Assassin Creed:Trivia|پست اول حتما خوانده شود Spoiler Warning*|

نقش مطالب این تاپیک در بهبود اطلاعات شما از داستان AC

  • زیاد

    رای‌ها: 216 74.2%
  • متوسط

    رای‌ها: 44 15.1%
  • کم

    رای‌ها: 13 4.5%
  • هیچ

    رای‌ها: 18 6.2%

  • مجموع رای دهنده‌ها
    291
در پایان The Da Vinci Disappearance یک مکالمه ای هست بین William.M و یک فرد ناشناخته!

ویلیام:حالا میتونیم دزموند رو ولش کنیم،اطلاعاتی رو که میخواستیم گیر آوردیم.
همراه ویلیام: دیگه خیلی دیر شده،(انیموس)بهش آسیب رسوند.داره میره به کما(Black-Room)
-اون راه خودش رو پیدا میکنه،نگرانش نباش،اون همیشه تو گذشته هست...
-اطلاعاتش رو ریختم توی کامپیوتر،محل معبد رو به دست آوردیم.43 39 19 N 75 27 42 W
-پس الان منتظر چی هستی،یالا راه بیوفت.
Juno:You will know only when it is too late
من نمیفهمم منظورش از اینکه دیر میفهمی:Five seals هستش یا همین معبد؟
_______________________________________________________________________

هیچ توضیحی احتیاج نیست


cku0xuea58mpqv4u8q0.jpg



فقط نظرتون درباره ی این عکس چیه؟ویدیچ؟
؟نمیدونم عکسش جدیده؟ یعنی اون گروهی که آخره برادرهود داشتن حرف میزند میگفتن به دزموند شوک وارد کنید بعد میگفت نه صبر کنین همین ویدیکه؟
یعنی میخواین بگین دزموند یه لحظه اینا رو میبینه بعد میره بلک روم؟ بعدش هم اونا میخوان کارشونو با seals
انجام بدن دزموند جلوشو میگیره و دنیا رو نجات میده و یهوی از خواب میپره و از توی ابسترگو بیدار میشه!
بعد لوسی میاد که بهش بگه بجنب باید بریم دزموند میگه اینبار من داستانو عوض میکنم و همه چیز تعغییر کنه و بازی تموم بشه! بعدش هم میشه راحت ادامه داد بازیو! اونجایی هم که گفتم از خواب بلند میشه همه چیز آینده رو میدونه بعد میره با لوسی تولید مثل(:دی) میکنه و..!
بنظرتون اینجوری میشه؟
 
؟نمیدونم عکسش جدیده؟ یعنی اون گروهی که آخره برادرهود داشتن حرف میزند میگفتن به دزموند شوک وارد کنید بعد میگفت نه صبر کنین همین ویدیکه؟
یعنی میخواین بگین دزموند یه لحظه اینا رو میبینه بعد میره بلک روم؟ بعدش هم اونا میخوان کارشونو با seals
انجام بدن دزموند جلوشو میگیره و دنیا رو نجات میده و یهوی از خواب میپره و از توی ابسترگو بیدار میشه!
بعد لوسی میاد که بهش بگه بجنب باید بریم دزموند میگه اینبار من داستانو عوض میکنم و همه چیز تعغییر کنه و بازی تموم بشه! بعدش هم میشه راحت ادامه داد بازیو! اونجایی هم که گفتم از خواب بلند میشه همه چیز آینده رو میدونه بعد میره با لوسی تولید مثل(:دی) میکنه و..!
بنظرتون اینجوری میشه؟

این عکسه احتمالا مربوط به همون The Davinci Disapperence هست
بقیشم هیچی نقهمیدم :d یه دفعه دیگه خیلی اروم و شمرده و با زیر نویس توضیح بده :d
 
این عکسه احتمالا مربوط به همون The Davinci Disapperence هست
بقیشم هیچی نقهمیدم :d یه دفعه دیگه خیلی اروم و شمرده و با زیر نویس توضیح بده :d
:دی
من میگم ما در پایان نسخه اصلی(3 یا اگه R نسخه پایانی باشه) , دزموند جهان رو از دست تمپلاار نجات میده و در آخر ناگگهان از خواب میپره! و از ابسترگو در میاد! و لوسی رو میبینه با لباس خونی وارد اتاق شده بعد تا
لوسی میاد بگه بجنب سریع باید بریم دزموند میگه من همه ماجرا رو میدونم و شاون و رربکا و اتزیو و .... رو هم میشناسم! بعد بازی تموم میشه!(الببته تو پست قبلیم بهتر گفتم:دی)
حالا بازی تموم میشه و میتونن به عنوان نسخه فرعی هرچقدر دلشون بخواد منتشر کنن از سری بازی!
 
:دی
من میگم ما در پایان نسخه اصلی(3 یا اگه R نسخه پایانی باشه) , دزموند جهان رو از دست تمپلاار نجات میده و در آخر ناگگهان از خواب میپره! و از ابسترگو در میاد! و لوسی رو میبینه با لباس خونی وارد اتاق شده بعد تا
لوسی میاد بگه بجنب سریع باید بریم دزموند میگه من همه ماجرا رو میدونم و شاون و رربکا و اتزیو و .... رو هم میشناسم! بعد بازی تموم میشه!(الببته تو پست قبلیم بهتر گفتم:دی)
حالا بازی تموم میشه و میتونن به عنوان نسخه فرعی هرچقدر دلشون بخواد منتشر کنن از سری بازی!

اهان الان افتاد :d
Revelation که محاله نسخه ی اخر باشه و 3 اخریشه
بعدش هم انقدر از این فیلم ها و داستانایی که اخرش میبینیم طرف خواب بوده وهمه ی داستان توی خواب بوده بدم میاد که حد نداره :d
داستان به این خوبی داره میره جلو مشکلات جدید درست نکنن براش بهتره:d
 
اهان الان افتاد :d
Revelation که محاله نسخه ی اخر باشه و 3 اخریشه
بعدش هم انقدر از این فیلم ها و داستانایی که اخرش میبینیم طرف خواب بوده وهمه ی داستان توی خواب بوده بدم میاد که حد نداره :d
داستان به این خوبی داره میره جلو مشکلات جدید درست نکنن براش بهتره:d
نه دیگه همه اون کارا رو که دوست داریو بکنن آخرش از خواب بیدار شه:|
 
این عکسه احتمالا مربوط به همون The Davinci Disapperence هست
بقیشم هیچی نقهمیدم :d یه دفعه دیگه خیلی اروم و شمرده و با زیر نویس توضیح بده :d

نه بابا من DLC داوینچی رو تموم کردم یه همچین صحنه ایی و یا اصلا همچین مکالمه ایی نشنیدم :d

شاید مال این DLC جدیدست ؟!:-/
 
این عکسه احتمالا مربوط به همون The Davinci Disapperence هست
نه بابا من DLC داوینچی رو تموم کردم یه همچین صحنه ایی و یا اصلا همچین مکالمه ایی نشنیدم :d

شاید مال این DLC جدیدست ؟!:-/
نه عزیزان،این عکس ماله همین Revelations هستش.در E3 این تریلر نمایش داده شد،ایم ویدئو از Toby Turner هست که کلا خودش آدم باحال و شوخ طبعی هست.
LITERAL REVLATIONS TRAILER ببینید.
حرفهای جالبی توش هست به ویدئویی که پشت خبرنگار نمایش داده میشه،بهش خوب دقت کنید.خود توبی وقتی ویدیچ رو میبینه میگه:my dad? He's my dad
متن کامل حرف های ویدیچ:
"you served Abstergo well,and your skills in the Animus continue to impress.I do not use that term lightly.If you continue at this rate,it is a foregone conclusion that you will be the one to enter our inner chambers,and learn our most trusted secrets.Once you cross that threshold,youe eyes will be opened and you will see this world for what it truly is.Don't muck this up.Abstergo in counting on you."
 
آخرین ویرایش:
خانواده ی الطائر
synsok0k2tjn3a2qp7j.jpg

Assassin's Creed: The Secret Crusade رمانی است که بر مبنای زندگی الطائر ابن لااحد نوشته شده است.این رمان درباره ی سومین جنگ های صلیبی ونقل قول های نیکولو مارکوپولو، پدر مارکو پولو درباره ی الطائر میباشد.این کتاب شامل 400 صفحه به زبان انگلیسی،به نویسندگی Oliver Bowden توسط Penguin Books Ltd در تاریخJune 27, 2011 منتشر خواهد شد.

Umar Ibn-La'Ahad
عمر ابن لا احد پدر اساسین افسانه ای،الطائر ابن لا احد.فوت:1176
در سال 1176 نیروهای صلاح الدین مصیاف را به محاصره درمیاورند.عمر به اساسین ها دستور میدهد تا به چادر صلاح الدین نفوذ کنند،و آنجا را با پیغامی ترک کنند،که با اینکار تهدید و مهارت خود را به صلاح الدین میرساندند.احمد سوفیان چادر صلاح الدین را پیدا میکند.عمر با موفقیت به چادر صلاح الدین نفود میکند،پیغام خود را میگذارد(چاقویی شکسته در زیر بالش صلاح الدین)،اما هنگام فرار صلاح الدین متوجه حضور اساسین ها میشود.در این هنگام احمد سوفیان دستگیر میشود، و یک نجیب زاده ی عرب کشته میشود.اعراب درب مذاکرات را برای صلح با اساسین ها باز میکنند.اما با شرایطی:
1-آنها جان عمر را میخواستند تا به نوعی قصاص انجام دهند.
2-اگر عمر تسلیم اعراب نشود،اعراب احمد را اعدام میکنند و به محاصره ی دژ مصیاف ادامه میدهند.

المعلم که چاره ای نمیبیند و انتخابی نمیتواند از بین شاگردانش بکند.،عمر خود را با احمد معاوضه میکند تا اعراب از محاصره ی مصیاف منصرف شوند و احمد زنده بماند.هنگام اعدام شدن عمر،وی صدای فریاد و ضجه ی فرزندش را که از دژ(!)میامد میشنید.


Darim Ibn-La'Ahad
متولذ 1193،فرزند ارشد الطائر و ماریا
بعد از به دنیا آمدن برادرش و بالغ شدن وی ،به همراه خانواده اش به شرق میروند تا از بزرگترین قتل هایشان را انجام دهند،قتل چنگیز خان مغول!

Sef Ibn-La'Ahad
متولد 1195،فوت 1225 دومین فرزند پسر الطائر و ماریا
در سال 1217،سیف همراه خانواده اش به قتل چنگیز خان مغول رهسپار میشوند،اما سیف در مصیاف به علت مراقبت از همسرش و دو فرزندش در مصیاف باقی میماند.هشت سال بعد عباس سوفیان(فرزند احمد سوفیان)به همراه جاسوسانش تصمیم به سر بریدن سیف توسط سوامی میگیرد تا کنترل امور را بگیرد،اما مالک او را سرزنش میکند و مانع او میشود.بعدها هنگامی که سوامی در حال مرگ بود قصد ایجاد تفرقه بین پدر و پسر را میکند.او به سیف میگوید که پدرش(الطائر) بود که به سوامی دستور داد تا سیف را بکشد.
 
  • Like
Reactions: bezad and The Hoss
Auditore Family Crypt
2t89ic48gnup8rx8sp9w.png

Auditore Family Crypt مقبره ی دومنیکو آدیتوره میباشد.وی پدر-پدر- پدربزرگ اتزیو آدیتوره میباشد.محل آن در زیر زمین شهر Monteriggioniمیباشد.
داستان دومنیکو در واقع ریشه و شکل گیری خانوداه ی ادیتوره میباشد.این تارخیچه در هفت ستون در ویلای آدیتوره به ثبت رسیده است.

ونیز،1296
"من در خانه های کوچکی که در ونیز بر روی تالاب واقع شده اند بزرگ شدم.چشم انداز خانه ی ما امواج خروشان و دریا بود.وقتی که دیگر از راه رفتن روی زمین و خشکی خسته شدم،من یک دریا نورد شدم.برای اولین بار که شاگرد بودم،محلموله ای از اقیانوس اطلس حمل میکردیم.این محموله از طرف پدرم برای دوست نزدیکش و حامی وی بود.،اقای مارکو پولو.زندگی خوبی داشتم"

آشور.
"یک روز،وقتی در بندر آشور دنبال کارم بودم،عشق را احساس کردم.دختری را دیدم که تقریبا 20 سالش بود،وقتی به چشم هایش نگاه میکردم،انعکاس تمام زیبایی های دنیا را درونش میدیم.چشم هایی روشنتر و درخشان تر از خورشید.پس از آن من به دریا رفتم،اما قلبم در خشکی کنار آن دختر بود.دختری که بعد ها همسرم شد،اولین فرزند پسرم را به دنیا آورد."

حق تولد.

"در یک بعد از ظهر تابستانی،آقای پولو من را صدا زد،او به من درس میداد.پدرم نیز آنجا حضور داشت.در کنار آن دو مردی پیرتر از بقیه حضور داشت که باشلقی شنل دار و عجیب به تن داشت.وی ما را نگاه میکرد.

در آن لحظه ای که در آنجا بودم،هر چیزی که در زندگی برایم وجود داشت تغییر کرد،پدرم به من گفت که آن مرد با آن لباس های عجیب یک اساسین است.حلقه اش را برداشت،او به من نشانی عجیب در انگشتش نشان داد.با توضیحاتی که برایم داده شد مشخص شد که خانواده ای تاریخی دارم که از محفلی قدیمی حمایت میشود.دفاع کردن و مصون داشتن بشریت هدف آنها بود.

اقای پولو جلو آمد.وی به من گفت،که آن مرد غریبه معلم جدیدم هست و به من از این پس آموزش خواهد داد.من باید او را از دریای مدیترانه تا اسپانیا یاری کنم.پس از آن باید کارآموز دانته آلیگری شوم."

مربی

"هنگامی که رسیدیم بلافاصله،آقای آلیگری سریعا با ما ملاقاتی ترتیب داد.موضوع ملاقات ابتدا درباره ی تجارت و خرید کالاو...بود،اما سریعا بحث عوض شد و به موضوعاتی که از خیلی چیزهای دیگر با ارزش تر بود چرخید.عشق،افتخار،عدالت.

دانته آلیگری به من آموخت که جوامع طوری کنترل میشوند که اعضای درون آن از چیزی که میبینند،توانایی فکر کردن به آن را ندارند.
به زودی، من توانستم گذشته ای را پیدا کنم که قوانین آن بر قوانین خیالی و توهمی بود.من متوجه شدم که که حاکمان از قوانین به عنوان وسیله برای(کنترل) انسان ها استفاده میکنند.آزادی که حق مردم ما بود.
بعدها،دانته به من صفحاتی از کتابی را که آقای پولو برای او آورده بود به من نشان داد.دست نوشته هایی بود دریاره ی محفل خاندان ما،اساسین ها."

وداع غیر مترقبه
"هرگز،سفری را که برنامه ریزی میکردیم،تغییر داده نمیشد.هنگام بازگشت به راونا،دانته درگذشت.ما باید از اموالی که از او به جای مانده بود چیزهایی را انتخاب میکردیم.با تاسف و ناراحتی بسیار،من به سوی پدرم و آقای پولو برای برای گفتن اخبار ناراحت کننده رفتم.قبل از اینکه حتی بتوانم حرفی بزنم،صورت پدرم سفید شده بود.در را پشت سرمان قفل کردیم و رفتیم.شوکه شدن،پدرم را از سکوتش میفهمیدم.دانته از قبل مکانی امن برای کدکس ها در اسپانیا در نظر گرفته بود.او مراقب دشمن اساسین ها تمپلار ها بود که هنوز هم وجود دارند.
من داستانهای تمپلارها را بیاد میاورم،و حالا همه ی آنها برایم واضح و روشن است.دانته به قتل رسیده بود.تمپلارها کدکس ها را میشناختند،آنها ما را هم میشناختند.خانه یمان را ترک کردیم و به همراه خانواده ام برای اولین بار به اسپانیا حرکت کردیم.
آقای پولو به من کمک های بسیار کرد،او به من تکه کاغذ کوچکی را داد و از من خواست بر روی آن اعدادی بنویسم.این اعداد،شماره حسابی بود که در آن سکه های پول وجود داشت و میتوانستم آن را در هر بانکی در هر جای ایتالیا دریافت کنم."

بر دریا

"ما شب به راه افتادیم.کشتی پر از بار و اجناسی بود که میخواستیم در بازارهای بارسلونا بفروشیم.همه چیز به خوبی پیش میرفت و اوضاع رو به راه بود.کم کم خطر طوفان را حس کردیم.مجبور شدیم تا در بندر اوترانتو لنگر بیندازیم.با لباس های سیاه و تاریک ،دزدان دریایی به ما حمله کردند.من نمیتوانستم آن ها بر روی کشتی ببینم.
خانواده ام را پنهان کردم.دنبال جایی برای پنهان کردن کدکس ها بودم.درحال دویدن بودم که بر کف کشتی افتادم و ستون فقراتم آسیب سختی دید.مردی مست ما را پیدا کرد،این را از بوی دهانش میشد براحتی فهمید.وقتی آنها از من درباره ی کدکس ها چیزی پرسیدند،متوجه شدم که چه کسی آنها را فرستاده است(تمپلارها).بر سرم فریاد زدند و جای کدکس ها خواستند،بهشان گفتم که کدکس ها را در دریا انداخته ام.
شروع به خندیدن کردند.دو نفرشان مرا نگه داشتند و مرا کتک زدند ،دردم در ستون فقرات بیشتر شد.تمپلارها لباسهای همسرم را پاره کردند،او در حال التماس و طلب رحم بود،اما آنها کار را دیگر تمام کرده بودند.تمپلارها او را به دریا انداختند.
بارهایم را دزدیدند،کشتی ــیم را غرق کردند و من را چسبیده به یک قطعه نرده، رها کردند. توانستم همراه پسرم به ساحل برسم.صبح ــه روز بعد جزر و مد دریا بدن شسته شده ی همسرم را به ساحل آورد."

یک اسم جدید

"دیگر هرگز دریا را ندیدم"

"راهم را به سوی فلورانس کج کردم.خانه ای را اجاره کردم و به سوی بانک رفتم تا از حساب آقای پولو استفاده کنم.کاغذ را گم کرده بودم اما خوشبختانه شماره ها به یادم مانده بود.با تغییر قیافه به ونیز رفتم تا پدرم را پیدا کنم.روز بعد به فلورانس برگشتم.هر دو برادر پولو و پدرم مرده بودند.
بعد از آن،من مجموعه ای معمارین و رساله نویسان را در دور خود برای تحصیل و آموزش ، جمع کردم.اسم جدیدی را برای خود برگزیدم،آدیتوره.هویتم را در دادگاه فلورانس به جای نجیب زاده ای جعل کردم.توانستم ویلای آدیتوره را به دست بیاورم و آن را برای پسرم و نوادگانم بازسازی کنم.

سپس، وقت شکار فرا رسید.به فرزندم مبارزه را یاد دادم،پیدا کردن کدکس ها،کشتن تمپلارها، همه را به او آموزش دادم.نجابت و افتخار همسرم را پس گرفتم و انتقام پدرم را گرفتم.
به تمامی کسانی که بعد از من نام آدیتوره را یدک میکشند میگویم که،یادتان باشد،شما یک نجیب زاده نیستید.شما یک فریبکار نیستید.شما توده ای از مردم هستید.انتقام ما را بگیرید.دومنیکو آدیتوره

foly7hjqf2h1giec09.png

از گوشه و کنار
*جیووانی آدیتوره درباره ی رمز گشایی خاندانش از هنگام جوانی سخن میگفت.
*رمز گشایی خانواده آدیتوره در نقشه ی multiplayer بازیAssassin's Creed: Brotherhood, وجود دارد.تنها به عنوان یک تونل کوتاه به تصویر کشیده شده است.
 
آخرین ویرایش:
کدکس های الطائر به همراه تفسیر


خوب اول از همه خدمت دوستان عرض کنم که این دست نوشته های الطائر به نحوی سرگذشت زندگی او رو هر چند بسیار مختصر توضیح میده،که البته بعد از عرضه بازی Revelations کامل تر به این موضوع پرداخته خواهد شد.

همین جا جا داره از زحمات حسین جان و تمامی دوستان عزیز تشکر کنم.

نکته مهم در مورد تفسیر ها،تماما حدسیات من هست،و صرفا حقیقت محض نیست،اگر دوستان جایی میبینند که باید نکته ای اضافه شه حتما اینجا بیان کنن،از این که آدم تنبلی مثه منو تحمل خواهید کرد بسیار ممنونم.


1

"چند روزی را با این عتیقه گذرانده ام.یا شاید هم هفته ها؟ ماه ها؟دیگر به درستی نمیدانم.دیگران هر از چند گاهی به دیدارم میآیند-سرگرمی و طعام ارائه میدهند.میگویند باید خود را از این مطالعات جدا سازم….ملک حتی پیشنهاد ترک کلی آن ها را به من داده.اما هنوز آماده کناره گیری نیستم.تمامی زیر و بم این سیب بهشتی شناخته خواهد شد.باید بشود….آیا این یک اسلحه است،یا کتاب؟یا شاید هر دو؟ "He who increaseth knowledge, increaseth sorrow..."

او که بر دانش افزون کند،بر مصیبت افزوده است.

بخشی از تورات و همچنین آخرین کلماتی که بر زبان المعلم جاری شد.

فلسفه پشت چنین سخنی را خوب درک میکنم اما واقعی بودنش را؟به معنی واقعی کلمه واقعی بودن را درک نمیکنم.جامعه ای که با استفاده از عقاید و اطلاعات،به جای شمشیر و آهن جنگ به پا میسازد(مصیبت بر پا میکند)…نحوه کار این وسیله بسیار ساده است،حتی ابتدایی یا سلطه گرایانه و کنترل کننده، است.ولی مراحل،روش های مورد استفاده و اهدافی که به دنبال دارد…این ها هستند که انسان را افسون میکنند.آنان که در معرض تابشش قرار میگیرند به آنها قول هر چه آرزو کنند داده خواهد شد.او تنها در ازای آن یک چیز میخواهد،اطاعت تام و کامل.و چه کسی یارای پس زدن چنین چیزی ست.افسون گری در لباس انسان(Poe)…خود شخصا لحظه ضعف و سستی خود را هنگامی که با المعلم مواجه شدم حس کردم .کلماتی که بر زبان میاورد اعتماد به نفسم را به لرزه می آورد.او که همچون پدری برای من بود،حال به بزرگترین دشمنم مبدل گشته بود.تنها جرقه ای کوتاه برایش کافی بود تا به درون ذهنم بخزد.اما ظاهر فریبنده اش را در هم شکستم،اعتماد به نفسم را بازیافتم،و او از این دنیا راندم.
خود را آزاد کردم.اما اکنون متعجبم که آیا به راستی خود را آزاد کردم!؟اینجا نشسته ام و با هیچ امیدی به دنبال درک چیزی هستم که زمانی قسم به نابودیش خوردم.
به این دلیل است که: سیب داستانی برای گفتن دارد،سوسوی چیزی ب
زرگ و خطرناک را احساس میکنم.همه در خطر هستیم.وظیفه من این است که کاری کنم،من تا زمانی که حقیقت را نیافته ام نباید...نمیتوانم که از کار دست بکشم.
"


تفسیر:
One ring to rule them all.

البته به نظر طرز کار سیب ها کاملا شبیه حلقه قدرت نیست،ولی خوب اولین چیزی که به ذهنمان خطور میکنه حلقه قدرت و قدرت اغواگر اون هست.در پایان بازی اول،الطائر به المعلم اطمینان میده که سیب رو نابود خواهد کرد ولی حالا بعد از گذر مدتی زیاد الطائر هنوز نتونسته به قولش وفا کنه،آیا خود سیب مانع این کار شده؟الطائر به سرعت سیب رو مورد مطالعه قرار میده،خودشو از باقی اسسین ها جدا میکنه و تمام نیروشو به کار میبره تا راز این وسیله رو کشف کنه.حتی خود الطائر هم اقرار میکنه که تحت تاثیر این وسیله قرار گرفته،در نهایت میتونیم تاثیراتی که سیب ها میتونن روی فردی بزارن رو به طور مختصر ببینیم.شاید همین قدرت سیب بوده که باعث منزوی شدن الطائر،عدم معاشرت با اطرافیان و لب به غذا نزدن او شده.



2






طراحی از جنگ میان اسسین ها و تمپلار ها



در بالای تصویر این عنوان دیده میشه:

شیخ الازهر الحرب

که به معنی جنگ شیخ الازهر میباشد!

البته به نظر من تنها جایی که میشه این کلمه الازهر رو به جایی ربط داد، مسجدی در مصر با همین نام هست،جالب این که مسجد متعلق به مذهب اسماعیلی هست که فرقه حشاشیون هم جزء همین مذهب هست.

http://en.wikipedia.org/wiki/Al-Azhar_Mosque

البته به دلیل این که هیچ جنگی در طول تاریخ(حداقل در بازه زمانی که الطائر میزیسته) بر سر این مسجد یا به طور کلی در اطراف این مسجد صورت نگرفته،تقریبا بعیده که منظور الطائر این مسجد بوده.شاید صرفا کشمکش میان تمپلار ها و اسسین ها منظور بوده.

3

طرحی(سکمتیک) برای ساختن یک هیدن بلید.







4

"مواردی که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد، 3 تا از بزرگترین موارد طعنه آمیزی هستند که در فرقه اسسین ها وجود دارد:

1.در اینجا ما به دنبال ترویج صلح هستیم اما خود برای تحقق اهدافمان دست به کشتار میزنیم
2.اینجا ما به دنبال گشودن افکار (مطلع کردن )عموم هستیم اما انتظار حرف شنوی از یک شخص واحد (استاد)را داریم و همچنین مجموعه ای از قوانین.
3.ما به دنبال آشکار ساختن خطرات ایمان کورکورانه(کورکورانه به چیزی ایمان داشتن) هستیم.در حالی که خودمان نیز پیرو همین ایمان هستیم.
من هیچ جواب قانع کننده ای برای این اتهامات ندارم تنها احتمالاتی را میتوانم بیان کنم…آیا ما قوانین را به خاطر خدمت به خوبی برتر(Utilitarianism) تغییر میدهیم…و حال اگر هم که تغییر دهیم.این قوانین درباره ما چه میگویند؟که ما دروغگو هستیم؟که شیاد هستیم؟که ضعیف هستیم؟در طول همه این سال ها ،لحظات را با رزم کردن با این تناقضات و دفع آنها صرف کردم …با این همه هنوز هم جواب مناسبی را نیافته ام.از این میترسم که شاید هیچ جوابی وجود نداشته باشد.

آیا عقیده ما جوابی فراهم میکند؟آیا ممکن است یک چیز در آن واحد،همزمان به دو چیز کاملا متناقض تبدیل شوند؟ چرا که نه؟مگر من مدرک نیستم؟مگر این طور نیست که ما(اسسین ها) که مقاصد شریف در ذهن می پرورانیم،در آن واحد روش های وحشیانه به کار میبندیم؟ما که حرمت زندگی را به جا میاوریم، بیدرنگ آن را از آنان که دشمن خود میپنداریم میگیریم.(زندگی را فقط مخصوص خود میدانیم)"



تفسیر:خوب اینجا الطائر با طرح این سه مورد سعی داره که کل زندگی رو به نوعی کنایه و وارونه نشون بده.در پس تمامی این سه موارد که بهشون اشاره شد اگر خوب دقت کنیم می بینیم که در زندگی بشر نه فقط اسسین ها موارد مشابه به وفور یافت میشه.الطائر با طرح این گونه مسائل سعی داره که ،به نظر من اخلاقیات،تشخیص خوبی و بدی و ... رو بیان کنه.خوبی ای که به طور همزمان میتونه بدی تلقی شه(در دید فرد دیگری).در دنیای امروزی خوبی یا بدی وجود خارجی ندارن بلکه تنها چیزی که وجود داره دنیای ست خاکستری رنگ..


در جای دیگه الطائر از تغییر قوانین به نفع خود، صحبت میکنه.اما آیا این تغییر واقعا ارزشش رو داره؟
Utilitarianism به معنی اصالت نفع میباشد،که معتقد به غایت اخلاقی ای است که باید در تمام اعمالمان به دنبال آن باشیم، بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر در کل جهان حتی اگر در نهایت باعث ضرر(تلفات) هم شود
.
در نهایت الطائر به تک شعار اسسین ها پناه میبره...هیچ چیز واقعیت مطلق نیست،و همه چیز امکان پذیر است.خوبی ممکن است بدی باشد.سیاهی سپیدی باشد.همه چیزهایی که ما مقدس تلقی میکنیم حقیقت مسلم نیستند.
به قول یه یارویی میگه:ما ز یاران فلان!!،خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم.


:|

البته در همین جاست که الطائر به نقص های موجود در فرقه ی خود پی میبره.او با بیان این پرسش ها سنت مقدس اسسین ها رو زیر سوال میبره،سنت هایی که بعدا عوض میشوند.


5

"آنان که قبل از ما آمده اند که هستند؟چه کسی آنها را به اینجا آورده؟چند سال پیش[روی زمین میزیستند]؟قرنها؟میلونها؟باز هم قبل تر؟از آنها چیز زیادی باقی نماده.چه چیز باعث راندنشان شد؟این عتیقه ها چه هستند؟پیام هایی در بطری؟ابزاری به جا مانده برای کمک و راهنمایی ما؟یا آیا ما بر سر مشتی آشغال به جا مانده از آنها با یکدیگر ستیز میکنیم؟و اهدافی الهی و معنایی مقدس به چیزهایی که چیزی جز اسباب بازی های دور انداخته نیستند میدهیم؟"

تفسیر:خوب نکته اول اینکه الطائر با Those who came before مواجه شده،شکی درش نیس و این مطلب دال بر همین موضوع هست.نکته بعدی نظر الطائر راجب POE ها،در جایی آنها رو مثبت قلمداد میکنه،نقش آنها رو راهنما و کمک فرض میکنه و در جای دیگه ارزش اونها رو در حد مشتی زباله میدونه.یه تفسیر دیگه از این مطلب همون صحبت قبلی الطائر میتونه باشه،یک چیز به طور همزمان به دو چیز مختلف تبدیل میشه.آیا ابزاری که میسازیم کمک کار ما هستند یا بلای جان ما؟شاید هر دو شاید هیچ کدام.هیچ چیز مطلق نیس و همه چیز امکان پذیر است!

حالا سوالی که مطرح میشه اینه که نقش اصلی این وسایل چیه؟بر اساس گفته های الطائر و همین طور اتفاقاتی که توی دو بازی اخیر شاهد بودیم نمیشه با اطمینان راجب این قضیه صحبت کرد،در جایی نقش راهنما رو بازی میکنن:کمک به اتزیو برای یافتن مکان چزاره و خیلی موارد دیگه و جایی دشمن ما:اتفاقاتی که در پایان برادرهود شاهد بودیم.


6
"رابرت ممکنه مرده باشه…اما برادران و هم پیمانان او هنوز زنده هستند.گرچه در اذعان عمومی کمتر دیده میشوند،اما بیم آن دارم که همچنان تهدیدی برایمان باقی بمانند.زمانی آنها با افتخار در خیابان های شهر قدم میزدند،(آن زمان اهداف راحتتری بودند)حال به سمت سایه ها عقب نشسته اند.دنبال کردنشان سخت تر و سخت تر میشود.در آن سیاهی به دنبال تنیدن چه چیز های پلیدی هستند؟به خاطر این، کار ما پیچیده تر و سخت تر خواهد شد.

هم اکنون هم،شایعات بسیاری مبنی بر به وجود آمدن جنبشی در قبرس به گوش میرسد.باید اطلاعاتی جمع آوری کنم.این مرا یادآور آن میشود که روش های ما نیز باید تغییر یابند.این به معنی پایانی برای قلعه ماست.پایانی بر نمایش قتل هایمان در ملا عام.بایستی تار ها را در خفا بتنیم.باید این کار را متفاوت تر از گذشته انجام دهیم.درست است که از برادرانم خواسته ام که رسومات را کنار بگذارند اما از آن ها نخواستم که باورهایشان(عقاید) را نیز کنار بگذارند.این ها ست که ما را به اسسین تبدیل میکند،نه قطع انگشتان دست.نه به دروغ قول بهشت برین دادن.نه منع استفاده از زهر.ما در برابر مردم موظف هستیم ،نه در برابر سنت.اگر باید پنهان کاری کنیم ،میکنیم..اگر باید از زهر استفاده کنیم،استفاده کنیم.اگر میشود از تیغ هایمان بدون قطع انگشت استفاده کنیم،باید این کار را انجام دهیم.و همچنین نباید تازه واردان را با دروغ و حقه بازی به بازی بگیریم.باید صاف و صادقانه سخن بگوییم...باید از نو شروع کنیم."


تفسیر:خب
الطائر که حالا به مرد منطقی مبدل گشته،به این نکته پی میبره که دیگه وقت جنگ تن به تن به شیوه قدیم به سر رسیده و باید فکر دیگه ای کرد.در جملات بعدی الطائر بعضی از رسومات معمول در فرقه اسسین ها را بر میشمارد،مواردی که به طور کامل در بازی به آنها اشاره نشده.
همون طور که میدانیم،اسسین های دنیای اسسینز کرید(فقط اسسین ها) بر اساس گروهی واقعی ای به نام حشاشین ها ساخته شده اند.و به شکلی میشه گفت یوبی سافت از اونها وام گرفته.خب داستان حشاشیون و حسن صباح رو که دیگه همه میدونیم،حالا بد نیست یه اشاره دیگه هم بشه.

برخی از موارد مانند
به دروغ قول بهشت برین دادن رو که الطائر اینجا مطرح میکنه به همین موضوع اشاره میکنه:

بر اساس یکی از شایعاتی که حول محور این فرقه هست،به حشاشیونی که تازه وارد گروه میشدن مواد مخدر داده میشد که باعث میشد اونها فکر کنن در حال مرگ هستند.بعد از به هوش آمدن و بهبود سطحی ،خودشون رو در باغ و گلشنی بسیار زیبا و پر از حور های بهشتی میدیدن،بعد از این که بلاخره متقاعد میشدن که این جا همان بهشت بشارت داده شده است،به عیش و نوش و دیگر موارد میپرداختن.در همین حالت،رهبر گروه،حسن صباح همتای واقعی المعلم،فرد رو متقاعد میکرد که او(حسن صباح) خدا یا نماینده اوست و این که اسسین جدید باید هر فرمانی که او صادر میکند را مو به مو اجرا کند ، تا خدا از او خوشنود گشته و اسسین هم بتواند تا ابد از این نعمات بهشتی استفاده کند.با این کار فرد مورد نظر نه تنها به الهی و مقدس بودن کار خود اعتقاد راسخ پیدا میکرد بلکه حتی اگر ذره ای شک هم که در وجود خود داشت را از بین میبرد.البته به این مسئله به طور کامل و مفصل توی بازی بهش پرداخته نشده ولی خوب همون طور که میدونید پشت بنای اصلی مصیاف باغی وجود داشت که تعدادی دختر جوان در آنها دیده میشد،همین میتونه به نوعی نشان دهنده این موضوع باشه.


در هر صورت،وقتی الطائر در جایی به صراحت میگه :"قول بهشت دروغین و
همچنین نباید تازه واردان را با دروغ و حقه بازی به بازی بگیریم"،سعی در از بین بردن این روش های غلط و پلید رو داره.

نکته دیگه در مورد جنبش قبرس که الطائر مطرح میکنه،این مورد مربوط میشه به بازی Bloodlines که قبلا حسین جان زحمتشو کشیده بودن.

در نهایت به نظر میرسه که در نظر الطائر تنها به عقیده اسسین ها پایبند بودن کافی و مهم تر از انجام رسم و رسومات است،که همین نوع نگاه منطقی او به پیشرفت اسسین ها کمک میکنه.نشان ندادن هر گونه تعصب نسبت به رسومات غلط و خرافی ویژگی دیگری ست که الطائر در طول زمان به آن نایل میشود.

7



"فکر میکردم عدها کسی خواهد بود که مرا به آرامش میرساند..خیال میکردم سرانجام شمشیرم را کنار میگذارم و به مانند مردی معمولی زندگی میکنم.
اما اکنون میدانم که چنین رویاهایی همان بهتر است که رویا بمانند.همان طور که روزها و شب هایی که در طی آن اسیر کنندگانش را در سرتاسر دریاها تعقیب میکردم به یاد میآورم،سعی میکنم صورتش را از ذهن خود بیرون کنم. تقریبا هم به موقع به آنها رسیدم.تقریبا.
اگر تنها قدری سریعتر می بودم...در ازای آن،بدن بی جانش را در آغوشم گرفتم.ترس درون چشمان بی حرکت وثابتش را دیدم.تک تک قاتلینش را شکار کردم…تا آنکه همه آنهایی که مسول مرگش بودند از این دنیا رفتند.اما هیچ مسرتی در این کار نصیبم نشد.هیچ خرسندی و یا ارضایی…مرگ آنان او را بر نگرداند.زخمانم را التیام نبخشید.بعد از آن تصمیم گرفتم که هیچ گاه به اندازه ای که به او عشق می ورزیدم به هیچ زنی عشق نورزم…خوش شانسم که تصمیمم اشتباه بود…"


خوب اتفاقات مربوط به عدها رو بیشترشو میدونیم.اینجا همون طور که میدونیم،احساسی که الطائر درباره عدها داشته رو از زبان خودش میتونیم بینیم.اسسین کله شق و خودخواه و بی احساس با غم فراق این زن این چنین زخم خورده میشود.در پایان این نوشته میفهمیم که مرگ عدها آنقدر روی او اثر میزاره که الطائر تصمیم میگیره به هیچ زن دیگه ای هیچوقت دیگه دل نبنده اما سرنوشت چیز دیگه رو برای او رقم زد،سرنوشت یا چیزی دیگر؟

در هر صورت او با تمپلاری به نام ماریا آشنا میشه.

8

"چرا غرایض ما بر خشونت ورزی پا فشاری میکنند.؟من روابط میان گونه های مختلف جانداران را بررسی نموده ام.میل درونی برای زنده ماندن تنها با مرگ دیگران تحقق پذیر است.چرا نمیتوانند دست در دست یکدگر در صلح،زندگی کنند؟افراد بسیاری معتقد هستند که جهان به دست تک قدرتی الهی ساخته شده.اما من تنها طراحی مردی دیوانه را میبینم که ویرانی و بیچارگی به ارمغان میاورد.منشا و سرچشمه ما انسان ها به نظر بی نظم و بی معنی است.تنها با گذر زمان تکامل یافته.در ابتدا به دست طبیعت و سپس به دست بشر.
"

در اینجا دیدگاه الطائر نسبت به جهان پیرامون و به طور کلی فلسفه آفرینش از نگاه او رو مشاهده میکنیم.طبیعت خشونت بار جانداران و همین طور برعکس خشونت و بی رحمی طبیعت را.البته هر چند نکاتی که الطائر به اونها اشاره میکنه نامربوط هستند:غرایض و پافشاری بر خشونت در برابر نظام جهان،به نظر نامربوط میان. در جواب سوالی که الطائر مطرح میکنه میشه گفت:مینروا این طور بیان میکنه که ما شما را به وجود آوردیم،و ما هر دو تشنه قدرت بودیم...همین موضوع میتونه شباهت زیاد ما به آنها رو نشون بده،ما این گونه طراحی شدیم،چون خالقین ما هم خود غرایز مشابه به ما داشتند.در نظر الطائر این که ما هیچوقت نمیتوانیم در صلح و صفا به بقای خود ادامه دهیم همین رابطه میان ما و آنهاست.

نیازمند ویرایش بیشتر است:
9

"با گذر زمان هر سخنی که به اندازه کافی رسا و گویا بر زبان آید ماندگار خواهد شد.تبدیل به حقیقت میشود.در صورتی که البته بتوان نفاق را بیشتر کرد و تمامی حریفان را ساکت کرد.اگر موفقیتی این گونه به دست آید و اگر که بتوان تمامی مبارزان را کنار زد،آن گاه چیزی که باقی میماند به صورت قراردادی واقعیت نامیده میشود.(توضیح میدم)
آما آیا این واقیعت به دست آمده،مفهومی بی طرف دارد؟نه.

حال چه موقع میتوان گفت که شخص نگاهی بی طرف و واقع گرایانه به دست میاورد؟هیچوقت.چنین چیزی به معنی واقعی کلمه امکان پذیر نیست.متغیرات زیادی وجود دارند.رشته ها و قواعد زیاد را باید مد نظر داشت.البته میتوان سعی کرد،میتوان به اکتشافی(افشائی) نزدیک و نزدیک تر شد،اما هیچوقت به آن نمیرسیم.(کاملا درکش نمیکنیم)هیچوقت...


و بنابراین متوجه شده ام که تا زمانی که تمپلار ها وجود دارند سعی در تغییر واقعیت به نفع خود دارند.آنها به این امر واقف هستند که چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد.و اگر هم وجود داشته باشد،بدون تجهیزات لازم نا امیدانه به دنبال کشف آن هستیم.به وقتش آنها به دنبال ساخت تعاریف مورد پسند خود هستند.اینها از اصول بنیادی مبحث جدید آنها به نام NEW World Order است.تغییر شکل دادن هستی به نحوی که خود میپسندند.این دیگر ربطی به عتیقه ها ندارد.ربطی به بشریت ندارد.این ها تفکر و عقیده هستند.چه زیرکانه.
چرا؟چون چه کسی علیه یک تفکر خواهد جنگید؟

این سلاح بی نقصی ست.فاقد هر گونه فرم فیزیکیست و در عین حال جهان را در اشکال مختلف و گاه خشونت بار دگرگون میکند.شما نمیتوانید یک عقیده را از بین ببرید..حتی اگر همگی پیروانش را از بین ببرید.حتی اگر همه متون و کتب آنها را ازبین ببرید.این کارها در بهترین حالت چیزی هایی موقتی خواهند بود.شخصی روزی از نو اینها را پیدا خواهد کرد.آنها را از نو خواهد ساخت.به نظر من حتی ما اسسین ها هم تنها فرقه ای را از نو کشف کردیم، که قدمتش از خود پیرمرد هم بیشتر است.
"


تفسیر:

توصیف الطائر در رابطه با مفاهیمی همچون تفکر،نقطه نظر واقع گرایانه ،واقعیت و چنین چیز هایی بسیار جالب هستند.اما مهم ترین جمله ،آنی هست که در آن الطائر به خود فرقه اسسین ها اشاره میکنه و میگه که خود این فرقه ایده ای ست که سالیان سال پیش از المعلم پدیدار شده.

اما در مورد بخش اول صحبت الطائر درباره واقعیت:

فرض کنید من چیزی رو میخوام واقعی جلوه بدم،مثلا بگم که سیبی که توی دست من هست واقعیت محضه،در حالی که این طور نیست .حالا انقدر این قضیه رو توی بوق و کرنا میکنم و به نفعش کنفرانس میدم،جلسه پرسش و پاسخ میزارم از اینو اون کمک میگیرم و در همون حال تمامی کسانی که مخالفم هستن رو از میان بر میدارم...مخالفین رو دستگیر میکنم،اونایی که مخالف این واقعیت هستن رو وادار به اطاعت میکنم و....


چیزی که باقی میماند واقیعت نامیده میشود.

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.



برای مطالعه بیشتر میتونید کتاب هفتم از مجموعه کتاب های جمهوریت افلاطون و همین طور تمثیل غار رو مطالعه کنید.

10




در این عکس مردی رو در لباسی شبیه به یه کشیش میبینیم،از روی نوری که دورش رو گرفته میشه تشخیص داد که شخص مقدسی هست.در بالای تصویر چند شی رو میبینیم،یک سیب و یک شی مکانیکی،که بالای هر دوی آن ها کلمه میوه بهشتی دیده میشه.در عکس میانی هر دو قطعه به هم متصل شدن و یک شکل کامل به خودشون گرفتن.

تفسیر:خوب به نظر الطائر اینجا داره وقایع پایانی بازی دوم رو پیشبینی میکنه،جایی که رودریگو با استفاده از هر دو قطعه به دنبال فرمانروی بود.برداشت دیگه ای که میشه از این عکس کرد اینه که :
مردی که در وسط دیده میشه انگار در حال کنترل افرادی هست که دورشو گرفتن،چون یکی از توانایی های این وسایل کنترل ذهن افراد است،علایمی هم که در تصویر میبینیم،نمادی از ادیان مختلف الهی هست که میشه گفت تمامی ادیان الهی به کمک این قطعه بهشتی به وجود آمده اند/هدایت می شده اند.



11

"
Attis. Dionysus. Horus. Krishna. Mithra
.Jesus .

داستان هایی مشابه زندگی آنها را رنگارنگ ساخته.بسیار مشابه به هم. خدایی.رنج و آزار کشیدن.حواریون.رفتار معجزه آفرین.رستاخیز
(دوباره زنده شدن مسیح)
چطور ممکن است؟
شاید هم نه ممکن نیست.تنها داستانی که مدام در طول این قرون نقل گردیده.از یکدیگر وام گرفته و سپس با مقتضیات زمان تغییر یافته و شکلی متفاوت به خود گرفته.درست به مانند ابزار و زبانمان که رفته رفته دچار تغییر و دگرگونی میشود.آیا اینها بر اساس واقعیت هستند یا تخیل...شاید کمی از هر دو؟آیا این اشخاص همگی یک نفر هستند.آیا زندگیشان با کمک POE زیاد و طولانی تر شده؟
المعلم از مسیح همچون انسانی واقعی یاد میکرد.انسانی معمولی، استاد هنر فریفتن.اما اگر اشتباه کرده بود چه؟
اگر این افراد واقعی هستند،و اگر بار ها در میان ما آمده و زندگی میکرده اند،آیا این بدین معناست که که دوباره به سوی ما باز خواهند گشت؟شاید هم اکنون هم در میان ما هستند؟این همه سوال و هر روز باز هم سوالاتی بیشتر
."

تفسیر:الطائر نام های تعدادی از شخصیت های اساطیری کشور های مختلف رو نام میبره.بحثی که الطائر وارد اون میشه در حال حاظر بعد از اتمام دو بازی اخیر،دیگه بی اهمیت به نظر میرسه،چون همون طور که میدونیم در تعدادی از پازل های بازی دوم مشخص شد که هر یک از اساطیر مختلف در جای جای جهان به نحوی با یکی از قطعه ها در ارتباط بودند،حتی مسیح که shroud را در اختیار داشت.با این حال در پاراگراف آخر این طور بیان میکنه که ممکنه همه این افراد همگی یک نفر باشن و حتی جایی اونها رو با TWCB در ارتباط میدونه...به طور کلی الطائر اینجا مسائل پیرامون مسیح رو زیر سوال میبره: خدا بودنش،وعده ی ظهور دوباره او.

12




طراحی الطائر از منظومه شمسی که همون طور که میبینیم،بسیار دقیق و مدرن طراحی شده.به احتمال بسیار زیاد الطائر با کمک سیب این طراحی رو کشیده
.


13





تصویری از اضافه شدن تیغ دوم و مزایای آن.


"هیدن بلید همیشه همراه ثابت ما در این سالها بوده.بعضی حتی میگویند اسسیسن ها با این اسلحه معنا پیدا میکننند..و خوب تا حد زیادی هم حق با آنهاست.بسیاری از موفقیت های ما بدون داشتن این سلاح امکان پذیر نبود.با این همه مکانیزم این سلاح عمر خود را کرده.بنابراین بعد از پایان دادن به قضیه بریدن انگشت، تصمیم گرفتم که تغییراتی را در این تیغ ایجاد کنم که باعث بهتر شدن مکانیزم سلاح شود.
اولین تغییر، اضافه شدن لعابی فلزی است که با استفاده از آن میشود ضربات وارده را دفع کرد.باقی اسسین ها فکر میکنند که این، به کمک کشف فلزی جدید میسر شده و کشف فرمولش رو که در این صفحه هم موجود است را به من نسبت میدهند،بهتر است که واقعیت رو ندانند.همچنین با همکاری ملک روش های جدید کشتار را طراحی کردیم..قتل از مکان هایی با ارتفاع زیاد،از لبه بناها،از مکان های مخفی.با وجود این که این حرکات بسیار حرکات ساده و ابتدایی هستند ولی دانستن آنها حیاتیست.سومین و آخرین تغییر به وجود آمده،ساده ترین هم هست:اضافه کردن یک هیدن بلید دیگر که کاملا از هر لحاظ با تیغ اولی برابر است.اگر موقعیتی برای یکی از افراد پیش بیاد که مجبور به انهدام دو هدف در آن واحد هستند،این به کارشان خواهد آمد.البته تعداد این تیغ ها محدود است چون پیدا کردن
فلزی که در ساخت این تیغ ها به کار رفته بسیار مشکل است.باید در مورد این که چه کسانی باید از دو تیغ استفاده کنند دقت زیادی به خرج دهم..."


این جا تغییراتی که الطائر و ملک در مکانیزم هیدن بلید به وجود آوردن رو مشاهده میکنیم.نکته جالب توجه اینه که الطائر این کشفیات رو به خودش نسبت نمیده و میگه:"بهتر است حقیقت را ندانند"


و باز هم POE به کمک الطائر میاد.



14

"بشر با هر چه برخورد میکند،به دنبال سلطه بر آن است.گمان میبرم که این میلی طبیعی همه ماست تا با پیرامون خود ارتباط داشته باشیم و بر آن سلطه کنیم.اما این سلطه نباید شامل باقی نسل بشر شود…هر روز افراد بیشتری با نیرنگ و یا به زور به ناچار به غلامی روی میاورند.دیگران گرچه به طور کامل محبوس نیستند،آنچنان عرصه بر آنان تنگ شده که احساس میکنند زندگیشان بی ارزش است.مردان را دیدم که چه طور به وسیله راه های مختلف در حق بانوان جفا میکنند.حرف های ظالمانه ای که نثار مهاجرین میکنند را شنیده ام.به چشم خود دیده ام آنان را که به خاطر داشتن اعتقادات متفاوت رنج میکشند.برخی اوقات این مسائل را مورد بحث قرار میدهیم.برای توقف این اعمال باید چه کرد؟با تشویق به مساوات و بردباری؟بعضی روزها درباره آموزش و برورش صحبت میکنیم.با این اعتقاد که دانش ما را از بند فساد رهایی میدهد…اما هر بار که از خیابان های شهر عبور میکنم و میبینم که چطور برده ها به حراج گذاشته میشوند،قلبم بیشتر به درد میآید.وقتی میبینم که چطور مرد سنگ و دشنام نثار همسر خود میکند و این گونه اصرار میورزد که زن تنها برای خدمت به مرد به وجود آمده مشتم بیشتر گره میخورد.هر گاه که میبینم فرزندی را برای کار از والدینش جدا میکنند، به زیر خورشید بیابان میفرستند تا زجر بکشند،و در نهایت جان خود را از دست بدهند،تا اینکه شاید دیگری سودی بیشتر ببرد…….

این روزها،دیگر فکر نمیکنم گفتگو دردی را دوا کند…این روز ها تنها فکر کشتن مقصرین را در ذهن میپرورانم."


در این صفحه الطائر مشکلات و واقعیات دردناک زمان خود رو برمی شمارد.مخصوصا رفتار انسان ها با یکدیگر ،رفتار مرد ها نسبت به زن ها، برده داری، بد رفتاری نسبت به خوردسالان(بیگاری).روشن است که الطائر به دنبال رفع این مشکلات است.اما مطمئن نیست که چنین چیزی امکان پذیر است.او آنقدر به ستوه آمده که در نهایت تنها راه چاره را در کشتار می بیند.


15







قبرس،جایی که بازی Bloodlines در آن به وقوع می پیوندد.




آپدیت بزودی...
 
آخرین ویرایش:
خوب این از 15 تای اول.15 تا بعدی رو هم اگر خدا بخواد بعدا مینویسم.


فقط یه نکته بگم،من اول تصمیم داشتم فقط خود صحبت های الطائر رو بیام به طور خلاصه بنویسم،ولی بعد به فکرم رسید که کمی هم توضیح در موردش بدم،به همین خاطر خیلی طول کشید/میکشه!ببخشید.





اما تو همون شكل2 ساختماني شبيه مسجد ديده ميشه.پس شايد ربطي داشته باشه

احتمالش هست،خصوصا این طور که به نظر میرسه دز زمان صلاح الدین این مسجد دچار تغییراتی هم شده که اگه وفت شد راجب بهش صحبت میکنیم.
 

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or