در بازی Red Dead Redemption رفتیم عملیات فرعی, رفتیم شخص Wanted را دستگیر کنیم و تحویل عدالت بدیم,
با گروه باند تبهکار درگیر شدم و موفّق به دستگیری شخص فراری شدم، شخص مجرم را با طناب دست و پاهاش رو بستم, بردمش به سمت اسب، اعضای باند در حال تیر اندازی بهم بودند، همین که میخواستم اسیر را به روی اسب بذارم ناگهان تیری به اسبم اصابت کرد و اسبم جان به جان آفرین تسلیم کرد،
بعدش من شخص مجرم را بر روی شانه گرفتم و شروع کردم به دویدن، همچنان در حال دویدن سوت میزدم و بدین وسیله اسبی را سفارش میدادم
اما به جای اینکه اسب بیاید به جاش دشمنها بهم حمله میکردند
بلاجبار باهاشون میجنگیدم و به سوی شهر میدویدم (شخص مجرم هم بر روی شانه)،
خوب بالاخره با خوش شانسی به شهر رسیدم #
و دیدم که اسب (کره خر) هم بالاخره رسید
, (حلزون سفارش میدادم سریعتر میرسید)
بعدش اسیر را به کلانتر تحویل دادم
داداشم هم که نظاره گر ماجرا بود کلی خندید
منم اینجوری شده بودم