به نام خدا
نقد و بررسی Resident Evil 6
تذکر: ممکن است بعضی از قسمتهای این نقد دارای اسپویل داستانی باشد.
بعد از افتضاحی با نام Operation raccoon city، طرفداران کماکان به نسخه ششم سری امید داشتند. نسخهای که قرار بود بزرگترین نسخه سری باشد، برگشت به ریشهها داشته باشد! یک “رزیدنت ایول مردن” که علاوه بر جذب مخاطبان جدید، طرفداران سری کلاسیک را راضی کند. در تاریخ 2 اکتبر انتظارها به پایان رسید ولی نتیجه غیر منتظره بود... .
RE 6 با 4 سناریو، 7 کرکتر قابل کنترل و چندین ساعت گیم پلی بازی بزرگی محسوب میشود ولی این تمام قضیه نیست. مشکلات ریز و درشت این نسخه باعث شده تا این بازی نه تنها یک رزیدنت اویل خوب نباشد بلکه حتی در مقایسه با بازیهای هم سبک خودش حرفی برای گفتن نداشته باشد.
هر مقدمهای برای شروع نقد RE6 زخمیست بر دل طرفداران واقعی فرانچایز رزیدنت ایول. انکار کردن حقیقت راجع به این موضوع حقیقتاً سخت است: RE6 به شدت ناامید کننده است. شعار دادن کافی نیست، ساخت یک بازیای که هم المانهای ترس را داشته باشد و هم یک شوتر قوی باشد بسیار سخت است، متأسفانه سازندگان نسخه ششم نتوانستند هیچ کدام از این دو مورد را با موفقیت در بازی پیاده سازند. ما ریشههای بازی را خط میزنیم، المانهای سری را نادیده میگیریم و با اکشن شدن بازی کنار میآییم ولی اگر باز هم با بازیای روبهرو شویم که اساسیترین عناصر یک بازی استاندارد را نداشته باشد، قاعدتاً با دید مثبت به آن نگاه نمیکنیم.
اولین نکته که باعث ضعف ساختاری بازی شده است کارگردانی نه چندان جالب بازی است. کارگردان بازی به جای نوآوری در ساخت بازی، روی به کلیشه پردازی آورده است. به راحتی میتوان فهمید که در ساخت بازی سعی شده تا از المانهای موفق بازیهای بزرگ تقلید شود، تقلید در نگاه اول بد نیست، ولی شیوه پیاده سازی آن بسیار مهم است. تقریباً بازی هیچ چیز جدیدی برای گفتن ندارد. کارگردان ایده ترکیب دو سبک اکشن و وحشت و بقا را در ذهن داشته است ولی طراحی بازی طوری است که نمیتوان هیچ کدام از این دو مورد را به طور کامل حس کرد، این بازی نه شما را میترساند، و نه هیجان ناشی از اکشن سریع را به شما منتقل میکند.
روند بازی در تمامی سناریوها پس از مدتی یکنواخت میشود، حتی داستان بازی که بر اساس رخدادهای سریع روایت میشود هم نمیتواند مخاطب را آنچنان که باید جذب کند. مراحل بازی تشکیل شده است از کشتار یک سری از زامبیها، J'avoها و BOWها، پیدا کردن راه خروج از محیط، انتظار برای رسیدن شریک و باز کردن در خروجی و دیدن یک کات سین. مراحلی مثل حل پازلها، کنترل وسایل و سلاحها و مراحل کوچک مخفی کاری نیز کیفیت مطلوبی ندارند و اکثراً خسته کننده طراحی شدند.
داستان پاپ کرنی بازی تنها بهانهای برای انسجام مراحل و روند رو به جلوی بازی است. در مقایسه با داستان غنی نسخه پنجم، داستان این نسخه چیزی برای گفتن ندارد. حتی اگر با دید مثبت به داستان نگاه کنیم، آنقدر با بی منطقی به سؤالهای بزرگ مطرح شده در بازی پاسخ داده میشود که ارزش داستان را به شدت پایین میآورد. این موارد را درکنار اسپویلهای بیجای کپکام از داستان بازی بگذارید تا این تراژدی کامل شود. برای مثال مخفی بودن نقش Carla Radames که کلون Ada Wong بود میتوانست در جذابیت و پیچیدگی داستان نقش داشته باشد که البته این طور نشد.
بزرگترین ضعف داستان بازی وجود شخصیتی به نام Jake Muller است، شخصیتی که به یک باره در داستان بازی ظاهر شده که سرگذشتش چندان به مذاق طرفداران خوش نمیآید! ابهامات زیادی در داستان این شخصت وجود دارد که قاعدتاً جوابهای مسخرهای پشت آنها میباشد. یک سرباز مزدور با گذشته نامعلوم که او را فرزند Albert Wesker میخوانند در حالی که مادر او ناشناس است و خون او راه حلی برای مقابله با ویروس C است! به همین سادگی شخصیت جدیدی پا به دنیای رزیدنت اویل میگذارد تا شاید جای خالی Wesker را پر کند! بی شک کپکام برای Jake برنامههای زیادی دارد. این مورد را میتوان از نحوه شخصیت پردازی این کرکتر تشخیص داد.
از طرف دیگر طرفداران سری توقع داشتن تا ابهاماتی که در داستان شخصیتهایی مثل Sherry Birkin و Ada Wong وجود دارد برطرف شود، ولی متأسفانه داستان بازی پاسخ مناسبی برای این سؤالات ندارد. داستان به جای تمرکز بیشتر بر روی داستان مبهم Sherry Birkin، فقط این کرکتر را در کنار کرکتر Jake Muller قرار میدهد تا شخصیتش به شدت کم رنگ شود.
ای کاش موضوع به همین مورد ختم میشد! این سؤال مطرح میشود که چه نیازی به حضور کرکتر Chris Redfield در این نسخه بود؟ تقریباً میتوان گفت داستان Chris در نسخه پنجم تمام شد. حضور مجدد او در نسخه ششم، در حالی که نقش چندانی در داستان اصلی بازی ندارد تنها باعث شده است که ارزش داستان کم شود. حتی شخصیت پردازی او برای امکان حضور در داستان این نسخه دچار تغییراتی شده است. Chris که با شخصیتی قرص و محکم و اراده قوی بر مشکلاتش پیروز میشد، اکنون به شخصیتی ضعیف و احساساتی تبدیل شده که نیاز به یک راهنما برای تشخیص راهش دارد! بگذریم، شاید بزرگترین نقش او در داستان لحظه برخوردش با Leon S Kennedy باشد!
شخصیتهای جدید دیگر یعنی Helena Harper و Piers Nivans نیز به اندازه کافی پرداخته نشدهاند. رخدادهای سریع بازی مهلتی برای شناخت این کرکترهای جدید نمیدهد.
داستان بازی روایتگر سه حادثه پی در پی در اروپای شرقی، آمریکا و چین است. در دسامبر 2012، Jake Muller که به عنوان یک سرباز مزدور با نیروهای ضد دولتی همکاری میکرد با Sherry Birkin که مأمور حفاظت از وی بود ملاقات میکند. در همین زمانChris به همراه چند واحد BSAA برای اساس گزارش مبنی بر حمله بیوتروریستی وارد این منطقه میشود. در همین تاریخ Jake و Sherry به وسیله یک B.O.W به نام Ustanak و به واسطه Carla Radames اسیر میشوند.
بعد از این ماجرا Leon S. Kennedy که اکنون یک مأمور سازمان عملیات امنیتی است به واسطه یک حمله بیوتروریستی در Tall oaks و مرگ رئیس جمهور وارد داستان میشود. او در کنار شخصیت Helena Harper به دنبال عامل این ماجرا میگردد که در نهایت با پیدا کردن سرنخهایی به چین سفر میکند. همچنین Leon و Helena به اشتباه عاملین مرگ رئیس جمهور آمریکا شناخته میشوند، از این رو به دنبال اثبات بیگناهی خودشان هستند.
Chris برای مقابله با حمله بیوتروریستی به چین اعزام میشود در حالی که Jake و Sherry نیز بعد از حادثه اروپای شرقی خودشان را در چین پیدا میکنند. در طول این داستان کرکتر Ada Wong نیز پا به پای کرکترهای دیگر به دنبال انجام مأموریتهای خاص خودش میباشد.
داستان بازی ساده است و پیچیدگی خاصی ندارد، فقط ابهاماتی میماند که به نظر میرسد خود سازندگان نیز فعلاً پاسخی برای آن ندارند!
روایت داستان نیز هر چند قوی نیست ولی نسبتاً قابل قبول است. پایانهای بازی در هر سناریو نیز مانند متن داستان ضعیف هستند. به هیچ عنوان نمیتوان شعار این نسخه یعنی “No Hope Left” را در آنها احساس کرد.
طراحی مراحل بازی حتی در سناریو Leon که طرفداران روی آن حساب ویژهای باز کرده بودند مناسب نیست. همان طور که گفته شد، مراحل بازی بسیار سطحی و ساده هستند که بعد از مدتی باعث خسته شدن مخاطب میشوند. تقریباً میتوان گفت بعد از پایان دو چپتر اول این سناریو بازی هیچ چیز جذابی برای ارائه ندارد، همه چیز کلیشهای شده و تنها بهانه برای ادامه بازی دیدن پایان این قسمت است. طبق وعدهها قرار بود سناریوی Leon از ترسناکترین قسمتهای بازی باشد. باید به سازندگان فهماند که محیطهای تاریک و زامبیها بد ترکیب تنها عوامل ترس نیستند! Leon و Helena آنقدر حرفهایند که هیچ موجودی توانایی مقابله با آنها را ندارد. اکشن بیش از حد بازی جو تاریک و مخوف مراحل این سناریو را از بین میبرد. تنها بار نوستالوژیک بازی در دیالوگ: "It's just like Raccoon" کرکتر Leon خلاصه میشود! حتی طراحی مراحل داخل شهر نیز پیشرفته تر از آن چیزی که در ORC دیدیم نیست! روایت داستان سناریوی Leon که شخصیت کلیدی در داستان محسوب میشود مناسب آن نیست. تقریباً تمامی رخدادهای این سناریو قابل پیش بینی میباشد.
سناریویChris به معنای واقعی کلام فاجعه است، طوری که حتی یک بار به پایان رساندن این سناریو هم عذاب آور است. تأکید زیاد بر اکشن و طراحی نامناسب و نامعقول مراحل باعث شده این سناریو غیر قابل تحمل شود. با همین سناریو میتوان نسخه ششم رزیدنت ایول را زیر سؤال برد!
سناریوی Jake بر خلاف انتظار، طراحی مراحل جالب تری دارد. مراحل فرار از دست هیولای بزرگ خنگ، Ustanak و همچنین مرحله مخفی کاری در این سناریو باعث جذابتر شدن این قسمت شده است. مراحل برفی بازی طراحی خوبی دارند هر چند هیچ ارتباطی با نام رزیدنت ایول ندارند! روایت داستان و دیالوگهای این قسمت جالبتر از بقیه سناریوها میباشد و همین مورد به ارزشمندتر شدن این سناریو کمک کرده است.
سناریوی Ada که بعد از اتمام سه سناریوی دیگر قابل بازی است، بهترین طراحی مراحل را در تمامی قسمتها دارد. این سناریو در واقع ترکیبی از سناریوهای قبل است. اتمسفر گیرا، چند پازل جالب و همچنین مشخص شدن نکات مهم داستانی در این سناریو باعث شده است تا ارزش آن بالا برود.
قسمتهایی از بازی که شخصیتهای این نسخه با یکدیگر ملاقات دارند را باید با هر شخصیت در سناریو مخصوص خود بازی کرد. این مراحل تکراری که تقریباً طراحی چندان جالبی هم ندارند بسیار خسته کننده هستند. بهتر بود انتخاب بازی کردن یا نکردن این قسمتها برای بار دوم به بعد در اختیار خود بازیکن قرار میگرفت.
گیم پلی در این نسخه تعریف چندانی ندارد و بسیار ساده است. اینبار امکان تیر اندازی در هنگام راه رفتن وجود دارد و حرکات کرکتر پویا تر شده است. سیستم سنگرگیری بسیار بد قلق است و در اکثر موارد شما ترجیح میدهید از آن استفاده نکنید. دوربین بازی این بار میتواند تمامی محیط را پوشش بدهد ولی در بعضی از قسمتها مانند سوهان روح عمل میکند. باگهای بیش از اندازه، کنترل غیر استاندارد، دوربین آزار دهنده در برخی از محیطها در کنار هوش مصنوعی افتضاح باعث شدهاند که نتوان از گیم پلی بازی آن طور که باید لذت برد.
بازی صحنههای سینمایی و دکمه زنی زیادی دارد. کات سینها زیبا هستند ولی طراحی بازی طوری است که نتوان از آنها لذت برد. بعد از یک مرحله خطی و بی محتوا یه کات سین به نمایش درمیآید. در واقع کارگردانی ضعیف باعث شده است که این روند به خوبی پیاده نشود، طوری شما ترجیح میدهید تمامی اتفاقات را به صورت یک فیلم مشاهده کنید.
بازی بیش از حد اکشن شده است که این مورد بسیار ناامید کننده است، در بعضی از مراحل شما کاملاً فراموش میکنید که در حال بازی کردن یک نسخه از رزیدنت ایول هستید! حرکات رزمی بیش از حد بدعت کپکام در این نسخه است که باعث شده بازی از سبک خودش به شدت دور شود. شما میتوانید مراحلی را حتی بدون شلیک یک تیر و با استفاده از حملاتmelee به پایان برسانید. در سناریوی Leon این قابلیت باعث شده که شما به کابوس وحشتناکی برای زامبیها تبدیل شوید!
در بازی امکان حمل چنیدن سلاح وجود دارد که وجود همین جیب جادویی بازی را از منطقی بودن دور کرده است. امکان آپگرید اسلحهها و حتی مهارتها به وسیله جمع آوری Skill Pointها نیز در بازی وجود دارد که ویژگی جالبی است، البته بعد از چند مرحله ارتقا مهارت، بازی حتی در درجه سختی بالا نیز بسیار ساده میشود. سیستم رکورد و امتیاز گیری کماکان در این نسخه وجود دارد که باعث میشود مخاطب بتواند چندین بار مراحل را تکرار کند.
HUD و منوی Inventory بازی طراحی بسیار خوب و کارآمدی دارد که از نکات مثبت بازی محسوب میشود. ظاهر HUDها و منوهای Inventory در سناریویهای مختلف متفاوت است.
همان طور که گفته شد، هوش مصنوعی بازی بسیار ضعیف است. هنوز هم شریکتان شما را با هدف اشتباه میگیرد، اطرافیان همگی مزاحم کار شما هستند، بعضی وقتها J'avoها در دیوارها درجا میزنند یا دور خودشان میچرخند و زامبیها تفاوت بین شما و دیوار را نمیدانند! پیشنهاد میکنم که بازی را در مد Co-op تجربه کنید تا حداقل هوش مصنوعی شریک شما روی اعصابتان نباشد.
Co-op که به هر دو صورت آنلاین و اسپلیت اسکرین در بازی وجود دارد تجربه جالبی برا برای شما به ارمغان میآورد. فقط در این مد باید حواستان باشد تا آیتمها را به صورت مساوی با شریکتان قسمت کنید تا به مشکل برنخورید.
اینکه بگوییم بازی نزدیک به ریشههای سری شده است حرف کاملاً خنده داریست. شاید تنها چیزی که در این بازی شبیه به نسخههای کلاسیک باشد همان Herbهای معروف سری است! تعداد پازلها و معماهای بازی به انگشتان یک دست هم نمیرسند که همین تعداد نیز آنچنان که باید چالش برانگیز نیستند! به غیر از سناریوی Leon و Ada که کمی جو تاریکتری دارند، مابقی قسمتهای بازی هیچ نشانی از ترس ندارند. حتی Ustanak که به گفته سازندگان جانشینی برای Nemesis افسانهای است نیز نمیتواند به اندازه یک اپسیلون هیجان به مخاطب وارد کند.
طراحی بعضی از B.O.Wها نیز بسیار بی منطق است، در واقع ویروس C بهانهای شده تا ما عجیبترین و غیر عقلانیترین مخلوقات را در بازی ببینیم!
J'avoها اینبار جانشینی برای Majiniها هستند، آنها آلوده به ویروس C اند و در صورتی که به قسمتی از بدن آنها شلیک شود، ماهیچهی جدیدی در آن قسمت رشد میکند، در این صورت از بین بردن آنها سختتر میشود، نه به این دلیل که قویتر میشوند، بلکه برای اینکه به صورت آزار دهندهای در محیط حرکت میکنند. این موجودات بی غایت خنگ با صورتکهایی مانند دلقکها هیچ ترسی را به مخاطب القا نمیکنند.
زامبیها با چیزی که در سری کلاسیک دیدیم تفاوت دارند. آنها واکنشهای سریعتری نشان میدهند و حرکات تندتری دارند. تنوع در مدل زامبیها بسیار خوب است و مدل تکراری از آنها کمتر دیده میشود. با شلیک کردن به هر قسمت از بدن آنها، آن تکه جدا میشود که به طبیعی بودن بازی کمک کرده است. جالب است که وقتی زامبیها بر روی زمین افتادهاند و به اصطلاح، خودشان را به مردن زدهاند از چدن نیز مقاوم تر میشوند! هر چقدر که به این زامبیها شلیک کنید تأثیری به حالشان ندارد و هیچ واکنشی نشان نمیدهند، پس آنها حتماً باید اول حمله کنند!
4 مدل زامبی در بازی وجود دارد، زامبیهای معمولی، Bloodshotها که ماهیتی شبیه به Crimson Headها دارند و بسیار سریع و قوی هستند، Whopperها که موجودات چاقی هستند و Screamerها که با جیغ کشیدن باعث صدمه زدن به کرکتر میشوند.
گرافیک بازی تعادل ندارد، در بعضی از قسمتها خوب و قابل قبول و در دیگر قسمتها ضعیف است. کیفیت تکسچرها و آبجکتها حتی از نسخه چهارم بازی هم پستتراست. واقعاً مضحک است که در بازی سال 2012 از عکسهای آماده به جای تکسچر استفاده شود! انیمیشنهای خشک و غیر طبیعی نیز باعث میشود تا بازی در بخش گرافیک تکنیکی نمره ضعیفی بگیرد، البته مشکل افت فریم اساسی در بازی وجود ندارد ولی فریم ریت در تمامی قسمتها ثابت نیست.
نورپردازی حجم دار و سایه زنی قابل قبول از نقاط قوت گرافیک در این نسخه هستند. افکتهای آب و آتش و دود نیز طراحی مناسبی دارند. لباسها و موها طراحی جالبی دارند و اولین چیزهایی هستند که نظر شما را به خودشان جلب میکنند. محیط به غیر از چند مورد محدود تأثیری بر لباسها نمیگذارد واین موضوع اصلاً منطقی نیست. انیمیشن چهرهها قابل قبول است ولی به هیچ عنوان با عناوین بزرگ این نسل قابل مقایسه نیست.
وقتی به RE 5 و جزئیات آن نگاه میکنیم، وقتی میبینیم که در نسخه پنجم حتی انگشت کرکتر هنگام تیر زدن حرکت میکرد، تازه متوجه میشویم این نسخه نه تنها پیشرفتی نداشته بلکه پسترفت هم داشته است!
فیزیک بازی در نوع خودش شاهکار است! تخریب پذیری در بازی حتی از عناوین نسل قبل هم سادهتر است! فقط بعضی از آبجکتهایی که از قبل مشخص شده تخریب پذیرند.
موسیقی بازی قابل قبول است ولی به هیچ عنوان به کیفیت موسیقی نسخههای قبلی سری نمیرسد، در واقع موسیقیها در این نسخه به هیچ عنوان نمیتوانند حس ترس را به مخاطب القا کنند و بیشتر مناسب صحنههای اکشن با ضرب آهنگ بالا هستند. صداگذاری شخصیتها و محیط بسیار عالی صورت گرفته است که باعث افزایش کیفیت بازی در این قسمت شده است.
سخن آخر
رزیدنت اویل 6 آن چیزی که باید باشد نیست، یک بازی متوسط که نام سری بر شانهاش سنگینی میکند، یک بازی که فقط برای چند ساعت سرگرم شدن مناسب است. درست است که سبک بازی به کلی تغییر کرده ولی انتظار یک کیفیت استاندارد از یک بازی با نامی بزرگ انتظار بیهوده و بیجایی نیست. متأسفانه بازی آنقدر کمبود و مشکلات تکنیکی ریز و درشت دارد که حتی نمیتوان از قسمتهای نسبتاً جالب بازی لذت برد.
این نسخه سری را وارد مرحله جدیدی کرده است، مرحلهای که باعث نابودی آن میشود. همین الآن نیز برای جبران کپکام دیر شده است ولی امیدوارم اگر قرار است “رزیدنت ایول مدرن” دیگری در این سری ساخته شود، حداقل یک عنوان با کیفیت باشد.
6.5/10
نقد و بررسی Resident Evil 6
تذکر: ممکن است بعضی از قسمتهای این نقد دارای اسپویل داستانی باشد.

RE 6 با 4 سناریو، 7 کرکتر قابل کنترل و چندین ساعت گیم پلی بازی بزرگی محسوب میشود ولی این تمام قضیه نیست. مشکلات ریز و درشت این نسخه باعث شده تا این بازی نه تنها یک رزیدنت اویل خوب نباشد بلکه حتی در مقایسه با بازیهای هم سبک خودش حرفی برای گفتن نداشته باشد.
هر مقدمهای برای شروع نقد RE6 زخمیست بر دل طرفداران واقعی فرانچایز رزیدنت ایول. انکار کردن حقیقت راجع به این موضوع حقیقتاً سخت است: RE6 به شدت ناامید کننده است. شعار دادن کافی نیست، ساخت یک بازیای که هم المانهای ترس را داشته باشد و هم یک شوتر قوی باشد بسیار سخت است، متأسفانه سازندگان نسخه ششم نتوانستند هیچ کدام از این دو مورد را با موفقیت در بازی پیاده سازند. ما ریشههای بازی را خط میزنیم، المانهای سری را نادیده میگیریم و با اکشن شدن بازی کنار میآییم ولی اگر باز هم با بازیای روبهرو شویم که اساسیترین عناصر یک بازی استاندارد را نداشته باشد، قاعدتاً با دید مثبت به آن نگاه نمیکنیم.
اولین نکته که باعث ضعف ساختاری بازی شده است کارگردانی نه چندان جالب بازی است. کارگردان بازی به جای نوآوری در ساخت بازی، روی به کلیشه پردازی آورده است. به راحتی میتوان فهمید که در ساخت بازی سعی شده تا از المانهای موفق بازیهای بزرگ تقلید شود، تقلید در نگاه اول بد نیست، ولی شیوه پیاده سازی آن بسیار مهم است. تقریباً بازی هیچ چیز جدیدی برای گفتن ندارد. کارگردان ایده ترکیب دو سبک اکشن و وحشت و بقا را در ذهن داشته است ولی طراحی بازی طوری است که نمیتوان هیچ کدام از این دو مورد را به طور کامل حس کرد، این بازی نه شما را میترساند، و نه هیجان ناشی از اکشن سریع را به شما منتقل میکند.
روند بازی در تمامی سناریوها پس از مدتی یکنواخت میشود، حتی داستان بازی که بر اساس رخدادهای سریع روایت میشود هم نمیتواند مخاطب را آنچنان که باید جذب کند. مراحل بازی تشکیل شده است از کشتار یک سری از زامبیها، J'avoها و BOWها، پیدا کردن راه خروج از محیط، انتظار برای رسیدن شریک و باز کردن در خروجی و دیدن یک کات سین. مراحلی مثل حل پازلها، کنترل وسایل و سلاحها و مراحل کوچک مخفی کاری نیز کیفیت مطلوبی ندارند و اکثراً خسته کننده طراحی شدند.
داستان پاپ کرنی بازی تنها بهانهای برای انسجام مراحل و روند رو به جلوی بازی است. در مقایسه با داستان غنی نسخه پنجم، داستان این نسخه چیزی برای گفتن ندارد. حتی اگر با دید مثبت به داستان نگاه کنیم، آنقدر با بی منطقی به سؤالهای بزرگ مطرح شده در بازی پاسخ داده میشود که ارزش داستان را به شدت پایین میآورد. این موارد را درکنار اسپویلهای بیجای کپکام از داستان بازی بگذارید تا این تراژدی کامل شود. برای مثال مخفی بودن نقش Carla Radames که کلون Ada Wong بود میتوانست در جذابیت و پیچیدگی داستان نقش داشته باشد که البته این طور نشد.
بزرگترین ضعف داستان بازی وجود شخصیتی به نام Jake Muller است، شخصیتی که به یک باره در داستان بازی ظاهر شده که سرگذشتش چندان به مذاق طرفداران خوش نمیآید! ابهامات زیادی در داستان این شخصت وجود دارد که قاعدتاً جوابهای مسخرهای پشت آنها میباشد. یک سرباز مزدور با گذشته نامعلوم که او را فرزند Albert Wesker میخوانند در حالی که مادر او ناشناس است و خون او راه حلی برای مقابله با ویروس C است! به همین سادگی شخصیت جدیدی پا به دنیای رزیدنت اویل میگذارد تا شاید جای خالی Wesker را پر کند! بی شک کپکام برای Jake برنامههای زیادی دارد. این مورد را میتوان از نحوه شخصیت پردازی این کرکتر تشخیص داد.
از طرف دیگر طرفداران سری توقع داشتن تا ابهاماتی که در داستان شخصیتهایی مثل Sherry Birkin و Ada Wong وجود دارد برطرف شود، ولی متأسفانه داستان بازی پاسخ مناسبی برای این سؤالات ندارد. داستان به جای تمرکز بیشتر بر روی داستان مبهم Sherry Birkin، فقط این کرکتر را در کنار کرکتر Jake Muller قرار میدهد تا شخصیتش به شدت کم رنگ شود.
ای کاش موضوع به همین مورد ختم میشد! این سؤال مطرح میشود که چه نیازی به حضور کرکتر Chris Redfield در این نسخه بود؟ تقریباً میتوان گفت داستان Chris در نسخه پنجم تمام شد. حضور مجدد او در نسخه ششم، در حالی که نقش چندانی در داستان اصلی بازی ندارد تنها باعث شده است که ارزش داستان کم شود. حتی شخصیت پردازی او برای امکان حضور در داستان این نسخه دچار تغییراتی شده است. Chris که با شخصیتی قرص و محکم و اراده قوی بر مشکلاتش پیروز میشد، اکنون به شخصیتی ضعیف و احساساتی تبدیل شده که نیاز به یک راهنما برای تشخیص راهش دارد! بگذریم، شاید بزرگترین نقش او در داستان لحظه برخوردش با Leon S Kennedy باشد!
شخصیتهای جدید دیگر یعنی Helena Harper و Piers Nivans نیز به اندازه کافی پرداخته نشدهاند. رخدادهای سریع بازی مهلتی برای شناخت این کرکترهای جدید نمیدهد.
داستان بازی روایتگر سه حادثه پی در پی در اروپای شرقی، آمریکا و چین است. در دسامبر 2012، Jake Muller که به عنوان یک سرباز مزدور با نیروهای ضد دولتی همکاری میکرد با Sherry Birkin که مأمور حفاظت از وی بود ملاقات میکند. در همین زمانChris به همراه چند واحد BSAA برای اساس گزارش مبنی بر حمله بیوتروریستی وارد این منطقه میشود. در همین تاریخ Jake و Sherry به وسیله یک B.O.W به نام Ustanak و به واسطه Carla Radames اسیر میشوند.
بعد از این ماجرا Leon S. Kennedy که اکنون یک مأمور سازمان عملیات امنیتی است به واسطه یک حمله بیوتروریستی در Tall oaks و مرگ رئیس جمهور وارد داستان میشود. او در کنار شخصیت Helena Harper به دنبال عامل این ماجرا میگردد که در نهایت با پیدا کردن سرنخهایی به چین سفر میکند. همچنین Leon و Helena به اشتباه عاملین مرگ رئیس جمهور آمریکا شناخته میشوند، از این رو به دنبال اثبات بیگناهی خودشان هستند.
Chris برای مقابله با حمله بیوتروریستی به چین اعزام میشود در حالی که Jake و Sherry نیز بعد از حادثه اروپای شرقی خودشان را در چین پیدا میکنند. در طول این داستان کرکتر Ada Wong نیز پا به پای کرکترهای دیگر به دنبال انجام مأموریتهای خاص خودش میباشد.
داستان بازی ساده است و پیچیدگی خاصی ندارد، فقط ابهاماتی میماند که به نظر میرسد خود سازندگان نیز فعلاً پاسخی برای آن ندارند!
روایت داستان نیز هر چند قوی نیست ولی نسبتاً قابل قبول است. پایانهای بازی در هر سناریو نیز مانند متن داستان ضعیف هستند. به هیچ عنوان نمیتوان شعار این نسخه یعنی “No Hope Left” را در آنها احساس کرد.
طراحی مراحل بازی حتی در سناریو Leon که طرفداران روی آن حساب ویژهای باز کرده بودند مناسب نیست. همان طور که گفته شد، مراحل بازی بسیار سطحی و ساده هستند که بعد از مدتی باعث خسته شدن مخاطب میشوند. تقریباً میتوان گفت بعد از پایان دو چپتر اول این سناریو بازی هیچ چیز جذابی برای ارائه ندارد، همه چیز کلیشهای شده و تنها بهانه برای ادامه بازی دیدن پایان این قسمت است. طبق وعدهها قرار بود سناریوی Leon از ترسناکترین قسمتهای بازی باشد. باید به سازندگان فهماند که محیطهای تاریک و زامبیها بد ترکیب تنها عوامل ترس نیستند! Leon و Helena آنقدر حرفهایند که هیچ موجودی توانایی مقابله با آنها را ندارد. اکشن بیش از حد بازی جو تاریک و مخوف مراحل این سناریو را از بین میبرد. تنها بار نوستالوژیک بازی در دیالوگ: "It's just like Raccoon" کرکتر Leon خلاصه میشود! حتی طراحی مراحل داخل شهر نیز پیشرفته تر از آن چیزی که در ORC دیدیم نیست! روایت داستان سناریوی Leon که شخصیت کلیدی در داستان محسوب میشود مناسب آن نیست. تقریباً تمامی رخدادهای این سناریو قابل پیش بینی میباشد.
سناریویChris به معنای واقعی کلام فاجعه است، طوری که حتی یک بار به پایان رساندن این سناریو هم عذاب آور است. تأکید زیاد بر اکشن و طراحی نامناسب و نامعقول مراحل باعث شده این سناریو غیر قابل تحمل شود. با همین سناریو میتوان نسخه ششم رزیدنت ایول را زیر سؤال برد!
سناریوی Jake بر خلاف انتظار، طراحی مراحل جالب تری دارد. مراحل فرار از دست هیولای بزرگ خنگ، Ustanak و همچنین مرحله مخفی کاری در این سناریو باعث جذابتر شدن این قسمت شده است. مراحل برفی بازی طراحی خوبی دارند هر چند هیچ ارتباطی با نام رزیدنت ایول ندارند! روایت داستان و دیالوگهای این قسمت جالبتر از بقیه سناریوها میباشد و همین مورد به ارزشمندتر شدن این سناریو کمک کرده است.
سناریوی Ada که بعد از اتمام سه سناریوی دیگر قابل بازی است، بهترین طراحی مراحل را در تمامی قسمتها دارد. این سناریو در واقع ترکیبی از سناریوهای قبل است. اتمسفر گیرا، چند پازل جالب و همچنین مشخص شدن نکات مهم داستانی در این سناریو باعث شده است تا ارزش آن بالا برود.
قسمتهایی از بازی که شخصیتهای این نسخه با یکدیگر ملاقات دارند را باید با هر شخصیت در سناریو مخصوص خود بازی کرد. این مراحل تکراری که تقریباً طراحی چندان جالبی هم ندارند بسیار خسته کننده هستند. بهتر بود انتخاب بازی کردن یا نکردن این قسمتها برای بار دوم به بعد در اختیار خود بازیکن قرار میگرفت.
گیم پلی در این نسخه تعریف چندانی ندارد و بسیار ساده است. اینبار امکان تیر اندازی در هنگام راه رفتن وجود دارد و حرکات کرکتر پویا تر شده است. سیستم سنگرگیری بسیار بد قلق است و در اکثر موارد شما ترجیح میدهید از آن استفاده نکنید. دوربین بازی این بار میتواند تمامی محیط را پوشش بدهد ولی در بعضی از قسمتها مانند سوهان روح عمل میکند. باگهای بیش از اندازه، کنترل غیر استاندارد، دوربین آزار دهنده در برخی از محیطها در کنار هوش مصنوعی افتضاح باعث شدهاند که نتوان از گیم پلی بازی آن طور که باید لذت برد.
بازی صحنههای سینمایی و دکمه زنی زیادی دارد. کات سینها زیبا هستند ولی طراحی بازی طوری است که نتوان از آنها لذت برد. بعد از یک مرحله خطی و بی محتوا یه کات سین به نمایش درمیآید. در واقع کارگردانی ضعیف باعث شده است که این روند به خوبی پیاده نشود، طوری شما ترجیح میدهید تمامی اتفاقات را به صورت یک فیلم مشاهده کنید.
بازی بیش از حد اکشن شده است که این مورد بسیار ناامید کننده است، در بعضی از مراحل شما کاملاً فراموش میکنید که در حال بازی کردن یک نسخه از رزیدنت ایول هستید! حرکات رزمی بیش از حد بدعت کپکام در این نسخه است که باعث شده بازی از سبک خودش به شدت دور شود. شما میتوانید مراحلی را حتی بدون شلیک یک تیر و با استفاده از حملاتmelee به پایان برسانید. در سناریوی Leon این قابلیت باعث شده که شما به کابوس وحشتناکی برای زامبیها تبدیل شوید!
در بازی امکان حمل چنیدن سلاح وجود دارد که وجود همین جیب جادویی بازی را از منطقی بودن دور کرده است. امکان آپگرید اسلحهها و حتی مهارتها به وسیله جمع آوری Skill Pointها نیز در بازی وجود دارد که ویژگی جالبی است، البته بعد از چند مرحله ارتقا مهارت، بازی حتی در درجه سختی بالا نیز بسیار ساده میشود. سیستم رکورد و امتیاز گیری کماکان در این نسخه وجود دارد که باعث میشود مخاطب بتواند چندین بار مراحل را تکرار کند.
HUD و منوی Inventory بازی طراحی بسیار خوب و کارآمدی دارد که از نکات مثبت بازی محسوب میشود. ظاهر HUDها و منوهای Inventory در سناریویهای مختلف متفاوت است.
همان طور که گفته شد، هوش مصنوعی بازی بسیار ضعیف است. هنوز هم شریکتان شما را با هدف اشتباه میگیرد، اطرافیان همگی مزاحم کار شما هستند، بعضی وقتها J'avoها در دیوارها درجا میزنند یا دور خودشان میچرخند و زامبیها تفاوت بین شما و دیوار را نمیدانند! پیشنهاد میکنم که بازی را در مد Co-op تجربه کنید تا حداقل هوش مصنوعی شریک شما روی اعصابتان نباشد.
Co-op که به هر دو صورت آنلاین و اسپلیت اسکرین در بازی وجود دارد تجربه جالبی برا برای شما به ارمغان میآورد. فقط در این مد باید حواستان باشد تا آیتمها را به صورت مساوی با شریکتان قسمت کنید تا به مشکل برنخورید.
اینکه بگوییم بازی نزدیک به ریشههای سری شده است حرف کاملاً خنده داریست. شاید تنها چیزی که در این بازی شبیه به نسخههای کلاسیک باشد همان Herbهای معروف سری است! تعداد پازلها و معماهای بازی به انگشتان یک دست هم نمیرسند که همین تعداد نیز آنچنان که باید چالش برانگیز نیستند! به غیر از سناریوی Leon و Ada که کمی جو تاریکتری دارند، مابقی قسمتهای بازی هیچ نشانی از ترس ندارند. حتی Ustanak که به گفته سازندگان جانشینی برای Nemesis افسانهای است نیز نمیتواند به اندازه یک اپسیلون هیجان به مخاطب وارد کند.
طراحی بعضی از B.O.Wها نیز بسیار بی منطق است، در واقع ویروس C بهانهای شده تا ما عجیبترین و غیر عقلانیترین مخلوقات را در بازی ببینیم!
J'avoها اینبار جانشینی برای Majiniها هستند، آنها آلوده به ویروس C اند و در صورتی که به قسمتی از بدن آنها شلیک شود، ماهیچهی جدیدی در آن قسمت رشد میکند، در این صورت از بین بردن آنها سختتر میشود، نه به این دلیل که قویتر میشوند، بلکه برای اینکه به صورت آزار دهندهای در محیط حرکت میکنند. این موجودات بی غایت خنگ با صورتکهایی مانند دلقکها هیچ ترسی را به مخاطب القا نمیکنند.
زامبیها با چیزی که در سری کلاسیک دیدیم تفاوت دارند. آنها واکنشهای سریعتری نشان میدهند و حرکات تندتری دارند. تنوع در مدل زامبیها بسیار خوب است و مدل تکراری از آنها کمتر دیده میشود. با شلیک کردن به هر قسمت از بدن آنها، آن تکه جدا میشود که به طبیعی بودن بازی کمک کرده است. جالب است که وقتی زامبیها بر روی زمین افتادهاند و به اصطلاح، خودشان را به مردن زدهاند از چدن نیز مقاوم تر میشوند! هر چقدر که به این زامبیها شلیک کنید تأثیری به حالشان ندارد و هیچ واکنشی نشان نمیدهند، پس آنها حتماً باید اول حمله کنند!
4 مدل زامبی در بازی وجود دارد، زامبیهای معمولی، Bloodshotها که ماهیتی شبیه به Crimson Headها دارند و بسیار سریع و قوی هستند، Whopperها که موجودات چاقی هستند و Screamerها که با جیغ کشیدن باعث صدمه زدن به کرکتر میشوند.
گرافیک بازی تعادل ندارد، در بعضی از قسمتها خوب و قابل قبول و در دیگر قسمتها ضعیف است. کیفیت تکسچرها و آبجکتها حتی از نسخه چهارم بازی هم پستتراست. واقعاً مضحک است که در بازی سال 2012 از عکسهای آماده به جای تکسچر استفاده شود! انیمیشنهای خشک و غیر طبیعی نیز باعث میشود تا بازی در بخش گرافیک تکنیکی نمره ضعیفی بگیرد، البته مشکل افت فریم اساسی در بازی وجود ندارد ولی فریم ریت در تمامی قسمتها ثابت نیست.
نورپردازی حجم دار و سایه زنی قابل قبول از نقاط قوت گرافیک در این نسخه هستند. افکتهای آب و آتش و دود نیز طراحی مناسبی دارند. لباسها و موها طراحی جالبی دارند و اولین چیزهایی هستند که نظر شما را به خودشان جلب میکنند. محیط به غیر از چند مورد محدود تأثیری بر لباسها نمیگذارد واین موضوع اصلاً منطقی نیست. انیمیشن چهرهها قابل قبول است ولی به هیچ عنوان با عناوین بزرگ این نسل قابل مقایسه نیست.
وقتی به RE 5 و جزئیات آن نگاه میکنیم، وقتی میبینیم که در نسخه پنجم حتی انگشت کرکتر هنگام تیر زدن حرکت میکرد، تازه متوجه میشویم این نسخه نه تنها پیشرفتی نداشته بلکه پسترفت هم داشته است!
فیزیک بازی در نوع خودش شاهکار است! تخریب پذیری در بازی حتی از عناوین نسل قبل هم سادهتر است! فقط بعضی از آبجکتهایی که از قبل مشخص شده تخریب پذیرند.
موسیقی بازی قابل قبول است ولی به هیچ عنوان به کیفیت موسیقی نسخههای قبلی سری نمیرسد، در واقع موسیقیها در این نسخه به هیچ عنوان نمیتوانند حس ترس را به مخاطب القا کنند و بیشتر مناسب صحنههای اکشن با ضرب آهنگ بالا هستند. صداگذاری شخصیتها و محیط بسیار عالی صورت گرفته است که باعث افزایش کیفیت بازی در این قسمت شده است.
سخن آخر
رزیدنت اویل 6 آن چیزی که باید باشد نیست، یک بازی متوسط که نام سری بر شانهاش سنگینی میکند، یک بازی که فقط برای چند ساعت سرگرم شدن مناسب است. درست است که سبک بازی به کلی تغییر کرده ولی انتظار یک کیفیت استاندارد از یک بازی با نامی بزرگ انتظار بیهوده و بیجایی نیست. متأسفانه بازی آنقدر کمبود و مشکلات تکنیکی ریز و درشت دارد که حتی نمیتوان از قسمتهای نسبتاً جالب بازی لذت برد.
این نسخه سری را وارد مرحله جدیدی کرده است، مرحلهای که باعث نابودی آن میشود. همین الآن نیز برای جبران کپکام دیر شده است ولی امیدوارم اگر قرار است “رزیدنت ایول مدرن” دیگری در این سری ساخته شود، حداقل یک عنوان با کیفیت باشد.
6.5/10
آخرین ویرایش: