View attachment 250948
View attachment 250949
View attachment 250950
با این عکسا بوی کلوپهای بازی محلتون اوایل دهه ۸۰ رو حس کردین یا نه؟ مخلوط بوی سیگار و بوهای مبهم دیگه. سوز سرمای زمستونا و هوای سرد کلوپها که یه پیک نیک یا شعله روشن میکردن یه آجر هم میزاشتن روش. سن کمی که داشتیم و معصومیتی که مقتضای سنمون بود. ظهرها یا عصرها از مدرسه برمیگشتیم و به هوای کلوپ میزدیم بیرون. خود مدرسه رفتن اون دوران چه حسی داشت. دارم در مورد اوایل دهه هشتاد حرف میزنم. از ۸۰ تا نهایتا ۸۵. من که پرتاب شدم به اون دوران. چه دوران خوشی بود چقدر فوق العاده بود.
صبحها پا میشدی میدیدی کلی برف اومده بعد رادیو روشن میکردی که تعطیلی مدارس رو بگه. اگه میگفت دنیا رو بهمون میدادن انگار. تو اون روز برفی زیبا اول یکم گیم میزدیم بعدش میرفتیم بیرون با بچه محلها آدم برفی بزرگ درست میکردیم. غروب ها و عصرهای برفی و پدری که دست پر میومد همیشه و پرتقالهایی که خریده بود مثل یخ سرد بود درست مثل دستای خودش. بعضی صبحهای برفی هم میرفتیم تا مدرسه اونجا میگفتن تعطیله برگردین. اون صبحهای برفی چه سکوتی تو کوچه پس کوچه ها بود وقتی برمیگشتیم خونه.
ویدئوکلوپها و پوسترهای بزرگ و قشنگی که از فیلمهای اکشن یا هندی جدید دوبله شده میزدن به دیوار. اونجا هم دقیقا همون حال و هوای کلوپهای گیم رو داشتن. آبجیا میگفتن فیلم هندی جدید اومده برو کرایه کن بیار تو ویدئو ببینیم. با شناسنامه کرایه میدادن. باز اونم بیشتر تو زمستونا و برف بیشتر حال میداد.
من اوایل کنسول نداشتم اون زمان کلوپها واسه یه شب کرایه میدادن. عمیق ترین خوشحالی رو زمانی داشتم که ps1 رو با سیم و مخلفاتش میزاشت تو کیسه نایلون مشکی میاوردم خونه. مسیر رو وقتی می اومدم مطمئنم میتونستم با یوزپلنگ مسابقه بدم. و شبی که زود صبح میشد با برادر بزرگم تا خود صبح جمعه بازی میکردیم. بعد دوباره با اندوه جمع میکردم میبردم تحویل میدادم.
هرچی بنویسم نمیتونم حق مطلب رو درباره اون سالهای شیرین تر از عسل و اون حس و حال فوق العاده و پاک دوران کودکی و خوشی ادا کنم. این عکسا منو احساساتی کرد.