داستان بازي در مورد ساعت شني وشن هاي داخل ان (sand) است كه در اين جزيره
ساخته شده.اين ساعت شني توسط ماهاراجا از اين جزيره دزديده شده وبه هند ميره و بعد كه پرنس ولشكرش به اونجا حمله مي كنند به هين ساعت دسترسي پيدا ميكنندو پرنس اونو باز ميكنه وشن ها بيرون مي ايندو...(داستان پرنس 1)
خب حالا اگه از ابتداي دموي اول پرنسكه من توي cd پرنس پيداش نكردم بگذريم كه معلوم نيست ايا پرنس داره ماجرا رو تعريف ميكنه يا نه.داستان بدين ترتييب شروع
مي شه كه پرنس با پيرمردي در حال صحبت است.
پيرمرد به پرنس ميگه در جزيره زمان ,ساعت شني ساخته شده و ماهاراجا ساعت رو از اونجا دزديده.
پرنس متوجه ميشه كه هفت سال پيش اشتباهي كرده.بله اون ساعت شني رو باز كرده.
پيرمرد به پرنس ميگه هر كسي اون ساعت رو باز كنه خواهد مرد.پرنس به پيرمرد ميگه كه براي اولين بار است تو زندگي اش ميترسه.پيرمرد به پرنس ميگه كه تو خواهي مرد و يك هيولا (داهاكا)كه نگهبان time line است تو رو ميگيره و تو ميميري.
پرنس هم تصميم ميگيره كه به جايي كه منتظر مرگ بمونه سعي كنه كه سر نوشت خودشو عوض كنه.پس به پير مرد ميگه كه به اون جزيره و به زماني كه شنها ساخته شده اند مي ره وجلوي ساخته شدن انها رو ميگيره وبنابراين وقتي كه شن ها ساخته نشوند ديگه باز كردن ساعت شني هم مشكلي ايجاد نميكنه و داهاكا هم با اون ديگه كاري نخواهد داشت.
در نهايت پيرمرد به پرنس ميگه كه برو ولي بدون كه سفر تو پايان خوشي نداره و
نميتوني سرنوشت خودت رو عوض كني.هيچ بشري نميتونه!!
با اين همه پرنس تصميم به رفتن ميگيره وسوار بر كشتي به سمت جزيره حركت ميكنه
ولي در بين راه يك كشتي به انها حمله ميكنه پس از در گيري با موجوداتي .پرنس با زني به نام shadee روبرو ميشه كه ميخواهد پرنس رو بكشه...
پرنس با shadee درگير ميشه در حين نبرد .shadee پرنس رو توي اب مي ندازه(حالا يا در حين نبرداين گونه مي شود و يا شايد shadee ازپرنس چشم ابي ما خوشش اومده و دلش نيومده اونو بكشه).به هر صورت پرنس توي اب ميافته و كشتي اش هم نابود ميشه.اب پرنس رو به جزيره مياره .
پرنس توي جزيره دوباره با shadee روبرو ميشه و shadee فرار ميكنه .پرنس اونو دنبال ميكنه .shadee وارد مكانيسمي ميشه كه اونو به زمان گذشته (زمان ايجاد شدن ماسه(sand))مي بره.پرنس اونو دنبال ميكنه و او هم به اون زمان ميره .
پرنس در حين تعقيب كردن shadee موجود ديگري رو ميبينه (كه بعدا ميفهمه خودش بوده).
پرنس در سالن اصلي قصر,shadee رو ميبينه كه داره يك زن رو به پايين مي ندازه(اما براي چه؟بازهم عجله نكنيد )پرنس بهshadee ميگه كه به اون زن كاري نداشته باش و بيا كار نيمه تماممون رو تمام كنيم.
پرنس shadee رو ميكشه و زن قرمزپوش رو نجات ميده,shadee در هنگام نابود شدن(تبديل به شن شدن)به پرنس ميگه كه :تو احمقي.تو نميدونيو نمي توني سرنوشتت رو عوض كني؟
زن قرمز پوش به پرنس ميگه كه اينجا رو ترك كن ولي پرنس ميگه من بايد امپراطور رو ببينم.
پرنس به راهش ادامه ميده تا به اتاق ساعت شني ميرسه اونجا دوباره با زن قرمز پوش روبرو ميشه .زن قرمز پوش به پرنس دوباره ميگه كه اينجا رو ترك كن.ولي پرنس به اون ميگه كه:او بايد امپراطور رو ببينه و سرنوشت خودش رو عوض كنه و بايد جلوي ساخته شدن شنها رو بگيره ولي زن قرمز پوش به پرنس ميگه كه:امپراطور امروز در حال ساختن شن ها ست وكسي رو نميبيند.در ضمن اگر تو رو ببيند,تو رو ميكشه.
ولي پرنس به اون ميگه من زندگي تو رو نجات دادم پس بايد كمكم كني.
زن قرمز پوش به پرنس ميگه كه:درب اتاق امپراطور بسته است.براي باز شدن در بايد دو مكانيسم رو فعال كنيم.پرنس از زن قرمز پوش اسمش رو ميپرسه و او ميگه:كالينا.
پرنس بعد از فعال كردن دو مكانيسم,وقتي كه به سالن اصلي ميرسه دوباره با اون موجود شبه خودش روبرو ميشه وهمچنين سرو كله داهاكا هم پيدا ميشه .داهاكا اون موجود ميگيره و ميره .بعد پرنس به اتاق ساعت شني بر ميگرده.دراونجا دوباره با كالينا روبرو مشه و به او ميگه كه اين جزيره رو رها كنه و با پرنس به بابيلون بيايد تا زندگيه جديدي روشروع كنه.
ولي كالينا قبول نميكنه و ميگه كه نميتونم
وقتي پرنس وارد اتاق امپراطور مي شه كالينا در اتاق رو مي بنده.
پرنس بهش مگه كه:چيكار ميكني.اينجوري ما رو تو تله مي ندازي.امپراطور كجاست؟
كالينا هم به سمت صندلي امپراطور ميره و دوتا شمشير رو بر مي داره.پرنس در اينجا ميفهمه كه كالينا همون امپراطوره.
كالينا به پرنس ميگه:من اميدوار بودم كه داهاكا تو رو بكشه و براي اينكه جلوي اومدن تو رو به اين جزيره بگيرم shadee رو فرستادم كه تو رو بكشه.
پرنس:اما براي چي؟
امپراطور:سرنوشت من اينه كه در زمان اينده(زمان پرنس)به دست تو كشته بشم(يعني پايان اول بازي به عبارت ديگه كالينا از پايان دوم بازي خبر نداره) و من هم براي اينكه از اين كار جلوگيري كنم و سرنوشتم رو عوض كنم بايد تو رو بكشم چون تو قبول نكردي كه از اينجا بري و امروز فقط يكي از ماها ميتونه سرنوشت خودش رو عوض كنه .
پرنس كالينا رو ميكشه و ناگهان ماسه ها همه جا رو ميگيرند پرنس ما به خيال اينكه همه چيز تموم شده به دنبال راهي مي گرده تا از جزيره خارج بشه كه ناگهان دوباره
سرو كله داهاكا پيدا ميشه .
پرنس از دست او فرار مي كنه پرنس كه بسيار متعجبه با خودش ميگه : من خودم ديدم كه امپراطور نابود شد پس نبايد شنها بوجود بيايند و نبايد در ساعت شني اون شنها باشند.
اشتباه من كجا بوده پرنس كه حسابي نا اميد شده با خودش ميگه چه چيزي توي
time line نوشته شده كه نمي تونم تغييرش بدم در حين همين نا اميدي ناگهان
نوشته هاي رو روي ديوار ميبينه (البته چه عجب كه عربي نيستند ) كه نحوه دزديده شدن ساعت شني به وسيله ماهاراجا رو بيان مي كنه .
پرنس متوجه مي شه كه ماهاراجا هم هنگامي كه به ساعت شني مي رسه به وسيله كسي كشته ميشه ولي با زدن ماسك مخصوصي شانس دوباره اي پيدا مي كنه و به زمان كشته شدن خودش مياد و اون فرد رو ميكشه و تنها با مردن بعد ديگر خودش اون ماسك از صورتش برداشته مي شه به عبارت ديگر اون ماسك شانس دوباره اي به افراد ميده (حالا از اينكه ماهاراجا از كجا ميدونسته كه كشته مي شه
ورفته وماسك رو پيدا كرده بگذريم چون در بازي هم چيزي راجبش گفته نشده)
پس پرنس تصميم مي گيره كه ماسك رو پيدا كنه و يك شانس ديگه براي متوقف كردن شنها داشته باشه بنابراين اميدوارانه به راهش ادامه ميده تا اينكه به اتاق امپراطور مي رسه.پرنس متوجه مي شه كه ....
پرنس متوجه ميشه كه با كشته شدن كالينا در زمان گذشته ماسه ها منتشر شدند و به درون ساعت شني رفته اند بنابراين خود پرنس در بوجود اوردن ماسه ها نقش داشته و تصميم مي گيره ماسك رو پيدا كنه واز كشته شدن كالينا در زمان گذشته بوسيله خودش جلوگيري كنه .
پرنس پس از پيدا كردن ماسك اونو به صورتش ميزنه و ناگهان تبديل به موجودي ميشه
كه در طول مسير بارها اونو ديده و اخرين بار هم بوسيله داهاكا نابود مي شه و متوجه
مي شه كه اون موجود در حقيقت خودش بوده .
پرنس با خودش مي گه : وقتي كه اون موجود بميره در حقيقت خودش مي ميره چون
كشته شدن در اون بعد باعث از بين رفتن خودش و تمام دوستان واشنايان اون ميشه
و متوجه ميشه در تمام اين مدت اون موجود قصد اگاه كردن او رو داشته نه كشتنش
(دايره بودن زمان ).
پرنس ما به راهش ادامه ميده درست به موازات بعد ديگر خودش در حين راه كالينا و
shadee رو مي بينه كه با هم صحبت مي كنند (لحضه قبل از رسيدن پرنس به shadee
در دفعه اول ) كه كالينابهshadee ميگه بايد به زمان پرنس بره وجلوي پرنس رو بگيره.
در ادامه دوباره كالينا و shadee رو ميبينه كه دارند با هم صحبت مي كنند .
( قبل از نبرد پرنس باshadee در قصر ) shadee به كالينا ميگه : پرنس خيلي قوي و اون
به جزيره رسيده و الان در زمان ماست كالينا عصباني ميشه وبه shadee ميگه بايد
اونو نابود كني . shadee قبول نمي كنه كه به خاطر امپراطور (كه ميخواهد سرنوشت
خودش رو عوض كنه) دوباره با پرنس درگير شه و خودش رو به خطر بياندازه بنا براين
امپراطور وshadee شروع به جنگيدن مي كنند و پرنس هم در لحضه اي ميرسد كهshadee داره امپراطور رو به پايين مي اندازد و بي خبر از همه جا shadee رو مي كشه .
(قبلا گفته شده بود).
پرنس با ماسكي كه به صورتش هست تصميم مي گيره مانع به كار انداختن دو مكانيسم در بشه ولي در اين كار موفق نميشه بنابراين وقتي در سالن اصلي قصر به خودش ميرسه ...
پرنس وقتي در سالن اصلي قصر به خودش مي رسه و داهاكا هم مياد تصميم مي گيره كه به بعد ديگر خودش اجازه عبور نده بنابر اين اين بار پرنس بدون ماسك رو مي گيره و چون بعد ديگد پرنس از بين ميره بنابراين ماسك از صورت پرنس ما جدا ميشه .(تغيير سرنوشت)
پرنس وارد اتاق ساعت شني مي شه و دوباره با كالينا روبرو مي شه و همان صحبتهاي قبلي رو انجام مي ده . البته پرنس از همه چيز خبر داره پس وارد اتاق امپراطور مي شوند و پرنس بدون هيچ مقدمه اي به سراغ صندلي امپراطور مي ره و شمشير ها رابه كناري مي اندازد . و به كالينا مي گه كه اين راه درست نيست با من به زمان حال بيا .
و شمشير ها رو به گوشه اي مي اندازد اما كالينا قبول نميكنه و ميگه كه تو زمان اينده
تو منو نابود ميكني و من بايد سرنوشتم رو عوض كنم و به طرف پ رنس حمله كنم پرنس به طرف مكانيسم حركت زمان مي ره و موفق ميشه كه در حين درگيري كالينا رو به درون ان بياندازه و خودش هم به داخل ان ميره .
وقتي كه در زمان حال پرنس به كالينا ميرسه بهش ميگه من سرنوشتم رو عوض كردم تو هم (پايان اول ) ميتوني اين كارو بكني ولي كالينا به پرنس اجازه صحبت نميده و ميگه من زندگي رو انتخاب ميكنم و تو مرگ رو پس دوباره به پرنس حمله ميكنه و هرچه
پرنس ميخواهد به كالينا توضيح دهد كالينا نميذاره و بالاخره به دست پرنس كشته
مي شه و شنها اونجا پخش مي شوند بعد از مرگ كالينا سر و كله داهاكا پيدا ميشه
پرنس با خودش ميگه :شنها اينجا هستند پس نبايد تو ساعت شني باشند پس داهاكا اينجا چه ميكنه .كه ناگهان جسد كالينا رو بر مي داره و به درون خودش
مي فرسته .
پرنس با خودش ميگه :اون چيزي كه زمان بندي شده ديگه وجود نداره وداهاكا داره كارش رو انجام ميده (و به عبارت ديگر وظيفه داهاكا در اينجا جمع كردن شنها در زمان
حال و ديگه وظيفه اش كشتن پرنس نيست) بغد داهاكا به سمت پرنس ميايد و طلسم روي سينه پرنس كه اخرين باقي مانده the sand of time رو ميگيره و ناپديد ميشه چون ديگه نبايد ماسه ها وجود داشته باشند.
پرنس با خودش ميگه من فقط خودم رو نجات ندادم بلكه the sand of time رو هم حذف كردم و ميگه سرنوشت خودمو عوض كردم پس به طرف بابيلون راه ميافته ولي اونجا رو در اتش ميبينه و با خودش ميگه كه:من چي كار كرده ام و در پايان همان گفته پيرمرد تكرار ميشه و اما پايان دوم ...
ولي پايان دوم:
پرنس وقتي در زمان حال به كالينا مي رسه به او مي گه : تو چي در time line ديدي كه نمي تونه عوضش كني و مي گه من خودم رو از دست هيولايي رها كردم تو هم مي توني سر نوشت رو عوض كني . كالينا ميگه : تو اينو ميگي ولي در time line اينگونه نوشته شده . در همين موقع دوباره داهاكا سر و كلهاش پيدا ميشه .
پرنس مي گه : نه نه ! اين امكان نداره . من نذاشتم كالينا در گذشته بميره .
ولي اين بار داهاكا با پرنس كاري نداره و به سراغ كالينا ميره .
پرنس متوجه ميشه كه با اوردن كالينا به زمان حال او را محكوم به نابودي كرده (همانطور كه در time line نوشته شده ) حالا چه به دست خودش و چه به دست داهاكا.
پرنس با شمشيري كه در دست داره به مبارزه با داهاكا مي پردازه و اونو نابود
مي كنه و در نهايت داهاكا در اب مي افته و پرنس و كالينا جزيره را ترك مي كنند
كه با هم زندگي جديدي رو در بابيلون شروع كنند ولي باز نشان ميده كه بابيلون داره تو اتيش مي سوزه و فرد سياه پوشي تاجي رو از روي زمين بر ميداره و ميگه: هر چيزي مال تو است مال من است و مال من خواهد شد .
خوب به نظر من كه خيلي داستان قوي داشت نظره شما چيه؟
چشم :cheesygriنوشته شده توسط Behzad:دوست عزیز این تاپیک همونطور که از اسمش مشخصه در مورد بازی Prince of persia هست. شما میتونید یه تاپیک به نام Tomb Raider Community یا هر اسم دیگه ای بزنی و توی اون تاپیک هر چقدر دلت میخواد در مورد سری Tomb Raider و داستانش و سازنده هاش و تاریخچش و ... صحبت کنی