part 4
_مرگ به سمت دری که منتهی به مقر و محل اقامت فرمانروای استخوان ها (The lord of bones) میشود میرود, اما دو نگهبانی که جلوی در ایستاده اند به او اجازه ورودی نمیدهند.
نگهبان: بدون اجازه از جانب صدراعظم, هیچکس نمیتواند مزاحم فرمانروای استخوان ها بشود.
_سپس به یکباره صدراعظم (chancellor) از پشت سر مرگ از درون یک پورتال ظاهر میشود.
صدراعظم: یک سوارکار؟ در قلمرو مرگ؟ (kingdom of the dead) نه, نه, امکان نداره اینجویری باشه!
مرگ: من باید با فرمانروای استخوان ها صحبت کنم.
صدراعظم: آه ه ه .... این ممکنه نیست. سرور من مواظب قلمرو و سرزمین اش است. یک بار مسئولیت بسیار فراتر از حد بصیرت تو حتی سوارکار.
مرگ: و وظیفه تو چیه, به عنوان یک دربان؟
صدراعظم: تنها یک راه وجود داره که بتونه اونو (فرمانروای استخوان ها) از خوابش بیدار کنه ....... و اون Gilded Arena (مسابقات نبرد طلایی: کلا آرنا به میدان و محوطه میدان نبرد گفته میشود که گلادیاتورها یا سایر جنگجوها در آنجا با هم پیکار می کنند.) هست. در اینجا, انسان ها آخرین شانس خودشونو دارن تا از قبر نجات پیدا کنن ..... و یک لطف و بخشش (برای نفر برنده شده در مسابقه آرنا) که شامل یک ملاقات با پادشاه میشه. قهرمان آرنا (Arena's champion) رو شکست بده و با جمجمه اون به اینجا برگرد. و سپس سرور شما افتخار یک ملاقات را به شما خواهد داد.
مرگ: و این آرنا (میدان مسابقه) کجا هست؟
صدراعظم: ناراحت نباش سوارکار.
_تصویر نشان میدهد که دو سر هیولای Leviathan حرکت میکند و در ورودی میدان جنگ آرنا مشخص میشود.
صدراعظم: ما الان اونجا رسیدیم.
مرگ: اجازه بده من با فرمانروای استخوان ها صحبت کنم, و من هم از قهرمان شما چشم پوشی میکنم و اونو می بخشم. و شاید همچنین تو رو هم ببخشم صدراعظم.
صدراعظم: تو کسی رو که قبلا مرده نمیتونی دوباره بکشی. اما تو آزادی که سعی خودتو بکنی. در آرنا.
مرگ: پس حرفی رو که در مورد بخشیدنت گفتم فراموش کن, دربان دم در. در مورد اربابت فرمانروای مرگ به من بگو.
صدراعظم: سلطنت و حکمرانی اون ابدی هست. حرف های اون قانون تلقی میشه ...... و وقت ایشون فوق العاده گرانبها هست. من مطمئنم که او تنها با کسایی صحبت میکنه که ارزشش رو داشته باشن.
مرگ: پس تو باید به ندرت و کم اونو ببینی صدراعظم! (مرگ به صدراعظم کنایه میزند که یعنی تو ارزش صحبت با او را نداری)
مرگ: Achidna (او یک عنکبوت غول پیکر میباشد) با قلمرو شما چکار کرد؟ آخرین باری که شنیدم, اون مالکیت و قدرت خودشو داشت.
صدراعظم: بله, قلمرو سایه ysilik . جایی که خواهران نامرئی تارهای خود را می تنند. تعدادی از دشمنان ارباب من به اونجا فرار کردن, وقتی این حکومت و قلمرو هنوز جوان بود. ما اونارو پیدا کردیم. خود Archinda به سختی فرار کرد. شاید اون اینجا پناه اورد, و تار شیطانی خودشو بافت .......
مرگ: ارباب تو اولین فرمانروای اینجا نیست, درسته صدراعظم؟
صدراعظم: یه نفر دیگه بود .... یک جانور که Argul نامیده میشد. خیلی دیوانگیه که اونو بر تخت پادشاهی نگه داری. من به اربابم کمک کردم تا از دست او خلاص بشه. و حتی معدود خدمتکاران اون هم نابود شدن. ارباب من بدون من چکار میتونست بکنه؟
راوی (در صورت لود بازی): تا این لحظه از سفر, در قلمرو مردگان, یک افسانه و داستان از یک تاجر, در پشت اسرار و دود پنهان شده بود. یک ناقوس به صدا در آمد: یک تخت پادشاهی خروشان در آسمان. اما مرگ نمیتوانست با فرمانروا و ارباب ملاقات کند.
_پس همانطور که صدراعظم گفت, تنها در صورتی که مرگ در آرنا بتواند پیروز شود, اجازه ملاقات با فرمانروای استخوان ها را خواهد داشت. مرگ خود را به منطقه gilded arena (میدان نبرد طلایی) میرساند. با کمی پیشروی مرگ به منطقه ای میرسد که چند مجسمه سنگی بزرگ در آنجا قرار دارد. مجسمه ها به صدا در می آیند.
مجسمه 1: آگاه باشید, یک مبارز (منظور مرگ است) وارد آرنا (میدان نبرد) شد. اما او در جستجوی چه چیزی است؟ بخشش از مرگ؟
مجسمه 2: نه! این یکی هنوز زندس.
مجسمه 1: ساکت باش! اون میتونه دلیلش رو به ما بگه. صحبت کن مبارز.
مرگ: من اینجا هستم تا قهرمان شما رو شکست بدم.
مجسمه 1: همه مبارز ها اینچنین لاف میزنند, اما بیشتر اونا تنها در عذاب و رنج رها میشن. روح آنها از هستی پاک میشود. و قهرمان (champion) ما به این دلیل نیرومندتر و قویتر میشود.
مرگ: کافیه! قهرمان خودتونو نشون بدید!
مجسمه 1: آ ه ه ه ...... بله. در این یکی (مرگ) قدرت وجود داره. قدرت کافی برای چیزی که ادعا میکنه. اما قهرمان ما آدم کوچک و پستی نیست که فراخوانده شود. خود تو باید آن را بیرون بیاوری.
مجسمه 3: این قربانگاه و محراب نگهدارنده قدرت و نیروی او میباشد. ارواح همه کسانی که او کشته و از پا در آورده است. سه سنگ اراده (Animus stones) باید در آنجا گذاشته شود, و سپس قهرمان ما وارد ( منظور وارد میدان جنگ) خواهد شد.
_پس مرگ برای احضار کردن قهرمان به آرنا یا میدان نبرد اول بایستی سه سنگ اراده (Animus stones) را که در قسمتهای مختلف آرنا پخش و پراکنده شده اند پیدا کند و آنها را در قربانگاه یا محراب بالای زمین مبارزه جای دهد.
_مرگ با رفتن در اعماق زیرین آرنا اولین سنگ (Animus stones) را پیدا میکند.
_مرگ اولین سنگ را در محل مخصوص محراب قرار میدهد. حالا او بایستی دو سنگ دیگر را هم پیدا کند, تا از این طریق بتواند اجازه مبارزه با قهرمان را داشته باشد. مرگ در ادامه سنگ دوم animus را هم پیدا میکند و همچنین آن را در محل محراب جاسازی میکند. حالا تنها یک سنگ باقی مانده. مرگ بعد از کشتن تعداد زیادی از دشمنان خود را به محل سنگ سوم Animus میرساند. به یکباره مرگ با نوع جدیدی از دشمنانش روبرو میشود. نام این هیولا scarab hulk میباشد. مرگ با این موجود و مبارزه میکند و سرانجام او از بین میبرد.
_سپس مرگ سنگ سوم Animus را هم از جایگاهش برمیدارد. مرگ به میدان آرنا برمیگردد و سومین سنگ را هم در محل محراب جای میدهد. به یکباره سر و کله قهرمان آرنا پیدا میشود. این قهرمان یک هیولا میباشد که Gnashor نام دارد. جنگ با gnashor وارد مبارزه میشود. مبارزه در دو مرحله صورت میگیرد. در مرحله اول این هیولا از زیر زمین حرکت میکند و به مرگ حمله میکند. زمانیکه مرگ به اندازه کافی به او آسیب زد, این هیولا لز زمین بیرون می آید و روی دو پای خود می ایستد.
_ مرگ به نبرد با Gnashor ادامه میدهد و سرانجام آن را نابود میکند. حالا مرگ باید جمجمه Gnashor را بردارد (که نشان و مدرکی دال بر پیروزی او در نبرد با gnashor میباشد) و به eternal throne ببرد و به صدراعظم نشان دهد تا اجازه ملاقات با فرمانروای استخوان ها را بیابد. مرگ به منطقه eternal throne باز میگردد. مرگ نزد صدراعظم میرود.
صدراعظم: من خیلی امیدوار بودم که تو نتونی برگردی(یعنی امیدوار بودم که کشته میشوی). پس قهرمان میدان مبارزه (آرنا) چی شد؟
مرگ: اون دیگه بعد از این نمیتونه از تو پذیرایی کنه.
صدراعظم: نه! غیرممکنه!
مرگ: من باور دارم که حالا ارباب تو من را خواهد دید.
صدراعظم: من نمیتونم خواسته تو رو رد کنم.
_پس صدراعظم اجازه میدهد تا مرگ با فرمانروای استخوان ها ملاقات کند. دروازه قصر باز میشود و مرگ نزد فرمانروا میرود. او روی تخت پادشاهیش نشسته است.
فرمانروا: تو بوی تعفن و بد زنده بودن رو میدی سوارکار. با ارواح از موعد خود گذشته. تو به اینجا دعوت نشدی.
مرگ: افسوس که من داشتم کم کم از اتمسفر و جو اینجا لذت میبردم.
فرمانروا: پس تو مدت زیادی نیست که اینجا بودی. میلیاردها از ارواح مردم سرزمین من, همه نسل بشر, برای خونخواهی و انتقام ناله و گریه میکنن. اما من میبینم که تو مثل یک موزیک با اون مانوس شدی. سوارکار, تو از من چی میخوای؟
مرگ: راه رسیدن به well of souls (دروازه ارواح) رو به من نشون بده.
فرمانروا: و تو در اونجا دنبال چی هستی؟ قدرتی فراتر از مرگ و زندگی؟ یا شاید تو امیدواری که آمرزیده بشی, قاتل قوم خود (kin-slayer)؟ من در شگفت هستم که ارواح نزدیکان و هم کیشان تو کجا رفتن, چون اونا هرگز از سرزمین و قلمرو من عبور نکردن.
(نکته: در مورد دلیل اینکه چرا ارواح نزدیکان مرگ و ارتش نفیلیم به سرزمین مردگان وارد نشدند: چون همانطور که در تصاویر دیدید در میدان نبرد, زمانی که مرگ, همه نزدیکان و افراد خود مثل ارتش نفیلیم را به قتل رساند, ارواح همه آنها را در یک شی که یک amulet (طلسم) بود, محبوس کرد. مرگ این amulet را به crowfather سپرد. در ابتدای بازی ما دیدیم که مرگ با crowfather ملاقات کرد, سپس مرگ و crowfather با هم درگیر شدند و مرگ او را در مبارزه شکست داد. اما آخرین کار crowfather باعث شد که amulet شکسته شود و تمام ارواح از داخل amulet بیرون آمدند و جذب بدن مرگ شدند. اثر این ارواح را میتوان در سمت راست سینه مرگ دید که این ارواح به صورت رگه هایی سبز رنگ میباشند.)
مرگ: قلمرو تو بدجوری به افراد و هدف های بیشتر نیاز داره.
فرمانروای استخوان ها: درسته, فعلا من باید خودم به تنهایی و بدون خادمانی که به من خدمت میکنن با این ارازل و اوباش روبرو بشم!
مرگ: این دلواپسی من نیست.
فرمانروا: پس اینو دلواپسی خودت بکن, و اونوقت من خواسته تو رو برآورده خواهم کرد. سه ارباب مرگ (dead lords) من رو پیدا کن, و اونا رو از خوابشون بیدار کن.
_فرمانروا یک گوی سبز رنگ به مرگ میدهد.
(توضیح: این گوی سبز رنگ جلوگیری کننده (interdiction) نام دارد. حمل کننده این گوی قدرت این را دارد که به اربابان مرگ دستور و فرمان دهد)
فرمانروا: این باعث میشود که آنها به تو تعظیم کنند و خواسته تو رو انجام بدن.
_مرگ گوی سبز رنگ را دریافت میکند.
فرمانروا: خادمان رو برای من برگردون, تا اونها هم در بار مسئولیت که روی دوش منه با من سهیم بشن.
راوی (در صورت لود بازی): تا این لحظه از سفر, یک میدان نبرد آرنای با شکوه طلایی و خونین, یک مقتول غول پیکر, بدست آوردن یک قرار ملاقات (با شاه), اما قبل از اینکه شاه به سوارکار ما کمک کند, او باید خادمان و دربار خود را داشته باشد.
_پس حالا وظیفه مرگ این است که 3 نفر از خادمان شاه را برای او پیدا کند. خادمان حالا به خواب رفته اند و مرگ بایستی آنها را بیدار کند. اولین خادم phariseer نام دارد. مرگ باید او را در آرامگاه phariseer پیدا کند. مرگ خود را به مقبره یا به عبارتی محا خواب phariseer میرساند.
_مرگ با جستجو در این مکان سرانجام خود را به محلی که در آن phariseer به خواب رفته میرساند. phariseer از درون یک تابوت بیرون می آید.
phariseer: تو میخوای خواب منو بهم بزنی؟ تو هرگز نمیتونی قبر خودتو ترک کنی.
_phariseer با مرگ وارد مبارزه میشود. مرگ سرانجام او را شکست میدهد. phariseer روی زمین می افتد و مرگ سلاح خود را به طرف phariseer (در حالی که phariseer تسلیم شده است) میگیرد.
مرگ: (در حالی که سلاح خود را به سویphariseer گرفته )تسلیم میشی؟
phariseer: بله.
مرگ: پس من تو رو پیش اربابت خواهم برد.
phariseer: من در اختیار شما و فرمان شما هستم.
_پس phariseer درون interdiction میرود. مرگ در قسمتهای مخصوصی که چند دایره قرار دارد میتواند اربابان مرگ را بوسیله interdiction احضار کند. اربابان مرگ روح هستند و میتوانند به راحتی از دروازه ها عبور کنند و با اشیاء محیط فعل و انفعالاتی داشته باشند. همچنین آنها میتوانند به صورت اتوماتیک به دشمنان حمله کنند. همچنین آنها در مواقع لازم میتوانند به سنگ تبدیل شوند و وزن پیدا کنند و سطوحی را که قابلیت فرو رفتن دارند را پایین نگه دارند. خادم بعدی فرمانروا که مرگ بایستی آن را از آرامگاهش بیدار کند judicator (قاضی) نام دارد. وظیفه judicator این است که در مورد تمامی ارواحی که وارد قلمرو مرگ میشوند قضاوت و داوری کند. اما در حال حاضر او وظیفه اش را رها کرده است. پس مرگ عازم آرامگاه judicator میشود. او برای رسیدن به آنجا ابتدا بایستی از منطقه The spine عبور کند. مرگ خود را به ورودی آرامگاه judicator میرساند و داخل محل میشود. با پیشروی بیشتر در آرامگاه, مرگ با judicator روبرو میشود.
judicator: سوارکار, من وقت صرف کردن با امثال تو رو ندارم. من وعده های مرده ها رو میشنوم, ولی یک جهنمی و ملعون رو نه.
مرگ: و ارباب تو چه پیشنهادهایی برای تو داشت؟
judicator: من تابحال به او خدمت کردم. با این وجود اون پاداش تمام تلاش های منو با دادن عذاب و شکنجه ابدی به من داد.
مرگ: تو Eternal throne رو ترک کردی.
judicator: حتی اینجا هم ارواح گم شده و از دست رفته ای وجود دارد, که انتظار قضاوت و داوری و فرستادن شدن به شهر مرگ (city of the dead) را میکشند.
judicator: من در مورد سه روح سرگردان در راهرو ها شنیده ام. اونا رو پیدا کن و برای من برگردون. زمانیکه من گذشته آنها (سه روح) را پاک کردم, من مشکلات و خواسته های فرمانرواری استخوان ها (lord of bones) را خواهم شنید.
مرگ: چرا خواسته های یک مرده رو میشنوی؟
judicator: قبل از اینکه یک روح به شهر مرگ (city of the dead) وارد بشه, رازها و اسراری که آشکار هستن باید پاک بشن و سپس موجود مورد قضاوت قرار بگیره. این مسئله مربوط به بخشیده شدن میشه. تا آن موقع آنها سرگردان, گم گشته و کور و بی بصیرت خواهند بود.
_پس همانطور که judicator گفت, او تنها در صورتی خواسته مرگ را انجام میدهد و با او می آید که مرگ سه روح سرگردان را برای او پیدا کند. مرگ پس از کمی جستجو در منطقه موفق میشود اولین روح را پیدا کند. مرگ نزد judicator باز میگردد تا اولین روح را به او تحویل دهد.
judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد.
_مرگ, روح آوراه را به judicator میدهد.
judicator: انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!
_حالا مرگ بایستی روح سرگردان دوم را پیدا کند. مرگ پس از جستجو در منطقه دیگر, دومین روح سرگردان را هم پیدا میکند. مرگ پیش judicator برمیگردد تا روح دوم را هم به او تحویل دهد. مرگ روح را به judicator تحویل میدهد و او هم همان جملات تکراری را که دفعه پیش گفته بود دوباره تکرار میکند.
(جمله تکراری judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد. انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!)
_حالا تنها یک روح دیگر باقی مانده و مرگ باید آن را پیدا کند و برای judicator بیاورد تا judicator هم خواسته مرگ را انجام دهد. مرگ با کمی جستجو سومین روح را هم پیدا میکند. او روح را به چنگ می آورد, اما همیکه میخواهد محل را ترک کند, مورد حمله یک هیولا (boss) به نام نگهبان استخوان (the bone keeper) قرار میگیرد.
_مرگ با the bone keeper مبارزه میکند و او را شکست میدهد, اما بلافاصله یک هیولای دیگر به نام غول استخوانی (bone giant) مواجه میشود.
_مرگ موفق میشود bone giant را هم پس یک مبارزه کوتاه نابود کند. مرپ پیش judicator بازمیگردد و آخرین روح سرگردان را هم به او تقدیم میکند. judicator همان جملات تکراری را که دفعه پیش گفته بود دوباره تکرار میکند.
(جمله تکراری judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد. انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!)
مرگ: تموم شد. اربابت تو رو احضار کرده.
judicator: من برای همیشه در خدمت او (فرمانروای استخوان ها) خواهم بود.
_پس مرگ دومین خادم یعنی judicator را هم برای پادشاه استخوان ها بدست می آورد. حالا تنها یک ارباب و خدمتگذار فرمانروای استخوان ها باقی مانده که basileus نام دارد. به یکباره basileus از پشت سر مرگ ظاهر می شود.
مرگ: تو ...... در مورد من بد قضاوت کردی.
basileus: تو یک سوارکار هستی که قدرت و توانایی پشت سر گذاشتن گذشته خودتو نداری. تو حتی از ساده ترین آزمایش ها و امتحان های این قلمرو زنده نخواهی ماند.
مرگ: من قهرمان آرنا (Arena's champion) رو خار و ذلیل کردم.
basileus: اون تنها یک بازی بود سوارکار رنگ پریده (یا به قول یکی از دوستان عزیز سوارکار بی روح). آزمایش ها و داوری های دیگری به منظور مجازات و کیفر وجود دارد. با صدای موجود در میدان مبارزه آرنای طلایی (gilded arena) صحبت کن (همان صدای که از مجسمه ها برمیخیزد). از اون در مورد psychameron بپرس. اگر تو زنده بمونی ...... ما در آینده دوباره با هم صحبت خواهیم کرد.
_سپس basileus ناپدید میشود. پس مرگ برای تحت اختیار در آوردن basileus, در اولین قدم بایستی به آرنا برود و با صدایی که در آنجا شنیده میشود صحبت کند و در مورد psychameron از او (صدا) بپرسد. صدا راه رسیدن به psychameron را به مرگ نشان خواهد داد. مرگ به آرنا برمیگردد و با صدای آنجا صحبت میکند.
صدا: پس تو برگشتی. اینبار دنبال چی میگردی؟
مرگ: من دنبال psychameron هستم.
صدا: اگر همچین چیزی میسر و ممکن بشه ...... این میتونه تو رو از پا دربیاره, وجود تو رو خیلی غمگین کنه.
_چیزی شبیه به گردباد سفید رنگ تشکیل میشود.
مرگ: من هنوز یه چیزایی کمی برای بخشیده شدن دارم.
صدا: هاهاها (خنده), همینطوره. من متعجب هستند. بعد از گذشت این مدت بسیار زیاد, آیا آنها برای نابود شدن بیش از حد پیر نیستند؟ چرا ما دلیل این رو نفهمیم؟
_مرگ به داخل گردباد سفید رنگ شیرجه میزد و به کمک آن به منطقه psychameron تلپورت و منتقل میشود.
(توجه: کلمه eons یک اصطلاح در مورد یک دوره و زمان بسیار بسیار زیاد است که چیزی معادل یک میلیارد سال میباشد. یه چیزی تو مایه های اصطلاح عهد بوق که در فارسی گفته میشه)
_پس مرگ به منطقه psychameron تلپورت و منتقل میشود.
_مرگ به سمت دری که منتهی به مقر و محل اقامت فرمانروای استخوان ها (The lord of bones) میشود میرود, اما دو نگهبانی که جلوی در ایستاده اند به او اجازه ورودی نمیدهند.
نگهبان: بدون اجازه از جانب صدراعظم, هیچکس نمیتواند مزاحم فرمانروای استخوان ها بشود.
_سپس به یکباره صدراعظم (chancellor) از پشت سر مرگ از درون یک پورتال ظاهر میشود.
صدراعظم: یک سوارکار؟ در قلمرو مرگ؟ (kingdom of the dead) نه, نه, امکان نداره اینجویری باشه!
مرگ: من باید با فرمانروای استخوان ها صحبت کنم.
صدراعظم: آه ه ه .... این ممکنه نیست. سرور من مواظب قلمرو و سرزمین اش است. یک بار مسئولیت بسیار فراتر از حد بصیرت تو حتی سوارکار.
مرگ: و وظیفه تو چیه, به عنوان یک دربان؟
صدراعظم: تنها یک راه وجود داره که بتونه اونو (فرمانروای استخوان ها) از خوابش بیدار کنه ....... و اون Gilded Arena (مسابقات نبرد طلایی: کلا آرنا به میدان و محوطه میدان نبرد گفته میشود که گلادیاتورها یا سایر جنگجوها در آنجا با هم پیکار می کنند.) هست. در اینجا, انسان ها آخرین شانس خودشونو دارن تا از قبر نجات پیدا کنن ..... و یک لطف و بخشش (برای نفر برنده شده در مسابقه آرنا) که شامل یک ملاقات با پادشاه میشه. قهرمان آرنا (Arena's champion) رو شکست بده و با جمجمه اون به اینجا برگرد. و سپس سرور شما افتخار یک ملاقات را به شما خواهد داد.
مرگ: و این آرنا (میدان مسابقه) کجا هست؟
صدراعظم: ناراحت نباش سوارکار.
_تصویر نشان میدهد که دو سر هیولای Leviathan حرکت میکند و در ورودی میدان جنگ آرنا مشخص میشود.
صدراعظم: ما الان اونجا رسیدیم.
مرگ: اجازه بده من با فرمانروای استخوان ها صحبت کنم, و من هم از قهرمان شما چشم پوشی میکنم و اونو می بخشم. و شاید همچنین تو رو هم ببخشم صدراعظم.
صدراعظم: تو کسی رو که قبلا مرده نمیتونی دوباره بکشی. اما تو آزادی که سعی خودتو بکنی. در آرنا.
مرگ: پس حرفی رو که در مورد بخشیدنت گفتم فراموش کن, دربان دم در. در مورد اربابت فرمانروای مرگ به من بگو.
صدراعظم: سلطنت و حکمرانی اون ابدی هست. حرف های اون قانون تلقی میشه ...... و وقت ایشون فوق العاده گرانبها هست. من مطمئنم که او تنها با کسایی صحبت میکنه که ارزشش رو داشته باشن.
مرگ: پس تو باید به ندرت و کم اونو ببینی صدراعظم! (مرگ به صدراعظم کنایه میزند که یعنی تو ارزش صحبت با او را نداری)
مرگ: Achidna (او یک عنکبوت غول پیکر میباشد) با قلمرو شما چکار کرد؟ آخرین باری که شنیدم, اون مالکیت و قدرت خودشو داشت.
صدراعظم: بله, قلمرو سایه ysilik . جایی که خواهران نامرئی تارهای خود را می تنند. تعدادی از دشمنان ارباب من به اونجا فرار کردن, وقتی این حکومت و قلمرو هنوز جوان بود. ما اونارو پیدا کردیم. خود Archinda به سختی فرار کرد. شاید اون اینجا پناه اورد, و تار شیطانی خودشو بافت .......
مرگ: ارباب تو اولین فرمانروای اینجا نیست, درسته صدراعظم؟
صدراعظم: یه نفر دیگه بود .... یک جانور که Argul نامیده میشد. خیلی دیوانگیه که اونو بر تخت پادشاهی نگه داری. من به اربابم کمک کردم تا از دست او خلاص بشه. و حتی معدود خدمتکاران اون هم نابود شدن. ارباب من بدون من چکار میتونست بکنه؟
راوی (در صورت لود بازی): تا این لحظه از سفر, در قلمرو مردگان, یک افسانه و داستان از یک تاجر, در پشت اسرار و دود پنهان شده بود. یک ناقوس به صدا در آمد: یک تخت پادشاهی خروشان در آسمان. اما مرگ نمیتوانست با فرمانروا و ارباب ملاقات کند.
_پس همانطور که صدراعظم گفت, تنها در صورتی که مرگ در آرنا بتواند پیروز شود, اجازه ملاقات با فرمانروای استخوان ها را خواهد داشت. مرگ خود را به منطقه gilded arena (میدان نبرد طلایی) میرساند. با کمی پیشروی مرگ به منطقه ای میرسد که چند مجسمه سنگی بزرگ در آنجا قرار دارد. مجسمه ها به صدا در می آیند.
مجسمه 1: آگاه باشید, یک مبارز (منظور مرگ است) وارد آرنا (میدان نبرد) شد. اما او در جستجوی چه چیزی است؟ بخشش از مرگ؟
مجسمه 2: نه! این یکی هنوز زندس.
مجسمه 1: ساکت باش! اون میتونه دلیلش رو به ما بگه. صحبت کن مبارز.
مرگ: من اینجا هستم تا قهرمان شما رو شکست بدم.
مجسمه 1: همه مبارز ها اینچنین لاف میزنند, اما بیشتر اونا تنها در عذاب و رنج رها میشن. روح آنها از هستی پاک میشود. و قهرمان (champion) ما به این دلیل نیرومندتر و قویتر میشود.
مرگ: کافیه! قهرمان خودتونو نشون بدید!
مجسمه 1: آ ه ه ه ...... بله. در این یکی (مرگ) قدرت وجود داره. قدرت کافی برای چیزی که ادعا میکنه. اما قهرمان ما آدم کوچک و پستی نیست که فراخوانده شود. خود تو باید آن را بیرون بیاوری.
مجسمه 3: این قربانگاه و محراب نگهدارنده قدرت و نیروی او میباشد. ارواح همه کسانی که او کشته و از پا در آورده است. سه سنگ اراده (Animus stones) باید در آنجا گذاشته شود, و سپس قهرمان ما وارد ( منظور وارد میدان جنگ) خواهد شد.
_پس مرگ برای احضار کردن قهرمان به آرنا یا میدان نبرد اول بایستی سه سنگ اراده (Animus stones) را که در قسمتهای مختلف آرنا پخش و پراکنده شده اند پیدا کند و آنها را در قربانگاه یا محراب بالای زمین مبارزه جای دهد.
_مرگ با رفتن در اعماق زیرین آرنا اولین سنگ (Animus stones) را پیدا میکند.
_مرگ اولین سنگ را در محل مخصوص محراب قرار میدهد. حالا او بایستی دو سنگ دیگر را هم پیدا کند, تا از این طریق بتواند اجازه مبارزه با قهرمان را داشته باشد. مرگ در ادامه سنگ دوم animus را هم پیدا میکند و همچنین آن را در محل محراب جاسازی میکند. حالا تنها یک سنگ باقی مانده. مرگ بعد از کشتن تعداد زیادی از دشمنان خود را به محل سنگ سوم Animus میرساند. به یکباره مرگ با نوع جدیدی از دشمنانش روبرو میشود. نام این هیولا scarab hulk میباشد. مرگ با این موجود و مبارزه میکند و سرانجام او از بین میبرد.
_سپس مرگ سنگ سوم Animus را هم از جایگاهش برمیدارد. مرگ به میدان آرنا برمیگردد و سومین سنگ را هم در محل محراب جای میدهد. به یکباره سر و کله قهرمان آرنا پیدا میشود. این قهرمان یک هیولا میباشد که Gnashor نام دارد. جنگ با gnashor وارد مبارزه میشود. مبارزه در دو مرحله صورت میگیرد. در مرحله اول این هیولا از زیر زمین حرکت میکند و به مرگ حمله میکند. زمانیکه مرگ به اندازه کافی به او آسیب زد, این هیولا لز زمین بیرون می آید و روی دو پای خود می ایستد.
_ مرگ به نبرد با Gnashor ادامه میدهد و سرانجام آن را نابود میکند. حالا مرگ باید جمجمه Gnashor را بردارد (که نشان و مدرکی دال بر پیروزی او در نبرد با gnashor میباشد) و به eternal throne ببرد و به صدراعظم نشان دهد تا اجازه ملاقات با فرمانروای استخوان ها را بیابد. مرگ به منطقه eternal throne باز میگردد. مرگ نزد صدراعظم میرود.
صدراعظم: من خیلی امیدوار بودم که تو نتونی برگردی(یعنی امیدوار بودم که کشته میشوی). پس قهرمان میدان مبارزه (آرنا) چی شد؟
مرگ: اون دیگه بعد از این نمیتونه از تو پذیرایی کنه.
صدراعظم: نه! غیرممکنه!
مرگ: من باور دارم که حالا ارباب تو من را خواهد دید.
صدراعظم: من نمیتونم خواسته تو رو رد کنم.
_پس صدراعظم اجازه میدهد تا مرگ با فرمانروای استخوان ها ملاقات کند. دروازه قصر باز میشود و مرگ نزد فرمانروا میرود. او روی تخت پادشاهیش نشسته است.
مرگ: افسوس که من داشتم کم کم از اتمسفر و جو اینجا لذت میبردم.
فرمانروا: پس تو مدت زیادی نیست که اینجا بودی. میلیاردها از ارواح مردم سرزمین من, همه نسل بشر, برای خونخواهی و انتقام ناله و گریه میکنن. اما من میبینم که تو مثل یک موزیک با اون مانوس شدی. سوارکار, تو از من چی میخوای؟
مرگ: راه رسیدن به well of souls (دروازه ارواح) رو به من نشون بده.
فرمانروا: و تو در اونجا دنبال چی هستی؟ قدرتی فراتر از مرگ و زندگی؟ یا شاید تو امیدواری که آمرزیده بشی, قاتل قوم خود (kin-slayer)؟ من در شگفت هستم که ارواح نزدیکان و هم کیشان تو کجا رفتن, چون اونا هرگز از سرزمین و قلمرو من عبور نکردن.
(نکته: در مورد دلیل اینکه چرا ارواح نزدیکان مرگ و ارتش نفیلیم به سرزمین مردگان وارد نشدند: چون همانطور که در تصاویر دیدید در میدان نبرد, زمانی که مرگ, همه نزدیکان و افراد خود مثل ارتش نفیلیم را به قتل رساند, ارواح همه آنها را در یک شی که یک amulet (طلسم) بود, محبوس کرد. مرگ این amulet را به crowfather سپرد. در ابتدای بازی ما دیدیم که مرگ با crowfather ملاقات کرد, سپس مرگ و crowfather با هم درگیر شدند و مرگ او را در مبارزه شکست داد. اما آخرین کار crowfather باعث شد که amulet شکسته شود و تمام ارواح از داخل amulet بیرون آمدند و جذب بدن مرگ شدند. اثر این ارواح را میتوان در سمت راست سینه مرگ دید که این ارواح به صورت رگه هایی سبز رنگ میباشند.)
مرگ: قلمرو تو بدجوری به افراد و هدف های بیشتر نیاز داره.
فرمانروای استخوان ها: درسته, فعلا من باید خودم به تنهایی و بدون خادمانی که به من خدمت میکنن با این ارازل و اوباش روبرو بشم!
مرگ: این دلواپسی من نیست.
فرمانروا: پس اینو دلواپسی خودت بکن, و اونوقت من خواسته تو رو برآورده خواهم کرد. سه ارباب مرگ (dead lords) من رو پیدا کن, و اونا رو از خوابشون بیدار کن.
_فرمانروا یک گوی سبز رنگ به مرگ میدهد.
(توضیح: این گوی سبز رنگ جلوگیری کننده (interdiction) نام دارد. حمل کننده این گوی قدرت این را دارد که به اربابان مرگ دستور و فرمان دهد)
فرمانروا: این باعث میشود که آنها به تو تعظیم کنند و خواسته تو رو انجام بدن.
_مرگ گوی سبز رنگ را دریافت میکند.
فرمانروا: خادمان رو برای من برگردون, تا اونها هم در بار مسئولیت که روی دوش منه با من سهیم بشن.
راوی (در صورت لود بازی): تا این لحظه از سفر, یک میدان نبرد آرنای با شکوه طلایی و خونین, یک مقتول غول پیکر, بدست آوردن یک قرار ملاقات (با شاه), اما قبل از اینکه شاه به سوارکار ما کمک کند, او باید خادمان و دربار خود را داشته باشد.
_پس حالا وظیفه مرگ این است که 3 نفر از خادمان شاه را برای او پیدا کند. خادمان حالا به خواب رفته اند و مرگ بایستی آنها را بیدار کند. اولین خادم phariseer نام دارد. مرگ باید او را در آرامگاه phariseer پیدا کند. مرگ خود را به مقبره یا به عبارتی محا خواب phariseer میرساند.
_مرگ با جستجو در این مکان سرانجام خود را به محلی که در آن phariseer به خواب رفته میرساند. phariseer از درون یک تابوت بیرون می آید.
phariseer: تو میخوای خواب منو بهم بزنی؟ تو هرگز نمیتونی قبر خودتو ترک کنی.
_phariseer با مرگ وارد مبارزه میشود. مرگ سرانجام او را شکست میدهد. phariseer روی زمین می افتد و مرگ سلاح خود را به طرف phariseer (در حالی که phariseer تسلیم شده است) میگیرد.
مرگ: (در حالی که سلاح خود را به سویphariseer گرفته )تسلیم میشی؟
phariseer: بله.
مرگ: پس من تو رو پیش اربابت خواهم برد.
phariseer: من در اختیار شما و فرمان شما هستم.
_پس phariseer درون interdiction میرود. مرگ در قسمتهای مخصوصی که چند دایره قرار دارد میتواند اربابان مرگ را بوسیله interdiction احضار کند. اربابان مرگ روح هستند و میتوانند به راحتی از دروازه ها عبور کنند و با اشیاء محیط فعل و انفعالاتی داشته باشند. همچنین آنها میتوانند به صورت اتوماتیک به دشمنان حمله کنند. همچنین آنها در مواقع لازم میتوانند به سنگ تبدیل شوند و وزن پیدا کنند و سطوحی را که قابلیت فرو رفتن دارند را پایین نگه دارند. خادم بعدی فرمانروا که مرگ بایستی آن را از آرامگاهش بیدار کند judicator (قاضی) نام دارد. وظیفه judicator این است که در مورد تمامی ارواحی که وارد قلمرو مرگ میشوند قضاوت و داوری کند. اما در حال حاضر او وظیفه اش را رها کرده است. پس مرگ عازم آرامگاه judicator میشود. او برای رسیدن به آنجا ابتدا بایستی از منطقه The spine عبور کند. مرگ خود را به ورودی آرامگاه judicator میرساند و داخل محل میشود. با پیشروی بیشتر در آرامگاه, مرگ با judicator روبرو میشود.
judicator: سوارکار, من وقت صرف کردن با امثال تو رو ندارم. من وعده های مرده ها رو میشنوم, ولی یک جهنمی و ملعون رو نه.
مرگ: و ارباب تو چه پیشنهادهایی برای تو داشت؟
judicator: من تابحال به او خدمت کردم. با این وجود اون پاداش تمام تلاش های منو با دادن عذاب و شکنجه ابدی به من داد.
مرگ: تو Eternal throne رو ترک کردی.
judicator: حتی اینجا هم ارواح گم شده و از دست رفته ای وجود دارد, که انتظار قضاوت و داوری و فرستادن شدن به شهر مرگ (city of the dead) را میکشند.
judicator: من در مورد سه روح سرگردان در راهرو ها شنیده ام. اونا رو پیدا کن و برای من برگردون. زمانیکه من گذشته آنها (سه روح) را پاک کردم, من مشکلات و خواسته های فرمانرواری استخوان ها (lord of bones) را خواهم شنید.
مرگ: چرا خواسته های یک مرده رو میشنوی؟
judicator: قبل از اینکه یک روح به شهر مرگ (city of the dead) وارد بشه, رازها و اسراری که آشکار هستن باید پاک بشن و سپس موجود مورد قضاوت قرار بگیره. این مسئله مربوط به بخشیده شدن میشه. تا آن موقع آنها سرگردان, گم گشته و کور و بی بصیرت خواهند بود.
_پس همانطور که judicator گفت, او تنها در صورتی خواسته مرگ را انجام میدهد و با او می آید که مرگ سه روح سرگردان را برای او پیدا کند. مرگ پس از کمی جستجو در منطقه موفق میشود اولین روح را پیدا کند. مرگ نزد judicator باز میگردد تا اولین روح را به او تحویل دهد.
judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد.
_مرگ, روح آوراه را به judicator میدهد.
judicator: انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!
_حالا مرگ بایستی روح سرگردان دوم را پیدا کند. مرگ پس از جستجو در منطقه دیگر, دومین روح سرگردان را هم پیدا میکند. مرگ پیش judicator برمیگردد تا روح دوم را هم به او تحویل دهد. مرگ روح را به judicator تحویل میدهد و او هم همان جملات تکراری را که دفعه پیش گفته بود دوباره تکرار میکند.
(جمله تکراری judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد. انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!)
_حالا تنها یک روح دیگر باقی مانده و مرگ باید آن را پیدا کند و برای judicator بیاورد تا judicator هم خواسته مرگ را انجام دهد. مرگ با کمی جستجو سومین روح را هم پیدا میکند. او روح را به چنگ می آورد, اما همیکه میخواهد محل را ترک کند, مورد حمله یک هیولا (boss) به نام نگهبان استخوان (the bone keeper) قرار میگیرد.
_مرگ موفق میشود bone giant را هم پس یک مبارزه کوتاه نابود کند. مرپ پیش judicator بازمیگردد و آخرین روح سرگردان را هم به او تقدیم میکند. judicator همان جملات تکراری را که دفعه پیش گفته بود دوباره تکرار میکند.
(جمله تکراری judicator: داوری و قضاوت انجام خواهد شد. انسان ها ....... همیشه خیلی وحشت زده هستند. شما زندگیتان را دقیقا همانطور که زندگی کرده اید خواهید دید!)
مرگ: تموم شد. اربابت تو رو احضار کرده.
judicator: من برای همیشه در خدمت او (فرمانروای استخوان ها) خواهم بود.
_پس مرگ دومین خادم یعنی judicator را هم برای پادشاه استخوان ها بدست می آورد. حالا تنها یک ارباب و خدمتگذار فرمانروای استخوان ها باقی مانده که basileus نام دارد. به یکباره basileus از پشت سر مرگ ظاهر می شود.
basileus: تو جایگاه و مقام خودت رو فراموش کردی نفیلیمی (اهل نژاد نفیلیم). تو ممکنه یک سوار باشی, اما من یک فرمانروای مرگ هستم.
مرگ: و پادشاه تو خواستار یک ملاقات هست.
basileus: حالا این دنیا و قلمرو به آلودگی و انحراف (corruption) تعلق دارد. هیچکس نمیتواند در مقابل آن زنده بماند.
مرگ: و پادشاه تو خواستار یک ملاقات هست.
basileus: حالا این دنیا و قلمرو به آلودگی و انحراف (corruption) تعلق دارد. هیچکس نمیتواند در مقابل آن زنده بماند.
basileus: تو یک سوارکار هستی که قدرت و توانایی پشت سر گذاشتن گذشته خودتو نداری. تو حتی از ساده ترین آزمایش ها و امتحان های این قلمرو زنده نخواهی ماند.
مرگ: من قهرمان آرنا (Arena's champion) رو خار و ذلیل کردم.
basileus: اون تنها یک بازی بود سوارکار رنگ پریده (یا به قول یکی از دوستان عزیز سوارکار بی روح). آزمایش ها و داوری های دیگری به منظور مجازات و کیفر وجود دارد. با صدای موجود در میدان مبارزه آرنای طلایی (gilded arena) صحبت کن (همان صدای که از مجسمه ها برمیخیزد). از اون در مورد psychameron بپرس. اگر تو زنده بمونی ...... ما در آینده دوباره با هم صحبت خواهیم کرد.
_سپس basileus ناپدید میشود. پس مرگ برای تحت اختیار در آوردن basileus, در اولین قدم بایستی به آرنا برود و با صدایی که در آنجا شنیده میشود صحبت کند و در مورد psychameron از او (صدا) بپرسد. صدا راه رسیدن به psychameron را به مرگ نشان خواهد داد. مرگ به آرنا برمیگردد و با صدای آنجا صحبت میکند.
صدا: پس تو برگشتی. اینبار دنبال چی میگردی؟
مرگ: من دنبال psychameron هستم.
صدا: اگر همچین چیزی میسر و ممکن بشه ...... این میتونه تو رو از پا دربیاره, وجود تو رو خیلی غمگین کنه.
_چیزی شبیه به گردباد سفید رنگ تشکیل میشود.
مرگ: من هنوز یه چیزایی کمی برای بخشیده شدن دارم.
صدا: هاهاها (خنده), همینطوره. من متعجب هستند. بعد از گذشت این مدت بسیار زیاد, آیا آنها برای نابود شدن بیش از حد پیر نیستند؟ چرا ما دلیل این رو نفهمیم؟
_مرگ به داخل گردباد سفید رنگ شیرجه میزد و به کمک آن به منطقه psychameron تلپورت و منتقل میشود.
(توجه: کلمه eons یک اصطلاح در مورد یک دوره و زمان بسیار بسیار زیاد است که چیزی معادل یک میلیارد سال میباشد. یه چیزی تو مایه های اصطلاح عهد بوق که در فارسی گفته میشه)
_پس مرگ به منطقه psychameron تلپورت و منتقل میشود.
آخرین ویرایش: