آخرین صحنه اپیزود یکی مونده به آخر که مایک با دوکی خداحافظی میکرد، شاید در ظاهر خیلی ساده بیاد اما چقد قشنگ جدا شدن مسیر این دوتا رو از هم نشون دادن. پایان دوران بچگی و آینده تلخ
از اونطرف یک شخصیتی مثل مارلو ساختن که باعث نفرت بیننده ازش بشه و امیدوار باشه که هر لحظه یکی گلوله بزاره تو سرش اما بجا اینکه بکشنش اندینگ دردناکتر براش درنظر گرفتن اونم این که هیچ کس اسمشو توی خیابونا نمیشناسه در صورتی عمار بعد مرگش هم پادشاهی میکنه.
و چقد جالبه وقتی فک میکنی استرینگ کل عمرش دنبال فرار از خیابونا و تبدیل شدن به یک بیزینس من بود اما هیچ وقت بهش نرسید در صورتی که مارلو بدون اینکه بخواد بهش رسید اما فرسنگ ها از اون چیزی که میخواست دور بود.