این حمله همه جانبه ای که علیه فرهادی شکل گرفت واقعاً جالب بود و بعید میدونم توی دنیا نمونه های زیادی داشته باشیم که نماینده یه کشوری جایزه میگیره و یه عده از مردم اون کشور غمگین میشن! الآن مثلاً اگه من آلمانی بودم، میگفتم حق Toni Erdmann خورده شد و ناراحتم، ولی اینکه ایرانی باشم و بگم اسکار سیاسی هست پس بشینم گریه کنم که فروشنده جایزه گرفت، یه بحث دیگه هست.
البته این قضایا همیشه وجود داشته و مثلاً يه زماني کيارستمي فيلم ميساخت و توي کن جايزه ميگرفت. توي ايران به جاي اينکه بگن دستت درد نکنه که وسط اون هجمه سنگين عليه ايران يه کاري کردي که مردم دنيا متوجه بقيه هنرهاي ما هم بشن، ميرفتن توي فرودگاه کمين ميکردن که وقتي از فرانسه به ايران رسيد کتکش بزنن!!! (کاملاً جدي هست و از خودم درنياوردم) حالا اون موقع ميگفتن چرا ايران رو به شکل ده و روستا نشون ميدين، الآن هم ميگن چرا سياه نشون ميدين! کاري ندارن که فيلم Spotlight اسکار ميگيره که در مورد يکي از بزرگترين رسوايي هاي جنسي تاريخ هست و داستانش توي آمريکا اتفاق مي افته و همون جا بهش اسکار ميدن، ولي ملت تظاهرات راه نميندازن که اي واي! چرا چهره کثيف و سياهي از ما نمايش داده شد!
البته ماجراي اصغر فرهادي دو تا ويژگي ديگه هم داره که بايد بهشون توجه کرد. يکي طرز فکرش هست که به هر حال با بعضي آقايون جور درنمياد. فيلم تازه توي کن اکران شده بود و هنوز توي ايران کسي نديده بود، براش مقاله مينوشتن که چرا فلان طور هست! يعني طرف فيلم رو نديده بود، ولي تصميم گرفته بود سريعاً حمله رو شروع کنه که جا نمونه. يا مثلاً فيلم با يه فروش فوق العاده کارش رو شروع کرد و بعدش فروش کمتر شد که يه چيز طبيعي هست و در تاريخ بشريت براي 99.99% فيلم ها اتفاق مي افته که فروش به تدريج کم ميشه نه زياد! :دي بعد يه خبرگزاري با خوشحالي تيتر زده بود:
فروش «فروشنده»/ تبي که سرد شد
يعني در اين حد به رقص و آواز در اومده بودن که مثلاً فروش فيلم در هفته سوم از هفته اول کمتر شده! در نهايت هم همين فيلم رکورد فروش سينماي ايران رو زد، بدون يک ثانيه تبليغ تلويزيوني و ماهـواره اي و قِر دادن فلان بازيگر و لودگي هاي اون يکي و ...
ولي گذشته از مورد بالا، مورد مهم تر اينه که مردم (از جمله خودم) وقتي يکي معروف ميشه و کارهاي خوبي ارائه ميده، مثل گرگ منتظر هستيم که اثر بعديش يه ذره پايين تر بياد تا جوري پاره ـش کنيم که طرف به فکر خودکشي بيفته! فروشنده اکران شد و از در و ديوار نقدهايي در موردش منتشر شد که اصلاً اسمش نقد نبود! يعني ملت به جاي ديدن فيلم، قلم و کاغذ ميبردن و از ثانيه اول شروع به نت برداري ميکردن که ايراداتش رو دربيارن. به سبک اين ليست هايي که توي سايت ها ميذارن و مثلاً ميگن «10 معجزه ي سيب براي رفع بيماري ها»، براي فروشنده هم ليست ميذاشتن که 15 سوتي فيلم و 20 ايراد فيلمنامه و ... يه جورايي مسابقه راه افتاده بود براي پيدا کردن سوتي هاي بيشتر، اون هم ايراداتي که 70،80%ـش اصلاً ايراد نبود و ميشد براش دليل آورد. البته ايراداتي هم داشت که خب اکثر فيلم ها دارن و خيلي از فيلم هاي بهتر از فروشنده هم بدون ايراد نيستن و مشکلات و سوتی هایی دارن. ولي ايرادگيري از فروشنده به يه شکل بيمارگونه اي تبديل شده بود که سابقه نداشت. دیگه کارگردانی و بازی ها و هسته اصلی فیلمنامه رها شد و همه سعی و تلاش مردم و منتقدها صرف این شد که فلانی چرا جورابش بو میده و اون یکی عینکش کجه و ...