Multi Platform Assassin's Creed 2

سلام.
Assassin's Creed 1 با گرافیک زیبا و گیم پلی منحصر به فرد و داستانی جذاب به یکی از پر طرفدار ترین IP های جدید این نسل تبدیل شده است به گونه ای که هزاران گیمر در سطح جهان بی صبرانه منتظر ارائه نسخه دوم این بازی هستند.
اطلاعاتی که از بازی منتشر شده به صورت زیر می باشد

مجله Game Informer اولين اطلاعات بازي Assassin’s Creed 2 را منتشر كرده است و خلاصه اين اطلاعات به شرح زير است.
............

assassinscreed23.jpg


شما مقداري اسلحه جديد در بازي داريد. از بين انها مي توان به : طبر , چكش , گرز , نيزه , دو نوع شمشير و دو نوع خنجر متفاوت اشاره كرد. هر اسلحه اي داراي يك حركت قوي و منحصر به فرد خود است.

كارگاه da Vinci در بازي موجود است. شما همچنان مي توانيد از ديوار ها بالا برويد و سوار اسب شويد. شما قابليت شنا كردن را در بازي داريد و 100 البته قابليت پرواز به بازي اضافه شده است. همچنين چرخه شب و روز در بازي وجود خواهد داشت.

مكان هاي بازي شامل : Saint Marks Basilica, The Grand Canal, The Little Canal, and the Rialto bridge مي شود. شما قابليت رفتن به حومه شهر Tuscany را خواهيد داشت.

بازي در سال 1476 به وقوع مي پيونند. اگر به ياد داشته باشيد داستان Altair در سال 1191 به وقوع ميپيوست. پس شما به جاي يكي از اجداد جديد Altair / Desmond بازي خواهيد كرد.
به خانواده Auditore اشاره شده است و اسم كاراكتر اصلي بازي Ezio Auditore de Firenze خواهد بود . وي يك نجيب زاده ار فلورانس است همچنين كاراكتر هاي اصلي بازي شامل : Machiavelli, Caterina Sofrza, and Lorenzo de Medici مي شوند. همچنين سو قصد( ترور) به جانه Lorenzo de' Medici در بازي وجود دارد.

بازي داراي يك سيستم جديد است كه به شما نحوه رفتار سربازان دشمن و مردم را نشان خواهد داد. شما مي توانيد دشمنان را خلع سلاح كنيد و از اسلحه هاي انها بر عليه خودشان استفاده كنيد. 16 نوع ماموريت منحصر به فرد وجود خواهد داشت. ديگر ماموريت هاي دزدي كيف وجود ندارد. اگر زيادي مبارزه كرده باشيد نياز داريد تا به ديدن دكتر هاي كنار خيابان برويد. اين دكتر ها سلامتي شما را كامل خواهند كرد.

ابژكت هاي مخفي (مثل پرچم در شماره قبل ) در اين بازي هم وجود دارند منتها اگر شما انها را بدست اورديد شما يك پاداش in-game دريافت خواهيد كرد. ( اين ابژكت ها فقط يك نوع امتياز دهي نيست بلكه به شما وسايلي در بازي اهدا خواهد كرد.) ايتم هاي بازي شامل :‌ پرچم , مجسمه , سكه هاي طلا و تعدادي ديگر خواهد بود كه به انها اشاره نشده است.

دشمنان جديدي به بازي اضافه شده اند كه داراي نوع برخورد و ضعف هاي جديد و منحصر به فرد هستند. از ميان انها مي توان به كماندارن , دشمنان ممتاز , دشمنان خنجر به دست , Brutish ها كه داراي زره هاي سنگين و داراي دو شمشير يا دو طبر هستند و يك سري دشمنان باهوش نيزه زن كه اگر متوجه بشوند شما به انها نزديك شده ايد همراه با سلاحشون در مكاني مخفي خواهند شد.

Ubisoft حدود 240 نفر را براي ساخت اين بازي گمارده است.


















با تشکر ویژه از دوست خوبم کسرا
 
  • Like
Reactions: Darkkahn

kamran3dmax

کاربر سایت
Jul 8, 2009
23
تو این مرحله گیر کردم ضمنا ّ 1000 بار هم شیفت رو زدم

____.JPG

این همون مرحله هست که تو کلیسا باید چهار طرف یه نماد وسط کلیسا رفت ایستاد تا 4تا پنکه ها از تو سقف بیان بیرون و به هر چهار تاشون آویزون شد تا وسط کلیسا ( نماد ) باز بشه و بره پایین و بعد که میرم پایین این شکل هست با یه مقبره که با شیفت باز نمیشه !
 

aghajari

کاربر سایت
Dec 25, 2009
179
نام
علي
____.JPG

این همون مرحله هست که تو کلیسا باید چهار طرف یه نماد وسط کلیسا رفت ایستاد تا 4تا پنکه ها از تو سقف بیان بیرون و به هر چهار تاشون آویزون شد تا وسط کلیسا ( نماد ) باز بشه و بره پایین و بعد که میرم پایین این شکل هست با یه مقبره که با شیفت باز نمیشه !
ايراد از كركتون هست ...
توي همين تاپيك من كرك درست رو گزاشتم...اونو بريزيد ...
 

aghajari

کاربر سایت
Dec 25, 2009
179
نام
علي
آخرین قسمت داستان

( دوستان قسمت های آخر داستان ، موهای تن آدم رو سیخ سیخ می کنه ! مخصوصا حرف های اون خانم که آخر بازی با " Ezio " حرف می زنه !!! )

قسمت هفتاد ام : {{ شهر رم در دستان پاپ }}

Ezio با جمع آوری و رمزگشایی صفحات Codex متوجه می شه که معبد مهم مورد نظر در شهر Roma هست و " رودریگو بورجیا " بخاطر همین موضوع ، با حیله و کلک و از میان برداشتن مخالفان ، بعنوان پاپ انتخاب شده تا هم صاحب عصای پاپ بشه و هم با کمک " سیب بهشتی " و عصای پاپ به راز نهفته در درون معبد دسترسی پیدا کنه ... اما حالا که " سیب " در دست Ezio قرار داره " Rodrigo " فعلا نمی تونه کاری بکنه . بنابراین Ezio تصمیم می گیره که با " سیب بهشتی " به سمت رم حرکت کنه و عصای پاپ رو از دست رودریگو در بیاره .

قسمت هفتاد و یکم : {{ سیب بهشتی در مقابل عصای پاپ }}

Ezio به همراه اساسین های دیگه وارد شهر رم می شه و در حالی که دوستانش تلاش می کنند تا سربازهای شهر رو با کمک دزدها و فاحشه های شهر مشغول نگه دارند و توجه شون رو از ساختمان اصلی پاپ ، به داخل شهر جلب کنند ... Ezio با ورود مخفیانه به قلعه های دروازه ی شهر ، راه خودش رو برای رسیدن به معبد اصلی باز می کنه .
سربازهای بالای قلعه ها یکی پس از دیگری به دست Ezio از میان برداشته میشن تا بلاخره Ezio به بالای عبادتگاه و محل تجمع پاپ و روحانی های شهر Roma می رسه ، درحالی که پاپ ( رودریگو بورجیا ) عصا به دست مشغول خواندن دعا بود ، Ezio از بالا به او نزدیک میشه و بدون اینکه کسی متوجه بشه با یک حمله ی ناگهانی جلسه رو به هم می زنه و " رودریگو بورجیا " رو به سزای اعمالش می رسونه ... وقتی صحنه سفید می شه ، Ezio میگه : " خیلی برای این روز صبر کردم ، خیلی منتظر این لحظه بودم تا تو رو از توهمی که گرفتارش شدی خارج کنم ... در آرامش و راحتی بخواب ای لعنتی !!! " لحظه ای که Ezio می خواست چاقوی مخفی رو به بدن Rodrigo فرو کنه ، Rodrigo با کمک قدرت عصای پاپ بلند می شه و Ezio رو عقب میندازه و میگه : " فکر کردی به همین راحتی می تونی جون فرستاده ( PROPHET ) رو بگیری ! من فرستاده ی ( PROPHET ) انسانها هستم و فقط من می تونم با کمک عصای پاپ و " سیب بهشتی " در ورودی معبد اصلی رو باز کنم ... از تو تشکر می کنم که زحمت کشیدی و " سیب " رو با دست های خودت آوردی ، حالا بدش به من تا جون تو رو ببخشم ! " Ezio هم میگه که : " حتما ! بیا بگیرش ! " ... Ezio با کمک جادوی " سیب بهشتی " و رودریگو هم با کمک قدرت " عصای پاپ " با هم درگیر می شن و سر انجام Rodrigo که داشت شکست می خورد ، با کمک حیله ی " عصای پاپ " Ezio رو به عقب میندازه و " سیب " رو از دست او می گیره و بالای " عصای پاپ " میذاره و با کمک قدرت عصا و سیب اتزیو رو بلند می کنه و چاقو رو به شکم او فرو میکنه و سپس به طرف در ورودی معبد اصلی میره !
Ezio کمی بعد از جاش بلند میشه و به دنبال Rodrigo میره ، او با کمک " Eagle Vision " ورودی مخفی رو پیدا می کنه و وارد معبد میشه ... سپس Rodrigo رو می بینه که داره به دیوار می کوبه و با عصبانیت میگه : " بازشو ! بازشو دیگه ! بازشو لعنتی ! " Ezio به طرف او میره و میگه : " دیگه تموم شد Rodrigo ! وقتش رسیده که از این خواب بیدار بشی ! دیگه هیچ اسلحه ای نیست و " سیب " و " عصا " هم کار نمی کنند ! هر دو مون دست خالی ، می خوام ببینم جراتش رو داری یا نه ! " Rodrigo هم قبول می کنه و با هم مشت به مشت درگیر می شن ... Ezio در حین درگیری می پرسه : " اینهمه زحمت کشیدی و انسانهای بیگناه رو به کشتن دادی و مردم رو به خاک و خون کشیدی ، برای این " عصا " و این " سیب " ؟ آخرش چی شد ؟ مثل اینکه کار نکرد ؟!!! " Rodrigo جواب میده : " تو هنوز هیچی نمی دونی ! هنوز نمیدونی که پشت اون در چی هست ! پشت اون در قدرتی هست که تمام انسانها رو به وجود آورده ! پشت اون در خدا هست ! " اتزیو با تعجب می پرسه : " راست می گی ؟ تو که حالا پاپ شدی چطور اینو باور می کنی ؟! فکر نکنم تو کتاب مقدس چنین چیزی نوشته باشه !!! " Rodrigo میگه : " من پاپ شدم تا " عصا " رو بدست بیارم ، کتاب مقدس برای من چیزی جز یک سری چرندیات و خرافات و توهمات نیست و خدا هم توی آسمونها و پشت ابرها و در میان ملائک و فرشته ها نیست ... خدا همین جاست ، پشت این در و من فرستاده ( PROPHET ) هستم و فقط من می تونم در رو باز کنم و به قدرت مطلق پشت اون در دست پیدا کنم ! . " ... Ezio هم با مهارتها و تکنیک های خودش Rodrigo رو از پا درمیاره و روی زمین میندازه و Rodrigo میگه : " نه ! این امکان نداره ! تو نمی تونی فرستاده ( PROPHET ) رو بکشی ! " EZio هم میگه : " فکر نمی کنم درست بگی ! می خوای امتحان کنیم ؟! " Rodrigo با دیدن چاقوی مخفی تسلیم میشه و میگه : " پس زود باش ، تمومش کن ! " .... اما Ezio پس از کمی مکث میگه : " نه ! کشتن تو خانواده ی من رو برنمی گردونه ! "
Ezio چاقوی مخفی رو جمع می کنه و برمی گرده تا " عصا " و " سیب " رو برداره و اونا رو ببره جایی مخفی کنه که دست هیچ انسانی بهشون نرسه ... ولی وقتی که Ezio " عصا " رو تو دستش می گیره ناگهان اتفاق عجیبی می افته و در ورودی معب اصلی خودبخود باز میشه !!!

قسمت هفتاد و دوم : {{ خدایان ! یا کسانی که قبلا آمده بودند ؟! }}

Ezio که کاملا از باز شدن در و نشانه ها و سمبل های درخشان روی دیوار معبد حیرت زده شده ، قدم به قدم و آهسته وارد معبد می شه ! سپس یک شخص نورانی ظاهر می شه که گویا یک خانم هست ... او به Ezio می گه : " خوش آمدی فرستاده " PROPHET " ! نزدیکتر بیا و چیزی رو که آوردی نشان بده ! " Ezio جلوتر میره و سیب بهشتی رو به سمت او دراز می کنه ... اون موجود درخشان دستش رو بالای سیب می گیره و به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه ما باید حرف بزنیم ! Ezio میگه : " به کجا نگاه می کنی ؟ تو کی هستی ؟! " موجود درخشان جواب میده : " من به لطف شما انسان ها ، اسمهای زیادی داشتم و دارم ! مثل { Minerva } و یک زمانی هم { Merva } یا { میترا } ( خورشید ) ! اینها هم { ژوپیتر } و { پلوتو } و ... هستند !!! "
Ezio با تعجب میگه : " پس خدایان شما هستید ! " اون موجود درخشان جواب میده : " نه ! ما فقط قبل از شما اومده بودیم ! و تفاوت نوع ما و نوع شما در این بود که ما بسیار پیشرفته تر از شما بودیم ولی در عوض تعداد شما خیلی خیلی بیشتر از تعداد نوع ما بود و حالا هم بیشتر هست ! نوع شما هنوز آماده نبود تا با ما ارتباط برقرار کنه یا پیغام ما رو درک کنه ... هنوز هم انسانهای خیلی کمی مثل تو وجود دارند که می تونن با ما ارتباط برقرار کنند و ما رو ببینند ! " باز دوباره اون موجود درخشان به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه : " شاید از این حرفهای من چیزی نمی فهمی ولی هشدار و اخطار ی که باید به تو بدم چیزی خیلی مهم تر از این حرف هاست و متوجه خواهی شد پس خوب گوش بده ! " Ezio دوباره به وسط حرف های او می پره و میگه : " با کی حرف می زنی ؟! کس دیگری جز من اینجا هست ؟!!! " موجود درخشان میگه : " تو فرستاده ( PROPHET ) هستی و با پیدا کردن من وظیفه ی خودتو انجام دادی و به پایان رسوندی ... من دیگه حرفی با تو ندارم و با تو صحبت نمی کنم ، بلکه تو بعنوان یک واسطه حرفهای من رو منتقل می کنی و به شخص مورد نظر می رسونی ! پس خواهش می کنم فقط گوش کن و هیچ سوالی نپرس ! "

قسمت هفتاد و سوم : {{ فقط گوش کن و چیزی نپرس ! }}

ناگهان موجود درخشان ناپدید میشه و فقط صداش به گوش می رسه : " انسان ها ، یعنی نوع شما ، فقط و فقط به خاطر یک هدف آفریده شدید ! زمانی که ما قبل از شما بودیم و زندگی می کردیم ، تعدادمون خیلی کم بود و کمتر و کمتر می شد ، ما به مرحله ای از پیشرفت رسیدیم که توانستیم نوع انسان رو مهندسی کنیم و خلق کنیم و به او زندگی ببخشیم تا به کمک انسان ها ما هم بتونیم به حیات خودمون ادامه بدیم ... ! ما به شما انسان ها ویژگی هایی عطا کردیم که باعث میشه دو جنس مخالف از نوع شما با هم ارتباط برقرار کنند و تولید مثل کنند ... این امر سبب شد که تعداد شما روز به روز زیادتر بشه ... نوع ما در ابتدا به راحتی با نوع شما ارتباط برقرار می کرد ، ما با کمک نوع شما روی زمین مناطق سرسبز و باشکوه بسیار بزرگی بوجود آوردیم تا از شما به خاطر کمک به ادامه ی حیات ما ، تشکر کنیم ... خیلی از شما ها این مناطق سرسبز و پر طراوت رو " بهشت " نام گذاری کردید ، در این سرزمین های سرسبز کانالهای ارتباطی زیادی بین نوع ما و نوع شما بوجود آوردیم که شما به اون ها می گفتید " قطعه های بهشتی " ، این کانالهای ارتباطی دقیقا متناسب با مغزهای شما انسانها طراحی و ساخته شده بود و کاملا در دسترس شما بود ، تنها راه ارتباط بین ما و شما این " قطعه های بهشتی " بود و بعلت حساسیت بیش از حدی که داشتند ، ما نمی توانستیم محدودیت های زیادی در اطرافشون اعمال کنیم ... بخاطر همین ، دست زدن و برداشتن " قطعه های بهشتی " را برای شما انسانها شدیدا ممنوع کرده بودیم.
اما با زیاد شدن تعداد شما چیز عجیبی اتفاق افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردیم ... هر روز بین گروهی از شما انسان ها و گروهی دیگر از انسان ها جنگ و دعوایی بر سر چیزهایی مثل آب و غذا و زوج و ... اتفاق می افتاد و ما نمی تونستیم مستقیم وارد صحنه بشیم و کنترل کنیم چون تعداد شما خیلی زیاد شده بود و از قدرت و توان ما خارج شده بود . عده ی زیادی از شما انسان ها از حضور ما غافل شده بودید و مشغول جنگ و دعوا با یکدیگر و آتش زدن قلمروهای یکدیگر بودید و از اطاعت ما سرپیچی می کردید ... بنابراین ما با استفاده از طراحی و بوجود آوردن بلا یای طبیعی مثل طوفان و زلزله می خواستیم به شما یادآوری کنیم که همه ی شما هر چقدر هم که تعدادتون زیاد باشه ، در مقابل خشم طبیعت عاجز و ناتوان هستید و تنها با کمک یکدیگر می توانید نجات پیدا کنید ...
شما انسان ها به جنگ و دعوا ادامه دادید و طبیعت و زیبایی کره ی زمین را زیر پا گذاشتید ... هر جا که می رفتید ، با خودتون آتش و خرابی می بردید و نظم طبیعت رو به هم می زدید . ما متوجه شدیم که کنترل کار از دست ما خارج شده و با این خرابی هایی که شما انسان ها بوجود آوردید ، طبیعت زمین رو خشمگین کردید و به طور حتم طبیعت برای باز پس گرفتن نظمی که شما انسان ها ازش گرفته بودید به تدریج همه ی شما رو نابود خواهد کرد ... ما متوجه خطراتی که داشت نزدیک می شد بودیم و نمی تونستیم با همه ی شما ارتباط برقرار کنیم چون " سیب های بهشتی " با به هم خوردن نظم طبیعت ، ضعیف شده بودند و پیغام ما رو به خوبی انتقال نمی دادند .
عده ی خیلی کمی از انسانها توی جزیره ای سرسبز و دست نخورده ، کنار ما مونده بودند و به ما کمک می کردند تا به حیات خودمون ادامه بدیم و برای ما کار و تلاش می کردند . ما تصمیم گرفتیم که این انسانها رو با خودمون برای مدت کوتاهی به خارج از کره ی زمین ببریم تا بعد از فروکش کردن خشم طبیعت و نابود شدن انسان هایی که از فرمان ما سرپیچی کرده بودند ، به زمین بازگردیم و دوباره از اول شروع کنیم ... ما انسان های جزیره رو نسبت به این تصمیم آگاه کردیم ولی دو نفر از اونها که اسمشون " آدم " و " حوا " بود اعتراض کردند و گفتند که : " باید انسان ها رو نجات بدیم و از جنگ و دعوا منصرف کنیم ! " ما گفتیم که : " این دیگه از توان ما خارج شده و طبیعت کره ی زمین به زودی ، قبل از اینکه ما بتونیم کاری بکنیم ، با بوجود آوردن زلزله های سهمگین ، صاعقه های میخکوب کننده ، طوفان های غیر قابل تصور ... تمام موجودات زنده ی روی این کره ی خاکی رو از بین خواهد برد و سپس همه چیز آرام خواهد شد و طبیعت دوباره شروع خواهد کرد ... ما هم می خواهیم همین کار رو بکنیم و بعد از تموم شدن همه چیز با شما دوباره شروع کنیم !
" آدم " و " حوا " ناراحت شدند و از اونجا دور شدند ... ما که مشغول حاضر کردن وسایل مورد نیاز برای خارج شدن از کره ی زمین بودیم ، ناگهان متوجه شدیم که " آدم " و " حوا " یکی از درخشان ترین " سیب های بهشتی " رو برداشتند و دارند به سمت سرزمین های سوخته ای که انسان ها اونجا مشغول جنگ و دعوا هستند فرار می کنند ... ما از این کار اون ها خیلی ناراحت شدیم چون دست زدن و برداشتن " سیب های بهشتی " رو براشون شدیدا ممنوع کرده بودیم ، ما فرصت زیادی نداشتیم و اگر بیشتر از این روی کره ی خاکی می موندیم ، خشم طبیعت قبل از هر چیزی ، نوع و نژاد ما رو از بین می برد ! برای همین با انسان های باقی مانده داشتیم از کره ی زمین خارج می شدیم که گروه های دیگری از انسان ها شروع به فرار کردند و " سیب های بهشتی " باقی مانده رو برداشتند و به سمت سرزمین های سوخته رفتند ...ما از زمین خارج شدیم و چون تعداد خیلی کمی از انسان ها برامون باقی مانده بود ، روز به روز ضعیف تر می شدیم و تعدادمون کمتر می شد.
بلاخره خشم طبیعت همه ی زمین رو فراگرفت و همه چیز و همه کس رو به غیر از " سیب های بهشتی " نابود کرد! همه چیز دوباره از اول شروع شد و طبیعت دوباره زنده شد ، ما هم با انسان های باقیمانده به همون جزیره ی سرسبز خودمون برگشتیم و چون تعداد ما خیلی کمتر شده بود ، موفق نشدیم " سیب های بهشتی " رو دوباره جمع آوری کنیم ، انسان ها رو رها کردیم تا دوباره روی زمین زندگی کنند و تولید مثل کنند و به ادامه ی حیات ما کمک کنند ... اما همیشه نگران " سیب های بهشتی " بودیم چون اگر به دست یکی از انسان ها بیفته ممکنه او رو فریب بده و دوباره جنگ و دعوا بوجود بیاره و همه چیز دوباره تکرار بشه !
این همون چیزی هست که دوباره اتفاق افتاده و دوباره خشم طبیعت کره ی زمین برانگیخته شده ... اگر به همین صورت پیش بره ، حتی ما هم نمی تونیم جلوی خشم طبیعت رو بگیریم و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و همه ی شما انسانها و موجودات روی زمین نابود حواهید شد.
تو باید قبل از اینکه خشم طبیعت بیدار بشه ، مکان همه ی " سیب های بهشتی " باقی مانده رو پیدا کنی و " سیب ها " رو برای ما بیاری تا نابودشون کنیم و جلوی جنگ و دعوای بوجود آمده رو بگیریم ... برای همین من باید این پیغام رو از طریق PROPHET ( اتزیو ) به تو میرسوندم " دزموند " ... عجله کن ! زمان زیادی نمونده ! "
 

KHOROOS

کاربر سایت
Feb 10, 2010
151
نام
محمد امین
( دوستان قسمت های آخر داستان ، موهای تن آدم رو سیخ سیخ می کنه ! مخصوصا حرف های اون خانم که آخر بازی با " Ezio " حرف می زنه !!! )

قسمت هفتاد ام : {{ شهر رم در دستان پاپ }}

Ezio با جمع آوری و رمزگشایی صفحات Codex متوجه می شه که معبد مهم مورد نظر در شهر Roma هست و " رودریگو بورجیا " بخاطر همین موضوع ، با حیله و کلک و از میان برداشتن مخالفان ، بعنوان پاپ انتخاب شده تا هم صاحب عصای پاپ بشه و هم با کمک " سیب بهشتی " و عصای پاپ به راز نهفته در درون معبد دسترسی پیدا کنه ... اما حالا که " سیب " در دست Ezio قرار داره " Rodrigo " فعلا نمی تونه کاری بکنه . بنابراین Ezio تصمیم می گیره که با " سیب بهشتی " به سمت رم حرکت کنه و عصای پاپ رو از دست رودریگو در بیاره .

قسمت هفتاد و یکم : {{ سیب بهشتی در مقابل عصای پاپ }}

Ezio به همراه اساسین های دیگه وارد شهر رم می شه و در حالی که دوستانش تلاش می کنند تا سربازهای شهر رو با کمک دزدها و فاحشه های شهر مشغول نگه دارند و توجه شون رو از ساختمان اصلی پاپ ، به داخل شهر جلب کنند ... Ezio با ورود مخفیانه به قلعه های دروازه ی شهر ، راه خودش رو برای رسیدن به معبد اصلی باز می کنه .
سربازهای بالای قلعه ها یکی پس از دیگری به دست Ezio از میان برداشته میشن تا بلاخره Ezio به بالای عبادتگاه و محل تجمع پاپ و روحانی های شهر Roma می رسه ، درحالی که پاپ ( رودریگو بورجیا ) عصا به دست مشغول خواندن دعا بود ، Ezio از بالا به او نزدیک میشه و بدون اینکه کسی متوجه بشه با یک حمله ی ناگهانی جلسه رو به هم می زنه و " رودریگو بورجیا " رو به سزای اعمالش می رسونه ... وقتی صحنه سفید می شه ، Ezio میگه : " خیلی برای این روز صبر کردم ، خیلی منتظر این لحظه بودم تا تو رو از توهمی که گرفتارش شدی خارج کنم ... در آرامش و راحتی بخواب ای لعنتی !!! " لحظه ای که Ezio می خواست چاقوی مخفی رو به بدن Rodrigo فرو کنه ، Rodrigo با کمک قدرت عصای پاپ بلند می شه و Ezio رو عقب میندازه و میگه : " فکر کردی به همین راحتی می تونی جون فرستاده ( PROPHET ) رو بگیری ! من فرستاده ی ( PROPHET ) انسانها هستم و فقط من می تونم با کمک عصای پاپ و " سیب بهشتی " در ورودی معبد اصلی رو باز کنم ... از تو تشکر می کنم که زحمت کشیدی و " سیب " رو با دست های خودت آوردی ، حالا بدش به من تا جون تو رو ببخشم ! " Ezio هم میگه که : " حتما ! بیا بگیرش ! " ... Ezio با کمک جادوی " سیب بهشتی " و رودریگو هم با کمک قدرت " عصای پاپ " با هم درگیر می شن و سر انجام Rodrigo که داشت شکست می خورد ، با کمک حیله ی " عصای پاپ " Ezio رو به عقب میندازه و " سیب " رو از دست او می گیره و بالای " عصای پاپ " میذاره و با کمک قدرت عصا و سیب اتزیو رو بلند می کنه و چاقو رو به شکم او فرو میکنه و سپس به طرف در ورودی معبد اصلی میره !
Ezio کمی بعد از جاش بلند میشه و به دنبال Rodrigo میره ، او با کمک " Eagle Vision " ورودی مخفی رو پیدا می کنه و وارد معبد میشه ... سپس Rodrigo رو می بینه که داره به دیوار می کوبه و با عصبانیت میگه : " بازشو ! بازشو دیگه ! بازشو لعنتی ! " Ezio به طرف او میره و میگه : " دیگه تموم شد Rodrigo ! وقتش رسیده که از این خواب بیدار بشی ! دیگه هیچ اسلحه ای نیست و " سیب " و " عصا " هم کار نمی کنند ! هر دو مون دست خالی ، می خوام ببینم جراتش رو داری یا نه ! " Rodrigo هم قبول می کنه و با هم مشت به مشت درگیر می شن ... Ezio در حین درگیری می پرسه : " اینهمه زحمت کشیدی و انسانهای بیگناه رو به کشتن دادی و مردم رو به خاک و خون کشیدی ، برای این " عصا " و این " سیب " ؟ آخرش چی شد ؟ مثل اینکه کار نکرد ؟!!! " Rodrigo جواب میده : " تو هنوز هیچی نمی دونی ! هنوز نمیدونی که پشت اون در چی هست ! پشت اون در قدرتی هست که تمام انسانها رو به وجود آورده ! پشت اون در خدا هست ! " اتزیو با تعجب می پرسه : " راست می گی ؟ تو که حالا پاپ شدی چطور اینو باور می کنی ؟! فکر نکنم تو کتاب مقدس چنین چیزی نوشته باشه !!! " Rodrigo میگه : " من پاپ شدم تا " عصا " رو بدست بیارم ، کتاب مقدس برای من چیزی جز یک سری چرندیات و خرافات و توهمات نیست و خدا هم توی آسمونها و پشت ابرها و در میان ملائک و فرشته ها نیست ... خدا همین جاست ، پشت این در و من فرستاده ( PROPHET ) هستم و فقط من می تونم در رو باز کنم و به قدرت مطلق پشت اون در دست پیدا کنم ! . " ... Ezio هم با مهارتها و تکنیک های خودش Rodrigo رو از پا درمیاره و روی زمین میندازه و Rodrigo میگه : " نه ! این امکان نداره ! تو نمی تونی فرستاده ( PROPHET ) رو بکشی ! " EZio هم میگه : " فکر نمی کنم درست بگی ! می خوای امتحان کنیم ؟! " Rodrigo با دیدن چاقوی مخفی تسلیم میشه و میگه : " پس زود باش ، تمومش کن ! " .... اما Ezio پس از کمی مکث میگه : " نه ! کشتن تو خانواده ی من رو برنمی گردونه ! "
Ezio چاقوی مخفی رو جمع می کنه و برمی گرده تا " عصا " و " سیب " رو برداره و اونا رو ببره جایی مخفی کنه که دست هیچ انسانی بهشون نرسه ... ولی وقتی که Ezio " عصا " رو تو دستش می گیره ناگهان اتفاق عجیبی می افته و در ورودی معب اصلی خودبخود باز میشه !!!

قسمت هفتاد و دوم : {{ خدایان ! یا کسانی که قبلا آمده بودند ؟! }}

Ezio که کاملا از باز شدن در و نشانه ها و سمبل های درخشان روی دیوار معبد حیرت زده شده ، قدم به قدم و آهسته وارد معبد می شه ! سپس یک شخص نورانی ظاهر می شه که گویا یک خانم هست ... او به Ezio می گه : " خوش آمدی فرستاده " PROPHET " ! نزدیکتر بیا و چیزی رو که آوردی نشان بده ! " Ezio جلوتر میره و سیب بهشتی رو به سمت او دراز می کنه ... اون موجود درخشان دستش رو بالای سیب می گیره و به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه ما باید حرف بزنیم ! Ezio میگه : " به کجا نگاه می کنی ؟ تو کی هستی ؟! " موجود درخشان جواب میده : " من به لطف شما انسان ها ، اسمهای زیادی داشتم و دارم ! مثل { Minerva } و یک زمانی هم { Merva } یا { میترا } ( خورشید ) ! اینها هم { ژوپیتر } و { پلوتو } و ... هستند !!! "
Ezio با تعجب میگه : " پس خدایان شما هستید ! " اون موجود درخشان جواب میده : " نه ! ما فقط قبل از شما اومده بودیم ! و تفاوت نوع ما و نوع شما در این بود که ما بسیار پیشرفته تر از شما بودیم ولی در عوض تعداد شما خیلی خیلی بیشتر از تعداد نوع ما بود و حالا هم بیشتر هست ! نوع شما هنوز آماده نبود تا با ما ارتباط برقرار کنه یا پیغام ما رو درک کنه ... هنوز هم انسانهای خیلی کمی مثل تو وجود دارند که می تونن با ما ارتباط برقرار کنند و ما رو ببینند ! " باز دوباره اون موجود درخشان به طرف دیگه ای نگاه می کنه و میگه : " شاید از این حرفهای من چیزی نمی فهمی ولی هشدار و اخطار ی که باید به تو بدم چیزی خیلی مهم تر از این حرف هاست و متوجه خواهی شد پس خوب گوش بده ! " Ezio دوباره به وسط حرف های او می پره و میگه : " با کی حرف می زنی ؟! کس دیگری جز من اینجا هست ؟!!! " موجود درخشان میگه : " تو فرستاده ( PROPHET ) هستی و با پیدا کردن من وظیفه ی خودتو انجام دادی و به پایان رسوندی ... من دیگه حرفی با تو ندارم و با تو صحبت نمی کنم ، بلکه تو بعنوان یک واسطه حرفهای من رو منتقل می کنی و به شخص مورد نظر می رسونی ! پس خواهش می کنم فقط گوش کن و هیچ سوالی نپرس ! "

قسمت هفتاد و سوم : {{ فقط گوش کن و چیزی نپرس ! }}

ناگهان موجود درخشان ناپدید میشه و فقط صداش به گوش می رسه : " انسان ها ، یعنی نوع شما ، فقط و فقط به خاطر یک هدف آفریده شدید ! زمانی که ما قبل از شما بودیم و زندگی می کردیم ، تعدادمون خیلی کم بود و کمتر و کمتر می شد ، ما به مرحله ای از پیشرفت رسیدیم که توانستیم نوع انسان رو مهندسی کنیم و خلق کنیم و به او زندگی ببخشیم تا به کمک انسان ها ما هم بتونیم به حیات خودمون ادامه بدیم ... ! ما به شما انسان ها ویژگی هایی عطا کردیم که باعث میشه دو جنس مخالف از نوع شما با هم ارتباط برقرار کنند و تولید مثل کنند ... این امر سبب شد که تعداد شما روز به روز زیادتر بشه ... نوع ما در ابتدا به راحتی با نوع شما ارتباط برقرار می کرد ، ما با کمک نوع شما روی زمین مناطق سرسبز و باشکوه بسیار بزرگی بوجود آوردیم تا از شما به خاطر کمک به ادامه ی حیات ما ، تشکر کنیم ... خیلی از شما ها این مناطق سرسبز و پر طراوت رو " بهشت " نام گذاری کردید ، در این سرزمین های سرسبز کانالهای ارتباطی زیادی بین نوع ما و نوع شما بوجود آوردیم که شما به اون ها می گفتید " قطعه های بهشتی " ، این کانالهای ارتباطی دقیقا متناسب با مغزهای شما انسانها طراحی و ساخته شده بود و کاملا در دسترس شما بود ، تنها راه ارتباط بین ما و شما این " قطعه های بهشتی " بود و بعلت حساسیت بیش از حدی که داشتند ، ما نمی توانستیم محدودیت های زیادی در اطرافشون اعمال کنیم ... بخاطر همین ، دست زدن و برداشتن " قطعه های بهشتی " را برای شما انسانها شدیدا ممنوع کرده بودیم.
اما با زیاد شدن تعداد شما چیز عجیبی اتفاق افتاد که اصلا فکرش رو نمی کردیم ... هر روز بین گروهی از شما انسان ها و گروهی دیگر از انسان ها جنگ و دعوایی بر سر چیزهایی مثل آب و غذا و زوج و ... اتفاق می افتاد و ما نمی تونستیم مستقیم وارد صحنه بشیم و کنترل کنیم چون تعداد شما خیلی زیاد شده بود و از قدرت و توان ما خارج شده بود . عده ی زیادی از شما انسان ها از حضور ما غافل شده بودید و مشغول جنگ و دعوا با یکدیگر و آتش زدن قلمروهای یکدیگر بودید و از اطاعت ما سرپیچی می کردید ... بنابراین ما با استفاده از طراحی و بوجود آوردن بلا یای طبیعی مثل طوفان و زلزله می خواستیم به شما یادآوری کنیم که همه ی شما هر چقدر هم که تعدادتون زیاد باشه ، در مقابل خشم طبیعت عاجز و ناتوان هستید و تنها با کمک یکدیگر می توانید نجات پیدا کنید ...
شما انسان ها به جنگ و دعوا ادامه دادید و طبیعت و زیبایی کره ی زمین را زیر پا گذاشتید ... هر جا که می رفتید ، با خودتون آتش و خرابی می بردید و نظم طبیعت رو به هم می زدید . ما متوجه شدیم که کنترل کار از دست ما خارج شده و با این خرابی هایی که شما انسان ها بوجود آوردید ، طبیعت زمین رو خشمگین کردید و به طور حتم طبیعت برای باز پس گرفتن نظمی که شما انسان ها ازش گرفته بودید به تدریج همه ی شما رو نابود خواهد کرد ... ما متوجه خطراتی که داشت نزدیک می شد بودیم و نمی تونستیم با همه ی شما ارتباط برقرار کنیم چون " سیب های بهشتی " با به هم خوردن نظم طبیعت ، ضعیف شده بودند و پیغام ما رو به خوبی انتقال نمی دادند .
عده ی خیلی کمی از انسانها توی جزیره ای سرسبز و دست نخورده ، کنار ما مونده بودند و به ما کمک می کردند تا به حیات خودمون ادامه بدیم و برای ما کار و تلاش می کردند . ما تصمیم گرفتیم که این انسانها رو با خودمون برای مدت کوتاهی به خارج از کره ی زمین ببریم تا بعد از فروکش کردن خشم طبیعت و نابود شدن انسان هایی که از فرمان ما سرپیچی کرده بودند ، به زمین بازگردیم و دوباره از اول شروع کنیم ... ما انسان های جزیره رو نسبت به این تصمیم آگاه کردیم ولی دو نفر از اونها که اسمشون " آدم " و " حوا " بود اعتراض کردند و گفتند که : " باید انسان ها رو نجات بدیم و از جنگ و دعوا منصرف کنیم ! " ما گفتیم که : " این دیگه از توان ما خارج شده و طبیعت کره ی زمین به زودی ، قبل از اینکه ما بتونیم کاری بکنیم ، با بوجود آوردن زلزله های سهمگین ، صاعقه های میخکوب کننده ، طوفان های غیر قابل تصور ... تمام موجودات زنده ی روی این کره ی خاکی رو از بین خواهد برد و سپس همه چیز آرام خواهد شد و طبیعت دوباره شروع خواهد کرد ... ما هم می خواهیم همین کار رو بکنیم و بعد از تموم شدن همه چیز با شما دوباره شروع کنیم !
" آدم " و " حوا " ناراحت شدند و از اونجا دور شدند ... ما که مشغول حاضر کردن وسایل مورد نیاز برای خارج شدن از کره ی زمین بودیم ، ناگهان متوجه شدیم که " آدم " و " حوا " یکی از درخشان ترین " سیب های بهشتی " رو برداشتند و دارند به سمت سرزمین های سوخته ای که انسان ها اونجا مشغول جنگ و دعوا هستند فرار می کنند ... ما از این کار اون ها خیلی ناراحت شدیم چون دست زدن و برداشتن " سیب های بهشتی " رو براشون شدیدا ممنوع کرده بودیم ، ما فرصت زیادی نداشتیم و اگر بیشتر از این روی کره ی خاکی می موندیم ، خشم طبیعت قبل از هر چیزی ، نوع و نژاد ما رو از بین می برد ! برای همین با انسان های باقی مانده داشتیم از کره ی زمین خارج می شدیم که گروه های دیگری از انسان ها شروع به فرار کردند و " سیب های بهشتی " باقی مانده رو برداشتند و به سمت سرزمین های سوخته رفتند ...ما از زمین خارج شدیم و چون تعداد خیلی کمی از انسان ها برامون باقی مانده بود ، روز به روز ضعیف تر می شدیم و تعدادمون کمتر می شد.
بلاخره خشم طبیعت همه ی زمین رو فراگرفت و همه چیز و همه کس رو به غیر از " سیب های بهشتی " نابود کرد! همه چیز دوباره از اول شروع شد و طبیعت دوباره زنده شد ، ما هم با انسان های باقیمانده به همون جزیره ی سرسبز خودمون برگشتیم و چون تعداد ما خیلی کمتر شده بود ، موفق نشدیم " سیب های بهشتی " رو دوباره جمع آوری کنیم ، انسان ها رو رها کردیم تا دوباره روی زمین زندگی کنند و تولید مثل کنند و به ادامه ی حیات ما کمک کنند ... اما همیشه نگران " سیب های بهشتی " بودیم چون اگر به دست یکی از انسان ها بیفته ممکنه او رو فریب بده و دوباره جنگ و دعوا بوجود بیاره و همه چیز دوباره تکرار بشه !
این همون چیزی هست که دوباره اتفاق افتاده و دوباره خشم طبیعت کره ی زمین برانگیخته شده ... اگر به همین صورت پیش بره ، حتی ما هم نمی تونیم جلوی خشم طبیعت رو بگیریم و تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و همه ی شما انسانها و موجودات روی زمین نابود حواهید شد.
تو باید قبل از اینکه خشم طبیعت بیدار بشه ، مکان همه ی " سیب های بهشتی " باقی مانده رو پیدا کنی و " سیب ها " رو برای ما بیاری تا نابودشون کنیم و جلوی جنگ و دعوای بوجود آمده رو بگیریم ... برای همین من باید این پیغام رو از طریق PROPHET ( اتزیو ) به تو میرسوندم " دزموند " ... عجله کن ! زمان زیادی نمونده ! "
عجب داستان تخیلی پسر.من که میگم اینا میخوان با این بازیا انسان رو شست و شو مغزی بدن.همون بهتر که معنی بازی ها رو نفهمیم و فقط بازی کنیم.:-"
 

aghajari

کاربر سایت
Dec 25, 2009
179
نام
علي

aydingta

کاربر سایت
May 30, 2006
541
نام
ایدین
چشم ...سعي ميكنم بزارم...خوشحالم كه مورد پسند بوده ...
مورد پسند بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عزیزه دل کارت حرف نداشت!
من که به شخصه واقا لذت بردم!با خوندن اینا اون یه خورده چیزایی که فهمیده بودم کامل شد!
پیشنهاد دوستانم خوبه ها!یه دونه pdf کنی!
بازم ممنون
ولی داستان این بازی واقا حرف نداشت !داستان به این میگن!فلسفی!!!!!!عمقی!:cheesygri
 

Silent Storm

کاربر سایت
Apr 6, 2010
1,656
نام
iMAN
خدا خیرت بده عزیز دل برادر خیلی زحمت کشیدی کارت عالی بود دستت درد نکنه.
راست میگی واقعا بین بازی هایی که دیده بودم این یکی یه چیز دیگه بود بد جور هم اعتیاد آور بود خیلی هم عمیق بود .به این میگن بازی ...!
 

Ooops

کاربر سایت
Apr 16, 2010
1,801
نام
محمد علی
دوستان pc gamer ! شاد باشید که AC: Brotherhood برای pc هم تایید شده. یکیتون بره تاپیکش رو بزنه.
پ.ن: البته من خودم اصالتا pc gamer هستم ولی این بازی رو رو کنسول بازی میکنم!
 

.Masoud.

کاربر سایت
Jul 28, 2007
1,640
آره میثم ...
=-=-=-=-=
اسم فایل پچه اینه assassins_creed_2_1.01_us.exe ؟؟؟ اگه نیست این نسخه پچ رو دان کن شاید نصب شد!
یه چیز دیگه(شاید مضحک باشه ولی اگه آنتی یا فایر وال داری دیزیبل کن
همینه اسم فایل .
از GS دانلود کردم!
مشکل اینه که با سرور هم نمیتونم بازی کنم!
پیغام میده که نمیتونه وصل شه!
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این قسمت را مشاهده می‌کنند

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
or ثبت‌نام سریع از طریق سرویس‌های زیر