسترس تمپلارها خارج کند. داستان در بخش امروزی اما با شکست اساسین‌ها به پایان می‌رسد. تمپلارها کفن عدن را بازیابی می‌کنند و از آن برای بازسازی بافت‌های کلون‌های انسانی بهره می‌گیرند. همچنین جونو نیز به عنوان یکی از افراد بازمانده از تمدن اولیه اینک به شکل هوش مصنوعی به جهان بازگشته و در تدارک بازگشت کامل به زندگی است.

بخش تاریخی بازی شامل سرگذشت دوقلوهای فرای است که در دوران انقلاب صنعتی به لندن می‌آیند و به عنوان اساسین، به مبارزه با نابرابری‌های شدید ایجاد شده توسط تمپلارها در زندگی مردم فقیر می‌پردازند. این دو برای مبارزه با تمپلارها، اقدام به تشکیل سندیکای روکس کرده و با عضوگیری از ضعیفان و فقرا و هرکسی که مایل به مبارزه با تمپلارها است در آزادسازی لندن از نابرابری می‌کوشند. آن‌ها در این مسیر متحدانی مانند هنری گرین، الکساندر گراهام بل، چارلز دیکنز، چارلز داروین، کارل مارکس و فردریک ابرلاین دارند. دشمن اصلی اساسین‌ها در این بازی دار و دسته بلایترز است که توسط تمپلارها کنترل می‌شوند. تمپلارها در این بازی به رهبری کرافورد استاریک به عنوان بزرگ‌ترین سرمایه‌داران و کارخانه‌داران شهر هستند و از فقرا، کارگران و کودکان برای تثبیت نفوذ خود در شهر و چرخاندن کارخانجات خود بهره‌کشی می‌کنند. هدف اصلی آن‌ها البته پیدا کردن یکی از تکه‌های عدن به نام کفن عدن است. در پایان استاریک گرچه نفوذ خود در شهر را به سندیکای اساسین‌ها باخته اما موفق می‌شود کفن عدن را پیدا و آن را بر تن کند. گرچه قهرمانان بازی از راه می‌رسند و پس از خارج کردن این میراث از تن استاریک او را به قتل می‌رسانند.

یک بخش نسبتا کوتاه نیز در بازی و در بخش تاریخی بازی گنجانده شده است که شامل سرگذشت لیدیا فرای، نوه جیکوب در دوره جنگ جهانی اول است. او در این دوره به دستور وینستون چرچیل با جاسوسان آلمانی مقابله می‌کند و درنهایت رهبر آن‌ها که یک سیج است را به قتل می‌رساند. این بخش از اواخر سکانس ۶ به شکل یک مرحله مخفی در کنار رود تیمز قابل انجام است.


زمان آینده بازی:


e13_1_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo1_1280.jpg

ایسابلا آردنت، مدیر تحقیقات تاریخی. انگاری یک مدیر جدید و یا شاید نشان داده نشده وجود دارد.

7afe_2_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo2_1280.jpg

انگار بلاخره معلوم شد چه کسی جای ودیک را گرفته، دکتر آلوارو گاماتیکا.


6cb2_3_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo5_1280.jpg
کلی کیست؟


i98z_4_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo3_1280.jpg
لوسی کیست؟ آیا لوسی و کلی دو همکار جدید برای شان و ربکا هستند؟ شاید هم بلاخره پای هکرهای ارودیته رای کمک به اساسین ها به بازی باز شده؟

z3qw_5_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo8_1280.jpg

ویولت د کاستا، یکی از سربازان استرگو و تمپلارها


jhv1_6_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo4_1280.jpg

جانی اوتسو برگ، وی نیز یک تمپلار است و اگر اشتباه نکن فرمانده مامورین تمپلارها و ابسترگو است.


syqd_7_tumblr_nwhibpqtf51rwq84jo9_1280.jpg

74p5_acrogue.jpg

انگاری با ویولت و جانی قبلا در روگ ملاقات شده.


3rwc_assassins-creed-syndicate-sequence9-part4-34.jpg

یک تیکه دیگه از تیکه های بهشتی، شنل بهشتی، انگار به دست تمپلارها رسیده، با پوشیدن به بدن بی جان، جان استندیش تغییر یافته حتما میتواند بدن جونو را با این تغییرات تحمل کند.


mzrr_maxresdefault.jpg

انگار برای رسیدن جونو و رفتن در یک جسم مادی زمانی نداریم، شاید در بازی بعدی و یا حتی فیلم دیدیمش.

توضیحات مهم:

لطفا کسانی که بازی رو تموم نکردند وارد نشن چون برای بررسی بعضی نکات داستان بازی لو میره.

در این تاپیک فقط به داستان بازی و بیوگرافی شخصیت ها،و نظریه‎های سری بازی های Assassin's Creed میپردازیم. قصد ما این هست که یک چیزی، به اصطلاح مرجع پارسی زبان درباره این بازی وجود داشته باشه. (اونم بدون جبهه گیری های خاص)
  • توجه: منظور ما از بررسی داستان و نکات حاشیه در حد همون چیزی هست که در بازی بهش اشاره میشه.

لطفا قوانین را رعایت کنید.

طبق اخطاری که دوستان دادند هر گونه بحث های مذهبی،سیاسی، و هرچیز دیگه ای که خارج از موضوعات ما قرار میگیره ممنوع میباشد.

با تشکر از: حسین (hosein_fisher) ، آریان (ArianUndead) ، صادق (Quarantine) ، امیر (SNA) ، daniel45 ، MehradCreed ، محمد vjigsawi Minato ، Persian knight ، Chuji و تمام دوستانی که ما رو کمک میکنند و قوانین رو رعایت میکنند ممنونیم.

پست اول مقداری شلوغ شده بود و به نظر من نیاز به آپدیت داشت به همین خاطر این پست رو زدم و تمام اطلاعات داستانی بازی رو توش قرار دادم. بیشتر اطلاعات مال همین تاپیک هستند و من بیشتر کنار هم جمعشون کردم.

اطلاعات تا آخرین بازی قرار گرفت، و فکر هم نکنم پست دیگر آپدیت بشه و کم کم میرم تو کار PDF.
آخه پست زیادی داره شلوغ میشه و خودم هم دارم گیج میشم :D


ویرایش:

PDF کار هم آماده شد و از اینجا میتونید دانلودش کنید، امیدوارم خوشتون بیاد.
نامرد 245 صفحه شد، فکر نمیکردم انقدر زیاد بشه :D
اینجا (فایلکورن)
اینجا (آپلود بوی)
 

Attachments

  • assassins-creed-timeline.jpg
    assassins-creed-timeline.jpg
    237.4 KB · مشاهده: 22
آخرین ویرایش:
@bezad ممنون دوست عزیز فقط اگه میشد تمام این اطلاعات تو یه فایل pdf برای دانلود قرار می گرفت خیلی عالی بود.
من چند وقت پیش به نویسنده پست اول (@hosein_fisher) پیام دادم برای به روز رسانی تاپیک و داستان قسمت های جدید سری اما ایشون جواب ندادند. خیلی خوب میشد اگه تاپیک تا نسخه های اخیر به روز رسانی می شد.
 
  • Like
Reactions: bezad
@bezad ممنون دوست عزیز فقط اگه میشد تمام این اطلاعات تو یه فایل pdf برای دانلود قرار می گرفت خیلی عالی بود.
من چند وقت پیش به نویسنده پست اول (@hosein_fisher) پیام دادم برای به روز رسانی تاپیک و داستان قسمت های جدید سری اما ایشون جواب ندادند. خیلی خوب میشد اگه تاپیک تا نسخه های اخیر به روز رسانی می شد.

ممنون آقا حمیدرضا.

پست قبلیت رو دیدم، خودم هم دوست داشتم یکی یک کاری بکنه از طرفی یکی از فامیلهامون داستان بازی رو میخواست من هم به همین دلیل اومدم کارهاش رو درست کنم تا هم اون یک حالی ببره هم بچه های اینجا :D

تو فکر نسخه PDF هم بودم ولی همونجور که میبینی هنوز اطلاعات بازی ها تموم نشدن، فعلا تا پایان شماره سوم آپدیت کردم. اطلاعات از بعدشم اینجا زیاد نیست و بیشتر باید برم اینور اونور اطلاعات جمع کنم اینجا بزارم، تهش هم میخوام یک اطلاعات کلی تا اینجای بازی بدم (آخرین بازی، سیندیکیت) که چی شده و چی نشده و ممکنه برای سری جدید کجا برن و چیکار کنن. بعد از اینکارها میرم تو کار PDF خودتم میدونی اون سختی های خاص خودش را داره، اینجا همه چیز پشت سر هم هست و راحت همه چیز رو مینویسی اما اونجا سخت تره و بیشتر باید روی قیافش وقت بزارم برای همین یکم دیگه طول میکشه تا PDF هم درست بشه. تا فردا کل سری تموم میشه و فقط میمونه همون مقاله بعدش که اون هم ممکنه 2 روز طول بکشه بعدش هم میرم تو کار PDF بازی.

راستی ممکنه تو PDF یک سری چیزها هم اضافه کنم که اینجا نباشه، هم به خاطر قانون کپی رایت اینجا که نباید چیزی از جایی کپی کنیم، هم نمیشه لینک داد.
 
پست رو تو بازی آخر آپدیت کردم و فقط میمونه PDF که اون کاملتر هست و بیشتر به درد کسایی میخوره که بازیها را انجام دادن و اطلاعات کلی و جامعتر میخوان.

امیدوارم از پست خوشتون بیاد. آقا حسین هم اگر دلش میخواد میتونه باز پست رو ویرایش کنه و بزارش تو پست اول تا همه راحت باشن.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or