کارایی مثل فول متال جکت(مخصوصا نیمه دوم) و خط باریک قرمز هر دو از ابهام به خوبی استفاده می کنن و جنبه تماتیک فیلمها اصلا برجسته نیست که بحثش جداست ولی ابهامی که ممکنه در آپوکالیپس در ظاهر بنظر بیاد بیشتر نتیجه سردرگمی کارگردانه. در قلبهای تاریکی حرفهای کوپولا درباره خودنمایی جالبه. می گه که "تمام هنرمندان آرزوشون اینه که چیزی بزرگ, عمیق و پر معنی بگن. همینطور همه هنرمندان بزرگ از این آگاه ان که عمق باید غیر قابل مشاهده باشه. اگه نباشه ریسک متظاهر بودن رو قبول می کنی. چیزی بدتر از یه فیلم بد نیست که فکر می کنه مهمه." همنیجا کوپولا به عیب آپوکالیپس اعتراف می کنه که جدای از بی باکی سینماییش کمتر از اون چیزی که بنظر میاد چیزی می گه. کوپولا هفته ها در اینکه چطور فیلمش رو به پایان برسونه می گذرونه. ایده ای نداره از اینکه چی کار می خواد بکنه یا چی می خواد بگه. در ستهای عظیمش قدم می زنه بشدت آگاه از اینکه چی کار نمی خواد بکنه. یه پایان کلیشه ای نمی خواد. تیراندازی غول آسا نمی خواد ولی ناتوان در پیدا کردن چیزی با محتوا برای گفتن. به جنگل رفته ولی نمی دونه چرا. تو یه جا حتی کوپولا به خودکشی فکر می کنه! به اینکه سعی کنه یجوری از فیلم بیرون بیاد درحالیکه اعتبار هنریش هم حفظ کنه!
اینکه می گی فیلم بطور بولد نشده و اریب با مفاهیمش سروکار داره تا حد زیادی به بدیهه پردازیهای سر صحنه هم بر میگرده. کوپولا به براندو اجازه می ده سه هفته کامل بدیهه پردازی کنه. براندو تمام دیالوگ هاش رو خودش می سازه. با هم دیگه براندو و کوپولا هزاران ساعت فقط بدیهه پردازی فیلمبرداری می کنن. کوپولا هنوزم نمی دونه داره چی کار می کنه. فقط یه ماه بعد تو اتاق تدوین از تیکه های فوتج یه پایان پذیرفتنی می سازه. گول زنی بزرگ آپوکالیپس در اینه که با لحنی به اندازه کافی مبهم و بی سروصدا به پایان می رسه که می تونه بعنوان چیزی عمیق برداشت شه.
پیام کنراد در کتاب اینه که وحشیگری و بی حسی می تونه دستاورد تمدن رو فقط در یک نسل از بین ببره. بین تمدن و فروپاشی خط باریکی وجود داره. یه ذره بربریت و یه ذره هرج و مرج تزریق کن و همه چی فرو می پاشه. فیلم کوپولا سعی کرده بر اساس این موضوع ساخته شه و می گه ناتوانی آمریکا در دست کشیدن از تجملات تمدن شکستش رو تضمین می کنه. جنگ رو باختیم چون آماده نبودیم بعنوان یه کشور دست به قتل عام بزنیم. مرتکب کار وحشتناک شدیم ولی آماده نبودیم همه زاه رو بریم.
شاید بزرگترین مشکل آپوکالیپس این باشه که فیلمنامه اش رو جان میلیوس نوشته. طرفدار جنگ اولترا محافظه کار که کوئنها کاراکتر والتر رو در لبوسکی بزرگ بر اساس اون ساختن. در پایان فیلمنامه میلیوس, کرتز و ویلارد تشکیل گروه می دن که با آمریکا بجنگن. نماینده های جنگجوهای وحشی ان. آزاد از دورویی ولی گمشده در تاریکی.
کوپولا مسلما بنظرش فیلمنامه میلیوس کاملا احمقانه اومد. پایان خشن میلیوس رو حذف کرد و به دنبال چیزی قدرتمندتر رفت. برای یه بیانیه بزرگ درباره جنگ و طبیعت انسان. ولی هیچی پیدا نکرد. چرا نتونست؟ نمی تونی ده ماه رو یه چیز کار کنی بعد یه مرتبه انتظار رسیدن یه مقصد دیگه رو داشته باشی.
در طول فیلم, آپوکالیپس یه چیزی به ما می گه و یه چیز دیگه نشون می ده. کلنل کیلگور در فیلم واقعا در جنگ می جنگه در حالیکه خداوند نیرومند جنگجو, کلنل کرتز کار کمی جدای از بریدن دست و پای بومیان انجام می ده یا در سایه ها مخفی می شه. فیلمنامه میلیونس کرتز رو بعنوان قهرمان می بینه. یه شورشی دانا و با تجربه که با روکش پر زرق و برق تمدن بازی می کنه. ولی کوپولا بنظر میاد تمایلی نداره به این مسیر بره.
ورژن ریداکس فیلم گرچه ضرب آهنگ بدی داره ولی جالبتره. یه سکانس روبرو شدن با فرانسویها داره که سعی می کنه دوره فرمانروایی مستعمراتی فرانسه رو با جنگ آمریکا در ویتنام مقایسه کنه. مشکل اینه که درگیری آمریکا در ویتنام با طرز تفکر استعماری اروپا قرن نوزده که در کتاب قلب تاریکی کنراد دیده می شه کاملا متفاوته. سیاست آمریکا نه تحت تاثیر اهداف استعماری بلکه ایدئولوژیکی بود. تجربه آمریکا در ویتنام در مقابل تجربه استعماری کنراد قرار می گیره. جای تعجب نداره که کوپولا نمی تونسته یه پایان مناسب برای فیلم پیدا کنه چون همچین پایانی وجود نداره.
آخرای فیلم کرتز کشورشو به دورویی متهم می کنه. می گه تمایلی به کاملا در آغوش گرفتن تاریکی ندارن. می گه اگه یه ارتش کوچیک از سنگدلها بهش می دادن جنگ فردا تموم می شد. مفهومش اینه که ویتنامیها چیزی بیشتر از وحشیهای بربری نبودن که باهاشون نه با نجابت بلکه با بی رحمی بدوی باید برخورد شه.
بدتر از این( و با اینکه این به نوعی نقطه قوت فیلم هم هست و کمتر فیلمی به فوتج جنگل آپوکالیپس می تونه نزدیک شه) جنگ کوپولا جنگیه از فیلمبرداری زیبا و چشم انداز تماشایی. وقتی به یه دهکده ویتنامی حمله می شه انقدر با شکوهه که چندان بنظر قتل عام نمیاد. کیلگور خودش شخصی خوشاینده به جای هیولایی که باید باشه. محبوبیت کاراکتر بطور مضحکی خیلی بالاست در حالیکه نباید اینطور باشه. فیلمنامه میلیوس در مقابل کاراکتری تیره تر رو توصیف می کنه.
در کل اینکه فیلم ناکامله و فقط نشون دهنده جنون کارگردانه اصلا موافق نیستم
مستند فیلم رو با پشت صحنه ورطه کامرون مقایسه کن و نگاه کن کامرون چقدر به آرومی با تولید غول پیکرش رفتار می کنه. طرف بیشتر روزش رو زیر آب می گذرونه ولی به ندرت خونسردیش رو از دست می ده. یه دهه بعد با تایتانیک با یه تولید دیوانه وار غول پیکر دیگه سروکار داره. فروپاشی کوپولا کمتر به وسعت فیلمش مربوطه و بیشتر به مشکلاتش با سروکار داشتن با جنبه های تماتیک/ذهنی فیلم. کلا فیلم یه نمونه جالب از وسواسمندی محض هنریه.