پرومتئوس واقعا فیلم بی محتواییه؛ من مخاطب (تازه کارگردان قول میده این فیلم یه اثر مستقل ـه و یه بیگانه و پریدیتور و چه می دونم سایر فیلمهای توی این ژانر هیچ ربطی نداره!) وقتی می رم فیلم رو تماشا می کنم به قدری برام گنگ و پر از علامت سوال ـه، که واقعا گیج کنندست. خود فیلم و دیالوگ هایی که توش بکار میره هم باعث بوجود اومدن کلی علامت سوال می شه و از اون بد تر اون ها رو پاسخ نمیده. ( دائم یکی داره از اون یکی سوال می پرسه؛ انجینیرها کین؟! ما از کجاییم؟ چرا ما رو بوجود آوردن که حالا پشیمون شدن؟) پایان فیلم رو هم دوست ندارم. حتی اگر قرار باشه بعنوان یک پایان باز اون رو تلقی کنم و بگم اوکی، الیزابت بعد از تموم شدن آذوقه و اکسیژن می میره و بدین ترتیب همشون مردن، از این داستان نتیجه میگیریم که خدا ما رو آفریده است (اون گردن بند صلیبه)!
از اون طرف آخه اگر قرار باشه بره بقیه سفینه هایی که انجینیرها میخوان باهاش بیان زمین رو نابود کنن رو از بین ببره (تنهایی؟! نه با کمک کلّه ی قطع شده دیوید!) هم با منطق جور در نمیاد. کلا مسیری که سناریو پیش رفت البته، نمی شد به مسیر بهتر از این کشیده بشه احتمالا.
در مورد خود انجینیر ها و این که اصلا کی اونا رو به وجود آورده هم سوال نکنیم بهتره فک کنم! یا مثلا اون اول فیلم رو که از اسکات پرسیدن کجاست؟ زمینه؟ گفته نه! هر جایی میتونه باشه! بعد هرجایی میتونه باشه دقیقا چه ربطی به اون انجینیری که یه چیزی میخوره و می افته از آبشار پایین و رابطش با آدما و زمین داره؟! خیلی از فیلمایی که تا این حد گنگ باشن و جواب سوالایی که خودشون مطرح میکنن توی خودشون نمیدن خوشم نمیاد، حتی به عنوان یک علاقمند به ژانر علمی-تخیلی و مخصوصا فیلمهایی که به موضوع پیدایش و خلق بشیّرت می پردازن هم همین طور.
جستجوی کهکشان ها باندازه کافی گنگ و پر از علامت سوال هست بصورت بالقوّه.
آها یه چیز دیگه، من یادمه چند وقت پیش بچه ها (آریا بود فک کنم

) داشتن اون ویروسی که از مرده به زنه انتقال پیدا میکنه رو به ایدز ربط میدادن؟! ایدز چی میخواد این وسط دقیقا؟!

بگین ما هم بدونیم. یه چیز دیگه هم این که اون ویروس ایدز یا هر کوفتی که بود، مَرده رو به اون زودی از پا انداخت. اما وقتی انتقال پیدا میکنه به زنه از اون راه (!)، فقط تبدیل به جنین می شه و طی اون سکانس مشمئز کننده که درش می آره دیگه تموم می شه و اثری از اون ویروس نیست؟! جل الخالق!

یه چی دیگه هم این که آدما توی فیلم خیلی احمق ـن. توی این سکانس:
دلم میخواست سرم رو بکوبم دیوار! مرد حسابی الان تو باید خودت رو خیس کنی و بزنی به چاک، نه این که بری طرفش و بگی وااااااااای، چه چیز مامانی و نازیه! رفیقه هم از خودش احمق تر، ایول، طرف مونثه؟! اون هم بعد از اولین حرکت تهاجمیش! (دیالوگایی که مرده میگه رو فقط توی فیلمای کمدی تینیجری میشنویم وقتی یه پسره یه داف آس می بینه و به رفیقش میگه، هی، پسر، اونجا رو نیگا عجب چیزی!)
اما بی انصافیه که از جلوه های ویژه خارق العاده فیلم حرف نزنیم. نماها واقعا عظیم و عالی کار شده بودن. شبیه این فیلم فلسفیا بود بعضی سکانسهاش! متاسفانه به نظرم هدر میره. اکثر بازیها فوق العادست، فسبندر و چارلیز ترون معرکه ان. فیلمبرداری و نماها همونطور که بالاتر هم گفتم عالی و از بهترین ها هستن. موسیقی هم بد نیست، چیز خیلی خاص و چشمگیری نداره موسیقی فیلم.
در نهایت، با تمام اینها فیلمی بود که چه خوب که ساخته شد و امیدواریم باز هم ساخته بشه توی این ژانر.