تنها کسی که میتوانست این کار را انجام دهد،با ما در نیبلهایم بود(تیفا).اگر خاطراتی که او دارد میتواند خاطرات درون کلود را بیرون بکشد، پس شاید....»
«اینکار سخت خواهد بود.اما من تسلیم نخواهم شد.من مطمئنم امیدی وجود دارد.»
صورت اریث به نشانه ی وجود امید درخشید.
«وقتی اینکار به پایان برسد،کلود و بقیه میتوانند کاری در مقابل سفیروث انجام دهند.آنها خواهند توانست مانعی را که انرژی مقدس را سرکوب میکند از میان بردارند. در مدتی کوتاه،امید به آنها رو کرد.
در زیر فشار شهاب سنگ که هر لحظه نزدیک تر میشد،سیاره سلاح بیولوژیکی خود را که قدرت تخریب بالایی داشت آزاد کرد و جریان زندگی توسط فعالیت آنها مختل شد.مقدار انرژی که بر روی سطح آزاد شد قبلاً هیچ جایی دیده نشده بود.
جریان زندگی از میدییل بیرون زد، جایی که کلود در آرامش در حال استراحت بود و تیفا در کنار او از او مراقبت میکرد،هر دوی آنها توسط جریان زندگی بلعیده شدند.هر دوی آنها وقتی پا روی سیاره گذاشتند توسط ماکو فرا گرفته شدند.این دومین تجربه ی کلود بود اما برای تیفا این اولین بار بود.اریث هر چیزی که داشت را در این فرصت طلایی ریسک کرد.او نا امیدانه تلاش کرد تا با تیفا صحبت کند،کسی که قرار بود توسط ماکو ی غلیظ شده مسموم شود.اریث با رهبری آگاهانه تیفا را در قلب بسته شده ی کلود جا کرد.
در حقیقت،اریث خودش خواست اینکار را انجام دهد.ولی او نمیتوانست این ماموریت را پشت سر بگذارد.به همین دلیل او به تیفا اعتماد کرد.او به تیفا اعتماد کرد در حالی که آن همه احساسات برای کلود در قلبش داشت.او به آنها اعتماد داشت که قرار است با هم زندگی کنند.«تیفا ،تو انجامش دادی.از تو ممنونم...کمی به تو حسودی میکنم اما،از کلود و دنیای بالا مراقبت کن.»
وقتی کلود به هوش آمد تیفا او را محکم در آغوش کشید.اریث مانند یک مادر مهربان با لبخند هر دوی آنها را هنگامی که به صحنه آمدند نگاه میکرد.این یک صحنه ی خیره کننده برای زک بود.
«رفیق،تو اریث را میشناسی.در میان همهی دختران او تنها دختری بود که من با او کنار آمدم،تو واقعا بهترینی.بعد از آن ماموریت ما میتوانستیم همانطور که بودیم بمانیم و میتوانستیم با هم بیرون برویم وقتی که من به خانه بر می گشتم. از سفیروث متنفرم.همینطور از شینرا برای اینکه همهی کارهایی را که انجام میدادند را مخفی میکردند.»
«کسی که با بسیاری از دختران کنار آمده،هیچوقت نمیتواند عاشق شود.»
«چقدر گستاخ،من با همه خوب هستم.»
«و این نکته ی بد راجب توست.تو مثل کلود ساده و با شرم نیستی»
«اریث،این چیزی است که دوست داشتی؟»
«که میداند،شاید موقعیت ها بعد از پنج سال عوض شوند.»
«هه هه...»
زک ناراحت شد و اخم کرد اما بعد از مدتی،بی پروا لبخند زد.این همان لبخندی بود که بدون تغییر از زمان جوانی او مانده بود و اریث آنرا به یاد می آورد.وقتی اریث هفده ساله بود،این خنده دلیل جذب اریث به او شد.
«این بحث هنوز تمام نشده،اما من میرم کمی بخوابم.به نظر میرسد حالا من کاری نمیتوانم انجام دهم.اما اریث،هروقت احساس تنهایی کردی من رو صدا بزن.»
«فقط وقتی که به شدت تنها شوم .شب بخیر زک.»
بعد از خداحافظی سرباز تراز اول در ماکو غرق شد.زک در حالی که باور داشت نقش او هنوز تمام نشده،تصمیم گرفت بخوابد تا انرژی کسب کند.اریث نمیخواست بخوابد.به دلیل اینکه او سترا بود ،اصلا احساس خستگی نمیکرد.او خوشحال بود که حالا کلود واقعی را میشناسند و میتواند از او مراقبت کند،حتی اگر برای مدتی کوتاه.تیفا ماموریت را تکمیل کرد.او خاطرات خود را با خاطرات کلود تطبیق داد و فقط دنبال آن خاطراتی گشت که در کلود واقعی قرار داشت.
برای تصدیق،در بسته حالا باز بود.
هیچ سربازی نمیتوانست آن محل را ترک کند ولی قدرت جنوا در کلود قرار گذاشته شده بود تا بتواند ویژگی های سربازی دوست نزدیکش،زک را در خود کپی کند.
تیفا وقتی در حال استخراج خاطرات پنهان در اعماق کلود بود،دوباره شخصیت اصلی کلود را به جای شخصیت تقلبی که او برای خودش ساخته بود تا از خودش مراقبت کند قرار داد.
مترجم: Edward Nihon
«اینکار سخت خواهد بود.اما من تسلیم نخواهم شد.من مطمئنم امیدی وجود دارد.»
صورت اریث به نشانه ی وجود امید درخشید.
«وقتی اینکار به پایان برسد،کلود و بقیه میتوانند کاری در مقابل سفیروث انجام دهند.آنها خواهند توانست مانعی را که انرژی مقدس را سرکوب میکند از میان بردارند. در مدتی کوتاه،امید به آنها رو کرد.
در زیر فشار شهاب سنگ که هر لحظه نزدیک تر میشد،سیاره سلاح بیولوژیکی خود را که قدرت تخریب بالایی داشت آزاد کرد و جریان زندگی توسط فعالیت آنها مختل شد.مقدار انرژی که بر روی سطح آزاد شد قبلاً هیچ جایی دیده نشده بود.
جریان زندگی از میدییل بیرون زد، جایی که کلود در آرامش در حال استراحت بود و تیفا در کنار او از او مراقبت میکرد،هر دوی آنها توسط جریان زندگی بلعیده شدند.هر دوی آنها وقتی پا روی سیاره گذاشتند توسط ماکو فرا گرفته شدند.این دومین تجربه ی کلود بود اما برای تیفا این اولین بار بود.اریث هر چیزی که داشت را در این فرصت طلایی ریسک کرد.او نا امیدانه تلاش کرد تا با تیفا صحبت کند،کسی که قرار بود توسط ماکو ی غلیظ شده مسموم شود.اریث با رهبری آگاهانه تیفا را در قلب بسته شده ی کلود جا کرد.
در حقیقت،اریث خودش خواست اینکار را انجام دهد.ولی او نمیتوانست این ماموریت را پشت سر بگذارد.به همین دلیل او به تیفا اعتماد کرد.او به تیفا اعتماد کرد در حالی که آن همه احساسات برای کلود در قلبش داشت.او به آنها اعتماد داشت که قرار است با هم زندگی کنند.«تیفا ،تو انجامش دادی.از تو ممنونم...کمی به تو حسودی میکنم اما،از کلود و دنیای بالا مراقبت کن.»
وقتی کلود به هوش آمد تیفا او را محکم در آغوش کشید.اریث مانند یک مادر مهربان با لبخند هر دوی آنها را هنگامی که به صحنه آمدند نگاه میکرد.این یک صحنه ی خیره کننده برای زک بود.
«رفیق،تو اریث را میشناسی.در میان همهی دختران او تنها دختری بود که من با او کنار آمدم،تو واقعا بهترینی.بعد از آن ماموریت ما میتوانستیم همانطور که بودیم بمانیم و میتوانستیم با هم بیرون برویم وقتی که من به خانه بر می گشتم. از سفیروث متنفرم.همینطور از شینرا برای اینکه همهی کارهایی را که انجام میدادند را مخفی میکردند.»
«کسی که با بسیاری از دختران کنار آمده،هیچوقت نمیتواند عاشق شود.»
«چقدر گستاخ،من با همه خوب هستم.»
«و این نکته ی بد راجب توست.تو مثل کلود ساده و با شرم نیستی»
«اریث،این چیزی است که دوست داشتی؟»
«که میداند،شاید موقعیت ها بعد از پنج سال عوض شوند.»
«هه هه...»
زک ناراحت شد و اخم کرد اما بعد از مدتی،بی پروا لبخند زد.این همان لبخندی بود که بدون تغییر از زمان جوانی او مانده بود و اریث آنرا به یاد می آورد.وقتی اریث هفده ساله بود،این خنده دلیل جذب اریث به او شد.
«این بحث هنوز تمام نشده،اما من میرم کمی بخوابم.به نظر میرسد حالا من کاری نمیتوانم انجام دهم.اما اریث،هروقت احساس تنهایی کردی من رو صدا بزن.»
«فقط وقتی که به شدت تنها شوم .شب بخیر زک.»
بعد از خداحافظی سرباز تراز اول در ماکو غرق شد.زک در حالی که باور داشت نقش او هنوز تمام نشده،تصمیم گرفت بخوابد تا انرژی کسب کند.اریث نمیخواست بخوابد.به دلیل اینکه او سترا بود ،اصلا احساس خستگی نمیکرد.او خوشحال بود که حالا کلود واقعی را میشناسند و میتواند از او مراقبت کند،حتی اگر برای مدتی کوتاه.تیفا ماموریت را تکمیل کرد.او خاطرات خود را با خاطرات کلود تطبیق داد و فقط دنبال آن خاطراتی گشت که در کلود واقعی قرار داشت.
برای تصدیق،در بسته حالا باز بود.
هیچ سربازی نمیتوانست آن محل را ترک کند ولی قدرت جنوا در کلود قرار گذاشته شده بود تا بتواند ویژگی های سربازی دوست نزدیکش،زک را در خود کپی کند.
تیفا وقتی در حال استخراج خاطرات پنهان در اعماق کلود بود،دوباره شخصیت اصلی کلود را به جای شخصیت تقلبی که او برای خودش ساخته بود تا از خودش مراقبت کند قرار داد.
مترجم: Edward Nihon