عجب شخصیتهایی داشت این سریال. جیمی/ساول با بازی غوغای باب اودنکرک که توی BB هم عاشقش بودم، از جذابترین شخصیتهای تلویزیون و سینما است. از خود شکل و شمایل اودنکرک و صدای باحالش، تا شخصیتپردازی جیمی که از طرفی یه آدم واقعاً شیاد و عوضی هست و از طرفی هم بعضی وقتها یه بلاهت خاصی توش دیده میشه. من معمولاً طرفدار شخصیتهای خرابکار نیستم، ولی اینجا خیلی حال میکردم با جیمی! برعکس مثلاً والتر توی BB که زیاد ازش خوشم نمیاومد و بهش حق نمیدادم بابت کارهایی که میکرد.
ولی واقعاً این جیمی برای خودش لجن عجیبی بود (البته هنوز سریال تموم نشده و باید بگیم هست!). یعنی هرکی کنارش قرار میگرفت، به فنا میرفت که حالا در مورد بعضیهاشون پایین میگم، ولی مثلاً فرانچسکای بیچاره هم ترکید! یه منشی معصوم و مؤدب که دیگه بعد از یه مدت همکاری با ساول، هم ظاهرش یه ذره تغییر کرد و هم لات و لوت شد!
![4 :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
کیم هم با بازی محشر ری سیهورن جزو شخصیتهای درجه یک سریال بود و با جیمی یکی از جالبترین زوجهای دنیای فیلم و سریال رو تشکیل میدادن. یه زوج عجیب که توی نگاه اول هیچ ربطی به همدیگه ندارن ولی وقتی به همدیگه پیوند میخورن، به یه ترکیب خاصی میرسن. یه ترکیبی که انگار هم نیمه گمشده همدیگه هستن و هم نیستن! چقدر جذاب بودن این دو تا و چقدر حیف که آخرش اون طوری شد.
عجب بازیای داشت مایکل مککین در نقش چاک! دمش گرم واقعاً. یه شخصیت منحصربفرد با بیماری روانی عجیب (ایده استفاده از اون محافظها واقعاً ایده دیوانهواری بود) که با اینکه بعضی جاها خیلی آدم رو حرص میداد، ولی بعضی وقتها هم میشد بهش حق داد و عجب پایان تلخی هم داشت...
مایک عزیز هم که توی سریال بود و من تا قبل از دیدنش خبر نداشتم! یعنی اگه میدونستم اون هم هست، شاید زودتر از اینا سریال رو میدیدم.
![4 :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
مایک هم در عین حال که آدم پاکی نبود، ولی مظلومیت خاص خودش رو داشت و بیچاره پشت سر هم درگیر اتفاقاتی میشد که روح و روانش رو منهدم میکردن. عجیبه که من یادم نبود دقیقاً چطوری توی BB میمیره و فقط اون صحنه آخر که دم رودخونه نشسته بود توی ذهنم بود. امروز رفتم صحنه شلیک والتر به مایک رو دیدم و بیشتر از قبل دلم براش سوخت.
![2 :( :(](/styles/default/xenforo/smilies/meep/2.gif)
انقدر سریال شخصیتهای جانبی خفنی داشت که نمیشه در مورد همهشون صحبت کرد، ولی جا داره به ناچوی بیچاره هم اشاره کنیم. مایکل ماندویی که با Far Cry 3 پیش گیمرها معروف شد و به شکل جالبی توی BCS هم یه اشاره ظریفی به FC3 داشتن و یه جا لباسی با مدل و رنگ Vaas تن ناچو کرده بودن.
![4 :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
باز این شخصیت هم مثل مایک و چاک و...، مظلومانه مُرد. کلاً انگار رسم BB/BCS اینه که همه در حالتی بمیرن که آدم دلش بسوزه و بگه طرف حقش این نبود.
و اما هاوارد. هاوارد بیچاره... هاواردی که تا بهش فکر میکنم، میخواد اشکم دربیاد.
![2 :( :(](/styles/default/xenforo/smilies/meep/2.gif)
در رتبهبندی مظلومان BCS، جایگاه اول با فاصله زیاد برای این بنده خدا بود. از همون جایی که بعد از مرگ چاک، شخصیتش یه ذره شکسته شد و از اون حالت خشک و رسمی و ژستهای همیشگی در اومد، دلم براش میسوخت ولی دیگه توی قسمتهای آخری که زنده بود، جیمی و کیم جوری در حقش کملطفی کردن که داشت حالم از این دو تا بهم میخورد!
![22 :| :|](/styles/default/xenforo/smilies/meep/22.gif)
درسته که هاوارد آدم خیلی باکمالات و درجه یکی نبود و مشکلاتی داشت، ولی نه در این حد که همچین کاری باهاش بکنن. بنده خدا بیآبرو شد و به مرز جنون رسید و آخرش هم... آخه اون چه مرگی بود؟
![20 :(( :((](/styles/default/xenforo/smilies/meep/20.gif)
حالا مرگش به کنار، اون نحوه خاک کردنش... یعنی اون صحنه یه جوری نابودم کرد و اشکم در اومد که کمتر برام سابقه داشته انقدر به خاطر مرگ یه شخصیت ناراحت بشم.
![2 :( :(](/styles/default/xenforo/smilies/meep/2.gif)
این رسمش نبود! ترکیب موسیقی اون صحنه با مدل افتادن هاوارد توی گودال و قیافه مایک، واقعاً ویرانگر بود...
بعد از اون قسمت، دو روز وقفه انداختم و به خودم استراحت دادم که از افسردگی دربیام. بعدش دوباره شروع کردم به دیدن ادامه ماجرا و امروز رسیدم به قسمت ۱۲ و گریههای کیم و... خدایا بسه دیگه!
![20 :(( :((](/styles/default/xenforo/smilies/meep/20.gif)
من در حالت عادی هم دلم برای هاوارد یه جوری سوخته بود که به جای جیمی و کیم عذاب وجدان گرفته بودم، ولی دیگه گریههای کیم یه کاری کرد که روح و روانم به هم ریخت و دوباره اشکم در اومد. یعنی یاد اون صحنهای میافتادم که اون بنده خدا در حال تحقیر شدن توی جلسه بود و جیمی و کیم در حال عشقبازی، و بعدش هم که بهش هر تهمتی چسبوندن و تبدیلش کردن به یه معتاد و بیمار و توی بدنامی از دنیا رفت. اون هم توسط لالوی بیشرف که از همون قسمت اولی که دیدمش حالم ازش بهم میخورد.
خیلی صحبتها داشتم، ولی دیگه زیادی طولانی شد و بهتره ول کنم. فقط باید حتماً اشاره کنم که چقدر فضای ابزورد سریال و اتفاقات جانبی رو دوست داشتم. ماجراهایی که بعضی وقتها شاید هیچ نقش خاصی هم توی داستانهای اصلی نداشتن، ولی به اندازه اصل ماجرا جذاب بودن. مثل اون قسمتی که میخوان هیول (اون سیاهپوست چاقه) رو محاکمه کنن و اینا نقش بازی میکردن که مثلاً وسط کلیسا هستن!
![4 :D :D](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)
یا اون عکس مسیح روی دیوار خونه اون یارو که نمیخواست اونجا رو رها کنه!
![21 :)) :))](/styles/default/xenforo/smilies/meep/21.gif)
کلاً سریال یه سری بخشهای به شدت خفن داشت که شاید توی سریالهای دیگه میشد بهشون لقب فیلر و اضافات داد، ولی اینجا آدم صفا میکرد باهاشون!
همینطور باید به کارگردانی عالی سریال هم اشاره کنیم و در کنار کیفیت بالای کار، رودست زدن نویسنده و کارگردان به تماشاگر هم خیلی جالب بود و بارها پیش میاومد که اوضاع یه جوری پیش میرفت که مخاطب طبق کلیشهها انتظار فلان چیز رو داشت، ولی یه اتفاق دیگهای میافتاد.
در مجموع BCS رفت توی لیست بهترین سریالهای عمرم و خیلی خوشحالم که هرچند دیر، ولی بالاخره دیدمش. سریالی که هم لحظات مهیجش خوب بود، هم لحظاتی که شاید از دید یه عده خستهکننده باشه ولی برای من حتی از بعضی جهات نسبت به لحظات مهیجش هم جالبتر بودن. یعنی واقعاً کیف میکردم وقتی اون بخشهای آروم و صحبتهای شخصیتها با همدیگه و اتفاقات نهچندان خفن رو میدیدم و حتی بعضی وقتها دوست داشتم دوز اکشن و هیجان پایین بیاد و به جاش این جور بخشها بیشتر باشن.
به امید یه قسمت پایانی درجه یک!
چقدر طولانی شد پست! ببخشید دیگه، کل ۶ فصل یه جا جمع شد و تازه خیلی چیزها رو هم حذف کردم که بیشتر از این طولانی نشه!
![4 :دی :دی](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7)