داستان کوتاهی از بازی ( پست اول حتما خوانده شود )

  • Thread starter Thread starter Bax
  • تاریخ آغاز تاریخ آغاز
فال گیر
مرد کچل و ریش بلند بروی نیمکت در پارک نشسته بود و سرش را که درد می کرد بین دستانش نگه داشته بود . به نظر می رسید غمی در چهره اش وجود داشت غمی عمیق تر از گریه .
آن طرف زن ژنده پوشی با موهای کثیف در هم که از زیر روسری اش بیرون بود و دندان های زرد یکی در میان به سمتش می آمد . مرد را که دید ، به یکباره در ذهنش چیزی جوشید . چه غم بزرگی این مرد داشت . به سمتش رفت .
- آی جوون ! ( فکر بد نکنید داره می گه هی جوان :d ) چرا این طور غمگینی . دستتو بده فالت بگیرم .
- برو حوصله ندارم یکی کاری دستت می دم ها !
- باشه ولی اگه برگشتی راکستار توی یک بازی کارت ازت استفاده کرد ، ناراحت نشی ها !
- چی ؟ راکستار ؟ تو از کجا می ...
- تو دستت بده ببینوم تا من همه زندگیت رو برات رو دایره بریزم . اگه اشتباه کردم که میرم اگر هم درست کردم یه پولی بزار کف دستم .
مکس دستش رو جلو آورد .
- ها ، بزار ببینم ... وای دردت به جونوم چه قدر غم داری ؟ زنت و بچه ای می بینم که افتادن روی زمین . وای بمیرم برات .
- تو ..... تو .....
- ها این چیه می بینوم . یه صخره اس .... یه ستاره هم بالاش هست .... همون راکستار رو میگم ها ... بد خواه داری اون جا ... یک خیال هم می بینم . دلت برات تنگ شده ، اسمش هست ... ر ... ر..... رمی ..... نه نه .... رمد .... رمدی ؟
و مکس دیگر طاقت نیاورد و زد زیر گریه . چقدر دلش برای سام لیک تنگ شده بود .
- سرتو بالا بگیر بینوم ... مرد که گریه نمی کنه .... تو آیندت رو باید تغییر بدی ... اگه نه همون که گفتم باید بری با آینده بجنگی ... اول باید بری راکستار ....
- خب خب ، اون جا باید چکار کنم ؟
- اول باید یه نفری رو پیدا کنی .. اسمش هست .... مونا !
گفت و گوی آنها ساعت ها طول کشید و قرار شد که مکس با مونا به راکستار برود و مدیر را مجبور کند قبل از مرگ پای برگه ای را که رویش نوشته IP به رمدی منتقل شد ، را امضا کرده و انگشت بزند .
زن ژنده پوش کم کم از مکس دور می شد و مکس با شنیدن صدای زنگ به سمت خوابگاه حرکت کرد .
- خانم رضایی مطمئن هستید که این روش جواب می ده ؟
- بله باید جواب بده . او حالا توهم زده که مکس پین هست . قهرمان یک بازی کامپیوتری . از وقتی که خبر های مربوط به ادامه ی بازی رو شنید این طور دیوانه شد . پروفسور کاردان به من گفت اگه یه طوری وانمود کنیم که اون بتونه خودش رو تخلیه کنه ، احتمالا وضعش خیلی بهتر می شه .

ببخشید ، دیگه وسعم همین بود .
 
آخرین ویرایش:

کاربرانی که این گفتگو را مشاهده می‌کنند

تبلیغات متنی

Top
رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
اگر میخواهی عضوی از بازی سنتر باشی همین حالا ثبت نام کن
or