Movie Center

خوب من بالاخره وقت کردم Gladiator 2 رو ببینم
از اونجایی که اینطور فیلم هارو وقتی میبینم میرم کلی مطالعه میکنم ببینم کجاش از نظر تاریخی درست بوده و کجاهاش Bull Shit بوده پس داخل اسپویلر به صورت خلاصه مطالبی که خوندم قرار میدم

برخی منابع من
لینک
لینک
لینک
لینک
لینک


فیلم به خودی خود سرگرم کننده هست و خسته کننده نیست اما برخی اتفاقات ممکنه باعث بشه متعجب بشید و بگید چه دروغ ها :D
اول از همه درباره اتفاقات Colosseum بگم
۱. حتی خود اسم Colosseum در اون زمان وجود نداشته و قرن ها بعد مردم از اسم Colosseum استفاده می کردن و قبلش یعنی همین زمانی که فیلم بهش پرداخته اسمش Flavian Amphitheater بوده.

۲. استفاده از کوسه و آب؟ خوب مثل اینکه از آب برای نبرد ها و تنوع استفاده می کردن اما در این اندازه و فراهم کردن کوسه چیزی بوده که ریدلی اسکات خواسته به فیلم اضافه بشه در واقع این نظریه بوده که شاید از رود Tiber آب وارد Colosseum کردن اما بازم وجود کوسه توجیه نداره که البته بازم ریدلی اسکات زیر بار نرفته و گفته رومی ها اگه تونستن Colosseum بسازن پس اوردن چند کوسه کاری براشون نداشته. اما موضوع فقط کوسه نیست حتی حجم و اندازه آب و جریان آب در واقعیت به اندازه ای نبوده که بشه دو کشتی به اون شکل با هم مبارزه کنن و امکان پذیر نبوده و این بازم ایده اسکات بوده.

۳. کرگدن ؟ بله حیوان های بسیار متنوعی وجود داشتن در Colosseum اما این نژاد کرگدن با این شاخ و اینکه یک رومی بر کرگدن سوار باشه هیچ جا ثبت نشده و ایده اسکات بوده.

۴ آیا همه برده و وحشی بودن؟ خیر فقط ۴۵ درصد مسابقات برده ها یا اسیر ها بودن و خیلی از گلادیاتورها افراد آزاد و جنگجو برای کسب شهرت و پول بودن و از طرفی خشونت داخل هر دو فیلم گلادیاتور اغراق‌آمیز است.

۵. روز نامه ۱۲۰۰ سال قبل printing press ؟ کافه ؟ در فیلم قسمتی وجود داره که در یک کافه فردی در حین روزنامه خواندن و قهوه خوردن در کافه در روم دیده میشه اما در واقعیت کافه به این شکل وجود نداشته در اون زمان از طرفی ۱۲۰۰ سال بعد پرینت به وجود میاد و روزنامه هم به اون شکل وجود نداشته ، البته اخبار در قالب سنگ نوشته های بزرگ در مکان هایی مشخص قرار می گرفت.

۶. کرکتر ها چقدر واقعی هستن؟ Macrinus سیاه پوست نبوده و به مدت یک سال امپراتور میشه و بعد با یک شورش Elagabalus امپراتور میشه.
Caracalla and Geta دو قلو نبودن و رابطه جالبی هم نداشتن. Geta در کاخ جلوی مادرش توسط سربازان کشته میشه و از Caracalla به عنوان امپراتوری ظالم یاد میشه.

ریدلی اسکات بار ها چه برای این فیلم چه برای فیلم ناپلئون انتقاد هارو قبول نکرده و ایده ها و عقاید خودشو وارد فیلم کرده نه نظر تاریخدان هارو قبول داشته و نه منتقدین
از طرفی فردی مثل Mariotti که مشاور تاریخی ریدلی اسکات بوده گفته از اول هم میدونستم برای ساخت مستند اینجا نیستیم و هدف سرگرمی هست .
در نهایت فیلم شاید سرگرم کننده باشه اما مراقب باشید فریبتون نده
 
View attachment 362506

هاسی بازیگر نقش ژولیت در 73 سالگی از دنیا رفت.
کراش دوران نوجوانیم بود.
فقط کافی بود بهش فکر کنم باقیشو خودتون میدونید
نامردی نکن. تو خبر مرگ یه بنده خدایی چرا میخوای بقیه رو بخندونی. خواستم ری اکشن خنده بزنم، گفتم روی خوشی نداره :D
 
  • Like
Reactions: ( Layken )
در مورد Megalopolis
آخرین فیلم کوپولا
بهترین فیلم 2024 برام
آدام درایور تو چکار کردی در این فیلم
دغدغه‌ی فرانسیس فورد کوپولا در آخرین اثرش، Megalopolis چیست؟ کوپولا در ساخت فیلم‌های جنون‌آمیز سابقه‌ی کمرنگی ندارد و این بار این جنون سالم را، که ترجیح می‌دهم آن را نبوغ بنامم، به هسته‌ی آخرین اثر خود آورده و موضوعی را با بیننده در میان می‌گذارد که تنها از فردی بر می‌آید که سرد و گرم روزگار و البته سینما را چشیده و تقریباً به انتهای مسیر هنری خود نزدیک شده است، به خاطر همین از گفتن حرف‌هایش هیچ ترس و ابایی ندارد و هر چه می‌خواهد را به صریح‌ترین شکل ممکن و بدون کنایه‌بازی، به نمایش و با مخاطب در میان می‌گذارد. اگر هم کنایه و استعاره‌ای در اثر به کار رفته، کنایه‌ها و استعاره‌های است که درجا توسط مخاطب دریافت شده و خود اثر هم در خلال فیلم، به شرح آن می‌پردازد. اصلاً به چیزی و جایی خارج از خود ارجاع نمی‌دهد.


کوپولا، کارگردان آثاری افسانه‌ای همچون پدرخوانده و اینک آخرالزمان، در این فیلم دغدغه‌ی آینده‌ی جدید انسان را دارد... طور دیگری هم می‌توان گفت، آینده‌ی انسان جدید. در نظر کوپولا، تمدن انسانی، شاخه‌‌ای از درخت رشدیافته‌ی موجودی به نام انسان بوده که با پیشروی و نشستن کل انسان‌ها بر روی آن شاخه به جای یکی‌انگاری با کل درخت، در نهایت به شکست این شاخه، مرگ و افول نسل بشر منجر خواهد شد. از نظر او مسیر تاریخی انسان، که همان شاخه‌ی تمدن روی درخت انسانیت است، کارش به اتمام رسیده و حالا انسان باید مرحله‌ی جدیدی از وجود خود را آغاز کند، وجودی که دیگر وابسته به سیستم تولید فرهنگ امروزی و معانی برگرفته از آن نیست. تمدن که در طول زمان به انسان‌ ابزارهای متفاوتی داده، به مانند همین ابزارهایی تکنولوژیکی که ساخت این فیلم کوپولا را امکان‌پذیر کرده است. حالا کوپولا از همین ابزارهایی که تمدن داده استفاده کرده تا انسان را به آینده‌ای فرای تاریخ تمدن رهنمون کند.

Megalopolis

حالا وقتش رسیده بر اساس خواسته‌های جدید انسانی زندگی کنیم، نه آن‌ خواسته‌ها و نیازهایی که تولیدی سیستم فرهنگ امروزی است و به انسان‌ها زور شده است. حالا باید آینده را بر اساس خواسته‌های درونی و حقیقی که از ما یک انسان می‌سازد شکل دهیم. این زمانه دیگر پاسخگوی خواسته‌های حقیقی انسان نیست و تنها کارخانه ساخت نیازهای دروغین، قالب کردن آن نیازها به اذهان مردم و سپس پاسخ به همین نیازها و خواسته‌های دروغین و ارضای آن‌ها است. کاری که انسان را بیشتر و بیشتر از ذات خود دور می‌کند.

برای نمایش این درون‌مایه، کوپولا این عصر آمریکا را هم‌تراز با دوره‌های آخر امپراتوری روم می‌گیرد. به نظر او تفاوتی بین افول روم و افول آمریکا وجود ندارد و دلایل خود را هم در طول فیلم ارائه می‌کند. در فیلم کوپولا سناتورها کاملاً در فضایی از دروغ، ریاکاری و سؤاستفاده از مردم به سر می‌برند و عامه مردم هم سطح آگاهی‌اش به حدی رسیده که می‌توان با هر فن و دغلی او را به این سمت و آن سمت کشاند. امید فیلم کاملآً روی سزار کتیلینا است، که این بار برخلاف ژولیوس سزار که از نبوغ خود برای ساخت دیکتاتوری استفاده کرد، این سزار، با بازی آدام درایور، از نبوغ خود برای ساخت آینده‌ای بر اساس رویا و عشق استفاده کند.

3ff0921d-72fe-4461-adaa-3ac3e1bbffe2_3024x1512-1024x512.jpg

ژولیوس سزار تمام قدرت خود را از سپاهی که در اختیار داشت می‌گرفت. سزار فیلم اما، قدرتش را از مسئول بودن در طراحی ساخت سازه‌ها و شهری جدید بر اساس این سازه‌ها می‌گیرد. دقیقاً همانند سپاه ژولیوس سزار، که یک شاخه از حکومت اصلی بود که رفته‌رفته بر اساس شرایط دوره، قدرتش از خود حکومت بیشتر شد و به سرش ایده براندازی حکومت اصلی می‌زند. سزار کتیلینا هم با توجه به مسئولیتش و البته پول‌های عموی بانکدارش، کراسوس (با بازی جان ویت)، می‌تواند رویای خود را محقق سازد، ساخت شهری جدید بر اساس ماده‌ی مگالون، ماده‌ای که به خاطر کشف آن سزار موفق به بردن جایزه‌ی نوبل شده است. عموی سزار و کاری که در این فیلم انجام می‌دهد عقیده‌ی دیگر کوپولا را آشکار می‌سازد: اشکالی ندارد که چنین مردانی چنین سرمایه‌ای در این سیستم کسب کرده‌اند، چون با استفاده از همین سرمایه‌، سرمایه‌ای که خود تولید تمدن است، در راه ساخت آینده‌ای جدید و ناوابسته به پول استفاده کرد. همین تأکید فیلم را کاملاً از درون‌مایه‌های مارکسیست خالی می‌کند و بهتر است همین جا از پی‌گیری این موضوع حذر کنیم.

البته که از عموی سزار در ابتدا شخصیت جالبی به تصویر کشیده نمی‌شود. او فردی است که در پیری همچنان درگیر هوا و هوس خود است و به همین دلیل با خبرنگاری بسیار کم‌سن‌ و سال‌تر از خودش، با بازی آبری پلازا ازدواج می‌کند. در مصاحبه‌ای که قبل از ازدواج او صورت می‌گیرد، میزان رک‌گویی کوپولا را در آخرین اثرش متوجه می‌شویم. خبرنگار از او می‌پرسد پولدار بودن چه حسی دارد؟ کراسوس برای جواب با حالت کنایه‌آمیزی به او نزدیک می‌شود و با صدای آهسته‌ای پاسخ می‌دهد؛ انگار با این به جلو خم شدن می‌خواهد بگوید چیزی که می‌خوام بگم بین خودمون بمونه. در حالی که تصویر زنده او در حال نمایش به عموم است. همین کار او موقعیت جالبی خلق می‌کند، که در جلوی دوربین، در مقابل چشم همه، فردی ثروتمند سعی می‌کند با صدای آرام بگوید: «خب باهاش می‌تونی مردم رو بترسونی».

Megalopolis

کل دنیا شاهد این صحنه است، اما دنیایی که کوپولا به نمایش می‌کشد، کارش به جایی رسیده که در تصاویر تلویزیونی، فردی می‌تواند چنین به صراحت بگوید که با سرمایه‌اش می‌تواند چه بلایی بر سر آدم‌های عادی بیاورد. این برای زمانی است که فاصله‌ی مردم عادی با افراد ثروتمند آن‌قدر زیاد شده که آن افراد این وضعیت را ابدی و دگرگون‌نشدنی می‌بینند، به همین خاطر ابایی ندارند تا صریحاً حقیقت را در یک مصاحبه‌ی تلویزیونی آشکار کنند، چون عقیده دارد با گفتن چنین حرفی هم، باز کاری از دست مردم بر نمی‌آید. چنین وضعیتی، دقیقاً زمانی است که مسیر سقوط یک تمدن آغاز می‌شود، چنین فاصله‌ای بین مردم و افراد صاحب‌منصب، به گفته‌ی کوپولا شروع مسیر سقوط یک جامعه است.

باید توضیحی در مورد کلمه مردم بدهم. این کلمه‌ی «مردم» دقیقاً به چه کسانی ارجاع دارد؟ این مردم، به علت زندگی زیر بار سیستم فرهنگ و تمدن، خواسته‌های این سیستم و چیزی که سیستم از آن‌ها می‌خواهد را با خواسته‌های حقیقی خود اشتباه می‌گیرند. نمی‌شود از این مردم که خود تولیدی یک فرهنگ رو به زوال هستند، انتظار داشت که زمام‌دار خروج انسان از این وضعیت و ورود او به آینده‌ای روشن و از اساس متفاوت شوند. پس وقتی کراسوس از مردم حرف می‌زند، منظورش همین مردم است، وقتی شهردار سیسرو (با بازی جانکارلو اسپوزیتو) به مردم ارجاع می‌دهد، منظورش همین مردم است، نه این که با این حرف ذات موجودی به نام انسان را نشانه بگیرند و او را خطاب قرار دهند، صرفاً منظورشان انسانی است که همین فرهنگ، او را بند خواسته‌های دروغین کرده و از او موجودی ساخته که پایین‌تر از پتانسیلش، زندگی می‌کند.

28690_1_megalopolis-1366x550-02-1024x412.jpg

حالا همین مردمی که پایین‌تر از پتانسیل خود زندگی کرده و مهم‌تر از آن به هیچ وجه از این پتاسنیل آگاهی ندارد، خطاب سیاست‌مدارها قرار می‌گیرند و به آن‌ها گفته می‌شود: «ای مردم! ما برای شما چنین و چنان خواهیم کرد.» مشخص است انسانی که به پتاسنیلش آگاه نیست، به راحتی می‌تواند فریب دغل‌بازی‌های کسانی را بخورد که خودشان سهم عظیمی در به وجود آوردن همین شرایطی دارند که حالا به آن‌ها وعده‌ی درآمدن از این شرایط را می‌دهند.

اما وقتی سزار کتیلینا می‌گوید «مردم» و آن‌ها را خطاب قرار می‌دهد، منظورش کاملاً چیز دیگری است. در مباحثه‌ی زنده‌ی تلوزیونی بین سزار و شهردار سیسرو برای ساخت آینده‌ی شهر، وقتی شهردار سیسرو از «مردم» حرف می‌زند و آن‌ها را خطاب قرار می‌دهد، منظورش همان چیزی است که در پاراگراف‌های بالا گفته شد، برای همین او برای مردم از ساخت یک «کازینو» می‌گوید، کازینویی که صرف پیشنهاد ساختش از سمت یک شهردار، خود نمایانگر وضعیتی است که مردم در آن به سر می‌برند. به این مردم، و فقط به این مردم می‌توان از ساخت یک کازینو حرف زد و آن را به عنوان خواسته‌ای برای آنان که باید کلید ساختش بخورد، مطرح کرد. چون قبل از این، این مردم تا آن سطحی پایین آورده شده‌اند که کازینو را واقعا نیاز خود و ساخت آن را ارضای نیاز خود می‌دانند. چنین «مردمی»، به خودی خود، قطعاً نمی‌توانند زمام‌دار ورود انسان به آینده‌ی جدیدش شوند، مردمی که همچنان گیر و بند کازینو و چنین خواسته‌هایی هستند.

20241126-161145-78c-Review.Megalopolis.Courtesy.1127-1024x511.jpg

اما وقتی سزار از مردم می‌گوید، دیگر منظورش به همین مردمی که در گردهمایی این مباحث جمع شده‌اند نیست. دیگر منظورش به مردمی که در لحظه‌ی اکنون، چه در آمریکا چه در دیگر نقاط جهان زندگی می‌کنند نیست. مردمی که سزار از آن‌ها می‌گوید، در گیر و بند زمان و مکان قرار ندارد، برخلاف کلمه‌ی «مردم» که سیسرو استفاده می‌کند و صرفاً به همین مردم حال حاظر جامعه آمریکا ارجاع دارد. منظور سزار از مردم، یک ذات کلی به نام انسانیت است، ذاتی که از پتانسیل سرشار بهره می‌برد، ذاتی که رویا می‌سازد و تخیل می‌زند و عشق می‌ورزد، ذاتی که مهم نیست در زمان روم باستان زندگی می‌کند یا جامعه امروز آمریکا. سزار این ذات را خطاب قرار می‌دهد و منظور او از مردم، این است. اما این مردم به خاطر فشار زیر این فرهنگ و سیستم، به انحطاط رفته و از پتانسیل خود خبر ندارند که هیچ، نیازها و خواسته‌هایی که از کارخانه‌ تولید ساخت و نیاز فرهنگ برمی‌آید را واقعا با خواسته‌های حقیقی خود یکی می‌گیرند. پس سزار چطور می‌تواند آن‌ها با خود همراه کند؟

اینجا با دیدگاه بعدی کوپولا در مورد عبور انسان از جامعه فعلی به آینده‌ای جدید آشنا می‌شویم. کوپولا به عامه مردم اعتماد دارد، اما نه به اندازه‌ای که آن‌ها را به خودی خود قادر به عبور از این شرایط بداند. برای همین عامه مردمی که از پتانسیل خود خبر ندارد، به نابغه‌ای شبیه به سزار کتیلینا نیاز دارند که به عمق وجودی آن‌ها و پتانسیل‌شان برای رویاپردازی و عشق ورزیدن آدرس دهد. این سزار، این نابغه هم به خودی خود کاری از دستش برنمی‌آید مگر این که پول عمویش خرج ایده‌هایش شود. پس نابغه + پول، این راه حل کوپولا برای عبور از این شرایط فعلی و ساخت آینده‌ی جدید است. همان کاری که کوپولا با این فیلمش انجام داد، ۱۲۰ میلیون دلار خرج ساخت این فیلم کرد بدون این که چشم‌داشتی به بازگشت این پول در گیشه‌ها داشته باشد. اگر میزان فروش فیلم را از ساخت کم کنیم، حدوداً ۱۰۰ میلیون دلار کوپولا از جیب خود داد تا آخرین حرف‌هایش را بزند.

Megalopolis

دقت کنید که کوپولا به خودی خود تمدن را نقض نمی‌کند، فقط می‌خواهد بگوید با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایش، رشد این شاخه از مسیر روند انسان متوقف شده و اگر بیشتر از این روی این شاخه بمانیم، قطعاً خواهد شکست و به همراه آن، کل انسانیت سقوط خواهد کرد. به همین خاطر باید از ابزاری که تمدن به ما داده استفاده کنیم. اولین ابزار همین پول است. کراسوس، عموی بانک‌دار سزار که ثروتی شبیه به بانک‌داران دنیای حقیقی دارد، در نهایت تصمیم می‌گیرد تمام سرمایه خود را به سزار دهد تا او بتواند ایده‌ی رویایی خود برای عبور انسان‌ها از این شرایط را عملی کند.

مورد بعدی مسیر پیشرفت علمی انسان زیر سایه تمدن است. در انتهای این روش علمی، سزار، برنده‌ی جایزه نوبل برای کشف ماده‌ی مگالون، حالا می‌تواند از این ماده استفاده کرده و شهری را بر اساس این ماده، نه بر اساس بتون و سیمان بسازد. شاید از خود بپرسید ذات این ماده مگالون چیست؟ ماده مگالون می‌تواند هر چیزی باشد که انسان می‌تواند با استفاده از آن، یک جهش جدید در نحوه‌ی زندگی خود و تعامل با محیط اطراف و آدم‌های اطرافش داشته باشد. شاید هوش مصنوعی، نزدیک‌ترین چیزی باشد که در حال حاظر می‌توان آن را هم‌تراز ماده‌ی مگالون در فیلم Megalopolis دانست. هوش مصنوعی، بزرگ‌ترین دستاورد انسان در درازای تمدن، می‌تواند او را از شر خیلی از چیزها راحت کند و زندگی جدیدی بسازد که در آن انسان‌ها با رفع نیازهایی که تا قبل از این برای آن‌ها جان می‌کند، فرصت این را داشته باشد که به عمق وجودی خود، یعنی تخیل، خلق و عشق بپردازد. اما هوش مصنوعی اکنون در دست چه کسانی قرار دارد؟ یا ثروت‌های عظیم در دست چه کسانی قرار دارد؟ کوپولا امیدوار است فردی همانند سزار پیدا شود، که بتواند از سرمایه و تکنولوژی، به انسانی‌ترین شکل ممکن استفاده کند.

dc55f69b-88e8-48d5-9b43-f300386b0d38_3024x1512-1024x512.jpg

پس وقتی سزار «مردم» را خطاب قرار می‌دهد، منظورش کاملاً چیز دیگری است. به همین دلیل سزار برای ارائه‌ی ایده‌های خود، با مونولوگ معروف هملت: «بودن یا نبودن، مسئله این است.» وارد صحنه‌ی مباحثه با شهردار سیسرو می‌شود. او با این کار «مردم» را، به بالاترین پتانسیل‌شان آدرس می‌دهد، به آن‌ها می‌گوید که ای انسان‌ها، ما از جنسی هستیم که می‌توانیم اشعاری همچون شکسپیر خلق کنیم. قبل از ورود او، شهردار سیسرو انسان‌ها را به پایین‌ترین حالت زیستی‌شان، یعنی قمار و خواسته‌هایی از این دست ارجاع می‌دهد. هنرنمایی آدام درایور در این صحنه بی‌نظیر است و برای یک لحظه هوش و حواس مخاطب را می‌رباید.

کوپولا مونولوگ خوبی از هملت شکسپیر را انتخاب کرده که درست به شرایط می‌آید: «بودن یا نبودن، مسئله این است. آیا شایسته‌تر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم، یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان روی تا آن دشواری‌ها را ز میان برداریم؟» سزار تصمیم می‌گیرد ساز و برگ نبرد را برداشته و به به جنگ با مشکلات فراوان رود. سزار می‌خواهد رویای خود را جامه‌ی حقیقت بخشد چون به ذات والای انسان اعتقاد دارد.

Megalopolis

اما شهردار سیسرو به چنین چیزی اعتقاد ندارد، یا حداقل قادر به دیدن چنین پتانسیلی در انسان‌ها نیست. شهردار تنها چیزی که می‌بیند همین آدم‌های جلوی چشمش است، آدم‌های نیازمند با خواسته‌های سطح پایین و آگاهی‌ای از آن پایین‌تر که می‌توان آن‌ها را به هر سمتی کشاند. انسان در نظر او همین است، همان‌طور که در نظر سیاست‌مداران امروزی همین است. وقتی شما نماینده‌ی این آدم‌ها می‌شوید، و به آن‌ها وعده‌ی رفع نیازها می‌دهید، دقیقاً منظورتان از نیازها چیست؟ این نیازها اصلاً در وهله‌ی اول از کجا سر در آورده و ایجاد شده‌اند؟ مگر این نیازها خود برآمده از همین سیستم نیستند، همین سیستمی که شما سیاست‌مداران که هیچ ایده‌ای از انسانیت ندارید را، رهبر چنین افرادی می‌سازد؟

کوپولا می‌گوید با این شیوه، یعنی تولید نیاز و آن وقت انتخاب رهبرهای دروغین و ریاکار برای رفع این نیازها، تنها کاری که می‌کند بسط دادن این شرایط ناگوار تا به حدی است که در نهایت انسان در داخل مردابی بدون تغییر فرو می‌برد. سیستمی که در ابتدا خودش باعث به وجود آمدن چنین نیازهای دروغین شده و چنین شرایط ناگواری به وجود آورده، حالا می‌خواهد وعده‌هایی برای رفع همین نیازهای دروغین دهد، به همین خاطر معلوم است که انتهای این مسیر یک چرخه‌های بی‌انتها، یا از نگاهی بالاتر، یک مرداب ساکن است. آخر چگونه عامل مشکل، می‌تواند راه حل مشکل شود؟

meg3-1024x576.jpg

پس فیلم با نمایش این شرایط، این احتمال را می‌دهد که اگر کاری نکنیم، آمریکا هم شبیه به روم سقوط خواهد کرد. وقتی سرمایه‌داران آن‌قدر در دنیای سرمایه‌داری خود فرو می‌روند که دیگر هیچ حد و مرزی را برای تجمل‌گرایی و مصرف‌گرایی قائل نیستند. کوپولا در همان اول فیلم می‌گوید نشانه پایان یک تمدن، این نیست که یک شبه و بی‌خبر سقوط کند، بلکه سقوط یک تمدن در واقع مسیری است که از یک جایی شروع شده که در انتهای آن، سقوط حتمی است. به نظر کوپولا این نشانه‌ها در فساد سنا، در نابودی فردگرایی و قائم به ذات خود بودن هر فرد و به جای آن به عنوان مثال دنباله‌روی از سلبریتی‌هایی است که خود محصولی از این فرهنگ منحط هستند، دنباله‌روی‌ای که به از دست رفتن نبوغ فردی و همگرا شدن جمیع انسان‌ها به سمت فرد و افرادی می‌شود که خود محصول همین سیستم منحط هستند.

کوپولا در فیلم مگالوپولیس، نگاه ویژه‌ای به ذهن انسان دارد. قبل از این که به این موضوع بپردازیم شرح مختصری از نوع تکامل انسان بدهیم. نظریه‌ای وجود دارد که می‌گوید پس از تکامل ارگان‌های بدنی انسان، مسیر تکامل به سمت ذهن انسان رفته و با گذشت زمان، انسان‌ها از نظر ذهنی نسبت به انسان‌های گذشته، تکامل بیشتری پیدا کرده‌اند و پیچیده‌تر هستند. اگر به پیچیدگی دنیای مدرن نسبت به دنیای باستان نگاه کنیم، این نظریه جلوه‌های درستی از خود نشان می‌دهد.

کوپولا این موضوع را یک قدم فراتر می‌برد و حتی خدایان را هم ساخته‌ی ذهن انسان می‌داند. او از زبان سزار کتیلینا به مخاطب می‌گوید: «اگر ذهن ما آن‌قدر نیرومند است که قدرت ساخت خدایان را دارد، چرا ما این انرژی ذهن را آگاهانه و مستیقماً به سود آینده‌ای روشن استفاده نکنیم؟» کوپولا خدایان را ساخته‌ی ذهن ناخودآگاه انسان می‌داند، ذهنی که خودش خدایان را خلق می‌کند، سپس خود را برده‌ی همان خدایانی می‌کند که خودش آفریده است. خب اگر ذهن انسان نیروی چنین کاری را دارد، چرا این نیرو را پس نگرفته، به مرجع خود برنگردانده و سپس آن را به سمت آینده‌ای روشن استفاده نکرد؟

Megalopolis

این دقیقاً همان کاری است که سزار کتیلینا می‌کند. شاید در زمان‌های گذشته انسان‌ها با ذهن خود خدایان را خلق می‌کردند، اما حالا این خدایان همان سیاست‌مداران و افراد در منصب قدرت هستند. مگر همین مناصب ساخته و پرداخته‌ی ذهن انسان نیست؟ اذهان منفرد، یکه بودن ذهن خود را فراموش کرده و همگی افکار و تصمیمات خود را به دست کسانی می‌سپارند که قدرت‌شان را از همین اذهان مردم می‌گیرند. شاید در دوره‌های تاریخی ایجاد خدایان و تشکیل دولت برای گذر انسان از آن مسیرهای سخت تاریخی لازم بود، اما همان‌طور که گفتیم در نظر کوپولا این مسیر به انتهای خود را رسیده و تکیه بیش از این بر آن، باعث سقوط کامل بشر می‌شود.

سپس سزار در اوضاع و احوال نابسمان در اواسط فیلم، مونولوگ دیگری را بارها و بارها می‌گوید: «وقتی قدم به قلمرو ناشناخته‌ها می‌گذاریم، آن وقت است که از آزادی خود مطمئن هستیم.» منظور از قلمرو ناشناخته چیست؟ قلمرو ناشناخته همان آینده‌ای است که هنوز دیده نشده، آینده‌ای ناشناخته که می‌توان آن را بر اساس تمام دستاوردهای ذهنی و روحی که انسان در طول تاریخ داشت، بنا نهاد. منظور از ذهنی، دستاوردهای تکنولوژی است و منظور از روحی، مسیر سخت تجربه روحی انسان از خلال جنگ‌ها، نابسامانی‌ها و بیماری‌های فراگیری است که گذارنده است.

از منظری مگالون سزار کتیلینا، می‌تواند همین تکنولوژی هوش مصنوعی دنیای امروز باشد. دقت کنید هنوز آینده‌ای بر اساس هوش مصنوعی آفریده نشده و از این نظر، همان قلمرو ناشناخته است، چون هنوز نمی‌دانیم ساخت آینده‌ای بر اساس تکنولوژی هوش مصنوعی، چگونه خواهد بود. اما بگذارید با هم به ۱۰۰ سال بعد، به زمانی در آینده‌ای خیالی برویم که انسان‌ها جامعه‌ی خود را با استفاده از تکنولوژی هوش مصنوعی ساخته‌اند. آن آینده برای اکنون ما، به هیچ وجه قابل تصور نیست، به همین علت برای انسان امروزی، یعنی همین ما که در حال نوشتن و خواندن این متن هستیم، ناشناخته به حساب می‌آید. حالا چطور می‌شود به قلمرو تاریک ناشناخته پا گذاشت؟ با مشعل عشق و امید. با ایمان به شعله‌ی راستین روح انسان.

megalopolis1-1024x512.jpg

از یک سمت ناشناخته‌ها می‌تواند بترسانتمان، یعنی دقیقاً همین کاری که سیاست‌مداران می‌کنند و نفع خود را هم از ترساندن مردم و جهت دادن ذهنی انسان‌ها می‌برند، از سمت دیگر هم می‌توان به ذات انسانی که خود را از پس سختی‌های تاریخ گذرانده و به قرن ۲۱ رسانده ایمان داشت و باور داشت که می‌تواند قلمرو تاریک ناشناخته را با ساخت جهانی بر پایه عشق و رویا، رنگارنگ و شناختنی کند. چطور انسانی که در ماقبل تاریخ زندگی می‌کرد، تصور سینما و تلویزیون و گوشی و... برایش غیرممکن بود؟ دوره‌ی امروزی ما، برای فردی ماقبل تاریخ قلمرو ناشناخته به حساب می‌آید. حالا نسبت ما انسان‌های امروزی به آینده‌ای که سزار کتیلینا قرار است بر اساس ماده مگالون بسازد، دقیقاً نسبت انسان ماقبل تاریخ به دوره‌ی امروزی است.

تمام آثار هنری بزرگ از هنرمندان بزرگ، به دنبال نشان دادن چیزی مشترک مابین تمام انسان‌ها هستند. در واقع به نظر من آثار بزرگ با آدرس دادن به این چیز مشترک، در پی نزدیک‌تر کردن انسان‌ها به هم توسط تجربه اثر هنری‌شان هستند. این چیز مشترک، صرف نظر از تأثیر زمان است، حال داستان بخواهد در مورد انسانی در عصر امروزی باشد که غذایش را از رستوران می‌گیرد، یا در مورد انسانی که در ماقبل تاریخ به دنبال شکار گوزن برای شام شبش است.

حالا کوپولا آن چیز مشترک را چه چیزی معرفی می‌کند؟ توانایی Dream. قابلیت رویا پردازی انسان. رویا پردازی که بین انسان بدوی با انسان مدرن مشترک است. رویاپردازی که همان شکارچی گوزن را، در آینده به جایی آورد که حالا با یک دستگاه، با کل انسان‌های دیگر در سرتاسر جهان در ارتباط است و غذایش را به صورت فریز شده در یخچال نگه می‌دارد. همین انسان، حالا وقت رویاپردازی بعدیش است، رویاپردازی‌ای که معنی‌اش همان قدم گذاشتن به ناشناخته هاست.

Megalopolis

نکته جالب این جاست که تمامی این حالات ذهنی سزار زمانی صورت می‌گیرد که او از فرط خستگی و ناامیدی به بار و الکل و مواد پناه آورده، و در آن سمت مردم در حال تماشای دلقک‌بازی‌های دلقک‌نماهای داخل کولوسئوم هستند، یعنی دقیقاً به همان سبک امپراتوری روم. انگار این ذهن قدرتمند انسان، آن‌قدر رو به افول رفته که شادی‌ها و ارضاها را در جایی جستجو می‌کند که به مذاق روح انسان خوش نمی‌آید. به همین خاطر ما در کولوسئوم، مجموعه‌ای از تئاترهای قلابی می‌بینیم، مشتی از دیالوگ‌های هرز و بی‌معنی و رفتارهای نامعقول و دور از شأن انسانی، چون در این‌جا (که نماینده جامعه است)، ذهن به جایی رفته که جان در عذاب است.

اما مگر می‌شود جان در این جا که پر از پول و زرق و برق و نمایش است، در عذاب باشد؟ نه امکان ندارد! پس چطور می‌توان اسم چنین چیزهایی را «لذت» گذاشت؟ باید وجود چیزی به نام روح انسان را کاملاً کتمان کنیم، آن وقت کارمان راحت می‌شود. ما آدم‌های بی‌روح و بی‌ جانی در قرن ۲۱ هستیم. با این حال، کوپولا همه‌چیز را از دست رفته نمی‌بیند و به همین انسان‌ها که تئاتری از نمایش بی‌روحی و بی‌جانی خود راه می‌اندازند، امید می‌بندد. او همه‌چیز را از دست رفته نمی‌بیند. او نمی‌گوید انسان امروزی روح ندارد، بلکه می‌گوید فراموش کرده که روح دارد. همان چیزی که ابتدای متن گفتیم: انسان از پتانسیل خود خبر ندارد.

امید کوپولا ولی به خود این مردم نیست، به آن نابغه‌ای است که بتواند آن‌ها را از پتانسیل‌شان، یعنی از وجود روح‌شان خبردارد کند، یعنی سزار کتیلینا. پس سزار هم باید نمایشی راه بیاندازد تا به مردم پتانسیل‌شان را نشان دهد. برخلاف نمایش‌های کولوسئوم، که بی‌معنی بودن زندگی و عیش و نوش لحظه‌ای و هرز را به نمایش می‌کشد و به انسان می‌گوید زندگی این است و لذت این است و شما این هستید، سزار باید نمایشی درست برخلاف کولوسئوم راه بیاندازد و به انسان‌ها بگوید زندگی چیست و ذات آن‌ها از چه شأن والایی برخوردار است. اگر انسان فقط یک بار نگاهی هر چند گذرا به آینده‌ی ناشناخته بیاندازد و پتانسیل زندگی بر اساس رویاپردازی و عشق را درک کند، آن وقت دیگر محال است که نیروی ذهن خود را در جهت نمایش‌های مسخره کولوسئوم هدر و به این سبک زندگی بی‌جان ادامه دهد. اما آن‌ها هنوز پتانسیل خود را درک نکرده‌اند و نمی‌دانند از چه قابلیت‌هایی برخوردارند. تنها چیزی که به آن‌ها تا به حال عرضه شده و به آن‌ها می‌گوید معنای یک زندگی خوب چنین و چنان است، توسط سیستمی تعبیه شده که کوپولا در فیلم Megalopolis می‌گوید کارش به اتمام رسیده است.

Megalopolis

حالا در این‌جا کوپولا چکار می‌کند؟ در سکانس بعدی از بالاترین هنر خود، با استفاده از بالاترین تکنولوژی‌های ساخته شده و از بهترین فیلمبرداری استفاده می‌کند تا سکانسی را خلق کند که دست روی مهم‌ترین چیز بگذارد: این که چطور می‌شود با استفاده از همین ابزارهای تکنولوژی بعلاوه نیات ذهن پشت این تکنولوژی‌ها، با تصاویر و صدا کاری کرد که روی احساس بیننده تأثیر گذاشت و با دستکاری و فریب احساست و ذهن او از طریق همین تصاویر، او را وادار به کاری و انرژی‌اش را صرف موضوعاتی کرد که مطلقاً دروغ است.

سکانس مورد نظر در مورد دختری باکره است که سوار بر یک هلال ماه مصنوعی و در حالی که در حال خواندن یک آهنگ در رابطه با محسنات باکرگی است، در میان کولوسئوم معلق است. کم‌کم دختران دیگری به او اضافه شده و یک همخوانی پرشور در فضای کولوسئوم صورت می‌پذیرد. به خاطر تأکید روی درستی مسیر زندگی و منش این دختر، سرمایه‌داران حضور یافته در کولوسئوم در یک مزائده، کمک مالی به این گروه باکره تا حد صدها میلیون دلار بالا می‌برد! و تمام این‌ها در یک فضای احساسی از تلفیق موسیقی و تصاویر رخ می‌دهد. اما در آخر این سرود و نمایش، ویدئویی روی صفحه‌ی نمایشگر کولوسئوم توسط نوه‌ی کلاش کراسوس، کلودیو (با بازی شایا لباف) نمایش داده می‌شود که در آن همین فرد باکره در حال تن‌آمیزی با سزار است. البته که این یک پاپوش است و سزار همچین کاری نکرده، اما موضوع اصلی این نیست. موضوع این جاست که رسانه می‌تواند با ترکیب تصویر و صدا و یک سری تکنیک‌های هنرمندانه، با احساست شما بازی کند و داستانی دروغ را به شما بباوراند.

تصور کنید این سکانس را از خود فیلم Megalopolis حذف کنیم و به صورت ویدئو کلیپی جداگانه برای عموم به نمایش بگذاریم، در صورتی که نمی‌دانیم که فرد مورد نظر، نه تنها باکره نیست بلکه یک هرزه دروغگو است. شک نکنید که اکثر افراد مغلوب چنین نمایشی می‌شوند. کوپولا هم عمدا چنین کاری می‌کند. البته که کوپولا مردم را مقصر نمی‌داند که گول چنین نمایش‌هایی را می‌خورند. کوپولا دارد به تأثیرات غیرقابل کتمان تصاویر و نوع تبلیغات می‌پردازد و می‌گوید ذهنی که از این تکنولوژی برای فریب و سواستفاده از احساست مردم استفاده می‌کند، نیت خوبی ندارد و به راحتی می‌تواند ارزش‌های دروغین ساخته و با سواستفاده از احساسات‌تان، شما را بند این ارزش‌های دروغین کند، به طوری که کل احساسات پاک‌تان را، که باید به عنوان یک انسان از داشتن چنین احساساتی سرفراز باشید، روی یک ارزش دروغین سرمایه‌گذاری کنید.

کوپولا با این سکانس نشان می‌دهد که همه چیز به تصمیم و نیت انسان برمی‌گردد. ابزار یکی است. او با همین سکانس نشان داده اگر بخواهد، می‌تواند با استفاده از این ابزارها موقعیتی را بیافریند که از نظر احساسی همه را فریب دهد. حال اگر ذهن و نیت پشت این ابزارها خیرخواه شما نباشد، مشخص است که از آن‌ها در پی تحقق چه اهدافی استفاده خواهد کرد. اراده‌ی آزاد انسانی، که می‌تواند او را به سمت رویایی‌ترین بلندپروازی‌هایش سوق دهد، یا آن را به سمت پایین‌ترین امیالش بکشاند.

Megalopolis

واقعا هم دیدن مگالوپلیس کوپولا از یک جهاتی سخت است، چون شما را یک جورایی خجالت‌زده و ناراحت می‌کند، وقتی می‌بینیم که سران مملکت و افرادی که رسانه در دستان آنان قرار دارد، چگونه از مردم عامه ناآگاه استفاده کرده و چطور با دروغ‌ در مورد منفعت مردم، در پی منفعت‌طلبی و هر چه بیشتر کردن ریسمان بردگی آن‌ها هستند.

کوپولا از زبان سزار می‌گوید آیا ما باید چنین ناسازگاری و کشمکش بی‌پایان جامعه امروزی را قبول کنیم؟ اصلی‌ترین سوال Megalopolis همین است. آرمان‌شهر در بیان سزار، یک پاسخ به شرایط نیست، بلکه برعکس، پرسشی است که از وضعیت جهان فعلی پیش می‌آید، و جهان فعلی، به نظر کوپولا در حالتی به سر می‌برد که قطعاً باید به زیر سوال کشیده شود. وضع فعلی، به بیان کوپولا، که البته در دیگر آثار هنری هم می‌توان چنین بیانی را پیدا کرد، این است: وضع موجود، نه یک وضعیت واقعی و حقیقی که همه باید قانون‌وار به آن پایبند باشیم، بلکه در واقع نتیجه نوعی از سبک زندگی بر اساس ارزش‌هایی است که حالا دیگر می‌توان و «باید» به زیر سوال کشیدش، و پس از پرسیدن این سوال، چیزی که برقرار می‌شود یک دیالوگ است و از پس این دیالوگ، می‌شود آرمان‌شهرهای متغیری را به تصویر کشید. شبیه به فیلم‌ها و سریال‌های که هر کدام بر اساس تخیل نویسنده آرمان‌شهرهای متفاوتی را به تصویر می‌کشند. در واقع تمام انواع مختلف این آرمان‌شهرهایی که در آثار مختلف می‌بینیم، از پی پاسخ به پرسش و زیر سوال بردن شرایط فعلی و برقراری همین دیالوگ برمی‌خیزند. حالا یکی از پاسخ‌های متغیر آقای کوپولا در به پرسش کشیدن جهان فعلی، شهر مگالوپلیس است، شهری ساخته شده بر اساس یک ماده جدید، که ساز و کارش با نیروی رویاپردازی ذهن و نیروی عشق قلب انسان است.

در این فیلم کوپولا یک قربانی می‌خواد، یک ایثار در زمان حال برای رسیدن به آینده روشن. این حرف سخت را، فقط کسی می‌تواند بزند که به آخر کارنامه حرفه‌ایش رسیده و چیزی برای از دست دادن ندارد، به همین خاطر می‌تواند صریح‌ترین حرف‌های خود را بزند بدون این که ترسی از انتقادات داشته باشد. کوپولا می‌گوید که این سیستم فعلی، در کل مردم عامه را ساده‌لوح بار آورده است. البته که این مردم ساده‌لوح قلب دارند، روح دارند، و اصلا ساخت آرمان‌شهر برای همین مردم و آزاد کردن پتانسیل‌شان است. اما اگر بخواهیم به اذهان این مردم تکیه کنیم، به اذهانی که توسط این سیستم نابود شده، و با «مردم مردم» گفتن آن‌ها را شریک در ساخت آینده بدانیم، قطعاً بازی را می‌بازیم. چون این اذهان پر شده از همین رسانه و سیستم و ارزش‌های ساختگی و دروغین آن هستتد. آن چیزهایی را که نیازمندی خود می‌دانند، واقعی نیستند و اگر تصمیم برای آینده را به این اذهان بسپاریم، در واقع به دنبال رفع نیازهای دروغین همین اذهانی هستیم که سیستم بهشان داده!

پس این جا باید چکار کرد؟ یک نابغه می‌خواهیم، نابغه‌ای با پول زیاد که از عمویش کراسوس برای اجرای ایده‌هایش می‌گیرد، سپس مردمی که تغییر را قبول کنند و به سمت یک آینده دیگر خیز بردارند. ولی اگر به همین اذهان باشد، تا ابد باید در همین مرداب کشاکش بی‌پایان بمانیم تا این که در نهایت این مرداب، نژاد بشر را در داخل خود فرو برد. پس قربانی کوپولا، نادیده گرفتن نیازهای حال حاضر مردم، روبرگرداندن و ارضا نکردن این نیازها، برای به دست آوردن آینده‌ای با روشنایی ابدی است. جواب ندادن به نیازهای این مردم در نگاه اول بی‌رحمانه به نظر می‌آید، اما جواب دادن به آن‌ها ما را در همین مردابی که اکنون در آن هستیم، نگه می‌دارد.

اگر بخواهیم در بند لحظه‌ی «اکنون» باشیم و فقط و فقط به نیازهای «اکنون» مردم رسیدگی کنیم، باید بدانیم که لحظه‌ی «اکنون» در دست سیاست‌مدارها قرار دارد و با ریاست آن‌ها بر این لحظه، این «اکنون» فاجعه‌بار فقط و فقط تمدید می‌شود، چون همان‌طور که گفته شد، خود سیستم و این سیاست‌مدارها باعث به وجود آمدن این اکنون فاجعه هستند و افرادی که خود آفریننده مشکل هستند، حلال آن نخواهند بود. نه تنها حلال آن‌ها نخواهند بود، بلکه از نیازمندی مردم سواستفاده هم خواهند کرد. پس کوپولا می‌خواهد لحظه اکنون و نیازهای مردم اکنونی را قربانی کند، تا با رد شدن از این بازی‌های احساسی با شرایط فاجعه‌بار مردم، نسلی از آسایش و آرامش برای آیندگان بسازد. این قربانی است که کوپولا می‌خواهد.

Megalopolis

شخصیت سزار کتیلینا در این فیلم، یک سفر پیامبرگونه دارد، مخصوصاً آن جا که برای باز کردن حساب بانکی بسته شده در بانک عمویش، باید به سراغ زن کراسوس؛ همان خبرنگاری که با سزار رابطه داشت و عاشق او بود و حالا ساز و کار بانک را به دست گرفته، برود. سزار باید پیش خود شیطان برود، شیطانی که جنون عشق به همین پیامبر را دارد و به او وعده‌ی تحقق تمام خواسته‌هایش را می‌دهد، اگر و تنها اگر سزار عشق او را قبول کند. سزار وقتی به آن‌جا می‌رود که نیمی از صورت خود را به خاطر شلیک یک کودک که توسط پسرعمویش کلودیو اجیر شده، از دست داده است(البته این صورت با مگالون ترمیم شده است). این شمایل و تیک‌های عصبی که او را وادار به گفتن عاجزانه «نه نه نه نه نه»‌های بلند می‌کند، و رفتن او سراغ شیطانی که خود مسبب این کارها بوده، الحق که به این نابغه شمایلی پیامبرگونه می‌دهد.

جنگ بین شهردار سیسرو و نوه‌ی کلاش کراسوس، که بعد از اغتشاشات از پی آمده فرصت را مغتنم شمرده و خود به دنبال شهردار شدن نیویورک است، کنایه‌ای است به داستان ریاست جمهوری عصر حاضر آمریکا. هر کدام از آن‌ها نماینده‌ی دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه آمریکا هستند. هر دوی آن‌ها از عامه مردم تحصیل‌نکرده و عشق‌ندیده استفاده می‌کنند تا شرایط موجود را به همین نابودی که هست، نگه دارند (چون به سودشان است)، شرایطی که نگه‌داشتن آن منجر به همان اتفاقاتی می‌شود که اخیراً در کشور آمریکا افتاده است. همین اتفاقات جامعه و سیاست‌مداران رومی را برابر با آمریکا می‌کند. در یک سمت یک حزب می‌خواهد با زبان نرم و ریاکارانه، مردم را به سمت خود بکشاند و سمت دیگر با زبان تند و تهاجمی می‌خواهد این کار را بکند. این وسط کوپولا سزار، یک نابغه را، به همراه یک سوال به وسط میدان می‌آورد...سوال این است: آیا ما انسان‌ها باید این شرایط موجود را بپذریم؟ آیا شیوه‌ی دیگری برای زندگی وجود ندارد؟ آیا در سال ۲۰۲۴ نیاز نیست تا از خودمان بپرسیم که ما زاده شدیم تا بین این گروه چپ و راست، این سمت و آن سمت شویم؟ یعنی شیوه‌ی دیگری برای زندگی وجود ندارد؟

Megalopolis-mega_03_12_29_21_00277197R-copy-1024x511.jpg

کوپولا از زبان سزار می‌گوید که به آدمیزاد، به موجود انسان، باید به چشم یک معجزه نگاه شود، آدمیزادی که از دوره‌ی رنسانس به بعد، با پیشرفت علم و فهم جزئی بودنش در جهان باعظمت هستی، رفته‌رفته خودش را کوچک و کوچک‌تر کرد و ارزشش را در بازی هستی کمتر و کمتر دانست تا جایی که امروزه ارزش خاصی برای خود قائل نیست. البته به گفته‌ی فیلم، قضیه فقط مربوط به بعد رنسانس نمی‌شود، بلکه خدایان ساخته شده قبل رنسانس هم، توسط ذهن انسان ساخته شدند و انسان با فرافکنی کردن ارزش ذاتی خود به خدایان خودساخته و خالی کردن خود از ارزش‌ها، باز هم خودش را بی‌ارزش می‌کرد. اما انسانی که خود را تا به این جای کار رسانده، از جنگل بیرون آمده و از تمام بلایای طبیعی خود را نجات داده و به جایی که اکنون هست، حالا با تمام کاستی‌ها رسانده، قطعاً یک معجزه به حساب می‌آید. موجودی که قابلیت رویاپردازی دارد، قطعاً یک معجزه است. حالا ما از تکنولوژی‌هایی بهره می‌بریم تا بتوانیم از اساس یک جهان جدید خلق کنیم و در این جهان جدید خلق شده، آدم‌ها تأثیر گرفته از عشق و آگاهی هستند، و موجودی که ذاتش با عشق و آگاهی آمیخته شده، حقش است که آن را یک معجزه بخوانیم. به قول سخن‌رانی فوق‌العاده سزار با هنرنمایی شگفت‌انگیز آدام درایور: «ما انسان‌ها از جنس چیزی هستیم که رویاها با آن ساخته می‌شوند.»

بله مادر زمین به ما قدرت رویاپردازی داده... مادر زمین ابتدا ما را به جهانی ناآگاه پرت کرده تا در میان حیوانات و بر اساس قوانین آن‌ها، باید برای بقای خود تلاش می‌کردیم. پس از به ثمر رساندن شرایط بقا، با همان هوشمندی که مادر زمین به ما اعطا کرده، توانستیم با نیروی ذهن از ماده‌ی این جهان استفاده کرده و با تغییر و ویرایش آن‌ها، شهرها را بسازیم و تکنولوژی‌ها را به دست آوریم. حالا وقت آن شده که این موجود هوشمند، به یک مرحله‌ی دیگر از زندگی خود جهش کند. دیگر ما نگران بقای خود نیستیم، و حالا با پیشرفت تکنولوژِی دیگر نباید شرایط برای انسان‌ها محدود به شغل و درآمد مالی باشد. با این دیدگاه، شرایط اولیه ناآگاه و حیوانی، در تصویر کلی نه تنها چیز بدی نیست، بلکه لازمه‌ی رویاپردازی انسان است، چون همان شرایط سخت، انسان را به آن سمت سوق داد تا بتواند با پرورش آگاهی خود، خود را از شرایط و زندگی ناآگاهانه خلاص کند و ما را به سمت عشق بپروراند.

Megalopolis

سوا از تمام این چیزها، فیلم مگاپولیس کوپولا به صورت خام زیباست. یک شات «نازیبا» در طول فیلم پیدا نمی‌کنید، تمام نماها طوری گرفته شده که یک زیبایی بصری برای چشمان بیننده هستند. حتی اگر فیلم را به صورت بی‌صدا هم ببینید، باز هم کارگردان و فیلمبردار و به صورت کلی ارزش تولید بالا، فیلم را شایسته تماشای چندباره می‌کند. مهم نیست صحنه در داخل یک اتاق یا ساختمان بگذرد یا در خیابان و فضای باز، یا در فضایی رویاگونه، هر چه که می‌بینیم، در بالاترین سطح فیلمبرداری و رنگ‌آمیزی قرار دارد.

از آن‌جایی که فیلم هم در داستان و هم در دنیا و شخصیت‌هایش مقیاس بزرگی دارد، فیلم به فصول مختلفی تقسیم می‌شود که در درون آن فصول، روایت‌ها با شیوه‌های متفاوت صورت می‌گیرد که همه‌ی این شیوه‌های متفاوت به خوبی زیر مجموعه کارگردانی کلی اثر قرار می‌گیرد. رویکرد مجموع این روایت‌ها، در واقع برگرفته از تمام تکنیک‌های قصه‌گویی است که کوپولا از سال‌ها در سینما بودن آموخته است. شما در طول فیلم سبک‌های مختلف قصه‌گویی، زوایای متنوع دوربین و تکنیک‌های متفاوت تدوین را می‌بینید.

Megalopolis، آخرین فیلم کوپولا، چند فیلم در یک فیلم است، چند سبک تلفیقی با هم، با روایت‌ها به سبک متفاوت که از دهه‌های مختلف سینما وام گرفته شده و از این نظر ادای دین فردی همچون کوپولا، که بوی سینما می‌دهد، به تاریخچه سینما است. این فیلم شامل اتمسفر نئو-نوآر، قصه‌گویی هیچکاکی و کارآگاهی، سکانس‌هایی که فقط در بهترین فیلم‌های عاشقانه دیدیم، المان‌های علمی‌تخیلی، روایت‌های ادبی به سبک بهشت گمشده میلتون و شاعران کلاسیک و رمانتیکی از این دست است. فیلمی که فقط یک فیلم نیست، بلکه دستاورد تمامی سال‌های حضور کوپولا در سینماست.

Megalopolis

آدام درایور در نقش سزار کتیلینا، مرزهای بازیگری را جابجا می‌کند. یعنی اگر ده عامل می‌خواستند دست به دست هم دهند که Megalopolis به فیلمی فراموش‌شدنی تبدیل شود، باز هم بازی آدام درایور از چنین اتفاقی جلوگیری می‌کرد. نقشی که برای آدام درایور نوشته شده، شخصیتی است به صلابت ژولویس سزار، به شاعرانگی شکسپیر و به پاکیزگی افکاری همچون رالف والدو امرسون. دقت کنید که چنین نقشی یک شمشیر دو لبه است. از یک طرف چون در عالم حقیقی و مابین شخصیت‌های متعارف انسانی، به ندرت چنین شخصیتی داریم، پیروی کردن و الگو قرار دادن یک شخصیتی برای رونوشت‌برداری آدام درایور از او، غیرممکن است. اما از سمت دیگر، این نقش باعث می‌شود تا آدام درایور خود را در یک فضای رویاگونه پرت کند و این اکان را داشته باشد تا اغراق‌آمیزترین اکت‌ها را بیاید بدون این که اکت‌های او خارج از چارچوب فیلم قرار بگیرد، اتفاقی که اکثراً در چنین شرایطی رخ می‌دهد.

درست است که نقش او از پیش نوشته شده، اما مشخص است که هر اکت آدام درایور، نشانی از لمس نبوغ و بداعه‌پردازی‌های خود او را دارد. با کمی اغراق باید بگویم که بدون وجود آدام درایور، ساخت چنین فیلمی ممکن نبود. دیالوگ‌های او به خودی خود فوق‌العاده هستند، اما نحوه‌ی ادای آن‌ها توسط آدام درایور، نقش را کاملاً برای خودش می‌کند، انگار تمامی دیالوگ‌ها و رفتارها را خودش نوشته است.

megalopolis-poster-1024x512.jpg

نکته اینجاست: امکان ندارد بازیگری بتواند چنین اکت‌هایی بیاد بدون این که به پروژه‌ای که در آن حضور دارد، ایمان داشته باشد. احتمالاً در جلساتی که کوپولا نقش سزار را برای آدام درایور توضیح می‌داد، او کاملاً عمق شخصیت و اهمیت چنین شخصیتی در دوره‌ کنونی را درک می‌کرد و این که نیات او چطور کاملاً موجه هستند. به دلیل درک اهمیت نقش سزار در دنیای واقعی، آدام درایور هر چه داشته و نداشته را خرج این فیلم کرده، به طوری که می‌توانم هنرنمایی او در مگالوپلیس را به هنرنمایی جک نیکلسون در فیلم The Shining استنلی کوبریک همتراز بدانم. پس این فیلم فقط متعلق به کوپولا نیست، همان گونه که The Shining فقط متعلق به کوبریک نیست، بدون حضور آدام درایور، فیلم مگالوپلیس آن چنان که هست، وجود نداشت.

و در آخر از قدرت عشق بگویم، عشقی که در ابتدا باعث شده بود تا سزار کتیلینا بخواهد از بالای برج خودش را به پایین پرت کند، و همین عشق که باعث زنده شدن دوباره او شد، آن هم از طریق جولیا، دختر شهردار سیسرو، با بازی تحسین‌برانگیز ناتالی امانوئل. رابطه‌ی سزار و جولیا، به لطف بازی عالی هر دو و سکانس‌های عاشقانه‌ی فوق‌العاده‌ای که با پرداخت مناسب به اوج کام‌گیری این دو می‌رسد، به حدی است که می‌تواند ژانر اصلی فیلم را به عاشقانه تبدیل کند. اما همان‌طور که گفتم فیلم Megalopolis ترکیبی از ژانرهاست و عاشقانه، تنها یکی از ستون‌های اصلی آن محسوب می‌شود

در نهایت سزار کتیلینا، این آخرین قهرمان سینمایی فرانسیس فورد کوپولا، آرمان‌شهر رویایی‌اش مگالوپلیس را می‌سازد. من هم دوست دارم به اندازه‌ی آقای کوپولا به آینده‌ی جدید انسان امیدوار باشم.
 
آخرین ویرایش:
1736131404006.png 1736131367664.png

سباستین استن برنده بهترین بازیگر مرد بخش کمدی/موزیکال - A Different Man
کیران کالکین - مکمل مرد برای A Real Pain

1736131871143.png 1736131942317.png

بهترین انیمیشن گلدن گلوب - Flow

خیلی‌ها فکر می‌کردند میرسه به WIld Robot

بهترین فیلمنامه - Conclave​
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or